


نسخه گزارش امنیت ملی امریکا که در ایران منتشر شده است

سفیدی برف بهمن 1357 سپر کثافت ولایت فقیه ، چشم انداز انقلاب بعدی درسایه تحولات نوین جهانی
گفتگوی محفلی- مجازی جنبش انقلابی مردم ایران – قسمت بیستم – سفیدی برف بهمن 1357 سپر کثافت ولایت فقیه ، چشم انداز انقلاب بعدی درسایه تحولات نوین جهانی
هرسال در هنگام سال مرگ انقلاب 1357 ، نوشته های بسیاری در تکرارداغ مصیبت منتشر میشود . از دیدگاه شاه پرستانی که قرارست فیل هواکنند هنوز دلایل انقلاب 1357 نامشخص و بسیاری از آنها باوردارندکه« شکم سیری ملت را به انقلاب کشانید!» . این دارودسته که از فراموشی تاریخی مردم و نادیده بودن انقلاب از منظر جوانان خسته از دیکتاتوری اتوکراسی مذهبی، با راه اندازی و اجاره شبکه های رسانه ای متعدد چند سالی است به یاری بریدگان از نظام ولایت فقیه «که تا زمان بریدگی اتفاقا ازعناصر اصلی سرکوب و خشونت چه به لحاظ سرکوب فیزیکی و چه به لحاظ سرکوب فرهنگی- عقیدتی مردم بوده اند» با تشکیل کمپ هائی که منبع تامین مالی آنها نیز عموما بیگانگان هستند ، سعی دارند تصویری رویائی از دوران پهلوی با مداد رنگی ترسیم نمایند تا شاید راه طی شده قبلی را مجددا بیازمایند. ما به عنوان محفلی هرچند کوچک درصددبوده و هستیم تا در برخورد به پدیده های سیاسی – اجتماعی گذشته و فعلی براساس آنچه برخی ازما دیده و بازیگر آن دوران بوده و اتکای به اسناد و مدارک کوجود در تبیین آن پدیده ها برای راه یابی نسل فعلی و انتخاب سره از ناسره تلاش نمائیم. به همین علت محتوای گفتگوهای مجازی محفلی خودمان را برای بازخوانی نسل فعلی ومنادیان جنبش ( زن ، زندگی ، آزادی) منتشر کرده ایم . اخیرا نیز همزمان با سال مرگ انقلب 1357 گفتگوهائی در این محفل درگرفته که توجه خوانندگان و علاقمندان را بدان جلب و از همه خوانندگان و موافقان براندازی رژیم جمهوری اسلامی نیز تقاضا داریم نسبت بانتشار این بیانیه ها با ما همراهی و همکاری نمایند.
ژینا- فصل بهمن علاوه بر جایگاه خود در طبیعت و جغرافیای ایران یادآور انقلاب نیز می باشد. نسل من که مدتی است بعنوان نسل Z و پیروان جنبش «ژن ، زندگی ، آزادی » شناخته می شوند هنوز از دنباله روی مردم و گروه های مدعی انقلاب و مبارزه با شعارهای جهموری اسلامی نه شرقی نه غربی و حزب فقط حزب الله ، رهبر فقط روح اله متحیر است . این تحیر و تعجب زمانی بیشتر می شود که مشاهده می کنیم طیفی از اسلام گرایان ارتجاعی اخیرا در هماهنگی سلطنت طلبان مدعی براندازی جموری اسلامی شده اند که همدستی و همفکری اینان مجددا امثال من را نگران کرده که مگرقرارست مادوباره همان اشتباه سال 1357 را تکرار کنیم .زیرا بعه عینه امروز ثابت شده انقلاب 1357 بدون پشتیبانی برخی نظامیان ارشد نظام سلطنتی امکان پذیر نبوده و یا لااقل به آن شکل گذار امکان پذیر نبوده است !!
فریبرز- نگرانی و دغدغه رفیق ژینا شاید نگرانی و تردید همه ما و همه کسانی باشد که در فکر براندازی این رژیم ارتجاعی و ساختن آینده برتری برای مردم ایران هستند. من البته نگران این موضع نیستم که بهرحال بخشی از جامعه هوادار سلطنت هستند و بخش وسیعی از مردم کوچه بازارهم سلطنت را با موبدان و مسجد و مردان خدا« عمامه بسرهای فعلی» و موبدان و ومسجد یا عمامه و تاج همسو می بینند و تنها انتظاردارند دین بخدمت تاج درآید . شاید این موضوع هم فقط به ایران مربوط نشود کما این که اقای ترامپ هم بعداز پیروزی میز کلیسیا در کاخ سفیدبرقرارکرده است درحالی که تاریخ انقلاب امریکا موید آن بوده که این کاخ و جمهوریت اساسا برویرانه کلیسا و ردای زرین پاپ ها ساخته شده است. اما پرسش تو در رابطه با تحیرت از دنباله روی چپ و مدعیان مبارزه علمی از پیر سالخورده کلاشی همچون خمینی به شعارها و خدعه ایشان باز می گردد که البته دلیل قابل موجهی برای این مبارزان نبوده است و آنها ناچارشدند هزینه های گزافی را بابت این خوش باوری دردهه شصت بپردارند.
شهرام – دین و مذهب تاریخی بیش از مارکسیسم دارد و اتفافا یکی از دلایل ظهور مارکسیسم پس راندن آن به معابد مذهبی و کوتاه کردن دست ارباب دین از رعایای خدایگان بوده است. بدون شک جمهوری اسلامی در مقایسه با رژیم هردو پهلوی ، رژیمی بس واپسگرا و ارتجاعی بوده که اتفاقا همین مناسبت واپس گرائی و ظهورآن در جامعه مذبذی سال 1357 توانست غبارهای نشسته بر آۀودگی دین و مذهب را پس زند و جهره زشت این عفریته را بخصوص وقتی بقدرت میرسد را به مردم نشان که از این منظر نقش جمهوری اسلامی از زمان ظهوراسلام تا نون بی سابقه و جهشی به جلو بوده است .بسیار گفته می شد اسلام همجون پیراهن زلیخا است که هرطرفش را بگیرید پاره شده اما زلیخا مدعی پاکدامنی بود ؟!
ما بقایای نسل 1357 علت اصلی انقلاب را مخالفت شاهنشاه عظیم الشان با توسعه سیاسی می دانیم که باعث شد توسعه اقتصادی و اجتماعی بدل به توسعه نامناسب و ناموزونی شده و ایران را در آستانه انقلاب قرار داد.او که خود با اجرای برنامه های توسعه اقتصادی موجبات تشدید فزاینده طبقه متوسط شده بود با اعمال سیاست های دیکتاتوری مبتنی بر توسعه اقتدارگرایانه طبقه متوسط را به موتورانقلاب 1357 تبدیل کرد. بررسی اسناد و فیلم ها و روایت های مستند نشان میدهد طبقه متوسط ایران در تضمین پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ نقش مهمی ایفا کرد و ضمن همبستگی با بقیه جامعه ایران در دهه ۵۰، به جنبشی که موجب بیرون راندن رژیم ایران شد کمک کرد و قشر تحصیلکرده، دانشجویان و نخبگان روشنفکر را به حرکت واداشت. اگر جه شاید مخالفت طبقه متوسط سنتی و طبقه متوسطمدرن هردو ازیک جنس نبودند. اما بدون شک بازرگانان و مغازهداران هم با تامین مالی تظاهراتکنندگان و روحانیون درخط خمینی ، شتاب بیشتری به سرنگونی رژیم پهلوی دادند. اتفاقا رژیم جمهوری اسلامی که هودبرآمده از انقلاب 1357 و شاهد نقش نگاری طبقه متوسط بوده از همان بعد انقلاب متوجه قدرت طبقه متوسط و همچنین تهدید احتمالی آن برای بقای نظام را بهویژه در پرتو شکست تحقق وعدههای متعددی که قبل و در دوران انقلاب داده بود، شده بود و همین علت باعث شد رژیم حاکم پس از انقلاب، طبقه متوسط را به طور سازمان یافته تضعیف و خلع قدرت کند. این سیاست به خصوص پس از حوادثی که به دنبال اعلام نتایج انتخابات ریاستجمهوری مناقشه برانگیز سال ۱۳۸۸ رخ داد، سران جمهوری اسلامی را به این جمع بندی رسانید که برای تضمین بقای نظام، طبقه متوسط باید از میان برداشته شود؛ زیرا رژی در عمل مشاهده کرد که جنبش سبز موفق شد بخش بزرگی از طبقه متوسط را به خود جلب کند. برای مقابله با طبقه متوسط، از بعد انقلاب رژیم واپس گرای خمینی کوشید نخبگان سیاسی و گروههای وفادار جدیدی را ایجاد کند تا از منافع رژیم دفاع و برای تضمین بقای آن مبارزه کنند. به عنوان مثال، رژیم ایران سپاه پاسداران و نیروهای بسیج را تاسیس کرد تا در عمل اقتصاد و منابع اقتصادی ایران را کنترل کنند و رهبران آنها به عنوان چهرههای مورداعتماد و قدرتمند در اطراف رهبر ایران قرار گیرند. با این همه، علاوه بر این گروه از نخبگان سیاسی ویژه، رژیم ایران چهرههای پرنفوذ و ثروتمندی را که در حلقه نزدیکان به رهبر جمهوری اسلامی ایران جایی نداشتند، هدف قرار داد و آنها را به شدت سرکوب کرد. سختیهای که ایرانیان پس از سال ۱۳۸۸ بهویژه به دنبال سقوط شدید ارزش پول ملی ایران متحمل شدند، به میزان بیسابقهای به فرسایش طبقه متوسط ایران منجر شد.سیاست های اقتصادی رژیم به ویژه در دهه اخیرباعص شده که بیشتر شهروندانی که بخشی از طبقه متوسط به شمار میآمدند، به طور فزایندهای در ورطه فقر فرو رفته و برخی از آنها زیر خط فقر قرار گرفتند و بسیاری از کارخانهها و کسبوکارها به طور کامل تعطیل شدند یا بخشیهایی از آنها از کار افتادند و در نتیجه، افراد بسیاری کار خود را از دست دادند. این موضوع بر طبقه متوسط فشار اقتصادی و اجتماعی بیشتری وارد کرد و باعث شد این قشر از جامعه قدرت و نفوذی که در گذشته داشت، از دست بدهد. یکی از نشانههای زوال و افول طبقه متوسط در ایران این است که در سالهای اخیر، بیش از ۹۰ درصد مردم ایران از دولت برای دریافت کمکهایی ناچیز مالی (یارانه) تقاضا کردهاند.. همچنین کاهش شدید میانگین درآمد سالانه هر خانواده شهرنشین در ایران را آن جنان با درهم ریختگی قیمت ارز شدت یافته که میزان این کاهش بر اساس نرخ تبدیل دلار در بازار آزاد، به ۲00 دلار در یک ماه و 2400 دلاردر سال سقوط کند. لذا شاه بیت سرنکونی شاه فقدان توسعه سیاسی همسان و یا همراه توسعه اقتصادی بود و در مقطع انقلاب فقرو فلاکت اقتصادی علت اصلی انقلاب نبود؟!
آحمد- من در ادامه بحث های رفیق شهرام باید بر چند نکته تکملی بخصوص برای آگاهی نسل جوان و کسانی که دوران شاه را از نزدیک لمس نکرده اند بازکو کنم. اولا فراموش نکنید فقط ما نسل پنجاه و هفتی نبودیم که فرایند انقلاب را درست تشخیص ندادیم . حتی اندیشمندی مانند میشل فوکو که در این دوران هواداران بی شماری در دنیا دارد انقلاب یران را از جنس پیروزی خدا و پیروزی معنویت برمادی گرائی سرمایه داری می دانست . نگاهی به اثار منتشر شده پیرامون انقلاب ایران نشان میدهد که حتی تهیه فهرست عناوین این کتابها خود نیازمند انتشار جندکتاب است که نشان از اهمیت انقلاب 1357 دارد زیرا هیچکس تصور نمیکرد بازماندگان نسل کرکدن بتوانند دوباره سراز گورستان های فکری خود برآورند تا چه رسد به این که ایران را جولانگاه تولید زیستی خود در جهان اسلام هم نمایند. شاید بهترین توصییه ما پنجاه و هفتی ها به مدعیان «چه شد که جنین شد » این باشد که حداقل کتب «سقوط شاه- فریدون هویدا»، «اعترافات ژنرال- عباس قرهباغی»، «خدمتگزار تخت طاووس- پرویز راجی»، «ماموریت در ایران- ویلیام سولیوانآخرین سفیر آمریکا در ایران»، «درون انقلاب ایران -جان دی استمپل» و خاطرات «داریوش همایون – سردبیر روزنامه معروف آیندگان» و دکترعلینقی عالیخانی -وزیر اقتصاد دوران شاه» را مطالعه نمایند تا بدانند چرا انقلاب شد. این افراد هیچکدام چپ یا مارکسیست نبوده و قاعدتا منفعت شخصی یا گروهی در براندازی رژیم شاه نداشته اند. بنطرم این کتاب ها مصداق «دوصد گفته چون این کتاب نیست» می باشند.
زری – من با توجه به بحث های قبلی درون گروهی و مطالعات شخصی و مشاهده بسیاری کلیپ های سخنرانی اعم از چپ و راست به این نتیجه رسیده ام که موجبات انقلاب 1357 مجموعه ای از علل و رهیافتهای چندعلیتی بوده که ممکن است از نطر هرفردی یک رهیافت آن برجسته باشد اما آموزه های دو نگرش یا رویکرد اقتصاد سیاسی و رویکرد مبتنی بر ایدههای فرهنگی و ایدئولوژیکی بیشترین کمک را به ما در چرائی رویداد انقلاب دارند. از منظر رهیافت سیاسی – اقتصادی بدون شک نقش «استبداد ایرانی» و موضوع استقلال طبقات از دولت در اروپا و عدم استقلال طبقات از دولت در ایران، فقدان تجربه فئودالیسم از نوع اروپایی در ایران از مهم ترین دلایل انقلاب شمرده شده است که تائید همان بحث رفیق شهرام است . مطالعات بخصوص بعد انقلاب بیانگر این موضوع هستند که حکومت یا دولت در ایران، فراتر از طبقات بوده و میل و سلیقه حاکمان است که «قانون» نام میگرفته است. بههمیندلیل امکان فعالیتهای بخش غیردولتی اندک و قدرت دولت در همه امور بسیار بوده است بهنحویکه در چنین ساختار استبدادی بیضابطهای، نزدیکی و دوری افراد به قدرت متمرکز، آنان را در طبقات متفاوتی قرار میدهد. این مسئله به نقض حقوق مالکیت و اخلال در انباشت درازمدت سرمایه در ایران انجامیده است و باتوجه به کمآبی مزمن و پراکندگی شهرها، امکان سیطره حکومتهای ایلیاتی را میسر کرده بود که رضا شاه برای برقراری یک حکومت مرکزی انرا درهم شکست اما نقش دولت بیشترشد و به همین علت برخی محققین ایرانی و خارجی انقلاب سال 1357 را واکنشی به ساختار « استبدادنفتی » و نه نظیر انقلابهای غربی- شورش طبقات محروم علیه طبقات ممتاز – می دانند چرا که بسیاری از طبقات ممتاز به علت مخالفت با استبداد محض شاه عملا و رسما از انقلاب 1357 حمایت کرده بودند. این مسئله ناشی از تصاد « دولت – ملت » در اعصار مشروطیت تا همین امروز هم وجوددارد با این فرض که در حال حاضر مسائل اقتصادیبعلت فقر شدید مردم و زحمتکسان و سقوط طبقه متوسط هم بر سایر عوامل بسی بیشتر است.
علیرضا – من البته اولین بارست در این گفتگوها شرکت میکنم اما چون رشته من جامعه شناسی سیاسی است با توجه به تحولاتی که از دوره رضاشاه در ایران صورت گرفته و امتداد ان در دوره شاه گسترش یافته بود و براساس یافته های جامع شناسی جدید می توانم بگویم با توجه به تغییراتی در دوران پهلوی نظیر ایجاد دولت متمرکز و توانمند، سهبرابر شدن جمعیت، گسترش شهرنشینی، استخدام یکسوم نیروی کار شهرنشین در دولت، جذب اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی و برنامههای غربمآبانه عقیدتی و تبلیغی نهادهای اجتماعی، آموزشی و فرهنگی باعث دگرگونی اساسی در نظام طبقاتی ایران شدند، بهنحویکه متخصصان غربگرا و کارمندان سطح بالای دولت و بورژواهای جدید روبهرشد، اقشار مسلط بودند و طبقه متوسط جدید نیز از موقعیت مطلوبی برخوردار بود، هرچند از منظر سیاسی، بهواسطه خودکامگی فزاینده شاه و تحقیر آمال سیاسی نخبگان دولتی و طبقه سرمایهدار و متوسط جدید، فرصتی برای مشارکت معنیدار آنان وجود نداشت. حکومت پهلوی پس از کودتای 1332، در کسب حمایت طبقه متوسط جدید با مشکل روبهرو بود و اعضای این طبقه به مخالفان سیاسی رژیم بدل شدند. اقشار متوسط سنتی نظیر روحانیون و بازاریان، در این دوران، اما انعطافپذیری قابل توجهی نشان دادند. نهاد روحانیت رویهمرفته نظاممندتر، گستردهتر و متنفذتر شده بود. بازار توانست در ادامه حمایت از جنبشهای مشروطه و ملیشدن صنعت نفت، از جریان شورش سال 1342 و انقلاب 1357 حمایت مالی کند و حامی نهادهای مذهبی شیعه باشد و نتیجه آنکه سه گروه رهبری، تدوین ایدئولوژیک و پشتوانه مالی انقلاب را تدارک دیدند: روشنفکران جوان، علمای مبارز و نسل جوانتر بازاریها. کارمندان دولت و کارگران صنعتی در مراحل واپسین انقلاب بدان پیوستند و تهیدستان شهری و مهاجران روستایی نیز عموماً همچون سیاهی لشکر سایر گروههای اجتماعی عمل میکردند. همه مستندات تاریخی آن دوران نشان می دهند که برخلاف شعار « کارکران ، برزگران اتحاد ، اتحاد» ، دهقانان نیز در هیچیک از مراحل جنبش انقلابی نقش برجستهای نداشتند. بدینسان پیروزی انقلاب، نهتنها نشاندهنده قدرت رهبری انقلاب در کسب پشتیبانی تقریباً همه اقشار اجتماعی عمده بود، بلکه شاهدی بود بر ناکامی کامل رژیم پهلوی در حفظ حمایت همان طبقاتی که خود مولد و حامی آنها بود.البته این ناکامی متوجه جنبش مارکسیستی و لیبرالی موجوهم بود که قادر به بسیج توده ای مرم نشده بود اما مدعی مشارکت در قدرت شده بود؟!
فریبرز- شاید امروز گفتگو در مورد انقلاب 1357 با توجه به جمع بندی های جدید و شناخت از روحانیون مرتجع و نیروهای همسان در انقلاب همچون «گریستن بر تابوتی است که درون تابوت مرده وجودندارد» ؟! به همین علت شاید کاربرد سالگرد انقلاب مناسب نیست و باید ان را سال مرگ انقلاب بدانیم . امروز می توانیم با درک فعلی و اطلاعاتی که از مارکسیسم یافته ایم « برخلاف دوران انقلاب که نوعی روایت مارکسیسم توده ای
جریان داشت » با صراحت بیشتری بگوئیم که دربررسی نقش طبقات اجتماعی طبقه را نباید صرفاً برحسب ارتباطش با شیوه تولید، بلکه برعکس باید در متن زمان تاریخی و در اصطکاک اجتماعی آن با طبقات معاصر درک کرد، بر همین اساس میتوانیم توضییح دهیم که «سیاست توسعه ناموزون» بدین معنا که اگرچه رژیم شاه بهواسطه درآمد فزاینده نفتی به نوسازی اجتماعی ـ اقتصادی کمک کرد و طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در سطح سیاسی دست به نوسازی بزند و همین امر باعث لطمهخوردن پیوند بین حکومت و ساختار اجتماعی شد، مجاری ارتباطی نظام سیاسی و توده مردم را مسدود کرد، ارتباطات میان تشکیلات سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی نظیر بازاریان و مقامات مذهبی را ویران کرد و نتیجه این همه، شکاف پرنشدنی میان دو نظام اقتصادی ـ اجتماعی توسعهیافته و نظام سیاسی توسعهنیافتهای بود که به تلنگر بحرانی اقتصادی در سال 1356، از هم فرو پاشید. بنابراین نه سخن هواداران رژیم پهلوی که معتقدند نوسازی رژیم شاه برای ملتی سنتگرا، بسیار زیاد و بسیار سریع بود، کامل است و نه سخن مخالفان او که سرعت و گستردگی نوسازی شاه را کافی نمیدانند. این هر دو نظر، بهرهای از حقیقت دارند، اما کامل نیستند. به همین علت چپ غیر آرمانی واقع نگر هیچگاه مخالف توسعه اقتصادی رژیم شاه نبوده و آنرا ازملزومات حمومتداری پایدار می داند بلکه مخالفت خودرا در نبود توسعه سیاسی می دانسته زیرا هنگامی که فقدان توسعه سیاسی همزمان با توسعه اقتصادی احتمال رویداد انقلابی را ، هنگامی که دستاندرکاری و دستاندازی دولت در شیوه توزیع سرمایه با اوج فرآیند سازمانیابی گروهها و طبقاتی که از این دخالت زیان میبینند همزمان میشود، در بیشترین حد خود است و این مسئله در نزاع بازار و دولت در ایران پیش از انقلاب کاملا ملحوظ است. آنچه شاه را حریص قدرت و توسعه اقتدارگرا علیرغم مخالفت برخی از مسئولان و تکنوکراتها نمود ، گسترش سریع درآمد نفتی در دهههای 1340 و 1350،بود که دولت را به بازیگر اصلی پهنه اقتصاد ایران تبدیل کرد، بهنحوی که دستاندازی مداوم دولت بر توزیع سرمایه، به سیاستزدهشدن اقتصاد انجامید و این امر در کنار اولویتدهی دولت به سرمایه صنعتی در برابر سرمایه تجاری و شیوههای نوین کسب در برابر الگوهای بازار سنتی، اثرات مخربی بر گروهها و نهادهای اجتماعی مانند بازاریان، کارگران صنعتی، شهرنشینان یقهسفید و نیروهای عرفی یا مذهبی بر جای گذاشت. بازاریان، بازرگانان، مغازهداران و صنعتگران خرد، طرفدار ناسیونالیسم و لیبرالیسم اقتصادی بودند و در مبارزه با سیاستهای کلان اقتصادی و حتی جزئیتری نظیر کنترل تورم، دست به مقابله زدند و با بسیج منابع اقتصادی و سیاسی خود به واکنشهایی مقابلهجویانه دست زدند و این مقابله ها و تعارضات ، این فرصت را به طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی دیگر داد که در مقابل رژیم شاه بایستند. با این حال، بازاریان و روحانیون به خودی خود نمیتوانستند دولت را سرنگون کنند، کمااینکه نتوانسته بودند این کار را در سال 1342 انجام دهند. مشارکت دیگر طبقات اجتماعی برای گذار سیاسی ضروری بود. روحانیون برهبری خمینی و برای خلع سلام دیگر مدعیان قدرت، از طریق مواعظ و منابر کاری کردندکه انقلاب نزد مردم ایران، تکرار کربلا بود، بنابراین آنها در جستوجوی زندگی و در ترس از مرگ نبودند، بلکه مسئلهشان، عشق، آرزو و هستی بود؛ زندگی فقط آنگاه معنایی دارد که رهایش کنی. البته برخی تحلیل های روان شناسی اجتماعی تاثیر رفتارهای شاه را بی تاثیردر اوج گیری انقلاب ندانسته اند . همچنان که از کتای شاه نوشته عباس میلنی برمی اید و مستنداتی که امروزه در شبکه های اجتماعی به وفوردیده می شوند شاه بهدلیل تربیتش در محیطی زنانه در دوران کودکی و نوجوانی و نیز قرارگرفتن در سایه پدری مستبد، شخصیتی مردد و فاقد اعتمادبهنفس داشت که بهواسطه همین ضعفها در برابر موج انقلاب خود را باخت. حتی در دورانی که اورا شاه مقتدری نشان میدهند باید به کسانی اشاره نمود که به عنوان امین شاه همچون اسداله اعلم به او قدرت روانی لازم برای کسب اعتمادبهنفس را میدادند و شاه در پرتو توهم زای خود از حمایت الهی و تصورش مبتنی بر پشتیبانی جدی آمریکا از خود ، ضعف شخصیتی خودرا پنهان میداشت اما او که مداوم دچارتوهم توطئه بود با عدم اعتماد کافی به سایر اطرافیانش نظیر همسرش فرح و با آگاهی از بیماری سرطان خود و تشدید بیماری در ماههای انقلاب، امکانات روانی لازم برای تصمیم و تدبیر درخودرا ازبین برده بود ، همانگونه که او پیشترها نیز در مواجهه با سیاستمدارانی استخواندار نظیر قوام و مصدق، یا در برابر شکست کودتای 25 مردادماه 1332، راهی جز گریز از میدان منازعه نشناخته و نیافته بود.
ناصر- عموما قضاوت در مورد پدیده های واقع شده ان هم با داده های امروزین ، بسیاری را به این باور میرساند که اگر انها در جریان آن وقایع بودند ، درست عمل میکردند غافل از این که اگر آنها هم در آن زمان بودند چون داده های امروزی را نداشتند به همان بیراه سال 1357 می رفتند. برای شناخت انقلاب 1357 و چرائی به وجودآمدن آن می توان از هر منطری مدتها بحث کرد اما به نظرم منطقی است که بالاخره یک رهیافت کلی جامع بتواند مفسر این واقعه تاریخی باشد . جامعه شناسی سیاسی مبتنی بر روان شناسی رفتاری تاریخی معتقد است تکیه بر رهیافتهای ترکیبی، بدون توجه به یک عامل ویژه که بیشترین سهم را در تبیین پدیدههای اجتماعی دارد، خطا می داند. لذا باید بتوانیم علت العل عومل تخقق پذیر انقلاب 1357 و حتی انقلاب بعدی را کشف کنیم تا بتوانیم بیشترین تاثیرگزاری بر روند انقلاب را ایجاب کنیم. زیرا تجربه انقلابات جهانی منجمله انقلاب فرانسه و روسیه و چین موید آن است که معتقد بود انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه میآیند. بنابراین بحث از سازندگان انقلاب نظیر پنجاه و هفتی ها غیرعلمی و گمراه کننده است . بنظر من در انقلاب 1357 تقارن چهار عامل یعنی توسعه وابسته، دولت بسته و سرکوبگر، گشایش در نظام جهانی و افول اقتصادی باعث ظهور بحران انقلاب شد و وقتی فرهنگ سیاسی مخالفت و مقاومت در درون جامعه شکل گرفت و بازیگران را به ائتلاف علیه دولت سوق داد، انقلاب ایران به پیروزی رسید.برخلاف نطریه پردازان ارتدوکس مارکسیسم در انقلاب ایران نقش عامل خارجی صرفا تاثیرگزاری نبود که این خود از مختصات جهانی شدن سرمایه بود که چپ ایرانی ان موقع در نقش امپریایالیستی سرمایه غرق و از نقش میانجیگری او غافل بود.
ژینا- اگرچه فقر به عنوان عامل اقتصادی موجد انقلاب 1357 نبود اما مطالعات بعداز انقلاب و شناخت بیماری هلندی اقتصاد ایران از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ که یک عارضه قدرتمند در اقتصاد کلان ایران بود در بوجودآوردن شرایط انقلاب جایگاه خاصی دارد. بررسی های سازمان برنامه نشان می دهد در میانه دهه پنجاه شمسی و در پی افزایش قیمت جهانی نفت در اثر جنگ اعراب و اسرائیل و اجرای برنامه عمرانی پنجم بروز کرد و منجر به تورم شد. نقطه آغاز این عارضه از کنفرانس رامسر دانسته میشود که در مرداد ۱۳۵۳ ه.ش به ریاست محمدرضا پهلوی برگزار شد و منجر به دو برابر شدن حجم اعتبارات برنامههای عمرانی در ایران شد. پایان این عارضه نیز در زمان اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی توسط جمشید آموزگار، نخستوزیر وقت، در سال ۱۳۵۶ در نظر گرفته میشود که نقش مهمی در ایجاد نارضایتی عمومی و به وقوع پیوستن انقلاب سال ۱۳۵۷ داشت .از طرف دیگر در فاصله ده ساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ طی برنامههای عمرانی سوم و چهارم، نرخ رشد اقتصادی ایران به طور میانگین ۱۱٫۵٪ در سال بود و نرخ تورم نیز میانگین سالانه ۲٫۶٪ داشت. در این دوره ایران دارای یکی از بیشترین رشدهای اقتصادی در میان کشورهای جهان بود چنانکه حجم اقتصاد ایران ظرف ده سال چهار برابر شد. این امر موجب تمایل به افزایش پروژههای عمرانی در دولت امیرعباس هویدا در دهه پنجاه شمسی گردید، در حالی که سازمان برنامه مخالف این رویکرد بود. نهایتاً، پس از افزایش شدید درآمدهای نفتی در سالهای ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳، شاه به روایتی به اصلاح برنامه عمرانی پنجم برای گسترش پروژههای عمرانی تن در داد و به روایت دیگر خود آن را تشویق کرد. نتیجه آن شد که حجم سرمایهگذاریهای برنامه پنجم نسبت به برنامه چهارم ۶ برابر شد و حجم هزینههای بخش عمومی نیز افزایش یافت. این موضوع فراتر از توان اقتصاد ایران بود و سبب شد که هم نرخ رشد در برنامه پنجم به نصف برنامه چهارم کاهش یابد و هم تورم از ۲٫۶٪ به ۲۴٫۹٪ برسد و شاخص هزینههای زندگی طبقه متوسط و پایین شهری دو برابر شود. همچنین دولت بزرگی ایجاد شد که برای تأمین هزینههای خود بهشدت دچار وابستگی به درآمدهای نفتی گردید. برای کنترل این وضعیت دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ سیاست ریاضت اقتصادی را اتخاذ کرد که نارضایتی عمومی را دامن زد و در گرایش مردم به سوی انقلاب ۱۳۵۷ مؤثر بود زیرا تورم در نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ شمسی تقریباً در اقتصاد ایران به صفر رسیده بود، دوباره در اوایل دهه ۱۳۵۰ شمسی پدیدار شد و شاخص هزینه زندگی از میزان ۱۰۰ در سال ۱۳۵۰ به ترتیب در سالهای ۱۳۵۳، ۱۳۵۴، ۱۳۵۵ به ۱۲۶، ۱۶۰ و ۱۹۰ رسید. البته این تورم در مورد کالاهای ضروری مانند مواد غذایی مو مسکن، به ویژه در شهرها، بیشتر و چشمگیرتر بود. مثلاً بنابر گزارش مجله اکونومیست لندن، در سال ۱۳۵۵ میزان اجارهخانههای تهران در عرض پنج سال، ۳۰۰ برابر شده بود و در سال ۱۳۵۴ یک خانواده طبقه متوسط میبایست حدود ۵۰ درصد درآمد سالانه خود را به هزینه مسکن اختصاص دهند. این تورم نتیجه چندین عامل بود: کمبود مسکن و هجوم بیش از ۶۰ هزار تکنسین خارجی با حقوق و درآمد بالا؛ پیشی گرفتن میزان جمعیت بر میزان رشد تولیدات کشاورزی؛ افزایش ناگهانی قیمت مواد غذایی در بازارهای جهانی؛ برنامه صنعتی کردن پرشتاب و رشد بیوقفه بخش نظامی که به کمبود نیروی کار، افزایش دستمزدها در مناطق روستایی، خالی شدن روستاها از نیروی کار و بنابراین تشدید مشکلات کشاورزی انجامید و مهمتر از همه، تحرک شدید اقتصادی در نتیجه تزریق دلارهای نفتی از طریق برنامههای بلندپروازانه توسعه به جامعه – در سال ۱۳۵۳، دولت سرمایهگذاریهای توسعه را سه برابر کرد و حجم پول در گردش را بیش از ۶۰ درصد افزایش داد. هنگامی که اقتصاددانها نسبت به پیآمدهای خطرناک اینگونه اقدامات هشدار دادند، شاه گفت که سیاستمدارها هرگز نباید به حرف اقتصاددانها گوش کنند. الگوی توسعه مورد نظر حکومت پهلوی (تئوری اقتصادی رشد قطرهای) به طور اجتناب ناپذیری شکاف بین گروههای دارا و ندار را وسیعتر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای گشت و صنعتی متعددی را تأسیس کردند. ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت، اما در عمل در ایران همانند بسیاری از کشورها، همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پائینتر نردبان اجتماعی روز به روز کمتر میشود. ثروت، همانند یخ در آب گرم، در فرایند دست به دست شدن، ذوب میشد و نتیجه آن نیز چندان تعجبآور نبود. در دهه ۱۹۵۰/۱۳۳۰ ایران یکی از مشکل دارترین کشور جهان سوم به لحاظ توزیع نابرابر درآمدها بود. اما بنابر گزارش سازمان بینالمللی کار در دهه ۱۳۵۰/۱۹۷۰، به یکی از بدترین کشورهای جهان تبدیل شد. در خصوص توزیع درآمد، شواهد قطعی در دسترس نیست، اما بانک مرکزی ارزیابی را درباره هزینه خانوارهای شهری در سالهای ۱۳۳۸–۳۹ و سالهای ۱۳۵۲–۵۳ انجام داده است. مطابق این ارزیابی در سالهای ۳۸–۳۹، ۳۵٫۳ درصد از مجموع هزینهها مربوط به ۱۰ درصد بالایی ثروتمندها و تنها ۱٫۷ از هزینهها مربوط به ۱۰ درصد گروههای بسیار فقیر بود. ارقام مربوط به سالهای ۵۲–۵۳، وضعیت وخیم تری را نشان میدهد. بر مبنای این بررسی، ۳۷٫۹ درصد هزینهها مربوط به دهک بالایی جمعیت ثروتمند کشور است در حالی که این رقم برای ۱۰ درصد پائین فقیر، ۱٫۳ درصد بودهاست. بر اساس یکی از اسناد فاش شده سازمان برنامه و بودجه سهم درآمدی ۲۰ درصد جمعیت ثروتمند شهری در سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۴ از ۵۷ درصد به ۶۳ درصد افزایش یافتهاست. مطابق این سند شکاف بین میزان مصرف جمعیت شهری و روستایی به شکل قابل توجهی وسیع تر شده بود. این نابرابریها به ویژه در تهران کاملاً محسوس بود. ثروتمندان شهر در کاخهای منطقه شمالی شهر زندگی میکردند در حالی که فقرا در آلونکهای حلبی آباد بدون هیچ گونه امکانات عمومی – به ویژه یک سیستم حمل و نقل مناسب – به سر میبردند. شایع بود که یکی از افراد خانواده سلطنتی در خصوص ترافیک تهران گفته بود: «اگر مردم حوصله ترافیک ندارند، چرا هلیکوپتر نمیخرند؟». محافل وزارت امورخارجه امریکا نیز به این جمع بندی رسیده بوند که رونق درآمد نفت نابرابری و فساد را به یک نقطه جوش رسانده بود
ارژنگ – بد نیست در مورد بیماری هلندی بیشتر گپ بزنیم جون عینا همین بیماری در دوره احمدی نژاد بعلت افزایش قیمت نفت مددا گریبانگیر اقتصاد ایران شد که هنوز هم حامعه و اقتصاد نتوانسته خودرا از آسب های آن خلاص نماید .در واقع بیماری هلندی یک عارضه اقتصاد کلان است که وقتی رخ میدهد که مقادیر هنگفتی ارز خارجی وارد اقتصاد یک کشور شود. این پدیده میتواند ناشی از افزایش شدید حجم یا قیمت منابع طبیعی صادراتی باشد، یا از ورود حجم بزرگی از کمکها یا سرمایهگذاریهای مستقیم ناشی شود. از جهت تاریخی نمونههایی از آن را میتوان در امپراتوری اسپانیا در سده شانزدهم میلادی پس از تصاحب طلای بومیان آمریکا و نیز در استرالیا پس از کشف طلا در دهه ۱۸۵۰ م. مشاهده کرد. در دهه ۱۹۶۰ م. نیز این پدیده در هلند در اثر کشف و صادرات گاز طبیعی رخ داد و لذا به «بیماری هلندی» مشهور شد. بیماری هلندی سبب میشود بخشهایی از اقتصاد ملی که کالای قابل تبادل در بازار جهانی تولید میکنند نظیر صنعت و کشاورزی تضعیف شوند و بخشهایی که کالاهای غیرقابل مبادله در بازار جهانی تولید میکنند نظیر بخش ساختمان تقویت گردند. نرخ تورم بالا رود، سرمایهگذاری کاهش یابد و پایه پولی کشور افزایش یابد. همچنین، تراز تجاری کشور برهم بخورد و واردات بهطور قابل ملاحظه از صادرات بیشتر شود؛ و نیز، تعادل تراز پرداختها و بودجه عمومی دولت برهم خورد و نرخ ارز افزایش یابد و رشد اقتصاد ملی کاهش یابد. هرچند بیماری هلندی محدود به کشورهای نفتخیز نمیشود، اما از آنجا که اقتصاد این کشورها تحت تأثیر درآمد صادرات نفت و قیمت نفت متأثر از عوامل خارجی است، تغییرات قیمت نفت در بازار جهانی میتواند باعث بیثباتی در اقتصاد این کشورها شود و مدیریت اقتصاد کلان را دشوار کند و منجر به تورم یا رکود شود.در این کشورها سازوکار وقوع بیماری هلندی به این صورت است که افزایش صادرات نفت در بدو امر درآمدها را افزایش میدهد، زیرا ارز ناشی از صادرات وارد اقتصاد میشود. اگر تمام این ارز مصروف واردات شود هیچ اثری بر عرضه پول یا تقاضای کالای تولید داخل ندارد؛ ولی اگر این پول تبدیل به ارز ملی و صرف کالاهای داخلی غیرتجاری (نظیر زمین و مسکن) شود، تأثیرش بر اقتصاد بستگی به آن دارد که نرخ مبادله ارز کشور در قبال مهمترین ارز خارجی توسط بانک مرکزی ثابت نگه داشته شود یا شناور باشد. اگر نرخ مبادله ارزی ثابت نگه داشته شود نظیر رابطه دلار و تومان در ایران که با تبدیل ارز خارجی به پول ملی باعث افزایش عرضه پول ملی میشود و فشار تقاضای داخلی منجر به تورم میشود. بدین ترتیب نرخ مبادله واقعی کاهش مییابد و قدرت خرید واقعی ارز خارجی در بازار داخلی کاهش مییابد. در هر صورت، چه نرخ مبادله ارز ثابت باشد یا شناور، تغییر نرخ مبادله، رقابتپذیری کالاهای صادراتی کشور را تضعیف میکند و در نتیجه باعث کاهش بخش صادرات غیرنفتی میشود. همزمان سرمایه و نیروی کار به سمت بخش نفت میرود یا به سوی تولید کالاهای غیرتجاری داخلی سوق مییابد تا پاسخگوی افزایش تقاضای داخلی باشد. هر دوی اینها بخش صادرات غیرنفتی را باز هم کوچک میکند.
مهسا – من چندسال پیش که رفیق فریبرز رئیس دانا زنده بود در یکی از سخنرانی های او شرکت کرده بودم . یادش بخیر تا انجا که بخاطر سپرده ام می گفت اقتصاد ایران در فاصله ده ساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ در دوره برنامههای عمرانی سوم و چهارم، با نرخ رشد ۱۱٫۵٪ میانگین سالانه و نرخ تورم تکرقمی ۲٫۶٪ میانگین سالانه، دارای یکی از بیشترین رشدها در میان کشورهای در حال توسعه بود.. در فاصله دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت.بخش نفت در ایران دوره سالانه ۱۳٫۳ ٪ رشد کرد و سهم بخش صنعت نفت در اقتصاد ایران از ۱۳٫۹ ٪ در سال ۱۳۴۲ به ۲۳٫۳ ٪ در سال ۱۳۵۱ رسید. علیرغم رشد مثبت دو رقمی اقتصاد ایران، تراز تجاری در فاصله سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۱، تقریباً در همه سالها، منفی بود به طوریکه حجم بدهیهای ایران طی این بازه زمانی در سال ۱۳۵۱ به ۲٬۷۸۲ میلیون دلار رسید. با افزایش رشد جمعیت به میزان ۳٪ در سال، ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی مورد نیاز خود نبود.
فریبرز- نکته چالبی که من اخیرا مطالعه کرده ام این است که بررسی های اقتصادی که بعد از انقلاب 1357 صورت گرفته نشان داده که وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران از دهه ۱۳۲۰ تا دهه ۱۳۵۰ را میتوان با عنوان «توسعه وابسته» صورتبندی کرد که طی آن ایران در نظام جهانی سرمایهداری از یک کشور پیرامونی به یک کشور شبه پیرامونی ارتقا مییابد. اما این توسعه بهشدت نامتوازن بوده است، به طوری که علیرغم برنامه اصلاحات ارضی، بسیاری از روستاییان همچنان فاقد زمین کشاورزی مکفی برای تأمین مخارجشان بودند. این عامل به همراه ضعف حمایت دولت از بخش کشاورزی و افت بازرگانی خارجی در این حوزه، سبب شد که در قیاس با وضع عمومی رشد اقتصاد ایران، کشاورزی دچار رکود شود و مهاجرت گسترده روستاییان به شهرها و شکل گیری حاشیه نشینی و آلونک های مهاجران روستائی در اطراف تهران شکل بگیرد. در حوزه صنعت نیز، سرمایه، فناوری و مدیریت خارجی که شامل صنایع نفتی و مونتاژ بودند، حاکم بود. به طوری که سهم صادرات نفت و گاز که در سال ۱۳۴۲ حدود ۷۷ درصد از مجموع صادرات ایران را تشکیل میداد، تا سال ۱۳۵۶ به ۹۸ درصد رسید. این وضعیت باعث شکلگیری اقتصاد وابسته به نفت از یک سو و استقلال دولت از درآمدهای مالیاتی از سوی دیگر شد. اقتصاد ملی ایران به درازای یک دهه (۱۳۵۲-۱۳۴۲)، رشد متوسط بالای ۱۱ درصدی داشت؛ در این مدت، سطح عمومی قیمتها دو برابر و درآمد سرانه (به دلار جاری)، شش برابر شد؛ یعنی از ۲۵۰ دلار در سال ۱۳۴۲ به یک هزار و ۵۰۰ دلار در سال ۱۳۵۳ رسید و در پی افزایش چهار برابری قیمت نفت در سالهای ۵۵-۵۳، به بالاتر از دو هزار و ۵۰۰ دلار افزایش یافت.عامل عمده این رشد دهساله عبارت بود از دگرگونیهای ساختاری در قشربندی اجتماعی، همسویی سیاستهای کشور با استراتژی توسعه جهانی و مدیریت کلان توسعهجو در کشور. بهطور متوسط حدود ۲۰ درصد تولید ملی در ساختارهای سرمایه ملی تزریق میشد و تشکیل سرمایه ثابت در بخش خصوصی بین ۳۰ تا ۴۰ در صد بود. در طول این مدت، رشد اقتصاد ملی با نفت ۱۱ درصد و بدون نفت ۱۱/۵ درصد بود و رشد صنعت و خدمات، به ترتیب، با ۱۴ و ۱۵ درصد، بر رشد کشاورزی با چهار تا پنج درصد برتری داشت. این رشد با تورم متوسط ۴/۲ درصدی تا آغاز سال ۱۳۵۴ همراه بود درحالیکه بالاترین نرخهای تورم هم در سال ۱۳۵۲، ۱۱ درصد و در سال ۱۳۵۳، ۱۵/۵ درصد بود. نرخ تورم در دو سال پیش از انقلاب به ۱۶/۶ درصد در سال ۱۳۵۵ و ۲۵ درصد در سال ۱۳۵۶ رسیده بود.این پیشرفت های اقتصادی نه تنها هیپگونه بازتابی در صحنه توسعه سیاسی بهمراه نداشت بلمه موجبات توهم شاه را دامن زد و کشوررا وارد یک فضای بسته تر سیاسی و تک حزبی کردن کشور کد که نتیجه محتوم آن گسترش نارضایتی های سیاسی – اجتماعی حتی از طرف جناح سرمایه داری شد . جدول زیر نرخ تورم سال های 1402-1342 رانشان میدهد. با کمی دقت میتوان متوجه شد که اثرات توسعه ناموزون وواردات بیرویه کالا ها در سال های 1350 ببعد باعث رسیدن نرخ تورم ازتک رقمی به دورقمی 27.3 درصد یعنی سال شروع بحران جدی شد. اگرچه رژیم جمهوری اسلامی نیز در افزایش نرخ تورم رتبه جهانی را کسب نموده و بطور مداوم در فاصله این 45 ساله نرخ تورم دورقمی باستثنای چندسال عموما بالای 20 درصد و در سال سقوط بالگرد یه 52 درصد و در سال 1403 نیز شاه حداقل همین رقم خواهیم بود..
درصد نرخ تورم از سال 1342 تا 1402
1342 1352 1353 1354 1355 1356 1357 1358 1359 1360 1365
1 11.2 12.9 11.3 27.3 11.8 10 11.4 23.5 22.8 23.7
1370 1374 1380 1385 1390 1395 1397 1399 1400 1401 1402
20.7 49.4 11.4 11.9 21.5 9 31.3 47.1 46.2 46.5 52
زری – حالا دیگر بنطر می رسد همگی روی عامل انقلاب 1357 توافق نطر داریم که عمده ترن عامل فضای انسدادی سیاسی و توسعه ناموزون اقتصادی اقتدارگرایانه و شکاف طبقاتی حاصل از تغییر ساختاراقتصای بخصوص نارضایتی طبقه متوسط بوده است و پنجاه و هفتی ها مقصر ایجاد انقلب نبوده اند جون رفیق اشاره کرد که انقلابات ساخته نمیشوند بلکه روی می دهند لذا سازنده نداشته اند که ما سارندگان انرا محکوم کنیم بلکه می توانیم اشخاصی که موجبات سازندگی انقلاب را فراهم کردند نام ببریم که در راس انها شخص شخیص اعلیحصرت و دستگاه سرکوب آن ساواک بوده است. نکته جالب دیکتاتوری رژیم پهلوی « پدرو پسر» بر خلاف رژیم های دیکتاتوری نطامی در منطقه و جهان اتکای آنها به سرکوب سیاسی نه از طریق نظامیان بلکه از طریق پلیس خفیه و ساواک بوده که نتیجه آن عدم نتفر مردم از نظامیان و تنفر فوق العاده آنان به ساواکی ها بوده است .
بیژن – والله راستش را بخواهید من از قبل انقلاب هم معتقد بودم شعار« جبهه واحد ضد دیکتاتوری» که بعداز سال 1342 مطرح شد و متاسفانه زیر تبلغات و شعارهای مشی چریکی نتوانست راه بجائی ببرد تا همین الان هم درست است زیرا وجود دیکتاتوری چه قبل انقلاب بهر دلیل اعم از وابستگی سرمایه داری و حاکمیت بورژوازی کمپرادور و جه بعد انقلاب با رژیم تئوکراسی مذهبی مانع اصلی تشکل یابی جریانات سیاسی است . البته که معتقد بوده و هستم چه شاه و چه ولایت فقیه قادر به تامین حتی حداقل آزادیهای شهروندی – سیاسی نیستند کما اینکه هردو رژیم حتی احزاب سر سپرده خودر را هم تحمل نکرده و نمی کنند. در برسی عملکرد نظام پهلوی پدروپسر سودای توسعه آمرانه را درسر داشتند و جندوچهی برنامه های اقتصادی را مه باید با چندصدائی توام میشد تا میان جامعه بازخورد پیداکند با تک صدائی پاسخ دادند که باعث شد نظام سلطنت برباد رود. با همه انتقاداتی که به طیف چپ و سایر احزاب و گروهای اپوزیسیون شاه در غلطیدن به صف ارتجاع خمینی وارد است اما قصوراصلی و اشتباه سهمناک شاه حتی در زوزهای آخر که دیدن فروریختن بنای تک صدائی جندان دشوار نبود بیش از انتقادات به اپوزیسیون بوده و هست. بعد از فروپاشی نظام دیکتاتوری شاهنشاهی متاسفانه ما دچار نوع دیگری دیکتاتوری افسارگسیخته ولایت فقیه شدیم که مشخصات اصلی آن سرکوب قهقرائی همه اقشار جامعه و اعدام های بی شماری است که روی رژیم شاه را سفیدکرده بطوری که بعد از جریانات سال 1396 ارام آرام شعار « رضا شاه ، روحت شاد» به عنوان کسی که روحانیت را منکوب کرده بوده شدیم. البته طیف سلطنت طلبان فرشگردی سوراخ دعا را کرده و پشت این شعار سنگر« رضا پهلوی » را قرارداده که یقینا نه تنها پدر ایشان که خود ایشان هم قادر به مرزبندی با دین و مذهب در حکومت خیالی آینده نیست . بنطر من محتوای جنبش «زن ، زندگی ، آزادی» و شعارهای برآمده از آن و سخنان برخی زندانیان منتسب به این جریان نشان داده که علیرغم انتقاداتی که به آن وارد است دارای محتوای کاملا غیرمذهبی بوده که باعث نگرانی سران باصطلاح اصلاح طلب هم شده بود. اتفافا اصلاح طلیان و فرصت طلبان موشش بسیارکردند بلکه سوار بر این جنبش به معامله با خامنه ای و اصولگرایان برآیند اما همین محتوای حداقل غیرمذهبی و بلکه ضد مذهبی جنبش« ززآ= ژن -زندگی-آزادی» انها را در عمل برضد جنبش کشانید و انرا شورش کور و بی هدف و .. نامیدند. شخصی مثل بهزاد نبوی – محمد قوچانی -کرباسچی -مرعشی -زید آبادی به انجا مختلف این جنبش را خرابکاری توصیف کردند. به نظر من حتی اگر این جنبش فقط باعث دوقطبی شدن جامعه به « دولتی ها – آن ها و مردم یعنی ما » شده باشد ماموریت جنبش تا نون موفقیت آمیز بوده است زیرا ما شاهد ظهور عناصر بسیاری از روشنگران شدیم که بعضا مدتی بود سکوت پیشه کرده و یا در تقلای رهائی از اسارات جنبش 1388 بودند که جنبش ززآ این فرصت را برای آنها فرام آورد به طوری که جند نفری از انها که بهرحال نماینده اقشاری از جامعه هستند رسا و در داخل کشور خود ولایت فیعه را علت العلل مشکلات میدانند و معتقدند ساختار فعلی جمهوری اسلامی تولید کننده ولایت دیکتاوری است و لاغیر و شخص خمینی را هم مورد عتاب قرارداده اند. امری که قبل از رخ داد جنبش ززآ بی سابقه بوده است. شدت و انقیاد این موضوع حتی خود میرحسین موسوی را به عبوراز ساختار فعلی کشانیده است . ما نباید در ارزیابی جنبش و افراد و عناصری که در این راستا فعال شده اند انتظارداشته باشیم آن ها انقلابی شده و رسما خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی شوند چرا که هنوز حتی عدهای که خودرا بلانسبت چپ و مارکسیسم می دانند به مصداق جن که از کلمه بسم الله هراسان است از بکاربردن واژه انقلاب و سرنگونی و برانداری وحشت دارند و همچون سال های مشعشع ده شصت خواهان تغییر رژیم لای زرق هستند. بنابراین هم اکنون هم ما باید حول شعار جبهه واحد ضد دیکتاتوری را با براندازان واقعی متحدشویم که به نظر می اید طیفی قابل از مشروطه خواهان علاوه بر جمهوری خواهان و چپ ها نیز در این جبهه همراه ما خواهندبود .
ناصر- اگر موافق باشید ادامه بحث را بر موضوع مسائل روز کشور و تحولات آتی جهان متمرکز کنیم. من دیروز که خیابان انقلاب و آزادی برای مشاهده تظاهرکنندگان رفته بودم شاهد عدم حضور جدی حتی هواداران رژیم شدم . بگذریم که هلیکوگتر هوانیروز که ماموریت گل افشانی بر سر تظاهرکنندگان را داشت عامدانه یاغیرعامدانه عکسبراری انجام شده را منتشر و باعث آبروریزی رژیم شد چون عکس های هوائی عده قلیلی را در خیابانها نشان میداد که برخی از انها نیز عابران عادی بودند. البته خودما هم تحلیل داشتیم که تظاهرات 22 بهمن با تحریم مردم مواجه خواهدشد. خوشبختانه در چندسال اخیر بویژه بعد از جنبش « زن ، زندگی ، آزادی» مردم یادگرفته اند کم هزینه ترین مبارزه منفی یعنی تحریم و عدم مشارکت در فراخوان های دولتی را انتخاب و انجام دهند که نمونه ان تحریم انتخابات سال 1401 مجلس و انتحابات 1402 ریاست جمهوری بودکه باعث سرشکستگی جهانی رژیم شد. ریزش برخی نیروهای ارم دار رژیم اگر چه باید با برخی ازآنها با احتیاط برخورد کرد حکایت از درهم شکستن صف خودی های رژیم و هراس آنها از باقی ماندن در صف آهاباشد که باید ما بتوانیم با تبلیغات درست و اثرگذار سرعت آنرا تشدید کنیم. البته شاهد اخباری هم در مورد بازداشت دانشجویان هستیم که نهادهای امنیتیسعی کرده اند از تقابل با دانشجویان ومعترضیین اجتناب کنند که همین موضوع نیز وحشت رژیم از سرگرفتن آتش به زیر خیمه «جنبش زن ، زندگی ، ازادی » است. یکی از رفقای مطلع به من گفت که از یکی از گاردهای سرکوب شنیده که دستورموکدداده اند کوشش کنند با دانشجویان درگیر فیزیکی نشوند و حتی المقدر درصورت بازداشت پس از اخذ اطلاعات اولیه که وابسته به گروه های معاندنباشند آزادشوند که نشان میدهد رژیم بیشترازهمه از تظاهرات ها و اعتصابات سازماندهی شده وحشت دارد تا خود تظاهرات . رژیم بدرستی دریافته که هرگونه مبارزه ومخالفت چنانچه سازماندهی نشوند و زیر لوای یک رهبری « فارغ از نوع تشکیلاتی رهبری » قرارنگیرند ، این مبارزات راه بجائی نخواهندبرد.
ادنا – شاید مهم ترین نگرانی رژیم در حال حاضر شعله ورشدن اعتراضات مردم بخاظر معیشت زندگشان است. تحریم و ناکارامدی مدیراندولتی و دستگاه های عریض وطویل بودجه خوار باعث شده کشوری که سومین ذخائر ثابت شده نفت و اولین کشور گاز جهان با داشتن حدود 8 درصد معادن جهان از نطر تامین اولین امکانات زیستی همچون تامین آب شرب ، برق ، گاز دچار مشکلات ساختاری و عمیق شود و تعطیلی کارخانجات باعث فروپاشی تدریجی اقتصاد و در نتیجه نابسامانی اجتماعی خواهدشد. بسیاری شرکتها مدتهاست از پرداخت حقوق ومزایای کارکنان خود عاجز و با پرداخت های مقطعی علی الحساب آنها را مشغول کرده اند. تحریم هائی که با امدن ترامپ برای به میز مذاکره کشاندن رژیم شدت گرفته باعث شده حتی چین هم حجم خرید نفت ارزان قیمتاز ایران را کاهش دهد که بر منابع ارزی کشورتاثیر بسیاری وخیمی گذاشته است. از طرف دیگر فارتگران وفاسدان خودی سعی دارند هرچه ممکن است دارائی های خودرا به ارز تبدیل و به خارج کشورانتقال دهند که این موضوع افزایش قینمت ارز را تشدیدکرده است . نمونه فساد ارزی کشف یک خط لوله بطول دوکیلومتر برای انتقال سوخت بنزین در بندرعباس بوده است که بنا به اخبار منتشر شده با توجه به ارزیابی میزان خوردگی لولهها و زنگزدگی تجهیزات نشان میدهد که سارقین مدت زیادی از این خط لوله استفاده کردهاند. این انشعاب غیرمجاز ظرفیت برداشت حدود ۷۰ هزار لیتر در شبانه روز داشته که سارقین خودی طی سه روز بیش از ۱۲۹ هزار لیتر سوخت از این خط انتقال داده اند. این درحالی است که طبق اظهارات مقامات کشوری روزانه بالغ بر 24 میلیون لیتر سوخت بخارج قاجاق میشودکه مه می دانند برادران قاچاقچی کدامند امادولت و رئیس جمهور وفاق جرئت برخورد با آنان راندارد. نتیجه سیاست های ارتجاعی و تشدید تحریمها باعص شده که در هفتههای گذشته نرخ دلار از مرز هفتاد هزار تومان گذشت و رئیس بانک مرکزی، نرخ ۶۸ تا ۷۰ هزارتومانی را «رضایتبخش» نامید. قیمتها نیز یکی پس از دیگری افزایش مییابند؛ به عنوان نمونه نان سنگک از سه هزار تومان به پنج هزار تومان افزایش یافت؛ تعرفه گاز ۳۸ درصد بالا رفت؛ نرخ معاینه اتومبیل سه برابر شد؛ عوارض بزرگراهها افزایش گرفت؛ در بودجه سال پیش رو ارز تخصیصی کالاهای اساسی و دارو به نرخ نیمائی ۵۰ هزار تومان رسانده شد؛ و ارز ترجیحی از حدود 38 هزارتومان به حدود 61 هزار تومان افزایش یافته و دولت بجای کنترل قاچاق سوخت که گفته میشود روزانه بالغ بر 25 میلیون لیتراست ، درصد افزایش قیمت بنزین و دیگر حاملهای انرژی است . یعنی آقای پزشکیان همچون پزشکی که از معالجه بیمار ناامید شده به جای شناسائی علت مرض ومهار آن درصدد ترزیق آمپول بیهوشی به بیمار برآمده است تا بتواند دست وپای بیماررا قطع نماید.
جمهوری اسلامی در بهمن ماه 1357 اقتصادی را تحویل گرفت که نرخ رشد قیمت ها در سی سال زمان شاه در براساس امارها و مستندات سازمان برنامه و بودجه جمهوری اسلامی به شرح زیر بوده است
برنامه اول عمران توسعه برنامه دوم عمران توسعه برنامه سوم عمران توسعه برنامه چهارم عمران توسعه برنامه پنجم عمران توسعه
1327-1333 1334-1340 1340-1346 1347-1351 1352-1356
1.3 1.5 1.08 1.15 1.8
اگر چه سال پایانی برنامه پنجم ۱۳۵۶ بود اما به علت «انقلاب» نیمهکاره ماند. لذا عملا آخرین سال «نرمال» درواقع، سال ۵۵ 13بود.با این توصیف در دوران پانزدهساله ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۶، درآمد ناخالص ملی به قیمت جاری ۱۳ برابر و درآمد سرانه ملی ۸ برابر و افزایش حجم سفره سرانه- یعنی درآمد سرانه ملی به قیمت ثابت- تقریباً چهار برابر شده بود در شرایطی که متوسط تورم این دوران رشد پر شتاب میان ۲ تا ۳ درصد بود ولی در دوساله آشوب و پریشانی ۱۳۵۵-۱۳۵۷ سطح عمومی قیمتها ۱٫۳۶ برابر شد،اما نرخ تورم در عملکرد 45 ساله فاجعه آمیز رژیم جمهوری اسلامی در طی 45 سال فلاکت ، یه یک میلیون و جهارصد درصد رسیده است که برای کشوری نفت خیز که طی همین دوران به منابع ارزی حداقل معادل 2800 میلیارددلار دسترسی داشته فاجعه آمیز بوده است . به بیانی دیگر تولید ناخالص ملی کشور در میان سالهای ۱۳۵۵ (سال عادی پیش از انقلاب) و اسفند ۱۴۰۱، به قیمت ثابت سال مبدأ از رقم ۵۸۸ میلیارد تومان به رقم ۱,۵۶۴ میلیارد تومان بالا رفته یعنی ۲.۶۵ برابر شده در حالی که حجم نقدینگی ۲۳,۵۵۲ برابر گردیده است؛ یعنی افزایش نقدینگی ۸,۸۹۰ بار از افزایش تولید پیشی گرفته است! . در همین مدت، شاخص قیمتهای مصرفکننده از ۰.۱۰۱ به ۷۹۴.۳ بالا رفته یعنی ۷,۸۶۵ برابر شده، یعنی ۷۸۶۵ تومان اسفند ۱۴۰۱ تنها میتوانست بهاندازه یک تومان سال ۱۳۵۵ خرید کند و بنابراین اگر درآمد اسمی یک نفر کمتر از ۷,۸۶۵ برابر رشد کرده باشد امروز، از دیروز فقیرتر است؛ این محاسبه بر پایه ریال انجامگرفته و وقتی بر پایه دلار انجام میدهیم تصویر منفیتری به دست میآوریم: مطابق محاسبه صندوق بینالمللی پول، درآمد سرانه یک ایرانی در سال ۲۰۲۳ برابر است با ۴,۲۵۰ دلار جاری؛ با لحاظ کردن شاخص دلار که ۳.۶۸ دلار امروز را با یک دلار سال ۱۹۸۰ برابر میداند، درآمد سرانه دلاری هر ایرانی به دلار ثابت سال ۱۹۸۰ برابر میشود با ۱,۱۵۵ دلار که در مقایسه با سال ۱۳۵۵ به ۰.۴۷ در صد سقوط کرده است. جدول زیر نرخ رشد افزایش قیمت ها در سنوات و دوره های مختلف را نسبت به سال 1355 به عنوان سال پایه نشان داده که بد نیست فرزندان اکبر رفسنجانی هم که مرتب مصیبت« بابام، بابام » را سر می دهند بخوانند تا بدانند پدر بی پدرشان علاوه بر همه خبائث و خیانت های خود به ملت در زمینه حکمرانی آخوندی چگونه با افزایش قیمت های دورقمی در دوره هشت ساله ریاست جمهوری دولیت سازندگی چه سازهائی در مرگ اقتصاد کوک کرده و چه مصیبتی برای خلق الله به یادگارگذاشته بود است .
نرخ رشد افزایش قیمت ها از سال 1357 تا 1402
1357-8 1358-59 1359-60 1360-62 1364-68 1368-72 1372-76
1.52 1.88 2.32 3.75 8.9 17 52.5
1376-80 1380-84 1384-88 1388-92 1392-96 1396-1400 1400-1402
93 163 292 702 1086 4327 8997
آمارهای منتشر شده خود رژیم بیانگر آن است که در کمتر از یک سال و نیم اخیر (دولت رئیسی و سپس پ
آمارهای منتشر شده خود رژیم بیانگر آن است که در کمتر از یک سال و نیم اخیر (دولت رئیسی و سپس پزشکیان ۱۴۰۲-۱۴۰۳) سطح عمومی قیمتها به ۱۴ هزار و ۲۵۷ برابر سال مبدأ افزایشیافته است. بع تهبیری ملت شانس اورندند بالگرد رئیس جمهور را به سقوط کشانیدند والا امروز نه از تاک نشان بود ونه از تاک نشان؟!
از این ارقام میتوان به احکام زیر دست یافت که:
من اخیرا در دوجلسه از مصاحبه های اقای دکتر حسن منصور که ظاهرا مقیم پاریس و از اقتصاددانان بنام است بصورت انلاین شرکت داشتم و با استفاده از مقالات ایشان که در سایت شخصی وی درج شده توانستم نکات مقید زیررا استخراج کنم.
الف. تورم دوران حاکمیت جمهوری اسلامی در ۴۵ سال برابر بوده است با یک میلیون و جهارصد درصد؛
ب. در تورمزائی، میان «دولتهای اعتدالی، اصلاحطلب و اصولگرا» تفاوت معنیداری نبوده است؛
ج. تورم موجود در یکروند شتابنده قرار دارد. از طرف دیگر حجم نقدینگی از ۲۵۹ میلیارد تومان در سال مبدائ«1356» با افزایش 31 هزار برابری، به بالای 9 کاتریلیون (۹ میلیون میلیارد) تومان امروز افزایش دادهشده است. و این در شرایطی است که حجم تولید ملی به قیمت ثابت سال مبدأ، حدود ۲٫۳ برابر شده در حالی که شمار جمعیت کشور ۲٫۴ برابر گردیده یعنی میانگین سهم سرانه هر ایرانی بیش از چهار درصد کاهشیافته است. طرف متناظر این تورم، افزایش نرخ تمام ارزها، فلزات قیمتی و اقلام دارائی است؛ و همه اینها را میتوان در آیینه نرخ دلار مشاهده کرد که از میانگین هفت تومان در سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ به هفتاد هزار تومان امروز رسیده یعنی ده هزار برابر شده است. در یک مقایسه آماری- ریاضی می توان گفت
1- در دورهای که حجم تولید ناخالص ملی به قیمت ثابت از رقم ۵۸۸ میلیارد تومان به رقم ۱۳۵۳ میلیارد تومان رسیده یعنی ۲٫۳ برابر شده، حجم نقدینگی جاری را از رقم ۲۵۹ میلیارد تومان به ۹٫۱ کاتریلیون تومان (میلیون میلیارد تومان) افزایش داده یعنی ۳۵,۰۰۰ برابر کرده است؛
2- بر اثر این افزایش نقدینگی، قدرت خرید پول ملی در هم شکسته بهطوری که ۱۴۰۰۰ تومان سال ۱۴۰۳ برابری میکند با یک تومان سال ۱۳۵۵؛
3- علاوه بر تولید بیپروای پول پایه از سوی بانک مرکزی و خلق لگامگسیخته نقدینگی از سوی بانکها و مؤسسات اعتباری، بانک مرکزی در ازای بخش بزرگی از ارزهای وصول نشده کشور نیز پول «چاپ» کرده و ارزهای وصول نشده را به حساب بدهکاری دولت به بانک مرکزی وارد کرده است؛
4- بر اثر اجرای عامدانه سیاست تورمزائی- که ابزار مصادره دارائیهای مردم است- دولت سالانه صدها هزار میلیارد تومان به واسطه «مالیات تورمی» برای هزینههای گزاف خود جمع کرده است؛
5- دولت و نظام بانکی سالانه حدود یکچهارم از دارائیهای اندوخته مردم را که از چهار میلیون میلیارد تومان (چهار کاتریلیون تومان) فراتر میرود، از دست آنان بیرون برده است.
6- نظام با یک دست سالانه چند صد هزار میلیارد تومان بدهی بالا میآورد تا صرف «خاصهخرجی»های خود کند و با دست دیگر سالانه بیش از ۴۰ درصد بدهیهای گزاف خود را با سپردن به باد تورم بنیانکن، محو کرده است (امحاء دیون).
7- بر اثر این ذوب شدن قدرت خرید پول ملی، نرخ برابری پول ملی با پولهای خارجی نیز به شدت دگرگونشده و به عنوان نمونه شاخص، دلار هفت تومانی روز نخست امروز به ۷۰ هزار تومان رسیده است.
8- در برابر این ذوب شدن قدرت خرید پول ملی، در مقیاس ۱۴۰۰۰ برابری، درآمد اسمی حدود ۷۰ درصد مردم کشور، با نسبتی پائینتر از آن افزایشیافته و نتیجه اینکه هر فرد ایرانی بهطور متوسط فقیرتر از سال آغاز انقلاب گردیده است.
9- به موازات فقیرتر شدن اکثریت مطلق مردم کشور، اقلیتی به درآمدها و ثروتهای افسانهای دستیافته و شکاف طبقاتی عبورناپذیری در میان آنان گشوده شده است.
10- فقر، سلامت و امنیت جسمی و روانی جمعیت را توأم با فرهنگ خانوادگی و اجتماعی آنان به تباهی کشانده و چشمانداز بقای ملت را در معرض پرسشهای جدی قرار داده است.
نتیجه این فجایع اقتصادی که ریشه درفساد و تفکر واپسگرای انشااله و ماشاءالله دارد ان که کشوری که ذخایر ثابتشده نفت: میلیارد بشکه از کل ۱۷۳۴ میلیارد بشکه جهانی ، ذخایر گاز طبیعی با ۳۲ تریلیون مترمکعب و علمی و در دسترس آن قبل انقلاب حداقل شش میلیون بشمه بوده « در حال حاضر حداکثر ظرفیت پالایشگاهی کشور ۲ میلیون و ۴۰۵ هزار بشکه در روز » و دسترسی بخه حدود 2900 میلیارد دلار منابع ارزی تا سال 1402 به علت مشکلات ساختاری درنیروگاه های برق و گاز دچار تعطیلی روزمره شده بطوری که مردم بصورن ظنز می گویند :« قبل انقلاب کارگران و کارمندان اعتصاب میکردند و اب و برق را قطع می کردند تا دولت و حاکمیت را به زانودراورنداما مدتی است دولت جمهوری اسلامی اعتصاب کرده تا مردم را به زانودرآورد« ؟!
مهسا – اخیرا در مونیخ کنفرانسی توسط برپابوده و ظاهرا قراربوده رضا پهلوی هم در ان شرکت و سخنرانی کند ولی در اخرین لحظات موضوع دعوت از ایشان منتفی و جندنفردیگر از اعضای اپوزیسیون که منبعد هم بودجه تخصیصی به انها توسط دوتنالد ترامپ قطع خواهدشد در انجا شرکت و بعضلا سخنرانی داشته انددر مقابل شاه پرستان خودراسا اقدام به برگزرای منفراتتنس دیگری کرده و رضا پهلوی با شرکت در کنفرانس توسط عده ای که اختمالا همه انها مسافر یک اتوبوس خواهندبو د ایشان را بعنوان رهبر دوره گذار معرفی کرده اند. از رفقا اگر کسی اطلاعات خاصی از این کنفرانس دارد لطفا برایمان توضییح دهد؟
زری- فکر کنم ما قبلا در یکی ازبیانیه ها چگونگی و سابقه این کنفرانس را بحث کرده بودیم اما خلاصه موضوع ان است که شصتویکمین دوره کنفرانس امنیتی مونیخ از تاریخ ۱۴ فوریه ۲۰۲۵ (۲۶ بهمن ۱۴۰۳) به مدت سه روز در شهر «مونیخ» آلمان برگزارشده که این نشست در امسال با توجه به حضور نماینده امریکا و حضور انلاین دونالد ترامپ و بحث های جنجالی نماینده امریکا پیرامون اروپا و جنگ اکراین نگاه بسیاری را به خود جلب کرده است، از تصمیمگیرندههای سیاسی، امنیتی و نظامی جهان تا اپوزیسیون ایران. اگرچه در این کنفرانس تصمیمگیری با ضمانتهای اجرایی گرفته نمیشود، اما قدرتهای سیاسی، امنیتی و نظامی جهان نمایندههای امنیتی خود را راهی این نشست میکنند تا مواضع خود را در قبال مسایل امنیتی و نظامی جهان اعلام کنند. اگرچه در هفتههای گذشته حضور یا عدم حضور نیروهای اپوزیسیون ایران در کنفرانس امنیتی مونیخ بحث برانگیز شده بود. ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، «مسیح علینژاد» با انتشار پستی در حسابهای کاربری خود در شبکههای اجتماعی خبر داد که از او دعوت شده تا در کنفرانس امنیتی مونیخ ۲۰۲۵ حضور یابد. به گفته علینژاد، او مدعی شده که در دو میزگرد با موضوعهای «جمهوری اسلامی در لبه پرتگاه: تهدیدی فزاینده یا فرصتی برای تغییر» و «قدرت جنبشهای سیاسی زنان در مبارزه برای آزادی» سخنرانی داشته باشد.
چهره دیگر اپوزیسیون ایران، « رضا پهلوی» است که ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ در حساب کاربری خود در شبکههای اجتماعی خبر داد که کنفرانس امنیتی مونیخ برای بار دوم دعوت خود را از او پس گرفته است. او گفته که این دعوتنامه به دستور دولت آلمان و بهخاطر «تهدید از سوی جمهوری اسلامی»، لغو شده است.
کنفرانس امنیتی مونیخ در پاسخ به پرسش بیبیسی فارسی توضیح داده است که این کنفرانس «با مشورت دولت آلمان» تصمیم گرفته که برای شاهزاده رضا پهلوی دعوتنامه رسمی ارسال نشود. بنا بر اظهارات سخنگوی این کنفرانس به بیبیسی فارسی، پیش از این، دعوت از رضا پهلوی «بهطور غیررسمی» انجام شده بود و ریاست این کنفرانس پس از مشورت با دولت آلمان تصمیم گرفته است که به شکل رسمی این دعوت انجام نشود. موسس کنفرانس امنیتی مونیخ، «اوالت-هاینریش فن کلایست-اشمنزین» نویسنده، ناشر و یکی از هواداران گروه مقاومت علیه نازیهای هیتلر که خانوادهاش هم از گروه مقاومت علیه نازیها بودند، است. تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این کنفرانس امنیتی با محوریت مقابله با بلوک شرق، بیشتر به موضعگیری در خصوص تحولات جنگ سرد میپرداخت. پس از پایان جنگ سرد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و یکپارچه شدن آلمان بود که موسسان آن تصمیم گرفتند دیگر کشورها را که پیشتر از دنیای غرب نبودند نیز به این کنفرانس راه بدهند. اما همواره هسته اصلی این کنفرانس امنیتی کشورهای ناتو و فراآتلانتیکی، با پیشبرد سیاست تقویت قدرت تسلیحاتی و امنیتی باقی ماند. در سالهای اخیر با افزایش قدرت هستهای جمهوری اسلامی، این مساله هم به بحثهای کنفرانس امنیتی مونیخ میان تصمیمگیران سیاسی، امنیتی و نظامی جهان راه پیدا کرد. کنفرانس امنیتی مونیخ در پاییز سال ۱۹۶۳ و در دوران جنگ سرد آغاز به کار کرد. در آن زمان این کنفرانس امنیتی محلی برای «دیدارهای بینالمللی برای علوم دفاعی» یا «دفاعشناسی» خوانده میشد. از همان وقت یکی از محوریترین مسایل این کنفرانس امنیتی، میزبانی آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه از آمریکا بود. در آن زمان، نگرانی برگزارکنندگان رویارویی نظامی میان بلوک شرق و آلمان غربی وقت بود و مقاومت در برابر شوروی سابق و تبدیل نشدن به کشوری سراسر کمونیستی، برای همین به حمایت همهجانبه جهان غرب خصوصا آمریکا و ناتو نیاز داشت. اگرچه کنفرانس امنیتی مونیخ خود را نهادی مستقل معرفی میکند. اما در سال ۲۰۱۴ روزنامه «زوددویچه تسایتونگ» آلمان گزارشی منتشر کرد و گفت که این نهاد با پشتیبانی مالی هنگفتی از طرف دولت فدرال آلمان، وزارت دفاع این کشور و صنعت تسلیحات دایر میشود. یک میلیارد و صد هزار یورو که از سمت وزارت دفاع به اسم بودجه «روابط عمومی سیاست امنیتی» پرداخت میشود. محل نشست جلسات این کنفرانس همواره در هتل مجلل ۵ ستاره «بایریشر هوف» با ۴۰ سالن کنفرانس و ۳۴۰ اتاق برگزار میشود. دستکم ۳۳۰ نیروی مسلح در اطراف کنفرانس مونیخ مستقر هستند و حدود ۵۰ افسر پلیس نظامی نیز محافظت از مهمانان عالیرتبه را تضمین میکنند که هزینه آنها جدای از برگزاری کنفرانس مونیخ برآورد و پرداخت میشود. کنفرانس امنیتی مونیخ خود را محلی برای «ساخت اعتماد» و «کمک به حل مسالمتآمیز مناقشات» از طریق گفتوگوهای پیوسته، انتخابی و غیررسمی درون جامعه امنیتی بینالمللی معرفی میکند. در این کنفرانس امنیتی، دستکم شصت نفر از تصمیمگیرندگان سیاسی، امنیتی و نظامی جهان از جمله روسای دولتها، وزرای امور خارجه و وزرای دفاع، و شمار قابلتوجهی از شخصیتهای تعیینکننده سیاستهای جهان و بانفوذ امنیتی، نظامی، تجاری و تسلیحاتی از سراسر دنیا حضور خواهند داشت.
برنامه این کنفرانس در شصتویکمین نشست خود بهطور کلی، روز جمعه ۱۴ فوریه با تمرکز بر چالشهای امنیتی جهان از جمله حکمرانی جهانی، مقاومت دموکراتیک، امنیت محیط زیست انجام گرفت . روز شنبه، ۱۵ فوریه، مناظرههایی درباره وضعیت نظم بینالمللی، مناقشات و بحرانهای منطقهای و همینطور آینده مشترک فراآتلانتیکی [نزدیکی بین ایالات متحده آمریکا و کانادا با قاره اروپا در زمینه سیاسی، دفاعی و اقتصادی] مطرح شدو روز آخر کنفرانس نیز با بحث درباره نقش اروپا در جهان پایان گرفت. در این سه روز، مثل سالهای پیش حدود ۲۰۰ رویداد جانبی رسمی و دهها رویداد عمومی برگزار میشود که حضور و سخنرانی چهرههای اپوزیسیون و جامعه مدنی کشورهای مختلف در این نشستهای جانبی کنفرانس به انجام میرسد. دلیل اهمیت این دوره کنفرانس آن بود که هر ساله موضوعهایی محوری در بحثهای مطرح کنفرانس امنیتی مونیخ وجود دارد. از گزارشهای رسانههای غربی به نظر میرسد بحث امسال بر سر منازعات میان اوکراین و روسیه است که تفاوت نظر میان رویکرد آمریکا با ریاستجمهوری دونالد ترامپ و کشورهای اروپایی آن را چالش برانگیز نشان میدهد. به نظر میرسد روی کار آمدن ترامپ و تصمیمات و مواضع او در قبال روسیه، گرینلند و البته اروپا، جهان دیگری را تصویر کرده است. ترامپ در ماههای اخیر بارها مدعی شده است که اروپا در زمینه تجارت و هزینههای نظامی «از آمریکا سواستفاده کرده است.» . در ۲۵ بهمن ۱۴۰۳، یک شب پیش از آغاز کنفرانس امنیتی مونیخ، «فرانک گاردنر» مسوول بخش امنیتی بیبیسی جهانی که سالهاست نشستهای این کنفرانس را پوشش میدهد مقالهای نوشت و در آن به چرایی چالشبرانگیز بودن این دوره از کنفرانس امنیتی مونیخ پرداخت. او نوشت که بنا به تجربه او، هیچ دورهای مثل این دوره امنیت جهانی در معرض خطر نبوده است. به طوری که بسیاری از تحلیلگران معتقدند نظم امنیتی جهانی که با عنوان «نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین» شناخته میشود در آستانه فروپاشی قرار دارد. البته همواره منازعات بینالمللی که در آن ناتو و کشورهای اروپایی درگیر بودهاند، بهعنوان موضوع محوری کنفرانس امنیتی مونیخ مطرح میشوند. از جمله جنگهای یوگسلاوی سابق در میانه دهه نود که بحث محوری این کنفرانس امنیتی در آن سالها بود. پس از آن هم پیوستن کشورهای اروپای شرقی به ناتو مباحث اصلی بوده است.
امسال، اما موضوع محوری اوکراین و ناتو و بحران خاورمیانه که در پی حمله گروه «حماس» به اسراییل در هفت اکتبر ۲۰۲۳، جنگ غزه و احتمال آغاز جنگ میان ایران و اسراییل از بحثهای مطرح کنفرانس امنیتی مونیخ بودند. دررابطه با ایران از سال گذشته، هیچ مقام رسمی از جمهوری اسلامی به این کنفرانس امنیتی، دعوت نشده است. چنانچه گفته شد همواره در کنار کنفرانس اصلی که سران دولتها و تصمیمگیران حضور دارند، میزگردهای جانبی نیز در سالنهای دیگر، برای اپوزیسیون و جامعه مدنی کشورهای مختلف برگزار میشود. با توجه به دستوراجرائی دونالد ترامپ برای قطع بودجه بسیاری نهادها و اشخاصی که احتمالا برخی شاممل برخی اپوزیسیون های شناخته شده خارج کشوری ایرانی هم شود احتمالا عدم دعوت از رضا پهلوی می تواند با اشارات وزارت امورخارجه امریکا هم باشد ! بنظر می رسد ترامپ هنوز امیدواراست رژیم جمهوری اسلامی را پای میز مذاکره بکشاند که در صورت چنین تحلیلی قاعدتا باید فعلا اپوزیسیون هائی که بانحاء مختلف به نهادهای دولتی امریکا وصل هستند را کناربگذارند. البته شاه پرستان فرشگردی دلایل مختلفی را برای عدم دعوت یا بازپس کرفتن دعوت اولیه رضاه پهلوی ذکرکرده اند منجمله این که کار «کار روس ها است» ! این درحالی است که خودروسیه امسال به ضرب و زور امریکا به کنفرانس دعوت شده بود و یا خودرضا پهلوی مدعی شده دولت آلمان در لابی با رژیم آخوندی دعوت ایشان را لغوو برخی سلطنت طلبان دیگر نیز لابی سازمان مجاهدین خلق را موثر دانسته اند. هیچ عقل سالمی هم در سر انها نیست از خود بپرسند اگر سازمان مجاهدین چنین قدرتی داشت جرا لابی خودرا برای دعوت از خودسازمان مجاهدین بکارنگرفت ؟!
بنا به اخبار رسانه های جهانی در حالی که کنفرانس امنیتی مونیخ در جریان بود، اپوزیسیون سلطنت طلبان فرشگردی خود توانستند کنفرانسی را دریک سالن حاداگثر 500 نفری برگزار و رضا پهلوی به عنوان سخنران اصلی این کنفرانس به عنوان رهبر دوره گذار انقلاب ایران از طرف مدعوین این کنفرانس که تعداد محدودی بودند انتخاب شدند. البته فرشگردی ها معتقد بودند رهبر انقلاب را برگزیده و ایشان رهبرو شاهنشاه آینده هستند که رضا پهلوی تلاش نمود به نوعی این ادعا را منکرشود و گفت من فقط رهبری دوره گذار را عهده دارم و انتخاب رهبری بعدی بر عهده مردم پس از سرنگونی رژیم در مجلس موسسان صورت خواهدگرفت. ایشان البته در سخنرانی خود صرفا نام سه نفر از زندانیان که خودرا سلطنت طلب میدانند نام برد درحالی که بسیاری زندانیان پرآوازه تراز این سه نفردر زندان های ایران بسر می برند. بهرحال ما بعنوان یک گروه مبارزچپ که خدرا طرفدار جمهوری لائیم می دانیم این حق را برای رضا پهلوی وهواداران سلطنت طلب قائل هستیم در دفاع از مردم ایران ومبارزه با رژیم آخوندی هر اقدامی لازمست انجام دهند به شرط آن مسیر وحدت اپوزیسیون به تفرقه و جنجال و برخورد های فیزیکی فرشگردی ها با سایر اپوزیسیون نگردند. بهرحال آنچه امروز سلطنت طلبان ملی گرای غیروابسته به قدرت های خارجی و جارچیان دولت صیهونیستی اسرائیل « که حتی مورد حمایت اکثریت خوداسرائیلی ها نیز نیست » باید بدان توجه نمایند آن است که آینده جنبش انقلابی ایران نه در انحصار یک نام، که در گرو همکاری رنگینکمانی از صداهاست. جنبش «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که مردم میتوانند بدون رهبر مطلق، یکدیگر را هدایت کنند. این جنبش، برخلاف انقلاب ۵۷، ستاره قطبی خودرا نه در آسمان و خارج زمین ، که در زمینِ خیابانهای کشور جستجو کرد. چپ انقلابی دلسوز منافع کارگران و زحمتکشان که در درون جنبش « زن ، زندگی ، آزادی » نصج گرفته می داند و در تلاش است اتحاد عمل بین همه اعضای اپوزیسیون داخل و خارج یعنی زنان مبارز،جمهوریخواهان دموکرات، چپهای سکولار، فعالان محیط زیست، و حتی سلطنتطلبان معتدل را دریک بستر عینی فراهم آورد و چندصدائی را درفضای مبارزاتی کشور طنین افکن شود . در پاسخ به کسانی که هنوز گ.شه چشمی به استحاله نیروهای رژیم و ریزش در صفوف آن را انتظاردارندنیز می گوئیم ماهم ضمن خوش آمد به کسانی که دستشان به خون جوانان کشور آغشته نباشد ، آنها نیز بالاخره به یکی از نحله هابی برشمرده تعلق دارند و قرارنیست فروریخته گان از نظام و ریزشی ها مدعی صف جداگانه باشند که در این صورت میتوان به نیت وقصد آنان در جنبش انقلابی تردیدداشت ، زیرا هم اکنون نیز بسیاری از بازماندگان جبهه و جنگ در کنار مردم وجنبش انقلابی درحال مبارزه با دیکتاتوری هستند و پرچم جداگانه ای در مبارزه حمل نمی کنند بلکه زیر شعارهای انقلابی بسیج شده اند وماهم به این پیوسته گان انقلاب درود می فرستیم .
ارژنگ – در همین کنفرانس مونیخ اقای جی دی ونس معاون ترامپ ونماینده امریکا در جلسه رسما تاکید کرد که اکراین باید تن به صلح با روسیه وفق برنامه رئیس جمهورامریکا دهد. ترامپ قبلا و بارها تاکیدکرده که اکراین باید پای میز مذاکره رود و از همین حالا هم باید بپذیرد که برخی از اراضی اشغالی روسیه دیگر به امراین باز نخواهدگشت. بلافسله پس از پس از کنفرانس مونیخ هیأتهای روسیه و آمریکا مذاکراتی را در سطح عالیرتبه در عربستان سعودی با هدف احیای روابط دیپلماتیک و هموار کردن راه برای حل و فصل مناقشه اوکراین آغاز کردند. در این جلسه نمایندگان روسیه «سرگئی لاوروف» وزیر امور خارجه روسیه، «یوری اوشاکوف» دستیار ارشد سیاست خارجی ولادیمیر پوتین، و «کریل دیمیتریف» مدیر عامل صندوق سرمایهگذاری مستقیم روسیه و نمایندگان امریکا «مارکو روبیو» وزیر امور خارجه، «مایک والتز» مشاور امنیت ملی و «استیو ویتکاف» فرستاده ویژه برای امور غرب آسیا بوند. نکته جالی این است که از اروپا و ناتو واکراین هیج کس به این جلسه دعوت نشده بود. اگر چه
«ولادیمیر زلنسکی» رهبر اوکراین، اعلام کرده که کییف دعوت نشده و تأکید کرد که «هر مذاکرهای درباره اوکراین که بدون حضور اوکراین برگزار شود، بینتیجه خواهد بود.اما مقامهای روسی پگفته اند که اهداف اصلی این مذاکرات شامل «احیای کامل روابط روسیه و آمریکا»، «آمادگی برای مذاکرات احتمالی درباره بحران اوکراین» و «زمینهسازی برای دیداری میان پوتین و دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا» است. این مذاکرات حساس پس از تماس تلفنی هفته گذشته بین «دونالد ترامپ» و «ولادیمیر پوتین» روسای جمهور آمریکا و روسیه ممکن شد.پس از این گفتوگو، ترامپ گفت که پیوستن اوکراین به ناتو را «عملی» نمیداند و افزود که کییف شانس بسیار کمی برای بازپسگیری مناطقی دارد که در دهه گذشته به روسیه پیوستهاند.
پیشتر یوری اوشاکوف اظهار داشت که هدف اصلی «آغاز یک عادیسازی واقعی» بین مسکو و واشنگتن است. مسکو اعلام کرده است که این درگیری تنها در صورتی بهطور پایدار حل خواهد شد که اوکراین به بیطرفی دائمی، خلع سلاح، نازیزدایی و پذیرش واقعیتهای سرزمینی متعهد شود. پیشنویس اولیه توافق صلح که آمریکا ارائه داده، شامل سه نکته اصلیکه ا اوکراین عضویت در ناتو را کنار بگذارد. برخی از مناطق تحت اشغال روسیه از سال ۲۰۱۴، تحت کنترل مسکو باقی بمانندو یک نیروی بینالمللی صلح، بدون حضور نیروهای آمریکایی، امنیت توافق را تضمین کند. بنر من این مواضع ترامپ جدید نیست زیرا در همان سالهای اشغال کریمه هنری کیسینجر وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا در مصاحبهای با روزنامه وال استریت ژورنال گفته بود تلاش اوکراین برای بازگشت «شبه جزیره کریمه» و «سواستوپل» میتواند به عواقب منفی برای تمام جهان منجر شود.او همان موقع گفته بود سواستوپل در تاریخ همیشه بخشی از اوکراین نبوده است و از دست دادن این شهر برای روسیه، افت شدیدی خواهد بود که میتواند انسجام این کشور را به خطر بیاندازد. من فکر نمیکنم این امر برای جهان مورد پسند باشد. کیزینگر بعدها در جنگ روسیه بااکراین در دوره بایدن نیز صراحتا نوشت که علاقه آمریکا برای اضافه شدن اوکراین به ائتلاف ناتو یک اشتباه جدی بود که به این جنگ منجر شد کیسینگر معتقد بود ، روسیه برای قرنها از نفوذ در منطقه برخوردار بوده اما موضوع آن در برابر اروپا همواره به نوعی دو پهلو بوده است؛ مسکو برای پیشرفت و توسعه به دنبال تقویت روابط با اروپا بود و در عین حال محتاط نسبت به تهدیدهای احتمالی غرب .وی با اشاره به این دوگانگی رویکرد روسیه، پیشنهاد عضویت اوکراین در ناتو را یک اشتباه بزرگ خواند که باعث جنگ اوکراین شد. بنابراین اصولا جمهوریخواهان که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دوره زعامت انها صورت گرفته و از کم وکیف توافقات ان زمان یلتسین و ریگان در جریان بوده اند می دانند که قراربوده ناتو به مرزهای شرقی روسیه نزدیک نشود و اکراین هیچگاه به عضویت ناتو در نیاید. بر این اساس من معتقدم ترامپ با پوتین موضوع اکراین را حل وفصل خواهدکرد و اجرای آنرا به زلنسکس دیکته خواهدکرد. فارغ از این که ترامپ معتقد است جون اکراین توانائی استرداد کمکاهای نظامی امریکا را ندارد باید بخشی از منابع و مزارع اکراین را در قبال این بدهی ها تهاتر نماید ؟!
ممکن است بسیاریاین سیاست امریکا را نادرست بدانند اما واقعیت ان است کمه از زمان اوباما سیاست خارجی امریکا رهاکردن تدریجی خاورمیانه و اعزام نیروهای امریکائی رهاشده از منطقه خاورمیانه به پایگاه های مستقردر آسیای و اقیانوس آرام در همجواری چین به منطور مهارچین است . امریکائی ها همچنان که در دوره مائوتسه تونگ با استفاده ازتئری سه جهان ، در منار چین بر علیه اتحادجمهاهیر شوروی قرارگرفتند امروز براساس همان تحلیل که اتاق فکر جمهوریخواهان تخت عنوان دکترین نیکسون – کی زینگربود ، امروزه می خواهند با جداسازی روسیه ازچین یکی از بازوهای احتمالی قدرت چین را جدا و احتمالا با شناسائی تایوان بهعنوان کشوری مستقل درصددمعارضه با چین برخواهندامد. امریکائی ها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و متعاقب آن استقرار نطام بازارکنترلی در جین و توانائی های عظیم چین در اقتصاد و سیاست های نرم به این نتیجه رسیده اندگه احتمال همکاری پایدار بین روسیه و چین وجودندارد زیرا از دوره استالین و بعدها جانشینان وی یک بی اعتمادی غریزی دردوکشور نسبت به یکدیگر وجوددارد که الان هم قابل مشاهده است. شعار و دستورالعملاتاق فکر راهبردی سیاست خارجی امریکا مدتها براین پایه بوده که باید اختلاف مابین چین و اتحاد شوروی را به اندازه ای تشدید کرده و زیاد نمود، که آمریکا به هر دوی آنها به مراتب نزدیک تر بوده باشد . به کلام دیگر، تا آنجائیکه امکان دارد، اختلافات مابین چین و شوروی باید تشدید گردد.
بیژن – بررسی تاریخ روابط امریکا با چین نشان می دهد که روابط راهبردی آمریکا و چین ازپیروزی انقلاب کمونیستی در سال 1949 تاکنون که چین به دومین اقتصاد جهان تبدیل شده، چرخش های مهمی را تجربه کرده است. این روابط با جنگ و تنازع سخت افزاری آغاز شد و پس از بیست سال به سمت آشتی و سپس همکاری گرایش یافت و آنگاه از همکاری به رقابت در امور نرم افزاری کشید به نحوی که اکنون در آستانه تقابل راهبردی جدیدی قرار گرفته است. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کمک انقلاب کمونیستی در چین آمد، نه تنها ژاپن را از ایالت منچوری بیرون کرد، بلکه در رشد تاسیسات صنعتی چین و دست یابی آن به سلاح اتمی نقش شگرف، اساسی و کلیدی داشت. تا زمانیکه استالین زنده بود، مناسبات چین و شوروی خیلی با همدیگر نزدیک بود. بعد از آن با وجود فاصله گیری مابین چین و شوروی بخاطر اینکه طرف چینی، تیم خروشچف را رویزیونیستی می نامیدند، زمینه ها برای استراتژی مدل هنری کیسینجر بستر مناسبی برای نشو و نما یافت. آمریکای کلان سرمایه داری امپریالیستی باید به چین و شوروی بیشتر نزدیک باشد، تا فاصله چین و شوروی به همدیگر. اختلافات چین و شوروی سابق باید هر چه بیشتر و تا حد ممکن تشدید شده تر بوده و به حد دشمنی کشیده میشد. البته نباید فراموش کنیم اگرچه استالین به چین درشکست دارودسته چیانکای چک و ملی گرایان کمک کرد اما همان زمان استالین نیز بین کمونیست های چینی به رهبری مائو با استالین در مورد برنامه های اقتصادی چین اختلافات زیادی بروزکرد . بعداز مرگ استالین هم که عملا دوکشور جندبار تا استانه جنگ هم پیش رفتند . مشکل اصلی چین با امریکا همیشه جداشدن تایوان از جین بوده که چین این موضوع را ، به عنوان مداخله مستقیم آمریکا در تجزیه چین قلمداد کرده و تاکنون روابط آمریکا و چین چندبار بر سر تایوان تا حد جنگ، حتی جنگ هستهای پیش رفته است و در طول هفتاد سال گذشته همواره حادترین مشکل بین آمریکا و چین بوده است. اما مائو پس از 20 سال دشمنی ایدئولوژیک با آمریکا به تدریج به دلیل مسائل استراتژیک با آمریکا از در آشتی درآمد و از همرزم ایدئولوژیک خود یعنی شوروی فاصله گرفت. برای مائو، شوروی با بیش از چهار هزار کیلومتر مرز با چین دشمنی نزدیک و آمریکا با فاصله ای بسیار زیاد از چین دشمن دور تلقی میشد. برای خنثی کردن دشمنان نزدیک مائو انقلابی، با دشمن دور یعنی امپریالیسم آمریکا از سر مصالحه و معامله برآمد.در سال 1979 روابط چین و آمریکا رسما آغاز شد و با قدرت گرفتن دنگ شیائوپینگ همدستی و همراهی آمریکا و چین در برابر قدرت سلطه طلب شوروی تثبیت شد.این چرخش راهبردی اول چین، در روابط قدرت های جهانی بود که هندسه سیاسی جهان را تغییر داد.بعداز مرگ مائو و رهبری باند تنگ شیائو پینگ و حذف باند چهارنفره هوادار مائو« Gang of Four » ، تنک شیائو پینگ زاویه تازه ای در ایدئولوژی مارکسیستی گشود و آن جایگزینی تدریجی توسعه و پیشرفت به جای خلوص ایدئولوژیک بود. از این منظر نظام ارزشی کمونیستی مبنی بر وفاداری ایدئولوژیک جای خود را به تخصص و کارآمدی در علم و فناوری و توسعه داد. برای او سفیدی یا سیاهی گربه اهمیتی نداشت، بلکه گربه باید خوب موش میگرفت. هدف نظام سوسیالیستی رفع تنگدستی و محرومیت از جامعه چین بود. چین در چهل سال گذشته و در چارچوب یک برنامه توسعه پایدار توانست حدود 770 میلیون نفر را از فقر مطلق نجات بخشد و آن را به صفر رساند. به این ترتیب موفق ترین برنامه فقرزدایی در جهان نه بر اساس خیریه و امداد که بر مبنای برنامه ریزی دقیق اقتصادی تحقق یافت.و این دومین چرخش در نظام سوسیالیستی چین تلقی شد که در اثر آن جامعه از فقر و تنگدستی رها شد و به رشد و توسعه دست یافت.در سال 1989، دشمن راهبردی چین یعنی شوروی، با افتادن در تله مسابقه تسلیحاتی با آمریکا و صرف هزینههای هنگفت نظامی، بنیاد اقتصادش سست گردید. از سوی دیگر شوروی با فشار آمریکا در اثر سیاست های گلاسنوست (توسعه سیاسی) دچار تجزیه و از هم گسیختگی شد. همزمان در چین، با پیشرفت اصلاحات اقتصادی و توسعه ارتباطات، نیاز به آزادیهای سیاسی گسترش یافت و این فرآیند به فاجعه میدان«تیان آن من» کشید. در نتیجه روند توسعه سیاسی و آزادیهای فردی در برابر اقتدارگرایی سوسیالیستی شکست خورد و رویای غرب در تکرار سیاست های گلاسنوستی در چین به کابوس بدل شد. این مساله روابط آمریکا و چین را برای مدتی دچار خدشه کرد. پس از فروپاشی شوروی، آمریکا بهتدریج به این برداشت راهبردی رسید که دیگر برای موازنه قدرت با شوروی، به اتحاد با چین نیازی ندارد. چون شوروی عملا از صحنه خارج شده بود. چین هم از ابتدا دریافت که قدرت شوروی در مرزهای شمالی چین به افول گراییده و روسیه دیگر در جایگاهی نیست که تهدیدی وجودی برای این کشور به حساب آید. از این پس، سیاست آمریکا و چین، نه بر محور مهار شوروی که بر مبنای داد و ستد متقابل استوار شد. در همین زمان چین، با بازگشت دوباره به نظریه سه جهان، خود را پرچمدار مقاومت کشورهای جهان سوم در برابر آمریکا و کشورهای توسعه یافته نظیر ژاپن و اروپا قلمداد کرد. هنوز هم در بین اعضای دائم شورای امنیت، چین تنها عضوی است که بهترین روابط را با کشورهای کمتر توسعه یافته دارد.به این ترتیب چرخشی دوباره در روابط بین آمریکا و چین رخ داد و روابط آنها از همکاری راهبردی در برابر دشمن مشترک«شوروی » به رقابت اقتصادی و فناوری کشید.. بنیاد این رقابت ایدئولوژیک نبود بلکه در دانش وکوشش بود. با آغاز هزاره سوم در سال 2001، در حالی که چین با زمینه سازی و رایزنیهای گسترده وارد سازمان تجارت جهانی « WTO» شد، آمریکا وارد« WAR » یعنی جنگ در خاورمیانه شد. برای آگاهی رفقا باید بگویم در این سال، تولید ناخالص داخلی چین 1300 میلیارد بود که تا سال تا سال 2018 به ده برابر رسید. در سال 2001، صادرات چین 250 میلیارد بود که در سال 2019 به 2300 میلیارد دلار بالغ شد. طی همین مدت بدهی دولت امریکا از 5.6 تریلیون دلار در سال 2000 به 36 تریلیون دلار در سال جاری رسیده که حدود 900 میلیاردلار از این بدهی به جین تعلق دارد. تعداد توریست های چینی در سال 2000 حدود 10 میلیون نفر و تا پیش از کرونا به 150 میلیون نفر بالغ شد. سیاست چین در این سالها تلاش آرام و پیوسته برای دستیابی به رشد و توسعه و رسیدن به علم و فناوری بود. در سال 2015، اقتصاد چین برای اولین بار از لحاظ قدرت خرید، از آمریکا پیش افتاد و این ناقوس خطر را در آمریکا به صدا درآورد. مقامات چین برخلاف رهبران سابق و فعلی روسیه معتقد هستند که مقابله چین با آمریکا در کسب قدرت علمی و اقتصادی و توسعه نهفته نه در برخورد های نظامی و لذا درجین با تاکید بر رشد و کارآمدی پیوسته اقتصادی درصددهستند در بلندمدت بر قدرت بلامنازع آمریکا فائق آیند که علائم آن همین امروز هم قابل مشاهده است . در همین دورانی که به قول ما ایرانی ها، چینی ها سر خودرا در لاک خودفروبرده و به رشد مداوم اقتصادی توجه داشتند ، آمریکا درگیر جنگ در افغانستان، عراق و خاورمیانه شد که در نتیجه آن، برآورد میشود حدود 7 تریلیون دلار خسارت مادی و به میزان بسیار گستردهای خسارت معنوی به همراه داشت و آمریکا هنوز از عوارض این جنگها خلاص نشده زیرا ایالات متحده سیاست نظامیگری خود را پس از فروپاشی شوروی همچنان ادامه داد و این بار در مقابله با چین مرتکب همان اشتباهی شد که شوروی مقابل آمریکا کرد. هزینههای گزاف و بودجه نظامی سالانه حدود 800 میلیارد دلار و ایجاد 800 پایگاه نظامی در 70 کشور جهان، اقتصاد داخلی آمریکا را تضعیف و در اثر این سیاست های نادرست ، اقتصاد آمریکا دچار مشکل شد و طبقه متوسط به سمت پایین گرایش پیدا کرد. بی تردید انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور یکی از عوارض همین سیاست نادرست راهبردی بوده است و از هم گسیختگی ناشی از ترامپیسم هنوز در همین بستر اجتماعی فعال است. از سوئی دیگر در چین، طی همین مدت مورد بحث طبقه متوسط رو به رشد گذاشت و هم اکنون، جمعیت طبقه متوسط در چین بیش از دو برابر کل جمعیت آمریکاست. علاوه براین همان قدر که روسای جمهور امریکا به برنامه های کوتاه مدت چهارساله پای بندهستند اقای « شی » رئیس جمهور چین با طرح بلندمدت توسعه جهانی«کمربند و جاده ابریشم » نقش گستردهای برای چین در روابط اقتصادی و بین المللی ایجاد کرده است. گسترش نفوذ چین در اقیانوس ها و دریاها و در زمین و خشکی در بلندمدت چنان موقعیت ممتاز و مهمیبرای چین ایجاد میکند که توسعه و رشد حدود 65 کشور را قویا به اقتصاد چین پیوند می زند. اهمیت راهبردی این ابتکار، روی کرد نوین چین به جهان است که از درون نگری سنتی به پیوندها و روابط بیرونی به ویژه از مسیرهای آبی توجه میکند. این روند متضاد، جایگاه استراتژیک چین را به کلی دگرگون کرد. توسعه اقتصادی و پیشرفت های چین در برخی حوزههای علم و فناوری و دانش های نوین چنان گسترده شد که هم اکنون آمریکا چین را رقیب اصلی خود در این حوزهها میداند. چینی بدرستی دریافته اند که عصر مسابقه تسلیحاتی بسر آمده وبر این باورند که سلاح راهبردی در این جنگ سرد جدید اقتصادی و فناوری، ایدئولوژی نیست بلکه حوزههای سایبری، هوش مصنوعی و اطلاعات« Information » است. پس رقابت به حوزه سایبری کشیده شده و مساله اصلی بر سر حکمرانی و امنیت سایبری است . این جنگ سرد جدید، گرچه در حوزه فناوری و اقتصادی در جریان است اما دارای اهمیت راهبردی است. تصوری که از چین در آمریکا در حال شکل گیری است، تصویری دشمنانه و ایدئولوژیک است و این تنها موردی است که بین سیاست های ترامپ و بایدن و افکار عمومی اشتراک نظر وجود دارد. ترامپیسم در واقع بازنگری نقش امریکا در تقسیم مجدد بازارها وبرتری طلبی و هژمونی رسمی غرب تحت لشکر اریستوکراتهای سایبری امریکا است که از هیچ اقدام سیاسی – نظامی برخلاف شعار امریکا نباید در جنگها داخل شود ، کوتاهی نخواهندکرد. ادعاهی ترامپ در باره الحاق کاناد، پاناما، جزایر گریلند و خلیج مکزیک مسبوق به سابقه بوده و فقط ادعای اخیر وی مبنی بر تملک و سیطره بر غزه را باید جدید خواند. نکته جالب در اینجا آن است که اکنون این آمریکاست که میخواهد بر رقابت در حوزههای تکنولوژی و اقتصاد پوششی ایدئولوژیک بکشد و با معرفی چین به عنوان ایدئولوژی خطرناک کمونیستی در نظر آمریکا و جهان منفور سازد. ولی باید توجه داشت که موقعیت چین امروز نظیر شوروی در دوران جنگ سرد نیست، و نمی توان با سلاح ایدئولوژیک ساخت فیلم های جاسوس فراوان مشابه فیلم هائی امریکائی که یک پای ثابت همه فیلم ها نفوذ و جاسوسی روس ها در امریکا بوده ، به جنگ چین رفت. شوروی در آن زمان روابط اقتصادی با غرب نداشت، اما پیوند اقتصادی بین چین و آمریکا آنچنان گسترده است که امکان جداسازی اقتصادی « decoupling » دو کشور بسیار خسارت بار و تقریبا غیرممکن است. آمریکا اکنون بازار مهم کالاهای چینی است و چین با خرید اوراق قرضه آمریکا بعنوان بزرگترین طلبکارخارجی نقش مهمی در اقتصاد غرب و آمریکا دارد. حتی کشورهای غربی به هیچ وجه مایل به قطع روابط اقتصادی با چین نیستند، چراکه اقتصاد آنها به شدت ضربه خواهد خورد. هم اکنون چین با سبقت از آمریکا بزرگترین شریک تجاری اروپا شده است.
احمد- ارژنگ بحث های جالبی ارائه کرد ک هرکس موشع ارژنگ را نداند اورا طرفدارچین می داند در حالی که ارژنگ معتقد است در چین نوعی سرمایه داری مبتنی بر کنترل بازار حاکم است . من نیز مدتهاست داستان چین را تعقیب میکنم و دوسال پیش فرصت دست داد چهارتا کتاب خوب به نام های « چین – تالیف هنری کیزینگر »، « چین چگونه سرمایه داری شد – اثررونالدکوز و نینگ وان » ، «چین -سرمایه داری سرخ- نوشته کارل والتر» و « چین حبابی که هرگز نمی ترکد- اثر توماس اورلیک» را با علاقه مطالعه کردم که توصییه می کنم اگر رفقا این کتابها را نخوانده اند حتما مطالعه کنند. من با چهارچوب بحث رفیق ارژنگ موافقم جز این که ساختار حاکمیتی در چین و نقش حزب کمونیست را خیلی پایدار در مقابل سرمایه داری نئولیبرال نمی دانم . شاید هم اطلاعات من کامل نیست اما هشدارهای بازارهای جهانی به خصوص در مورد حباب مسکن که دوسال پیش اتفاق افتاد که علیرغم مهار آن توسط دولت سایه شوم آن هنوز از اقتصاد چین زوده نشده بطوری همان بحران باعث شد نرخ های رشد بالای ده درصد به 3 و 4 فعلی کاهش یابد.
ناصر- رفیق ارژنگ نکته ای را مطرح کرد که ذهن من را به خودمشغول کرده است . من البته تاحالا فکر نکرده بودم که ترامپ ممکن است این قدرباهوش باشد که بتواندروسیه را جذب امریکا کند تا بتواندبا چین به راحتی مقابله کند. اما حالا فهمیدم که ترامپ با ورص روسیه در زمین اکراین دونقشه همزمان را بصورت موازی پیش می برد اول آن که روسیه را ازچین جدا کند و دوم روسیه با عضویت در گروه هشت عملا از بریکس خارج شود . تنها نکته ای که ترامپیست ها از آن غافل هستند ان بوده که روسیه اتفاقا عضو اقتصادی قدرتمند گروه بریکس نیست بلکه چین باتفاق هند دراین گروهبندی دست بالا را دارند اما درصورت تحقق سیاست ترامپ در جنگ اکراین ، به نظرم باید منتظر دخالت روسیه در ایران بدین طریق باشیم که به رژیم ایران فشار بیاورد به میز مذاکره با ترامپ کوج کند زیرا اگر روسیه بتواند در ناتو عضو شود و عضو هشتم گروه هفت هم شود عملا ایران جذابیت جغرافیای سیاسی خود را برای امریکا ازدست خواهدداد زیرا اساسا امریکا ایران را به عنوان پایگاه نظامی جنوبی اتحادجماهیر شوروری از زمان شاه مدنظر داشته است. درچنین شرایط احتمالا خامنه ای البته اگر زنده بماند پای مذاکره رسمی با امریکا خواهدرفت. یک طرف دیگر این تحلیل همسوئی امریکا و روسیه می تواند به تعارضات خاورمیانه ای و حل موضعی مسئله فلسطین هم کمک کند . واقعیت این است که در سقوط بشاراسد روس ها به نوعی با دارودسته هیات تحریرالشام به رهبری احمدالشرع هماهنگی کردند و همین حالا هم ارتباط دارند. همین سناریو درصورت نارضایتی از ایران هم می تواند اتفاق بیفتد فقط موضوع اصلی همان طور که فعلا جنبش انقلابی فاقد راهبری است رهبری ضدانقلاب جایگزین احتمالی هم هنوز وجودندارد زیرا باند هیات التحریر شام درسوریه نه تنها ازقبل از حمله اخیر وجودداشت بلکه مدتها کنترل بخش هائی از سوریه دست آنها بود و عملا حاکم ان مناطق بودند درحالی که هیچیک از گروه های برانداز اپوزیسیون ایرانی درحال حاضر دارای چنین امکاناتی نیستند اگرچه خلق گروه یا سازمانی با ترکیبی از برخی از گروه های فعلی اپوزیسیون تشنه قدرت که بعضا اتنیکی هم هستند به سرعت امکان پذیراست .
فریبرز- اگر بخواهم انچه را که بحث رفقا فهمیده ام بازگو کنم این است که رفقا چشم انداز توافق ترامپ – پوتین برای حل مسئله اکراین را قطعی و همچنین رویاروئی محدود با چین هم بعید نیست که نشانه آن می تواند اقدام وزارت امورخارجه در 28 بهمن در حذف بیانیه «عدم حمایت از استقلال تایوان » در وبگاه آن وزارت خانه و تقدیر رهبران تایوان از این اقدام عجولانه دانست. من نیز معتقدم به قدرت رسیدن گروه هیات التحریر شام حاصل توافقات جهانی و منطقه ای بوده و این که ظاهرا ترکیه به تنهائی پشت این قضییه بوده را شوخی تلقی میکنم. بدون شک روسها نیز به این نتیجه رسیده بودند که نگهداشت اسد امکان پذیرنیست و با ترکیه و رهبران هیات تحریر هماهنگی لازم را بعمل اورده اند ومن حتی مسافرت احمدالشرع یا وزیر امورخارجه اورا به روسیه هم محتمل میدانم . این اتفاقات و عدم دعوت رضا پهلوی به کنفرانس مونیخ و مذاکرات روسیه و امریما در باب پایان جنگ دراکراین بدن حصور صاحب عله و اتفاقات مشابه باید درس عبرتی باشد برای کسانی که آینده خودو کشورشان را با بیگانگان و قدرت های جهانی گره زده اند که اگر بیگانگان قدرتمند احساس کنند این افراد دیگر کارآئی ندارند همچون دستمال کلینکس پس از استفاده انها را به درو خواهندانداخت . در مورد ایران من برعکس اعتقاددارم وجود یک ایران قوی تحت کنترل امریکا برای اسرائیل هم لازم است چون اختلاف بین اعراب و اسرائیل یک اختلاف تاریخی – دینی است که بعید بنظر می رسد پایانی برای آن متصورباشد لذا یک ایران شیعه قوی در رکاب برای حفظ موازنه قدرت بین اعراب و اسرائیل هم لازم است که روس ها هم نباید درصورت توافق با امریکا با این موضوع مشکل داشته باشند. جین هم که اساسا چه قبل انقلاب و چه بعد انقلاب به حاکمان ایران با دیده مظنونی می نگرد که هرلحظه احتمال خیانت دارد . لذا با این سناریو آن ها نیز نباید مشکلی داشته باشند به خصوص رابطه قوی چین با کشورهای عربی می تواند از همین منظر پایدارترباشد .اما دراین میان یادمان به این ضرب المثل معروف ایرانی باشد که طرف می گفت« اگر ماست شود جه می شود » ؟!
واقعیت این است که اگر امواج انقلاب ایران به توفان تبدیل شودهمچون آتش سوزی های خانمان سوز کالیفرنیا که دولت امریکا با همه برهوت خود هنوز هم از پس خسارات آن برنیامده ، کلیه محاسبات اتاق فکرها را برهم خواهدزد . لذا ما باید همه نیروی خودرا در تبلیغ وحدت نیروهائی که می توانند در براندازی رژیم جمهوری اسلامی تاثیرگذارباشند بکارببریم و بتوانیم با طرح شعارهای کاربردی مردم خسته و بیزار از دیکتاتوری مذهبی را بسیج نمائیم تا فرایند فروپاشی و برانداری تسریع شود . من اعتقاد ندارم آینده جنبش انقلابی همچون انقلاب 1357 خواهدبود بلکه حدافلی از خواسته های مردم ستمدیده حتما برآورد خواهدشد که اگر نیروهای انقلابی هشیار باشند و بتوانند از تضادهای منطقه ای به خوبی استفاده نمایند قدرت های جهانی ناچارند تن به انقلاب ایران بدهند ، زیرا اولین خصلت جنبش نوین انقلابی مداراکردن با کشورهای همسایه ومنطقه است که می توانند کانونی برای ضد انقلاب باشند . بنظرم نگاهی به عملکرد احمدالشرع در درس آموزی جنبش انقلابی برای پیروزی مفید خواهدبود. موج تغییر در کشورهای منطقه که مدتهاست شروع و رشد اقتصادی برای آنها فراهم آورده باعث خواهدشد چنانچه جنبش انقلابی با تدبیر و درایت عمل کند انها حداقل خنثی و حداکثر در همراهی با جنبش انقلابی سنگ اندازی نکنند.
مهسا- من هم علائم خوش بینانه تری نسبت به قبل در جامعه می بینم. مردم تقریبا از همه جناح های حاکمیت زده شده و بسیاری از جانبازان جنگ و جببه بهصف اعتراضات مردم پیوسته اند و حنای اصلاح طلبان و چادربه سرهائی که در پس اعدام و زندان جوانان هنوز« بابام بابام » می کنند ، دیگر رنگی نداشته وحتی بسیاری از کسانی که مردم را به رای دادن به پزشکیان تشویق و تحریم میکردند پشیمان شده که مناطره هائی که درشبکه های اجتماعی درون ایران صورت میگیرد نمونه بارز این ادعا است . اتفاقا بسیاری از این مناطره ها که عمدتا توسط اصلاح طلبان در نقد وضعیت موجود صورت میگیرد تحت کنترل اتاق فکر وزارت اطلاعات و سازمان حفاظت و اطلاعات سپاه به منظورفروکش کردن احساسات انقلابی جوانان و سوپاپ اطمینان کاهش جو انقلابی است زیرا دستگاه سرکوب بدرستی دریافته که دیوار ترس از ارتجاع با جنبش « زن ، زندگی ، آزادی» دجار ترک خوردگی شد و در تداوم ان جای جای این دیوار سوارخ شده که مردم بتوانند از دورن آن دیوارها وحشت سران حکومت را دریابند. رژیم این روزها همه تلاش خودرا بکاربرده تا موج خیزش مردم به بعداز سال منتقل تا بتواند خودرا از مهلکه فعلی برهاند زیرا تندباد امواج انقلاب و بازداشت جوانان بی باک و شروع و تداوم اعتراضات و اعتصابات بدون ترس از تهدیدات بزرگ ارتجاع ولایت فقیه ، نشانه آمادگی مردم برای لحظه نهائی رویاروئی و تعیین تکلیف با رژیمی است که با نابودی امکانات عظیم منابع طبیعی کشور، در تامین حداقل امکانات زیستی مردم ناتوان شده و لذا حافظه تاریخی مردم حاضربه تداوم زیست انها نیست . کارگران و زحمتکشان و اقشار ستمدیده چنان زیر فشارگرانی و تورم حاصل ازغارت منابع کشورهستند که جز سرنگونی وویرانی حاکمان ، فکردیگری ندارندو در این هنگامه آن سازمان ونیروئی که بتواند موج انفجارمردم را شناسائی و برآن سوارشود ، هدایت انقلاب را برعهده خواهدگرفت
اتحاد ، مبارزه، پیروزی
سرنگون باد جمهوری اسلامی
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی
جنبش انقلابی مردم ایران – 29 بهمن ماه 1403

