site loader

درنگی بر ضرورت واژگونی ازدواج و خانواده نوشته‌ی: آرش سیفی

درنگی بر ضروت واژگونی

ازدواج و خانواده

نوشته ی آرش سیفی

آن‌ها خود نمی‌دانند، ولی چنین می‌کنند.

(مارکس، سرمایه)

مقدمه – لزوم واژگون‌کردن امر طبیعی

خبر تلخ این‌که «انسان در همه‌جای دنیا در قید اسارت بسر می‌برد.» (روسو، ۱۳۴۱. ص.۳۶) برخلاف روسو اما، با شجاعتی البته فروتنانه، کار نظم‌اجتماعی و تمدن را نه مغشوش‌کردن طبیعتِ آزاد و خوشبختِ انسان، بلکه جامه‌ی «امر طبیعی» پوشاندن به ساز و کارهای ایدئولوژیک و سرکوب‌گرِ خودِ جامعه می‌دانم؛ ساز و کارهایی که سبب شده مردم – آن‌گونه که اسپینوزا گوشزد می‌کند – اغلب برای بندگی‌شان چنان تقلا کنند که تو گویی برای رستگاری‌شان است. (نگری و هارت، ۱۳۹۵. ص۱۰) بدین‌ سان، نظم اجتماعی و ابزارهای فرهنگی مبتنی بر آن، کنش‌ هنجارین را به‌مثابه یگانه رفتار طبیعی و عقلانی بر فرد تحمیل می‌کنند. برآیند این‌که، فرد خود را نه فقط به منزله‌ی یک شئ، بلکه هم‌چون عنصری آماری با ضریب موفقیت یا شکست تعریف می‌کند. در چنین بستری، ملاک سنجش فرد، «صیانت نفس» و میزان سازگاری‌اش با کارکردِ عینی از پیش داده‌ شده‌اش می‌گردد. (آدورنو و هورکهایمر، ۱۳۸۹. ص ص. ۶۹-۷۰) در همین زمان، فرد از خلالِ دامن‌زدن به نهادها، نگرش‌ها و کنش‌های اجتماعی پذیرفته‌شده، و از سوی دیگر، از رهگذر سرسپردگی به آموزه‌های رایج موفقیت و رضایت‌مندی، صیانت نفس و بقای خود را جستجو می‌کند.

در چنین بستری، امر طبیعی خود را به هر سرآغازی تحمیل می‌کند. قریحه و ابتکار عمل به عقب رانده شده، و محدوده‌ی راحتی (comfort zone) ملاک تفکر و عمل آدمی قرار گرفته. بدین ترتیب، «شدن» و صیرورت از زندگی آدم‌ها رخت بر بسته‌ و «ادامه‌دادن به آن‌چه از پیش موجود است»، تنها تاکتیک و استراتژی عقلانی معرفی گردیده است. از این رو، درست در همین لحظه، لازم است به شیوه‌ی «آنتوان روکانتن» ماجراجویانه از متن زندگی تنظیم‌‌شده‌ی روزمره اندکی فاصله‌ی انتقادی گرفته، و در آدم‌ها و تبارِ رفتارهای اجتماعی‌شان تأمل کنیم، و بنگریم که چگونه «زندگیِ خود را با حالتی منگ، خواب‌آلوده و کسالت‌آور گذرانده‌اند، و با عجله و هول هولکی ازدواج کرده‌اند، و تصادفی بچه پس انداخته‌اند.» (سارتر، ۱۳۸۸. ص۱۵۴) لازم است به زیست بحران‌زده‌ی خود، از چشم‌اندازی بیرون از عادت‌هایمان، نگاهی بیاندازیم و بپرسیم: چه هنجارها، نگرش‌ها و گفتمان‌هایی، و کدام کنش‌ها و مناسک، در خدمت مشروعیت‌بخشیدن به شیوه‌های رایج و فهم‌پذیر زندگی امروزمان هستند؟ شیوه‌هایی از زندگی که تماماً وقف بندگیِ عادت‌ها و هنجارها شده و هیچ مفری به رهایی پیش روی خودشان نمی‌بینند.

خانواده: علامت بیماریِ محافظه‌کاری

اجازه دهید در زمینه‌ی این مقدمات، این پرسش بنیادین اما قدیمی را تکرار کنم: چگونه می‌توانیم تمام امکانات خود را در دست گیریم و آن‌چه «ممکن» است را محقق کنیم؟ شاید وقت آن رسیده که پیش‌ از هر مفهوم‌پردازی رادیکالی، گوش‌هایمان را از نصایح ملال‌آور محافظه‌کارها خلاص کنیم، و سنت درازمدت دفاع از قداست نهاد‌ها و مفاهیم اجتماعیِ برساخته هم‌چون خانواده، دولت و مذهب را به چالش بکشانیم؛ این مهم، نه راه حلی جامع و نهایی، که راهگشای آینده و مجرای پاسخ‌های احتمالی‌ به اهم مسائل پیش‌روی‌مان خواهد بود. دیگر این‌که، هرچند قداستِ برخی از ساختارها و نهادها – بیش‌و‌کم و گه‌گاه – مورد اصابت ترکش‌های نقد مصلحان و نواندیشان قرار گرفته‌اند، اما به قداست «خانواده» کم‌تر لطمه‌ای وارد آمده. این واقعیت که شوربختانه در مورد خانواده، کم‌تر تلاش جدی و پیگیرانه‌ای برای نقد و واژگونی آن وجود داشته، علامت مرضی‌ست که محافظه‌کاری کوشش می‌کند آن را «طبیعی» جلوه بدهد.

همان‌گونه که طبیعی جلوه‌دادن چیزی هم‌چون اقتصاد و در نظر گرفتن وجود آن به‌عنوان قوانین طبیعی و بدیهی، راه هر کوششی را برای برآشفتن و دگرگونیِ تابوها و قوانینِ آن سد می‌کند، هنجارها و سازمان‌های اجتماعیِ ظاهراً طبیعی، ما را از بازاندیشی انتقادی درمورد شیوه و معنای زندگی‌مان بازداشته‌اند. (رید، بی تا) هنجارها، که واجد نوعی زمان‌مندی و موقتی‌بودن هستند، این‌بار اما هم‌چون حقایق ابدی-ازلی و به‌مثابه پیش‌انگاره‌ها و سنت‌ها، ما را برای گردن‌نهادن به هر شکلی از نظم اجتماعیِ مستقر آماده می‌کنند. به زبان فرهنگ و با ابزارهای نهفته در آن، به ما گفته‌اند که به‌عنوان یک انسان به معنای هنجارین آن، وقتی مشروع می‌شویم که در امر ازدواج و خانواده مشارکت کنیم. (باتلر، ۱۳۹۰. ص ۳۰) بدین‌سان، تحت تأثیر حامیان قسم خورده‌ی شیوه‌های مشروعِ زیست، ازدواج و تشکیل خانواده به اسطوره‌‌هایی معاف از بازنگری تبدیل شده‌اند، که ناچاریم خود را با آن‌ها سازگار کنیم؛ در غیر این‌صورت، ترس از «انحراف اجتماعی» ما را در موقعیت «فهم ناپذیری» قرار خواهد داد.