کتاب ویژهی انقلاب ۵۷ هماندیشیچپ
کتاب #هماندیشیـچپ
ویژهی انقلاب ۵۷
پیشگفتار
https://t.me/left_forum/163
ویژهی انقلاب ۵۷
جلد اول
https://t.me/left_forum/161
ویژهی انقلاب ۵۷
جلد دوم
https://t.me/left_forum/162
کتاب #هماندیشیـچپ
ویژهی انقلاب ۵۷
پیشگفتار
از #انقلاب۵۷ نزدیک به نیم قرن گذشت؛ از انقلابی، یا قیامی، که امید بود آزادی بیاورد و نیاورد. و امید بود رفاه و عدالت بیاورد و نیاورد.
نزدیک به نیم قرن از انقلابی، یا قیامی، گذشت که به وعدهی سفرهای نان و سقفی بر سر، از دستهای خالی پل ساخت و بر شانههای خسته سوار شد و گرسنه را به حراج کلیه واداشت و گود نشین را به گورخوابی.
اینگونه بود که فضای ذهنی همهی این نیم قرن تا امروز اشباع شد از بیشمار پرسش:
چرا انقلاب شد؟ و چرا و چگونه به سرنوشتیِ چنین دچار شد؟ راز شکستی چنین سنگین در چه بود؟
آیا انقلاب ۵۷ گریزناپذیر بود؟
چگونه بود که در ماههای مشرف به بهمن ۵۷، در سراسر سپهر سیاسی کشور، گروه و گرایشی یافت نمیشد که در خیزش عمومی حضوری نداشته باشد و نقشی نپذیرفته باشد؟
و چرا منهای بخشی از دهقانان، طبقهی اجتماعی دیگری نبود که در آن ماهها به قطار انقلاب سوار نشده باشد؟
در کندوکاو تاریخ، بهعنوان مسئول تیرهروزی و فلاکت کنونی، انگشت اتهام را میتوان به سمت کدام جریان سیاسی یا اجتماعی گرفت؟
جایگاه و نقش چپ در انقلاب و شکست آن کجاست؟
امروز، سوژهی رهاییبخش چطور تعریف میشود؟ و راه نجات از کدام سمت؟
زمینههای رشد راست افراطی وشبهفاشیست به چه اندازه است؟
این گرایشها تحت کدام شرایط ممکن است موفق شوند تودهی اتمیزه و بیشکل را به خدمت «ناجی» و «پیشوا»ی دیگری در آورند؟
از بهمن ۵۷ هر چه بیشتر دور شدیم و غبار فراموشی بر حافظهها بیشتر نشست، بار ذهنی پاسخهایی که به چنین پرسشهایی داده شده سنگین تر شد و راه بر جعل و فریب و وارونهسازی هموارتر. و نیز هر چه تودهی محروم و فرودست خستهتر، خشمگینتر و مایوستر شده، و خود رهانی را دشوارتر یافته، قلب واقعیتها آسانتر شده و هزینهاش کمتر. در چنین بزنگاهی است که بازماندههای فرقهی #پهلوی فضای روانی موجود را مناسب یافتهاند و به سودای بازگشت به قدرت و تحمیل دور باطلی دیگر به تاریخ، از تاریکخانههای لاس وگاس بیرون امدهاند. به کنار از مساعدت فضای ذهنی، این فرقه برای ریلگذاری افکار عمومی به داشتن پشتوانههای مادی بسیاری دلگرم است. میکوشد ازمنابع مالی هنگفت و هژمونی رسانهای تا اطاقهای فکر و حمایت شماری از دولتها و برخی دستگاههای اطلاعاتی همه را به خدمت انحراف ذهنیت افکار عمومی و انقیاد آن در آورد.
رو در رو با چنین تهدیدهایی، پاسخدادن به پرسشهایی که فضای عمومی را اشباع کرده ضرورتی است حیاتی؛ بهویژه از سوی کسانی که همچنان بر حقانیت قیام مردم علیه حکومت پهلوی باور دارند. #هماندیشیـچپ در عمل به این تکلیف میکوشد گامی بردارد و انتشار ویژهنامهای که پیش رو دارید بخشی از این کوشش است. مجموعهای که گرد آمده؛ مقالهها، یادداشتها، گفتوگوها و اسناد، حاصل یاری و مشارکت بسیاری از نویسندگان، هنرمندان، کنشگران سیاسی و اجتماعی، پژوهشگران و تحلیلگران داخل و خارج کشور است که به دعوت ما پاسخ مثبت دادهاند. ضمن قدردانی از یکایک انان، لازم است تأکید شود آنچه تا کنون انجام شده، تنها مقدمهای است بر آنچه بسیار گستردهتر و فراگیرتر باید دنبال شود. با این امید که در گامهای بعد از یاری و هماندیشی طیف هر چه وسیعتری از افراد و گرایشهای #چپ برخوردار گردیم.
⬅️ جلد نخست https://t.me/left_forum/161
⬅️ جلد دوم https://t.me/left_forum/162

بیانیه صلح کنفرانس متوقف کردن جنگها – تقویت حقوق بینالملل اسلو، ۹ فوریه ۲۰۲۵
بیانیه صلح
تصویب شده توسط کنفرانس متوقف کردن جنگها – تقویت حقوق بینالملل
اسلو، ۹ فوریه ۲۰۲۵
غزه صحنه نسلکشی زندهای است که انسانیت جمعی ما را تضعیف میکند. اگر اقدامات فوری انجام نشود، این منطقه همچنین به گورستان حقوق بینالملل تبدیل خواهد شد. حفظ حقوق بشر و حقوق بینالملل برای جامعه جهانی صلحآمیز اساسی است.
امروز ما اینجا گرد هم آمدهایم تا با مردم فلسطین اعلام همبستگی کنیم و با پروژه استعمارگرانه در فلسطین تاریخی مخالفت نماییم. ما همچنین اینجا هستیم تا انسانیت جمعی خود را با احیای تعهد مشترکمان به حقوق بینالملل نجات دهیم.
به نام انسانیت، ما خواستار اقدامات فوری و قاطع برای پایان دادن به نسلکشی در غزه و الحاق کرانه باختری و بیتالمقدس توسط اسرائیل هستیم.
دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) حکم قطعی خود را درباره غیرقانونی بودن اشغال فلسطین توسط اسرائیل صادر کرده است. ما حق بازگشت پناهندگان فلسطینی به سرزمین مادری خود را به رسمیت میشناسیم. ما از خودمختاری فلسطین حمایت میکنیم و به شدت با تمام طرحهای جابجایی جمعیت بومی فلسطین مخالفیم.
ما میدانیم که بارها و بارها، این مجتمعهای نظامی-صنعتی و نگهبانان استعمار هستند که از جنگ و ستم دائمی سود میبرند. اما آنچه به ویژه در مورد اشغال استعماری فلسطین شیطانی است، این است که بسیاری از تسهیلکنندگان و مجریان این نسلکشی فلسطینیها، همان کسانی هستند که با استفاده از زمینهای دزدیده شده از فلسطینیها، دولت استعماری اسرائیل را به وجود آوردند تا برای جنایات اروپا در طول هولوکاست کفاره دهند. این دولتهای به اصطلاح “حاکمیت قانون” هستند که از نسلکشی حمایت و آن را ممکن میسازند، در حالی که هر گونه انتقاد از همدستی خود در این هولوکاست جدید در فلسطین را خاموش میکنند.
ما میدانیم که علیرغم شجاعت روزنامهنگاران فلسطینی که همچنان با خطر جانی به ثبت این نسلکشی ادامه میدهند، پوشش رسانههای غربی از این نسلکشی عمدتاً یکجانبه و ضعیف بوده است. ما از همه مردم میخواهیم که از دولتهای خود پاسخگویی بخواهند و بر رسانهها فشار بیاورند تا قدرت را پاسخگو نگه دارند.
ما از جامعه جهانی میخواهیم که درخواستهای فلسطین برای تحریم، قطع سرمایهگذاری و تحریم آنهایی که با این اقدام نسلکشی در ارتباط هستند را جدی بگیرند.
اکنون زمان آن است که سازمان ملل متحد مسئولیت نقش خود در ایجاد اسرائیل را بپذیرد.
سازمان ملل متحد هفتاد و هفت سال پیش اسرائیل را ایجاد کرد، اما اسرائیل تا به امروز بیشرمانه حقوق بینالملل را نقض میکند و به طور مداوم وظایف خود به عنوان یک عضو سازمان ملل را نادیده میگیرد.
در پرتو جنایات شدید و سیستماتیک علیه بشریت، ما از سازمان ملل و جامعه جهانی میخواهیم که حقوق و امتیازات اسرائیل در سازمان ملل و سایر نهادهای بینالمللی را معلق کنند.
تا زمانی که اسرائیل به طور سیستماتیک تعهدات خود تحت حقوق بینالملل را نقض میکند، باید از این نهادها اخراج شود. این یک بازدارندگی حیاتی و حفاظت از حقوق بینالملل است.
تمام جهان در مقیاسی بیسابقه در حال نظامیشدن است. پایگاههای نظامی ایالات متحده و ناتو به طور آشکار و پنهانی در سراسر جهان در حال ایجاد شدن هستند، بدون هیچ گفتوگوی عمومی معنادار یا رضایت. ما از مردم میخواهیم که بیدار شوند و به طور فعال در برابر این نظامیسازی مقاومت کنند، که نه بازدارندگی ایجاد میکند و نه امنیت ملی، بلکه تنشهای جهانی را تشدید کرده و جنگ را تسریع میکند.
ما به تمام سازمانهای پزشکی، حقوقی و بشردوستانه، مانند UNRWA و تمام متخصصانی که در حوزههای مختلف در فلسطین و فراتر از آن برای کاهش رنج مردم فلسطین تلاش میکنند، درود میفرستیم.
ما از اینجا یک دادگاه مردمی تشکیل میدهیم تا به طور سیستماتیک جنایات انجام شده در غزه و کرانه باختری در طول یک سال و نیم گذشته را بررسی کرده، مسئولان را محکوم کند و آنها را وادار به پاسخگویی در برابر جنایاتشان کنیم.
پایان
Declaration of Peace
adopted by the conference
STOP THE WARS – STRENGTHEN INTERNATIONAL LAW
OSLO 9th of February 2025
Gaza is the site of a live-streamed genocide that undermines our collective humanity. If urgent measures are not taken, it will also become the graveyard of international law. The preservation of human rights and international law are fundamental to a peaceful global community.
Today, we are gathered here to stand in solidarity with Palestinians and to oppose the settler-colonial project in historical Palestine. We are also here to save our collective humanity through reviving our shared commitment to international law.
In the name of humanity, we demand that concrete actions be taken immediately to decisively end the genocide in Gaza and the annexation of the West Bank and Jerusalem by Israel.
The International Court of Justice (ICI) has given a definitive ruling on the illegality of the Israeli occupation of Palestine. We recognise the right of Palestinian refugees to return to their homeland. We support Palestinian self-determination. We vehemently oppose all plans of displacing the indigenous Palestinian population.
We know that time and again, it is the military-industrial complex and the guardians of colonialism, who benefit from perpetual war and oppression. But what is particularly diabolical about the settler-colonial occupation of Palestine is that many of the facilitators and enablers of this genocide of the Palestinians are the very same who created the settler-colonial state of Israel by using land stolen from the Palestinians, to atone for Europe´s crimes during the Holocaust. It is so-called ´rule of law´ states that support and enable genocide while silencing any criticism of their complicity in this new Holocaust in Palestine.
We know that despite the courage of Palestinian journalists who continue to risk their lives documenting the genocide, Western media coverage of the genocide has been largely lopsided and weak. We encourage all people to demand accountability from their own governments and to pressure the media to hold power to account.
We urge the global community to take seriously the calls from Palestine to boycott, divest and sanction those associated with the ongoing genocidal endeavour.
Now is also time for the United Nations to shoulder responsibly for its role in the creation of Israel.
The United Nations created Israel seventy-seven years ago but Israel to this day, shamelessly violates international law and persistently ignores its duties as a UN member state. In the light of grave and systematic crimes against humanity, we urge the UN and the international community to suspend Israel´s rights and privileges at the UN and in other international institutions. As long as Israel systematically disrespects its obligations under international law, it should be excluded. This is a vital deterrent and safeguards international law.
The whole world is being militarised on a scale never seen before. US and NATO military bases are being overtly and covertly established all over the world without any meaningful public discourse or consent. We urge the public to wake up and actively resist this militarisation which does not secure deterrence or national security but instead escalates global tensions and precipitates war.
We salute all medical, legal and other humanitarian organisations, such as UNRWA and all professionals operating across different spheres in Palestine and beyond to alleviate the suffering of the Palestinian people.
We hereby initiate a Peoples´tribunal to map out systematically the atrocities that have taken place in Gaza and the West Bank in the past year and a half, convict those responsible and make them answer for their crimes.
THE END

اژده هائی در مه. آیا حاکمیت چین امپریالیست است pdf

اژدهائی در مه: آیا حاکمیت چین امپریالیست است؟
اژدهائی در مه: آیا حاکمیت چین امپریالیست است؟
یکی از شنوندگان از آقای “فراهانی” تحلیلگر “رادیو همبستگی” پرسیده بود: “چرا بر این باورند که چین امپریالیست هست؟”
ایشان به باور من پاسخی متقاعد کننده به این سئوال ندادند. حکم آن است که اول تعریفشان را از امپریالیسم روی میز بگذارند و بعد عملکرد چین را با آن تعریف بسنجند. اینکه روابط سرمایه داری، اقتصاد چین را شکل داده شرط لازمی است تا چین را امپریالیست انگاشت اما شرط کافی نیست! اگر بودن بانکها و شرکتهای خصوصی (الیگارشی مالی) دلیل برامپریالیسم بودن است پس سوئد و ایران هردو امپریالیستند! کدام حاکمیت را سراغ داریم که الیگارش نداشته باشد. بحث بر سر تحدید ثروت و قدرتشان است.
سر درگیری لفظی یا شخصی را با آقای فراهانی ندارم. در این دوران که ارباب ارتباطات جمعی غرب از روز تا شب جماعت را با دروغها و تبلیغاتشان بمباران میکنند، آقای فراهانی صدائی متفاوتند که باید شنید. باورایشان محترم است، اما ریختن موضوعات متعدد روی میز که گاه ربطی به سئوال ندارد (مثل تقابل یا تفاهم ایشان با فلان چپ آمریکائی) نه به شنونده ونه به استدلال ایشان کمکیست.
ما ایرانیها بدلیل آنکه درحکومتهای استبدادی زندگی کرده ایم و میکنیم، گاه از مفاهیم پایه که مکررهم بکارمیبریم فهمی ناقص داریم. شاید واژه “امپریالیسم” یکی از این مفاهیم باشد. امپریالیسم در مفهوم کلی “بسط اقتدار حاکمیتی ست در ورای مرزهایش”. این واژه با شروع عصر استعمار وجه اقتصادی یافت. نیازاستعمارگران اروپائی به مواد خام پس از انقلاب صنعتی، آنها را به جان هم انداخت که نهایتا به جنگ جهانی اول انجامید. درآن زمان محققی انگلیسی در ستون روزنامه ای نوشت که “ناسیونالیسم” دیگر بستر مناسبی برای رشد سرمایه داری نیست و ادامه روند موجود به وقوع جنگهای دائمی و جدی بین دول صنعتی منجرخواهد شد. “لنین” که آنروزها در سوئیس میزیست پس از خواندن این مقاله جزوه ای ۶۰ -۵۰ صفحه ای نوشت با عنوان: “امپریالیسم به مثابه بالاترین حد سرمایه داری”، (ترجمه فارسی این جزوه در کتابخانه های اینترنتی چپ برایگان در دسترس است). خلاصه پیش بینی او میشود: با گذار به امپریالیسم، نه کالا بلکه سرمایه از متروپل به دنیا صادر خواهد شد (امپریالیسم جهانی میشود وسرمایه مستقل از ملیت).
درچرخه سرمایداری؛ نیروی کار، مواد خام و تکنولوژی ۳ عامل تولید انبوه کالا هستند. کالای تولید شده به قیمتی گرانترازمخارج تمام شده در بازار فروخته میشود تا ارزش اضافی تولید کند. به باور سرمایداری این ۳ عامل با پول قابل خریدند، ولی پول (سرمایه) را نمیتوان با چیز دیگری جایگزین کرد. شروع حلقهء تولید (سرمایه) وختم آن (سود)، پول است. مرکز ثقل آن چرخش پول درجنگ اول جهانی دعوائی بود بر سر مواد خام ارزان مستعمرات و در جنگ دوم جهانی، کنترل بازار.
بعد از جنگ دوم آمریکا رهبری سرمایه داری را بدست گرفت اما بزودی اقتصاد کشورهای اروپائی وژاپن ازخاکستر جنگ سربر آورده و به رقابت باآمریکا پرداختند. در دهه ۷۰ آمریکا تصمیم گرفت بجای آوردن مواد خام به آمریکا، برخی صنایع را به نقاطی که مواد خام و کارگر ارزان دارند منتقل کند تا مخارج تولید را کاهش دهد. از آنجمله بود انتقال تولیدات فولاد کربنی به برزیل.
این همان پیش بینی لنین بود در باب صدور سرمایه بجای صدور کالا که با سرمایگذاری های وسیع در چین شتاب گرفت.
ریزش امپریالیسم وقتی شروع شد که آمریکا بجای صدور سرمایه، اعتبار من درآوردی صادرکرد.(ببینید مقاله “تورم و تحریم”را).
عجیب است، چینی که خود ۵۰ سال قبل در آن چرخه تولید، نیروی کارو موادخام ارزان به امپریالیسم عرضه میکرد، حالا توسط برخی امپریالیست خطاب میشود. ساختار چین بسیار متحرک و متنوع (بقول آقای فراهانی مختلط) هست و این دو، پیچیدگی وسیعی را در کار بررسی این کشور ۱٫۴ میلیارد نفره ایجاد میکند.
این پیچیدگی باعث شده تا بسیاری از متفکرین مکررا درعملگرائی چین دچار تفسیرهای آزاد یاعرض یابی بجای ارزیابی شوند.
یک نمونه بارز این معنا “تز سه جهان” است. اکثر ما ایرانیها این تز را از متفکران اروپائی گرفته ایم، حال آنکه خالق این تز”مائو” ست. تز سه جهان مائو بر پراگماتیسم استوار است وربط چندانی به ایدئولوژی ندارد. مائو به این باور رسیده بود که:
– چین راهی جز صنعتی شدن ندارد و برای صنعتی شدن به سرمایه و تکنولوژی نیازدارد که هر دو در نزد کشورهای صنعتی است.
– او کشورهای صنعتی را به دو دسته تقسیم کرد؛ آنها که خصلت استعماری دارند و آنها که اهل تجارتند. مائو بر این تصور بود که
دسته دوم میتوانند متحد او برای صنعتی شدن چین باشند (به گفته “لی” محقق چینی، درهمین راستا چین در اوایل دهه ۵۰ نامه ای
به “ترومن” نوشت که بیست سال طول کشید تا کاخ سفید به آن جواب دهد)!
– دنیای سوم مائو به کشورهای توسعه نیافته اختصاص یافت که به باوراو چین رهبری آنرا بعد از صنعتی شدن طلب خواهد کرد.
متفکران اروپائی اما از این تز، ۳ جهان دیگر با مرزبندی سیاسی ساختند! جهان اول شد امپریالیسم، جهان دوم شد سوسیالیسم و جهان سوم هم گیر پاپتی هائی مثل ما آمد. بواقع، فقط یک جهان وجود دارد که درآن امکانات وثروت ناعادلانه توزیع شده.
با طرح تاریخچه “تز سه جهان” خواستم بگویم تعجب نکنید اگر امروزهم متفکرانی باطرح رشد الیگارشی دربافت سرمایداری چین به این برسند که چین امپریالیست هست. جماعتی هم بوده اند که دیروزدر جهتی مخالف میرفتند و تبلیغ میکردند: چین یک حکومت سوسیالیستی است، چرا؟ چون عنوانش حکومت “جمهوری خلق” است و “حزب کمونیست” هم که دارد پس سوسیالیسم در اقتصاد دهقانی چین محقق شده!
حاکمیت چین نه آنموقع سوسیالست بود ونه امروزامپریالیست، اتفاقی که افتاده صنعتی شدن چین است و اقتدارسیاسی ناشی از آن.
آقای فراهانی درست میگوید که اقتصاد چین ملغمه ای است از اقتصاد برنامه ای و سرمایه داری (برای چینیها رنگ گربه مهم نیست، اگر بتواند موش بگیرد). این گفته ایشان هم درست است که درچین حتی یک الیگارشی مالی درون حاکمیت شکل گرفته (درآخرین سفرم به چین، در شانگهای بچه پولداری را دیدم که با ماشین فراری اش در خیابان جولان میداد).
تداوم رشد ثروتمندان، سایه ای از ابهام بر آینده چین انداخته و از آن اژدهائی در مه می سازد. اما تا زمانی که چین به قلدری سیطره اش را بر دنیا پهن نکرده (آنگونه که آمریکا میکند) در امپریالیسم خواندن چین با آقای فراهانی همصدا نیستم.
ایشان درگفتگو با رادیو همبستگی، نتیجه گیریهای عجولانه وبعضا غیرعلمی را، برهان ادعایشان کرده اند:
* دردقیقه ۱۴ نوار- اشاره دارند به حجم بودجه نظامی چین و تعرضش به تایوان و آنرا دلیلی بر امپریالیسم بودن چین میداند.
بودجه نظامی را باید در رابطه با جمعیت دید. پنتاگون ۳ میلیون پرسنل دارد با بودجه (علنی) بیش از سه برابر وزارت دفاع چین، حال آنکه جمعیت آمریکا کمتراز یک چهارم جمعیت چین است. این پرسنل نه فقط در آمریکا بلکه در ۸۰۰ پایگاه خارجی پخش اند. ارتش سه میلیونی چین حتی یک پایگاه هم در بیرون از مرزهایش ندارد.
مردم تایوان چینی هستند و چینی صحبت میکنند. خود آمریکا رسما این را پذیرفته و براساس قبول “یک چین” به اخراج تایوان از سازمان ملل رای داد. حالا دبه در آورده و انکار میکند تا برچین فشار آورد.
از کی شاخص یک حاکمیت امپریالیسم، داشتن ناوهواپیمابر شده است؟ بعلاوه تاجراسلحه دنیا آمریکاست و نه چین. تغییر رژیم حکومتهای ناهمسو وبراه انداختن کودتا تخصص آمریکاست. چند تا “آلنده” را چین پائین کشیده و چند تا “پینوشه” را علم کرده؟
* آقای فراهانی در بخشی ازاین نوار شرایط کار طاقت فرسای کارگران چینی را تابه زنجیر بستنشان در دهه ۷۰ رساند. رنج کارگر را نه اغراق کنیم و نه ماستمالی، اما این بهائی است که برای صنعتی شدن غالبا پرداخت شده. روسها هم دردوران استالین در اردوگاههای کار اجباری این بها را پرداختند. سرمایه داری آمریکا واروپا هم به ضرب ۲۰۰ سال تازیانه برگردهء سیاهان درزنجیر صنعتی شدند. چرا ایشان فکر میکنند چینی ها طی۲۰ سال خندان و رقصان از این معبر گذشته اند؟
سالها پیش درمعدن ذغال سنگی در چین کارگری را دیدم؛ هیبت فروریخته ای که بزحمت ۶۰ کیلو وزن داشت، در دستان سیاه و ترک خورده از رنجش، ته مانده سیگاری را می پیچاند و مردد آخرین پک بود تا خسته تر از همیشه به کار برگردد.
به همت امثال اوبوده که درسال۲۰۲۳سهم چین از تولید جهانی فولاد کربنی به ۵۴٪ رسید.
* در دقایق ۱۶ تا ۱۸ نوار- مصاحبه کننده تذکر میدهد که سطح رفاه در جامعه چین نسبت به دهه ۷۰ بالا رفته، در پاسخ آقای فراهانی میگوید: بدوا جامعه از سرمایه گذاری امپریالیستها قدری بهره مند شده و موقتا به رفاه نسبی میرسد (که لابد بعدا قرار است دود شود). حتی معترف است که یکسوم از جامعه چین از زیر خط فقر بیرون آمده اند (این از جمعیت قاره اروپا بیشتر است)، و اضافه میکند: ما نمیدانیم آن یک میلیارد نفر دیگر کجای خط فقرند.
در ۲۰۲۳، GDP چین ۱۷۸۰۰ میلیارد بوده که اگر بر ۱٫۴ میلیارد تقسیم کنید متوسط درآمد سرانه میشود بیش از ۱۲۷۰۰ دلار در سال (خط فقر جهانی سالانه ۷۸۰ دلار برای هر فرد اعلام شده و خط فقردر چین ۲۰۰۰ دلار است). طبق آمار ۲۰۲۴ دولت چین، کمتر از۲٪ مردم چین در نقاط دور افتاده روستائی و تبت هنوز زیر خط فقر ۲۰۰۰ دلارند.
آموزش درچین تقریبا مجانیست و خدمات بهداشتی هم ارزان (برعکس اروپا که سطح بیمه های پزشکی هر ساله افت کرده و گرانتر میشود). کدام حاکمیت امپریالیستی می آید بجای انباشت سرمایه، این همه پول و انرژی صرف رفاه میلیونها آدم زیر خط فقر کند. چین را بهشت جلوه ندهیم اما فراموش نکنیم در۶۱-۱۹۵۹ درهمین چین میلیونها نفر از قحطی مرده اند. روزانه ۱٫۴ میلیارد نفر را تغذیه کردن کار حضرت فیل هم نیست!
آقای فراهانی به درستی به کاهش رشد اقتصادی چین اشاره میکنند (۵٪ در۲۰۲۴ که هنوزبرای اروپا و آمریکا رویا است). اما نباید عینک “بلومبرگ” را بر چشم زد و به اقتصاد چین نگریست. رشد اقتصاد، افزایش (roduct)P (omestic)D (ross)G در سال است، که درآمد کشوراست بدون در نظر گرفتن بدهی هایش و قبل از اعمال مالیات (سیاست مالیاتی کشورها متفاوت است و کار مقایسه را مشکل می کند). در کشورهای اروپائی رشد اقتصادی بشدت تحت تاثیر رقم بیکاریست، چرا که هم درآمد مالیاتی دولت را کاهش می دهد وهم هزینه کمک خرج بیکاری دولت را بالا می برد. در چین تا سال ۲۰۱۷ بیکاری گزارش نشده و در دوران کرونا چیزی حدود ۴٫۵ تا ۵٪ بوده. رشد اقتصاد چین از ۱۹۸۲ تا ۲۰۱۲ اکثرا دو رقمی بوده با حداکثر ۱۵٫۲٪ در سال ۱۹۸۴. دولت چین این درآمد را در صنایع و بازسازی راهها و تاسیسات سرمایه گذاری کرد و همزمان دستمزدها را افزایش داد(= بالا رفتن سطح رفاه).
اما دستمزد بالا میتواند هم رشد را کاهش دهد (سود ناشی از فروش کالاهای چینی کم میشود) وهم تولید تورم کند (افزایش خریدار در بازار داخلی قیمتها را بالا میبرد) ببینید شکل بعد را. در دو موج میزان تورم حتی به ۲۷-۲۸٪ هم رسید.
حوالی ۲۰۱۲ کنگره خلق چین اعلام کرد منظور از توسعه اقتصاد چین شکستن رکورد رشد اقتصاد نیست، بلکه نابودی فقر است (بزبان آمار نه افزایش GDP و میانگین درآمد سرانه بلکه اختلاف استاندارد درمنحنی توزیع ثروت باید ملاک شود). بهای این سیاست یعنی کاهش درآمد دولت و به تبع کاهش (کنترل شدهء) رشد اقتصادی. از ۲۰۱۲ رشد اقتصادی چین یکرقمی شد. در چین مردمی که بالای خط فقرند از۵ تا ۲۵ ٪ درآمدشان رامالیات می دهند و آنانکه بالای درآمد متوسط ۴۵٪.
نگرانی جدی را من دررشد شدید میلیاردرها میبینم. چین بعد از آمریکا بیشترین تعداد میلیاردرها در دنیا را دارد. کل دارائی ۱۰ میلیاردر اول چینی در سال قبل به ۳۵۰ میلیارد دلار رسید. شاخص GINI که معرف توزیع ناعادلانه ثروت در یک کشور
است، در مورد چین سالهاست که در حد نگران کننده است (چیزی در حد آمریکا و روسیه) و از سال ۲۰۰۰ تا بحال، ۱۰٪ جمعیت ثروتمندترچین (۱۴۰ میلیون نفرپولدار) توانسته دارائیهایش را تقریبا دوبرابرکند.
* در دقایق ۱۲ تا ۱۳ نوار- آقای فراهانی خرید بندری در یونان و بکارگیری کارگران چینی درآفریقا را حجتی برامپریالیست بودن چین میدانند. این حرفها را بسیار ازکسانی شنیده بودیم که خطر بلعیده شدن دنیا توسط اژدهای زرد را بزرگ میکردند.
چه شد که یونان این بندررا فروخت؟ با آمدن بوش پسر به کاخ سفید بانکهای آمریکائی با علم به اینکه یونان توان بازپرداخت بدهی را ندارد (با جعل مدارک) اعتبارات کلانی را دراختیاریونان قراردادند (منظور تضعیف نظام پولی اتحادیه اروپا بود). عاقبت دولت یونان مجبورشد برای ماندن در اتحادیه، برخی از اموالش را بفروشد تا وام بانکهای آمریکائی رابپردازد. فروش بندر بخاطر طلب چین نبوده. انگیزه خرید بندر یونانی توسط چین آن بود که دسترسی به بازار اروپا ممکن بماند. حکایتی از همین مقوله در مورد بندر هامبورگ هست. آلمان تجارت گسترده ای با چین دارد ولی زمان انتظار برای تخلیه محمولات چینی بطور مصنوعی بسیار بالا بود و هرساله چین باید غرامت سنگینی از این بابت به صاحبان کشتیها میداد. عاقبت چین بخشی از سهام بندر “هامبورگ” را خرید تا به این موضوع پایان دهد.
سال قبل بایدن میلیاردها دلار به حکومت ایتالیا داد تا از پروژه جاده ابریشم خارج شده و بنادرش را در اختیار چین قرار ندهد.
اگر بپذیریم خرید بندر یونانی دلیل بر امپریالیسم بودن چین هست شاید برسیم به اینکه ایران هم امپریالیسم هست چون یک بندر روسی را درشمال دریای خزر خریده! یکبار دیگر؛ امپریالیست سرمایه صادر میکند نه کالا!
اینجا آقای فراهانی نمیگوید کارگران آن بندر ورشکسته یونانی سرکار مانده اند اما اشاره میکند به اینکه چین پروژه هایش را در آفریقا با کارگران چینی انجام میدهد و کار کارگران آفریقائی را از دستشان قاپیده.
لابد فیلم “کارخانه آمریکائی” رادیده اید، یک مشت سرمایه دار چینی کارخانه ورشکسته ای را درمنطقه صنعتی آمریکا میخرند و با آوردن نیروی ارزان کار از چین، کارگر آمریکائی یا بیکار میشود یا مجبوراست خود را با شرایط سختی تطبیق دهد.
شرایط کار چین در آفریقا با این فیلم تفاوت کلی دارد:
اول آنکه کارگر آفریقائی از کارگر چینی ارزانتر است وچین امپریالیست (به روایت آقای فراهانی) باید از کارگر ارزان آفریقائی استفاده میکرد تا جیبش را بیشتر پر کند.
دوم آنکه اکثر پروژه های عمرانی چین (خانه سازی، جاده و کشیدن راه آهن) درآفریقا موقت هستند و ماهیتشان متفاوت ازیک واحد تولیدی ثابت. پس از پایان پروژه، نیروی کار چینی درآفریقا نمی ماند تا کار کسی را غصب کند.
از لابلای صحبت یکی از مدیران پروژه در آنگولا این طور بر می آمد که حتی به اندازه کافی راننده کامیون در دسترس نبوده چه رسد به برقچی و مکانیک. اوهمچنین به مشکلات فرهنگی و زبانی اشاره داشت که سرعت انجام پروژه را به شدت کند کرده و استفاده از نیروی کار چینی را الزامی می نمود. بهای پروژه های عمرانی را آنگولا بصورت فروش نفت خام پرداخت میکرد و صحبت وام با بهره سنگین هم نبوده. عاقبت با تهدید آمریکا به تحریم نفت آنگولا، همکاری چین و آنگولا متوقف شد و بلافاصله شرکتهای آمریکائی سفارش ساخت پالایشگاه بزرگی را در آنگولا گرفتند.
آیا میدانید که حجم سرمایه امارات متحده عربی در آنگولا ۴ برابر چین است ولی یک کیلومتر راه هم نساخته؟
تا اینجا با آقای فراهانی هم نظرم که چینی ها در آفریقا بدنبال منافع خودشانند (چینیها انجمن خیریه باز نکرده اند) اما اگر ایشان به دنبال امپریالیستها هستند باید به عملکرد “شل”و”بریتیش پترولیم” در صنایع نفت “نیجریه” نگاه کنند. چینیها هنوز “لومومبا” ئی را نکشته اند و”موبوتو” ئی را بقدرت ننشانده اند تا طلا و مس “کنگو” را چپاول کنند.
* چین یک تجربه تاریخی از صنعتی شدن است درآسیا، ورای چارچوبهای کلاسیک. اثراین پدیده بر دنیا، ناشناختهء بزرگ این قرن است. چند ماه قبل دولت چین برنامه ۹۰۰ میلیارد دلاری سرمایگذاری درآفریقا و آمریکای لاتین را روی میز گذاشت، رقم عظیمی ست. چین میدانند که درﹺ بازارهای آمریکا واروپا به سمت بستن می چرخد، از اینروبه دنبال بازارهای جدید است.
از طرف دیگر بسیاری از کشورهای آفریقائی قدرت خریدی ندارند. این پول میتواند اقتصادشان را متحول کند.
سئوالی که می ماند این است: آیا این صدور سرمایه خصلت امپریالیستی ندارد؟
برخی که خوش بینند، چینی ها را بیشتر تاجر میدانند تا امپریالیست و اینرا فرصتی برای گریز از چنگال امپریالیستهای غربی انگاشته اند. تاریخ بما میگوید غربی هاهم که اول بار به شرق آمدند به هیبت تاجر بودند و سر معامله داشتند اما بعدها ضعف پدران ما تشجیعشان کرد تا تعامل را کنار بگذارند و بزبان آتش توپخانه با ما صحبت کنند. اینکه چینیها در تعامل بمانند یا نه، تا حدی بسته به عملکرد ماست و آن الیگارشی تازه بدوران رسیده چینی. دو نسل پیش الیگارشهای چین از تیغ انقلاب مائو جان بدر بردند، نسل قبل باند ۴ نفره را در تابوت انقلاب فرهنگی دفن کرد و نسل امروزی موز چسبیده به دیوار را ۶ میلیون دلارمیخرد تا جلوی دوربینها بخورد (حال آنکه با این پول بیش از۶ میلیون کودک گرسنه میتوانستند موزی بخورند).
موضوعی که آقای فراهانی در باب مالیات بر ارث الیگارشها در چین میگویند به واقعیت نزدیک است. مالیات ابزارکنترل هر دولتی است بر الیگارشها، درمورد چین که سیاست “تک فرزندی” داشته انتقال ثروت (و قدرت) دست نخورده ادامه میابد.
اما ایشان نمی پرسند چرا؟ وعجولانه نتیجه گرفته اند که دولت چین از یک مشت الیگارش شکل گرفته با اهداف امپریالیستی.
چند سال پیش، از یک متفکر چپ چینی پرسیدم:”چرا دولت چین با الیگارشهای مماشات میکند و متفکران چپ چین هم ساکتند؟”
گفت: “نسل قبلی چین برای مبارزه با امپریالیسم، به خود امپریالیسم نیاز داشت ونسل امروز به الیگارشهای چینی”. جملهء مارکس را بیادم آورد: “آزادی با درک ضرورتها شروع میشود” و به عکس دختر مالک Huawei در روزنامه ای که روی میز هتل بود اشاره کرد و از من پرسید: فکر نمی کنی که ترامپ و دارو دسته اش بجای صدور حکم جلب او در کانادا می بایست برای این خانم الیگارش دعوتنامه ای برای دیدار در کاخ سفید میفرستادند؟
به ظاهردولت چین الیگارشها را به دو دسته تقسیم کرده: آنها که مثل مالک “علی بابا” بازارعظیم مصرفی ۱٫۴ میلیاردی چین را جای دیگر پیدا نمی کنند. چین ترجیح میدهد بجای آقای “بزوس” مالک آمازون با اوکارمی کند، بعلاوه دولت می تواند با چوب جریمه های میلیونی قانون ضد کارتل ۲۰۲۰ هراز گاه این گروه را سر جایشان بنشانند. گروه دوم مثل خانم Huawei عزیز داشته میشوند تا فرارتکنولوژی و سرمایه چین را فلج نکرده و این حربه به دست آمریکا نیفتد. لااقل تا زمانی که تکلیف چین با آمریکا روشن نشده خبری از تغییردر این سیاست را نمی بینم (دوستت را نزد خود نگه دار، دشمنت را نزدیکتر).
اقتصاد یک علم است بر اساس (نا) معادلاتی که پارامترهای آن با زمان در تغییرند. سیاست، توان سمت وسو دادن به این پارامترها را دارد، اما اگر قرار باشد چماقی شود بر سرعلم (اقتصاد)، نتیجه می تواند معکوس باشد. ظاهرا چینی های عملگرا از آقای فراهانی صبورترند.
من کارشناس امور چین نیستم و شاید به همین دلیل بوضوح نمیبینم و میگویم “دشت را سراسر مه گرفته” اما اصراری هم ندارم که اژدهای جهان خواری در این مه نیست. فقط از آنها که ادعا میکنند اژدها را دیده اند، تصویری (و نه تصوری) طلب میکنم.
آواره

لبنان، پیچیدهترین صحنهی درگیریها در خاورمیانه / سعید رهنما

جنبش انقلابی مردم ایران: «غزه ، لبنان، ایران واسرائیل -مرگ بر جنگ طلبان»
جنبش انقلابی مردم ایران – قسمت هجدهم «غزه ، لبنان، ایران واسرائیل -مرگ بر جنگ طلبان»
در سال 2006 عبارت «خاورمیانه جدید» توسط خانم کاندولیزا رایس، وزیر امورخارجه وقت ایالات متحده بر سر زبان ها افتاد. برای ایجاد آن حتی نقشه ای هم درست شد. این برنامه با ایجاد خسارات زیاد مالی و انسانی، به طور کامل شکست خورد. اما حمله انتحارگونه حماس در هفتم اکتبر سال 2023 به مرزهای اسرائیل ، عملیات تغییر در خاورمیانه را که درآن زمان نتواست عملی شودرا در دستورکار جنگ طلبان جهان قرارداد.در طول ۳۳ روز جنگ شدیددر لبنان در سال 2006 ، وزیر امور خارجه ایالات متحده در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «آنچه ما در اینجا می بینیم [ویرانی لبنان براثر حملات اسراییلی ها]، به یک معنا ناشی از زایمان یک «خاور میانه جدید» است و ما هرکاری که بکنیم، باید اطمینان یابیم به سوی این «خاور میانه جدید» پیش می رویم وبه وضعیت پیشین آن برنمی گردیم این عملیات اسراییل پس از اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ بر مبنای یک برنامه موسوم به «خاور میانه بزرگ» بود که «خاور میانه جدید» جایگزین آن شد. این دو حمله سرآغاز اجرای برنامه بلندپروازانه برای تغییر دادن شکل منطقه از راه صدور دموکراسی به آن بود. دیک چنی صاحب اصلی شرکت هالیبرتون ازپیمانکاران بزرگ صنایع نفت که بعدا معاون جورج دبلیوبوش شد در سال 1999 گفته بود «جایی در دنیا که بیشترین ذخایر نفت در آن قرار دارد و تحت کنترل ملت های خاورنزدیک مانند کویت، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، عراق و ایران است. مشکل این است که این ذخایر نفت توسط دولت ها کنترل می شود». باید پذیرفت که نیت مقامات آمریکا برای سعادتمند کردن مردم این منطقه، مهار ذخایر نفتی کشورهای مربوطه و دست نشانده کردن دولت های آنها بود.برای این که این حمله خوب پیش برود، ایالات متحده با کمک انگلستان و اسراییل تصمیم گرفت نیروهای نظامی را آزاد نموده و یک «هرج و مرج سازنده» تمام عیار برای مرعوب کردن کسانی که اکراه داشتند ایجاد کند. در سال ۲۰۰۳، به بهانه دروغین این که صدام حسین «سلاح های کشتار جمعی» دارد و آمر سوء قصدهای انتحاری ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بوده، عراق را صحنه نخستین تجربه این نظریه ویرانگر کرد.نو محافظه کاران قدرت در واشنگتن دست به مداخله ای جنگجویانه زدند که منشأ آن کالوینی بود. بر اساس این نظریه «سرنوشت محتوم» ملت آمریکا- که مفهومی بود که در سال ۱۸۴۵ به وسیله جان او. سولیوان، یک روزنامه نگار نیویورکی ابداع شده بود تا ایالات متحده را ترغیب کند که تگزاس که تا آن زمان جزء خاک مکزیک بود را به خود ملحق کند- رهبری دنیا بود. در چهارچوب این دکترین قدیمی مسیحی الهام گرفته شده از «قانون نظامی رُم» بود که آمریکا می بایست در هر زمان و مکان سازمان دهنده یک نظم جدید جهانی می بود.دولت آمریکا برای تدارک آنچه که می بایست یک تلاطم زلزله وار باشد، باید یک نقشه راه دقیق تدوین می کرد که این کار را رالف پترز، یک سرهنگ دوم بازنشسته انجام داد. این نقشه که در ژوئن ۲۰۰۶ در «روزنامه نیروهای مسلح» منتشر شد، بدون ابهام «مرزهای خون -خاور نزدیک » را نشان می داد. این سند راهبردی توافق های سایکس- پیکو در سال ۱۹۱۶ را زیر سئوال برده و خط «دوراند» ترسیم شده در سال ۱۸۹۳ توسط انگلستان برای جدا کردن افغانستان از پاکستان را برهم می زد. سرهنگ دوم پترز این نقشه را با برهم زدن نقشه جغرافیایی طرح کرد که در سال ۱۹۲۰ در دوران ریاست جمهوری وودرو ویلسون در پایان جنگ جهانی اول ترسیم شده بود.با آن که این سند رسمی نبود، در سپتامبر ۲۰۰۶ در دستورکار افسران بلندپایه کالج دفاعی «ناتو» در رم و آکادمی ملی جنگ در ایالات متحده قارگرفت .با توجه به این که در آن سال امریکا و انگلستان و اسرائیل در اوج هماریهای اقتصادی، راهبردی و نظامی بودند و حتی احتمال پیوستن اسرائیل به پیمان اتلانتیک شمالی «ناتو» مطرح بود ، تصور می شد عربستان سعودی و ترکیه هم نقشه راه جدید خاورمیانه را پذیرفته و برای بقیه کشورهای مربوطه هم یک جنگ ویرانگر مانند عراق و افغانستان این کار را انجام می داد.
حمله حماس بدون توجه به این که ممکن است روزگاری معلوم شود بانیان آن عامدانه یا عاملانه همداستان نتانیاهو بوده اند، فرصت تاریخی را به جنگ طلبان منطقه ای داد تا برنامه « خاورمیانه دید» جنگ طلبان جهانی را در روی میز قراردهند. دراین میان تقابل رژیم جمهوری اسلامی با اسرائیل خاورمیانه را بار دیگر در آستانه یک جنگ بزرگ و مخرب قرارداده که تبعات آن برای مردم منطقه و به ویژه مردم ستمدیده ایران بسیار زیاد خواهدبود. رژیم توتالیتر مذهبی و ارتجاعی جمهوری اسلامی که بر بستر بحران در منطقه و ایران زائیده شد از روز تولد مدعی نابودی قوم یهود و در فرایند تغییرات بعدی نابودی کشور اسرائیل بوده است. در همان سال 1358 سازمان نهضتهای آزادیبخش با هدف صدور انقلاب اسلامی و حمایت از نهضتهای مسلمان و محروم جهان توسط محمد منتظری شکل گرفت؛ اما در تقابل باندهای قدرت در آن زمان «طرفداران خمینی و منتظری » در سال 1361 با اصلاح اساسنامه سپاه این واحد منحل و در سپاه ادغام و سپاه از همان موقع متولی عملیات برون مرزی هم شد تا انقلاب اسلامی شیعه صفوی را جهانی نماید. در همین رابطه پاسدار احمد متوسلیان در اواخر خردادماه سال ۱۳۶۱ در مأموریتی به همراه هیئتی رسمی از مسئولان سیاسی-نظامی ایران، راهی کشور سوریه شد تا راههای کمک به نیروهای لبنانی، علیه حمله اسرائیل را بررسی نمایدکه این سفر مقدمات پیدایش حزب الله شد.از آن زمان دخالت رژیم جمهوری اسلامی در خاک لبنان که کشوری مستقل بود شروع که با کمک حافظ اسد قصاب مبارزان فلسطنی و برای طرد سازمان آزادیبخش فلسطین عملا حزب الله با کمک سپاه پاسداران ایران و سازمان امنتیت سوریه پاگرفت. عملکرد خزب الله از آن زمان تا کنون ویرانگری کشور لبنان که تا قبل جنگ های داخلی « عروس خاورمیانه »نامیده می شد و تبدیل آن به سکوی نظامیگری حاکمیت شیعه ایران بوده است . تداوم جنگ ایران و عراق پای پاسداران شب پرست شیعه را به عراق ، سوریه ، لبنان و یمن و بعدا کشورهای افیقائی همجون سودان ، سومالی و .. بازکرد. قاسم سلیمانی بزرگ قاچاقچی منطقه تحت زعامت ولایت فقیه توانست شبکه ای پیچیده از نظامیان و قاچاقچیان و خلافکاران مسلمان و غیرمسلمان را در خاورمیانه تا امریکای جنوبی و امریکای لاتین برسر سفره شیعه دوازده امامی گردهم آورد که درحال حاضربزرگترین مافیای سیاسی – نظامی جهان به شمار می روند. بعداز حمله امریکا به عراق و افغانستان و همراهی سپاه پاسداران با نظامیان امریکائی در فتح بغداد و کابل این جرثومه فساد قویتر و بزرگترشد تا این که واحد قدس سپاه پاسداران عملا به یک ارتش نیابتی جمهوری اسلامی در سراسر جهان درآمد.یارگیری سپاه قدس از اعراب و فلسطینی ها با همکاری ضمنی موساد در جهت ایزوله کردن سازمان آزادیبخش فلسطین و شخص یاسر عرفات باعث ظهور گروه هائی نظیر حماس و جهاداسلامی در فلسطین اشغالی شد .جمهوری اسلامی توانست با حمایت های مالی و معنوی منازعات تاریخی هفتادساله فلسطینی ها با اشغالگران صیهونیست را که مبارزه آزادیبخش برای آزادسازی سرزمین های اشغالی فلسطینیان بود و جهان و طرفین منازعه هم در برهه ای از زمان راهکار دودولت و یک کشوررا پذیرفته بودند ، عملا به مبارزه بین اسلام و یهود تبدیل کند که سرانجام محتوم آن در منازعات اخیر مشاهده شد. جمهوری اسلامی به نادرست از این نکته درست که چون اسرائیل حتی با کمک همهجانبه نظامی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی آمریکا و اروپا توان پایان دادن به چالش غزه را ندارد و جنگ غزه توانست نقاط ضعف اسرائیل را در ابعاد مختلف سیاسی، امنیتی، نظامی، اقتصادی و حتی اجتماعی عیان کند ، پس ازترور اسماعیل هنیه و شیخ حسن نصرالله با شلیک موشک های بالستیک استراتژی خود را از «نه جنگ مستقیم و نه مذاکره» تغییر داد. حال علاوه بر جنگ نیابتی به برخورد مستقیم روی آورده و در دام نقشه اسرائیل در تحریکش به حمله مستقیم به خاک اسرائیل افتاده است . امروز حتی حماس هم پذیرفته که منطقه پس از آتشبس دائم در غزه شباهتی به منطقه پیش از هفتم اکتبر نخواهد داشت واگرقرارست انصارالله و حزبالله و حشدالشعبی و…معادلات منطقه را برهم نزنند هیج راهی مگر کمک به سقوط جمهوری اسلامی توسط خود مبارزان ایرانی نیست. با این پیش زمینه وارد گفتگوی پیرامون جنگ قریب الوقوع بین ایران و اسرائیل شویم
ژینا- جنبش مهسائی – ژینائی که از نیمه دوم سال 1401 شروع و پیامد مبارزات چهل ساله اخیر بود توانست شاکله حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی را به لرزه درآورد و مردم ایران برای نخستین بار در هفتادسال اخیر دریافتند که جه می خواهند. جنبش مهسائی برخلاف جنبش پنجاه و هفتی ها که راهبرد آنان «اتحاد بر سر آن چه نمی خواهند » بود ،نشان ازراهبرد « آن چه می خواهند» ، یعنی تغییر و سرنگونی رژیم منحط ملاها دارد . پیام جنبش مهسائی همه جناح های حاکمیتی را به تکاپو واداشت تا فسونی را بیابند تا تحریم و بایکوت حاکمیت توسط مردم را برطرف نمایند و اخر یافتند فسونی را که می جستند. خامنه ای که با زیرکی دریافته بود تکیه بر تندروها و جلیلی به تنهائی ضامن بقای سلطنت مذهبی او نیست با برآوردن دکتر پزشکیان از قوطی مارگیری ولایت فقیه و همراه کردن اصلاح طلبان مردد و فاسد تاش نمود اقتدارو مشروعیت بربادرفته خودرا بازیابد .رژیم بدرستی دریافته بود که سیاست های مذهبی گونه هیستریک وفشارتحریم های بین المللی هرکونه مشروعیت داخلی وخارجی رژیم را بربادداده لذا برآن شد تا کشتی بان را سیاستی دگرآرد بلکه کشتی به گل نشسته ولایت فقیه از مخمصه خلاص نماید. در همین دوران که جنگ غزه بشدت ادامه داشت و بسیاری عناصر ارشد حماس در غزه ترور یا کشته و در ادامه جنگ و گریز اسماعیل هنیه نیز در تهران ترورشد که این ترور در عمل سرایت جنگ به داخل خاک ایران بود که از نظر حقوق بین المل مشابه حمله اسرائیل به سفارت ایران توجیه نداشت ونوعی همدلی را با رژیم جمهوری اسلامی در محافل بین الملل بوجودآورده بود. نتانیاهو که همچون خامنه ای زیست و تداوم رهبری خودرا نه در صلح و آرامش که در جنگ و بحران می بیند بابمباران محل استقراررهبران حزب الله در لبنان و کشتن حسن نصرالله و حداقل یازده تن از رهبران درجه اول حزب الله و همچنین سردار پاسدار نیل فروشان رهبر سپاه قدس در لبنان و سوریه عرضه را آن چنان بر رهبران متحجر جمهوری الامی تنگ نمود که علیرغم میل باطنی خامنه ای برای پرهیز از جنگ در این مقطع زیر فشار متحجران داخلی و یاران نیابتی خود پاسداران اقدام به شلیک موشک های بالستیک به اسرائیل نمودند که این عمل از منظر حقوق بین الملل به منزله جنگ با یک کشوردیگر تلقی و بیطرفی ظاهری اروپائیان و امریکا را به طرفداری رسمی با اسرائیل برای حملات تلافی جویانه کشانید .درحال حاضر حمله انتقامی اسرائیل محرز اما ابعاد و اهداف آن مورد بحث و گفتگوی سران نظامی اسرائیل با امریکا است
فریبرز- از بعد از ترور اسماعیل هنیه در خاک ایران جمهوری اسلامی با این کار استراتژی خود را از «نه جنگ مستقیم و نه مذاکره» تغییر داد. حال علاوه بر جنگ نیابتی به برخورد مستقیم روی آورده و در دام نقشه اسرائیل در تحریکش به حمله مستقیم به خاک اسرائیل افتاده است.اگرچه علیرغم خویشتن داری ظاهری جمهوری اسلامی انتظار عکس العمل ایران می رفت .امروز شواهد و علائم بیشتری اثبات می کنند که برآمدن دکترپزشکیان محصول یک برنامه حساب شده و از پیش طراحی شده برای همسوئی افکارعمومی مردم ایران در مقابله با بحران های داخلی – خارجی بوده است. رژیم جمهوری اسلامی به علت سرکوب و مزاحمت تاریخی برای مردم ایران با دخالت های سیاسی- نطامی خود با مردم رنجیدیده عراق ، یمن ، لبنان ، سوریه و سایر کشورهای منطقه موردتنفر عموم مردم آزادیخواه و عدالت طلب کشورهای منطقه و جهان نیز میباشد. از طرفی رژیم ارتجاعی وواپسگرای جمهوری اسلامی چون در این جهاردهه متکی بر افکار وارای مردمان متعصب عقب مانده داخلی و منطقه ای بوده که شعار توانسته بود افکار آنان را لایروبی کند ، در دامی که خود گسترده بود افتاد. وقتی که رهبری یک جریان امت گرا اراده گرائی و نافهمی سیاسی را تئوریزه کند و توده ها را به آن مسلح نماید دیگر قادر به کنترل همان توده های امت وار نخواهند بود و آنها در بزنگاه های خاص تاریخی حتی تحلیل درست قضایا و حوادث را نیز نخواهند شد. بدین معنی که این گونه رژیم های شعاری برای تغذیه هواداران خود و از دست ندادن قدرت و مشرووعیت اندک خود ناچارند به خواسته های آنان در جهت مقابله با حمله اسرائیل برآیند در حالی که خود می دانند حریق دشمن تا بن دندان مسلح به تکنولوژی های جدید نمی شوند. به همین علت رژیم برای از دست ندادن پایگاه نیروهای نیابتی و همچنین حفظ نیروهای واپسگرا که آخرین سنگر حمایت از رژیم در داخل هستنددر یک اقدام کاملا نابخردانه اقدام به شلیک موشک به اسرائیلی نمود که موشک های ایران برای جنگ طلبان صیهونیست حکم داروی نجات از مرگ را داشت زیرا در بحبوبه جنگ غزه علاوه بر خانواده های گروگان ها بسیاری مردم عادی که جنگ را مانع ادامه زندگی یا آرامش خود می دانند و جناح مترقی وضد جنگ داخل اسرائیل به شدت بر علیه نتانیاهو بوده و اخرین تظاهرات قبل از موشک پرانی و بمباران حسن نصرالله نشانه های سقوط دولت نتانیاهو را به همراه داشت . اما شلیک جاودانه موشک های صادق که همچون خودصادق کاذب بودند ، در پس ترور حسن نصرالله محبوبیت نتانیاهورا بالا برده و در نتیجه الان دست او برای حملات انتقامی تلافی جویانه- که او نیز زیر فشار محافل راست ارتجاعی و دینی اسرائیل هم قراردارد ،که حداقل آن نابودی برخی تاسیسات نفتی- پتروشیمی و تاسیسات زیرساختی نظیر تاسیات شبکه برق کشور است که ویرانی جامعه فلک زده مارا تسریع می بخشد .
ارژنگ- خامنه ای و رئیس جمهوربرگزیده او دکترپزشکیان مدعی هستند که این موشکپرانی پاسخ به ترور اسماعیل هنیه در ایران و شیخ حسن نصرالله در بیروت بوده که اط نظر مردم ایران هردوی آنها ربطی به منافع ملی ومردم ایران ندارد. کما این که مردم از کشتن هردو تروریست خوشحال بوده اند . مهم ترین نکته ای که مردم بشدت از این واقعه متنفرهستند آن است که دوهفته پیش تا کنون بالغ بر 50 نفر از کارگران زحمتگش ایرانی در انفجار معدن کشته شده اما حضرت رهبر و سپاه شب پرستان حتی یک روز تعطیل عمومی اعلام نداشتند اما در قبال مرگ یک نفر غیرایرانی ضد منافع ملی و ستمدیدگان ایرانی پنج روز عزای عمومی اعلام شده است. شرم بر رژیم انسان کشی باش که در مصیبت دیگران عزادار ولی درعزای عزیزترین فرزندان کشور بی تفاوت.
با توجه به عزم اسرائیل برای مقابله با همه دشمنان خود – در لبنان، غزه، یمن و سوریه – به نظر میرسد که دولت نتانیاهو به عقبنشینی از موضع اعلام شده خود تمایلی ندارد.نگاهی به اخبار و رسانه های جهان نشان می دهدکه برنامهریزان و نیروهای ارتش اسرائیل با کمک اطلاعات ماهوارهای ایالات متحده و عوامل انسانی موساد در ایران، طیف گستردهای از هدفها را برای انتخاب در اختیار داشته وفقط اکنون نه فقط در مورد اینکه چه زمانی و ا چه شدتی باید به ایران ضربه بزنند، در حال رایزنی نهائی هستند. به نطر من اهداف موردنظر اسرائیل در درجه اول پایگاههای نظامی یعنی سکوهای پرتاب، مراکز فرماندهی و کنترل، مخازن سوختگیری و زرادخانههای محافظت شده موشکی که موشک ها از انجا شلیک شده و همچنین پایگاههای متعلق به سپاه پاسداران و مراکز پدافند هوایی و سایر مراکز موشکی و ضدهوایی و احتمالا ترور افراد کلیدی مرتبط با برنامه موشکهای بالستیک ایران .در درجه دوم اهداف اقتصادی برای بزمین نشستن اقتصاد فرسوده جمهوری اسلامی نظیر پالایشگاه ها وکارخانجات پیروشیمی ، نیروگاههای برق و تاسیسات بندری و کشتیرانی . لذا ماو همه کنشگران سیاسی باید سریعا به کارکنان شاغل در این واحدها اعلام داریم برای حفظ جان از طریق اعتصاب از رفتن به این مناطق خودداری کنند. البته همانطور که تعطیلی صنایع نفت در دوران انقلاب محدودیت هائی را برای مردم ایجاد کرده بود و مردم بدلیل این محدودیت ها خواستار شکستن اعتصاب نفتگران نبودند ، اعتصاب و بمباران این واحدها حتما ناخرسندی مردم را تشدید خواهدکرد و رژیم سعی خواهدکرد با سوارشدن بر موج نارضایتی مردم عمل نابخردانه خودرا توجیه کند که ما وطیفه داریم در این مدت کوتاه با روشنگری ماهیت سیاست های ارتجاعی رژیم و پاسداران را برای مردم افشا کنیم. آخرین و مهم ترین اهداف پیش روی اسرائیل اهداف هسته ای و تاسیسات هسته ای نطام است که دسترسی به آنها برای اسرائیل که از طریق ماهواره ها و جاسوسان حتی معابر ورود و خروج آنها را در سایت های بین المللی افشا کرده با استفاده از بمب های سنگرشکن امریکائی بونکربوستر و جی بی یو-28 امکان پذیر است اما نگرانی مقامات امریکائی در باره بمباران این تاسیسات احتمال سرایت تشعشات هسته ای در جامعه و تلفات انسانی سنگین غیرقابل پیش بینی آن است.
احمد- البته باید توجه کنیم یکی از نگرانی های امریکا امکان دست زدن به عملیات انتحاری رژیم جمهوری اسلامی از طریق شلیک موشک به تاسیسات نفتی کشورهای همجوار با بهانه در اختیار قراردادن فضای عبوربرای هواپیماهای نظامی اسرائیل است. بدون شک اسرائیل این نگرانی را نداشته و اتفاقا ترجیح میدهد که حاکمان ایران جنین حماقتی را مرتکب شوند تا اسرائیل بتواند به ان کشورها ثابت کند ایران دشمن همه آنها و عملا این کشورها جانب اسرائیل را بگیرند. به نظر من سفر پزشکیان به قطر و مسافرت وزیر امورخارجه عربستان را به ایران باید در همین چارچوب نگریست. اسرائیل ازطریق نفوذی های خوددرسپاه و ارتش و بیت خامنه ای بخوبی آگاه است که ایران در حال غنیسازی اورانیوم با غلظت بسیار فراتر از ۲۰ درصد مورد نیاز برای مصارف هستهای غیرنظامی است.لذا سیاست اسرائیل این است که از فرصت تلافی جویانه استفاده کند و تاسیسات مستقردر پارچین- مرکز برنامه هستهای نظامی ایران- ، راکتورهای تحقیقاتی در تهران، بناب و رامسر و همچنین تأسیسات عمده اتمی در بوشهر، نطنز، فردو ، اصفهان و خرم آبادو….را بمباران و اجازه ندهد ايران بتواند به «نقطه گریز» هستهای به رسد زیرا در غیر اینصورت ایران در یک بازه زمانی بسيار كوتاه قادر به ساخت بمب هستهای خواهدشد . – البته اگر تا کنون نشده باشد- که در هردوحالت بمباران تاسیسات هسته ای برای اسرائیل اولویت خواهدداشت.
مژگان- ایران تعداد زیادی موشک های بالستیک هم در انبارهای حزب الله لبنان و حوثی های یمن و نیروهای نیابتی در عراق دارد که آنهارا صرفا برای روز مبادا یعنی روزی که قرارست به ایران حمله شود دپوشده و اسرائیل و امریکا هم از این موضوع مطلع هستند و الان نگرانی آنها این است که اگرایران دستورشلیک آنهارا بدهد تلفات اسرائیل یا کشورهای منطقه چقدرخواهدبود. ما نباید از یادببریم که در جنگ ها همیشه اطلاعات راست و دروغ قاطی و بعضی مواقع تاریخی دشمنان با اطلاعات کاذب اقدام به تلافی می کنند کما این که این بارهم ایران براساس اطلاعاتی که احتمالا خوداسرائیلی ها توسط نفوذی ها به ایران داده بود اقدام به شلیک موشک کرده بود .یعنی بعید نیست ایران امکانات نظامی در یک یا چندکشور منطقه فراهم کرده باشد که اگر در لحظه انتحار درصددمقابله براید اگرچه نتیجه آن برضد نظام ملاها خواهدبود اما بحران منطقه را فزاینده نماید.
ناصر- اقدام مرگبار رژیم ایران در چارچوب مناسبات جمهوری اسلامی و نه قوانین بین الملل قابل تبیین است . در این مورد عوامل چندلایهای در این مناسبات نقش دارد. اول از همه، جمهوری اسلامی رفتارهای خارجی و داخلی خود را بر اساس تحولات سیاسی داخلی اعمال میکند؛ از جمله نگرانی از تکرار اعتراضات که منجر به اعزام گشتهای خیابانی به بهانه اجرای قوانین حجاب شد و همچنین فشار نیروهای نزدیک به رژیم که بر پاسخ به اسرائیل تأثیر میگذارد. این شرایط، جمهوری اسلامی را در یک پارادوکس گرفتار کردهاست: حفظ حکومت و همزمان حفظ پایگاه طرفدارانش و از طرف دیگر تشدید تنش مستقیم با اسرائیل میتواند رژیم ایران را وارد جنگ با عاقبتی تاریک برای بقای رژیم نماید اگرچه بدون شک در غیاب یک آلترناتیو انقلابی مردم ومبارزان هم احتمالا دچار صدمات فراوان خواهندشد .رژیم جهموری اسلامی و تفکر اسلام ناب محمدی به دلیل تعریف عمق استراتژیک خود در نابودی اسرائیل در بنبست گرفتار است. مدتها است که لابی های جمهوری اسلامی در خارج وبویژه امریکا و دارودسته اصلاح طلب پیوندخورده به حاکمیت درصد شده اند با تکیه بر سیاست های امریکا که خاورمیانه را به خودی ها واگذار و عمق استراتژیک امریکا را آسیا وچین تلقی کند ، برای برونرفت از انزوای جهانی و منطقهای، با مذاکرات های بی نتیجه و نشست های بی حاصل در روابط آمریکا با اسرائیل و با دولتهای عربی-اسلامی اخلال ایجاد کنند. اشتباه محاسباتی رژیم ایران در فهم زمینه استراتژیک مناسبات آمریکا با کشورهای غربی و عربی است که در بلندمدت در داخل و خارج به ضرر جمهوری اسلامی خواهد بودزیرا اگرچه امریکا خود دارای بزرگترین منابع نفتی است اما در بستر مناسبات جهانی یاران اروپائی او هنوز نیاز مبرمی به نفت خاورمیانه داشته و به خصوص پس از حضورقدرتمند چین در خاورمیانه به سان یک منجی مسیحائی و همچنین توسعه مناسبات روس ها با کشورهای منطقه ، امریکائی ها عملا دستورترک خاورمیانه را تا زمانی نامعلوم به تعلیق گذاشته اند. همه بازیگران سیاسی منطقه و جهان به خوبی آگاه هستند مانورهای بیمحابای منجر به شکست ایران، به طور بالقوه نشاندهنده چالشهای اساسی رهبری در داخل ایران است که با فقدان مشورت منطقی یا فرآیند تصمیمگیری معیوب خود را نشان میدهد.من شخصا با توجه به مناظرات اخیر کاندیداهای ریاست جمهوری در امریکا و سخنان ترامپ مبنی بر تعامل (معامله ) با ایران معتقدم دمکرات ها که تا مدتی پیش از گسترش منازعات منطقه ای نگران بودند در وضعیت کنونی نگرانی خودرا مصروف حمایت از اسرائیل نموده اند تا بازی دوسر بردی را انجام دهند یعنی هم رای لابی اسرائیلی درون امریکارا داشته باشند و هم در برخورد کجدارومیز با ایران خاتمه دهند . البته که هنوز بسیاری آینده این تقابل ایران – اسرائیل را وابسته به نگاه راهبردی آمریکا و غرب به تحولات در خاورمیانه و توازن نیروها در این منطقه می دانند. . اگر غرب در راستای مهار سرکشیهای اسرائیل ارادهای جدی برای ظاهر شدن کشور فلسطین روی نقشه جهان داشته باشد و تنشزدایی با جمهوری اسلامی را نیز در شرایط برد – برد در دستور کار قرار دهد، لاجرم برای ایجاد صلح و ثبات، چشماندازی وجود خواهد داشت. اگر چنین ارادهای وجود نداشته باشد، باید منتظر فضای دوقطبی و تشدید منازعات از دو طرف باشیم.این نگاه در شرایط کنونی پس از حمله موشکی ایران کمرنگ شده است.
حمید – سئوال اصلی پیش روی ما باید این باشد که در پاسخ به حملات تلافی جویانه اسرائیل جمهوری اسلامی چه خواهدکرد؟
نظر خود من این است که با توجه به نامشخص بودن ابعاد پاسخ اسرائیل و در نتیجه واکنش جمهوری اسلامی به حمله احتمالی اسرائیل، میتوان گفت فارغ از اینکه اسرائیل پاسخ دهد یا ابعاد این پاسخ چه باشد، دومشور واد مرحله نوینی از رویاروئی رسمی شده اند. و دیگر ادعای این که « من نبودم دستم بود » از هردوطرف تمام شده زیرا ظرفیتهای موجود برای استفاده رویارویی غیرمستقیم و نیابتی، یا حملات موردی و موضعی مثل ترور و خرابکاری به پایان رسیده است و عملا جمهوری اسلامی و اسرائیل، در موقعیتی ناگزیر در مقابل هم صف بستهاند.این وضعیت که حاصل محاسبه نادرست ملاها و نیروهای نیابتی او از وضعیت منطقه و جهان بوده که در عمل بنفع اسرائیل رقم خورد و شرایط دشوار اسرائیل در جهان را یک سره عوض کرده زیرا اسرائیل که به دلیل عملیاتش در نوار غزه مورد انتقاد علنی نزدیکترین متحدان خود قرار گرفته ، اکنون بار دیگر از حمایت کامل آنها برخوردار شده است. بدون شک اسرائیل در عین پاسخ دادن به حمله جمهوری اسلامی، این حمله را به شکلی انجام خواهد داد که این حمایت دوباره، بار دیگر از دست نرود. اسرائیل با یک تصمیم راهبردی روبرو است: آیا خاک ایران را هدف قرار دهد یا حملات به گروههای نیابتی ایران را تشدید کند. با این حال، به نظر میرسد که هیچ یک از طرفین به دنبال آغاز یک درگیری تمام عیار نیستند چون نقطه ضعفهای بیشماری دارند. در حالی که ظرفیت ایران برای آسیب رساندن به اسرائیل محدود است، حملات هوایی اسرائیل نیز به تنهایی نمیتواند رژیم ایران را سرنگون کند. همچنین، این درگیری ایالات متحده را مجبور میکند بیشتر در «مدیریت بحران» شرکت کند تا وضعیت آرامتر شود.
مهسا- نکته ای که در گفتگوی سایر رفقا مغفول ماند عدم توجه جدی به اوضاع جهانی است. ادامه جنگ اکراین و حضور برخی نیروهای ناتو در بخش هائی از صحنه نبرد ، ظهورگرایشات راست نوین در کشورهای فرانسه ، آلمان، ایتالیاو اطریش و احتمال برنده شدن مجدد ترامپ ممکن است باعث شود اروپائی ها تمایلی به حمایت جدی از اسرائیل برای شعله ورکردن جنگ در منطقه نشان ندهند. البته حضور نخست وزیر روسیه قبل از شروع حملات ایران به اسرائیل و تمایل روسیه به گسترش جنگ در خاورمیانه برای ممانعت کمک رسانی امریکا و اروپا به جبهه اکراین می تواند نشانه تاثیرگزاری روس ها برروی تصمیم حمله ایران باشد . تنها کشوری که حداقل به ظاهر مخالف کشترش و تداوم جنگ درشرایط فعلی است چین است که انه هم نه از حب علی که از بغض معاویه یعنی نگرانی از افزایش قیمت نفت بعنوان سوخت اقتصاد مشکل دار فعلی چین است. چین و روسیه ر حال حاضر هیپگونه تاثیرگزاری بر تصمیمات و سیاست های اسرائیل ندارند اما هردوکشور برسایر کشورهای منطقه از ایران ، ترکیه ، مصر، عربستان و امارات تاثیرگزارهستند با این تفاوت که حامنان ایران ایدئولوژیک واپس گراترین حکام منطقه بشمار می روند .
مهدی- اگر بخواهیم یک تصویر روشن تری از اوضاع بغرنج فعلی داشته باشیم باید بدانیم اولا حتی درصورت درگیری مستقیم ایران و اسرائیل تا زمان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ، جنگ در سایه طرفین « نیروهای نیابتی » پایان نخواهدیافت ، بلکه به تشدید آن میانجامد.ثانیا همه ارزیابی هها موک.ل به زمان و مقیاس پاسخ اسرائیل به این حمله و پاسخ احتمالی ایران به آن خواهند بود اگرچه عمل جمهوری اسلامی باعث شد منبعد اسرائیل برای حمله مستقیم به ایران برای خود حق مشروع قائل شود. من برخلاف رفیق حمید اعتقاددارم در پس مواضع این چندروزه بایدن و اروپائی ها ، روابط آمریکا و متحدان اروپایی با اسرائیل احتمالا با چالشهای جدیدی مواجه میشود؛ چرا که هیچکدام از این کشورها به دنبال جنگ مستقیم میان ایران و اسرائیل و یا هر درگیری دیگری در خاورمیانه نیستند. اما اگر اسرائیل وارد درگیری شود بعید است ایالات متحده بتواند از ورود به آن اجتناب کند که در چنین صورتی اقتصاد و توسعه زمین گیرشده ایران با چالشهایی بیش از گذشته مواجه میشود و بار هزینه تقابل با اسرائیل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی را مردم ایران به دوش خواهند کشید.
نکته دیگر این است که جنبش انقلابی از وضعیت پیش آمده چگونه بهره برداری کند؟ متاسفانه در غیاب تشکیلات سراسری رهبری کننده و نبود یک چپ تاثیرگزار شاهدآن هستیم نوعی پیوند نانوشته بین برخی به اصطلاح اصولگرایان اصلاح طلب ، برخی سلطنت طلب ها و همچنین اراذل و اوباش بازماندگان شعبان جعفری در رسانه های مجازی شکل گرفته که نخ پیوند آنان همان گزاره خانم فائزه هاشمی ضدیت با چپ در شعار « چپ کشی » است . از دیدگاه این عده چپ نه لزوما طرفداران مارکسیست که همه مبارزین بر علیه جمهوری اسلامی را چپ می نامند و ملاط آنان برای سفید شوئی افکارفاشیستی خود، مواضع چین و روسیه و حزب توده و اکثریت در سالهای دفاع از جهموری اسلامی و فعالیت همه جانبه سایت « راه توده» توسط علی خدائی از یاران مهدی پرتوی و بازمانده گروه مشکوک نوید و ظهور یک باره دارودسته دهم مهر« بقایای توده ای های خط امام در ایران » و برآمدن مجدد افرادی نظیر علی توسلی از رهبران سازمان فدائیان اکثریت در مراسم انتخابات رئیس و سینه زنی در ایران در همراهی با جمهوری اسلامی است. این عده ظاهرا فراموش کرده اند که ارباب بلافصل آنان امریکا و انگلستان در تغییر نظام سلطنت دیکتاتوری به نظام توتالیتر مذهبی دست اندردست خمینی و اعوان و انصاراو در سال های انقلاب داده بودند و ساطنت طلبان دوآتشه همچون تیمسار فردوست ، تیمسار مقدم ، تیمسار هاشمی رئیس اداره هشتم ساواک ، علیاکبر فرازیان مدیرکل اداره دوم ساواک همکاران رسمی جمهوری اسلامی دربرپائی دستگاه جهنمی سرکوب جمهوری اسلامی «واواک» بوده اند .بطوری که دونفر آخر معمار آشتی و همکاری حکومت پس از انقلاب با اعضای فراری ساواک به زعامت دکتر مصطفی چمران بودند. حضرت آقای عبدالرضا داوری تئوریسین «چپ کشی» با سابقه فعالیت در نهادهای اطلاعاتی و دستگاه سرکوب رژیم جمهوری اسلامی که دردهه شصت در کشتار انقلابیون همپالکی و یار غار محمود احمدی نژاد رئیس جمهور محبوبش بوده اینک که اوضاع را قمردر عقرب دیده و از هول پیام شازده رضا مبنی بر دعوت از سپاهیان و قاتلان مردم پیام رمز « چپ کشی » را منتشر کرده اند. این پیام در شرایط فعلی اتفاقا بسیار معنی دار و باید مورد توجه همه مبارزان انقلابی قرارگیرد و با تمام نیرو در افشای بانیان این شعار و حامیان آنها در شرایط کنونی که حمله اسرائیل بارقه های امید کاذب را در بین آنان ایجاد کرده تلاش نمود . صد البته که بوی کباب نیست و خر داغ کرده اند؟! به عنوان یک هشدار جدی باید بگویم پاسداران ارتجاع که در کشورهای عربی نظیر عراق ، سوریه ، سودان و یمن فعال بوده و ثمرات همکاری احزاب کمونیست طرفدار شوروی را با رژیم های دیکتاتوری بعصی ها را فهمیده اند بعید نیست که با اوج گیری جنبش انقلابی درصدد مهار جنبش با تشکیل احزاب دولتی هوادار روسیه یا چین هم موافقت کنند و ماموریت برخوردتنوریک و حتی فیزیکی با چپ انقلابی را به انان واگذار نمایند.امری که نشانه هائی ازآ« در سایت راه توده و گروه دهم مهر قابل مشاهده است .
فریبرز- به عنوان جمع بندی می توان گفت اسرائیل اقدام تلافی جویانه را حتما انجام خواهدداد که متاسفانه ممکن است به تلفات جانی مردم بیگناه ما هم منجرشود که وظیفه ما محکوک کردن بلاشرط این اقدام خواهدبود. اگرچه واکنش ایران میتواند سطح این منازعه را متفاوت کند اما نکاتی شرایط این منازعات را دیکته خواهد کرد منجمله این که طرفین برداشت واقعیتری از تواناییهای یکدیگر پیدا خواهندکرد. . نکته مهم ان است که جهان آماده گسترش جنگ غزه در خاورمیانه نیست. کشورهای غربی به رهبری آمریکا این را میدانند و نمیخواهند جنگ ایران و اسرائیل وضعیت جنگ روسیه و اوکراین را بیش از پیش به نفع روسیه تغییر دهد. در نتیجه تلاشهای بینالمللی مانع از تقابل آشکار و حملات متقابل جدی و دامنهدار خواهد شد. اسرائیل برای حمله به ایران نیاز به همکاری آمریکا و کشورهای دیگر دارد و چنین همکاریهایی ممکن است منافع آن کشورها را نیز به خطر بیندازد. همچنین نه ایران و نه اسرائیل آمادگی جنگ متقابل را ندارند. اگرچه اسرائیل هم مثل ملاها ناجاراست حملات تلافی جویانه را انجام دهد اما طرفین از جنگ گسترده پرهیز میکنند اما ادامه درگیریها و نیازهای دو طرف، تحرکات جدیدی ایجاد کرده که میتواند به جنگ منجر شود. ادامه درگیریهای مقطعی و افزایش لاجرم حملات اسرائیل به حزبالله و سپاه قدس یا، جنگ گسترده، در هر صورت به ضرر جمهوری اسلامی است که در مقایسه با اسرائیل، از توان نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک بسیار ناچیزی برخوردار است. ضمنا، رژیم ایران با چالشهایی چون ورشکستگی اقتصادی، نفرت مردم از نظام و چشمانداز خیزشهای مردمی روبرو است و توان استراتژیک مقابله با اسرائیل را در سطح کنونی یا بالاتر ندارد لذا بعید است شرایط به تقابل جدی آشکار بکشد. اما جنگ پنهان در سطح جدیدتری ادامه پیدا خواهد کرد. از جمله در هفتهها و ماههای آینده باید منتظر سلسله ترور شخصیتهای نظامی ایران در داخل ایران و منطقه باشیم. از دیگر تبعات و احتمالات این درگیری اینکه ممکن است سطح و میزان گفتگوهای ایران و آمریکا افزایش یابد. یعنی ایران برای پرهیز از ورود گسترده جنگ با اسرائیل و جلب حمایت آمریکا و اروپا در این زمینه، سعی خواهد کرد در مدیریت تنش در منطقه همکاری بیشتری انجام دهد.
س- وظیفه نیروهای مترقی و چپ ایران چیست؟
مخالفت قطعی با حمله به ایران – محکومیت بدون شرط حمله موشکی ایران به اسرائیل – برپاداری شعار مرگ بر جنگ طلبان -برقراری اعتصابات کارگری در کلیه واحدهائی که احتمال حمله نظامی دارند و نرفتن سرکار تا برقراری مصالحه بین المللی بر سر قطع حمله به ایران -شعارنویسی همه جانبه مرگ بر دیکتاتور- اعتصابات کارگری- تظاهراتهای محله ای با شعار مرگ بر جنگ طلب- مرگ بر دیکتاتور-
سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی
مرگ بر جنگ طلب – مرگ بر دیکتاتور
جنبش انقلابی مردم ایران – مهرماه 12 مهرماه 1403