گسترش افق فهم‌پذیری و مشروعیت بدن‌ها

هم‌چنان که لکان، امر نمادین را نظم اجتماعی مبتنی بر ساختار جامعه‌پذیری و فهم‌پذیری (intelligibility) می‌دانست، روشن می‌شود که امر نمادین، از هیچ وضعیت ذاتی یا طبیعی‌ای خبر نمی‌دهد. درواقع لکان، با عطف نظر به آرای لوی استروس، هیچ علت طبیعی‌ای برای خویشاوندی و خانواده قائل نیست، چنان‌که تابوی زنای با محارم را فاقد هیچ انگیزه‌ی بیولوژیکی‌ای می‌داند. (باتلر، ۱۳۹۰. ص.۵۳) بنابراین، خویشاوندی و شکل مشخص آن، خانواده، بخشی از امر نمادین، و به صورت ساختاری زبانی تعریف می‌شوند. به این ترتیب، می‌توان گفت که خانواده، هم‌چون ساختاری زبانی‌ست که در آن موقعیت‌های مختلف برمبنای برون‌همسری ایجاد شده و اعضای خانواده این موقعیت‌ها را استفاده و اشغال می‌کنند. (باتلر، ۱۳۹۰. ص ص. ۲۲-۲۵) به اعتقاد باتلر، با وجود این‌که ما خارج از زبانی که ما را ساختاربندی می‌کند نمی‌ایستیم، اما هیچ‌کدام به پذیرش مطلق این زبان محکوم نشده‌ایم. به سخن دیگر، ما با قید و بند‌هایی در بیانِ خویشتن مواجه هستیم، ولی، آن‌چنان که باتلر اذعان می‌کند، پرسش اصلی این است که چگونه می‌توانیم این قید و بندها را واژگون کنیم و رژیم‌های حاکمِ بازنمایی را به بحران بکشانیم؟ چه نوع الگویی از فهم‌پذیری، روابط و تجربه‌های ما را مشروع و شناخت‌پذیر، و عشق‌های ما را عشق‌هایی قابل فهم می‌سازد. (باتلر، ۱۳۸۵. ص ص.۳۰-۳۱) مسأله دقیقاً به چالش کشاندن خانواده – چونان شکلی هنجارین از ارتباط‌گیری – و موقعیت‌های از پیش ساخته‌ی همراه با آن است.

خانواده شالوده‌ی ستم بر آن‌هاست که جنسیت یا گرایش جنسی‌شان با هنجار دگرجنس‌خواهیِ موجود در خانواده انطباق ندارد. (اُشِی، ۱۳۹۵) بنیانِ خانواده، یا آن‌گونه که محافظه‌کارها به ما می‌گویند، پایه‌های این دژ مستحکم «تمدن و ثبات اجتماعی»، از ستم بر بدن‌های نامشروع، غیرواقعی و نامفهوم ساخته شده است. بدن‌هایی که نتوانسته‌اند رابطه‌ای ذاتی و پیوسته میان جنس (sex)، جنسیت (gender) و تمایل‌جنسی (sexuality) برقرار کنند. ماتریکس فرهنگی‌ای که «خانواده» را در مرکز خود قرار می‌دهد، نیازمند آن است که انواعی از «هویت‌ها» نتوانند موجودیت یابند چرا که هویت جنسی‌شان قابل فهم نمی‌گردد؛ همان هویت‌هایی که در آن جنسیت از جنس پیروی نمی‌کند و کنش‌های میل از جنس و جنسیت، هر دو. این پیروی، امری سیاسی‌ست که به نهادینه‌شدن توسط قوانین فرهنگی و تنظیم تمایل جنسی در ساحت اجتماعی نیازمند است. (باتلر، ۱۳۸۵. ص ص.۶۶-۶۸) هم‌نوا با باتلر، بر این باورم که وظیفه‌ی ما، افشای محدودیت‌های «ماتریکس فهم‌پذیری» و ایجاد ماتریکس‌هایی واژگون‌کننده متشکل از بی‌نظمی و آشفتگی جنسیتی است.

خانواده و بازتولید روابط سلطه

جدا از نقش خانواده در بازتولید هراس از هم‌جنس‌گرایان و تراجنسیتی‌ها، نقش‌های جنسیتی نهادینه‌شده در خانواده، توجیهاتی هستند برای خشونت بر ضد آن دسته از افراد که نمی‌توانند خود را با آن نقش‌های جنسیتیِ تحمیلی و اجباری تطبیق دهند. (فریزر، باتاچاریا و اروتزا، ۲۰۱۹) بدین‌ سان، خانواده به‌عنوان یک «ایده‌آل» تداوم پیدا کرده و بی ثباتی‌ها و انحرافات در قیاس با آن سنجیده می‌شوند. خانواده، از یک سو، هم‌چون مذهب و ملیت، به منبعی برای ایجاد حس هویت و تعهد به دیگران تبدیل شده، و از سوی دیگر، مبنایی می‌شود، خشونت‌آمیز و استیلاجو، برای محروم‌سازی بخش‌های مازاد که تن به وضعیت و قوانین مشروع‌کننده‌ی عناصرِ عضوِ آن نمی‌دهند، یا نمی‌توانند بدهند. (اُشِی، ۱۳۹۵) بر ما است که بپرسیم چگونه است که خویشاوندی، هم‌زمان که شرایط فهم‌پذیری را تأمین می‌کند تا به‌وسیله‌ی آن زندگی قابل زیستن شود، به‌وسیله‌ی همان شرایط، زندگیِ کسانی دیگر را ممنوع و محروم می‌سازد؟ همان کسانی که جایگاه قابل زیست و معتبر در فرهنگ ندارند. (باتلر، ۱۳۹۰. ص ۳۱)