جنگ نه ! بی اما و اگر؛ شهاب برهان
جنگ نه ! بی اما و اگر
توجیهات و استدلالاتی نظامی، حقوقی، استراتژیک، تاکتیکی، دیپلماتیک، اخلاقی، غیرتی و نیز منفعت جویانه و فرصت طلبانه می توانند وقوع جنگ میان اسرائیل و ایران را توجیه کنند. این که اسرائیل غلط کرد کنسولگری ما را زد و فرماندهان ایرانی را کشت، پس باید تنبیه شود. این که اسرائیل حق دارد بخاطر امنیت خود چنین کند جمهوری اسلامی در سوریه و عراق و لبنان و یمن چه غلطی می کند؟ این که اسرائیل حمله کرده و ایران در موضع دفاعی و برحق است؛ این که ماجرا از حمله ی اسرائیل به کنسولگری ایران آغاز نشده و حکومت ایران بوده که در 1373 مرکز یهودیان در آرژانتین را منفجر کرده و 85 نفر را کشته و 300 نفر را زخمی کرده است. یا این که اسرائیل ده ها دانشمند هسته ای ایران را ترور کرده و ایران تلافی نکرده است…. یا این که رودرروئی ی حاضر، یک نقطه ی سرنوشت ساز برای خواباندن بازوی حریف در منطقه است، اگر ایران حمله ی اسرائیل را بی پاسخ بگذارد، لُنگ انداخته، دشمن را جری تر و متحدین و نیروهای نیابتی اش را از خود مأیوس و دور خواهد کرد…
یا این که میهن پرستی و غیرت ایرانی اجازه نمی دهد که از اسرائیل بخوریم و “عظمت ایران و شرف ایرانی” را ضایع کنیم.
در هر سوی این چنین استدلال ها و توجیهاتی باشیم و هر اندازه که این و آن را حقیقت بدانیم، برای من حقیقت برتر ، حقیقت نامشروط و مطلق در وضعیت کنونی، مخالفت بی قید و شرط با جنگ و تلاش در جهت پائین کشیدن فتیله ی تنش های نظامی است. بگذار همه ی آن استدلال های منطقی و حقوقی و اخلاقی و غیرتی زیر پا بمانند و ضایع شوند چون اگر جنگی دربگیرد، بسیار بیش از آن ها زیر بمب ها خواهند سوخت و ضایع خواهند شد. در چنین جنگی هیچ سربازی به جبهه فرستاده نخواهد شد. جنگ کلاسیکی در کار نخواهد بود. جنگ موشکی و پهبادی آخرالزمانی ده ها بار پیشرفته تر و مهیب تر از آنچه عراق را به ویران تبدیل کرد.
سلطنت باختگان و مجاهدین خلقی که دست شان کوتاه، تنها امیدشان به آتش گرفتن قیصریه برای یک دستمال است، خاکستر دستمال هم نصیب شان نخواهد شد؛ مردمی بیزار از رژیم اسلامی که تصور کنند جنگ می تواند آنان را از شّر رژیم خلاص کند، فردای پایان جنگ، از قهقرائی تاریکتر و ویرانی و فقر و تباهی ی خارج از تصور، و رژیمی باز هم تقویت شده، از خواب بیدار خواهند شد.
من از آن چپ هائی نیستم که هروقت صدای طبل نزدیک می شود به جبهه ی رژیم نزدیک می شوند که ” وای! موجودیت ایران چه می شود؟!”. موجودیت ایرانی که نافی و سرکوبگر حقوق و ازادی ها و رفاه ساکنان اش است برای من پشیزی ارزش ندارد. اما آن گرایشاتی در میان فعالان ملی هم که تصور کنند جنگ می تواند فرجه ای برای استقلال و خلاصی از ستم ملی برایشان فراهم کند، خوابِ پنبه دانه می بینند. اول چمدان ها را رد نخواهند کرد و مرزها را باز نخواهند کرد که بفرمائید، سفر بخیر و رفتید به سلامت، بعد جنگ را شروع کنند. دوران ” منطقه پرواز ممنوع” هم سپری شده است. از ایرانِ ویران جز رژیمی تقویت شده با تکیه بر شووینیسمی هار، جنگ های داخلی بین ملت ها برسر خاک و کشیده شدن کشورهای همسایه به یک جنگ فراگیر منطقه ای چیزی نصیب ملت های ساکن ایران نخواهد شد.
با توجه به همه ی استدلال ها و توجیهاتی که ممکن است این یا آن طرف جنگ افروز و جنگ طلب و این و آن وطن دوست و میهن پرست یا این و آن سودجوی فرصت طلب در حمایت از جنگ داشته باشند، هم نقطه ی عزمیت و هم نقطه ی مقصد من بی هیچ اما و اگر و هیچ قید و شرطی، مخالفت با جنگ و تلاش برای پائین کشیدن فتیله ی تنش های نظامی است و در این میان تنها اصلی که برآن پایبند و پافشار هستم، دفاع از زندگی مردم و به قهقرا نبردن ظرفیت های آن ها در مبارزه برای کسب آزادی، به دست گرفتن سرنوشت خود، ساختن زندگی و پایان دادن به ستمگری هاست.
شهاب برهان
25 فروردین 1403 – 13 آوریل 2024

اقتصاد سیاسی تنشزاییهای نظامی اسراییل در خاورمیانه

رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی/ فریدا آفاری
ترجمه فارسی کتاب رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی
لینک دریافت رایگان فایل پی دی اف کتاب

صفبندیهای جهانی در مسئلهی فلسطین: نابرابرترین رویارویی تاریخ / سعید رهنما
صفبندیهای جهانی در مسئلهی فلسطین: نابرابرترین رویارویی تاریخ / سعید رهنما
https://pecritique.com/2024/01/24/%D8%B5%D9%81%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%84%D9%87%DB%8C-%D9%81%D9%84%D8%B3%D8%B7%DB%8C%D9%86/

جنبش انقلابی مردم ایران: وارونه سازی تاریخ – ثابتی ،ساواک ، غزه و چشم اندار جنبش
گفتگوی محفلی – مجازی جنبش انقلابی مردم ایران « قسمت سیزدهم » –
وارونه سازی تاریخ – ثابتی ،ساواک ، غزه و چشم اندار جنبش
جنبش انقلابی در هر جامعه ای با فرازو فرودهای فراوان همراه است. وقتی می گویند تاریخ انقلاب مردم منظور زمان کوتاه نیست بلکه تاریخ برهه ای از زمان است که درازی آن به عوامل متعددی بستگی دارد . اما بدون شک همیشه این جمله تاریخی را باید مد نظر قرارداشت که « تاریخ دوبار تکرار میشود: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی. و قهرمانان این تاریخ دو بار زائیده میشوند: یکبار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل یک دلقک». جنبش انقلابی زن -زندگی -آزادی باعث شد داعیان زیادی از گوشه و کنار جهان خودرا راهبرو رهبر و مرشد و تئوریسین جنبش بنامند که عمده این افراد خارچ نشینان بی عمل و واخورده های چهل ساله اخیر بود که بارقه های نور انقلاب ، غار تاریک آنان را روشن و غارنشینان منحوس وارد فضائی شده اند که هیچگاه به این فضا و بستر زندگی باور نداشته اند. از طرف دیگر حملات کور و بی هدف جریان ارتجاعی حماس توانست نتان یابو فاشیست صیهونیستی که در خود اسرائیل در هراس دستگیری به جرم فسادبود سربرآورد
و فاجعه غزه را رقم زند بطوری که این فاجعه و نوعی همکاری نتیجه عملیات حماس- نتان یابو شکاف سنگینی را در جبهه انقلاب جهانی بوجود آورد بطوریکه صف انقلاب و ترقیخواهی جهانی عملا در هفته های اول کشتار غزه در کنار صیهونیسم قرارگرفتند و متاسفانه بسیاری ایرانیان در داخل و خارج در نبود یک تحلیل مشخص عملا از کشتار صیهونیست ها حمایت کردندو امپراطوری رسانه ای با بایکوت اخبار و سرکوب مواضع نهادها و اشخاص چپ مستقل و ترقیخواهان باعث سردرگمی جنبش مبارزاتی مردم جهان در این ارتباط شدند. از آنجا که این گفتگوی محفلی آموزشی که بین رفقای ما صورت گرفته می تواند در روشنگری افکارعمومی تاثیرگزارباشد آن را در اختیار عموم قرار داده ایم.
رفیق احمد یادآور شد که اگر چه در گوشه و کنار کشور کماکان مبارزات مردم به انحاء مختلف وجوددارد ولی فروکش کردن شعله های انقلاب بسیاری را به این نقطه بازگردانده که گویا انقلاب شکست خورده و نتیجه مبارزات جنبش زن- زندگی – آزادی راه به جائی نبرده است و رکود و سکوت بر جامعه حاکم شده است
رفیق فریبرز با یادآوری تعداد بازداشتی های یکساله اخیر و بویژه کوتاه نیامدن زنان از خواسته های طبیعی خود صمن رد نقطه نطرات رفیق احمد بیان داشت که اصولا جنبش های خود به خودی بعلت فقدان راهبری و رهبری و نداشتن تشکیلات بیشتر دچار آسیب های منجر به فرازو فرود می شوند اما شدت بحران های اجتمعای -اقتصادی و فروپاشی نظام زیست مردم آن چنان است که هر لحظه می توان شاهد برانگیختگی مجدد جنبش باشیم . من می توانم صدای رسای زندانیان و جوانانی را که می دانند جانشان درخطراست اما از مواضع ضد رژیمی باز نمی گردند را تائیدی بر گفتارم تلقی کنم. اولا جنبش فاز اول خودرا که در هم شکستن دیوار ترس و تقدیس بود را با موفقیت کامل پیش برد. شما جز در دورانی خاص از انقلاب مشروطیت تا کنون« حتی در سالهای 1332- 1330» هیچگاه شاهد فروپاشی دیوارترس و تقدیس نظیر امروزه در جامعه نبوده اید . مردم به سادگی نارهبران سیاسی- مذهبی و حاکمیت توتالیتر را به سخره گرفته اند. هزاران محتوای فرهنگی و رسانه ای با مضامین کاملا ترقی خواهانه در این مدت تولید شده و دماسنج مبارزات مردم آن چنان بالا رفته که بسیاری هنرمندان و نویسندگان و اشخاص صاحب نام احتماعی یا همان « الیت ها» خودرا به صف مردم نزدیک کرده اند . همین که نزدیکی به حکومت برخلاف گذشته مورد تنفر شدید افکارعمومی قرار می گیرد بطوری که حتی افرادی که نزدیکی آنان با منافع مردم چندان قرابت ندارد نیز کوشش می کنند خودرا مخالف رژیم و طرفدار مردم نشان دهند یعنی جنبش انقلابی مردم ایران و خواسته های مبارزاتی اجازه عوام فریبی علنی را نمی دهد. از طرف دیگر فاز جدید مبارزاتی مردم با نتیجه به فشارهای اقتصادی به احتمال زیاد با اعتصابات متعدد صنفی – سیاسی کارگری – کارمندی مواجه و همراه خواهد بود که روند این فاز با فاز نخست متفاوت و ماهیتا جنبش را وارد مرحله نوینی خواهدکرد که بعید نیست همزمان با این فاز مرگ دیکتاتورهم بر شدت آن بیفزاید .
رفیق احمد- برخی نکات فازاول جنبش باعث دورخیز جناح های مختلف رژیم و اپوزیسیون داخلی و خارجی برای تصاحب دستاوردهای خیزش مهسائی شد و فراکسیون و همبستگی و اتحادهای شکننده ای را بوجودآورد که با اولین افت طبیعی این خیزش در سالگشت جنبش این اتحادها و فراکسیون و همبستگی ها جای خودرا به دشمنی جناح های اپوزیسیون و ظهور شبه فاشست های فرگشتی و پدیدارشدن عناصر اصلی ساواکی همچون پرویز ثابتی شد که تبلورآن انتشار روایت پنج قسمتی یک نفره ثابتی به عنوان خاطرات و جعلیات عالیجناب خاکستری دوران استبدار شاهنشاهی بود . از دیگر نکات با اهمیت بیان موضع رضا پهلوی بعنوان نماد همبستگی پادشاهی خواهان اعم از مشروطه طلبان یا شبه گروه های فاشیستی رسانه ای ، سلبریتی و وازده های پیرو پاتالی است که در جنبش مهسائی به بازی گرفته نشدند .علیرغم انتقادات بجائی که برخی گروه ها و شخصیت ها به این بازخوانی جعلی تاریخ داشتند هیچکس در مورد چرائی انتشار این گفتگو بررسی درستی بعمل نیاورد که انتظاردارم رفیق فریبرز بتواند این موضوع را بیان کند.
فریبرز- اول باید تاکید کنم که هیچ روایتی یکه، منفرد و تک ساحتی نیست چرا که هر رخدادی در بافتی از روایتهای مختلف معنا میشود که بسیار پیشتر از آن رخداد آغاز شدهاند و پس از واقعه نیز ادامه پیدا میکنند. کنار هم قرار گرفتن هرچه بیشتر تکههای مختلف و منظرهای دخیل در رخداد است که تصویر بزرگتر و دقیقتری را پیش چشم ما میگذارد و از رخداد قصه میسازد. هیچ قصهای با رخداد ساخته نمیشود بلکه با بافت برسازنده آن رخداد است که شکل میگیرد و به واسطه بافت روایی است که وسعت و شاملیت قصه را مییابد. در سینمای مستند هم اینگونه است که در یک فیلم با یک واقعیت و رخداد روبرو نیستیم اگر چه بیشتر مستندها درباره یک رخداد یا واقعه هستند، اما همواره در اتصال با واقعیات دیگر و روند ممکن شدن و تحقق آن رخداد یا واقعه است که بافت روایی و معنادار پدید میآید.در مورد مصاحبه گونه های آقای ثابتی هم شاید تکرار این گفتار طلائی مارکس در این رابطه با معنی باشد که « که « تاریخ دوبار تکرار میشود: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی. و قهرمانان این تاریخ دو بار زائیده میشوند: یکبار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل یک دلقک». عالیجناب پرویز ثابتی به سان دهه پنجاه که در تلویزیون شاهنشاهی بی رقیب می تاخت این بار هم به سبک همان دوره و با تلقی کردن گوینده به عنوان خبرنگار ساواکی به بیان مملو از راست و دروغ با محتوای جعل تاریخ پرداخت. خودمن باورم نمی شد اقای ثابتی در این چهل و چندسال تاریخ نخوانده باشد و هنوز بر همان معلومات دهه پنجاه خودبه چرخد. خوشبختانه قبل از آقای ثابتی برخی از دست اندرکاران امنیتی و نظامی رژیم شاهنشاهی چه در قالب مصاحبه و چه با نشر خاطرات خود بسیاری ناگفته ها و زوایای پنهان رژیم هردو پهلوی یعنی پدرو پسررا بازگو کرده اند که ثابتی نمی تواند منکر آنها شود زیرا اگر ثابتی آنها را نادرست می دانست بهتربود در زمان زندگی آن شخصیت ها به مقابله برای پاسخگوئی برمی آمد والا نقل از مردگان که به همت اعظم الراوی اکبررفسنجانی در نقل وقایع انقلاب در کتب هفت چلدی او منتشر شده باید برنده جایزه نوبل شود . به خصوص این جمله شاهکار که گویا کیرینگر گفته است « کجا و کدام کتاب و نوشته هم که معلوم نیست » که این ملا یعنی اکبررفسنجانی برجسته ترین شخصیت عالم است را باید با مداد روی دیوارهای خیابان های میامی نوشت تا ثابتی هرروز آن را تکرارکند . واقعیت آین است که محتوای جنبش مهسائی فارغ از همه انتقاداتی که برآن برشمرده شده هیچ جایگاهی را برای امثال ثابتی و ظهورفاشیست و دارو دسته مورد علاقه ثابتی « زنرال فانکو» قائل نبوده است . ثابتی زیرک تر از امثال رضاپهلوی و رسانه های خبری خوش گذران خارجی است که باور کنند جنبش مهسائی نوید سلطنت و استبداد بدهد برای همین موضوع او در انتخاب جامعه ای آزاد مبتنی بر دمکراسی و شایسته سالاری برپایه جمهوریت و تداوم فعالیت حکومت تئوکراتیک مدهبی که ولی فقیه خود نوعی شاه شاهان است بدون تردید دومی را انتخاب خواهدکرد چرا که در این گفتار پنجگانه بیش از دهها بار تاکیدداشت دمکراسی برای مردم ایران زود بوده و مدارای با مخالفین عامل اصلی سقوط پهلوی و اگر رژیم پهلوی سرکوب و دستگیری ها را ادامه می داد نه تنها سقوط نکرده بود که اینک تاج فاشیسم را بر سر مبارک عالیجناب ثابتی می گذاردند. بنطر من انتشار این مصاحبه در شرایط که رضا پهلوی هم فهمیده ممکنست در یک انتخاب آزاد او شانس برتر نباشد و با توجه به شمارزندان سیاسی جمهوری خواه و اینکه اساسا جریان سلطنت طلبی بر خلاف تصور شاهزاده و رسانه های مزد بگیر غالب نشده و به مصداق «دشمن دشمن ،دوست است» امثال ثابتی ترجیح می دهند جمهوری اسلامی بماند و نرود تا این که یک رژیم جمهوری مبتنی برآرای مردم حاکم شود . تاکیدات ثابتی بر سرکوب مخالفین در شرایطی که رژیم توتالیتر حاکم هم همین رویکردرا دارد بی ربط نیست . البته که رژیم آخوندی دهها تن امثال ثابتی را درخدمت دارد اما حضرت آِیت اله قتل عام می تواند باستناد گفته های عالیجناب شکنجه مواضع تندتری را هم اتخاذ کند و بگوید نترسید حتی این اقای ثابتی که اگرچه خودش را لائیک میداند اما روش سرکوب را تجویز می نماید . نکته دیگر مهم در این فیلم تبلیغاتی ارتقای چایگاه ثابتی به رده های اول حکومت محمدرضا شاهی است در حالی که همگان می دانند و بازماندگان رژیم شاهنشاهی هم می توانند گواهی دهند ثابتی در سلسله مراتب قدرت از مدیران ارشد نظام تلقی نمی شده بلکه حداکثر جایگاه رقیق شفیق خود« سعید امامی » را دارا بوده است . تیمسار فردوست در کتاب خاطرات خود نوشته که ثابتی از افرادی بود که به طور منظم اخبار و اطلاعات مربوط به ساواک را به صورت کاملاً غیررسمی و مخفیانه در اختیار وی میگذاشت. حسین فردوست در این باره مینویسد: «ثابتی به عنوان مدیرکل سوم ساواک هر 15 روز یکبار در جلسات هماهنگی رده 2 در دفتر ویژه اطلاعات شرکت میکرد … پس از خاتمه جلسه میماند و اجازه ملاقات با من را میخواست که ملاقات میکردم … ثابتی اخباری از وضع ساواک به طور غیررسمی به من میداد. از جمله میگفت که نصیری از طریق راننده من رفت و آمدهایم را زیر کنترل دارد … در زمان انقلاب … ثابتی بدون اطلاع قبلی هفتهای حداقل دوبار به دفتر میآمد و بیشتر اخبار تظاهرات را میداد که قبلا به اطلاع دفتر رسیدهبود … ثابتی بیش از حد از مأموریت و ریاست من در تمام پستهایم تعریف میکرد و مدعی بود که پس از رفتن من ساواک بینظم و انضباط شد و از نظر فساد و سوءاستفاده به سطح زمان تیمور بختیار سقوط کرد.» فردوست اطلاعات دقیقی درباره شخصیت و اقدامات ثابتی ارائه میکند که همخوانی زیادی با اسناد موجود دارد. او درباره رواج شکنجه توسط ثابتی مینویسد: «افراد جاهطلبی از نوع ثابتی به دنبال موفقیتهای سریع بودند و در شرایطی که میتوانستند با یک گروهبان و کابل متهم را به آنچه کرده و نکرده معترف کنند و تشویق بگیرند، وقت خود را به فکر کردن [برای بازجویی] و صرف انرژی تلف نمیکردند.» فردوست تصریح میکند: «طبیعی است که چنین سازمانی که فرد جاهطلبی چون ثابتی در رأس آن قرار میگیرد و توسط عنصری از نوع نصیری هدایت میشود و مسئول رژیم (محمدرضا) نیز از آن امنیت مطلق را انتظار دارد، بیآن که عوامل نارضایتی جامعه را بشناسد، به چه فجایعی دست میزند.» فردوست در بخش دیگری از تحلیل خود درباره ثابتی، او را فردی بسیار جاهطلب معرفی میکند و ضمن اشاره به سوءاستفادههای مالی و رفتارهای غیراخلاقی وی به عنوان «مقام امنیتی»، ثابتی را بیشتر فردی سیاسی میداند تا اطلاعاتی و تأکید میکند: «نصیری، معتضد و ثابتی در دوران خودشان به شدت ثروتمند شدند و هر کار خواستند انجام دادند.» بدیهی است که ثابتی در برابر تحلیل دقیق فردوست از شخصیت خودش، موضع بگیرد و او را فردی که دچار عقده ناشی از نادیده گرفته شدن از سوی شاه است، معرفی کند. این نکته، البته تأیید کننده شخصیت حسین فردوست و عامل نادیده گرفتن خیانتهای وی در حق مردم ایران نیست، اما میتواند نشان دهنده ریشههای واقعی شخصیت ثابتی باشد که بیش از سه دهه بعد از مرگ فردوست، چاپلوسی خود را نسبت به وی و برای رشد و ارتقای بیشتر در رژیم پهلوی انکار میکند و به تخطئه وی میپردازد.
مروری بر تاریخ ساواک نشان می دهد که عناصر ارشد این سازمان ضد انسانی از آغاز تیمسار تیمور بختیار ، تیمسار پاکروان و سپهبدفردوست ، نصییری و تیمسار هاشمی نژاد و مقدم بوده اند که جز نصیری هیچیک آز این افراد دل خوشی از ثابتی نداشته اند. چرائی خروج ثابتی از غار تنهائی باور او به تغییراتی است که به سرنگونی رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی خواهد انجامید. او بهتر از همه می داند که اگر حضور و مشارکت در شکنجه زندان سیاسی را بپذیرد در همین سن و سال و در همین امریکا توسط وکلای حقوق بشری به محاکمه سپرده خواهدشد لذا با زیرکی خاصی حتی ترور سپهبد تیمور بختیار که زیر نطر مستقیم او صورت گرفته را به تیمسار مرده نصیری منسوب می کند چه رسد به صدور فرمان قتل زندانیان سیاسی درتپه های اوین . اساسا پنهان شدن ثابتی و گریز از علنی شدن در همه این سال ها از ترس گرفتاری و محاکمه بعلت مشارکت در شکنجه زندانیان سیاسی که توسط محافل حقوق بشری تائید شده ، بوده است . سبعیت و کشتار زندانیان سیاسی توسط جمهوری اسلامی در مقایسه با عملکرد ساواک و ثابتی باعث شده او به این جمع بندی و مقایسه عددی برسد که ظاهرا او و ساواک رو سفید شده اند. اگر چه ساواک در بخش مبارزه با فرزندان این آب و خاک همچون پارچه خونینی است که با هیچ زنگاری از بین نخواهد رفت. موضع ما در باره حدوث یک سازمان امننی و اطلاعات در همه کشورها موضعی عثلائی و منطقی است یعنی حتی اگر ما به قدرت برسیم حتما و الزاما یک نهاد امنیتی برای حفاظت از کشور در قبال رخنه و نفوذ بیگانگان ووابستگان آنها ایجاد خواهیم کرداما همان طوری که همین الان هم در کشورهائی نظیر نروز و سوئد و قنلاند و دانمارک و… مشاهده میشود این نهاد های امنیتی وطیفه شکنجه افراد سیاسی با هر عقیده ای را ندارند اما ساواک اساسا نه بخاطر نفوذ بیگانکان که اصلا توسط بیگانگان در ایران تاسیس ووطیفه اصلی آن متاسفانه از بدو تاسیس تا انحلال مبارزه ومقابله با دانشگاه ، فعالان سیاسی ، دخالت در ایجاد محدویت های سیاسی- اجتماعی و توهم کلاغی بود. اتفاقا همین مصاحبه آقای ثابتی وظیقه گرانی را بر عهده رضا پهلوی گذاشته که یا آن را تائید نمایدو یا رسما از این فاشیست ها اعلام برائت نماید . کسی که کتاب ماهی سیاه کوچولو را که اگر چه حاوی پیام مبارزه بود اما بسیاری آن پیام را دریافت نکردند و یا موضع حضرت کلاغ را برای سیاست امنیتی کشور جاری می دانسته که نتیجه آن سیاست کلاغی به سرنگونی سلطنت منجرشد . ثابتی با کشتار زندانیان سیاسی دربند عملا به روش « جوخه های مرگ » همپالکی های خود در برزیل ، آرژانتین و اسپانیا و… روی آورده بود. . نمونه دیگر ان که آقای رضا پهلوی بهمناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو، فراخوان اعتراض داده، در حالی که روز 16 آذر 1332 با فرمان پدر او ارتش شاهنشاهی به دانشگاه یورش برد و سه دانشجو را کشت و صدها تن دیگر را زخمی و زندانی کردند. ظاهرا رضا پهلوی به یاد ندارد که روز دانشجو بزرگترین یادگار تاریخی جنبش دانشجوئی مظهر جنایت و دانشجوکشی پدرش بوده است. ساواک حتی در ترور احمدآرامش عنصر ناراضی خود حاکمیت هم دست داشته و در آن دوران از فعالان دانشجویی تا چهرههای مشهوری چون پرویز قلیچخانی، ورزشکار و فعال سیاسی، یا غلامحسین ساعدی، نویسنده سرشناس، در قالب «مصاحبه » به صحبت علیه خود واداشته شدند. ساواک حتی برای هنرمندانی جون داریوش و بهروز وثوقی هم در حال پرونده ساری بوده که خود این آقایان فایل افشاگری مربوطه را منتشرکرده اند. متاسفانه کشتار های مبارزان در دوره رژیم دیکتاتوری ملایان به قدری دهشتناک بوده که عنصری چون ثابتی ساواک را در مقابل آن مظهر می داند. ما مبارزان راه آزادی ایران و زحمتکشان مسائل سیاسی را از طریق قیاس حل نمی کنیم زیرا ماهیت شکنجه وفشار سیاسی علیرغم اشکال متعدد آن یکی است و سبعیت رفتار جمهوری اسلامی ناشی ازفراگیری مبارزات مردم و گسترده ترشدن تشکیلات های سیاسی بوده که در دوره ساواک نیز اگر شدت مبارزات مردم این جنین بود بدون شک ساواک همین نمونه رفتارها را گسترده انجام می داد .
احمد- موضوع دیگری که اخیرا شدت گرفته برخورد به موضوع فلسطین و جریانات شبه جمهوری اسلامی همچون حماس و جهاد اسلامی وهمچنین موضع گیری اصولی در ابره عکس العمل رژیم تمامیت خواه صیهونیستی است .در ایران بنادرست ساواک و عناصر امنیتی از دوران انقلاب مطرح کرده بودند که در جریانات انقلاب مبارزان فلسطینی در خیابان های تهران حضورداشته اند و یا حتی آن ژنرال عقب مانده که فریاد انقلاب مردم را نوار می دانست به این موضوعات دامن می زند. از طرف دیگر در دوران حمله عراق به ایران موضع نادرست سازمان آزادیبخش فلسطین در حمایت از عراق در مقابل ایران و حتی حمله عراق به کویت، به عنوان یک موضع ضد ایرانی باعث تشدیدافکار عمومی بر علیه اعراب و بخصوص فلسطینی ها شده بود . افکار عمومی بعلت خصومت با رژیم دیکتاتوری مذهبی اسلامی هرآنچه مربوط به این رژیم است و هر کسی که با این رژیم در زدوبند قراردارد را متحدرژیم و دشمن خود می دانند. بدیهی است که افکار عمومی و بسیاری از مردم عادی وحتی روشنفکران فرق بین متافع ملی و مواضع سیاسی خارجی کشورها را درک نکنند. آنها انتظاردارند سایر کشورها هم مثل مردم ایران به رژیم جهموری اسلامی برخورد کنند در حالی که در عالم واقع چنین نیست و مردم ایران باید تلاش نمایند مردم سایر کشورها را به حمایت از جنبش انقلابی مهسائی واردارند زیرا دولت ها عموما در جهان با مردم ناسازگار و بعضا دشمن مردم خود هم هستند جه رسد به مردم ایران ؟!
اما اسرائیل بعنوان یکی از تنهاترین حکومت های دینی همچون جمهوری اسلامی برپایه اشغالگری تاسیس و سرزمین متعلق به فلسطینی ها را غصب و در یک عمل تاریخی انجام شده ، سرانجام راه حل دودولت دریک کشور توسط سازمان ملل متحد پذیرفته شده و مبارزان فلسطنی هم ان را پذیرفته اند لذا تا امروز راه حل دیگری نتوانسته حلال این فاجعه تاریخی شود و بدون شک مبارزان ایرانی هم همین راه حل را حمایت می کنندو از همین موضع هم با گروه های مذهبی- فاشیستی فلسطینی و عربی که مدعی نابودی اسرائیل هستند مرزبندی دارند. اما متاسفانه از انجا که مردم ایران با رژِیم دیکتاتوری مذهبی خود در تعارض هستند و با توجه باین که گروه های اسلامی همچون حماس و جهاداسلامی با جمهوری اسلامی ارتباط دارند، بسیاری ناآگاهانه مبارزه مردم فلسطین و بخصوص غزه را با این گروه های مذهبی عقب مانده یکی می دانند که عملی به غایت نادرست است.همان طوری که مردم ایران از اشغال بخش های از سرزمین ایران توسط روس ها در دوران قاجار و تجزیه بحرین در دوره شاه توسط انگلیسی ها ناراحت و همیشه در تابوی بازگشت این سرزمین ها هستند باید به فلسطینی ها حق بدهند اشغال سرزمین مادریشان را محکوم و خواستار برکشت بخشی از آن سرزمین ها لااقل در برنامه دو دولت باشند و حساب مردم بخت برگشته غزه و فلسطین و کشورهای عربی را از حکام آنها جدا سازند .در جریان کشتارمردم غزه شاید بتوان گفت موضغ برخی روشنفکران و مترقی خواهان یهودی داخل اسرائیل از برخی سازمان ها و شخصیت های مدعی آزادیخواهی بیشتر به واقع نزدیک بود
فریبرز- یکی از مهم ترین مسائلی که در قدرت یابی جنبش انقلابی مردم ایران تاثیردارد آن است که مدت هاست رسانه های خودفروش و مزدور تلاش دارند علوه بر انفکاک در صف مبارزات مردم ،سیاست خارجی سایر کشورها را بعنوان شعاراساسی جنبش انقلابی جا بزنند .اخیرا هم شاهکار دیگری علم شده که گویا روس ها شاه را بیمار کرده بودند. ازآنجا که مردم عادی سیاست های کارتر را موجب سقوط شاه می دانسته اند و بخصوص سلطنت طلب ها از یکطرف نان خور امریکا واز طرف دیگر مدعی خیانت امریکابه شاه می دانسته اند که حتی رضا پهلوی هم در یکی ازمصاحبه های اخیر بدرستی استرار کمربند سبز حائل ایران را موجب سرنگونی پدرش داشته ، در همن رابطه مدتی است سلطنت طلب ها مدعی شده اند که گویا شوروی آن زمان و روسیه فعلی شاه را مسموم و بیمار و او را ازبین برده اند تا گناه امریکا و انگلیس در باره سرنگونی شاه را بشویند. بررسی وقایع این 43 ساله همگی نشان میدهند که در سرپیچ های تند کشورهای غربی خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی نبوده اند و حتی برخی مواقع سیاست های مشترک نظیر حمله به افغانستان در سال 2001و حمله به عراق در سال 2003و…. ماحصل همکاری های مشترک غربی ها بخصوص امریکا با جمهوری اسلامی بوده است .براین اساس همکاری ها و حمایت های چین و روسیه هم از رژیم جمهوری اسلامی قابل تبیین است.چین و روسیه براساس منافع ملی خود و نه ضوابط حقوق بشری ترجیح می دهند رژیم جمهوری اسلامی در ستیز با غرب و امریکا باقی بماند حتی اگر حقوق مردم ایران تضییع شود زیرا حک.مت های استبدادی به مصداق «کور کور پیدا کی کند آب آبدیز » با یکدیگر در ارتباط قرار دارند . در واقع این رژیم جمهوری اسلامی اینت که بر خلاف منافع ملی کشور حرکت می کند نه دیگران و لذا باید نوک حمله انقلاب دقیقا متوجه حاکمیت ضد ملی و ارتجاعی جمهوری اسلامی باشد.
مژگان – اگر دقت کرده باشید علاوه بر اصلاح طلبان خود آقای رضا پهلوی هم به استحاله رژیم از درون و چشم به سپاهیان دوخته است .آیا ما تجربه مشابهی در جهان برای این رفتار داریم؟
احمد-نوع رفتار انقلاب و مبارزان بستگی به صف بندیهای انقلاب و صدانقلاب دارد .بطورمثال روند دموکراتیک شدن نظام سیاسی در برزیل، مابین روندهای موکراتیزاسیون در آفریقای جنوبی و اسپانیا قرار داشت. یعنی نقش اپوزیسیون به اندازۀ آفریقای جنوبی پررنگ نبود، نقش حکومت نیز به اندازۀ اسپانیا پررنگ نبود.در برزیل اپوزیسیون بقدری قدرت گرفته بود که سابقۀ تاریخی و سازماندهی اپوزیسیون در برزیل، در دهۀ 1980 تهدید بزرگی برای رژیم نظامیان سرکوبگر حاکم بر این کشور ایجاد کرد. فعالیت عمدۀ اپوزیسیون از سال 1945 در دو حزب «سوسیال دموکرات » و «اتحاد ملی دموکراتیک » آغاز شده بود. در دهۀ 1970 میلادی، «جنبش دموکراتیک ملی- MDB » به عنوان حزب اصلی مخالفان حکومت پدیدار شد و در انتخابات سال 1974 با سازماندهی موثر و تکیه بر سابقۀ حزبی توانست 37 درصد آرا را بدست آورد.
این پیروزی موجب واکنش شدید دولت نظامی و کوشش برای سرکوب مخالفان و ایجاد یک حزب رسمی در برابر حزب مخالف شد. با این حال در سال 1982 ائتلاف میان «جنبش دموکراتیک ملی » با حزب«مردم » سبب کسب 48 درصد آرا در انتخابات ریاست جمهوری شد.پیش از آن در سال 1977 فشارهای فزایندۀ اپوزیسیونِ سازماندهیشده در احزاب، به اعلان عفو عمومی و آزادسازی فعالیتهای سیاسی انجامیده بود. سپس فشارهای اپوزیسیون بر تغییر قانون اساسی متمرکز شد و سرانجام به تدوین قانون اساسی جدید انجامید.
با این حال دودستگی میان نظامیان حاکم بر برزیل نیز به گونهای بود که دو رئیسجمهور نظامی این کشور، ژنرال گایزل (1974) و ژنرال فیردو (1979) تلاشهایی برای اصلاحات از بالا انجام دادند و در روند گذار به دموکراسی بیتاثیر نبودند. بنابراین باید گفت گذار برزیل از دیکتاتوری به دموکراسی از یکسو ناشی از تلاشهای وسیع اپوزیسیونِ سازمانیافته و از سوی دیگر ناشی از عملکرد سران رژیم نظامی در راستای نیل به دموکراسی بود. اما در آرژانتین، دیکتاتوری نظامیان که طی دهههای 1970 و 1980 میلادی به ناپدید شدن 30هزار شهروند این کشور در کشتارهای سیاسی منتهی شده بود، سرانجام طی سالهای 1982 و 1983 با اعتراضات و اعتصابات گسترده به رهبری حزب اصلی مخالف، یعنی «حزب رادیکال » فروپاشید. رائول آلفونسیون رهبر حزب رادیکال به دنبال شکست آرژانتین در جنگ با انگلستان بر سر جزایر فالکلند، موقعیت را برای فشار گسترده بر نظامیان مناسب دید و با شعار«آزادی انتخابات، آزادی مدنی ، محاکمۀ عاملان قتلهای سیاسی دهۀ 1970 و ناقضان حقوق بشر » تظاهراتهای گستردهای را سازماندهی کرد. تظاهراتها از بهار 1982 آغاز شد. در نوامبر همین سال ارتش با صدور اعلامیهای تلاش کرد ضمن کنترل اوضاع، نقش خود را در آیندۀ سیاسی کشور و همچنین عدم پیگیری پروندۀ قتلهای سیاسی دهۀ 1970 را تضمین کند. این اعلامیه موجب تظاهرات وسیع مخالفان به رهبری حزب رادیکال شد و عملا ارتش را از ادارۀ امور کشور عاجز کرد و به تن دادن اجباریِ سران رژیم نظامی به برگزاری انتخابات آزاد و در پی آن، فروپاشی عملی رژیم دیکتاتوری نظامی انجامید. در این مرحله ارتش تلاش کرد از طریق توافق با یک گروه سیاسی (پرونیستها)، زمینۀ عدم پیروزی حزب اصلی مخالفان، یعنی حزب رادیکال را فراهم آورد اما پایگاه و اعتبار سیاسی و اجتماعی حزب رادیکال مانع از تحقق طرحهای نظامیان برای جلوگیری از تاسیس دموکراسی در آرژنتین شد.
به عبارت دیگر، آرژانتین از یک دیکتاتوری نظامی به یک دیکتاتوری غیرنظامی حرکت نکرد بلکه توانست به یک نظام سیاسی دموکراتیک برسد. آلفونسیون، پس از پیروزی در انتخابات آزاد، محاکمۀ سران ارتش را آغاز کرد.
بحران در رژیم نظامی آرژانتین در دهۀ 1980 در حدی بود که این کشور از دسامبر 1981 تا دسامبر 1983 پنج رئیسجمهور نظامی به خود دید که آخرین آنها رینالدو بیگنون بود. حکومتهای کوتاهمدت و بیثبات این پنج نظامی، به خوبی از عمر رو به پایان رژیم نظامیان در آرژانتین خبر میداد. وجه اشتراک فرایند گذار به دموکراسی در برزیل و آرژانتین این بود که دموکراتیزاسیون در این دو کشور موجب عبور از رژیم نظامیان شد؛ اما تفاوت کار در این بود که نظامیان برزیلی قدرت و حتی اقتدار بیشتری نسبت به نظامیان آرژانتینی داشتند. در نتیجه، اپوزیسیون در برزیل نمیتوانست بدون توافق با حاکمان نظامی، به سمت تاسیس دموکراسی برود.این نکته را به این صورت هم میتوان بیان کرد که اپوزیسیون در آرژانتین قویتر از برزیل بود و به همین دلیل بدون توافق با نظامیان، آرژانتین را از رژیم نظامی خلاص کرد و به ساحل دموکراسی رساند.
یکی از علل فقدان اقتدار حاکمان نظامی آرژانتین در قیاس با همتایانشان در برزیل، جنایات گستردۀ نظامیان آرژانتینی در دوران زمامداری سیاسیشان بود. عملکرد سیاسی آنها نفرتی در جامعۀ آرژانتین برانگیخته بود که از اقتدار رژیم نظامی میکاست و حمایت نیرومندی را از جانب مردم متوجه اپوزیسیون رژیم نظامی کرده بود. عین همین اتفاقی که در ایران روی داده است و شانس توافق با حاکمیت البته پس از مرگ خامنه ای را کاهش داده است
فریبرز – تحقیقات و تجربیات جهانی و همچنین بررسی نوشته های هانتیگنون نشان داده که گذار به دمکراسی به دموکراسی – با صرفنظر از مورد مداخلۀ خارجی – محصول سه فرایند تصمیم و اقدام حاکمان ، مذاکره و همکاری حکومت و اپوزیسیون و تصمیم و اقدام اپوزیسیون و مردم حامی اپوزیسیون. بد نیست خلاصه بررسی های این روش ها را درنظر داشته باشیم زیرا انقلابنه تنها امر ارادی محض نیست بلکه درفؤایند انقلاب اماواگرهای بسیار با کش و قوس های فراوان رخ خواهددادکه باید مد نظر مبارزان قرارگیرد
هانتینگتون راه اول را «تغییر شکل یا استحاله » ، راه دوم را «جابجایی » و راه سوم را «فروپاشی » مینامد. در واقع از نظر او، فروپاشی تقریبا همان «انقلاب آرام » است. هانتیگتون دموکراتیک شدن آرژانتین را که ناشی از اعتراضات خیابانی گستردۀ مردم و تفوق اپوزیسیون بر رژیم نظامیان بود، مصداق فروپاشی میداند و همین نحوۀ گذار به دموکراسی را عامل بسط ید دموکراسیخواهان در محاکمۀ سران رژیم غیردموکراتیک محسوب میکند.
اما هانتینگتون در اینکه دموکراتیزاسیون در برزیل مصداق فرایند«تغییر شکل » بود یا «جابجایی » ، تردید داشت. اگرچه او نهایتا سهم بیشتری به «حکومت » میدهد و دموکراتیک شدن برزیل را محصول تغییر شکل و استحالهای برآمده از تصمیم حاکمان میداند، اما این نکته را هم از قلم نمیاندازد که دموکراتیزاسیون در برزیل را، به علت حضور پررنگ اپوزیسیون در تحولات سیاسی این کشور، میتوان مصداق فرایند«جابجایی » دانست.
در این صورت، دموکراتیک شدن نظام سیاسی در برزیل نه اقدامی از بالا (مثل اسپانیا) بلکه محصول تعامل حکومت و اپوزیسیون به حساب میآید. احتمالا برای تعیین جایگاه دقیق روند دموکراتیزاسیون در برزیل در کل گذارهای 25 سال آخر قرن بیستم، باید آن را مابین آفریقای جنوبی و اسپانیا قرار داد.
یعنی نقش اپوزیسیون در برزیل به اندازۀ آفریقای جنوبی پررنگ نبود، نقش حکومت در این کشور نیز به اندازۀ اسپانیا پررنگ نبود. حکومت و اپوزیسیون هر دو نقش قابل توجهی در دموکراتیک شدن نظام سیاسی برزیل داشتند؛ اگرچه نقش حکومت مهمتر از اپوزیسیون بود و به همین دلیل هانتینگتون نهایتا ترجیح میدهد فرایند گذار به دموکراسی در برزیل را مصداق «تغییر شکل » بداند. یعنی روندی از بالا، با محوریت حاکمان نظامی.
دقیقا به دلیل ماهیت فرایند گذار در برزیل، اپوزیسیون پس از خاتمۀ دوران دیکتاتوری نظامیان، برخلاف آرژانتین، نتوانست نظامیان کناررفته از قدرت را محاکمه کند. این امر البته علت دیگری هم داشت و آن اینکه، عملکرد اقتصادی رژیم نظامی در برزیل قابل قبول بود و ضمنا کارنامۀ حقوق بشری نظامیان برزیلی به اندازۀ نظامیان آرژانتینی تیره و تار نبود. همچنین شکست خفتباری نظیر جنگ فالکلند نیز در کارنامۀ نظامیان برزیلی وجود نداشت. اما نکته کلیدی آن بود که تظاهرات گستردۀ سال 1984 نقش مهمی در تحولات دموکراتیک این کشور ایفا کرد. التهابات سیاسی نهایتا به تشکیل کنگرۀ قانون اساسی در سال 1987 منتهی شد. پس از نگارش قانون اساسی جدید، در سال 1989 اولین انتخابات آزاد ریاست جمهوری بدون دخالت نظامیان برگزار شد. بنابراین فرایند گذار به دموکراسی حدود پنج سال طول کشید، اما در آرژانتین اعتراضات گسترده در سپتامبر 1983 آغاز شد و انتخابات آزاد در اکتبر همان سال برگزار شد. قانون اساسی آرژانتین بعدها در دهۀ 1990 بازنگری و اصلاح شد. یعنی در برزیل ابتدا قانون اساسی دموکراتیک نوشته شد، سپس دولت دموکراتیک شکل گرفت، اما در آرژانتین ابتدا دولت دموکراتیک شد، سپس قانون اساسی.
سابقۀ تاریخی، مهمترین ویژگی اپوزیسیون در برزیل بود. در آرژانتین، رهبری قاطع رائول آلفونسیون مهمترین ویژگی اپوزیسیون بود. عملکرد اقتصادی خوب رژیم نظامی در برزیل، در کنار روند چندسالۀ دموکراتیزاسیون در این کشور و نیز وجود نفرت کمتر در این کشور، که محصول جنایات کمتر بود، در مجموع عواملی بودند که دموکراسی برزیل را کارآمدتر از دموکراسی آرژانتین کردند و آثار این کارآمدی هنوز هم در وضعیت کلی دو کشور مشهود است. اگر این تجربیات را با روندهای گذشته و موجود کشور خودمان به درستی تطبیق دهیم احتمالا روند فروپاشی محتمل ترین گزینه عملی خواهد بود . برای این که این روند منتچ به حضور فرصت طلبان و فرشگردی ها نشود جنبش انقلابی باید از هم اکنون تارو پود سازماندهی و جایگزنی نیروها را طراحی و بسامان نماید تا این فروپاشی با حداقل هزینه ممکن با تسلط عنصر انقلابی صورت گیرد .
مژگان- من از بحث های شما دونفر نتیجه می گیرم که فرآیند جنبش پیش روی ما از تظاهرات های پراکنده به اعتصابات درهم شده و سامان یافته تغییر شکل خواهندداد که نتیجه محتوم آن تظاهرات های گسترده با انشقاق در نیروهای نظامی و سرکوبگر خواهدشد . البته که در این میان نقش جنبش دانشجوئی و دانش آموزی بعنوان تسهیل کننده ارتباطات نیروهای انقلاب و همچنین حضور فال عناصر و شخصیت های تاثیرگذار پررنگ خواهند بود و فارغ از این که نوع حکومت در مجلس موسسان تعیین میشود جمهوری خواهی بسط تئوریک- ایدئولوژیک خواهدیافت و بنیاد جمهوری خواهی و نقش برجسته زنان در این جنبش بر سایر اشکال حکومتی سایه افکنده است . بنظر من باید تلاش کنیم همه اعتصابات که از خواسته های صنفی شروع میشوند باسرعت به خط اول مبارزه یعنی سیاست فروپاشی نزدیک شوند زیرا رژیم در شرایط کنونی به هیچ عنوان قادر به تامین خواسته های صنفی کارگران ، کارمندان و اقشار آسیب پذیر نبوده و تداوم شیوه ارعاب و سرکوب را پیشه خواهدساخت. اما روش های مبارزاتی ما تعیین کننده خواهند بود . در این میان نقش زندانیان سیاسی به ویژه زندانیانی که با مردم و جنبش انقلابی خط ومرز ندارند اهمیت بسیار داشته و ما باید کوشش کنیم زنان و مردان زندانی مبارزی که عامدانه بفراموشی سپرده شده یا نقش آنان کمرنگ چلوه داده میشود را برجسته کنیم و از برجسته شدن نحله مبارزان مخملی اجتناب کنیم
زنده باد جمهوری دمکراتیک شورائی ایران
سرنگون باد رژیم دیکتاتوری مذهبی جمهموری اسلامی
اتحاد- مبارزه – پیروزی
جنبش انقلابی مردم ایران – 16 آذرماه 1402

«کوچکترین تابوتها، سنگینترین هستند!» تحلیلی مختصر بر جنگ اسراییل و حماس امید بهرنگ
«کوچکترین تابوتها، سنگینترین هستند!»
– اظهارشده در مراسم تشیع جنازه “وادیا الفیوم”
پسر 6 ساله فلسطینی – آمریکایی که در 14 اکتبر
در شیکاگو توسط صاحبخانهٔ سفیدپوستِ متعصب به قتل رسید. (1)
امید بهرنگ – 12 آبان 1402
«سنگینترین» ها، سنگینتر خواهند شد، زمانی که غمِ جان باختن بیش از سه هزار کودک فلسطینی را طی چند هفته اخیر بدان اضافه کنیم. فراتر از آن، سنگینتر خواهند شد اگر هزاران هزار کودک فلسطینی را به خاطر آوریم که طی 75 سال گذشته در زیر توپ باران و بمب بارانهای ارتش اسرائیل به قتل رسیدند. آیا زمان آن فرانرسیده که کمر تاریخ زیر بار این حقایق سنگین و تلخ شکسته شود؟ آیا موسم آن نرسیده که بشریت از اعمال جنایتکارانهای که دولت اسرائیل طی 75 سال در حق مردم فلسطین روا داشته با قدرتمندی تمام ابراز شرم کند؟ آیا دوره آن فرانرسیده که انسانها علیه دولتی که در ابتدای قرن بیست و یکم، همچون همتایان نازیاش رسماً و علناً بخشی از مردم جهان را از زمره انسان و انسانیت خارج کرده و آنان را حیوان مینامد، بپا خیزند؟ آیا هنگامه آن فرانرسیده که بهجای وحشت بیپایان، پایانی بر این وحشت نهاد؟
تحلیلی مختصر بر جنگ اسراییل و حماس
هر تحلیلی که از جنگ اسراییل و حماس داشته باشیم، نتایج اولیه آن مشخص است: بار دیگر فلسطین به محل تلاقی تضادهای جهان و منطقه بدل شده است. هر آن، مردم خاورمیانه میتوانند با جنگهای ارتجاعی بزرگ روبرو شوند. دهشتی سازمانیافته و عظیم درراه است. بر آنتاگونیسم تضادها چه در درون هر کشور و چه در میان قدرتهای ارتجاعی منطقه و رقابتهای امپریالیستی افزودهشده است. آنچه در میانه این آتش و خون عریان است دود شدن استراتژی خیالپردازانه «دو دولت» و تکیهبر «جامعه مدنی» فلسطینی یا اسرائیلی برای دستیابی به صلح است.
تا جایی که به دولت بحرانزده جمهوری اسلامی برمیگردد وضعیتش وخیمتر و شکنندهتر خواهد شد. تنش میان آمریکا و ایران حادتر و تضاد میان جمهوری اسلامی با مردم ایران قهریتر از گذشته خواهد شد. رشد و گسترش برخوردهای قهری در تمامی سطوح، ویژگی اوضاع پیشاروی جهان، مشخصاً منطقه خاورمیانه است.
با این اوصاف برای تبیین زمین پرآتشی که در آن واردشدهایم لازم است یکچیز را روشن کرد، کسانی که اعمال خشونتبار ارتجاعی حماس (بهویژه درزمینهٔ برخورد به غیرنظامیان، افراد مسن و کودکان اسراییلی) در 7 اکتبر 2023 را همسنگ جنایتهای دولت اسرائیل قرار میدهند نه چیزی از تاریخ میدانند، نه از محرکهای خاص جنگ اخیر باخبرند. روشهای ارتجاعی که حماس در عملیات نظامی خویش در مناطق اسراییلی بهکاربرده به گردپای جنایتهای اسرائیل نمیرسد. تاریخ اسرائیل سرشار از سازماندهی جنایتهای بزرگ جنگی، نسلکشیهای پیدرپی و جنایت علیه بشریت است. اسرائیل بر خون و استخوان فلسطینیها بناشده است. این اصلیترین واقعیت تاریخی در این جدال یا واقعه است.
اسراییل: پادگان نظامی، نوکر امپریالیسم، ملت مستعمرهچی!
دولت اسرائیل بر پایه ایدئولوژی صهیونیسم بناشده است. ایدئولوژی ارتجاعی که با ظهور امپریالیسم در اواخر قرن نوزده پروبال گرفت و سریعاً به همزاد و دستیار امپریالیسم بدل شد. بر پایه این ایدئولوژی یهودیان ملت برگزیده خدا بوده و باید به سرزمین موعود بازگردانده میشدند و به دلیل بیعدالتیهای تاریخی – مشخصاً جنایتهای اعمالشده در جریان جنگ دوم جهانی توسط نازیها – مجاز هستند هر روش سرکوبگرانه و خشونتآمیزی را علیه فلسطینیها و مردم عرب منطقه بهکارگیرند. صهیونیسم همانند تمامی راههایی که برای جبران بیعدالتیهای تاریخی رو به گذشته (و نه آینده) دارند به ناگزیر انتقامجویانه بوده و از خصلت ارتجاعی برخوردار است.
با تأسیس دولت اسراییل، صهیونیسم به بربرمنشانه ترین جلوه اعمال ستم و استثمار امپریالیسم در جهان بدل شد. از این ایدئولوژی، نخست امپریالیستهای اروپایی (بهویژه انگلیس) در جریان جنگ جهانی اول برای تقسیم سرزمینهای امپراتوری عثمانی به نفع خود سود جستند. تأسیس دولت اسراییل از میان کشمکشهای زیادی گذر کرده است. امپریالیسم انگلیس به دلایل گوناگون نتوانست به وعدههای دادهشده به صهیونیستها عمل کند. زمانی که هژمونی انگلیس بر جهان پایان یافت، رتقوفتق امور خاورمیانه به دست آمریکا افتاد. در سال 1948 دولت اسراییل با کمک آمریکا تأسیس شد. ازآنپس این دولت نقش و جایگاه استراتژیک مهمی در پیشبرد سیاستهای دولت آمریکا در منطقه و جهان یافت. اسراییل به ستون پیشبرد نظم آمریکایی در خاورمیانه بدل شد که چهارراه استراتژیک سیاسی – نظامی و اقتصادی جهان محسوب میشود. منطقهای که پل تجاری میان سه قاره اروپا، آفریقا و آسیا بوده و بهعنوان تولیدکننده نفت و انرژی از اهمیت استراتژیک در رقابتهای بینالمللی برخوردار است. سلطه آمریکا بر منطقه و جهان بدون تکیه بر اسراییل غیرممکن است. نباید فراموش کرد که در دهه شصت میلادی دولت اسراییل با یاری آمریکا به یک قدرت هستهای بدل شده است. اسراییل همواره ارائهدهندهٔ خدمات مهم به سازمانهای امنیتی کشورهای مرتجع برای سرکوب جنبشهای انقلابی و کمونیستی و صادرکننده انواع و اقسام دستگاههای جاسوسی از شهروندان به دیگر کشورهاست. (2)
بیجهت نیست که بایدن در دوره سناتوریاش در سال 1986 اعلام کرده بود که اگر اسراییلی وجود نمیداشت باید آن را به وجود میآوردیم. نمایندهای از کنگره آمریکا در ژوئن سال 2008 به نام “استیو روتمن” نیز گفته بود که «بدون مشارکت ما با ارتش اسرائیل، ایالاتمتحده نیاز میداشت که 100000 یا بیشتر، نیروی اضافی بهطور دائم در آن قسمت از جهان مستقر کند. تا از منافع ایالاتمتحده و اطلاعات حیاتی که توسط اسرائیل کسب میشود، حفاظت شود.» از زمان ریاست جمهوری کلینتون تا اوباما – یعنی در یک دوره سیساله – آمریکا سالانه 5/3 میلیارد دلار به اسراییل بهعنوان مجری مسلح سیاستهایش در خاورمیانه اختصاص داده است.
اسراییل تداومدهنده سیاستهای امپریالیسم آمریکا/اروپا در منطقه است و از ابتدای تأسیس، رابطه خصمانهای نهتنها با فلسطینیان بلکه با مردم کل منطقه داشته و دارد. اسراییل با غصب زمینهای فلسطینیها و آوارگیشان توسعه یافت. این دولت مانند هر پادگان نظامی و به دلیل جغرافیای سیاسی – نظامی خویش ناگزیر است مدام بر سرزمینهای کشورهای مجاور دست بیندازد و برای خود حاشیه امنیتی ایجاد کند. اسراییل تحت عنوان نداشتن عمق استراتژیک (عرض محدود جغرافیایی) همواره دستاندازی به سرزمین دیگران را به لحاظ نظامی توجیه کرده است. اسراییل تنها کشور در جهان است که حفظ و ثباتش به ایجاد نوارهای امنیتی گوناگون و دیوارهای حائل امنیتی متعدد گرهخورده است. این منطق دولتی اشغالگر، توسعهطلب و سلطهجو است که یا باید گسترش بیابد یا بمیرد.
اسراییل بهمرور توانست با حمایت قدرتهای امپریالیستی و به بهای غصب زمین و خونریزی از پیکر مردم فلسطین تغییرات مهمی در ترکیب جمعیتی و جغرافیایی این منطقه ایجاد کند و اقتصادی را شکل دهد که از فوق استثمار کارگران فلسطینی سود میجوید. نزدیک به 20 درصد از جمعیت عرب اسراییل بهعنوان شهروند درجه دوم در سختترین مشاغل با دستمزد پایینر کار میکنند. بسیاری از کارهای کشاورزی در کیبوتصهای یهودینشین در مناطق مرزی (با کرانه باختری) به کار زنان و کودکان فلسطینی متکی بوده که از حقوق اولیه برخوردار نیستند. تا قبل از جنگ اخیر، هرروزه حدود ۱۵۰ هزار فلسطینی از کرانه باختری و ۱۷ هزار فلسطینی ساکن غزه برای کار وارد اسرائیل میشدند. پس از فروپاشی بلوک شرق، اقتصاد اسراییل نیز مانند تمامی کشورها گلوبالیزه شده بو ه مهاجرت هر چه بیشتر نیروی کار متخصص از روسیه، یهودیان آفریقاییتبار (که یهودی درجه دوم محسوب میشوند) و کارگران آسیاییتبار وابسته شده است. طی 75 سال گذشته در اسراییل نظام سلسله مراتبی بر مبنای مذهب و ملیت شکل گرفته و آپارتاید در ساختارهای درونی آن نهادینهشده است.
صهیونیستها با تردستی توانستند مذهب را پایه شکلگیری ملت قرار دهند. حالآنکه میدانیم اکثریت مردم یهود در کشورهای دیگر (مانند آمریکا، فرانسه، کانادا، انگلیس، آرژانتین، روسیه، آلمان، و استرالیا) ساکن هستند و تعلقخاطر ملی به اسراییل ندارند. حتی به معنایی اگر یهودیهای اسراییل به مقام یک ملت ارتقا یافته باشند، هیچ تغییری در این واقعیت به وجود نمیآورد که این ملت چیزی بهجز یک ملت غاصب مستعمراتی نیست و بهمثابه موجودیت سیاسی اشغالگرانه – نه موجودیت قومی، فرهنگی و مذهبی – (همانند تمامی دولتهای ارتجاعی منطقه) سزاوار نابودی است. این ملت مستعمرهچی از قِبل اشغالگری و غصب سرزمین فلسطینی و استثمار نیروی کار آنان منفعت میبرد.
خلاصه کنیم: اسراییل فقط از طریق ریشهکن کردن و درهم شکستن فلسطینیها میتواند موجودیت خود را حفظ کند و عملکردش تاکنون این واقعیت را اثبات کرده است. محرکهای ایدئولوژیک (صهیونیسم)، سیاسی (تأمین سلطه آمریکا بر منطقه و سلطه فزاینده اسراییل بر فلسطینیها)، اقتصادی (استثمار نیروی کار ارزان فلسطینیها و کارگران خارجی و یهودیان نسبتاً فقیر که میزان درآمد آنان بهمراتب کمتر از ثروتمندان است.(3) ) و نظامی (گسترش مناطق نفوذ و ایجاد نوارهای امنیتی) مدام اسراییل را به سمتی میراند که زیر هر قول و قراری که با فلسطینیها و دیگر کشورهای منطقه میگذارد، بزند.
جهنم “دو دولت”!
پس از فروپاشی بلوک شرق، اسراییل تحت رهبری آمریکا به راهحل “دو دولت” در سال 1992 تن داد. این راهحل عمدتاً توسط دولت شوروی سابق و برخی سازمانهای چپ هوادار شوروی در جنبش فلسطین تبلیغ میشد. شرط اولیه و اساسی این راهحل به رسمیت شناختن دولت اسراییل بود. تا مدتها جنبش فلسطین تحت رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین از پذیرش این امر (و همچنین کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه) سرباز میزد.
از زاویه اسراییل (و آمریکا) راهحل دو دولت همانی بود که زمانی هیئت حاکمِ سفیدپوست در کشور آفریقای جنوبی در قبال بومیان این کشور پیشگرفته بودند. یعنی ایجاد برخی نواحی خودمختار تحت عنوان دولت فلسطین که بههیچوجه از حق تشکیل ارتش (که پایه تشکیل هر دولت واقعی است) برخوردار نیستند و فقط وظیفهدارند با تکیه به نیروهای پلیس فلسطینی امنیت را در درجه اول برای اسراییل حفظ نمایند. درواقع هدف اصلی این راهحل، سرکوب و کنترل فلسطینیها توسط خود فلسطینیها و تفرقه انداختن میان جناحهای مختلف سیاسی فلسطینی بوده است.
دلایل تن دادن جنبش فلسطین به این راهحل خفتبار، نیاز به بررسی جداگانهای دارد. اما میتوان گفت جنبش مقاومت مردمی فلسطین علیرغم فداکاریهای عظیم نتوانست به اهداف خود دست یابد. بیشک برخی اشتباهات دردناک جنبش بینالمللی کمونیستی در قبال فلسطین به گرایشهای ناسیونالیستی و ضد کمونیستی پا داده است؛ (4) شکست انقلابهای سوسیالیستی در قرن بیستم؛ فروکش جنبشهای رهاییبخش ملی در سراسر جهان؛ به بنبست رسیدن ناسیونالیسم عرب؛ تغییرات مهم سیاسی – اقتصادی در عرصه جهانی؛ شکست انقلاب ایران با به قدرت رسیدن خمینی و عروج بنیادگرایی اسلامی در منطقه در قامت یک قدرت دولتی؛ فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی و … در این ناکامی مؤثر بودهاند. محدودیتهای ایدئولوژی ناسیونالیستی غالب بر رهبری جنبش فلسطین قادر به حلوفصل این مسائل در تناسب قوای نامساعد بینالمللی نبود. سازمان آزادیبخش فلسطین که زمانی مظهر مقاومت مردم فلسطین بود، در اثر شکستهای سیاسی – نظامی متعدد گام در مسیر سازش نهاد و سرانجام در سال 1992 به راهحل دو دولت تن داد. این سازمان استراتژی “حفظ خود به هر قیمتی” را اتخاذ کرد و درنهایت تسلیم شد.
با به رسمیت شناختن اسراییل و رد هرگونه راهحل قهری، تقسیمبندیها مورد دلخواه اسراییل از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین موردپذیرش قرار گرفت. درنتیجه بخشی ازآنچه به نام محدوده سرزمین تاریخی فلسطین مشخصشده بود به اسراییل واگذار شد. طبق قطعنامه سازمان ملل در سال 1947 سهم فلسطینیها تقریباً ۴۴ درصد و سهم اسراییلیها تقریباً ۵۵ درصد از اراضی فلسطین تاریخی تعیین شد. در اسلو نمایندگان فلسطین حق موجودیت اسرائیل بر ۷۸ درصد از سرزمین فلسطین تاریخی را به رسمیت شناختند. 22 درصد اراضی واگذارشده به فلسطینیها به سه بخش تقسیم شد. یعنی کرانه باختری و نوار غزه به سه منطقه A: تحت کنترل تشکیلات خودگردان، B: تحت کنترل مدیریت فلسطین و کنترل امنیتی اسرائیل و C: تحت کنترل کامل اسرائیل تقسیم شدند.
دولت فلسطینی اساساً حاصل این سازش تاریخی بود. بدین واسطه در عمل این دولت از همان ابتدا در چنگال اسراییل اسیر بود و به خدمتگزارش بدل شد. نوعی “دولت مستعمراتی” با حاکمان محلی شکل گرفت که وظیفه اصلیاش حفظ امنیت – عمدتاً برای اسراییل – بوده است. امروزه دولت محمود عباس در کرانهٔ غربی بهطور نسبی امنیتیترین دولت جهان محسوب میشود. ۳۴ درصد بودجه آن صرف نیروی پلیس شده درحالیکه فقط ۲ درصد بودجه به امور کشاورزی و ۸ درصد آن به امور بهزیستی اختصاصیافته است. از حدود ۱۴۰ هزار کارکن این دولت، ۵۶ هزار نفر پلیس هستند و تنها در فساد اداری – مالی این دولت کارآمد است. ناگفته نماند که حتی این شبه دولت ناکارآمد، مدام تحتفشار اسراییل قرار دارد و دامنه اختیاراتش محدود و دائماً به فضای جغرافیایی اش تعرض میشود.
طنز ماجرا این است که پس از توافق اسلو، درون هیئت حاکمٔ اسراییل بر سر به رسمیت شناختن دولت فلسطینی، اختلافات عمیقی بروز یافت و هیئت حاکمِ اسرائیل به دو جناح موافق و مخالف تقسیم شد. این دو جناح سرانجام با گسترش شهرکسازیها در مناطق فلسطینی به توافق رسیدند. هماکنون بیش از ۱۴۰ شهرک رسمی و بیش از ۱۰۰ شهرک غیررسمی (همگی ازنظر بینالمللی غیرقانونی) در کرانهٔ غربی با جمعیتی حدود ۴۵۰ هزار سکنه به زور ساختهشدهاند. هرچند که اسراییل در سال 2005، شهرکها در نوار غزه را واگذار کرد اما مدتهاست که با محاصره اقتصادی – نظامی – امنیتی غزه و کنترل آب و برق و کلیه مبادلات اقتصادی، در کنار گسترش شهرکسازی در کرانه باختری عملاً پروژه “دو دولت” را زیر سؤال برده است.
این وضعیت در کرانه غربی موجب ظهور جنبشی در مناطقی چون جنین و نابلس شد. جنبش جوانانی که بشدت از سازمان آزادیبخش فلسطین ناراضی هستند. در اسراییل نیز جریانهای صلحطلبی شکل گرفتند که خواهان “سرزمینی برای همه” بودند. این گروه در جریان بحرانهای سیاسی اخیر در جامعه اسراییل و رشد جنبش اولترافاشیستی – دینی استدلال میکردند تا زمانی که دولت آپارتاید در اسراییل موجود باشد، نمیتوان مانع اجرای این برنامههای فاشیستی شد. این تلاشها ثمر نداد و جنبش صلحخواهی نتوانست تأثیری بر سیاستهای کولونیالیستی دولت اسراییل داشته باشد. قابلتوجه است که صد تن از اعضای 120 نفره مجلس اسراییل خواهان ادامه سیاست کولونیالیستی در مناطق فلسطینیها هستند. طبق آخرین آمار، 43 درصد از مردم فلسطین و 39 درصد از اسراییلیها دیگر اعتقادی به پروژه “دو دولت” ندارند. این ارقام در سال 2020 به ترتیب 33 و 34 درصد بوده است. اغلب فلسطینیها مخالف این پروژهاند زیرا به این نتیجه رسیدهاند که دیگر قابل تحقق نیست. (5)
این بستر تاریخی – سیاسی – و مشخصاً تعرض مدام اسراییل به سرزمین فلسطین میتواند ما را به دلایل پایه گیری حماس در نوار غزه رهنمون سازد و محرکهای حمله 7 اکتبر 2023 را روشن کند.
حماس کیست و چرا جنگ را آغاز کرد؟
حماس پیش از اعلام موجودیت خود در دسامبر سال 1987 شاخهای از اخوانالمسلمین بوده که به امورات خیریه مذهبی در مناطق فلسطینی بهویژه غزه میپرداخت. اسراییل این جریان را بهمثابه آلترناتیوی در مقابل سازمان آزادیبخش فلسطین مورد حمایت قرارداد. اما سیر تکامل اوضاع و انتفاضه اول و دوم و رشد بیشتر بنیادگرایی اسلامی در منطقه، حماس را به سمت تقابل با اسراییل راند. هرچند اسراییل همواره تلاش کرده به اشکال گوناگون از تضاد میان سازمان آزادیبخش و حماس – حمایت از یکی علیه دیگری- سود جوید اما اتخاذ این سیاست منجر به نتایجی متناقض شد و عملاً به نفع حماس تمام شد.
خصلت حماس بهعنوان یک جریان بنیادگرا در منشور سال 1988 این سازمان آشکار است. (6) جهانبینی، اهداف سیاسی و روشهای حماس را باید از لابهلای رجوعهای تاریخی و استعارههای مذهبی این منشور بازشناخت. حماس در این منشور خود را شاخهای از اخوان المسلمین دانسته و خواهان بازپسگیری سرزمین “موقوفه اسلامی” از دست یهودیان است. سرزمینی که تا “قیامت باید اسلامی بماند”. حماس «هدف را خدا، قرآن را قانون اساسی، جهاد را نقشه راه و مرگ در راه خدا را برترین آرزو» خویش میداند. حماس بیعت با خدا و نهی از منکر را راه رستگاری دانسته و معتقد است هر جا ایمان از بین برود، امنیت نیز از میان خواهد رفت. دفاع از روابط سنتی و ارزشها و فرهنگ اسلامی بهویژه در برخورد به زنان از خصوصیات برجسته منشور حماس است. حماس افکار آزادیخواهانه و کلیه مطالبات اجتماعی ترقیخواهانه در مورد زنان و انقلابهای کمونیستی در قرن بیستم را همردیف اعمال شرورانه امپریالیستها قرار داده و جملگی را محصول توطئه و پول صهیونیسم بینالملل میداند. راهحل حماس برای حل مسئلهٔ فلسطین در پیش گرفتن جنگ مذهبی و یهودستیزی و نسلکشی یهودیان است. (7) ایدئولوژی حماس دقیقاً روی دیگر سکهٔ ایدئولوژی صهیونیسم است.
خط و برنامهای که حماس درزمینهٔ مسائل اساسی مورد مناقشه؛ موضوعات اصلی روابط اجتماعی و روابط منطقهای و بینالمللی میگذارد آمال و آرزوهای طبقاتیاش را آشکار میکند. حماس با تکیه به کشورهای اسلامی میخواهد از رودخانه اردن تا دریای مدیترانه حکومت اسلامی تشکیل دهد. حکومتی که وظیفهاش دفاع از روابط اجتماعی سنتی (مانند تحمیل حجاب و تقدیس خانهداری) است. ویژگی حماس همچون دیگر بنیادگرایان مذهبی دفاع سرسختانه و افراطی از “نظم، دین، خانواده و مالکیت” است. این ویژگی نهتنها منطبق بر جهانبینی طبقات دارا است. بلکه توضیحدهنده چرایی حمایت بسیاری از کشورهای ارتجاعی منطقه مانند ترکیه، قطر و ایران از حماس بهعنوان یک آلترناتیو وفادار به درهمآمیزی دین و دولت است.
حماس بر بستر ورشکستگی ایدئولوژیک سیاسی سازمان آزادیبخش و تناقضات ذاتی پروژه «دو دولت» و به بنبست رسیدن آن بهتدریج قد برافراشت و توانست بر دامنه نفوذ خود بیفزاید. حماس زیرکانه با شرکت در انتخابات سال 2006 و بعدها درگیری مسلحانه دوماهه با سازمان آزادیبخش فلسطین در سال 2007 کنترل و اداره کامل غزه را به دست آورد. بیشک در این راه از کمکهای مالی و سیاسی کشورهای ارتجاعی منطقه و بهطور خاص جنبش اخوان المسلمین بهره جست. (8) ازآنپس حماس سعی کرد با مانوردهی میان دولتهای منطقه از مصر و ایران تا ترکیه و قطر و سوریه و اردن قدرت خود را حفظ کند. از ابتدا قدرت گیری حماس در غزه، دولت قطر نقش تعیینکنندهای در حمایت مالی از این جریان داشته است.
حماس توانست در میان مردم غزه که سالها شاهد آشوبها و بیثباتیها بزرگ و مهاجرتهای میلیونی بودهاند پایه بگیرد. اکثریت مردمی که در غزه توسط اسراییل به مدت بیست سال زندانیشدهاند را کسانی تشکیل میدهند که اسراییل آنان را به زور از سرزمینهایشان رانده است. این مردم که از زندگی سنتی گذشته خود کندهشدهاند هیچ دورنمای روشن و مثبتی در چارچوب روابط اجتماعی و جهانی حاکم برای خود نمیبینند. تعجبآور نیست که برای بخشی از این مردم افراطگرایی حماس جذبه داشته باشد.
اما انگیزه اصلی حمله 7 اکتبر را باید در بیانیه مهم حماس در سال 2017 و وقایع متعاقب آن جستجو کرد. (9) این بیانیه ناظر بر تغییر و تحولاتی است که در منطقه پس از بهار عربی صورت گرفته بود. به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین در مصر، تحرک جدیدی به حماس بخشید. حماس از ایران دور و به مصر نزدیکتر شد. بهویژه زمانی که حماس حاضر به دفاع از بشار اسد نشد روابط میان ایران و حماس شکر آب شد. با شکست اخوانالمسلمین در مصر و عدم موفقیتشان در سوریه، حماس مجبور شد انعطاف بیشتری از خود نشان دهد و برخی مواضع افراطی خود را نرمتر کند. بهویژه آنکه در میان برخی از محافل قدرت بینالمللی زمزمههای کوچکی در حمایت از حماس شنیده میشد. علیرغم اینکه آمریکا حماس را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داده بود، اتحادیه اروپا در سال 2014 حماس را موقتاً از این فهرست خارج کرده و به ارسال برخی کمکهای خویش به این منطقه ادامه داد. هرچند یک سال بعد دوباره نام حماس را در فهرست سازمانهای تروریستی احیا کرد. برخی دیگر از کشورهای غربی فقط شاخه نظامی حماس را در فهرست سازمانهای تروریست خویش قراردادند. در این میان اسراییل هم حداقل تا سال 2019 مانع ارسال کمکهای مالی برخی کشورهای عربی به حماس نمیشد و تسهیلاتی برای این کار فراهم میکرد. همه اینها ظاهراً چراغ سبزی بود تا حماس را بیشتر به چارچوب برنامه “دو دولت” مقید کنند.
بیانیه 2017 حماس نشانه پاسخ مثبت به این روند بوده است. در این بیانیه حماس در لحن و برخی نکات برنامهای خویش تجدیدنظر کرد. البته بدون اینکه رسماً و علناً منشور اصلی خود را زیر سؤال ببرد. حماس در بیانیه 2017 از گفتمان سنتی – مذهبی تا حدی فاصله گرفت و بر دُز ملیگرایانهٔ افزود. در این بیانیه حماس دیگر خود را شاخهای از اخوانالمسلمین نمیداند و خود را ملزم میدارد که در امور داخلی کشورهای عربی دخالت نکند. بیانیه ترکیبی ماهرانه از میانهروی، عملگرایی و تقیه اسلامی است. در بیانیه دوم بهجای جامعه مسلمان از عبارت مردم فلسطین استفاده میشود؛ بهجای زنان مسلمان از زنان فلسطینی نام میبرد؛ واژه مقاومت جای جهاد را میگیرد که تنها یکی از اشکالش مبارزه مسلحانه است؛ بهجای سرزمین موقوفه اسلامی از سرزمین مردم عرب فلسطین نامبرده میشود؛ بیانیه دیگر تأکید نمیکند و الزامی نمیداند که شرط همکاری با سازمان آزادیبخش را برگزیدن ایدئولوژی اسلامی توسط این سازمان بداند. مهمترین تغییر مواضع، برخورد به دولت اسراییل است. بیانیه بین یهودیان پیرو دین یهود با پروژه صهیونیستی تفاوت قائل میشود؛ دیگر صحبتی از سرزمین موقوفه اسلامی ابدی نمیکند، بهجای واژه “خطوط” از واژه “مرز” سود میجوید و سرانجام بهطور سرپوشیده و تلویحی مرزهای 1967 میان اعراب و اسرائیل را می پذیرد.
اما درنهایت این حد از اعتدال موردپذیرش اسراییل، دولت آمریکا و اتحادیه اروپا قرار نگرفت. آمریکا در همان سال دوباره حماس را در فهرست تروریستی خویش قرارداد. این تقریباً همزمان است با به قدرت رسیدن ترامپ و ارائه “طرح معامله بزرگ” برای حل مسئلهٔ فلسطین. طرحی که مشخصهٔ اصلیاش حمایت بیقیدوشرط از اسراییل (با انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم)، گسترش شهرکنشینهای اسراییلی در مناطق خودمختار کرانه غربی و بیرون آوردن غزه از چنگ حماس بوده و هست. (10) با این اوصاف حماس بر سر دوراهی بزرگی قرار گرفت: دادن امتیازات بیشتر و واگذاری دولت یا ادامه درگیری با اسراییل. (11) از یکسو حماس مانند بسیاری از بنیادگرایانی که به قدرت سیاسی و امتیازاتی دستیافتهاند مجبور به اتخاذ نوعی از رئال پولیتیک شده، از سوی دیگر میزان عقبنشینیاش نیز با برخی موانع جدی روبرو بود. حماس نیز مانند طالبان مدام مجبور است رقابتهای خود را با دیگر نیروهای بنیادگرای حاضر درصحنه (مانند جهاد اسلامی با حدود 15 هزار نیروی مسلح که کاملاً و مستقیم وابسته به جمهوری اسلامی است) در نظر داشته باشد تا پایه اجتماعی خویش را از دست ندهد.
درنهایت حماس دریافت که روند سیاسیای به راه افتاده که هدفش حذف قدرت شان در غزه از صفحه شطرنج سیاست است. بر پایه این جمعبندی، حماس پیشدستی کرد تا بتواند درصحنه باقی بماند. این نیرو با هدف حذف نشدن و به بازی گرفته شدن عملیات 7 اکتبر خود را طراحی کرد. حماس جنگش را شروع کرد تا بدل به بزرگترین بازنده نشود. به همین دلیل عملیاتش از خصلت قمار گونه و روحیه «همهیاهیچ چیز» برخوردار بوده است. (12) بیشک تحرکات و تحریکاتی که اسراییل طی چندماههٔ گذشته علیه فلسطینیها در کرانهٔ غربی صورت داده در تسریع آغاز این عملیات بیتأثیر نبود. (13) و (14)
برای درک همهجانبهٔ واقعیت، باید عملیات جنگی حماس را بر بستر تشدید رقابتهای امپریالیستی و شکلگیری بلوکبندیهای سیاسی جدید منطقه خاورمیانه قرارداد. حماس بعد از 2017 عملاً به محور ایران – سوریه – حزبالله لبنان پیوست و خود را هر چه بیشتر با نیازهای سیاسی – نظامی این بلوک منطبق کرد که از پشتیبانی چین و روسیه برخوردار است. امضا “پیمان ابراهیم” در سال 2020 و طرح “دالان جدید انرژی” میان هند – عربستان – اسراییل بیان تغییراتی در صفبندی سیاسی اقتصادی منطقه بوده است. از قدیم مردم خاورمیانه قربانی حرص و آز لولههای نفتی (رقابت بر سر منابع نفتی و گازی و چگونگی سهم هر کشور از انتقال آنها به دیگر نقاط جهان) بودند. کشف یک منبع عظیم گاز طبیعی در سال ۲۰۰۰ در ۳۶ کیلومتری مرز آبی غزه (درون حوزهٔ تعیینشده برای فلسطین در قرارداد اسلو) خود بهعنوان یک عامل فرعی میتواند مزید برعلت باشد. اسراییل نهایت تلاش خود را به کاربرد تا قرارداد 25 ساله میان دولت خودگردان فلسطین و شرکت انگلیسی “بی. جی” و یک شرکت لبنانی را بر هم زند و مانع بهرهبرداری از این منبع شود. اینکه دولت قطر بهعنوان مهمترین تولیدکنندهٔ گاز در سطح جهان همراه با روسیه و چین و ایران و تا حدی ترکیه چه نقش و منفعتی در برهم زدن این صفبندیها دارند، نیازمند بررسی دقیقتری است.
بر بستر این صفبندیهای سیاسی و تناسب قوا، میتوان گفت که انتخاب مقطع و لحظه مناسب برای عملیات 7 اکتبر بدون رایزنیهای حداقلی با حزبالله لبنان، ایران و روسیه (و احتمالاً گرفتن برخی کمکهای فنی برای از کار انداختن تکنیکهای امنیتی پاسگاهها مرزی و دیوارهای حائل ساخته شده توسط اسراییل) – و البته نگاه به وضعیت داخلی اسراییل و شکافهای درون آن – میسر نبوده است. این واقعیتی است که تاکنون روسیه و چین حداقل در بعد تاکتیکی از این عملیات بیشترین منفعت را بردهاند. با شروع جنگ جدید، آمریکا مجبور شده دوباره به خاورمیانه بازگردد و از تمرکز قوایش در منطقه اقیانوسیه برای محاصره چین و از میزان توجهش به جنگ اوکراین بکاهد. بر بستر این رقابتهای جهانی، جنگ کنونی بهصورت کیفی با جنگهای قبلی میان فلسطینیان با اسراییل یا حزبالله لبنان با اسراییل متفاوت است و پتانسیل آن را دارد که به تحولی منطقهای با “ابعاد جنگ جهانی” بدل شود.
بار دیگر شاهد آن هستیم که بنیادگرایان مرتجع اسلامی همانند رهبران گذشته، سرنوشت مردم فلسطین را به رقابتهای امپریالیستی و منافع قدرتهای ارتجاعی منطقه گرهزدهاند. این جزئی از استراتژی همیشگی رهبران ناسیونالیست فلسطین بوده است. به رسمیت شناختن گره خوردگی عینی مسئلهٔ فلسطین با تضادهای منطقهای و جهانی و منوط بودن سرنوشت فلسطین به پیشرفت فرایندهای انقلابی در همه کشورهای منطقه یک امر است؛ آلت دست شدن قدرتهای ارتجاعی امری دیگر. مسئله فقط جنگیدن با قدرت اشغالگر نیست مسئله چگونه جنگیدن و برای چه هدفی جنگیدن است که تعیینکنندهٔ خصلت جنگ است. مقاومت عادلانه را با روشهای نادرست نمیتوان بهپیش برد. تکیه به قدرتهای ارتجاعی و تکیه به موشک و راکت و قتل غیرنظامیان و کودکان اسراییلی چهره مقاومت عادلانه مردم فلسطین را مخدوش میکند.
به هر صورت خارج از ارادهٔ مردم این منطقه، جنگی به راه افتاده است و هیچکس – حتی اسراییل و آمریکا – نمیداند، دیگر قدرتهای منطقهای چه خواهند کرد؟ فلسطینیها چه خواهند کرد؟ حماس تا چه حد مقاومت خواهد کرد؟ همچنین کسانی که به حماس وابسته نیستند اما از ستم متنفرند، در صورت حمله زمینی گسترده به خاک غزه شجاعانه خواهند جنگید یا خیر؟ هیچکس نمیداند پیامد دهشتهایی که اسرائیل در این چند هفته خلق کرده، مردم جهان را به سمت چه اقداماتی خواهد راند؟ چه نتایجی برای سیاست ریزیهای بینالمللی و حتی داخلی بهویژه در برخی کشورهای عربی و همچنین غربی خواهد داشت؟ آنچه فعلاً روشن است حمله وحشیانه اسرائیل و نسلکشی مردم فلسطین است.
پیچیدگیهای سیاسی؛ عقدههای غیراخلاقی!
موضعگیری صحیح و قاطع در قبال این جنگ به دشواره ای جدی در میان مردم مترقی جهان بهویژه جنبش سیاسی ایران بدل شده است. دشواری مسئله در این واقعیت اساسی نهفته است که هرگونه حمایت از حماس یا اسراییل به ناگزیر به تقویت آن دیگری منجر میشود. با این قید مهم که بههیچوجه به لحاظ عینی حماس در موقعیت همسان با اسراییل قرار ندارد. جنایت جنگی که حماس مرتکب شده قابل قیاس با جنایتهای جنگی مستمر اسراییل نیست. اسراییل از موقعیت بسیار قویتر در انجام جنایت و البته در مقیاسی بهمراتب بزرگتر برخوردار است. حماس گلولهای شلیک کرد و اسراییل با پشتیبانی همهجانبه آمریکا به بهانه این شلیک میخواهد کل منطقه را به خاک و خون کشد.
وجه دیگر ماجرا تداخل ناگزیر امر عادلانه فلسطین با وضعیت کنونی است. تاریخا نقش حماس مانند دیگر نیروهای بنیادگرای اسلامی، به عقب صحنه راندن مقاومت ترقیخواهانه در مقابل ستم ملی و دگردیسی جنبشهای رهائیبخش ملی به جنبشهای ارتجاعی بوده است. اما تضادها، سر جای خود باقیماندهاند و ستمگری ملی – بهویژه در ارتباط با ملت فلسطین تشدید یافته است. این تداخل هیچ حقانیتی به حماس نمیدهد. حماس برای رهایی ملی مردم فلسطین نمیجنگد بلکه برای برقراری ارتجاعیترین شکل حکومت مذهبی تحتالحمایه قدرتهای ارتجاعی دنیای عرب و سهم بردن از دلارهای نفتی میجنگد. اما میدانیم که اسراییل از هر فرصتی برای نسلکشی ملت ستمدیده فلسطین سود جسته است. آنچه محرک به خیابان آمدن مردم در سراسر جهان علیه اسراییل است، وجود این عنصر عادلانه است که به ناگزیر در هر درگیری میان اسراییلیها با فلسطینیها رو میآید.
کسانی که همزمان میخواهند به یک اندازه و هموزن علیه حماس و اسراییل موضع داشته باشند قادر به درک خطری که موجودیت ملتی را تهدید میکند نیستند. همچنین کسانی که در چنین اوضاعی ظاهراً از موضع متواضعانه، انتقاد به حماس را برنمیتابند و آنها در بهترین حالت وظیفه خود فلسطینیها میدانند نیز در عمل مردم فلسطین را لایق رهایی ندانسته و بر پایه منطق متفرعنانه “خلایق هر چه لایق” عمل میکنند. (15)
زمانی جنبش بینالمللی کمونیستی با تکیه به اینکه چه نیروهایی بهطور عینی به امپریالیسم ضربه میزنند و با اتخاذ روش «دشمنِ دشمن من، دوست من است» اتحاد با برخی جریاناتی که از موضع ارتجاعی به مخالفت با امپریالیسم برمیخاستند را توجیه میکرد. یا در دورهای بر پایه تشخیص دشمن عمده از غیر عمده، میخواستند به حداکثر از شکافهای میان دشمنان سودجویند. هیچیک از مفهومسازیهای تئوریک فوق قادر به توضیح واقعیت عینی به نام تضاد میان بنیادگرایان اسلامی و امپریالیستها نیست. تنها با درک عمیقتر از کارکرد امپریالیسم و قوای محرکه آن و مشخصا تکیه به مفهوم “دو منسوخ” یا “دو پوسیده” (دو منسوخی به نام مَک وُرلد و مَک جهاد) بهتر از گذشته میتوان این تضاد را به لحاظ تئوریک مهار کرد. (16) ظهور پدیده بنیادگرایی اسلامی نه محصول توطئه و نقشهریزی امپریالیستها، بلکه حاصل کارکرد تضادهای پایهای سیستم سرمایهداری – امپریالیستی و تشدید آن در دورهٔ معین تاریخی بوده است. در اثر تغییر و تحولات پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه دهه شصت و هفتاد میلادی در عرصه جهانی و منطقهای، قشری مرتجع در جوامع تحت سلطه شکل گرفت که به دلایل تاریخا معین توانست پرچم جدال با امپریالیسم را در دست گیرد. خصلت این جدال بهگونهای است که اگر جانب هر یک از آن دو گرفته شود، دستآخر هر دو تقویت خواهند شد.
از این زاویه هرگونه امتیاز دادن به حماس در تحلیل نهایی نتیجهای جز تقویت اسراییل و آمریکا نخواهد داشت. هرگونه دفاع از “آلترناتیو سنتی – دینی” در برابر “آلترناتیو مدرن – امپریالیستی” نتیجهای جز تقویت هر دو ببار نخواهد آورد. وقایع افغانستان و قدرتیابی دوباره طالبان مثال بارزی برای اثبات دینامیک “تقویت یکی به تقویت دیگری میانجامد”، است. وقایع مصر و دستبهدست شدن قدرت از حسنی مبارک به محمد مرسی و از محمد مرسی به السیسی نیز بازتاب همین واقعیت است. میدانیم که علیرغم سرکوبهایی که السیسی بهپیش برده کماکان با رشد بنیادگرایی اسلامی در بخشهایی از جامعه مصر بهویژه در صحرای سینا روبرو هستم. تجربه نشان داده که هیچ راهحل میانی موجود نیست. راهحلهای ناسیونالیستی سکولار ناتوان از شکستن این دور باطل هستند زیرا به این یا آن شکل ریششان درگرو یکی از این دو قطب بوده و قادر نیستند این سیکل تکرارشونده را درهم شکنند. سیکلی که نزدیک به نیمقرن خاورمیانه را به جهنمی برای مردم بدل کرده است.
موضعگیری در قبال این جنگ با دشواری دیگری نیز روبروست. بسته به اینکه در کدام کشور ساکن باشیم و نسبت دولت حاکم با این جنگ چه باشد، ابعاد خاصی از سیاست رهائیبخش و انترناسیونالیستی پررنگتر میشود. برای مثال کسی که ساکن اسراییل است مدام باید خصلت اشغالگرانه و تجاوزکارانه اسراییل را برجسته کند. کسی که در آمریکا ساکن است باید در درجه اول حمایت مستقیم دولت آمریکا از نسلکشی که اسراییل به راه انداخته را افشا کند. یک فلسطینی باید ضمن مقاومت در مقابل اسراییل بر راه رهایی واقعی انگشت گذارد و نتایج بیراهههای تاکنون رفته را پررنگ کند. کسی که در ایران ساکن است باید مبارزه علیه جمهوری اسلامی را با حمایت از مردم فلسطین پیوند زند و اهداف ارتجاعی جمهوری اسلامی را از دخالت در امور فلسطین برملا کند.
بدون دیدگاه انترناسیونالیستی و برافراشتن پرچم انقلاب در هر کشور امکان اتخاذ موضعگیری صحیح نیست. آنچه موضعگیری سیاسی انقلابیون در هر کشور را محک میزند این است که چگونه هر موضعی یاریرسان پیشرفت عمومی انقلاب در سطح جهانی است.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی نقش مهمی در تحریف مقاومت عادلانه مردم فلسطین داشته است. سرنگونی جمهوری اسلامی بهعنوان اولین دولت بنیادگرای اسلامی بزرگترین خدمت به مقاومت مردم فلسطین است. اما این کار بدون مبارزه با افکار نادرستی که در میان مردم ایران نسبت به امر فلسطین وجود دارد میسر نیست. بخشهای مهمی از مردم – منجمله جوانان شرکتکننده در خیزش انقلابی یکساله اخیر – که از دست جمهوری اسلامی به ستوه آمدهاند و سالها با اهرمهایی مانند “همکاری با اسراییل” سرکوب ایدئولوژیک شدهاند، چاره را نفی همبستگی با مردم فلسطین میدانند. توهین به پرچم فلسطین در استادیوم ورزشی یا سردادن شعارها ناسیونالیستی و ارتجاعی چون “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” و داشتن روحیه “فلسطین هراسی” و “عرب ستیزی” بیان عقدههایی است که امروزه شکل غیراخلاقی به خود گرفته است. واقعیت این است که تفاوتی میان ماهیت فاشیستی دینی دولت جمهوری اسلامی با دولت فاشیستی صهیونیستی اسراییل وجود ندارد. برخورد سرکوبگرانه جمهوری اسلامی با مردم معترض دستکمی از برخورد اسراییل با فلسطینیان ندارد. مردمی که قادر نباشند دوستان و دشمنان واقعی خویش را تشخیص دهند و بین ستمگر و ستمدیده فرق نگذارند و هم سرنوشتی خویش با دیگر ستمدیدگان جهان را درنیابند، هرگز قادر به کسب آزادی نخواهند شد و چهبسا مبارزات عادلانهشان در نیمهراه، قلب خواهد شد. (17)
کسی نمیتواند چیزی را تغییر دهد مگر آنکه همهچیز را تغییر دهد!
مخالفت با جنایتهای گسترده در غزه، تودههای وسیعی را در سراسر جهان به حرکت درآورده است. ضدیت با این جنگ با انگیزهها و افکار متفاوتی صورت میگیرد. شاید مخالفت از منظر اومانیستی و حمایت از آتشبس و صلح در کاستن از درد و آلام مردم این منطقه ذرهای مؤثر باشد. اما واقعیت این است که این اندازه از مخالفت برای مقابله با این حد از سبعیت و جنایتهای مدام تکرارشونده اسراییل ابداً کافی نیست.
مقاومت مردم فلسطین به دلیل گرهخوردگی تضادهای عدیده، همواره این پتانسیل منحصربهفرد را داشته که رابطه میان امر جزئی با امر کلی؛ امر خاص با امر عمومی؛ امر روزمره با امر غایی را به شکل جداییناپذیری یکجا به صحنه بیاورد. عملاً حل هر تضادی به حل تمامی تضادها گرهخورده است. (18) احقاق حقوق فلسطینیها در چارچوب نظم کنونی حاکم بر منطقه و جهان میسر نیست. نمیتوان از مقابله واقعی با اسراییل سخن راند اگر آن را از نظام سرمایهداری – امپریالیستی حاکم برجهان جدا کنیم. نمیتوان از جنبش فلسطین حرف زد اگر به تأثیرات بیثبات کنندهاش در دیگر کشورهای عربی اشارهای نکنیم و درنیابیم که رهایی فلسطین درگرو رشد فرایندهای انقلابی در تمامی کشورهای منطقه و درهمشکسته ساختارهای نظم کهنه منطقه خاورمیانه است. نمیتوان از حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین دفاع کرد ولی حقوحقوق پایهای مردم زحمتکش و نظم انقلابی آیندهای را که مردم منطقه (از یهودی و مسلمان و مسیحی گرفته تا کرد و عرب و ….) سزاوارش هستند را به میدان نیاورد.
دفاع از مردم غزه و مخالفت با جنگ، بستر عینی مناسبی را برای تقویت همبستگی انترناسیونالیستی و درک ضرورت پیشبرد انقلاب سوسیالیستی فراهم آورده است. بدون پیوند خوردن ایده برقراری نظم انقلابی در خاورمیانه سوسیالیستی و پیشبرد امر انقلاب در دیگر کشورهای جهان نمیتوان آیندهای حقیقتاً رهائیبخش را رقم زد. جنبش ضد جنگ کنونی فضای مناسبی را برای بحث بر سر این ایدهها و جهتگیری ها و تقویت و پایه گیریشان فراهم کرده است.
این هم بخشی از واقعیت عینی است که همواره در دل خطرات بزرگ، فرصتهای بزرگ نیز نهفته است. مرزهای واقعی در طبیعت و جامعه همواره مشروط و نسبی هستند. به این معنا که جنگهای رهائیبخش ملی میتوانند به جنگهای امپریالیستی بدل شوند یا بلعکس؛ همانطور که جنگهای ارتجاعی میتوانند به جنگهای انقلابی بدل شوند. غبار جنگ ارتجاعی میتواند توسط مخالفتهای مردمی و دخالت گری آگاهانه کمونیستی به کناری رانده شود و پتانسیلهای عظیم تاریخی رخنمایند. این نیز بخشی از واقعیت زندگی بشر و میراث سیاسی تاریخی قرن بیستم است. مسئلهٔ اساسی این است که آیا در بحبوحه این وضعیت انفجاری کسانی هستند که جرئت کنند منافع بشریت را فریاد زنند و اعلان کنند که دیگر نمیتوانیم به صاحبان قدرت اجازه دهیم که بر جهان تسلط داشته باشند و در گوشه و کنار جهان مدام دهشت بیافرینند؟ آیا کسانی هستند که بخواهند چشم جهانیان را به این واقعیت سترگ باز کنند که بشریت مجبور نیست بدین گونه زندگی کند و به بربریت تن دهد؟ آیا کسانی هستند که قادر باشند راه کاملاً متفاوتی برای سازماندهی جامعه و ایجاد جهانی کیفیتا بهتر ترسیم کنند؟
منابع و یادداشتها:
1 – به نقل از گزارش درجشده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا
https://revcom.us/en/quick-page#article6
2 – برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد تاریخ اسراییل رجوع شود به مجله انترناسیونالیستی “جهانی برای فتح” شماره 11 – 1367 و همچنین جزوه “قلعه اشغالگران” – 1366 از انتشارات اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) هر دو منبع در اینترنت قابلدسترساند.
3 – طبق آمار صندوق سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) در سال 1395، ده درصد از ثروتمندان جامعه اسراییل 15 برابر بیشتر از ده درصد اقشار فقیر درآمد داشته اند. نسبت نابرابری درآمدها در اسراییل مشابه کشور آمریکا است.
4 – برای تحلیل از اشتباهات جنبش بینالمللی کمونیستی مشخصاً استالین در به رسمیت شناختن دولت اسراییل رجوع شود به مقاله “شوروی سوسیالیستی و تأسیس اسراییل” در مجله انترناسیونالیستی جهانی برای فتح شماره 11 – 1367
5 – برای کسب اطلاعات جامعتر رجوع شود به مقاله “دو دولت” اثر توما وِسکووی، نشریه لوموند دیپلماتیک، شماره 836 – نوامبر 2023
6 – منشور حماس در لینک زیر قابلدسترس است:
https://www.aljazeera.net/encyclopedia/2017/5/2/%D9%85%D9%8A%D8%AB%D8%A7%D9%82-%D8%AD%D8%B1%D9%83%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D8%A5%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%A9-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3-1988
7 – در منشور حماس بر این آیات اسلامی تأکید شده که: «روز قیامت برپا نمیشود مگر اینکه مسلمانان با یهودیان نبرد کنند (یهودیان را بکشند)، درحالیکه یهودیان پشت سنگها و درختان پنهان میشوند؛ سنگها و درختان میگویند ای مسلمانان، ای عبدالله {خادم خدا}، یک یهودی پشت من است، بیایید و او را بکشید.» – به نقل از مقاله “حماس کیست؟” درج شده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا. ترجمه فارسی این مقاله در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م) قابلدسترس است.
8 – خسرو صادقی بروجنی در مقاله خود به نام “مدار صفر درجهٔ خاورمیانه” درجشده در سایت نقد اقتصادی سیاسی بر روابط تنگاتنگ حماس با اسراییل تأکید میکند. اما هیچ اشارهای به زمینههای اجتماعی – سیاسی رشد حماس نمیکند. در این مقاله ورشکستگی ایدئولوژیک سیاسی سازمان آزادیبخش فلسطین و نقش تاریخا مخربی که این سازمان طی سی سال گذشته ایفا کرده، بهکلی نادیده گرفته شد.
9 – بیانیه سال 2017 حماس در لینک زیر قابلدسترس است:
https://www.aljazeera.net/encyclopedia/2017/5/1/%D9%88%D8%AB%D9%8A%D9%82%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A6-%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D9%85%D8%A9-%D9%84%D8%AD%D8%B1%D9%83%D8%A9
10 – بیرون راندن حماس از غزه در استراتژی نظامی جنگ اخیر اسراییل نیز مشهود است. به نظر میرسد که دولت اسراییل میخواهد با کم کردن از وسعت و جمعیت غزه، این منطقه را دوباره به دولت محمود عباس و مصر بسپارد. اینکه چنین استراتژی نظامی – سیاسی تا چه حد امکانپذیر خواهد بود و نتایج واقعی آنچه خواهد شد، زیر سؤال است. به یک معنا میتوان گفت که اسراییل از چند سال پیش در فکر عملی کردن این استراتژی بوده است.
11 – تحلیلگری عرب به نام “شیما منیر” در مقالهای که در سال 2017 به نام “سند حماس تغییر استراتژیکی یا تغییر تاکتیکی؟” که در تارنمای مرکز مطالعات سیاسی استراتژیک الاهرام منتشر کرده، بهدرستی پیشبینی کرده بود که دو راه در مقابل حماس قرارگرفته : «این جنبش باید گامهای مشخصی برای نشان دادن اعتبار خود بر اساس سند جدید با توجه به پایان دادن به شکاف داخلی، مانند انحلال کمیته مدیریت نوار غزه و واگذاری دولت بردارد.» یا با توسل به محور سوریه – ایران و حزبالله (که قطر و ترکیه نیز بدان خواهند پیوست) به گزینهای روی آورد که: «حماس را به سمت دخالت در درگیریهایی سوق دهد که آن محور ازنظر نظامی درگیر آن خواهد شد. این امر خروج از وضعیت اجماع عربی تلقی شده و حماس به نمادی از نافرمانی تبدیل میشود.»
مقاله فوق در لینک زیر قابلدسترس است:
https://acpss.ahram.org.eg/News/16318.aspx
12 – تا حدی میتوان عملیات 7 اکتبر امسال حماس را با عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین خلق ایران در تابستان 1367 مقایسه کرد. که عنصری از استیصال را در خود داشت. مجاهدین برای اینکه به بزرگترین بازنده بدل نشود، به آن قمار نظامی دست یازید. البته موقعیت حماس از زاویه پایه تودهای و پشتوانه سیاسی نظامی یعنی حمایت برخی دولتهای منطقه قابل قیاس با موقعیت مجاهدین در سال 67 نیست. مجاهدین در آن مقطع فقط از پشتیبانی نیمبند صدام حسین برخوردار بودند.
برای درک بهتر از استراتژی حماس به مقاله “استراتژی همهیاهیچ حماس» – نوشته سوفی پومی یر،20 اکتبر 2023 که در کانال تلگرامی لوموند دیپلماتیک (فارسی) درجشده، رجوع کنید. مقاله در تحلیل از محتوی و زبان سخنرانی اسماعیل هنیه رهبر حماس مینویسد: «اگر با دقت به سخنرانی گوش بدهیم، متوجه میشویم که اسماعیل هنیه راه را به روی یک توافق سیاسی احتمالی نمیبندد. اول این که دشمن بهعنوان یک “غیرمسلمان” معرفی نمیشود، او بهعنوان یک “یهودی” نیز شناخته نمیشود بلکه از او بهعنوان یک “اسرائیلی” نامبرده میشود.» و همچنین «آیات قرآنی که برگزیدهشدهاند آنهایی نیستند که (مؤمنان) را به مبارزه با کافران دعوت میکنند، بلکه آنها را به قیام علیه بیعدالتی میخواند و به شجاعت و کرامت مؤمنان شهادت میدهد. حتی در آن به سه کتاب مقدس اشارهشده است: تورات، انجیل و قرآن. موضوع عزتنفس بسیار با اهمیت است و بارها مطرح میشود. و اینکه شرمندگی را از وجود خود پاککنیم، و در برابر “فرهنگ درماندگی و ناامیدی” ایستادگی کنیم.»
13 – برای درک بهتر از اقدامات ارتجاعی دولت اسراییل درزمینهٔ توسعه شهرکها در کرانهٔ غربی به مقاله “موفقترین استراتژی تصاحب زمین از سال 1967” – 21 اکتبر 2023 در روزنامه گاردین رجوع کنید:
https://www.theguardian.com/world/2023/oct/21/the-most-successful-land-grab-strategy-since-1967-as-settlers-push-bedouins-off-west-bank-territory
14 – افشاگری سه زن اسراییلی که توسط حماس به گروگان گرفتهشدهاند، حائز اهمیت است. آنان همصدا با خانوادههای گروگانهای اسراییلی، نتانیاهو را متهم به سهلانگاری در حفاظت از شهرکهای خودکردهاند. نتانیاهو در پاسخ به این قبیل انتقادات در شبکه ایکس تقصیر را به گردن نهادهای امنیتی و نظامی انداخت. اما سریعاً تحتفشار ارتش مجبور به پاک کردن این پیام و عذرخواهی از ارتش شد. این موضوع و واکنشهای اینچنینی راز آمیزند. جدای از اختلافاتی که بین ارتش و نتانیاهو در یک سال گذشته در برخورد به دوقطبی شدن جامعه اسراییل موجود بوده و تا حدی موجب ناکارآمدی ارتش شد؛ شاید عدم حفاظت از شهرکها بخشی از اسرار دولتی باشد که هیچ مقام دولتی حق صحبت در مورد آن و افشای آن – به ویژه برای پیشبرد منافع شخصیاش – را نداشته باشد. باید منتظر ماند تا روشن شود که این عدم حفاظت بیان ناتوانی نظامی یا بیان اولویتبندی در حفاظت از شهرکها بوده یا اینکه عمدی بوده تا دامی برای حماس پهن شود.
15 – برای مثال میتوان به بیانیه کانون نویسندگان ایران در مورد وقایع اخیر رجوع کرد که هیچگونه موضعگیری علیه حماس نکرده است. نقش اسراییل بهعنوان آماج سیاسی اصلی در این جنگ، دلیلی برای سکوت در قبال حماس نیست. این بیانیه نهتنها شانهبهشانه موضعگیریهای “چپ محور مقاومتی” میساید بلکه امتیاز بزرگی به جمهوری اسلامی میدهد که نقش مهمی در به بیراهه کشاندن جنبش فلسطین داشته است. این بیانیه مردم فلسطین را لایق آن نمیداند که در جریان تجربه منفی انقلاب 57 قرار گیرند و تن به گنداب حکومت دینی ندهند.
16 – مفهوم دو منسوخ را نخستین بار باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا در سال 2006 در اثری به نام «راهی دیگر» جلو نهاد. او ظهور پدیدهٔ بنیادگرایی دینی را بهعنوان شکلی از تشدید تضاد اساسی عصر سرمایهداری (تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی) تحلیل و تأکید کرد که: «آنچه ما در دعوای میان جهادیها و صلیبیهای مَک – جهان mc world میبینیم، جدال دو قشر است که ازنظر تاریخی منسوخ و پوسیدهاند. یکی در بین مردم تحت استعمار و ستم جای دارد و دیگری قشر حاکم بر نظام امپریالیستی است. این دو قطب مرتجع باوجود ضدیتی که باهم دارند، یکدیگر را تقویت میکنند. اگر شما جانب هر یک از این دو پوسیده را بگیرید، دستآخر هر دو را تقویت خواهید کرد. درعینحال که فرمولبندی بالا بسیار مهم است و برای درک قوای محرکهٔ آنچه امروز در دنیا میگذرد حیاتی است، اما روشن است که کدامیک از این دو «تاریخا منسوخ و پوسیده» آسیب بیشتری به نوع بشر زده و تهدید بزرگتری برای بشریت بهحساب میآید: قشر تاریخا منسوخ حاکم بر نظام امپریالیستی و بهویژه امپریالیستهای آمریکایی.»
17 – قابلتوجه است که در مراسم تشیع جنازه داریوش مهرجویی در کنار شعار “زن زندگی آزادی” شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” نیز در مخالفت با اظهارات مرضیه برومند سر داده شد. مخالفت با وی که در خطاب به جمهوری اسلامی گفته بود «با ما خوب باشید. ما هم با شماییم و در کنار شما با اسرائیل و رژیم صهیونیستی هم میجنگیم.» امری درست و عادلانه است اما سردادن چنین شعارهایی قبل از هر چیز ضربه به خیزش “زن زندگی آزادی” و آب بستن به محتوی ترقیخواهانهٔ آن است. این واقعیتی است که با شروع خیزش “زن، زندگی، آزادی” تا حدی چنین شعارهای ارتجاعی کمرنگ شده بودند. نباید فراموش کنیم آنانی که نسبت به ستم دیگران از خود واکنش ندهند نهتنها خود از زیر بار ستم رها نخواهند شد بلکه میتوانند خود به یک ستمگر بدل شوند.
18 – فقدان درک درست از این مسئله میتواند منجر به ارائه راهحلهای غیرواقعی، نیمهکاره و ناقص شود. برخی از نیروهای سیاسی چپ تحت عنوان اینکه جامعه فلسطین قطببندی طبقاتی را از هنوز از سر نگذرانده و مسئله اصلی موجودیت شان بهعنوان یک ملت است، از نیروهایی چون حماس دنبالهروی میکنند. بسیاری از محور مقاومتیها یا دنبالهروانشان اینگونه میاندیشند. در مقابل، نیروهایی نیز هستند که بهظاهر مسائل طبقاتی برایشان از اولویت برخوردار است و فکر میکنند باید به طریقی مسئلهٔ ملی فلسطینیها حل شود تا راه برای مبارزه طبقاتی باز شود. برای مثال شرکتکنندگان در میزگرد “رادیو پیام کانادا” تحت عنوان “برنده جنگ خاورمیانه کیست و جمهوری اسلامی ایران کجا ایستاده است”، بر این راهحل تأکید کردهاند. رضا مقدم از شرکتکنندگان در این میزگرد بیان داشته که باید منتظر گذر از جهان تکقطبی به جهان چندقطبی بمانیم «تا تناسب قوا عوض شود و قدرتهای جهانی پا به میدان بگذارند و راهحلی پیدا کنند که دو طرف در کنار هم زندگی کنند و مبارزه طبقاتی به وسط بیاید نه اسراییلی – فلسطینی.»
نتیجه هر دو راهحل یکی است: سپردن حل مسئله ملی به رهبری و همت بورژوازی. اینان درک نمیکنند که تقدم و تأخری میان ستم ملی و ستم طبقاتی موجود نیست. هردو بخشی جداناپذیر از کلیت زندگی مردم بوده و بخشی از یک مشکل اساسی به نام موجودیت نظام سرمایه داری – امپریالیستی هستند. علیرغم اینکه ستم ملی، فرا طبقاتی است و بر همه اقشار و طبقات یک ملت روا میشود اما راهحل آن کاملاً امری طبقاتی است. به این معنا که کلیه راهحلها از خصلت طبقاتی معین برخوردارند. بدون بحث در مورد “مشکل واقعی چیست؟ راهحل واقعی چیست؟” نمیتوان دریافت که کدام راهحل طبقاتی میتواند نقطه پایانی بر ستم ملی بگذارد. افزون بر این مسئلهٔ ملی را نمیتوان از بستر تاریخی – جهانی جدا کرد. با ظهور امپریالیسم، مسئله ملی دیگر مسئله داخلی کشورهای منفرد نبوده بلکه تابعی از مسئله انقلابهای پرولتری جهانی تبدیلشده و حل تمامعیار آن به مبارزه مستقیم علیه کلیت نظام سرمایهداری – امپریالیستی وابسته است.