گرفتاری‌های ‌ما فقط به کشورهای پیرامونی، هم‌چون ایران، و به‌طور کلی به «جنوبِ جهانی» خلاصه نمی‌شود. حتی در پیشرفته‌ترین جوامع، احساس مسئولیت نسبت به خانه و فرزندان هم‌چنان به‌شدت متوجهِ زنان است. تبعات این امر در عرصه‌ی عمومی وقتی قابل فهم‌تر می‌شود که بدانیم بیش‌تر شغل‌ها و مسئولیت‌های مراقبتی در بیش‌تر کشورها به‌طور قابل مشاهده‌ای به زنان سپرده می‌شود. (اُشِی، ۱۳۹۵) ما با یک رابطه‌ی علت و معلولی دوطرفه روبرو هستیم: از یک سو، شیوه‌ی فهمِ ارتباط‌گیری جامعه‌پسند و ازدواج، و خودِ وجود عرصه‌ی خانواده و تعریف آن، حاصل تصمیمات عرصه‌ی عمومی است که به شکلی رسمی یا غیررسمی در مجالس قانون‌گذاری، دستگاه بوروکراسی دولتی، با هم‌دستیِ دادگاه‌ها، اداره‌ها و رسانه‌ها گرفته شده است. از سوی دیگر، کنش‌ها و نگرش‌های خانوادگی، بر روابط قدرت در عرصه‌ی عمومی کارگر هستند. فراموش نکنیم که شخصیت آن‌ها که عرصه‌ی سیاست مستقر را تشکیل می‌دهند، از رأی دهندگان تا قانون‌گذاران، در محیط خانه و روابط خویشاوندی، شکل می‌گیرد. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص۲۲)

هم‌دستیِ سرمایه‌داری و پدرسالاری

به گونه‌ی قابل اتکایی می‌توانیم نشان دهیم که روابط قدرت و تقسیم‌کار در خانهْ زیربنا یا دست‌کم، مشروع‌کننده‌ی نابرابری‌های عمومی هستند. دست‌کم می‌توانیم یکی از مخرب‌ترین الگوهای سلطه‌ی نهفته در خانواده را اصل رابطه‌ی دگرجنس‌خواهانه‌ی درون آن بدانیم. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص۲۲) گذشته از این، از آن‌جا که خانواده را «اولین نمونه‌ی یک جامعه‌ی سیاسی» معرفی می‌کنند، ترغیب می‌شویم هم در نظم اجتماعی و هم در خانواده به دنبال ساختارهای سلطه‌ی مشترک بگردیم، جایی که به اعتقاد من، تقاطع سرمایه‌داری و پدرسالاری را به ما نشان می‌دهد. بی‌جهت نیست روسو در قرارداد اجتماعی، پدر را هم‌تراز رئیس و فرزندان را هم‌تراز افراد جامعه معرفی می‌کند. (روسو، ۱۳۴۱. ص.۳۷) هم‌چنان که پدرسالاری خشونت جنسیتی را ممکن می‌کند، نظم سیاسی موجود، شبکه‌ای از قدرت سلسه‌مراتبی معطوف به جنسیت، ملیت و طبقه را مستقر می‌کند. در هر دو، روابط قدرت و سلسله‌مراتب‌ها به‌گونه‌ی نسبتاً پیوسته‌ای به کارِ بازتولید سلطه و انقیاد، و عادی‌سازیِ نابرابری‌ها مشغول هستند.

به‌عنوان نمونه، تحت شرایط امروزیِ روابط قدرت و سازماندهی ‌کار در خانه و جامعه، پسرها تلاش می‌کنند با افزایش مهارت‌های شغلی امنیت فردی خود را تأمین کنند، درحالی که دخترها امنیت را در بالابردن جذابیت‌های خود برای پسرها می‌یابند. از این رو، در عرصه‌ی فرهنگ، مردانگی با کسب درآمد، و زنانگی با ارائه‌ی خدمات جنسی و خانگی به مردان و پرورش بچه‌ها تعریف و تداعی می‌گردد. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص.۶۷) به این ترتیب، مسئولیت بازتولید اجتماعی، که پیش‌شرط بنیادین زندگی و تولید نیروی کار در جوامع است، بر دوش زنان افکنده شده، و تولید سود و انباشت سرمایه، وظیفه‌ی مردان انگاشته می‌شود. (فریزر، باتاچاریا و اروتزا، ۲۰۱۹) وانگهی برنده‌ی نهایی این وضعیت، مناسبات سیاسی- اقتصادیِ مترصد سودی‌ست که از طریق نهاد اجتماعی و اقتصادیِ خانواده، از کار غیرمزدی‌ای که صرف بازتولید ابنای بشر و اجتماعات می‌شود، بهره‌برداری رایگان می‌کند.

خصوصی، سیاسی‌ست!

گذشته از آن‌چه گفته شد، این تنها محافظه‌کاران و اصحاب «اتوپیای گذشته» نیستند که از سازوکارهای انقیاد و ستم نهفته در ازدواج و نهاد خانواده دفاع می‌کنند. جدایی حوزه‌ی خصوصی از حوزه‌ی عمومی، که بعداً به جدایی خانه از جامعه تعبیر شد، یکی از انگاره‌های مرکزی لیبرالیسم کلاسیک و از جمله فهم‌هایی‌ست که «خانواده» را از دگرگونی بنیادین و بازنگری در آن مصون داشته، و طرد زنان از عرصه‌های سیاسی را در تمام جهان موجه جلوه داده. امروز، در بهترین حالت، حق حریم شخصی در قوانین کشورهای پیشرفته‌، به حق حریم خانواده – و نه حریم خصوصی افراد آن – ترجمه شده است. بدین‌ سان، دولت نمی‌تواند حریم شخصی اعضای خانواده را تأمین کند. برآیند این‌که، حمایت از خانواده در مقابل دخالت دولتی، لزوماً به پیدایش پناه‌گاهی برای زنان و حتی کودکان از خطر حضور دیگران، یا فشارهای ناشی از سازگاری با انتظارات دیگران، منجر نمی‌شود. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص ص. ۹۱-۹۲) به همین خاطر، مسئولیتی که در مقابل ما قرار گرفته، سیاسی‌کردن حریم خصوصی و به چالش کشیدن تضاد خصوصی‌ـ‌عمومی (و خانواده-اجتماع) است. در این صورت است که می‌توانیم از خانواده (و ازدواج)، ارزش‌زدایی کرده و ضمن تبارشناسی تاریخی آن، شرایط و اقتضائاتِ دگرگونی‌اش را پیگیری کنیم.

انقلاب اجتماعی

مخلص کلام این‌که، به درستی هیچ انقلاب اجتماعی- سیاسی بدون تغییر پایه‌ای و رادیکال در تصور فرد از امر «ممکن» و «واقعی» امکان‌پذیر نیست. (باتلر، ۱۳۸۵. ص. ۳۰) وظیفه‌ی ما، در وهله‌ی نخست، شجاعتِ تخیل‌کردن و آغازیدن، و سپس رهاسازی شیوه‌های دیگرِ زندگی‌ست، شیوه‌هایی خلاقانه که از ارتباط گیریِ هنجارین تحتِ ازدواج و روابط خویشاوندی گذر کرده و خود را از انقیاد سازماندهی فعلیِ میل و ساختارهای اجتماعیِ مستقر آزاد کنند. پرسشِ پیش روی ما، درباره‌ی شرایط امکانِ این آزادسازی‌ست، آزادسازی عشق، رهاسازی سکسوالیته، و آزادسازی امر مشترک، به‌جای تنظیم، کنترل و هنجارین‌ساختنِ آن. هر کدام از ما که تا امروز از تخیل‌کردنِ «ممکن‌ها» نهراسیده و دربرابر جذابیت امر موجود مقاومت کرده‌ایم، یک انتخاب خطیر پیش روی خود داریم: تعظیم‌کردن در برابر امر طبیعی، یا شکستن اقتدار آن و در نتیجه گشودن امکانِ واژگونیِ‌اش از درون. این یک انتخاب به‌شدت سیاسی، آزادانه و حیاتی‌ست، حتی اگر خود از آن آگاه نباشیم.