فشار بر ستمدیدگان مهاجر افغان بنفع کیست؟ هوشنگ نورائی
فشار بر ستمدیدگان مهاجر افغان بنفع کیست؟
تشنج بین در ماندگان چیزی است که اکنون بخش مهمی از نمایندگان و مدافعان رژیم جبار میـخواهنددر شرایط درماندگی رژیم و فقر و فلاکت گسترده اکثریت.مردم، دامن پزنند. هرچند بخش هائی از رژیم که از نیروی کار ارزان و بدون حقوق و نیز لشکر فاطمیون افغان سود می برند و دسته های خاص تبهکار خود را در افغانستان در خطر می بینند ممکن است با لحن اندکی متفاوت سخن بگویند.
بنا به کلیپ ها و استوری ها و نیز گزارشات منتشر شده و بشدت تحریک آمیز ، در بین بخش هائی از مردم تهیدست و افغانهای پناهنده که از آنها هم تهیدست تر و بی پناه ترند تشنج ایجاد شده است. نیرو های امنیتی رژیم در چنین برهه ای که مردم؛ مردم سراسر کشور بر علیه تبعیض و ستمگری و فقر مبارزه میـکنند چنین تشنجاتی را میـسازند و یا حداکثر بهره برداری را از آنهامیکنند تا مبارزه مردم را به کجراه ببرند. مسلما عده ای از افراد صاحب امتیاز محلی و غیر محلی هم که اغلب با نیروهای امنیتی رژیم نزدیک اند از این نوع تشنجات استفاده می برند و گاه با توطئه چینی دار و ندار آنها را بالا می کشند.
لازم است متوجه بود که آن کسانی که نسبت به افراد و یا گروههائی که در موقعیت ضعیف تری قرار دارند تبعیض و ستم روا می دارند و آنها را مورد آزار و تمسخر قرار می دهند بسادگی متوجه ستم و تبعیض نسبت بخود از جانب عاملان اصلی ستمگری نیستند و در چنان حالتی نمی توانند بر علیه علل اصلی مشکلات خود. بطور جدی مبارزه می کنند. این افراد که خود اغلب ستمدیده اند از ضعف خود به این صورت چشم می پوشند که زیر چتر قدرتمندان می خزند و یا از ادبیات آنها استفاده می کنند تا بصورت پیاده نظام قدرتمندان، مردم ستمدیده مهاجر را که متحد واقعی آنهایند سرکوب کنند. آنها به ریشه مسائل که در روابط قدرت و مناسبات اجتماعی، اقتصادی؛ و سیاسی قرار دارد نمی اندیشند و فقر و بیکاری و درماندگی خود را در حضور همسایه هایی که از آنها وضع بمراتب بدتری دارند جستجو میـکنند و این همان چیزی است که طبقات حاکم وصاحبان قدرت و ثروت و امتیاز میـخواهند، چون نوک تیز حمله را نسبت بخود کاملا منحرف کرده و مردم ستمدیده را تحت عنوان افغانی و بلوچ و سیستانی و کرد و اراذل و اوباش گاه دهاتی و یا کولی و غیره در مقابل هم قرار می دهند.
مردم افغان در ایران با آنکه بعنوان ارزانترین نیروی کار؛نقش بزرگی در ساختن کشور داشته اند ؛ ستم چندگانه ای را بمراتب شدید تر از مردم ستمدیده دیگر “ایران” تحمل کرده و می کنند. اگر حقوق انسانی بخشی از مردم به خاطر جنسیت، طبقه و یا قوم و دین و محیطـ جغرافیائی شان نقض میـشود، پناهندگان افغان هیچ حقوقی ندارند که صحبت از نقض آن بشود چون آنها تماما حتی از نظر فیزیکی هم تحمل نمیـشوند. نباید گذاشت انسانیت و تعهد و مسئولیت انسانی و همنوعی نابود شود و اگر این طور بشود انسان خود را در چاله ای تاریک می اندازد که در آن کشتار و نابودی همدیگر به امری عادی تبدیل میـشود چونکه به این دید دامن زده میـشود که مردم ایران ذاتا بخاطر تصادف محل تولد با مردم افغانستان متفاوتند در حالی که این یک دروغ بزرگ نژاد پرستانه است. نه افغانستان جائی است که آن را با تحقیر نگاه کرد و نه مردم افغان مردمی هستند که کسی نسبت بہ آنها چنان دید بشدت زشت، نژادپرستانه و نفرت آوری داشته باشد. البته همه حق دارند از رژیم سرکوبگر طالبان و حتی رژیم ها قبلی بویژه مجاهدین پرده بردارند چون بهمین مردم ستمدیده ستم و تبعیض روا داشته و آنها را از خانه و کاشانه خود رانده اند. اما نباید دور رفت و دید که مردم ایران گرفتار زور و ستم چه کفتار ی بنام جمهوری اسلامی ایران ، این رژیم فاسد دینی و رانتی سرمایه داری، قرار دارند. ستمگری و تبعیض نسبت به مردم افغان را در هرجابیـکه باشد باید محکوم کرد و برای آنها و همراه با آنها خواهان حقوق برابر و شهروندی شد. نباید گذاشت کسی در دامهای مخرب نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و عده ای از سود جویان که چشم به غارت دارائی اندک آنها دارند بیفتد. شعار این باشد که آنها از مایند و ما باهم و در کنار هم لازم است زندگی کنیم. مسؤل این شرایط ناگوار رژیم جمهوری اسلامی (و طالبان) اند که با فساد و تبهکاری و سرکوب و دشمن تراشی زندگی مردم را به این وضع فلاکتبار در آورده اند. کمبود نان و آذوقه و کار و امنیت یعنی ابتدائی ترین نیاز های انسانی برای زنده ماندن، بیان جنایتی است که این رژیم در این عرصه بمردم روا داشته است. در پایان بیاد داشت که ستمگری نسبت به ستمدیدگان بمعنی ستم بر خویشتن هم هست. در کشوری که آینده خود را بر اساس مناسبات دموکراتیک و عدالت اجتماعی و و رفع تبعیضات از هر نوعی بنا میـکند همه مهاجران و از جمله مهاجران افغان باید بطور قانونی از حقوق برابر وشهروندی برخوردار شوند و همه تبعیضات تحمیلی باید جرم تلقی شده و تحت تعقیب قرار بگیرند.
ایوب حسین بر ( هوشنگ نورائی) لندن- ۲ اکتبر ۲۰۲۳

چهگونه میتوانیم مناقشهی اعراب و اسراییل را بررسی و تدریس کنیم؟ پروفسور آوی شلیم
گفتوگوی وصام حسن با پروفسور آوی شلیم، ترجمهی سیاوش آذری
چهگونه میتوانیم مناقشهی اعراب و اسراییل را بررسی و تدریس کنیم؟ در این مصاحبه، سخنی خواهیم داشت با استاد بازنشستهی روابط بینالملل دانشگاه آکسفورد، پروفسور آوی شلیم. از پروفسور شلیم تاکنون هشت کتاب در زمینهی با مناقشهی اعراب و اسراییل انتشار یافته است؛ ایشان بیش از سه دهه است که این موضوع را تدریس میکند.
من با کارهای آکادمیک پروفسور شلیم هنگامی آشنا شدم که مشغول آماده شدن برای تدریس در زمینهی مناقشهی اعراب و اسراییل بودم. بهعنوان دانشجوی دکترا در رشتهی انسانشناسی درگیر یافتن رویکرد مناسب آموزشیای بودم که با استفاده از آن درسی را که بخشی از مبحث روابط بینالملل بود طراحی کنم. تصمیم گرفتم رویکردی بینارشتهای اتخاذ کنم و بر ظرافتهای انسانشناسانه و تاریخی کنه مطلب، که تجربیات روزمرهی انسانها را در کانون این مناقشه قرار میداد و شرایط مباحثات فکری هنگام دروس را مهیا میساخت، تأکید نمایم. در این مصاحبه پروفسور شلیم مزایای اتخاذ رویکردی تاریخی در تدریس و پژوهش سرفصلهای مرتبط با رشتهی روابط بینالملل را توضیح میدهد. ایشان کارهای علمی جنبش «تاریخنگاران نوین» را مورد بحث قرار میدهد، مفاهیم مورد مناقشه در زمینهی این مبحث را توضیح میدهد و امید خود به (راه حل) تشکیل دولتی دموکراتیک را با ما در میان میگذارد.
نقطهعطفهای اصلی فکری که حرفهی آکادمیک و سیر تفکر شما را تحت تاثیر قرار داده کدام است؟
در سیوچهار سال گذشته من مشغول تدریس در دانشگاه آکسفورد در رشتهی امور و روابط بینالملل بودهام. اما من در کمبریج در دورهی کارشناسی تاریخ خواندم؛ (بهقول معروف) یکبار که مورخ شدید همیشه مورخ میمانید. علم تاریخ بینش من را شکل داده و آرایش اصلی فکری در کار من بوده است. پروفسور سر اف اچ هینسلی که یکی از آموزگاران من در کمبریج بود همیشه به ما میگفت که به نظر او بهترین رویکرد به روابط بینالملل رویکرد تاریخی است. شاید زمانی رویکرد بهتری پیدا شود اما فعلاً بهترین رویکرد، تاریخی است. این اتفاقی در اواخر دههی شصت میلادی است. امروز هم که من ۷۶ سال سن دارم، هنوز رویکرد دیگری، که در بررسی و تدریس روابط بینالملل خاورمیانه از رویکرد تاریخی پربارتر باشد، نیافتهام.
انتخاب نقطه زمان آغازین برای مورخان معمولاً کار دشواری است و میتواند بر تمامی تاریخ مورد نگارش و همچنین تصویر جامعتر تأثیر بگذارد. نقطهی آغازینی که شما برای توضیح تاریخ مناقشهی اعراب و اسراییل انتخاب کرده اید چه روزی است؟
نقطهی آغازین به موضوعی بستگی دارد که شما قصد کاویدن آن را دارید. نقطهی شروع من در نوشتن در مورد مناقشهی اعراب و اسراییل، بیانیهی بالفور در سال ۱۹۱۷ است. این بیانیه شرایط به انقیاد درآوردن صهیونیستی فلسطین را که امروز نیز در جریان است مهیا کرد. اما من به تصویری جامعتر نیز علاقهمندم؛ تصویر قدرتهای بزرگ و دخالتشان در امور منطقه. برای درک سیاست بینالمللی منطقه، نهتنها بررسی این امور بر مبنای نگرشی از بیرون به درون، بلکه بر مبنای نگرشی از درون به بیرون نیز ضروری است. من در این زمینه کتاب کوچکی، بهمثابه مدخلی به روابط بینالملل در خاورمیانه، از انتشارت پنگوئن، با عنوان جنگ و صلح در خاورمیانه: تاریخی فشرده (۱۹۹۵) منتشر کردم. این کتاب به عربی ترجمه شد. نقطهی اصلی در این کتاب رمزگشایی از روابط میان نیروهای خارجی و منطقهای در خاورمیانه است. نقطهی آغاز در این کتاب فروپاشی امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول است.
یک مورخ وظیفهای پویا پیش رو دارد که شامل کاوش، ارزیابی و ارائهی روایتهای گذشته برای مصاحبت با امروز است. چنین فرایندی وظیفهی مورخ را به امری ذاتاً سیاسی مبدل میگرداند. در این مورد چه نظری دارید؟ شما امر سیاسی در کار خود را چگونه تعریف میکنید؟
پژوهشگران را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: آنهایی که ادعای غیر سیاسی بودن دارند؛ ادعا میکنند که کارشان عینی و غیر ذیعلاقه است و آنهایی که تعهد و علایق سیاسی دارند. من خود را پژوهشگری از نظر سیاسی متعهد میشمارم. ایلان پاپه و ادوارد سعید نمونههای کلاسیک پژوهشگران دارای علایق سیاسی هستند. به نظر من جهتگیریها و دیدگاههای سیاسی ما ناگزیر سایه روشنهای آنچه مینویسیم را تعیین میکنند. بعلاوه، تاریخ در خلاء نوشته نمیشود. هر نسل تاریخ جداگانهی خود را مینگارد. حتی هنگامی که در مورد گذشته مینویسیم، به این گذشته از منظر امور معاصر و جدلهای امروزی مینگریم.
شما یکی از بنیانگذاران مورخان نوین، که متشکل از گروهی از آکادمیسینهایی است که به صورت جمعی به مورخان اسراییلی تجدیدنظرطلب مشهورند، هستید. آیا میتوانید کمی بیشتر از گذشته و کارهای آکادمیک این گروه بگویید؟
گروه اصلی «مورخان نوین» شامل سیمها فلاپان، بنی موریس، ایلان پاپه و من بود. «تاریخ نوین» اواخر دههی ۸۰ میلادی سر برآورد. در سال ۱۹۸۸، در چهلمین سالگرد تأسیس دولت اسراییل، از هر کدام از ما کتابی انتشار یافت. عنوان کتاب فلاپان پیدایش اسراییل: افسانهها و واقعیات بود. موریس، پیدایش مسألهی پناهندهی فلسطینی، ۱۹۴۷-۱۹۴۹ را نوشت. پاپه بریتانیا و مناقشهی اعراب و اسراییل، ۱۹۴۸-۱۹۵۱ را منتشر کرد. دستآخر هم کتاب من بود: تبانی در اردن: ملک عبدالله، جنبش صهیونیستی و تقسیم فلسطین. هر چهار کتاب در سال ۱۹۸۸ انتشار یافت. ما به صورت جمعی به «مورخان نوین» و یا مورخان تجدیدنظرطلب اسراییلی مشهور شدیم.
دربارهی این مناقشه ادبیات حجیمی موجود است اما اینها را معمولاً سیاستمداران و یا نویسندگان دارای گرایشهای قوی پرو-صهیونیستی به رشتهی تحریر درآوردهاند. این نویسندگان تصویری قهرمانانه و اخلاق گرایانه از داوود، یهودی کوچک که بر علیه جالوت، عرب مقتدر میجنگد ترسیم میکنند. مورخان نوین این نگرش ناسیونالیستی را به چالش کشیدند. در واقع این جنبش یک رودررویی با تمام افسانههایی بود که پیدایش اسراییل و نخستین جنگ اعراب و اسراییل را احاطه کرده بود.
دو عامل برآمد «تاریخ نوین» را بهتر توضیح میدهد. یکی وجود اسناد رسمیای بود که بنا به قاعدهی ۳۰ سال از طبقهبندی خارج شده بودند. ما به مجموعهای از منابع اصلی و اسناد رسمی اسراییلی دسترسی پیدا کرده بودیم. عامل دیگری که به توضیح پدیدهی تاریخ نوین یاری میرساند اشغال لبنان توسط اسراییل در سال ۱۹۸۲ بود. تا آن مقطع در اسراییل در مورد اینکه تمامی جنگهای اسراییل جنگهایی تدافعی و نه تعرضی هستند همنظری وجود داشت. اما در زمان جنگ لبنان نارضایتی سیاسی وجود داشت و مردم به پرسش کشیدن انگیزههای رهبرانشان را آغاز کرده بودند. این نگاهی انتقادیتر به گذشته کشور را تشویق میکرد. به دنبال جنگ لبنان نخست وزیر وقت، مناخن بگین، سخنرانیای در مورد جنگهای انتخابی و جنگهای ناگزیر ایراد و اعتراف کرد که اشغال لبنان در سال ۱۹۸۲ جنگی انتخابی بود. پس از این اعتراف، تمامی همنظری در پشتیبانی از موضع اسراییل در این درگیری درهم شکست و این فرجهای بهوجود آورد که مورخان نوین را قادر به ایفای نقش خود ساخت.
منتقدان مورخان نوین ادعا میکنند که آنها مغرضانه عمل میکنند و نگرشی نامتوازن به این مناقشه دارند. نظر شما در مورد این منتقدان چیست؟ آیا پژوهشگرانی که این مناقشه را بررسی میکنند میتوانند «بیطرف» و «بیغرض» باشند؟
بنی موریس، ایلان پاپه و من به اتهام پیشداوریهای سیاسی مورد حمله قرار گرفتیم. یکی از منتقدان ادعا کرده بود که کار ما چنان ناقص و تحریف شده است که حتی شایستهی تاریخ شمرده شدن هم نیست. منتقدان دیگری ادعا کردند که ما دستور سیاسی پیش رو داریم و هدف ما بهعنوان مورخان نوین ایجاد کانونهای جدید بینالمللی پشتیبانی از فلسطینیان و و همدلی با آنان و نامشروع جلوه دادن اسراییل است. من هدف سیاسیای در دستور ندارم اما مسلماً بهعنوان یک مورخ اهدافی در دستور دارم. دستور من نوشتن به شیوهای هرچه مشروحتر، هرچه دقیقتر و هرچه گیراتر در رابطه با تاریخ این مناقشه است.
مورخان نوین رویکردها و وابستگیهای سیاسی متفاوتی دارند. ایلان پاپه همیشه رادیکالترین ما بود؛ او دولت اسراییل را از آغازش طرحی استعماری قلمداد میکرد. او در مورد پاکسازی قومی فلسطینیان در سال ۱۹۴۸ نوشت؛ برای او اسراییل هیچوقت هیچگونه مشروعیتی نداشت. بنی موریس چپگرا بود، اما صهیونیست چپ؛ به نظر او اسراییل کاملاً مشروع بود. من جایی میان این دو قرار داشتم اما در سالهای اخیر به موضع پاپه نزدیکتر شدهام. من قبلاً بنا بر دو نقطهعطف اصلی دیپلماتیک، اسراییل را مشروع قلمداد میکردم. یکی از اینها بیانیهی تقسیم ۱۹۴۷ بود که اسراییل آن را قبول و اعراب رد کرده بودند. این بیانیه مشروعیت بینالمللی یک دولت یهودی در فلسطین بود. نقطهعطف دیگر قرارداد آتش بس ۱۹۴۹ بود که اسراییل با تمامی همسایگانش امضا کرد و مرزهایش را مشخص نمود. اینها تنها مرزهای اسراییل هستند که بهطور بینالمللی شناخته شده و در نظر من نیز مشروع هستند.
اما در سال ۱۹۶۷ اسراییل قلمرو خود را سه برابر افزایش داد و به ساخت شهرکهای غیرنظامی در سرزمینهای اشغالی فلسطینیان پرداخت. این پروژهی استعماری صهیونیستی است که «خط سبز» را زیرپا میگذارد و به نظر من کاملاً نامشروع است. تمایز میان اسراییل و سرزمینهای اشغالی، دیگر تمایزی واقعی نیست. تمامی مناطق تحت حاکمیت اسراییل یک رژیم آپارتاید، یک رژیم برتریطلب یهودی است. ازاینرو امروز من تمامیت مشروعیت اسراییل را زیر سؤال میبرم. یک رژیم آپارتاید فراتر از نامشروع بودن، کاملاً نفرتانگیز است.
آیا اتهام یهودیستیزی و یا صهیونیسمستیزی برای خاموش کردن صدای منتقدان سیاستهای اسراییل بهکار میرود؟ تعریف شما از این مفاهیم چیست؟
امروز در مباحثات جاری در بریتانیا و دیگر کشورها برسر اسراییل و فلسطین یهودیستیزی و صهیونیسمستیزی مفاهیم کلیدی هستند. تعریف من از یهودیستیزی دشمنی با یهودیان بهصرف یهودیبودنشان است. صهیونیسمستیزی مخالفت با ایدئولوژی رسمی دولت اسراییل، بهویژه سیاستهای آن در قبال فلسطینیان است. یهودیستیزی و صهیونیسمستیزی دو چیز کاملاً متفاوتند. یهودیان از جمله انسانهایی هستند که در هر نقطهای از جهان امکان مواجهه با آنان وجود دارد در حالی که اسراییل دولتی مستقل در مکانی معین است. بنابراین انتقاد به سیاستهای مشخص اسراییل، مانند شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی که امری کاملاً غیر قانونی است و یا الحاق اورشلیم شرقی که این هم غیرقانونی است و یا پایمال کردن حقوق انسانی فلسطینیان که تخلف از حقوق انسانی بینالمللی است، کاملاً موجه است.
منتقد دولت اسراییل و سیاستهایش بودن بدون کوچکترین سنخیتی با یهودیستیزی امری کاملاً شدنی است. اما اسراییل و دوستدارانش تمایز میان این دو مفهوم را کمرنگ و تلاش میکنند تا هرگونه انتقاد از اسراییل را ذاتاً یهودیستیزانه و ملهم از نفرت و دشمنی علیه یهودیان جلوه دهند. نمونهی بارز چنین خلط مبحثی تعریف یهودیستیزی توسط انجمن بینالمللی یادمان هولوکاست (آی اچ آر ای) است. این تعریفی مشروط، خارج از قانون اما الزامآور و در عین حال کاملاً بیمحتواست. بنا بر این تعریف «یهودیستیزی شکل درک ویژهای از یهودیان است که امکان بروز به صورت نفرت از یهودیان را دارد. اشکال تجلی بلاغی و فیزیکی یهودیستیزی معطوف به افراد یهودی و یا غیر یهودی و / و یا دارایی آنان، نهادهای جامعهی یهودیان و مراکز دینی آنان است.»
به دنبال این تعریف، یازده نمونه از آنچه به یهودیستیزی شکل میدهد برشمرده میشود. شش مورد از این یازده نمونه با اسراییل مرتبط است. برای مثال، موجودیت دولت اسراییل را تلاشی نژادپرستانه قلمداد کردن یهودیستیزانه است. حال آنکه شماری از اسراییلیان، از جمله سازمان حقوق بشر بتسلم، اسراییل را دولتی نژادپرست و رژیم آپارتاید قلمداد میکنند. پس چرا اسراییلیان این اجازه را دارند که اینگونه سخن بگویند اما دیگر مردم جهان با نژادپرستانه قلمداد کردن اسراییل به یهودیستیزی متهم میشوند؟
مدافعان تندخوی اسراییل بهدروغ ادعا میکنند که این نمونهها جزئی جداییناپذیر از تعریف ای اچ آرای هستند. دولت بریتانیا کل تعریف ای اچ آرای را اتخاذ و تلاش کرد تا آن را به حکومتهای محلی تحمیل کند. حزب کارگر این تعریف را، بهاستثنای برخی از نمونهها، پذیرفت. به دنبال آن از طرف لابی اسراییل برای پذیرفتن تمامی نمونهها بدون هیچ قیدوشرطی بهشدت تحت فشار قرار گرفت و دستآخر جا زد. محفلهای صهیونیستی فشار زیادی میآورند تا این تعریف غامض را بر تمامی سطوح جامعهی بریتانیا، بهویژه دانشگاهها، تحمیل کنند.
وزیر پیشین آموزش، گاوین ویلیامسون، در اکتبر ۲۰۲۰ نامهای به تمامی معاونان رؤسای دانشگاههای انگلستان فرستاد که در آن گفته میشد که دانشگاهها ملزم به پذیرش تعریف ای اچ آر ای هستند و برای این کار تا کریسمس مهلت دارند. در صورت سرپیچی، وی آنان را با قطع بودجه تهدید کرد. او میگفت که عدم اتخاذ این تعریف از سوی دانشگاهها نشان میدهد که آنها یهودیستیزی را بهجد نمیگیرند. در این مورد او کاملاً در اشتباه بهسر میبرد: شما میتوانید یهودیستیزی را بهجد بگیرید بی آنکه این تعریف عمیقاً ناقص را اتخاذ کنید. این حملهای آشکار از سوی دولت علیه آزادی بیان بود و نه تذکری تو خالی بلکه تهدیدی بود به قطع بودجه. جالب اینجاست که آقای ویلیامسون هیچ چیزی دربارهی اسلامهراسی بیان نکرد. اسلامهراسی مسألهای بسیار عمدهتر از یهودیستیزی در جامعه و دانشگاههای بریتانیا است اما ایشان در این مورد و در مورد دیگر اشکال نژادپرستی، از جمله دشمنی نژادپرستانه با سیاهان، هیچ سخنی به زبان نیاورد و مهمتر اینکه هیچوقت علت لزوم چنین تعریفی را توضیح نداد.
در حقیقت احتیاجی به داشتن تعریفی از یهودیستیزی نیست. یهودیستیزی را در بستر تعریفی جامعتر که دربرگیرندهی تمامی جوانب نژادپرستی باشد قرار دادن قابلفهمتر است. اگر قرار باشد تعریفی از یهودیستیزی داشته باشم، من تعریف خود را به تعریف ای اچ آرای ترجیح میدهم. بنا بر تعریف من، ممکن است کسی که منتقد اسراییل است یهودیستیز باشد. شاید وی با انگیزههای یهودیستیزانه عمل نماید اما این وظیفهی شماست که وجود این انگیزههای یهودیستیزانه را ثابت کنید. آنچه حائز اهمیت است آزادی بیان، بهویژه در دانشگاهها، است. تعریف ای اچ آرای و پافشاری دولتها در آن اثر منفی بر آزادی بیان در دانشگاهها و دیگر اماکن دارد. خلاصه کنم، به نظر من اسراییل و دوستدارانش یهودیستیزی را به اسلحهای برای انگ زدن به حامیان حقوق فلسطینیها و منتقدان اسراییل تبدیل کردهاند.
شما دربارهی واکنش اسراییل به بهار عربی مقالاتی نوشتهاید. آیا میتوانید سیر تفکر خود در این زمینه را با ما در میان بگذارید؟
من در کتابی با عنوان خاورمیانهی جدید: اعتراض و انقلاب در دنیای عرب (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۳) که فواض گرگس، پروفسور روابط بینالملل در ال اس ای، ویراستار آن بود، مقالهای با عنوان «اسراییل، فلسطین و بهار عربی» منتشر کردم. فواض، از قضا، اولین دانشجوی دکترای من در آکسفورد در سال ۱۹۸۷ که تازه به آنجا آمده بودم، بود. من و فواض هر دو منطقهگرا هستیم: از منظر ما نیروهای محلی نه الوار شناور روی آب در دریای روابط بینالملل، که بازیگران اصلی هستند. در مقالهی یادشده من واکنش اسراییل به بهار عربی را بررسی و وجود حرکت اعتراضی موازی با آن در اسراییل را یادآوری میکنم. معترضان در دنیای عرب و همچنین در اسراییل خواهان اصلاحات سیاسی، عدالت اجتماعی و شرایط اقتصادی بهتر بودند. اما واکنش رسمی اسراییل به بهار عربی بهشدت خصمانه بود. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر وقت اسراییل، میگفت تا زمانی که کشورهای عربی دموکراتیزه نشوند مناقشهی اعراب و اسراییل به فرجام نخواهد رسید. اتفاقاً بهار عربی حرکتی معطوف به دموکراسی و اصلاحات در دنیای عرب بود اما او با این جنبش مخالف بود زیرا عقیده داشت که این نه انقلابی دموکراتیک بلکه اسلامی است. او به دنیا در مورد تبعات پیروزی بهار عربی برای غرب هشدار داد.
این به من چیزی را نشان داد که پیشتر میدانستم: اسراییل دموکراسی عربی نمیخواهد. کارنامهی اسراییل نشان میدهد که یا نسبت به دموکراسی در دنیای عرب بیتفاوت و یا در تخاصم با آن بوده و فعالانه دموکراسی در پهنهی فلسطین را تضعیف کرده است. در سال ۲۰۰۶، فلسطینیان، تحت سختترین شرایط ناشی از اشغال، قادر به برگزاری انتخابات در کنارهی باختری رود اردن و نوار غزه شدند که نتیجهی آن پیروزی آشکار حماس بود. این انتخاباتی سالم، عادلانه و آزاد بود. اما اسراییل، آمریکا و اتحادیهی اروپا از بهرسمیت شناختن دولت تحت رهبری حماس سر باز زدند. این کشورها در تئوری از دموکراسی حمایت میکنند اما نه هنگامی که مردم به گروهی ناخوشایند از سیاستمداران رأی بدهند!
این واکنش به بهار عربی نقطهای بسیار اساسی در موضع اسراییل را برملا کرد و آن اینکه اسراییل هیچوقت نخواسته که بخشی از خاورمیانه باشد. اسراییل هرگز نخواسته به خاورمیانه تعلق داشته باشد چه رسد به خواست یکپارچه شدن با آن. دیوید بن گوریون، اولین نخستوزیر، در یک مباحثهی داخلی میگوید که فقط بهسبب تصادف جغرافیایی بود که اسراییل در این منطقه پدید آمد: فرهنگ و ارزشهایش اما آن را بخشی از غرب ساخته است. این نکتهای کلیدی در مورد اسراییل است: خود را بخشی از غرب به شمار میآورد و این یکی از دلایل پایهای مناقشه با همسایگانش است. بهعلاوه، هدف اسراییل تنها همزیستی مسالمتآمیز با تمامی کشورهای منطقه نیست. اسراییل خواهان هژمونی و سلطهی منطقهای و تثبیت پروژهی استعماری صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی فلسطینی است. این دموکراسی نیست. این امپریالیسم در ائتلاف با یک رژیم آپارتاید است.
نوآم چامسکی در جایی میگوید افراطیترین و شرورانهترین شکل امپریالیسم، استعمار شهرکنشین است. فلسطینیان، از بخت بد، مشمول امپریالیسم غربی و استعمار شهرکنشین صهیونیستی، هر دو، هستند.
آیا میتوانید نقش سیاست هویتی در این مناقشه را توضیح دهید؟
ما در دورهای زندگی میکنیم که در آن هویت بر هر چیز ارجحیت دارد و سیاست هویتی در بسیاری از مناطق جهان در خط مقدم جبهه است. آمریکا نمونهی اصلی است اما اسراییل و خاورمیانه منطقهی دیگری است که در آن شاهد سیر صعودی سیاست هویتی هستیم. تمرکز بر هویت کمکی به دموکراسی نمیکند زیرا در سیاستگذاری دموکراتیک نیاز به این است که تمامی افراد جزیی از یک جامعه بوده، خود را با آن تداعی و احساس کنند که به آن کشور تعلق دارند. اما اگر وفاداریمان را به هویت فرقهای (قومی) معطوف کنیم از بقیهی جامعه جدا خواهیم شد.
در مورد اسراییل نکتهی چشمگیر تمرکز فزاینده بر هویت کشور بهعنوان دولتی یهودی است. بنیامین نتانیاهو اولین نخستوزیری بود که از فلسطینیان خواست تا اسراییل را بهعنوان دولتی یهودی بهرسمیت بشناسند. این شرط جدیدی بود که هیچ رهبر فلسطینی قادر به پذیرش آن نبود. بیست درصد جمعیت، شهروندان فلسطینی دولت اسراییل هستند. نمیتوان انتظار داشت آنان اسراییل را بهعنوان دولتی کاملاً یهودی بهرسمیت بشناسند. در حقیقت هیچ علتی برای شناسایی اسراییل بهعنوان دولتی مطلقاً یهودی توسط هیچکس وجود ندارد.
در دو دههی گذشته اسراییل به صورتی فزاینده فرقهگراتر، متشتتتر، نابرابرتر و نژادپرستتر گشته است. تمامی این گرایشها در ژوییهی ۲۰۱۸، هنگامی که کنست قانون دولت ملت را تصویب کرد، به نقطهی اوج رسید. این قانون تصریح میکند که یهودیان حقی منحصربهفرد در تعیین سرنوشت ملی در خاک اسراییل دارند. این بدان معناست که حتی اگر یهودیان در منطقهی میانِ رود اردن و دریا به اقلیت تبدیل شوند باز هم حقی مطلق در تعیین سرنوشت ملی دارند. احتمالاً اسراییل تنها دولت رسماً نژادپرست عضو سازمان ملل است. گواهی این ادعا قانون ملت دولت است. در جهان دولتهای نژادپرست دیگری هم وجود دارد اما هیچکدام رسماً خود را نژادپرست اعلام نمیکند. اسراییل از این منظر منحصربهفرد است.
نتیجهی دیگر قانون ملت دولت، تقلیل زبان عربی از زبان «رسمی» به زبان «ویژه» بود. در اسراییل زبان عربی در کنار زبان عبری زبان رسمی بهشمار میآمد. اما دیگر اینطور نیست. در حال حاضر اسراییل آشکارا دولتی نژادپرست است که علیه شهروندان فلسطینی خود تبعیض قائل میشود و دولت آپارتایدی است که بر ساکنان عرب سرزمینهای اشغالی ظلم میکند.
در مورد راهحلهای احتمالی مناقشهی اسراییل و فلسطین چه نظری دارید؟
همنظری بینالمللی گستردهای در زمینهی راهحل دو دولت وجود دارد. اما راهحل دو دولت، حتی اگر زمانی راهحلی عملی بوده باشد، اکنون عملی نیست. این روزها این جمله که «راه حل دو دولت مرده است» جملهای متداول است. اما به نظر من راه حل دو دولت اصلاً به دنیا نیامد زیرا از ژوئن ۱۹۶۷ تا کنون هیچ دولت اسراییلی در مورد یک دولت فلسطینی مستقل جدی نبوده است. در طرف اسراییلی کسی که به راهحل دو دولت از همه نزدیکتر شد اسحاق رابین بود؛ اینطور بود که توافقنامهی اسلو را در سال ۱۹۹۳ امضا کرد. در این توافقنامه، اما، نامی از یک دولت فلسطینی در امتداد راه برده نمیشود، چه رسد به تضمین موجودیت آن. این توافقنامه تجربهای محدود از خودگردانی فلسطینی در نوار غزه و اریحا بود. ادوارد سعید بلافاصله توافقنامهی اسلو را بهمثابه قرارداد «ورسای فلسطینی» و بهعنوان اهرم به تسلیم کشاندن فلسطین محکوم کرد. من آن موقع از این توافقنامه بهعنوان قدمی کوچک در مسیری صحیح، قدمی که بالاخره به ظهور دولت مستقل فلسطینی میانجامید، حمایت کردم. اتفاقات متعاقب نشان داد که سعید درست میگفت و من اشتباه کرده بودم.
اسحاق رابین توسط یک یهودی افراطی، با هدف به شکست کشاندن فرایند صلح و جلوگیری از واگذار کردن قلمرو به حاکمیت فلسطینی، ترور شد. اما حتی رابین هیچوقت با یک دولت تماموکمال فلسطینی موافقت نکرد. احزاب دستراستی اسراییل اصولاً با دولت فلسطینی مخالفاند زیرا ادعا میکنند که یهودیان حقی تاریخی بر تمامی «سرزمین بنیاسراییل» دارند. نتانیاهو و راست افراطی اسراییل صریحاً نشان دادهاند که تحت هیچگونه شرایطی هرگز یک دولت فلسطینی را نخواهند پذیرفت.
بنابراین راهحل دو دولت توهمی بیش نیست. البته توهم بیدردسری است زیرا به آمریکاییها، دولت بریتانیا و اتحادیهی اروپا اجازه میدهد که ادعا کنند که از راهحل دو دولت پشتیبانی میکنند و مسئولیت به عهدهی طرفین مذاکره است تا تبادل نظر کنند و به توافقی دست یابند. اما بهخاطر عدمتقارن عظیم قدرت میان طرفین، چنین چیزی آشکارا غیر ممکن است. اگر مرا مجبور کنید تا به این پرسش که چهگونه اسراییل گزینهی دولت فلسطینی را از میان برد پاسخ دهم، میتوانم پاسخم را با یک کلمه بیان کنم: شهرکسازیها. اسراییل در کرانهی باختری شهرکها ساخته و به ساخت شهرکهای جدید ادامه میدهد. این شهرکها غیرقانونیاند، تمامی آنها. شهرکها وسیلهی زمینخواری هستند و نه برقراری صلح. اسراییل باید میان صلح با فلسطینیان و زمینخواری یکی را انتخاب کند. از سال ۱۹۶۷ گزینهها اینها بودهاند و بنا بر اعمال میتوان گفت که اسراییل زمین را به صلح ترجیح میدهد. ازاینرو، تنها راهحل عادلانه راهحل تک دولت است، دولتی دموکراتیک با حقوقی برابر برای تمامی شهروندانش.
با تشکر از وقتی که صرف کردید و همچنین به خاطر این مصاحبهی بسیار ارزشمند. آخرین سؤال اینست: بعد از اینهمه سال که شما درگیر پژوهش و سیاست این مناقشه بودهاید، در مورد آیندهی آن چه احساسی دارید؟
بهعنوان یک پژوهشگر، در چهار دههی گذشته مناقشهی اعراب و اسراییل را از زاویهای آکادمیک بررسی و تدریس کردهام و در این زمینه مطالب بسیاری به رشتهی تحریر درآوردهام. اما من ناظر بیطرف این مناقشه نیستم؛ من در سطحی بسیار شخصی بهشدت تحت تأثیر این مناقشه قرار گرفتهام. گذشتهی شخصی من به گونهای بلافصل و اجتنابناپذیر بر تعهد و نگارش من تأثیر داشته است.
من در سال ۱۹۴۵ در بغداد متولد شدم. هنگامی که خانوادهی من به اسراییل نقل مکان کرد فقط پنج سال سن داشتم، بااینحال خود را یهودی عرب میشمارم. واژهی یهودی عرب در اسراییل واژهای بسیار مناقشهبرانگیز است. زیرا بنا بر نگرش حاکم، اگر یک یهودی باشی نمیتوانی عرب و اگر عرب باشی نمیتوانی یهودی باشی. یهودی عرب، بر اساس این نگرش، یک امکانناپذیری هستیشناسانه است. من (با این برداشت) موافق نیستم. من به صورتی انکارناپذیر در پنج سال اول حیات خود یک یهودی عرب بودم و امروز نیز خود و هویتم را اینگونه تعریف میکنم.
ما خانوادهای یهودی در عراق، در کشوری عربی که سنت دیرینهای از هماهنگی مسلمانان و یهودیان داشت، بودیم. در عراق «مسألهی یهود» وجود نداشت. اما در اروپا «مسألهی یهود» وجود داشت. در اروپا یهودیان «دیگری» بودند؛ یهودیستیزی در اروپا رشد و نمو کرد. در عراق، در مقابل، یهودیان اقلیتی در میان دیگر اقلیتها بودند.
در اصل ما اعرابی بودیم که مذهب یهودی داشتند. در خانه به عربی تکلم میکردیم، فرهنگ ما فرهنگی عربی بود، غذایمان غذای عربی بود، موسیقی (مورد علاقه) اولیای من تلفیق شادی از موسیقی عربی و یهودی بود. ما برخلاف ارادهی خودمان در سال ۱۹۵۰ از ریشهمان کنده شدیم و از اسراییل سر بر آوردیم. ما صهیونیست نیستیم و هیچ علاقهای به مهاجرت به کشور نوپای اسراییل نداشتیم. صهیونیسم جنبشی در میان یهودیان اروپا و برای یهودیان اروپا بود. برای خانوادهی من و تمامی جامعهی یهودی عراق، مهاجرت به اسراییل بسیار دردناک، مانند ریشهکن شدن یک درخت بود. اصطلاح تخصصی صهیونیستی برای مهاجرت آلیا و یا صعود است. اما در مورد ما این مشخصا یریدا و یا سقوط به حاشیههای جامعهی اسراییل بود.
در چهار سال اخیر در حال کار بر روی کتابی بسیار شخصی بودهام. این، هم کتابی در مورد تاریخ خانوادهام و هم خاطرات اوایل زندگی ام بهعنوان یک یهودی عرب است. عنوان موقت این کتاب «سه دنیا: خاطرات یک یهودی عرب» است. کتاب، ثبت سفر ما از بغداد به راماتگان در اسراییل است. دنیای سومی که در عنوان به آن اشاره شده لندن است که من در آنجا از سن ۱۵ تا ۱۸ سالگی، قبل از بازگشتم به اسراییل برای انجام وظیفهی سربازی، به تحصیلاتم ادامه دادم. بخش نخست کتاب یادآوری است از تسامح دینی که در زمانهای گذشته غالب بود و هماهنگی میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در تجربهی خانواده من و به گونهای وسیعتر در تجربهی جامعهی یهودی عراق. ثبت گذشته مرا تشویق و یاری کرد تا به آیندهای بهتر برای خاورمیانه بیندیشم.
ناسیونالیسم تخم نابردباری، تشتت، کشمکش و جنگ را کاشت. برآمد ناسیونالیسم عرب، بهجای درک یهودیان بهعنوان اقلیتی در میان اقلیتها در عراق به همسان پنداشتن آنان با صهیونیسم و اسراییل کمک کرد. جنبش صهیونیستی، با پاکسازی قومی اعراب بومی از فلسطین به وخامت رابطه میان مسلمانان و یهودیان در کل دنیای عرب افزود. صهیونیسم همزیستی دایم میان مسلمانان و یهودیان در عراق و دیگر کشورهای عربی را عملاً غیرممکن ساخت. بنابراین، تعمق در مورد جوامع چند فرهنگی، چندمذهبی و چند قومیتی خاورمیانهی دوران کودکی من به ادامهی امیدواریام به آیندهای انسانیتر، صلحآمیزتر و دموکراتیک در کل منطقه یاری میرساند.

نوار غزه و کرانهی باختری: دو برخورد اسراییل و دو حق انتخاب غمانگیز فلسطین / سعید رهنما
نوار غزه و کرانهی باختری: دو برخورد اسراییل و دو حق انتخاب غمانگیز فلسطین / سعید رهنما
توسط نقد اقتصاد سیاسی • 16/09/2014
در گذشته دو منطقهی غزه و کرانهی باختری، بهرغم تفاوتهای جغرافیایی، از نظر اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مشابه هم بودند. اما طی یک روند طولانی و زندگی تحت اشغالگران مختلف بهتدریج از هم متمایز شدند.
مشابه، اما متفاوت
در دوران طولانی سلطهی عثمانی، این دو منطقه و کل سرزمینی که فلسطین نام داشت، جوامعی روستایی و پیشاسرمایهداری با سطح نازلی از توسعهی اقتصادی ـ اجتماعی، اما در حال تحول بودند.
در دوران سیسالهی قیمومیت انگلستان بعد از جنگ جهانی اول تا استقرار دولت اسراییل، وجوه تشابه اقتصادی ـ اجتماعی این دو منطقه، بهرغم درجاتی از رشد سرمایهداری و تغییرات ساختاری و طبقاتی، کمابیش حفظ شد. حتی در آغاز بین اکثریت جمعیت عرب فلسطینی و اقلیت یهودیانِ منطقه، تفاوت چندانی وجود نداشت. هر چند که در این دوران بهخاطر سیاستهای کمتر خصمانهی انگلیس نسبت به جامعهی یهودی این سرزمین، و مهاجرت فزایندهی بیش از چهارصد هزار یهودی اروپایی با سطح دانش و تخصص بالاتر، این توازن به زیان جامعهی فلسطینی برهم خورد.
بعد از نخستین جنگ اعراب و اسراییل و استقرار دولت اسراییل، دو منطقهی غزه و کرانهی باختری از سرزمینِ تحت قیمومیت انگلستان جدا شدند و تحت اشغال دو دولت عربی یعنی مصر و اردن درآمدند، و این سرآغازی بود که وجوه تمایز بین این دو منطقه را تشدید کرد.
غزه، که بخش وسیعی از سرزمین خود، از جمله زمینهای کشاورزی و مراتع را که به اشغال اسراییل در آمده، از دست داده بود، با موج عظیم پناهندگان فلسطینی که جمعشان تقریباً سهبرابر جمعیت بومی غزه بود، روبهرو شد. رژیم مصر نیز که ارباب جدیدِ غزه شده بود و قصد الحاق آن را نداشت، سیاست خصمانهای را پیگیری می کرد، و از تماس مردمان باریکهی غزه و پناهندگان با مصر جلوگیری میکرد. در واقع غزه در دوران اشغال مصر در محاصره بود. بعدها نیز که افسران جوان رژیم سلطنتی مصر را برانداختند، سیاست خصمانه علیه غزه ادامه یافت. تنها تفاوت این بود که غزه بهصورت مهرهای در بازیهای سیاستِ جمهوری متحدهی عربیِ ناصر بهکار گرفته شد. مجموعهی سه عاملِ از دست دادن مزارع و مراتع، سیل عظیم پناهندگان، و سیاستهای خصمانهی مصر، مانع تحولات و توسعهی اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی غزه و حفظ و بازتولیدِ ساختارهای سنتی شد.
اوضاع اما در کرانهی باختری که تحت کنترل کشور تازه تاسیسِ (ماوراء) اردن درآمده بود بهشکل دیگری رقم خورد. امیر عبدالله که در بلندپروازی خود امید زندهکردن طرح «سوریهی بزرگ» را در سر میپروراند، به الحاق کرانهی باختری دست زد و به همهی پناهندگان فلسطینی که جمعیتشان بهمراتب از پناهندگانِ به غزه بیشتر بود، حق شهروندی اردن را داد. با آنکه بسیاری از آنها در اردوگاههای پناهندگی زندگی میکردند، وضع بهتری از هموطنان پناهندهی غزه داشتند. آنها آزادی بیشتری برای رفتوآمد و دسترسی به شهرهای بزرگی چون اورشلیم شرقی و خود اردن داشتند و از ساختارهای نسبتاً پیشرفتهتری بهرهمند میشدند. به این ترتیب، متمایز شدن این دو منطقهی فلسطینی از این دوره شدت بیشتری گرفت.
درپی اشغال هر دو منطقه به دست اسراییل در ۱۹۶۷، سیاست اولیهی اسراییل این بود که غزه را به خاک خود ملحق سازد، و کرانهی باختری را همزمان با ایجاد چند ناحیهی پراکندهی فلسطینی با اردن تقسیم کند، و بقیهی منطقه از جمله درهی حاصلخیز رود اردن و تمامی کنارهی رود اردن و ساحل بحرالمیت را بهجز یک راه ارتباطَی بین ناحیههای فلسطینی و اردن، به خاک اسراییل ملحق کند (طرح اَلُن). اما از آنجا که از سرانجام اردن و ملک حسین اطمینان نداشت، از این کار منصرف شد و برای جلوگیری از ایجاد یک منطقهی بههمپیوستهی فلسطینی در کرانهی باختری، طرحهای دیگری را از جمله طرح دِرابلس (رییس بخش شهرکهای سازمان صهیونیسم جهانی) و بعداً شارون، مبتنی بر ایجاد شهرکهای یهودی در ارتفاعات مُشرف به شهرها و روستاهای فلسطینی، و ایجاد نواحی پراکنده و غیرمتصلِ فلسطینی، مد نظر قرار داد. با آنکه هیچیک از این طرحها رسماً به تصویب نرسید، اما بسیاری از بخشهای آنها در عمل و بهتدریج اجرا شد، و مبنای تمای طرحهای شکستخوردهی «صلح» قرار گرفت.
اسراییل در غزه، که یکبار دیگر آن را قبلاً در جریان جنگ سوئز در۱۹۵۶ اشغال کرده بود، با مقاومت سرسختانهتری از جانب فلسطینیها مواجه شد، و سیاست سرکوبگرانهی بسیار خشنتری را پی گیری کرد؛ از جمله تبعید پارهای مبارزین، و حتی انتقال اجباری پارهای پناهندگان به صحرای سینا (که آنجا را نیز پس از جنگ ششروزه اشغال کرده بود). همزمان به ایجاد شهرک های یهودی در نقاط استراتژیک و نقاط حاصلخیز در ساحل مدیترانه اقدام کرد.شهرکنشینان یهودی با جمعیتی معادل کمتر از یکدرصد جمعیت غزه، حدود 30 درصد زمینهای غزه را تحت کنترل درآوردند. تمامی منابع آب نیز تحت کنترل اسراییل قرار گرفت. اسراییل در مواردی با کمک فئودالهای غزه اجازه داد که ادارهی امور برخی شهرداریها و دهات فلسطینی را به عهدهی خود آنها واگذارد، و زمانی که این سیاست با ناکامی روبهرو شد، مستقیماً این امور را به دست حکومت نظامی اسراییلی بازگرداند. غزه توسعهنیافته، فقرزده، کمسوادتر، و مذهبیترباقی ماند، و بیش از پیش به اعانهها و کمکهای خارجی و سازمان اونروا (سازمان امداد و کار سازمان ملل) وابسته ماند.
در کرانهی باختری نیز سیاست سرکوب خشن مقاومت، محدودکردن رفتوآمد، کنترل منابع آب، ویرانکردن خانهها، مصادرهی املاک و از همه مهمتر ایجاد شهرک های یهودی اعمال شد، اما اوضاع تا حدی با غزه متفاوت بود. اول آنکه ساختارهای نسبتاً پیشرفتهتری در کرانهی باختری موجود بود، فلسطینیهای این ناحیه تحصیلکردهتر بودند و به همان روالِ دوران اشغال به دست اردن اجازه یافتند که امور شهرداریها و دهات خود را ــ جز در مواردی ــ اداره کنند.
بخشی از سیاست آگاهانهی اسراییل در کرانهی باختری ــ و نیز در غزه ــ وابستهکردن هرچه بیشتر اقتصاد مناطق فلسطینی به اسراییل بود. با از دست رفتن بخش وسیعی از زمینهای کشاورزی و بستهشدن بسیاری از کارگاههای صنعتی، بخش فزایندهای از فلاحین و کارگران فلسطینی چارهای جز یافتن کار روزانه در اسراییل و شهرکهای یهودی نیافتند. این وضع با ادامه و تشدید حرکتهای تروریستی و حملات انتحاری در داخل اسراییل تغییر کرد. در سراسر کرانهی باختری، اسراییل با ساختن دیوار از یک سو مانع این حملات فلسطینی شد، و از سوی دیگربه همین بهانه سرزمینهای بیشتر فلسطینیِ فراسوی «خط سبز» را به خاک خود ملحق کرد. در غزه نیز راههای عبور و خروج را کاملاً بست.
تشدید تمایزها
در این دوران در هر دو ناحیهی فلسطینی مقاومت عمدتاً از سوی نیروهای سکولار و چپِ فلسطینی در جریان بود. اما اسراییل بهزودی متحدی در میان فلسطینیهای خشکهمذهب که مخالف نیروهای سکولار و مترقی بودند، برای خود یافت. “مجمعالاسلامیه”، یک سازمان بهظاهر خیریهی وابسته به اخوانالمسلمینِ غزه در دههی ۱۹۷۰ کمکهای دستودل بازانهای از اسراییل برای ایجاد مدارس، مساجد و کلینیکهای متعدد دریافت کرد. سالها بعد و درست قبل از انتفاضهی اول در ۱۹۸۸، سازمان حماس و جهاد اسلامی، دو دشمن بنیاد گرای مذهبی از همین سازمان خیریه که دیگر سراسر غزه را پوشانده بود، پدیدار شدند.
پس از توافقنامههای اسلو در ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵، تغییرات عمدهای، بهویژه در کرانهی باختری رخ داد؛ از جمله ایجاد یک شبهدولت فلسطینی، رشد فزایندهی نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنریِ فلسطینی، ایجاد نهادهای غیردولتی (ان جی او)، و رشد یک طبقهی متوسطِ جدید. کرانهی باختری، کموبیش آرام ماند. اما غزه با جمع بزرگتری از مردمان فقرزده، بیامید، بیکار، و رادیکالتر و عمدتاً تحتنفوذ سازمانهای بنیادگرای حماس و جهاد اسلامی به مقابله با اسراییل ادامه داد، و سرانجام دولت شارون را به این تصمیمگیری کشاند که غزه را بهشکل یکجانبه ترک و شهرک های یهودیِ غزه را به زور تخلیه و به اسراییل و کرانهی باختری منتقل کند.
بهدنبال موفقیت انتخاباتی حماس، ورودش به دولت خودگردان فلسطین و سرانجام کودتایش که به کنترل کامل دولت در ۲۰۰۷ در غزه منجر شد، دو برخوردِ متفاوت اسراییل به این دو منطقهی فلسطینی بهمراتب آشکارتر شد. در نتیجهی بستنِ کامل مرزهای زمینی، هوایی و دریاییِ غزه، این منطقه فقرزدهتر شد و مردم غزه به سازمان حماس و جهاد اسلامی بیش از پیش وابسته شدند. محبوبیت حماس ازاینرو نبود که غزهای ها ناگهان مسلمانانی بنیادگرا و دوآتشه شدند. در واقع بسیاری از مردم غزه مخالف سیاستهای واپس گرایانه، خشن، و آشکارا ضد سامیِ حماس بودند. من خود در اوایل دههی ۲۰۰۰ از نزدیک برخوردهای مرتجعانهی اعوان و انصارِ حماس بر علیه دانشجویان و استادانی که با حماس توافقی نداشند، و نیز بر علیه زنان آن منطقه را شاهد بودم. محبوبیت حماس از آن نظر بود که با اسراییل که مردم غزه به حق آنرا مسئول همهی بدبختیهای خود میدانستند، میجنگید. اما از آن مهمتر، با تضعیف دولت خودمختار فلسطین در غزه، و کاهش امکانات سازمان اونروا، که تأمین مالی آن از سوی دولتهای دستراستی همچون دولت کانادا، به درخواست اسراییل، محدود شده بود، مردمان غزه بیش از پیش به کمکهای خیریهی سازمان حماس ــ که از سوی دولتهای اسلامگرای خاورمیانه و اسلامگرایان رادیکال عربستان سعودی و شیخنشینهای خلیج فارس حمایت میشد ــ وابسته کرد. بسیاری از مادران غزهای حامی حماس شدند چرا که تنها منبعی بود که شیر خشک کودکانشان را تأمین میکرد.
مقابلههای بعدی حماس و پرتاب موشک به اسراییل، سیاست ویرانگرایانهی اسراییل در مورد غزه را قاطعتر کرد، و در چند نوبت در ۲۰۰۸، ۲۰۰۹، و ۲۰۱۲ با بمباران وسیع شهرها و زیرساختها، و کشتن و زخمی کردن هزاران زن و مرد و کودک، به تنبیه دستهجمعی مردمان غزه دست زد. همچنین با کاهش مرز دریایی غزه نهتنها فلسطین را از دسترسی و استفاده از ذخایر گاز طبیعی کشف شده در ساحل مدیترانه محروم کرد، بلکه امکان ماهیگیری را نیز بهشدت محدود ساخت. بمبارانها و کشتاری که در هفتههای اخیر جریان داشت، ادامهی همان سیاست است.
در کرانهی باختری اما اوضاع متفاوت است. رامالله، مرکز اداری و اقتصادی دولت خودمختار فلسطین، که حال رسماً خود را دولت فلسطین مینامد، با ساختمانهای اداری، آپارتمانها، هتلها، رستورانها، و بوتیکهایش بهسرعت در حال رشد است. کموبیش در هفت شهر دیگر فلسطینی که تحت کنترل دولت خودمختار است، همین وضع را شاهدیم. شهرکهای متعددی نیز در حومهی شهرهای کرانهی باختری در حال ساخت و بهرهبرداریاند. اکثریت ۱۵۵ هزار کارمند دولت خودگردان، و اغلب کارکنان سازمانهای مردمنهاد (ان. جی. او) که با کمک کشورهای خارجی ایجاد شدهاند، که کلیت طبقهی متوسط جدید فلسطینی را تشکیل میدهند، در این مناطق شهری زندگی می کنند.
رشد سریع طبقهی متوسط و تغییرات ساختی دیگر، تأثیرات اجتماعی و سیاسی متعددی را به همراه آورد. جامعهی فلسطین که زمانی عمدتاً مبتنی بر کشاورزی بود، هم اکنون تنها 11.5 درصد از جمعیت ۱۵ ساله به بالا را در این بخش به اشتغال گرفته و بخش خدمات با 36.1 درصد بزرگترین بخش نیروی کار را در برمیگیرد. ادامهی حیات این بخشها ودیگر بخشهای ساختمان و صنعت و تجارت تمامی مبتنی بر حفظ رابطهی غیرخصمانه با اسراییل است. اسراییل با بستن راههای ورود و خروج کرانهی باختری میتواند این بخشها را به نابودی بیشتر بکشاند. پیچیدگی و موقعیت متناقض طبقهی متوسط جدید نقش بسیار مهمی را در اوضاع سیاسی فلسطین ایفا میکند. از یک سو تمامی حرفهها، از پزشکان و حقوقدانان تا استادان، معلمان، مدیران، و نیز تمامی روشنفکران و هنرمندانِ مترقی را که هیچ جامعهی مدرن، و نیز یک دولت واقعی فلسطینی بدون وجود آنها ممکن نیست، در بر می گیرد. از سوی دیگر این اقشار، نظیر همطبقه های خود در دیگر کشورها، و بر خلاف بسیاری از هموطنانِ غزهایشان، چیزهای بسیاری دارند که از نگران از دست دادنشان باشند. با آنکه همهی آنها از ادامهی اشغال و تحقیرهایی که اسراییل به آنها روا میدارد، سخت منزجرند، اما نگران شغل و اشتغال، تحصیل کودکانشان، پرداخت قسط منزلشان و بسیاری دلواپسیهای نمونهوار طبقهی متوسط هستند، و ازاینروسیاست محتاطانهای را دنبال میکنند.
افتِ رادیکالیسم در کرانهی باختری، همانطور که در مقالهی دیگری نیز اشاره کردهام، دلیل دیگری نیز دارد و آن تجربهای است که از انتفاضهی دوم دارند، زمانی که در ۲۰۰۲ اسراییل رامالله را دوباره اشغال کرد، آب و برق شهر را قطع، و با تانک و بولدوزر ساختمانها و زیرساختها را نابود کرد. و البته اهالی کرانهی باختری تجربهی غزه را در سه نوبت یورش قبلی اسراییل و درحالحاضر دارند. بهرغم این واقعیات، امکان انتفاضهی سوم بکلی منتفی نیست و برحسب میزان شدتگرفتن تضاد های ناشی از اشغال، میتواند محتمل باشد. جمعیت جوان فلسطین که ۷۰ درصد آن زیر ۲۹ سال دارد، درصد بالای بیکاری جوانان، و نومیدی بیش از یک ملیون دانشآموز و دانشجومیتواند امکان بالقوهای برای یک قیام دیگر با عواقبی بسیار خطرناک باشد.
مادام که فلسطینیهای کرانهی باختری تسلیم شرایط تحمیلی دولت دستراستی اسراییل باشند، میتوانند در محدوده های تعیینشده به زندگی خود ادامه دهند، حتی پیشرفتهایی نیز داشته باشند. اگراز نظر اسراییل دولت خودمختار فلسطین وظیفهی خود را، که بخشی از آن حفظ آرامش کرانهی باختری و امنیت اسراییل است، بهدرستی انجام دهد، بهعبارت دیگر بهنوعی نقش دولت مستعمره را بازی کند، میتواند رشد و توسعه یابد و از دولتهای غربی طرفدار اسراییل کمک دریافت کند. گفتنی است که از ۱۵۵ هزار نفر کارکنان دولت خود مختار فلسطین، ۶۶ هزار نفر یا حدود ۴۲ درصد کارکنان در واحدهای پلیس و امنینتی مشغول بهکارند، و این بالنسبه یکی از بزرگترین نیروهای پلیس و امنیتی جهان است. اما اگر این دولت و نیز فلسطینیهای کرانهی باختری دولت اسراییل را بهطور جدی به چالش بکشند، و سیاستهای ادامهی اشغال سرزمینشان را نپذیرند، به مقابلهی جدی با توسعهی شهرکهای یهودی بپردازند، بر اورشلیم شرقی بهعنوان پایتخت خود، و نیز بر حل عادلانهی مسئلهی پناهندگان فلسطینی پافشارند، و سهم عادلانهتری از آب منطقه را طلب کنند، آنگاه سرنوشت غزه در انتظارشان خواهد بود.
اصلاً دور از تصور نیست که غزه نیز میتوانست وضعیتی کمابیش مشابه کرانهی باختری داشته باشد. اما این هرگز نه جزیی از سیاست دولتهای دستراستی اسراییل بود و نه جزیی از سیاست حماس و جهاد اسلامی. همانطور که حماس بهنوعی برای بقای خود به اسراییل نیازمند است، دولت دستراستی اسراییل سخت به حماس نیاز دارد تا به بهانهی آن سیاستهای توسعهطلبانه، مصادرهی سرزمینهای بیشتر فلسطینی و جلوگیری ازایجاد یک دولت واقعی فلسطینی را، تحت عنوان اسراییلِ همیشه در خطر، توجیه کند. درست قبل از آغاز جنگ اخیر غزه، محبوبیت حماس در پایین ترین سطح بود، منابع مالیاش کاهش یافته بود، و بهروی کار آمدن یک دولت متخاصم در مصر و بسته شدن تونلهایی که غزه را به صحرای سینا و مصر متصل میکرد، مشکلاتش را دو چندان کرده بود، و حتی قادر نبود حقوق عقبافتادهی هزاران کارمند خود را بپردازد. این در حالی بود که ۳۷ هزار نفر کارکنان دولت خودمختار فلسطینی در غزه حقوق خود را مرتباً از رامالله دریافت میکردند. توافق غیرمنتظرهی حماس با فتَح برای ایجاد دولت وحدت ملی، خود نشانی از ضعف حماس بود.
اگر نتانیاهو و ائتلاف دستراستی افراطیاش بهدنبال صلح واقعی بودند، قاعدتاً اعلام این وحدت را گامی در راه مذاکرات جدی صلح میدیدند و به آن خوشآمد میگفتند. اما قتل بیرحمانهی سه جوان شهرکنشین یهودی در کرانهی باختری، و کشتن بیرحمانهتر یک جوان فلسطینی، فرصت مناسبی به دست اسراییل داد تا از تنگنایی که در آن قرار گرفته بود، خود را بیرون کشد، و جنگ وحشتناک غزه، بمبارانها و کشتار مردم غزه، و موشکپراکنیهای حماس را درپی داشت. حماس نیز از همین فرصت استفاده کرد و بهرغم هزینههای وحشتناک انسانی و زیرساختی، و کمتوجه به این هزینهها، به مقابله ادامه داد. هم ائتلاف نتانیاهو تحت فشار افکار عمومی جهان، خود را از خطر صلح با فلسطین نجات داد و هم حماس محبوبیت خود را تا حدودی در غزه، و در بین بسیاری هواداران ناآگاهش در سراسر جهان بازیافت.
آیا راهحل سومی وجود دارد؟
واضح است که هر دو گزینهی تحمیلی به فلسطینیها، بهدرجات مختلف، بسیار رقتانگیز است، و این وضعیت قابلدوام نیست. بدون یک فشار جدی، دولت دستراستی اسراییلی و متحدانش در داخل و خارج به خواستهای برحق فلسطینیان پاسخ نخواهند داد. فلسطینیهای داخل کرانهی باختری، غزه و اسراییل بهتنهایی قادر به پیش بردن این خواستها نیستند. اگر کرانهی باختری بهطور جدی به مقابله با اسراییل برخیزد، سرنوشتش نظیر غزه خواهد بود. فلسطینیها نیز متحد نیستند، و ما حال با واقعیت تلخی روبهرو هستیم که پارهای جریانات تاریخاً مترقی فلسطینی حامی جریاناتی از جمله حماس و جهاد اسلامی شدهاند. بسیاری از فلسطینیهای ثروتمند خارج از منطقه نیز که امکانات فراوانی دارند، کاری جز ساختن ویلاهای تابستانی در دهات قبلی خود انجام نمیدهند.
برای رسیدن به خواستهای برحق خود و ایجاد صلحی عادلانه و پایدار، فلسطینیها به دو نیروی خارجی نیاز دارند؛ یکی جامعهی جهانی و دیگری گروهها و نیروهای مترقی و طرفدار صلح اسراییلی. در سطح جهانی، با آنکه ابتکارهایی از جمله “بی. دی. اس” (تحریم، بیرون کشیدن سرمایهها از اسراییل) موفقیتهایی داشته، اما نمی تواند به جنبشی نظیر مبارزه بر علیه آپارتاید افریقای جنوبی تبدیل شود، چرا که کمکهای مالی عمده به اسراییل از سوی دولت امریکا و بنیادگرایانِ مسیحی و یهودیِ جهان تأمین میشود و واضح است که آنها به جنبش تحریم نخواهند پیوست. ابتکارهای جدیدی توأم با آموزش و آگاهسازیهای مؤثرتر در کشورهای غربی لازم است. در مورد نیروهای مترقی اسراییلی، با آنکه هم اکنون بسیار تضعیف و ساکت شدهاند، هنوز عامل بسیارمهمی در حمایت از خواستهای برحق فلسطینیها هستند. صلح عادلانه و واقعی زمانی میسر می شود که اکثریت مردم اسراییل یک دولت طرفدارِ صلح را جایگزین دولت(های) دستراستی و تندرو کنند، و نیز فلسطینیها با وحدتِ عمل یک دولتِ سکولار و دموکراتیکِ خواهان صلح بهوجود آورند.
سعید رهنما، استاد درس جنگ و صلح در خاورمیانه در دانشگاه یورک در کانادا است
از سعید رهنما در زمینه بحران فلسطین در نقد اقتصاد سیاسی بخوانید
فلسطین: ناهمسازیها، نومیدیها و امیدها