یازدهم مه ۲۰۲۰

منابع و مأخذ:

روسو، ژان ژاک (۱۳۴۱). قرارداد اجتماعی. ترجمه: غلامحسین زیرک‌زاده. چاپ چهارم. تهران: انتشارات شرکت سهامی چهر.
نگری، آنتونی، و هارت، مایکل (۱۳۹۵، آذر). امر مشترک: عشق و شر. ترجمه: ساره پیمان و پویا غلامی. عصب‌سنج.
آدورنو، تئودور، و هورکهایمر، ماکس (۱۳۸۹). دیالکتیک روشنگری. ترجمه: مراد فرهادپور و امید مهرگان. چاپ چهارم. تهران: گام نو.
سارتر، ژان پل (۱۳۸۸). تهوع. ترجمه: مهرآفرید بیگدلی خمسه. چاپ اول. تهران: نگارستان کتاب.
رید، جیسون. کار و اسارت بشر: اسپینوزا، مارکس و بندگان خودخواسته‌ی سرمایه‌داری. ترجمه: محمد هادی. تز یازدهم. بازیابی شده در دسامبر ۲۰۱۹، از:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=4388

باتلر، جودیت (۱۳۹۰، خرداد). ادعای آنتیگونه، خویشاوندی میان زندگی و مرگ. ترجمه: امین قضایی، بابک سلیمی‌زاده و مهدی سلیمی. چاپ اول. نشر مایند موتور
باتلر، جودیت (۱۳۸۵، پاییز). آشفتگی جنسیتی. ترجمه: امین قضایی. نشر مجله‌ی شعر.
اُشِی، لوئیس (۱۳۹۵، آبان). مارکسیسم و رهایی زنان. ترجمه: فرزانه راجی. نقد اقتصاد سیاسی. بازیابی شده در ژانویه‌ی ۲۰۲۰، از:
مارکسیسم و رهایی زنان / لوئیز اُشِی / ترجمه‌ی فرزانه راجی

منسبریج، جین، مولراوکین، سوزان، و کیملیکا، ویل (۱۳۸۷). دو جستار درباره‌ی فلسفه‌ی سیاسی فمینیسم. ترجمه: نیلوفر مهدیان. چاپ اول. تهران: نشر نی.
فریزر، نانسی، باتاچاریا، تیتی، و اروتزا، چینزیا (۲۰۱۹). مانیفست فمینیستی. ترجمه: مرجان نمازی. نقد اقتصاد سیاسی. بازیابی شده در فوریه ۲۰۲۰، از:
مانیفست فمینیستی / نانسی فریزر و دیگران / ترجمه‌ی مرجان نمازی

از: نقد/دیدگاه

2021-01-01 جنبش اعتراضی دختران خیابان انقلاب و فراز و فرودهای آن. بیدارزنی

جنبش اعتراضی دختران خیابان انقلاب و فراز و فرودهای آن. بیدارزنی

جنبش اعتراضی دختران خیابان انقلاب و فراز و فرودهای آن

بیدارزنی: ششم دی‌ماه، سالروز شکل‌گیری جنبش «دختران خیابان انقلاب» است. صبح ۶ دی‌ماه ۹۶، «ویدا موحد» با شالی بسته شده بر یک چوب، مقابل قنادی فرانسه (حدفاصل خیابان وصال و خیابان انقلاب) ایستاد. در روزهای پس از آن ، زنان دیگری در شهرهای مختلف به تاسی از این حرکت، اعتراضات مشابهی را شکل دادند.

در سومین سال از این جنبش، آنچه که به عنوان مخرج مشترکِ مواجهه‌ی حاکمیت جمهوری اسلامی با معترضان بوده است، رویه‌ی «مجنون انگاری» زنان و بازداشت‌شدگان است.

«بهاره چشم‌به‌راه» قربانی تجاوزِ تحت شکنجه قرارگرفته در همان ابتدای امر، مجنون نامیده شد. «ویدا موحد» را مبتلا به افسردگی حاد و اختلالات روانی معرفی کردند، خودسوزی سیاسی «سحر خدایاری» در اعتراض به سرکوب مضاعف نهاد قضایی در پرونده‌سازی امنیتی و سویه‌های خشونت‌آمیز نهاد خانوادگی (نقش پدر) را ناشی از دیوانه بودن او قلمداد کردند و رویه‌ی مجنون‌انگاری زندانیان سیاسی، روزنامه‌نگاران، درویشان گنابادی و دانشجویان و انتقال آنان به مراکز درمانی روانی (مورد اخیر بهنام محجوبی) کماکان به قوت خود باقی است‌.

جنبش اعتراضی دختران انقلاب با تمامی فراز و ‌فرودهای آن در پیوند با بازه تاریخی و پر اهمیت سیاسیِ اعتراضات سراسری دی‌ماه ۹۶ قرار گرفت. پر‌ونده‌سازی‌های امنیتی، ردیف احکام حبس و زندان، بیرون آمدن ضد جریان و سلبریتی‌سازی اعضایی متعلق به اپوزیسیون راست (مورد شاپرک شجری‌زاده) و دستان مصادره‌گر کسانی چون «مسیح علینژاد»، همه و ‌همه نتوانست نفْس اهمیت این جنبش را به حاشیه ببرد.

طی سه سال گذشته، این پرسش به غایت مطرح شد که «آیا ماهیت اعتراض علیه حجاب اجباری متعلق به زنانی از طبقات متوسط جامعه است؟»

پاسخ به این پرسش در وهله‌ی نخست، نگاه ما را متوجه گستردگی مطالبات و حق حیات و حق معیشت زنان خواهد کرد. بله، برای اعتراض علیه حجاب اجباری، پیش از هرچیز باید زنده ماند، سقفی بالای سر داشت و گذران زندگی ممکن باشد. اما آیا این از اهمیت جنبش اعتراضی دختران انقلابْ کم خواهد کرد؟ بدون شک خیر. مسئله‌ی مورد بحث و مناقشه‌ی موجود، بر سر فوکوس رسانه‌ای اکثریت رسانه‌ها بر «حجاب اجباری» و قرار دادن آن به عنوان «اصلی‌ترین مطالبه‌ی زنان» در کلیت آن است، که از قضا واجد نقد است.

شاید دم‌دستی‌ترین مورد، پرداخت به فعالان زنانی همچون «فاطمه تمیمی» و «مریم عامری» باشد که از ۱۹ آذرماه سال جاری در بازداشت نیروهای امنیتی به‌سر می‌برند. تمیمی در کنار پژوهش و جمع‌آوری لالایی‌ها، موسیقی فولکلور و فرهنگ شفاهی عرب به‌تاریخ «پوشش زنان عرب» هم پرداخت. او در یکی از گزارشات خود، به تاریخ هزارساله‌ی عصابه، دوره‌ی ایلامیان و ۴۰۰۰ قبل از میلاد (پارچه‌ای از جنس کتان یا ابریشم که زنان عرب اهواز بعد از عروسی و بچه‌دار شدن بر سر خود می‌پیچند) اشاره کرد. در واقع به‌میان آوردن این مثال، سعی در پرداخت به سویه‌های نهان دیگری دارد. اینکه خوزستانِ غرق شده میان سیاست‌های تبعیض‌آمیز حاکمیت با آمار بالای قتل‌های ناموسی و توزیع فقر در بین ساکنان نابرخوردار آن، زنان خود را در کنار کلیت اعتراضات و تاریخ مبارزات، به تلاش جهت حق بهره‌مندی از معیشت و ایستادگی علیه قتل‌ها و زن‌کشی‌ها وادار کرده است. در حقیقت، جنبش اعتراضی علیه حجاب اجباری، آنگونه که در تهران و یا مناطق مرکزی شهرهای بزرگ شکل گرفت، از اقبال کمتری میان زنان دیگر شهرها برخوردار بود. با نگاهی به آمار بالای «زن‌کشی»، «خشونت علیه زنان» و «درصد پایین برخورداری از حق دسترسی به مشاغل» در خوزستان، کردستان، ایلام، آذربایجان شرقی و…درمیابیم که گزاره‌های دیگری به‌جز ایستادگی علیه حجاب اجباری برای آنان دارای اهمیت بوده است.

اما پرداخت به این مسئله به معنی کم‌اهمیت بودن این ظلم آشکار نیست. حجاب اجباری و تبعات سیاسی ناشی از آن (شامل منزوی‌سازی زنان، تک‌جنسیتی شدن مشاغل و تحمیل ارتجاع علیه زنان) به عنوان یکی از تبعیض‌ها و «نه همه‌ی مصائب زنان» خود را بازتولید خواهد کرد.

در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۹۸، اعتراض دانشجویان علیه حضور گشت ارشاد در دانشگاه و حجاب اجباری با شعار مترقی «علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد» در رده‌ی یکی از اعتراضات برابری‌طلبانه‌ی دانشجویان (اعم از دانشجویان دختر و پسر) قرار گرفت که خود حاکی از اهمیت ایستایی علیه وجوه فراگیر نابرابری‌ها در شاکله‌ی خود است.

با مرور تصاویر جنبش‌های مبارزاتی اخیر و دوری گزیدن از تقلیل این اعتراضات به مناسبات تقویمی، به اهمیت پیوست این اعتراضات با تاریخ از سر گذرانده‌ی آن خواهیم رسید.

خودجوش بودن و تکثر مطالبات زنان در شش روز اعتراض تاریخی اسفند ۱۳۵۷ از اعتراض علیه مسلط شدن ضد انقلاب روحانیت و سخنان جنسیت‌زده‌ی روح‌الله خمینی پیرامون ماهیت زنان تا اعتراض علیه لغو قانون حمایت از خانواده از سوی گروه وکلای مدافع حقوق زن، پرستاران، کارمندان، معلمان، دانشجویان و دانش‌آموزان، زنان کارگر و زنان خانه‌دار در جریان بود.

گستردگی این مطالبات بی‌شباهت به دی ماه ۹۶ و سال تماما اعتراضی ۹۸ نیست. اعتراض علیه حجاب اجباری، اعتراض علیه فقر و بیکاری، اعتراض علیه ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه و استعفاهای سیاسی زنان ورزشکار از حضور در تیم‌های ورزشی ملی از این رسته‌اند.

پیش از برگزاری رفراندومِ ۱۲ فروردین ۵۸، روح‌الله خمینی، صادق قطب‌زاده، رضا اصفهانی، آیت‌الله طالقانی و… بارها با سخنان ضد و نقیض خود، به تعریف حدود، ماهیت و وظیفه‌ی زن در اسلام و جامعه‌ی پسا سلطنتی، نطق‌های فراوانی ایراد کردند.

روح‌الله خمینی روز سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۵۷، کامل‌ترین دیدگاه خود را نسبت به زنان اعلام کرد، امری که به تظاهرات ۱۵ هزار نفری زنان در شش روز اعتراضی انجامید: «زنان در صدر اسلام با مردان، دوشادوش یکدیگر می‌جنگیدند. اسلام اگر محدودیتی برای زنان قائل شده است، همه برای خودشان و به‌صلاح خودشان است. ما می‌خواهیم زن به مقام والای انسایت برسد. دادگستری باید از شرع اسلام استفاده کند. اگر مرد با زنی بدرفتاری کند، اسلام او را منع می‌کند، اگر گوش نکرد او را حد می‌زند و اگر باز هم گوش نکرد، «مجتهد» زن را طلاق می‌دهد. سینما مرکز فحشاست و رادیو و تلویزیون و مطبوعات باید اصلاح شوند».

روز چهارشنبه ۱۶ اسفندماه، کاظم سامی، وزیر بهداری و بهزیستی در مصاحبه‌ی مطبوعاتی روزنامه‌ی کیهان شرکت کرد و گفت: «در جمهوری اسلامی، اصولا جایی برای سقط جنین وجود ندارد و بنابراین سقط جنین ممنوع خواهد بود. در رژیم گذشته هم سقط جنین مورد پذیرش قرار نگرفته بود و فقط سقط‌هایی آزاد بود که پزشکان تشخیص می‌دادند».

روز ۱۷ اسفندماه نیز آیت‌الله طالقانی، در مصاحبه با خبرگزاری پارس (منتشر شده در دو روزنامه‌ی پیغام امروز و کیهان) گفت: «در اسلام به‌قدری حق به زنان داده شده است که مردان باید قیام کنند. یعنی زن‌ها هم می‌توانند ثروت داشته باشند، هم در ثروتشان تصرف کنند. این حق در دنیا نبوده و هنوز هم شاید در اروپا به این حد نباشد».

در حقیقت، هدف از نوشتار انگشت‌شمار سخنرانی‌ها و چگونه تثبیت شدن سیاست‌ها و قوانین نابرابر موجود، مرور دیگرباره‌ای از چگونگی شکل‌گیری نظام ضدستیز فعلی با تمامی تبعات آن است.