انسان باشیم و انسان بمانیم. دربارهی موج جدید افغانستیزی. خسرو پارسا

فریدا آفاری: رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی
فریدا آفاری: رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی
https://socialistfeminism.org/wp-
content/uploads/2022/10/Persian-translation-final-pdf.pdf

اطلاعیه کمیته موقت هماهنگی برای ایجاد “بلوک متحد سوسیالیستی”
اطلاعیه کمیته موقت هماهنگی برای ایجاد “بلوک متحد سوسیالیستی”
رفقای گرامی!
اوضاع جامعه و شرایط فاجعهبار زندگی مزد و حقوقبگیران و فلاکت دامنگیر زحمتکشان از یکسو و عدم انسجام و پراکندگی طبقهی کارگر و فرودستان شهری و روستایی از سوی دیگر، ضرورت اتحاد عملهای پایدار و انسجام بیشتر نیروها و فعالین کمونیست را بیش از پیش بارز ساخته است.
مهمترین نیاز جنبش انقلابی علیه جمهوری اسلامی سرمایه، ایجاد صف مستقل و قدرتمند طبقه کارگر در این جنبش است. در این راستا، وظیفه هر کمونیست انقلابی، چه در داخل و چه در خارج، کمک به ایجاد این صف و مبارزه در چارچوب آنست. ایفای این وظیفه مستلزم همکاری پایدار و سازمانیافته میان افراد و نیروهای کمونیست است. طرح ایجاد یک “بلوک متحد سوسیالیستی” گام مهمی است در این رابطه.
این طرح از چندین ماه پیش توسط جمعی از فعالین کمونیست مورد بحث و بررسی قرار گرفت و در ادامه آن پیشنویسی برای تدقیق مبانی نظری آن تهیه شد که اکنون برای بحث و بررسی به همه کمونیستها ارائه میگردد. ما از همه رفقا دعوت میکنیم که با شرکت فعال در بحث پیرامون این پلاتفرم پیشنهادی، همراه با ما در جهت تشکیل بلوکی متحد از کمونیستها تلاش کنند.
ما روی این نکته تاکید میکنیم که “بلوک متحد سوسیالیستی” بههیچوجه آلترناتیوی در مقابل احزاب و سازمانهای موجود نیست و نخواهد بود، بلکه کوشش میکند در درجه اول همه کمونیستهای مستقل پایبند به کار و فعالیت جمعی و سازمان یافته و تشکلات پراکندهی کمونیستی را برای سازماندهی یک همکاری پایدار زیر یک چتر گستردهی فراحزبی اما متشکل با استراتژی انقلابی و سوسیالیستی گرد هم آورد.
تنها معیار عضویت در یک بلوک سوسیالیستی از دیدگاه ما، توافق بر سر مبانی نظری مشترک و مبارزه عملی در جهت تشکیل صف مستقل طبقه کارگر بر علیه سرمایه و همه آلترناتیوهای بورژوایی است.
پیش نویس پلاتفرمی که در زیر میآید، یک متن نهایی نیست و تنها وحدت نظری کنونی جمع ما را نشان میدهد که برای تکمیل و تدوین نهایی به همه کمونیستها ارائه میشود.
کمیته موقت هماهنگی برای ایجاد “بلوک متحد سوسیالیستی”
اوت 2023
…
پیشنویس مبانی نظری برای تشکیل بلوک متحد سوسیالیستی
مصوب ۱۶ ژولای ۲۰۲۳
پیشنویس حاضر به عنوان مبانی نظری مشترک ما به همه کمونیستها ارائه میشود تا براساس آن وارد بحث و گفتگو و همکاری شویم و در عین حال در تدقیق و تکامل این مبانی به یکدیگر یاری رسانیم.
جمع ما به عنوان جزیی از جنبش کارگری و کمونیستی ایران دربرگیرنده چندین نسل از کمونیستها و سوسیالیستهای انقلابی است که برای کمک به مبارزه طبقه کارگر در راه رهایی از مناسبات سرمایه داری با مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و برای تحقق سوسیالیسم مبارزه میکند.
تشکیل این بلوک متحد سوسیالیستی در جهت ایجاد یک اتحاد عمل پایدار میان فعالین جنبش کارگری و کمونیستی، چه منفردین و چه اعضای احزاب و سازمانهای موجود برای پشتیبانی از تشکیل صف مستقل طبقه کارگر بعنوان ضرورت مبرم جنبش انقلابی صورت می گیرد.
ما در عین حال خواهان همکاری سازمانیافته با همه تشکلات، احزاب، سازمانها و افراد و گروههایی هستیم که در جهت تحقق اهداف مشترک مبارزه میکنند.
مبانی نظری مشترک ما عبارتند از:
۱- مبارزه برای سرنگونی انقلابی رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی، درهم کوبیدن ماشین دولتی، برقراری یک حکومت شورایی به رهبری طبقه کارگر و تحقق سوسیالیسم به دست خود کارگران و زحمتکشان.
۲- مشارکت نظری و عملی در مبارزات طبقه کارگر هم در عرصه مطالبات روزمره و هم در مسیر مبارزهاش برای رهایی نهایی از استثمار و بردگی کار از طریق پایاندادن به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و جایگزینی آن با مالکیت اجتماعی؛ تلاش برای تشکیل صف مستقل طبقه کارگر.
۳- مرزبندی آشکار سیاسی و نظری با تمام جریانات بورژوایی اعم از وابستگان به ارتجاع اسلامی، سلطنتطلبان، شووینیستهای عظمتطلب و نیروهایی که خواهان دخالت دولتهای امپریالیستی و نهادهای جهانی برای آلترناتیوسازی از بالا و تغییر رژیم در جهت حفظ مناسبات سرمایهداری هستند؛ مبارزه علیه تمامی نیروهایی که مرزبندی طبقاتی علیه بورژوازی را مخدوش میکنند.
۴- مبارزه با تمام اشکال ستم جنسی و جنسیتی در همه عرصههای حقوقی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی؛ شرکت فعال در مبارزات زنان علیه نابرابریهای موجود و تداوم این مبارزات در اتحاد با جنبش کارگری در جهت برابری کامل میان همه انسانها در یک جامعه عاری از ستم و استثمار سرمایهداری.
مبارزه با ستمهای جنسی، جنسیتی و هویتی بر دگرباشان (جامعه “الجیبیتیآیکیوپلاس”) در راستای رهایی مطلق آنان و رسیدن به جامعهای آزاد و برابر.
۵- تلاش برای اتحاد سراسری کارگران و زحمتکشان همه ملتها؛ پشتیبانی از مبارزات کارگران و زحمتکشان ملل تحت ستم علیه بورژوازی “خودی” و غیر خودی؛ جانبداری از واگذاری امور داخلی ملل به شوراهای منطقهای کارگران و زحمتکشان در جهت شکل دادن به آلترناتیو سوسیالیستی؛ به رسمیت شناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش؛ تأکید بر ضرورت مبارزه مشترک کارگران و زحمتکشان همه ملتها برای سرنگونی سرمایهداری و شکلدادن به یک جامعه فارغ از ستم و بردگی ملی و “نژادی” و طبقاتی؛ حمایت از جریانات سوسیالیستی در جنبشهای ملی علیه جریانات بورژوایی.
۶- جدایی دین از دولت، روندهای قانونگذاری، دستگاه قضایی و سیستم آموزشی؛ لغو تمامی امتیازات نهادهای دینی؛ به رسمیت شناختن حق افراد برای داشتن و یا نداشتن هر گونه دین و مذهب؛ روشنگری علیه مذهب و سایر خرافات.
۷- پایان دادن به تخریب محیط زیست، تخریبی که توسط بورژوازی و با هدف تولید ارزش اضافی صورت میگیرد؛ نجات طبیعت از مناسبات کالایی؛ حفظ محیط زیست برای نسل های کنونی و آتی.
۸- مبارزه برای کسب آزادیهای دمکراتیک، رهایی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام؛ تحمیل مطالبات رادیکال و انقلابی در چارچوب جنبش موجود به دولت و بورژوازی.
۹- مبارزه عملی و نظری با هرگونه تبعیض علیه اقلیتهای موجود در جامعه از جمله:
– انسانهای دارای کمتوانی جسمی و روحی
– مهاجرین و به ویژه کارگران مهاجر
-کودکان.
برای تماس با کمیتهی موقت انتخابی میتوانید با ایمیل زیر تماس بگیرید:
united.socialist.bloc@gmail.com
پیش به سوی ایجاد بلوک متحد سوسیالیستی
زنده باد سوسیالیسم