جنبش علیه حجاب اجباری و سایر سیاست‌های ضد زن، در همان نخستین ساعات انتشار هر نوع دیدگاه و نطقی در این باب از سوی زنان معترض به‌وقوع پیوست و سرکوب شد.

طی سال‌های گذشته، فعالان زنان، کارگروه‌های فمینیستی، معلمان، دانشجویان، دانش‌آموزان، مادران دادخواه و بی‌شمار زنان مطرود و بی‌رسانه با تمامی توان و تلاش خود، هر یک قسمتی از کلیت ایستادگی علیه سرکوب، نابرابری، تبعیض و خشونت علیه زنان را به‌دست گرفتند.

ششم دی‌ماه، فرصتی است تا بتوانیم با نگاهی عمیق‌تر به گستره‌ی این تاریخ مبارزاتی، وضعیت بازداشت شدگان معترض علیه مورد مشخص حجاب اجباری و اجرایی شدن سیاست‌های فمینیستی علیه این «تثبیت تبعیض» بپردازیم‌. برهه‌ای که در آن می‌بایست در کنار انواع نابرابری‌ها، از عادی‌سازی «زن‌کشی» و «حق سرپناه» و «حق معیشت برابر» گفت، آن هم زمانی که زنان در سایه‌ی سیاست‌های دستگاه قضایی و قوانین نابرابر، کُشته و به انزوای بیشتر کشیده می‌شوند.

۷

2020-09-09 دارِ مکافات: زنان، توسعه و روایت‌های آزار جنسی / لیلا پاپلی یزدی

دارِ مکافات: زنان، توسعه و روایت‌های آزار جنسی / لیلا پاپلی یزدی

دارِ مکافات: زنان، توسعه و روایت‌های آزار جنسی / لیلا پاپلی یزدی
در سال 92، با پنجاه نفر از دانشجویان و فارغ‌التحصیلان زن رشته‌ی باستان‌شناسی مصاحبه کردم.[1] همان‌طور که بعدتر در مصاحبه و یادداشتی در این باب تذکر دادم، بیش از 40 نفر از این زنان، خشونت‌های جنسی را در شکلهای گوناگون تجربه کرده بودند. بعد از مصاحبه‌ی من[2] و همکار و دوستم مریم دژم‌خوی[3] اولین واکنش‌های منفی از سوی زنان همکارِ سابق بود. «خودشون لابد خواسته ان»، «کرم از خود درخته…»، «اگه راسته، چرا برای من اتفاق نیفتاده؟»… در آن ای‌میل‌های سهمگین روزهای پس از آن مصاحبه‌ها، تکرارشونده‌ترین عبارات نوعی فاصله‌گذاری را به ذهن متبادر می‌کرد. زن‌های پیام‌دهنده در حالتی تدافعی سعی می‌کردند خودشان را از همکاران و دانشجویان مورد تعرض‌شان جدا کنند. یک‌سال بعد وقتی یکی از همکاران سابق با به اشتراک گذاشتن عکس‌های خصوصی و گفتگوهای شخصی من که تصویر آنها را از فیس‌بوک کپی کرده بود، در محیط عمومی جامعه‌ی باستان شناسی تلاش کرد مرا در فشار قرار دهد، تصمیم گرفتم برای همیشه از آن فضا و صنف بیرون بیایم. دلیلش بیش از هر چیز سکوت زنانِ همکارم بود. انتظاری نداشتم کسی از من دفاع کند اما انتظار داشتم خودشان را در جایگاه من فرض کنند و بدانند قربانی بعدی آزارگر می‌تواند خودِ آنها باشد.

در رشته‌ی باستان‌شناسی این آزارها تباری طولانی دارد و شاید مشخص‌ترین آنها در تغییر واحدهای این رشته در سال 1365[4] روی داده باشد که طی آن گروه باستان‌شناسی دانشگاه تهران تصمیم می‌گیرد زنان دانشجو را از واحدهای کاوش حذف کند و آنها را برای کارآموزی به موزه بفرستد. در بین اعضای گروه تنها دو نفر، دکتر یوسف مجیدزاده و دکتر صادق ملک شهمیرزادی با این طرح مخالفت کردند و این طرح تا میانه‌ی دهه‌ی 70 اجرا می‌شده است.[5] این بدان معناست که رشته‌ی باستان‌شناسی احتمالاً یکی از تنها رشته‌های علوم انسانی که تلاش کرده تحقیر و آزار زنان را در ایرانِ بعد انقلاب سازمان‌دهی و سیستماتیک کند، فشاری که به‌طور نظام‌مند شده تلاش کرده تا زن‌ها مهارت‌های کمتری در رشته‌ی تحصیلی‌شان به دست بیاورند، از این نظر قابل مداقه و بررسی است.

در سال‌هایی که در موزه‌ی ملی کار می‌کردم بارها از زنانی که یک نسل از من بزرگ‌تر بودند شنیدم که در نیم‌سال ششم تحصیل که پسرها به کاوش برده می‌شدند و دخترها به موزه چه فشار روانی هولناکی را تحمل می‌کرده‌اند. بعدتر همین دیدگاه به شکل فشارهای جنسیتی، دیوانه خواندن زنان، آزارهای جنسی و امثالهم ادامه داشته است. نتیجه‌ی مشخص این روند، تاریخی است سراسر مردانه که زنان، کودکان، دگرباشان، توان‌خواهان از آن حذف شده‌اند. تاریخ جنگ، سخت‌کشی و ویرانی به جای تاریخِ آدمی.

***

در هفته‌های گذشته با صدها روایت تعرض و تجاوز در فضای مجازی مواجه شده‌ایم. روایت‌ها از نظر آشنایی با آزارگر به دو دسته تقسیم می‌شوند، آزارگران غریبه و آشنا. در مورد آزارگران آشنا از منظر محل آشنایی دو دسته‌ی کلی وجود دارد، آزارگرانی که در محیط کار، دانشگاه، کارگاه و در حین همکاری قربانی را انتخاب کرده‌اند و آزارگرانی که در محیط‌های دیگر مانند محیط‌های خانوادگی و میهمانی‌ها قربانیان را مورد آزار قرار داده‌اند. از منظر تعدد روایت‌ها به نظر می‌رسد، روایات زنانی که آزارگرانشان آن‌ها را در محیط‌های کار انتخاب/شکار کرده‌اند بیش از دیگران است. این تعدد ممکن است به این دلیل باشد که زنان تحصیل‌کرده و شاغل دسترسی بیشتری به فضاهای مجازی دارند یا حتی این‌که روایت را زودتر از زنان غیرشاغل آغاز کرده‌اند. با این حال همین روایت‌ها که با هشتگ #تجاوز و اسامی متجاوزین در فضاهای مجازی به اشتراک گذاشته شده‌اند، خود می‌توانند به‌عنوان بستری برای تحلیل این موضوع که فضای کاری در ایران برای زنان ناامن است ملاحظه شوند.