گفتگوی محفلی- مجازی جنبش انقلابی مردم ایران -قسمت هشتم -اتوبوس بی بلیط یا قطار
گفتگوی محفلی- مجازی جنبش انقلابی مردم ایران -قسمت هشتم -اتوبوس بی بلیط یا قطار
جنبش انقلابی ایران در موقعیت خطیر و دشواری قرار گرفته است. ایران در بحرانی عمیق و همه جانبه فرورفته است که چون زنی آبستن چنانجه در وقت موعود زایمان نکند ناچار به عمل سزارین خواهدشد با این تفاوت که بنطر می رسد شاکله این بحران« بود و نبود و هستی و نیستی» انقلاب آتی را به همراه خواهدداشت . اگر مبارزان انقلابی و پرتوان داخلی قادر نگردندبر این بحران فائق شوند به جرئت می توان گفت جنبش انقلابی همچون دهه شصت به خاموشی خواهدگرائید و جنبش حداقل برای مدتی طولانی از پا خواهد افتاد. ویژگی جنبش کنونی آن است که دوسویه عمل می کند از یکسو به جنبش مقاومت بدل شده و از دیگر سو با تهاجمات فزاینده خودسطح جنبش را به مرحله تغییر کل ساختار و هژمونی جمهوری اسلامی و عمود خیمه آن یعنی اصل ولایت فقیه ارتقاء داده است. حدود شش ماه از شروع تظاهرات مهسائی گذشته و اینک شاهد آن هستیم که تابلو لبخند پیروزمندانه ژینائی جایگزین لبخند مونالیزا در جهان شده است . این لبخند در واقع پوزخندی بود به ریشه ارتجاعی تفکر خودکامه دینی حاکمیت و تبسمی بود برای دعوت از همه زحمتکشان و زنان و جوانان برای دریدن پرده سیاه شب جمهوری اسلامی . غلبه بیش ازچهل و سه سال حاکمیت ارتجاعی و نابودی اندیشه و مقاومت و حاکمیت نوعی یاس، ناشی از سرکوب بیرحمانه و کشتار مبارزان از بعد از انقلاب نیمه تمام سال 1357 ، جامعه را دچار رخوت و سستی نموده بود بطوری که نه تنها حاکمیت بلکه حتی بسیاری از انقلابیون گذشته هم به این باوررسیده بودند که رژیم ناشکستنی و مردم هم آن را تمکین نموده اند؟!
سرکوب مداوم جنبش عمومی و خیزش های قومی باعث شده بود نوعی نگرش مماشاتی در جامعه توسط اصلاح طلبان و مشاطه گران داخل و خارج شکل گیرد که موجب پایین آمدن سطح انتظار مردم از حاکمیت شده و عملا برخی خواسته های عمومی ذیحق جایگزین اصل مبارزه که همانا سرنگونی رژیم غاصب خواسته های مردم گردد.مدت ها بود دیگر صحبتی از افق پیروزی بر رژیم ملاتاریا و شب پرستان دینی نمی شد تا اینکه از سال 1388 آرام آرام هیزم های انباشته خشم بتدریج آتش گرفتند و هربار رژیم با هزار ترفند کوشش نمود انباشته هیزم را متفرق و از احتراق یکباره آن ها جلوگیری نماید. اما ویژگی و بارزه های رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی و تاثیر شبکه های نوین اجتماعی به خصوص در افشای جنایات دهه شصت و اعدام های خمینی تبار سال 1367در زندان های ایران و تاثیرات سیاست های نئولیبرالی که از دوره اکبر ملا شروع و بوسیله ملای بیسوادی همچون رئیسی به اوج رسیده و معیشت بیش از سی میلیون ایرانی را به زیر خط فقر سوق داده بود ، با کشتن ژینای ایران، پیمانه انفجاری مردم را روشن نمود .بدون شک فتیله انفجاری این دینامیت را زنان و دختران نسل ژینا که بیشترین ستم جنسیتی را در طی دوران اخیر متحمل شده بودند با کبریت « زن ، زندگی ، آزادی » روشن کردند. مشخصه اصلی این دوره گذار انقلابی« شهامت و شکستن تابوی ترس از مرگ ، حمله به مقدس ترین نهاد های ارتجاعی حاکمیت همچون ولایت فقیه» بود که در قالب شنیع ترین دشنام های سیاسی که ارکان نطام را نشانه رفته اند ظهور کرده است.
پیشروی فاز اول این جنبش مرهون فداکاری وازجان گذشتگی زنان و مردانی بود که مرگ را به سخره گرفته بودند اما با ورود جنبش به فاز جدید که همانا سراسری شدن جنبش و پیوستن قومیت ها به آن است نیازمند چارچوبه مبارزاتی مشخصی متضمن خواسته های سیاسی روشن که بر پایه جمع بندی نقادانه از دستاوردها و کمبودهای تئوریکی و پراتیکی فاز اول خواهد بود ، می باشد زیرا تداوم مبارزه در فاز کنونی نمی تواند حتی با تکرار شعارهای فاز قبلی و بر مبنای سابق صورت گیرد.
هم اکنون جنبش انقلابی با نبردی سهمگین روبرو شده که یا همچون گذشته با اتخاذ سیاست های نادرست به عقب بازخواهیم گشت و یا با اجرای سیاست های درست و عملی آینده را تصاحب خواهیم ساخت و اجازه نخواهیم داد ترفندهای رژیم و تیلیغات مضحک برخی داخل و خارج نشینان فرصت طلب ، جنبش را وجه المصالحه قدرت یابی برخی غیر مردمی ها نمایند. از این نظر است جنبش انقلابی مردم ایران در بزنگاه و بر سر دو راهی مهم و تاریخی قرار گرفته است.اگر جنبش انقلابی به این نبرد دوران ساز پاسخ درست ندهد و جواب روشنی برای آن نیابد بدون شک با شکست مجدد روبرو خواهد شد. زیرا ما در گذشته نیز بارها شاهد شکست جنبش در عین تصور پیروزی بوده ایم ؟!
با توجه به انتشار منشورهای مختلف و ائتلاف های بعمل آمده در این بیانیه به پرسش و پاسخ های این موضوع و تاثیر آن بر چشم انداز جنبش مردم پرداخته ایم
س-راه رسیدن به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ازکدام دالان مبارزاتی خواهدگذشت
ج- مبارزه یک پروسه گاه بلندمدت است که دارای گذرگاه های خاصی است که بستگی به شیب پیچش ها ، سرسختی رژیم و شتاب مبارزه و مقاومت مردم می تواند در بزنگاه های تاریخی در کوتاه مدت و میان مدت هم صورت بگیرد .نحوه و روش و شکل مبارزه ومقاومت هم مشابه فرمول فیزیک و شیمی نیست که با قراردادن دو یا چند فاکتورنتیجه مورد نظر حاصل شود .بلکه چون سیاست ورزی خوددر زمره علوم اجتماعی و تحت تاثیر عوامل متعدد قراردارد که فقدان چینش حتی یک عامل ممکنست جنبش را به بیراهه و شکست بکشاند. ماهیت جنبش مبارزاتی مردم تلفیقی از روش های خشونت گریز و یا اعمال خشونت های ضروری است که کاربرد این روش ها نیز در برهه های خاص جنبش صورت خواهدگرفت .
در همین رابطه جنبش انقلابی باید بر پایه جمع بندی نقادانه از تجارب مثبت و منفی مبارزات یکصد ساله و با درس گیری از فاز اول همین مبارزه که بر پایه« زن ، زندگی ، آزادی » و « اتحاد، مبارزه ، پیروزی» شکل گرفت، بتواند بین بخش های مختلف تظاهرکنندگان و اعتصابیون یک پیوند ارگانیک وابسته و پیوسته ایجاد کند تا رژیم نتواند از مخمصه فعلی رهائی یابد . نسل مبارزفعلی باید با درس گیری از مبارزات گذشته با واکاوی خطاها و کمبودهای آن مبارزات بتواند یاران واقعی مبارزاتی خودرا بشناسد و ترفندهای رنگین لباسان کافه نشین را برملا سازد تا صفوف خودرا مستحکم تر ساخته و این بار بهتر از دفعات قبل عمل کند تا بتواند در برابر سرمایه داری مذهبی توتالیتر ایستادگی نماید . شعارمحوری فاز اول تظاهرات که رعشه براندام همه جناح های رژیم انداخت همانا « مرک بر دیکتاتور» ، « مرگ بر جمهوری اسلامی » بود. در این مرحله جنبش انقلابی علیرغم خشونت پرهیزی در ماهیت خود با مجموعه ای از اعمال خشونت عریان از کشتن ، دستگیری های فله ای ، شکنجه ، تجاوز ، کاربرد مواد شیمیائی در مدارس توسط ضدانقلاب جمهوری اسلامی مواجه شد . بطوری که صدای شخصی همچون میرحسین موسوی موسوم به نخست وزیر امام هم درآمد که این رژیم را باید برکنار و برای برکناری باید رفراندم برگزارکرد ؟! . بازداشت های خودسرانه و بی ضابطه و کاربرد خشونت عریان به مبارزان خیابان ها درس داد که باید برای شرایطی که ناچار به مقابله هستند در فکر سازماندهی هسته ای مخفی برآیند و درصورت لزوم از مرز خشونت گریزی هم عبور کنند زیرا در واقع همانطوری که در قسمت چهارم گفتگوی محفلی مجازی نوشته بودیم خشونت را همیشه حکومت بر معترضین تحمیل می کند و آنها را از جایگاه «خشونت پرهیزی» به «خشونت ورزی تدافعی» سوق می دهد. هرچه آن خشونت شدیدتر شود مقاومت تدافعی مردم نیز بیشتر می شود؛ تا اینکه بالاخره یکی از طرفین مخاصمه سپر بیاندازد و تسلیم شود. حکومت های خودسر در این رابطه بیشتر برخشونت ورزی تاکیددارند. بد نیست آنانی که مرتب در ایران از گاندی و ماندلا نقل قول می کنند بدانند ماندلا بارها تاکیدداشت که «مقاومت بدون خشونت تا جایی موثر است که مخالف شما هم به همان قواعد وفادار باشد. اما اگر اعتراض صلح آمیز با خشونت مواجه شود، اثرگذاری اش به پایان می رسد. برای من، مبارزه بدون خشونت یک فضیلت اخلاقی نبود بلکه استراتژی بود. هیچ ارزش اخلاقی در بکارگیری سلاحی که موثر نباشد وجود ندارد» . یا هانا آرنت که نقش پیامبررا برای این آقایان دارد ومرتب نقل قول های بریده اورا می جوند فراموش کرده اند هانا آرنت در کتاب«توتالیتاریسم » نوشته است « انتظار بحث منطقی با حامیان حاکم ظالم هرگز جواب نمیدهد. بخاطر اینکه به واسطه « ایدئولوژی» ، خودانگیختگی و خصایص انسانی در آنها مرده است » و یا در جای دیگری تاکیدداشته که «قاطعترین دستور از لوله تفنگ بیرون میآید که به آنیترین و کاملترین اطاعت میانجامد. چیزی که هیچگاه از این لوله در نمیآید قدرت است. هرجا قدرت از دست برود؛ حکومت با خشونت عریان به میدان میآید.خشونت که پیروز میشود یعنی حکومت با قدرتش خداحافظی کرده است.در میدان جنگ؛ تیرها که به هدف میخورند پیروزی قطعی؛ اما در میدان شهر؛ تیرها که به بدن بخورند؛ شکست حتمی هست..!».». می توان با قاطعیت در شرایط فعلی گفت گفتار مبارزه بدون خشونت واژه ریاکارانه ای در مقابله با رزیم فاشیستی وکوک کش جمهوری اسلامی است که ذاتا دشمن مردم و قادر باعنال حاکمیت ارتجاعی بدون خشونت از بدوتاسیس تا کنون نبوده است لذا این افراد مدعی مبارزه با خشونت باید صریحا اعتراف کنند این مبارزه صرفا بنفع جمهوری اسلامی و در این مبارزه فقط جمهوری اسلامی است که حق و مشروعیت اعمال خشونت دارد . شعار «مبارزه بدون خشونت» یعنی حفظ روابط قدرت میان حاکمیت ارتجاعی و مردم زجردیده ای که برای کرامت انسانی وآزادی و لقمه ای نان به خیابان امده اند. اصلاح طلبان و مداراجویان فرصت طلب چه در نام خشونت گریز یا چپ لندنی می خواهند از نارضایتی مردم برای وارد شدن در دایره قدرت استفاده کنند . اینان غافل هستند که شعار مرگ بردیکتاتورجنبه اطلاق فردی ندارد بلکه شامل ارکان و ابزار دیکتاتوری همچون سپاه نیزدارد . این شعار دقیقا گسست از سیستم حاکمیت دینی ارتجاعی را که بر اصل ولایت فقیه و شریعت اسلام بنا شده هدف گرفته و هرآنجه را مقدس و شریعت نامیده اند را به زیر سئوال برده است.
س- پیامد جنبش مبارزاتی مردم در خیابان ها توانست صدای تک تک ایرانیان مبارز خارج کشوررا به یک موج جهانی علیه جمهوری ارتجاعی اسلامی تبدیل کند که حاصل آن حمایت مردم جهان از جنبش « زن – زندگی -آزادی » و تنفر از جمهوری ملایان شد . در این میان برخی جناح ها و اشخاصی که تا مدتی پیش ظاهرا در خواب اغمائی فرورفته بودند بناگاه خودرا پرچمدار جنبش انقلابی معرفی و با حمایت شبکه های رسانه ای چنین پنداشتند که جان برکفان خیابان فقط منتظر اعلام رهبری آنان بوده تا خوش آمد گویان باستقبالشان برویم. کاربجائی رسید که برخی جنبش انقلابی را چون اتوبوسی تشبیه نمودند که هرکس علاقمند است می تواند مسافر انقلاب شود؟!- نظرتان در این باره و نشست دانشگاه جورج تاون چیست ؟
ج- ما قبلا هم یاداورشدیم ایرانیان خارج باید کوشش نمایند با تفاهم و هم اهنگی یک همبستگی سراسری در حمایت جنبش داخل کشوربوجودآورند و به هرکوششی در این راستا ارج می نهیم . اما برخی اشخاص یا گروه ها بعلت دسترسی به شبکه های رسانه ای ظاهرا به این باوررسیدند که گویا جنبش داخل کشور رسالت رهبری و راهبری به آنان سپرده و با برگزاری نظرسنجی رسانه ای که امروزه فاقد مشروعیت علمی است با طرح مباحثی که بوی تفرقه و خودپسندی شخصی و گروهی دارد عملا صف متحدو یکپارچه حامیان خارج کشور جنبش انقلابی را دجارتفرقه نمودندو شاهد برآمدن پدیده اوباشان چماق بدست و فحاش در مقابله با سایر گروه ها و بخصوص سازمان ها و گروه هائی شدیم که هواداران انها پای ثابت مبارزات داخل کشور در سراسر ایران بویژه مناطق قومی بوده اند. خوشبختانه ما در ایران شاهد چنین پدیده زشت و مذمومی نبوده ایم لذا باید برای کسانی تاسف خورد که بوی گوشت استشمام کرده غافل از این که خرداغ می کنند!!
توصییه ما که در دوران قبل و بعد انقلاب در ایران به سهم خود پای کاربوده ایم به همه کوشندگان آزادی ایران آن است که هر عمل و اقدامی را که صف متحد دفاع از جنبش داخل را مخدوش کند با قاطعیت محکوم وافشا نمایند و اجازه ندهند مشتی فریب کار سنواتی که شناسنامه آنان مربوط به بیش از هفتاد سال پیش است خودرا سخنگوو نطریه پردازدانسته و تحت عناوین جعلی حفظ یکپارچگی و تجزیه طلبی بخشی از نیروهای اصیل انقلاب را که اتفاقا ریشه در ایران و جنبش فعلی دارند را مورد تاخت و تاز قراردهند. ما اعتقاد داریم ایران کشوری است کثیرالملله با همان تعریف قانون اساسی مشروطیت و متمم آن و اقوام ایرانی نیز همان هائی هستند که درپنج سده اخیر این مرزوبوم را در مقابل بیگانه پرستان و بیگانگان حفاظت کرده اند. جنبش انقلابی بیشتر و اتفاقا نگران بند بازهای سیاسی وسط بازانی هستیم که خرمن ملت را به کاهی ارزانی دهند.برای اطلاعات بیشتر این حضرات را به مطالعه کتاب های خاطرات صاحب مسندان قدرت دردوره پهلوی ها منجمله خاطرات ثابتی ، تیمسارهاشمی نژاد، خاطرات ابتهاج و عالیخانی و یگانه ارجاع می دهیم که چگونه وزیردربار عامل انگلیسی ها و تیمساران ارشد شاهنشاهی ، عاملان سیا برای ارتباط با محافل مذهبی در دوره انقلاب بوده اند. جنبش انقلابی مردم ایران در بیانیه « وکیل الرعایا یا ولی الرعایا» این موضوع را بصورت جامع و مستند بیان و افشاکرده که علاقمندان می توانند بیانیه را با جستجودر گوگول یادر سایت های « تریبون زمانه ، بالاترین و رادیو همبستگی و… »و سایر سایت های جریانات سیاسی خارج کشور مشاهده نمایند. ما ضمن ارج نهادن به تلاش های ایرانیان خارج کشور در حمایت از جنبش داخل باید تاکید کنیم همان طوری که بسیاری از آن ها حداقل در گفتار اذعان دارند تکلیف جنبش را کف خیابان های ایران و گستره اعتصابات روشن می کند نه این یا آن مصاحبه و حتی تظاهرات های خارج کشور !!
بنظر ما ایرانیان مبارز خارج کشور وظیفه دارند در این فاز، قاطعانه شعارهای تفرقه افکنانه که برعلیه برخی از مبارزان که اتفاقا سرخط مبارزه فعلی در داخل هستند و همچنین و مبارزان اقوام ایرانی که در قالب «قالب کمونیسم وتجزیه طلبی » مطرح می شود را افشا و سخنگویان این اقدام ضدملی – مبارزاتی را از صف مردم اخراج نمایند.باید به مجریان شبکه های یک نفره که عموما هم توسط باندهای مخوف سرمایه داری جهانی و منطقه ای تامین مالی می شوند و گاه آن چنان فریاد می کشند که انسان به یاد طویله اوژیاس میفتد یادآورشد پدربیامرز شما که وقتی در ایران بودید جز تهران هیج قسمت از این آّب و خاک را سیرو سیاحت نکردید و هنوز نمی دانید از دوران پدر تاجدارتان بسیاری از نقاط سیستان و بلوچستان فاقد آب آشامیدنی است لااقل کمی درگوگول سرج کنید حداقل اسامی شهرستان های کشوررا بشناسید تا در محاوره و گفتگو بتوانید نام بخش های این سرزمین را درست بیان کنید . روی دیگر سخن با آقای رضا پهلوی به عنوان نماد سلطنت طلبان این که انقلاب اتوبوسی نیست که هرکس و ناکسی با بلیط و بدون بلیط و با شرط و شروط سوارآن شود بلکه دقیقا قطاریست به درازی وسعت کشور که ایرانیان وطن پرست و مبارزی که خواستار «آزادی ، دمکراسی و عدالت اجتماعی – اقتصادی » هستند باید سوارآن شوند و هزینه بلیط و شرط سوارشدن فقط مبارزه در اشکال مختلف آن خواهد بود . ما نیک می دانیم که طاقت گروه گروه افرادی که به قطار سوار خواهندشد یکسان نبوده و در هرمقصدگاهی عده ای پیاده خواهندشد اما سوزنبان قطار درصدد است سرعت و شتاب قطاررا چنان تنطیم نماید که اکثریت قابل کلاحظه ای تا ته خط با قطار بمانند تا شاهد پیروزی را درآغوش بگیرند.
س-ما در ماه گذشته شاهد تبلیغات فراوان رسانه ای بابت حضور شش یا هشت یا سه نفر از کسانی که در اپوزیسیون خارج کشورفعال هستند در نشست و گردهمائی های متعددی نظیرگردهمائی دانشگاه جورج تاون ونشست کنفرانس مونیخ بوده ایم . تحلیل جنبش انقلابی مردم ایران از تاثیر این اقدامات چیست ؟
ج- شاید این که یک گروهی از اخل کشور اطلاعاتی پیرامون این کنفرانس ها منتشر کند تعجب آورباشد اما بر اساس تحقیقات بعمل امده که در سایت های گوناگون قابل دسترس است ،کنفرانس امنیتی مونیخ (MSC) در پاییز سال ۱۹۶۳ که در آن زمان «دیدارهای بین المللی برای علوم دفاعی» خوانده میشد کار خود را آغاز کرد. این کنفرانس توسط «اوالد فون کلایست»، یکی از طرفداران مقاومت علیه نازیهای هیتلر که با گروه « اشتاوفن برگ» همکاری داشته و « ادوارد تیلر» ، فیزیکدان آلمانی بودند. . گروه«اشتاوفنبرگ » همان گروهی است که در سال ۱۹۴۴ کوشید هیتلر را از طریق انفجار در اتاق محل مذاکرات هیتلر از بین ببرد ولی ناموفق شد و همه دست اندرکاران این انفجار دستگیر و بطریق وحشیانه ای کشته شدند. درآغاز این کنفرانس «کنفرانس امنیتی بینالمللی» و نیز «کنگره دفاعشناسی» نام داشت. اوالد فون کلایست مانند دیگر تحلیلگران سیاسی در آلمان در آن دوره، نگران آغاز یک درگیری نظامی فراگیر میان بلوک شرق و غرب و قرار گرفتن آلمان شرقی و غربی به خط مقدم این نبرد بود. آنها همچنین مخالف بلوک شرق بودند و معتقد بودند آلمان غربی برای مقاومت در برابر شوروی و تبدیل نشدن به یک کشور یکپارچه کمونیستی به حمایت همهجانبه جهان غرب به ویژه آمریکا نیاز دارد. در همین راستا کلایست-اشمنزین در سال ۱۹۶۳ تصمیم گرفت با برپایی یک نشست مستقل، گروهی از سیاستمداران اثرگذار مانند هنری کیسینجر را دعوت کند که با چهرههای سیاسی آلمان و نظریهپردازان سیاست بینالملل با یکدیگر گفتگو کنند و با دیدگاههای متفاوت با مفاهیم «امنیت بینالمللی» و «صلح» آشنا شوند. اما این کنفرانس و تلاشهای آن اهمیت چندانی پیدا نکرد و پس از جنگ سرد و بهویژه در سده ۲۱ میلادی بر اهمیت آن افزوده شد.. در سال ۲۰۱۱ دیپلمات آلمانی ولفگانگ ایشینگر یک سازمان غیردولتی به همان نام «کنفرانس امنیتی مونیخ» در آلمان ثبت کرد و از آن زمان این سازمان غیردولتی وظیفه برگزاری سالانه کنفرانس را بر عهده دارد.
این نشست در ابتدا مانند امروز گسترده نبود و تعداد شرکتکنندگان در آن از چند ده نفر بیشتر تجاوز نمیکرد. این مجمع از همان ابتدا یک کنفرانس بینالمللی بود که در خصوص موضوعات امنیتی میان کشورهای فراآتلانتیکی مورد توجه قرار میگرفت. در این نشست میزبانان آلمانی با همتایان خود و به ویژه ایالات متحده در خصوص دغدغههای نظامی و امنیتی به ویژه در دوران جنگ سرد بحث و تبادل نظر میکردند. کنفرانس امنیتی مونیخ مانند دیگر نشستهای بینالمللی مشترک بین صاحبان قدرت و صاحبنظران که در دوران جنگ سرد پا گرفتند، بدون برنامهریزی یا میزبانی دولتها و از سوی بخش خصوصی برگزار میشود. اهمیت این نشست، دسترسی به وزیران امور خارجه کشورهای قدرتمند و اثرگذاری این نشست بر اخبار رسانهها است.در این گردهمایی، سیاستمداران متخصص در امور امنیتی (معمولاً وزیران امور خارجه و دفاع)، نظامیان کارشناس امور بینالمللی و نیز برخی از صاحبان صنایع تسلیحاتی از کشورهای مختلف جهان به بحث و بررسی در خصوص مسائل امنیت جهانی میپردازند. هزینههای این کنفرانس توسط وزارت دفاع آلمان و کمکهای مالی صنایع تسلیحاتی تأمین میشود.بنا بر گزارش روزنامه زوددویچه تسایتونگ در ۳۱ دسامبر ۲۰۱۴ دولت آلمان از طریق کانالهای مختلف از جمله وزارت دفاع و بخش مطبوعاتی دفتر صدراعظم آلمان، مبلغی بیش از یک میلیون یورو برای این همایشِ تحت پوششِ بخش خصوصی کمک نقدی هزینه کردهاست. گذشته از این تعدادی سازمان تجاری از جمله چندین شرکت تولیدی صنایع نظامی چون کراوسمافای وگمان، EADS، لیندِه- شرکتی که تا قبل از برجام دهها قرارداد میلیون یوروئی با بخش صنایع پتروشیمی و داروئی ایران داشته است – و غیره و همچنین بزرگترین بانک آلمان دویچه بانک و شرکت نفت جمهوری آذربایجان سوکار از حامیان مالی این همایش بودند. به گفته روزنامه زوددویچه، قصد این حامیان حضور فعال در برنامهریزیهای دفاعی کشورها است تا بدینوسیله بتوانند گذشته از کار لابیگری و اثرگذاری، روشهای بازاریابی و فروش خود را با خواستههای بازار وفق بدهند.بر این اساس این کنفرانس ارباطی به اتحادیه اروپا یا پارلمان اروپا ندارد و همچون بنیادهای کارنگی ، فورد و باشگاه میلیاردرها از موسسات نظیر اتاق های تصمیم سازی بشمار می رود که بیشتر برد رسانه ای دارند تا الزامات قانونی بین المللی شرکت در این کنفرانس بعضا بنا بدعوت مجریان کنفرانس بوده اما هستند کسانی که با پرداخت رقمی حدود 25 هزاردلار می توانند در کنفرانس حاضر شوند و عکس های یادگاری برای سلبریتی شدن واین که« من منم رستم دستان» نیز بگیرند. بنظر می رسد سه نفر فعال ایرانی نیز از این طریق در کنفرانس حاضرشده بودند. یاداور می شود دربرگزاری کنفرانس های این چنینی همچون بسیاری کنفرانس ها و همایش های بزرگ بجز سالن اصلی کنفرانس که معمولا سخنرانان اصلی درآنجا سخنرانی دارند ،تعدادی زیر کنفرانس« Work Shop» یا اتاق بحث و گفتگونیز وجودارد که سه تن از فعالان رسانه ای سیاسی در یکی از اتاق های این کنفرانس توانسته بودند حضوربهمرسانند . با این حال در طول بیش از ۵۰ سال اخیر، این کنفرانس همواره در حال تحول بوده و مونیخ به محل ملاقات مستقلی برای سیاستمداران و کارشناسان برای تبادل نظر درباره مهمترین مسائل جاری و آینده سیاست امنیتی بینالملل تبدیل شده است. این نشست که در ابتدا حتی از آن تحت عنوان گردهم آیی خانواده فراآتلانتیک نام برده میشد در دهههای ابتدایی بر سیاست غرب در چارچوب کلی تقابل جنگ سرد متمرکز بود و تنها کشورهایی که در جبهه غرب تعریف میشدند در آن حضور داشتند. هرچند حتی در میان همین جبهه همگرا هم گاهی اختلاف نظرها و بحثهای داغی میان متحدین پیش میآید. در طول دهههای اخیر به مرور زمان بر تعداد و تنوع بازیگران حاضر در این نشست بینالمللی افزوده شده و این روند همچنان هم در حال گستردهتر شدن است. به گفته برگزارکنندگان این کنفرانس، هرچند همیشه هسته اصلی کنفرانس فراآتلانتیکی باقی خواهد ماند اما نمایندگان قدرتهای در حال رشدی چون چین، برزیل و هند هم حالا دیگر به این مجمع میآیند. همچنین در سالهای اخیر بحثها در خصوص برنامه هستهای ایران و همچنین مناقشات کشورهای عربی باعث شده تا رهبران منطقه خاورمیانه هم در اجلاس مونیخ حضور یابند و به بحث و تبادل نظر در خصوص مسائل و موضوعات امنیتی روز منطقه بپردازند. علاوه بر این در سالهای اخیر مدیران عامل شرکتهای بزرگ، فعالان حقوق بشر و محیط زیست و همچنین برخی از نمایندگان جامعه مدنی جهانی نیز برای بحث و تبادل نظر در خصوص موضوعات مرتبط به مونیخ میآیند در نشستهای هتل بایریشرهوف حضور یابند. کنفرانس همواره در هتل «بایریشرهوف » برگزار می شود. هتل مجلل ۵ ستارهای که ۴۰ سالن کنفرانس و ۳۴۰ اتاق دارد و همواره میزبان کنفرانسهای بینالمللی مختلفی است. با وجود تغییرات ایجاد شده در حاضران و حتی گسترده شدن مباحث مطروحه در این نشست، برگزار کنندگان کنفرانس مونیخ میگویند که وجود آن منسوخ نشده و با توجه به پیچیدهتر شدن مسائل امنیتی طی دهههای اخیر، مدیریت این موضوعات نیز پیچیدهتر شده و لزوم حضور گستردهتر شخصیتها و کشورها در این کنفرانس بیش از گذشته احساس میشود.
س-هدف کنفرانس امنیتی مونیخ چیست؟
ج -برگزار کنندگان کنفرانس مونیخ، در بخش «ماموریت ما» هدف خود را از برگزاری این نشست، ایجاد اعتماد و کمک به حل مسالمتآمیز درگیریها از طریق حفظ گفتگوی مستمر، نظارت شده و غیررسمی در جامعه امنیتی بینالملل معرفی کردهاند. در ادامه تاکید شده که این نشست مکانی برای طرح ابتکارات دیپلماتیک در جهت حل مبرمترین نگرانیهای امنیتی در جهان است. در واقع کنفرانس امنیتی مونیخ، نشستهای خود را نوعی «بازار ایدهها» میداند که در آن ابتکارات و راه حلها توسعه مییابد و نظرات میان طرفین تبادل میشود. در حاشیه این کنفرانس، همچنین تحت نظارت برگزارکنندگان، فضای حفاظتشدهای برای جلسات غیررسمی بین مقامهای کشورهای مختلف و همچنین گروهها و نهادهای مختلف ارائه میشود. همچنین در این کنفرانس گزارش امنیتی مونیخ نیز منتشر میشود که در آن خلاصه سالانه هزینهها، برنامهها و تحقیقات مربوطه در مورد چالشهای امنیتی حیاتی مورد اشاره قرار میگیرد. در این کنفرانس که همه ساله در ماه فوریه برگزار میشود، سالانه ۴۵۰ تصمیمگیر برجسته و ارشد و همچنین رهبران فکری از سراسر جهان، از جمله سران کشورها، وزرا، شخصیتهای برجسته، سازمانهای بینالمللی و غیردولتی گردهم میآیند تا در خصوص مسائل امنیتی مختلف روز بحث و تبادل نظر کنند. عموم بحثها و مناظرههایی که در این نشست صورت میگیرد توسط برگزارکنندگان پخش و منتشر میشوند. برخی از این مهمانان دعوتی و برخی دیگر با پرداخت رقمی حدود 25 هزاردلار کارت ورود به جلسه را دریافت می کنند . مهمانان ایرانی امسال نیز از همین طریق به کنفرانس راه یافته بودند؟!.بخشی از مخارج کنفرانس را وزارت دفاع آلمان میپردازد. از صنایع تسلیحاتی نیز کمک مالی گرفته میشود.مـدیریت جدید کنفــــــرانس از سال 2008 بر عهده « ولفــــگانگ ایشینگر » سفیر سابق آلمان در ایالات متحده امریکا می باشد. تحقیقات ما نشان می دهد که سه یا چندنفر از اعضای اپوزیسیون ایران نه در کنفرانس اصلی بلکه در یکی از نشست های زیر مجموعه ای حضورداشته و بعلت نااگاهی از توانائی و ماهیت کنفرانس که عملا یک بنیاد غیرانتفاعی و لابی گراست از مسئولان کنفرانس خواسته هائی را مثل « تحریم سپاه پاسداران یا افزودن نام سپاه پاسداران به لیست تحریم » مطرح کردند که کنفرانس فاقد آن امکانات و توانائی ها بوده است . یعنی ظاهرا دوستان ما کنفرانس را با پارلمان اتحادیه اروپا که آن هم جای مناقشه دارد اشتباه ، عوضی گرفته بودند. البته که حضور اشخاصی به عنوان ایرانی و نه بیشتر « یعنی نمیتوانند با عناوین نمایندگی جنبش داخل کشور در این گونه کنفرانس ها و نشست ها مشارکت داشته باشند» برای افشای جنایات رژیم جمهوری اسلامی و استفاده از بلندگوهای رسانه ای جهان در این ارتباط مفید به فایده خواهدبود ولی دل بستن به این گونه امام زاده ها برای جنبش انقلابی مردم ایران معجزه نخواهدکردزیرا« کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من» .
برگزارکنندگان کنفرانس امنیتی مونیخ میگویند که نشست آنها ریشههای اروپایی و فراآتلانتیکی دارد اما در عین حال به نگرانیهای امنیتی در کل جهان توجه میکند. این نشست سعی کرده در سالهای اخیر تنوع جغرافیایی خود را گسترش دهد تا اطمینان حاصل کند که همه ذینفعان توانستهاند ابتکارات و ایدههای خود را در این مجمع طرح نمایند. در بخش «تمرکز ما» در پایگاه اطلاع رسانی کنفرانس امنیتی مونیخ در خصوص برنامهها و اهداف این مجمع آمده است: «ما نه تنها فوریترین چالشهای امنیتی را در برنامههای خود میگنجانیم، بلکه توجه را به موضوعاتی جلب میکنیم که ممکن است هنوز در راس دستور کار جامعه امنیتی قرار نگرفته باشند.». بنطر ما اپوزیسیون حداکثر می تواند از بلندگوی رسانه ای این کنفرانس عملیات فاشیستی رزیم جمهوری اسلامی را افشا و بگوش جهانیان برساند .
علاقمندان می توانید درآدرس زیر اسامی شرکت کنندگان در کنفرانس مونیخ را بیابند. نکته حائز اهمیت برای سلطنت طلبان دوآتشه آن است که شاهزاده رضا پهلوی آنان صرفا با نام «رضا پهلوی» در این کنفرانس حاضر بوده و مجامع بین المللی از ذکر القاب شاهزاده وولیعهد برای ایشان خودداری می کنند.
«https://securityconference.org/assets/user_upload/MSC_2023_List_of_Confirmed_Participants_final.pdf »
س- با توجه باین که یکی از مصوبات کنفرانس دانشگاه جورج تاون وعده انتشارمنشور همبستگی توسط این شش نفر « رضا پهلوی ، عبداله مهتدی ، دکترشیرین عبادی ، حامداسماعیلیون ، مسیح علی نژادو نازنین بنیادی بود. اخیرا متنی بنام منشور «همبستگی و سازماندهی برای آزادی» توسط این افراد منتشر شده است . علاوه بر این مدتی پیش تر نیز ۱۹ تشکل صنفی و مدنی مستقل ایران «مطالبات حداقلی» خود را اعلام کردند. متعاقب آن همچنین در این روزها پنج گروه سیاسی از تشکلهای ایرانیان خارج از کشور که خود را جمهوریخواه مینامند نیز در اطلاعیهای با عنوان همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران، همکاری خود را اعلام کردند.مدتی پیش نیز تاسیس «شورای ملی تصمیم» از سوی تعدادی از اعضای بیانیه ۱۴ و مبارزان داخل و خارج از کشور اعلام شده بود ، اگر امکان دارد بازتاب این منشورها و همکاری ها و ائتلاف ها را در ایران توصییح دهید؟
ج- بررسی اجمالی این چندمنشور و ائتلاف و اتحاد های بعمل آمده نشان می دهد که شتاب جنبش انقلابی مردم ایران علیرغم سکون فعلی آن چنان بوده که بخش اپوزیسیون خارج کشور عمدتا و گروهای سندیکائی و مبارزاتی داخل را به این نتیجه رسانیده که جنبش مجددا سر بلند خواهدکرد و در این مرحله نیازجنبش به ستاد راهبری دوچندان خواهدبود که اگر جنبش و بخش های فعال آن در داخل و خارج نتوانند یک ائتلاف گسترده تنومند تشکیل دهند ، رژیم قادر خواهد بود مجدد با شیوه ارعاب و سرکوب جنبش را به عقب براند . با این توضییح انتشار منشورهای مختلف و اتحادعمل ها فارغ از محتوای آنها یک جرکت رو به جلو تلقی خواهدشد. زیرا مبارزه حول منشور مطالبات حداقلی این قابلیت را دارد که جنبش انقلابی را وارد فازجدی مبارزاتی کند. برای ورود و پیشواز این فاز باید منتشر کنندگان منشور و هواداران آن کارگروه های تبلیغاتی پیرامون توضییح مفاد بندهای منشورها را تشکیل تا از طریق بحث و گفتگو امکان اصلاح و تکمیل و اجرائی شدن آن ها فراهم گردد. از طرف دیگر منتقدین منشورها نیز در یک تعامل و رقابت دوستانه با نگاهی به پیش برد امر انقلاب درصدد نقد و یافتن یک راهکار منشور جمعی برآیند. از دیدگاه ما منشور حداقلی 19 تشکل داخل کشور در مقایسه با منشور شش چهره اپوزیسیون دارای برتری و امتیازات بیشتری برای جنبش انقلاب است . نباید فراموش کرد که منشور گروه های متعارض مشترک المنافع « سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی » نمی توانددربرگیرنده کل خواسته های هریک از این گروه ها باشد لذا خط دهندگان و راهبران گروه ها باید با مطالعه متون حقوقی و بررسی خواسته های مبارزان کف خیابان و شعارهای تظاهرات ها و اعتصابات بر آن چنان منشوری توافق کنند که براستی حداقل خواسته مردم ایران را در کلیت نمایندگی نماید. بطورمثال تاکیدات بی جای برخی گروه ها در مورد حفظ تمامیت ارضی « که ما در بیانیه محفلی – مجازی شماره هفت بدان پرداخته بودیم » و یا نادیده گرفتن حقوق حقه قومیت ها در الفاظ و عبارات پوشیده نمی تواند ضامن پذیرش این منشورها از طرف مردم باشد .
ما بر این اعتقاد هستیم که تشکل¬های مستقل صنفی و مدنی بیست گانه ایران ،پیمان دادخواهی؛ ۸۲ خانواده و کنشگر دادخواهی ، پیمان همکاری شورای مدیریت گذار، حزب مشروطه ایران( لیبرال دموکرات) و شورای ملی تصمیم ،منشور مطالبات حداقلی تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران،شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست ، کانون زندانیان سیاسی ، کانون نویسندگان ایران ، کانون هنرمندان و سینماگران آزادیخواه، کانون وکلای ایران ، ائتلاف پنج تشکل سیاسی «جمهوریخواه» ایرانی برای گذار از جمهوری اسلامی، شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست در کردستان در این برهه تاریخی باید با گذشت از مسائل خودمحوری و منم منم ضرورت تشکیل یک جبهه فراگیر براندازی جمهوری اسلامی را در دستورکار مدت دار خودقرارداده تا در خیزش دوباره جنبش انقلابی که بدون شک پس از نوروز صورت خواهدگرفت مجددا غافلگیر نشوند و بتوانند با هماهنگی مبارزان داخل کشور این بار، قطار انقلاب را با کمترین آسیب به مقصدبرسانند . ما با وجود انتقاداتی که به منشور مطالباتی حداقلی تشکل های مستقل صنفی و مدنی ایران داریم انرا گامی بزرگ در راه حل بحران هژمونی در اپوزیسیون یعنی جامعه سیاسی و جامعه مدنی دانسته و برآینداین منشوررا نوید بخش غلبه نیروی های دموکراتیک، درمسیرفعلی جنبش انقلابی برای برقراری جمهوری دمکراتیک می دانیم . ما تاکیدداریم که راهبران این مجموعه باید تلاش کنند موافقت تعداد بیشتری از نهادهای تاثیرگذارو همراه با انقلاب آنی را با این منشور و نسخه تکمیل شده آن جلب نمایند.
س- نقش این افراد و بعضا سلبریتی ها چیست؟
ج- بنطر می رسد شاید صغر سن این خانم ها و اقایان باعث شده فراموش کنند که در ایران شخصیتی نامدار همچون جهان پهلوان تختی نامدار وجودداشته که در زمانه خود راس سلبریتی های ایران قرارداشته و یا در قبل انقلاب باشگاهی همچون باشگاه فوتبال هما که به هواپیمایی ملی ایران وابسته بود از زمان شاه به عنوان تیمی فرهنگی با بازیکنانی تحصیلکرده و سیاسی شناخته میشد.احمد نقوی بازیکن سابق این تیم در مصاحبه با بی بی سی گفته «هما تیمی شد که هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب، خار چشمی بود برای فدراسیون و دستگاه و به همین دلیل هم بین مردم محبوب بود. در اردوهای تیم ملی همیشه از تیم های دیگر میشنیدیم که می گفتند همه شماها کمونیست هستید. بعد از انقلاب هم که خب این جو خیلی شدید شد.» و یا ستون تیم ملی فوتبال ایران پرویز قلیچ خانی از بعد انقلاب با راه اندای نشریه آرش خدمات برجسته ای در افشای رژیم آخوندی و دفاع از مبارزان داخل نموده و یا در دهه شصت خون شهدای ورزشکاری همچون فروزان عبدیپور پیربازاری؛ (کاپیتان تیم ملی والیبال زنان ایران در مرداد ۱۳۶۷ به همراه هزاران زندانی عقیدتی و سیاسی اعدام شد) -حبیب خبیری ( بازیکن و کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران بود. وی سابقه بازی در باشگاه فوتبال هما و ۱۸ بازی در تیم ملی و ۲ گل ملی نیز در کارنامهاش داشت. خبیری در سال ۱۳۶۰ دستگیر و پس از مدت کوتاهی آزاد شد و در سال ۱۳۶۲ مجددا دستگیر و یک سال بعد اعدام شد)-هوشنگ منتظرالظهور( عضو تیم ملی کشتی فرنگی ایران و از اعضای تیم ملی کشتی فرنگی ایران در بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۷۶ بود. او در ۲۲ مرداد ۱۳۶۰ قهرمان کشور در وزن ۹۰ کیلوگرم شد ولی ۲ روز بعد توسط پاسداران در اصفهان دستگیر و در ۱۱ مهر ۱۳۶۰ اعدام شد) -نوید افکاری سنگری( کشتیگیر ایرانی و از معترضان اعتراضات مرداد ۱۳۹۷ ایران بود که در صبح روز شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ بهطور ناگهانی و بدون اینکه آخرین دیدار را با خانواده خود داشته باشد، بر اساس گفته قوه قضائیه، در زندان عادلآباد شیراز اعدام شد)- نازنین عظیمزاده( قهرمان تیم ملی ژیمناستیک زنان ایران در سال ۱۳۶۰ در یکی از زندانهای تهران، اعدام شد)- علاءالدین عترتی کوشالی زاده( بازیکن فوتبال سابق تیمهای ملوان بندر انزلی، سپیدرود رشت، دارایی و پرسپولیس تهران بود و سابقه عضویت در تیم منتخب ایران را نیز داشت. وی در ۷ دی ۱۳۶۰ به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران در لاهیجان پس از تحمل شکنجههای بسیار اعدام شد)-علی مطیری ( بوکسور ایرانی ۳۰ ساله، روز پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۹، در زندان شیبان اهواز، به اتهامهای «محاربه، افساد فیالارض و کشتن دو تن از اعضای بسیج این شهرستان» اعدام شد)- اصغر نحویپور فریدنی ( ورزشکاری که در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۹۶ در هنگام دفاع از یک بانو در برابر یک روحانی قاضی، به دست یکی از مأموران انتظامی، در حالی که فریاد «جانم فدای ایران» سر میداد، کشته شد.) با چنین پیشینه مبارزاتی ورزشکاران ایرانی که جز مبارزه در صف مردم هیج انتظاری نداشتند و مرگ را برزندگی ننگین ترجیح دادند نمیتوان صرفا حمایت تنی چند از ورزشکاران فعلی و یا هنرمندان باعث شود که گویا رهبری جنبش مبارزاتی را باید بدست اینان داد . فارغ از این که برخی از این افراد همچون اقای حمید فرخ نژاد بازیگر محبوب نقش های سربازان گمنام امام زمان که هنوز در سودای سردار ولایت قاسم سلیمانی سوگواراست هنوز امتحان حمایت از مردم و جنبش انقلابی را پس نداده شعار برعلیه سایر نیروهای مبارزانی هم می دهند؟!
ما این بخش را عامدانه نوشتیم تا ضمن ارج نهادن به حمایت نوین وزرشکاران و هنرمندان تاکید نمائیم موضوع پیوستن هنرمندان و ورزشکاران به صفوف مبارزاتی مردم کار دیروزو امروز نبوده و امری با پیشینه شصت هفتادساله و برخی نیز جان گرانبهای خودرا درراه میثاق خود با جنبش مبارزاتی مردم گزاردند .این تعداد نامبرده شده علاوه بر صدها نام اسطوره ای هنرمندان ، نویسندگان و شاعرانی همچون فرخی یزدی ، میرزاده عشقی ،ملک الشعرای بهار ،نیمایوشیج ،احمدشاملو، سیاوش کسرائی ، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی ،سعیدسلطانپور،صمدبهرنگی ، مهدی اخوان ثالث ، سعیدی سیرجانی ، رضابراهنی ،محمدرضا شفیع کدکنی ، هوشنگ ابتهاج و ………..می باشند.
علوم سیاسی و تاریخ مبارزاتی همه جای دنیا ضمن تاکید بر نقش هنرمندان ،ورزشکاران و شاعران و نویسندگان و امروزه سلبریتی ها ، آنان را همچون سایر مبارزان تلقی و بابت حمایت آنان از جنبش های آزادیخواهانه نفش رهبری و راهبری را بدانان نمی دهند مگر آنکه ویژگی های خاصی همجون سایر افراد در این افراد باشد که آ«ان را به مرتبه راهبری برساند .
س- یکی از مفاهیم مورد مناقشه اپوزیسیون خارج کشور موضوع حق تعیین سرنوشت و حتی مخالفت با رضا پهلوی دربیانیه اخیر در مورد قبول عدم تمرکز گرائی نظام آینده و استفاده از زبان مادری در قومیت ها بوده است . بنطر شما این نگرانی ها که عمدتا در اپوزیسیون بی هوادار خارج کشور و فرگشتی های ایران نوین مطرح شده چیست؟
ج- خوشبختانه جنبش داخل کشور در عمل موضوع قومیت را باشعار« کُرد، بلوچ و آذری؛ آزادی و برابری» ، « از تهران تا کردستان ، از تبریز تا بلوچستان » را حل نموده و خط بطلانی بر نگرانی بی مورد سلطنت طلب های هوچی پیرامون تجزیه طلبی و نگرانی قومیت ها زده بود . بررسی های سیاسی- حقوقی ما باین نتیجه رسیده که بسیاری از منتقدین حراف خارج کشور اساسا بیانیه حقوق بشررا نخوانده و ذهنیات خودرا مفروض منشور حقوق بشر می دانند زیرا سالیان متمادی حاکمیت به معنای قدرتی بلامنازع و اقتدارگر و مطلق مطرح بود. بعد از جنگ جهانی دوم اسناد متعدد حقوق بشری به شناسایی حقوق مردم در جنبه های مختلف پرداخته است که در نتیجه شناسایی این حقوق و ایجاد تعهدات بین المللی برای دولتها حاکمیت ها تا حدودی محدود گردید. نظام سازمان ملل متحد و اسناد کلیدی آن در جهت حمایت از حقوق بشر از جمله منشور ملل متحد (۱۹۴۵) و اعلامیه مبانی حقوق بشر (۱۹۴۸) و میثاقهای بین المللی حقوق سیاسی مدنی و اقتصادی – اجتماعی و همچنین سایر معاهدات مربوط به تبعیض نژادی زنان و کودکان و ایجاد اهرم های نظارتی همگی در جهت محدودیت رفتارهای دولتها و در راستای حمایت از حقوق بشر شکل گرفته و به گونه ای جدی در اعمال صلاحیتهای مختص به حاکمیت محدودیت ایجاد شده است به نظر میرسد که حقوق بشر سبب تغییراتی در ماهیت حاکمیت دولت ها شده است؛ به گونه ای که ارگانهای بین المللی به سرعت در حال نفوذ در حوزه هایی هستند که پیش از این به عنوان حوزه داخلی کشورها در نظر گرفته میشد. رویه سازمان ملل متحد نشان میدهد که مسائل حقوق بشـر حـالـتـي بـيـن المللـی پیدا نموده اند و امروزه مشروعیت بین المللی دولتها صرفاً در قالب پایبندی آنها به تعهدات بین المللی خلاصه نمیشود بلکه به رفتارهای داخلی دولت ها با شهروندانشان نیز مربوط میگردد بنابراین حاکمیت دولتها آنجا که حقوق اساسی انسان را مورد تهدید قرار میدهد محدود میگردد و از این حیث نهادها و سازمانهای بین المللی مجاز به مداخله حتی در امور داخلی دولتها میشوند.
در همین رابطه اصل حق تعیین سرنوشت به عنوان یک حق بشری پایه و اساس سایر حقوق بشری را تشکیل میدهد که به موجب آن همه افراد و گروه های اجتماعی صرف نظر از ،قومیت ،نژاد جنس و مذهب میتوانند امور خویش را در زمینه های مختلف ،سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی در دست گیرند این حق یک حق بشری فردی است که تک تک افراد یک ملت از آن برخوردارند و شاید به همین علت است که در منشور ملل متحد در کنار ضرورت رعایت و احترام به حقوق و آزادیهای بنیادین فردی از این اصل نام برده شده است اصل اخیر از اصول مبنایی حقوق بین الملل و از قواعد آمره حقوق بشری محسوب میشود که با رعایت آن میتوان در وهله اول از موارد نقض حقوق بشری که یکی از مصادیق مهم آن جلوگیری از نقض حقوق اقلیتهاست کاسته و در مراحل بعدی با اعطای حق آزادی عمل به ملت ها در تعیین نظام سیاسی و مشارکت منظم در امور سیاسی و مدنی خویش رضایت خاطر آنها را فراهم کرد اصل حق تعیین سرنوشت تنهـا زمانی تحقق پیدا میکند که حقوق و آزادیهای اساسی تمامی افراد جامعه مخصوصاً اقلیتهای ساکن در آن تأمین شده باشد. گروه های اقلیتی سرکوب شده ای که حقوقشان نقض گردیده میتوانند برای اعاده حقوق از دست رفته خود به راههای گوناگون متوسل شوند. سازمان ملل متحد حق تعیین سرنوشت راحق تخطی ناپذیر برای همه مردم می داند تا بتوانند محدوده فعالیت وحقوق اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود را تعیین کرده و موقعیتی بین المللی برای خود کسب کنند . این حق در ادبیات حقوق بشری معاصر و همچنین در اسناد بین المللی دو نمود کلی یافته است که عبارتند از: حق تعيين سرنوشت در قلمرو مسائل خارجی و حق تعیین سرنوشت در قلمرو مسائل داخلی. بعد خارجی حق تعیین سرنوشت در حق خودمختاری و یا استقلال متجلی گردیده و بعد داخلی این حق در حق انتخاب فردی متجلی می گردد که حق انتخاب، خـود جلوه های گوناگونی در عرصه حقوق و آزادیهای مدنی و سیاسی دارد. آزادی بیان، آزادی تردد و آزادی انتخاب شغل و غیره همه و همه جلوه های آن حق بنیادین هستند . در واقع حق تعیین سرنوشت امروزه چه در عرصه حقوق داخلی و چه در عرصه حقوق بین الملل به یکی از مفاهیم برجسته حقوقی بین المللی و حقوق بشری تبدیل شده است. اهمیت حق تعیین سرنوشت در حقوق بین الملل و حقوق بشر تا آنجاست که آن را به عنوان یک قاعده آمره بین المللی و حقوق بشری شناسایی میکنند، به گونه ای که تخطی و تجاوز از آن مسئولیت بین المللی دولتها را موجب میشود علاوه بر آمره بودن اصل حق تعیین سرنوشت، می توان این اصل را از تعهدات عام الشمول دانست که به موجب آن سایر کشورها متعهد به رعایت و تأیید آن در برابر کل جامعه بین المللی می شوند. علاوه بر آن باید به این نکته نیز اشاره کرد که حق تعیین سرنوشت با مسائلی چون دمکراسی و حقوق بشر پیوندی ناگسستنی دارد و یکی از علل توجه این حق به مسئله دمکراسی و حقوق بشر در آن است که فقدان دمکراسی در هر کشوری با نقض حقوق بشر در آن همراه است.
س- با این توضییحات مشخص دعواها و جاروجنجال و فحاشی هائی که به خصوص پیرو پاتال های سلطنت طلب در رسانه های چندنفره خودبه راه انداخته اند چیست ؟
ج- قبلا هم یادآوری کردیم متاسفانه بسیاری از اینن افراد اساسا دیرگاهی است که با اجازه، ایرانی هم نیستند سرشان در یک آخور دیگری است والا اینان که در حارج هستند بیش از ما دسترسی به متون حقوقی و منشور سازمان ملل دارند. این ها می دانند که اصل حق تعیین سرنوشت به مثابه یک حق بشری فردی است که تک تک افراد یک ملت از آن برخوردار بوده و این حق زمانی محقق میگردد که حقوق بشر و آزادی های اساسی همه اعضای آن جامعه تأمین شده باشد؛ به عبارت دیگر، از آنجا که فلسفه تشکیل نظام حقوق بشر ،پاسداری و حفاظت از حقوق افراد است تا دست کم، برخورداری آنها را از حداقل زندگی شایسته انسانی تضمین کند، می توان ایـــن حق را حتی فردی قلمداد نمود البته در خصوص اینکه دارندگان حق تعیین سرنوشت به معنای دقیق کلمه مردم هستند یا ملتها، هنوز در بین حقوق دانان اختلاف نظر وجود دارد علت این اختلاف ترجمه واژۀ« people » به معنای مردم و در ماده یک مشترک میثاقین است. گروهی دارندگان این حق را ملتها و مردم می دانند و گروهی دیگر چنین استدلال میکنند که دارندگان این حق تک تک افراد بشر بوده که ملتهای گوناگون و توده های مردمی مختلف را شکل داده اند، این بدان معناست که حقوق بشر از حیث مفهومی و فلسفی مبتنی بر رهیافتی فردی و نه جمعی است. به تعبیری روشن باید گفت اگرچه تاکنون تعریف دقیق و مشخصی از حق تعیین سرنوشت ارائه نشده است و برای رسیدن به درکی روشن از مفهوم حق تعیین سرنوشت بیشتر به ویژگی های این حق اشاره می گردد اما پروفسور مایکل اکهرست از نطریه پردازان سازمان ملل در کتاب کلیات حقوق بین الملل نوین، حق تعیین سرنوشت را این گونه تعریف میکند «حقی است که مردم یک سرزمین به موجب آن سرنوشت و شئونات سیاسی و حقوقی آن سرزمین را تعیین می کنند تا از طریق تأسیس دولت جدید یا اینکه بخشی از یک دولت دیگر شوند». اصلا و به طور کلی میتوان گفت که واژۀ «مردم» دلالت بر هویت گروهی مانند ،ملت مردمان تحت استعمار و نژادپرستی و اقلیت های قومی و مذهبی دارد برخی نظریه پردازان غربی در دهه 1960، با وجود اینکه در قطعنامه 14 دسامبر 1960 به حق تعیین سرنوشت به عنوان قسمتی از تعهدات منشور ملل متحد اشاره شده بود، ادعا کردند که چون قطعنامه های مجمع عمومی سازمان ملل متحد الزام آور نیستند، هیچ چیز درباره اجرای حق تعيين سرنوشت تغییر نکرده و این حق در حد یک اصل باقی مانده است و بند هفتم مــاده دو منشور سازمان ملل متحد دفاع مؤثری علیه اجرای اصل تعیین سرنوشت است . بعدها با تصویب دو میثاق بین المللی ،اقتصادی ،اجتماعی، فرهنگی و حقوق مدنی و سیاسی در سال 1966 مسئله حق تعیین سرنوشت به تدریج مورد شناسایی جامعه بین المللی قرار گرفت و دیوان بین المللی دادگستری نیز در قضیه تيمور شرقی اعلام کرد که حق تعیین سرنوشت مردم که دارای خصوصیت الزام آور برای همه کشورهاست، یکی از موضوعات اساسی حقوق بین الملل معاصر است. می توان گفت که با ارائه چنین نظری دیگر مسئله حق یا اصل بودن تعیین سرنوشت مطرح نیست و حق تعیین سرنوشت مردم مکرراً در اسناد بین المللی به عنوان یکی از حقوق سلب ناشدنی مردم مورد تأکید قرار گرفته است.
فرهنگ روابط بین الملل حق تعیین سرنوشت را حقی میداند که متعلق به گروهی از مردم است که خود را جدا و متمایز از ملتها می دانند و کاملاً حق دارنــد سرزمینی را که میخواهند در آن زندگی کنند و نوع حکومتی را که میخواهند داشته باشند برای خود تعیین کنند علاوه بر اینکه در بند ۲ از ماده ۱ و ماده ۵۵ منشور ملل متحد، از حق تعیین سرنوشت نام برده شده است تعریف ارائه شده در ماده ۱ مشترک میثاق های بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حقوق ،اقتصادی اجتماعی و فرهنگی تعریف قابل فهم تری را از این حق ارائه مینماید که به موجب آن کلیه ملل دارای حق تعیین سرنوشت هستند تا وضع سیاسی و مدنی خود را آزادانه تعیین کنند و همچنین توسعه اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خود را مطالبه و تأمین کنند کلیه ملل میتوانند برای نیل به هدفهای خود در منابع و ثروتهای طبیعی خود بدون اخلال در الزامات ناشی از همکاری اقتصادی بین المللی، مبتنی بر منافع مشترک و حقوق بین الملل آزادانه هرگونه تصرفی نمایند و و در هیچ مورد نمیتوان ملتی را از وسایل معاش خود محروم کرد و کشورهای طرف
میثاق نیز مکلفند این حق را طبق مقررات منشور ملل متحد رعایت کنند. آنچه که از مجموع تعاریف حاصل میشود این است که حق تعیین سرنوشت از جمله حقوق و آزادیهای اساسی به شمار میرود که به موجب آن همه افراد و گروههای اجتماعی صرف نظر از قومیت ،نژاد ،دین مذهب یا جنسیت بتوانند امور خویش در حوزه های سیاسی ، اقتصادی اجتماعی و فرهنگی را راهبری کنند. این امر مستلزم آزادی انتخاب شرایطی است که همه افراد و گروهها بتوانند از این حق به نحو احسن برخوردار شوند و دولتها نیز موظفند که زمینه اجرای این حق را به وجود آورده و تضمین کنند. اما نگاهی به تاریخ بشر متضمن وحاوی رنجها و ستمهایی است که به واسطه سلطه ی ستمگران بر آنان تحمیل شده است و در نتیجه این ،سلطه آزادی انسانها از آنان سلب گردیده و با توجه به تضاد سلطه با سرشت و طبیعت بشر این موضوع افراد بشر را وادار به آزادی خواهی و استقلال طلبی نموده که بازتاب این امر در انقلابهای مختلف مشهود میباشد. این انقلاب ها آزادی و دموکراسی را به بشریت تقدیم کرد و برگرفته از تئوری قرارداد ژان ژاک روسو، حکومت را یک قرارداد اجتماعی که حاکمان صرفاً بر اساس آن و برای مدت موقت و با در نظر داشتن حقوق اساسی مردم بر آنها حکومت مینمایند مطرح نمود. به تدریج، مفهوم آزادی در حقوق بینالملل به صورت مفهوم حق تعیین سرنوشت بیان گردید. حق تعیین سرنوشت که در ماده یک منشور ملل در زمره اهداف و مقاصد ملل متحد ذکر شده در بستر تاریخ فراز و نشیبهای متعددی را پشت . سر گذاشته است و در زمانهای مختلف قدرتهای حاکم سعی میکردند با سیاسی قلمداد کردن این اصل و ارائه تفسیری دلخواه خود به منافع سیاسی خویش جامه عمل بپوشانند و در نتیجه اجرای این حق به لحاظ تقابل با حاکمیت دولتها همواره محل تردید بوده است. به تدریج و پس از جنگ جهانی دوم و با گنجاندن حق تعیین سرنوشت در منشور ملل متحد مواد ۱ و ۵۵ و اختصاص ماده یک مشترک میثاقهای بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حقوق اقتصادی و اجتماعی و تصویب قطعنامه های مجمع عمومی سازمان ملل متحد و آرای دیوان بین المللی دادگستری در قضایای نامیبیا (آفریقای جنوبی و صحرای غربی و قضیه تیمور شرقی و قضیه دیوار حائل در مورد حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین و تأکید بر این حق در اسناد منطقه ای از جمله منشور آفریقایی حقوق بشر این حق وارد مرحله تازه ای گردیده و ادبیات جدیدی راجع به حق تعیین سرنوشت تولید شده است که در پرتو این تحولات که بیشتر حول محور رژیم بین المللی حقوق بشر می چرخد عملاً محدودیتهایی را برای حاکمیت مطلق دولتها به وجود آورده است امروزه به موجب تحولات در عرصه بین المللی، توجه به دموکراسی یا حق همگان برای تعیین حکومتشان و برخورداری ملتها از حکومتی دموکراتیک که به معنای حق تعیین سرنوشت در جنبه داخلی میباشد امری غیرقابل انکار است و در نتیجه رشد و توسعه حقوق بشر و جهانی شدن آن، مفهوم حاکمیت مطلق به حاکمیت نسبی تغییر یافته است و دولتهای حاکم در جامعه بین المللی به موجب تعهدات عام ملزم به رعایت و تضمین حقوق و آزادیهای بشری میباشند و در قبال نقض این تعهدات مسئولیت بین المللی دارند بنابراین اگرچه امروزه در جامعه بین المللی که متشکل از دولت های حاکم است. اجرای حق تعیین سرنوشت با توسل به موضوع تجزیه طلبی امری پذیرفتنی نیست و علی رغم وجود گروهها و اقلیتهای مختلف جدایی خواه در سراسر جهان کشورها در حال مقابله با این گروهها و اقلیتها ،هستند اما نکته غیر قابل انکار این است که در پرتو این تحولات قلمرو حاکمیت اقتدارگرایانه دولتها محدود گردیده و دولت ها بایستی به دنبال ایجاد راهکارهای مناسب برای اعطای این حق در جنبههای مختلف به ملتها و گروه های مدعی قدم بردارند.
س- نظر جنبش انقلابی مردم ایران در باره حق تعیین سرنوشت ملل « قومیت ها» چیست ؟
ج- شما که می دانید اساسا مفاهیم حقوقی ، مردم ، ملت ، حق تعیین سرنوشت عمدتا از طرف نطریه پردازان رادیکال و چپ ها توضییح داده شده اند . بطورمثال شما در ایران با یک ملت بزرگ بنام ایرانی مواجه هستید که خودکثیرالمله بوده و در قالب قومیت های چندگانه بیش از هزارسال در آغوش یکدسگر مسالمت آمیز زندگی کرده و اتفاقا همین قومیت ها هستند که در بزنگاه های تاریخ این آّب و خاک ، این مرزوبوم را ازتعرض بیگانگان حفظ کرده اند . باید برای چندباره به کسانی که داعیه میهن پرستی شوونیستی آنها گل کرده بگوئیم که مطالعه تاریخ مشروطینت نشان می دهد برخی از اصلی ترین خواسته کردها به منزله بخشی از اقوام ایرانی حتی در دوران مشروطیت نیز مورد توجه نظریه پردازان قانون اساسی که از زمانه بسی جلوتربودند، قرارگرفته بود . بدین منوال که در دوره اول مجلس پس از تصويب قانون اساسي در سال ۱۲٨۵ خورشيدي و متمم قانون اساسی در 5 مهرماه 1286 دو قانون خاص درمورد اداره ايالات و ولايات اولی قانون انجمن هاي ايالتي و ولايتي مصوب ۶ خرداد۱۲٨۶ خورشيدي و سپس قانون تشکيلات ايالات و ولايات و دستورالعمل حکام در ۱٨ آذر۱۲٨۶ تصويب شده اما متاسفانه هیچیک از پادشاهان عملا به این دو قانون که جزئی از قانون اساسی تلقی می شد گردن ننهادند و در واقع این پادشاهان بودند که حقوق ایالات وولایات یا قومیت ها را لگدمال کرده بودند .لذا شرط و شروط گذاردن کسانی که خودرا مشروطه طلب می دانند ولی عملا از مشروطیت خود، قانون گریزی و حقوق شهروندان اعم از قومیت را زیرپاگذارده اند جای تامل و استهزادارد. زیرا با پدیدار شدن دولت – ملت و مهاجرت های جغرافیائی تاریخی امروزه کمتر کشوری را میتوان یافت که گروههای اقلیتی را در خود جای نداده باشد و با مسائل و مشکلات ناشی از خواسته های آنان درگیر نباشد. مشکلی کـه امروزه، در عرصه بین المللی اکثر کشورها با آن مواجه هستند، خواسته های اقلیت های ،قومی ،ملی ،نژادی زبانی و غیره موجود در آن کشورها در خصوص تجزیه طلبی یا خود مختاری آنها بر اساس اصل حق تعیین سرنوشت است خواسته ای که از نظر کشورها و حقوق بین الملل خواسته ای نامعقول است و باعث بالکانیزه سازی و تکه پاره شدن اعضا میشود با این حال در مواردی همچون نقض فاحش و سیستماتیک حقوق بشر این گزینه باید به عنوان خواسته ای معقول و راهکاری جدی در جهت کاهش موارد نقض حقوق بشر به ویژه حقوق اقلیت ها مورد توجه قرار گیرد؛ منشور سازمان ملل متحد، تنها در دو ماده و آن هم به نحو کلی به بحث پیرامون اقلیتها پرداخته است بند سوم ماده یک و همچنین مادة 55 منشور حقوق اقلیت ها را به عنوان یک مقوله حقوق بشری مطرح و مفاد این دو ماده مجدداً در بند یک ماده دو از اعلامیه جهانی حقوق بشر (1948) تکرار گردید. میثاق حقوق مدنی و سیاسی 1966 نیز در ماده 27 اقدام به حمایت از اقلیتهای مذهبی نژادی و زبانی کرد . همچنین در مقدمة اعلامية 18 دسامبر 1992 مجمع عمومی در مورد حقوق افراد متعلق به اقلیت های نژادی ،زبانی ملی و مذهبی آمده است در خصوص برابری حقوق مردان و زنان و ملتها اعم از بزرگ و کوچک در بند یک ماده چهار همۀ دولت ها موظف شده اند تا کلیه اشکال حقوق بشر و آزادیهای اساسی را بدون هیچ تبعیضی در اختیار همۀ افراد قرار دهند اعلامیه مجمع عمومی در مورد حقوق افراد متعلق به اقلیتهای ملی قومی و ،زبانی (1992) در مادۀ چهار کنوانسیون اروپایی حمایت از اقلیتهای ملی (1995) نیز آمده است که این افراد حق دارند تا در برابر قانون با بقیه برابر باشند و قانون به نحو برابر از آنها حمایت کند. این برابری در کلیه زمینه های ،سیاسی ،اجتماعی اقتصادی فرهنگی و غیره باید موجود باشد (کنوانسیون اروپایی حمایت از اقلیتهای ملی (1995) مادۀ سه از کنفرانس جهانی مبارزه با نژاد پرستی، تبعیض نژادی بیگانه ستیزی و اعمال ناشایست که در سال 2001 تشکیل گردید دولتها را تشویق به اعمال تدابیر مناسب جهت دسترسی همگانی به امکانات پزشکی و غیره می نماید این کنوانسیون در ماده 15 خود از دولت ها می خواهد تضمین نمایند تا تمامی افراد بتوانند به حقوق بشر و آزادی های اساسی، بر اساس اصل تساوی عدم تبعیض و مشارکت کامل دست یابند (کنوانسیون بین المللی علیه نژاد پرستی و تبعیض نژادی) با وجود آنچه ذکر شد، وقایع تلخ و اندوه باری که در ظرف سالهای گذشته و به ویژه در اروپا محقق گردید بار دیگر توجه جامعه بین المللی را به حقوق نادیده گرفته شده اقلیتها جلب نمود. در پایان دهه 1980 و اوایل دهه 1990 شاهد ستیزه های بسیار خشونت آمیزی بودیم که گسترش آنها با درد و رنج های انسانی توصیف ناپذیر آوارگی انبوه انسانها و غیره همراه بوده است. در این دوران درگیریهای جدیدی ایجاد شد که ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی سابق و تجزیه یوگسلاوی بود. بسیاری از این درگیریها از نارضایتی اقلیتها سرچشمه می گیرد که زاده اعتراضها و تبعیضی است که مدت زمانی طولانی نادیده گرفته شده اند. بر این اساس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 18 دسامبر 1992 با تصویب قطعنامة 47/135 با وفاق عام تحت عنوان اعلامیه راجع به حقوق اشخاص متعلق به اقلیت های ملی ،یا ،قومی مذهبی و زبانی نشان داد که هنوز حقوق اقلیتها یکی از مهم ترین دغدغه های جهانی است . در این اعلامیه آمده است که کشورهای عضو باید در حفظ هویت اقلیتهای ملی یا قومی مذهبی و زبانی کوشا باشند و در این راه کلیه تمهیدات و اقدامات لازم را انجام دهند. افراد متعلق به اقلیت های ،قومی ،زبانی مذهبی و غیره باید از حق تعیین سرنوشت در حوزه های مختلف اجتماعی، مذهبی، فرهنگی، اقتصادی وغیره برخوردار باشند و مشارکت فعال در تصمیمات ملی خود داشته باشند و بتوانند آزادانه با افراد و اتباع دیگر تماس برقرار کنند و به ترویج فرهنگ ،زبان مذهب و سنن خود بپردازند، البته تا جایی به آنها اجازه اعمال حقوقشان داده میشود که انجام آن موارد خاص با قوانین ملی یا استانداردهای بین المللی مغایرتی نداشته باشد.
در مقابل دولتها هم وظیفه دارند سیاست ها و برنامـه هـای مـلـی خـود را بـه گونه ای طراحی کنند که اقلیتها به موجب آنها بتوانند به منافع و خواسته های مشروع خود دست پیدا کنند در مواد هفت هشت و نه این اعلامیه به وظیفه دولت ها در جهت تحقق بخشیدن حقوق اقلیت ها تأکید و نیز به این نکته اشاره می گردد که اقلیت ها نیز نباید مبادرت به انجام اقداماتی نمایند که در مغایرت با و اصول سازمان ملل متحد باشد. پس زمانی که حقوق خاص گروه های اقلیتی از جمله حق انجام مراسم مذهبی حق حفظ فرهنگ و سنن خویش، حق مشارکت در پروسه تصمیم گیری حق استخدام عمومی پیروان مذاهب اقلیت وغيره) توسط دولت یا حکومت حاکم بر آنها نادیده گرفته شود، این امر نارضایتی اهداف آنها را در پی داشته و طبیعی است که برای جبران محرومیت های ناشی از آن به اعمال حق تعیین سرنوشت بر اساس طرحی که مجمع عمومی سازمان ملل متحد ارائه داده است، متوسل شوند؛ از همین رو همبستگی خاصي بين مفاهيم حق تعيين سرنوشت خود مختاری و حقوق اقلیتهای قومی وجود دارد .به همین علت گفته می شود ایران کشوری کثیرالمله بوده که نماد آن ایران است اما تعجب درآن است که امثال امیر طاهری که قاعدتا سواد و شعورسیاسی هم دارا می باشد چرا در ورطه مرزبندی با قومیت ها درآمده و ظاهرا دچار آلزایمر سیاسی هم شده بطوری که در گفتگوی با شهرام همایون به نکاتی اشاره داشتند که مملو از غلط و دست بود ازحمله یادآورشدند که در جنبش مشروطیت طرفداران مائولیسم هم بوده اند که بنطر می رسد ناشی ازکبرسن و الزایمر باشد.یا زمانی که ایشان و برخی دیگر از تکثرگرائی حمایت می کنند ظاهرا نمی دانند که اقتدار موروثی نمی تواند ضامن بقای جامعه تکثرگرای کنونی باشد . اقتدار نطام باید برخاسته از دمکراسی پارلمانی باشد که مردم قادرباشند رهبریا رئیس جمهوررا در صورت خروج از تعهدات دمکراسی پارلمانی خلع نمایند درحالی که در نظامات موروثی این امر امکان پذیرنیست و یا امثال شهرام همایون و کسانی که خودرا دلواپس مرزهای ایران و تجزیه طلبی می دانند فراموش کرده اند که صرف جمهوری هم نمی تواند خواسته مردم جان برکف را نمایندگی کند زیرا جمهوری مورد نظر مبازران کف خیابان و کارگران و معلمان یک جمهوری نئولیبرالی نیست زیرا اساس جمهوری های نئولیبرالی برتبعیض گرائی استوارست در حالی که جنبش انقلابی ایران و مبارزات کف خیابان با هرگونه تبعیض گرائی مخالف هستند. تعمق در شعارهای تظاهرات نشان می داد که عدالت اجتماعی، عدالت زیست محیطی ، دمکراسی پارلمانی ، پای بندی به مطالبات جنسیتی و قومی شالوده و رئوس برنامه های آتی مردم هستند.
س- رژیم جمهوری اسلامی در پسامد بازداشت های گسترده و کشتار بیش از 500 نفرو بازداشت بیش از 20 هزارنفر ناچارگردید بسیاری از بازداشتی ها را آزاد کند . از طرف دیگر بنطر می رسد سران نطام برای برون رفت از بن بست اقتصادی و با پادرمیانی چین درصدد هستند مناقشات منطقه را از طریق عربستان و ایران حل و فصل نمایند . علائمی هم در مورد ادامه مذاکرات مستقیم با امریکا در عمان و قطردیده می شود. نظر شما در این ارتباط چیست ؟
ج- اینها از روز اول اعلام کرده بودند « اقتصاد مال خر است» اما همین اقتصاد کاری به سر آنها در آورده که آن چنان مثل خردرطویله درجا زدند که نرخ دلار به حدود 60 هزار تومان رسید و معیشت زندگی مردم را وارونه کرد. نگرانی رژیم از تبعات افزایش نرخ دلار که -واسطگی دلار را درهم امارات در مبادلات برعهده داشت- روی تورم سال بعد و برآمدن موج نارضایتی که در این مرحله بنطر می رسد با تشدید اعتصابات کارگری و اصناف مواجه شود باعث شد حضرات به چین پناه ببرند تا مفری گشاید. از طرف دیگر خود بن سلمان هم که برنامه های بلندپروازانه اجتماعی – اقتصادی در دستورکاردارد نیاز بیک آرامش در منظقه دارد تا با حل مناقشات با ایران فرصت یابد علاوه بر سرکوب مخالفان داخلی موضوع تنش های منطقه ای که ایران و عربستان نیابتی درگیرهستند مثل جنگ یمن ، سوریه ، عراق ،لبنان را بطریقی رفع و رجوع کند .عربستانی ها عاقل تر از رقیب شیعه خودهستند انها بدرستی دریافته اند که نفت خاورمیانه نه تنها دیگر جذابیت قبلی را برای امریکائی که خود فروشنده نفت شل شده ندارد بلکه امریکا درصدد است قیمت گذاری بهای نفت جهان را چنان در اختیار خود داشته باشد تا سرمایه گذاری بیشتر در منابع نفتی و پالایشگاه های تصفیه نفت در امریکا توجیه پذیر شود اما عربستان می داند که اگر این فرصت به امریکا داده شود بعدها چنان قیمت نفت سقوط خواهدکرد « مشابه چندسال قبل » که کلیه برنامه های بلندپروازانه عربستان را بباد خواهدداد. در همین رابطه سیاست نزدیکی عربستان به چین بعنوان بزرگترین خریدار نفت که خود دارای ذخایر نفتی نیست قابل بررسی است اما چین برای سرمایه گذاری های خوددرخاورمیانه و به ویژه امتداد جاده ابریشم نیاز به آرامش درمنطقه دارد لذا با کشیدن گوش هردو درازگوش آنها را بپای تفاهم رساند. تجربه توافقات قبلی جمهوری اسلامی نشان می دهد که این جماعت شرور و مریض به تعهدات خودپای بند نخواهندبود زیرا هلال شیعه و امپراطوری خودساخته دهنی خمینی – خامنه ای در صلح و ارامش روئیت نخواهدشد. ما براین عقیده هستیم که شدت و شتاب جنبش انقلابی چنان ضرباتی به رژیم وارد ساخت که تصور نمی کردند و حاصل آن همین الان فروپاشی کامل اعتماد عمومی به نظام و درگیری بین خودی ها می باشد که اخرین تبلورآن فراخوان میرحسین موسوی نخست وزیر برای عبوراز جمهوری اسلامی می باشد. لذا این آرامش قبل توفان بعد از سال در یک جائی شکسته خواهدشد که درصورت آمادگی و اتحاد عمل نیروهای انقلابی داخل و خارج ، رژیم به سرازیری فروپاشی خواهد افتاد.درواقع رژیم و ولایت فقیه بهمین علت تن به سازش با عربستان و پیش برد برجام حداقلی داده که بتواند بر منابع مسدود شده که رقمی حدود 50 میلیارددلاراست دست یابد تا از این طریق و تبعات بعدی سازش با پترودلارهای حاصله بلکه بتواند بر مرهم نهادن براوضاع وخیم اقتصادی از شتاب و شدت جنبش انقلابی در بعد از عید جلوگیری کند. ممکن است سئوال شود در این شرایط که بنطر رکود و سکون بر جنبش مستولی شده چگونه چنین تحلیلی منطقی است که در پاسخ باید گفت در مقطع فعلی نطام کوشید خیزش را سرکوب کند. اما فرآیند جبش انقلابی، زمانبر هست بر خلاف خیزش که بسان فوّاره بلند میشود ودر کوتاهزمانی فرو میافتد، جنبش انقلابی بالا و پایین میرود، اما اُفت ندارد. اگر بتواند به راه خود ادامه دهد، هرروز که بگذرد، بر توان جنبش افزوده و از نیروی رژیم کاسته میشود.بویژه آن که مهم ترین و پایدارترین وجه جنبش کنونی همگانی بودن آن به مفهومی فراتر از منافع صنفی، سنّی، طبقاتی، اتنیکی و …بود یعنی جنبش انقلابی، ملّی و فراگیر است.بنابراین چشم انداز ظهور مجدد آن با توجه به این که هیچ یک از خواسته های تظاهرات کنندگان برآورده نشده در تلفیق با اعتصابات سراسری در بعد از سال بسیارزیاداست .نکته حائز اهمیت آن که همانطوری که مبارزان و جنبش های مبارزاتی از پیکار خود و تجارب جهانی استفاده می کنند ،دیکتاتورها و مستبدین هم درس آموزی می کنند . عموم دیکتاتورها کتاب « شهریار» نوشته نویسنده نامدار نیکولا ماکیاولی را مطالعه و انرا شب ها زیر بالش می گذارند . علاوه بر این رژیم جمهوری اسلامی و دستگاه سرکوب آن توانست از تجارب انقلابات بهارعربی و سرکوب مبارزان عراق و سوریه که خود راسا در آن ها نقش مستقیم داشته در سرکوب و مهار جنبش اخیر استفاده نماید . بطور مشخص رژیم جمهوری اسلامی بخوبی آگاه است فقدان رهبری سراسری از یکطرف و تشتت مواضع اپوزیسیون از طرف دیگر عامل بقای رژِیم هستند لذا بانحاء مختلف کوشش دارد بلندگوی هتاکان و عاملان تفرقه جنبش شوند که این می تواند درس خوبی برای همه کسانی باشد که مدعی مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی را دارند. رژیم با توجه به تجربه 43 ساله سرکوب و زندان نیگ آگاه است
چگونه موضوعاتی را دامن بزند که گروه های مدعی مبارزه را ب جان یکدیگر بیاندازد و بقول معروف برفراز کوه نشستن و نبرد ببرها را نگریستن را انجام دهد. در همین رابطه روزنامه ها و رسانه های متصل بهنهادهای امنیتی و سپاه همچون کیهان ، تسنیم ، تابناک وگاهنامه آگاهی نو« به سردبیری محمدقوچانی » بیشترین نقش را در دامن زدن به موضوغ تجزیه طلبی و قومیت ها بر عهده داشته و دارند .
س- یکی از خواسته های عموم گروه ها و اشخاص در حال حاضر تشکیل مجلس موسسان برای گذار از جمهوری اسلامی است . آیا این امر باتوجه به پراکندگی دسته جات سیاسی امکان پذیر است
ج- بنطر می رسد طراحان این ایده توجه ندارند که اولا تشکیل مجلس موسسان بعد از واژگونی رژیم جمهوری اسلامی صورت خواهدگرفت زیرا اساسا با حضورو وجود این رژیم چنین عملی غیرممکن است . در حالی که ما بر این عقیده پافشاری می کنیم که اتفاقا اولین اقدام بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی تشکیل مجلس موسسان با این دستوراست که حقوق اساسی کل شهروندان ، حقوق اقوام ایرانی ، آزادی و دمکراسی و تمرکززدائی محوراصلی آن باشد . یعنی این طور نیست که گویا ما در حال حاضر نمی دانیم که مجلس موسسان چه اقداماتی را قراراست انجام بدهد. این نوعی توهین به شعور مبارزاتی کسانی است که جان و زندگی خودرا فدای این انقلاب کرده اند چون آنها دقیقا می دانند چه می خواهند همان طوری که بنظر ما هم دارو دسته سلطنت طلبان هم دقیقا می دانند چه می خواهند؟!
س- تشتت مواضع و تعدد تشکیلاتی چپ ایران که همیشه مدعی تشکیلات واحد و حزب و سازماندهی بوده در این برهه تاریخی ممکنست نه تنها باعث ناکامی مشارکت چپ درانقلاب بعدی باشد که با توجه به نفیر زشت برخی سلطنت طلبان فاشیست موجبات انتقام کشی از چپ هم بشوند؟ بنطرتان در این رابطه چپ چه اقداماتی را باید انجام دهد.
ج- بنطر می رسد چپ وقتی می تواند در این جنبش مدعی راهبری یا حتی تاثیرگزاری شود که این چپ پراکنده نامتشکل همان طوری که در بیانیه « کدام حزب ، کدام چپ » برشمردیم ، نخست باید از طریق مواصع مشترک سازمان وسیع تری بوجوداورندو در ساماندهی مبارزات کارگری فعال باشند تا صدای آنها در خیابان های کشورهم شنیده شود زیرا اگرچه بیشترشعارهای تظاهرات عملا برکرفته از فرهنگ چپ مبارزاتی دارد اما توسط سازمان های چپ ارائه نشده است و انتشار اعلامیه های رنگارنگ متعدد در سایت های خارج کشور تحت عناوین پرطمطراق تشکیلات کارگری هم راه بجائی نخواهدبرد و بقول زندانیان سیاسی این کارها مثل اطلاعات سوخته بی ارزش هستند. با توجه به این که چپ ایرانی از دوران مشروطیت تا کنون مهر مبارزاتی خودرا بر بیشتر جنبش ها و خیزش ها زده و صف شهدای چپ تاریخ گویای این امر است لذا نباید اجازه دهیم اشتباهات تاکتیکی آن دسته از چپ های واقعی بدون وابستگی به این یا آن کشور مانع رشد و اعتلای فرهنگ چپ گردد. سامان یافتن چپ که خوشبختانه بخش هائی از آن در کردستان موجودیت دارند پیش شرط حضور فعال چپ در انقلاب پیش رو است که در غیر این صورت مثل سال 1357 درشکه دیگران خواهیم شد .در این رابطه پیشنهاد مشخص ما تشکیل بک اتحادعمل یا ائتلاف گروه های چپ بهم نزدیک و سپس ورود این اتحاد چپ به ائتلاف با سایر گروه ها می باشد .
س- الگوی پیشنهادی جنبش انقلابی مردم ایران برای عبوراز دوران گذار چگونه است ؟
.ج- انقلاب فرآیندی مستمر، پیوسته و مدت دار است که طول مدت آن بستگی به عوامل متعددی نظیر توازن قوای انقلاب با ضد انقلاب دارد. رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی در مخمصه قرارگرفته که اگرچه زور دارد اما اقتدار آن در هم شکسته اما برای فروپاشی یک رژیم تا دندان مسلح وجود یک رهبری ضروری و الزامی است تا با راهبری های این رهبری بتوان شکاف در بالا را وسعت بخشید زیرا الفبای مبارزه بما یادداده است تا زمانی که در بالا شکاف بوجودنیاید نمیتوان انتظار پیروزی جنبش را داشت اگرچه شتاب ووسعت و توان جنبش هم بر شکاف در بالا تاثیرگذارباشد. ما جشم انداز فروپاشی ؤزیم را همزمان از بالا و پائین می دانیم بدین معنی که در پائین وسعت تظاهرات و اعتصابات شدت خواهدگرفت و در بالا جدائی و شکاف در هیات حاکمه بوجودخواهدآمد یعنی این دو پدیده لازم و ملزوم همدیگرهستند . نکته دیگری که چپ انقلابی و متحدان آن باید توجه داشته باشند پسآمد فروپاشی یا فردای فروپاشی است چرا که اگر ما از هم اکنون برای آن موقع فاقد برنامه باشیم و بخواهیم با همین تشتت فعلی گروهی وارد فردای فروپاشی شویم احتمال درگیری بین گروه ها وجودخواهدداشت و شیرینی فروپاشی به زهر و سم برای مردم تبدیل خواهدشد. برای همین ما ترجیح می دهیم دیرتر ولی مطمئن ترو با برنامه به مقصود برسیم .با این توصیف از هم اکنون باید حداقل موارد زیررا رعایت کنیم تا شاهد موفقیت را در آغوش گیریم .گزینه پیشنهادی ما شورائی مرکب از نمایندگان کمیته های اعتصابات کارگری ، معلمان ، زنان و دانشجویان و بازاریان ،اقوام و نظامیانی که به انقلاب خواهند پیوست هدایت انقلاب را برعهده تا دوره گذار به تشکیل مجلس موسسان فراهم شود. صد البته که قوانین حاکم بر این دوره گذار که ممکنست حتی یکسالی بطول انجامد همان قوانین حاکم بر کشور در دوره قبل انقلاب «قانون اساسی دوره شاه » با تاکید بر حاکمیت غیر دینی – غیر مذهبی و لغو موادی که بر علیه فعالان سیاسی بوده خواهدبود با این تاکید که چنانچه ضرورت داشته باشد هر قانون و مقررات موقتی لازم باشد شورای گذار تصویب خواهدکرد.
نکات برجسته حکومت شورائی یا منشور سیاسی انقلاب
1- ماهیت سوسیال دمکراسی آن مشابه کشورهای اروپای شمالی و اسکاندیناوی
2- رابطه حسن همجواری با همه کشورهای دنیا به ویژه کشورهای منطقه
3- برقراری آزادی های سیاسی – اجتماعی و فرهنگی برای همه شهروندان با هر دین ، مذهب و مرام و عقیده
4- آزادی مطبوعات و رسانه ها
5- برقراری نظام عادلانه مزد برای کارگران و زحمتتکشان و ایجاد سیستم تامین اجتماعی و سلامت عمومی همچون اروپای شمالی و آلمان
6- برقراری تناسب منصفانه همه مناصب کشوری بین زنان و مردان و تاسیس وزارت زنان بطوری که ایران انقلابی در جهان بتواند مظهر عدالت جنسیتی در حاکمیت شود.
7- حمایت کامل از اتجادیه ها ، سندیکاهای کارگری ، معلمان و اصناف
8- برقراری نطام حکوکتی غیرمتمرکز با حفظ حقوق قومیت های ایرانی
9- برقراری نطام آموزش اجباری تا مقطع دیپلم و آموزش رایگان تا مرحله دکترا و لغو سهیمه بندی ها
10-برچیدن دکان روحانیت و آموزش آنان برای حقوق شهروندی وتمرکز این امور زیرنظر دولت انقلابی
11-حساب وجوهات شرعی و کمک هائی که مردم ممکنست به مراجع تقلید نمایند همچون مالزی در یک حساب متمرکز بانکی با شرط انتقال آن به دولت پس از مرگ مراجع مذکور و حسابرسی سالانه این حسابها و انتشار گرازشات حسابرسی به صورت عام
12-انحلال مدارس مذهبی و زیر نطر قراردادن انها توسط وزارت اموزش و پرورش
13-برسمیت شناختن قانونی حق اعتراض ، حق اعتصاب برای همگان
14-جدائی دین از سیاست و حکومت وانحلال آموزش های دینی در مدارس زیرا باورهای مدهبی امری شخصی تلقی خواهدشد
15-مصادره فوری اموال و دارائیهای غاصبان و غارتگرانی که از طریق ویژه خواری منابغ کشوررا به دارائی شخصی تبدیل کرده اند
16- حفظ حقوق قومیت های مختلف در مناطق جغرافیائی خاص و آموزش زبان مادری تا دوران دبیرستان در کنار زبان فارسی و خودگردانی منطقه ای اقوام در قالب حکومت مرکزی
س- اگر این تحلیل درست باشد قاعدتا باید جنبش انقلابی علاوه بر برنامه دوران گذار اقدامات خاصی را نیز برای آمادگی ورود به فاز بعدی تظاهرات ها و اعتضابات در دستورکارقراردهد. این موارد کدامند؟
ج- ما در بیانیه های قبلی یادآورشدیم که جنبش انقلابی و جوانان جان برکف با توجه به تجربیات حاصل از همین دوره کوتاه و تجربه انقلابیون سال 1357 نکات زیررا باید مدنظر قراردهند:
1-در هر محله ای یک هسته حداکثر سه تا پنج نفره «بستگی به وسعت محله » تشکیل دهید که به صورت نامحسوس مبارزات محله و شعارهای آن را راهبری کنید .این هسته باید کوشش نماید اسامی مبارزانی که دستگیر شده اند را تهیه و از طریق ارسال به خارج « که هنوز ایمن ترین وسیله ایمیل است » به شبکه هاو رسانه های خارج کشوربرسانند و به صورت اعلامیه هم در محله پخش کنند
2-هر هسته کوشش کند بایکی از وکلای هوادار جنبش که آمادگی دفاع حقوق ار بازداشت شدگان را دارند پیگیر اوضاع بازداشت شدگان محله باشند
3-هر هسته بصورت نامحسوس باید تامین مالی حمایت از بازداشت شدگان محله و در صورت لزوم خانواده های انان را برعهده بگیرند
4-در مناسبت هائی که قرارست مردم همگانی در یک یا چند مکان مختلف تجمع و تطاهرات کنند ، جوانان محله راتشویق به حضور در آن مراسم نمایند
5-هرهسته از هرطریق ممکن باید مقداری میخ سه پیچ « که در محله حسن آباد تهران » در ابزارفروشی ها قابل تهیه است داشته باشند تا چنانچه با هجوم موتورسواران فاشیست و نیروهای سرکوب مواجه شوند انرا در مسیر انان بریزند . همچنین مقداری بنزین در حلب های پلاستیکی از پمپ بنزین ها در دسترس داشته باشید تا چنانچه قرارشد جائی را به آتش بکشید و یا لاستیک به سوزانید ازآن استفاده کنید
6-با محله های فعال در تظاهرات ارتباط برقرار کنید
7-از طریق محفل های دانشجوئی با محلات سایر شهرستانها ارتباط داشته داشته باشید
8-شعارهای سراسری را در اعتراضات و تظاهرات ها بکارببرید و نوعی فریاد دادخواهی یکسان داشته باشیدولی شعار اصلی باید همچنان « مرک بر جمهوری اسلامی » ، « اتحاد، مبارزه ، پیروزی» ، « زنده باد آزادی» باشد
9-با کارگران و کارمندان فامیل ارتباط برقرارکنید و انها را تشویق به اعتصاب و همراهی با تظاهرات نمائید.
10-عناصر بسیجی و نیروهای سرکوب محله را شناسائی و درب ورودی منازل انها را با علامت قرمز ضربدر بزنید . در صورت امکان عکس و مشخصات انها را رسانه ای و در اختیار سایر محلات و شبکه ها قراردهید.
11-در کلیه تظاهرات ها با ماسک ظاهرشوید . فراموش نکنید هنوز دستگاه سرکوب رژیم فعال است.
12-کوشش کنید بیشتر جوانان محله که در تظاهرات شرکت می کنند تهیه کوکتل مهسائی « بجای کوکتل مولوتف » یاد بگیرند. در یوتیوپ طرز تهیه انواع کوکتل مولوتف وجوددارد.
13-در موقع پرتاب گاز اشک آور لاستیک ، کاغذ و یا هر وسیله دیگری را آتش بزنید تا ازشدت گاز جلوگیری کنید.
14-از ذخیره کردن بی مورد اطلاعات و عکس دوستان و کسانی که با شما همراهی دارند اجتناب کنید و در صورت دستگیری در اولین فرصت واتساپ ووتلگرام را کلا پاک کنید . از حالا طرز پاک کردن انها را یادبگیرید .
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی
سرنگون باد جمهوری اسلامی
جنبش انقلابی مردم ایران -چهارشنبه 24-12-1401

علیه سرکوب و برای مقاومت آکسیون اعتراضی مشترک در 10 شهر اروپا
علیه سرکوب و برای مقاومت
آکسیون اعتراضی مشترک در 10 شهر اروپا
آکسیون اعتراضی 21 ژانویه با عنوان “علیه سرکوب و برای مقاومت” ازسوی 10 گروه، پلاتفورم، و کلکتیو چپ و مستقل ایرانی سازماندهی شده و تلاشیست هرچند ناچیز درجهت پیوندهای فرامحلی بلندمدت و افزایش توان سیاسی میان کلکتیوهای چپ که هریک به شکل مجزا در شهرهای لوکال خود درحال سازماندهی هستند. این تظاهرات به طور مشخص علیه خشونت دولتی و چندگانۀ جمهوری اسلامی اعتراض کند و میکوشد همبستگی بینالمللی را تقویت کند. جدا از جنبۀ سلبی و منفی نسبت به ماشین کشتار و اعدام جمهوری اسلامی، فراخوان این تظاهرات اشکال مختلف مقاومت و مبارزۀ معترضین، زندانیان، محکومین به اعدام، مادران دادخواه و غیره را تصدیق میکند:
“سکوت ستمدیدگان جهان نسبت به حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم دولتهای غربی و شرقی از جمهوری اسلامی مصونیت رژیم را بالا میبرد و سرکوبها را تسهیل میکند. همچنین محکومیت هرشکلی از مداخلۀ خارجی، اعم از نظامی یا اقتصادی، که استقلال و خودآئینی خیزش جاری را زیر سؤال برد، نیازمند همراهی جمعی ست. در 21 ژانویه ۲۰۲۳ به خیابانها میآییم تا اعدام، سرکوب، استبداد و خفقان را محکوم کنیم و همبستگی خود را با مقاومت زخمیها و زندانیان و خانوادههاشان، و با محکومین به اعدام و مادران دادخواه اعلام کنیم”.
همچنین در فراخوان بر ناموزون بودن اعمال سرکوب به بدنهای شوریده تأکید میکند:
“سرکوب و ستم هرگز به شکل همسان بر روی بدنها توزیع نمیشوند. محسن شکاری کارگر یک کافه بود که بهبهانهی آتشزدن یک سطل آشغال، ولی درواقع بهدلیل دفاع مشروع از معترضان بیدفاع در برابر خشونت عریان سرکوبگران، به محاربه محکوم و اعدام گردید. کودککشی ستاره تاجیک، کودک افغانستانی، و کیان پیرفلک در ایذه، جمعۀ خونین بلوچستان و میلیتایزهساختن کوردستان، درکنار روایتهای هولناک از تجاوز و خشونت جنسی، همگی بر این ناهمسانی گواهی میدهند”.
برای خواندن فراخوان و جزئیات بیشتر درمورد این تظاهرات به اینجا مراجعه کنید.
فهرست سازماندهان این آکسیون اعتراضی مشترک:
آمستردام (کلکیتو ژینا)
برلین (بلندگو)
برمن (کلکتیو سوسیالیسم از پایین)
بروکسل (کلکتیو زن، زندگی، آزادی)
پاریس (گروه روژا)
پاریس (feminists4Jina)
فرانکفورت (بلوك انترناسيوناليستي)
گوتینگن (کلکتیو بدون نام)
منچستر (کلکتیو ریشه های سرخ)
هامبورگ (کلکتیو زن زندگی آزادی)

ورزش و عدادی معدود از فحول علم سیاست / م.ع امینی
ورزش و عدادی معدود از فحول علم سیاست
جناب محسن میلانی ، معرف خواص است و به حسب شرایط به عوام هم احاله می شود۔ انسانی است با سواد و پر مطالعه۔ ظاهرا شهروند ایرانی امریکایی است۔ ورزش را در کنار علم سباست تعفیب می کند و شاید هم سیاست را از ورزش بیشتر دوست دارد و اگر لازم باشد گریزی به دنیای ورزش می زند که به سیاست ورزی خود کیاستی ببخشد۔۔ توییت های ایشان گویا است.
تیم والیبال و جوان و خوب ایران در چند وقت پیش به همراه مربی خوب ایرانی اش ، تیم والیبال امریکا را شکست داد۔ تیم ایران خوب بازی کرد۔ اما به مرحله نهایی نرسید ۔ اما تیم امریکا به مرحله نهایی صعود کرد۔ و خوش د رخشید۔جناب میلانی از شکست تیم امریکا و پیروزی تیم ایران ابراز شعف فرمودند۔ تبریک وافر گفتند۔که حق طبیعی ایشان است.
اما وقتی تیم امریکا خوش درخشید، جناب میلانی ( که احتمالا تبعه امریکا هستمد) ، به روی مبارک نیاوردند و ابراز شادمانی نکردند۔ چرا؟! از خودشان بپرسید۔ نان و نمک هم ارزشی دارد پاس داشتنی۔ بگذریم۔ ایشان درافشانی می کنند که ایران ولز راشکست داد ولی انگار نه انگار از انگلیس شکست خورد۔ من هم از بازی خوب تیم اعزامی لذت بردم۔اما خیلی کوتاه۔ یاد حبیب خبیری افتادم۔ فوتبالی هم هستم.
تیم های امریکا و ایران هردو تیم های خوبی هستند۔ هر کس بهتر بازی کند ،خواهد برد۔ ایکاش، هم، تیم امریکا و هم تیم اعزامی از تهران می توانستند صعود کنند۔ اما عملی نیست۔ تیم امریکا باید ببرد تا صعود کند۔ اما اگر ایران ببازد، امریکا حتما صعود خواهد کرد۔اما ایا اقای میلانی به تیم خوب امریکا تبریک خواهد گفت؟! ۔ اگر مصالح ایران در صلح و همزییستی با جهانیان است ، کجا بهتر از میادین ورزشی؟!
کارلوس کیروش خودش را وارد دعوای پرچم نکرد۔ یک مربی حرفه ایی است۔ سیاست در ایران را از اقای میلانی بهتر می شناسد۔ یک تشر زد و خلایق ولایی خفقان گرفتند۔ مواجبش را میگیرد و پرچم با حلزون و شیر وخورشید ی و یا بدون آرم برایش فرقی نمی کند۔ می خواهد تیمش برتده شود۔ که برایش گل است و نبیذ
اما اگر جناب میلانی و آکادمیست های کارشناس سیاست و ادب ، (البته از نوع جناب میلانی و احمد آقای کریمی حکاک) ذره ایی سیاست ورزی مانند کیروش را می دانستند، باید از پرچم بدون آرم ایران که فدراسیون فوتبال امریکا ان را نشر داد ؛ به وجد می امدند۔حرمت سفره و نان و نمک را هم پاس می داشتند و بدارند ۔ تازه باید امید داشته باشند که ولز انگلیس را نزند ۔ اگر بازی ایران وامریکا به تساوی کشیده شود، انگاه ،معدل گل ، تعیین خواهد کرد که کدام تیم به مرحله بعد صعود پیدا خواهد کرد۔ در این صورت وا اسفا خواهد بود۔ هم ایران و هم امریکا صعود نخواهند کرد۔
اما تکلیف عالمان سیاست چه خواهد شد۔؟ انقلاب مهسا ، نشان دا دکه میتوان به اذهان زنگ زده سیاستمداران امریکایی ، تلنگر زد که شاید از باب اصل تکثر منابع تصمیم گیری (Difusion of powers) ، فرش قرمزی را که زیر پای ایت الله خمینی و احفاد و اولادش ، پهن کرده اند ؛ جمع کنند و ایر انیان را به حال خود بگذارند۔ قطعا اگر فحول علم سیاست مانند جناب میلانی باشند ، و دنبال حفظ بیضه اسلام باشند ، نظریه تحمیل گره کشا نخواهد بود.
واکنش ایشان ، پس از بازی فردا جالب خواهد بود۔خواهیم دید.
م۔ع۔ امینی۔
بیست و هشتم نوامبر ۲۰۲۲