***

در سال 1357،[6] جمعیت روستایی و شهرنشین در ایران به عددی برابر می‌رسند. شهرها از جمعیت انبوهی سرشار می‌شود که به‌تدریج با نظم نوین شهرنشینی آشنا می‌شوند، رویدادی که در شکل‌گیری و پی‌آمدهای انقلاب بی‌تاثیر نیست. همین اتفاق در افزایش تعداد دخترانِ دانشجو نیز می‌افتد.[7] اما به محض وقوع انقلاب، زنان، اولین اهداف یکسان‌سازی می‌شوند. اجباری شدن حجاب تنها یکی از فشارهایی است که بر زنان آورده می‌شود. رویداد دیگری که امروز کمتر در مورد آن سخن گفته می‌شود، تغییر در قواعد مراکزی است که زنان در آن کار می‌کرده‌اند. زنان قاضی از دادگستری کنار گذاشته می‌شوند، بسیاری از زنان هیئت علمی دانشگاه مجبور به ترکِ محل کار می‌شوند[8] و در صورت مقاومت با عواقبی روبه‌رو می شوند، زنان شاغل در بخش‌های درمانی مجبور به پذیرش لباسی می‌شوند که کار کردن در آن سخت و طاقت‌فرساست و زنان خواننده، رقصنده، و هنرمند و ورزشکار تقریباً به‌تمامی از جامعه حذف می‌شوند.[9] بنابر گزارش مهناز متین و ناصر مهاجر،[10] بسیاری از زنان معترض به اجباری‌شدن حجاب پیش‌بینی می‌کرده‌اند که به‌تدریج از فضای کار کنار گذاشته شوند و ازاین‌رو به نظر می‌رسد قیام زنان در اسفند سال 57 نه‌تنها در مورد حجاب که فراگیرتر از آن در بابِ رژیم جنسیتی جدید بوده باشد.

پیش از انقلاب 1357 به ویژه در فرایند اصلاحات ارضی زنان روستایی فشار اجتماعی قابل توجهی را متحمل شده بودند. از آنجا که حاکمیت در بیشتر روستاهای اصلاحات ارضی شده، تنها مالکیت مردان [سرپرست خانوار] را به رسمیت شناخته بود[11]. زنان روستایی که در پی تغییر رژیم اقتصادی مجبور به مهاجرت به شهرها می‌شدند، به علت از دست دادن همین زمینها تا حد زیادی امکانهای اقتصادیشان را از دست داده بودند. این وضعیت بعد از 1357 به زنان شهری تعمیم یافت. در دهه 1360، و در حین جنگ ایران و عراق، کم‌ترین نرخ مشارکت اقتصادی و نرخ اشتغال زنان ایرانی ثبت شده است.[12] جنگ به نفع مردانه کردن بیشتر فضا پیش رفت. آن‌چنان که دیگر حتی تصاویر زنان از پروپاگاندا حذف شد. بعد از جنگ نیز به نظر نمی‌رسد اراده ای سعی در وارد کردن دوباره زنان به بازار کار کرده باشد از آنجا نزدیک به دو دهه است نرخ اشتغال زنان در حدود سیزده درصد باقی مانده و رشد نکرده است.

امروزه رتبه‌ی ایران در شکاف جنسیتی،[13] 148 است و در سال 2019، تنها پنج کشور سوریه، کنگو، یمن، عراق و پاکستان وضعی بدتر از ایران دارند. بر اساس همین آمار، نرخ مشارکت اقتصادی و اشتغال زنان در ایران یکی از پایین‌ترین نرخ‌ها در جهان است. که در این بین زنان با تحصیلات دانشگاهی نرخ بیکاری بالاتری نسبت به زنان کم‌تر تحصیل‌کرده دارند (تصویر1).

تصویر1- نرخ بیکاری زنان باسواد در سالهای 87 تا 95

(مرکز آمار ایران، بررسی شاخص‌های عمده بازار کار)

***

پروپاگاندای بعد از انقلاب 1357، بر تحریک‌آمیز بودن بدن زن تأکید دارد. استانداردِ زن خوب تعریف شده در تلویزیون جمهوری اسلامی موجودی است سراپا پوشیده بدون تقریباً هیچ حرکتی. همانطور که در یادداشت دیگری تأکید کرده‌ام، زنانی که سعی در شکستن سدهای موجود داشته‌اند فاحشه، روسپی، برپاکننده‌ی خانه‌ی فساد، فریب‌خورده، زشت، برهنه و عریان[14] خوانده شده‌اند. وجود گشت ارشاد، تأییدکننده‌ی این دیدگاهها در سطحی اجتماعی است. روی دیگر سکه‌ی روسپی خواندن زنانِ دارای عاملیت اجتماعی، تلاش برای آن است که او را موجودی ساده، بدون هوشیاری و دارای استعدادِ فریب خوردن نشان دهند. از منظر پروپاگاندا، این موجود ضعیف، جز در پناه مردانِ استانداردِ سیستم نمی تواند و نباید کنشی نشان دهد.

سال‌ها چنین تبلیغی از زن در محیط کار موجودی مزاحم، اغواگر و فریب‌کار ساخته که پذیرندگان رژیم جنسیتی جدید تلاش می کنند او را پس بزنند. در مورد زنان، بحث اصلی سیستم هل دادن زنان به مرزهای بدن‌شان است. «زن تنها به مثابه تن» و نه اندیشه و نه اختیار و نه ذهن/ذهنیت. چنین راهکارهایی است که محیط‌های کار را برای زنان ناامن می‌کند و همین یکی از دلایل متعددِ کاهش نرخ مشارکت اقتصادی و اشتغال زنان در ایران است.

***

در این نوشتار کوتاه تلاش کردم تا تأکید کنم تجاوز/ آزار/تعرض جنسی در ایران تا حد زیادی سازماندهی شده و سیستماتیک است. حتی افرادی که بیرون از محیط‌های کاری آزار می‌رسانند در یک معنای کلی تحت تأثیر پروپاگاندا و تبلیغات و آموزش و پرورش بوده‌اند. البته این هیچ از مسئولیت فردی آزارگران کم نمی‌کند بلکه این فرض نشان می‌دهد که اتفاقاً علاوه بر لذت‌ ‎جویی فردی، اینان دست در دست ساختارِ سرکوب، به کاهش روند توسعه در ایران با حذف نیمی از نیروی کار، کم شدن اشتغال زنان و ناامن شدن فضای کاری یاری رسانده‌اند.

***

روایت‌های تجاوز و تعرض نه فقط رویدادهای فردی که بخشی از تاریخِ توسعه‌نیافتگی در ایران است. روایت‌هایی که نشان می‌دهد رویکرد برخی آزارگران بر درخواست بخشش از افراد آسیب‌دیده تا حد زیادی موضعی غیرمسئولانه نسبت به اتهامی است که به آنها وارد شده، از آن رو که بزه آن‌ها نه لزوماً نسبت به یک فرد که نسبت به یک جامعه اتفاق افتاده است. در یک مقیاس کلان، این روایت‌ها نشانگر چرایی عدم‌مشارکت بخش بزرگی از جامعه در میدانِ کار و دلیلی غایی بر بحث‌های گوناگونی است که بر این فرض استوار بوده‌اند که موانع بسیاری در فضای کاری ایران برای پذیرش زنان وجود دارد.[15] از این رو روایت‌های یاد شده نه فقط از منظر جنسیت که از منظر اجتماعی/ سیاسی و همچنین رویکردهای سرکوب نیز قابل‌توجه و صورت‌بندی است.

***

وضعیت اقتصادی و فشارهای اجتماعی به‌ویژه بعد از آبان 98، به‌وضوح نشان می‌دهد که نظم‌های پیشین شکست خورده‌اند. در این میان پایین بودن نرخ اشتغال زنان، مزید بر سایر فشارها شرایط اقتصادی و معیشتی زنان طبقات متوسط و فرودست را در مخصمه قرار داده است. بسیاری سالهاست کارهای بدون بیمه و با حق حداقل دستمزد انجام می‌دهند که فاقد قرارداد و امنیت شغلی است اما در شرایط اقتصادی فعلی در نمی‌تواند بر همین پاشنه بچرخد. برای زنان بسیاری راهی جز بازپس‌گیری میدان باقی‌ نمانده است. زنان نسل جوان، آرام‌آرام می‌آموزند که چطور باید به میدان بازگشت و واضح است که بازگشت به میدان از شفاف کردن فضا، افشای عواقب و چرایی کم‌بودن مشارکت تا امروز می‌گذرد. اگر اراده‌ای برای بهبود فضا وجود ندارد، آنان شاید خود از همین امکانات محدود مانند شبکه‌های اجتماعی فیلتر شده بتوانند به‌عنوان پایه‌ای برای تغییر استفاده کنند.

روایت‌ها به‌ویژه آن‌ها که با نام و نشانی دقیق آزارگر منتشر می‌شوند به‌طور مشخص رابطه‌ی آن فرد با ساختار مردسالار/ سلطه را معلوم می‌کند، فرای این‌که فرد در روزمره، خود را منتقد همان سیستم نشان داده باشد یا نه. سال‌ها سیستم حاکمیتی از ابزارهایی مانند طویل کردن مدت تحصیل برای به تأخیر انداختن زمان ورود به کار استفاده کرده اما پیش‌بینی نکرده که همین فرصت‌های محدود را زنان مورد استفاده قرار داده‌اند تا به‌تدریج بر فضای فشار فائق آیند. حالا هم روایت‌های تعرض، جامعه و ساختار سیاسی را در مقابل مونولوگی قرار داده که چه به آن پاسخ بدهد چه ندهد، روایتگر آن دست پیش دارد.

***

برای من که روزگاری در افشای ناامنی فضای کاریِ خودم برای زنان کوشیدم، خواندن روایات راویان حسرت‌بارتر است، چه اگر آن سالها این روایات جدی گرفته و به گفتمان بدل می‌شد ممکن بود بشود دست‌کم نفراتی از نسل جوان را نجات داد. ما پس زده شدیم و اجتماعات صنفی‌مان کوشیدند با اعتبارزدایی از مایِ افشاکننده خودشان را در سایه‌ی امنیت مردسالاری حفظ کنند. حالا پرده‌ها برافتاده و از قضای روزگار یکی از متواترترین روایت‌های تجاوز و تعرض در بابِ دانشجوی سابق رشته‌ی باستان‌شناسی ارائه شده است. تا امروز توضیحی نشنیده‌ایم که در چه زمینه و در چه فرایندی چنین بزه مخوفی سال‌ها شکل گرفته، توجیه شده، پنهان شده و به زیست خود ادامه داده است. سکوت اجتماع صنف پیشینِ من استعاره‌ای از سکوتِ مرگباری است که امروز در مقیاسی کلان از توجیه‌کنندگانِ ساختار قدرت می‌شنویم. واقعیت ترسناک اما برای آنان این است که تاریخ نشان داده نظم‌های اجتماعی ابدی نیستند، فرودستان با بلند کردن صدایشان سرانجام روزی جایگاه‌های فرادستی را متزلزل می‌کنند، چنان‌که بارها این روند روی داده است – آن لحظه، همان وعده‌ی باستانیِ «دار مکافات» بودن دنیا است. تا در آن لحظه کجا ایستاده باشیم…

نامه گلرخ ایرایی از زندان قرچک ورامین: کارگران محرومند از حقوق اولیه زندگی و محکومند به روزمرگی

«اینجا در زندان قرچک ورامین بزرگترین زندان زنان خاورمیانه، زندگی جریان ندارد و این تمام حرفی است که می‌توان زد. اینجا عمق فاجعه‌ای ‌است که تکیه زنندگان بر مسند قدرت توصیفش را سیاه‌نمایی می‌خوانند. آینه تمام نمایی از جامعه استبدادزده‌مان؛ اینجا بخشی از زندانیان تمام وقت خود را به بطالت می‌گذرانند و دقیقا هیچ کاری برای انجام دادن ندارند و به همین منوال مدت حبسشان که گاه چند سال است سپری می‌شود و کسی به این بازتولید بزه اهمیتی نمی‌دهد.

برخی به مرور به جهت نوکری و خوش خدمتی از زندانبان ترفیع و سمت می‌گیرند و به همکار زندانبان تبدیل می‌شوند و عرصه تحمل حبس را بر دیگر زندانیان تنگ‌تر می‌کنند. برخی دیگر هم کل مسئولیت‌های خدماتی زندان را بر عهده دارند و در واقع چرخ‌های زندان به دست این افراد می‌چرخد. البته بی مزد و مواجب. زندانیانی با چشمانی بی فروغ، بدون آرزو با پوست‌هایی کدر، گرسنگی کشیده و به معنای واقعی کلمه محروم. محروم از یک شکم سیر غذا خوردن، محروم از با احترام مورد خطاب قرار گرفتن و حتی گاه محروم از دیده شدن.

محروم‌ترین این افراد کارگران بخش حمل غذای زندانیان هستند. کارگرانی بدون لباس مخصوص کار، با لباس‌هایی رنگ و رو رفته، کج و کوله و گاه پاره روزی دو مرتبه غذای بیش از هزار زندانی را از آشپزخانه به بندها منتقل می‌کنند. این انسان‌های بی‌آرزو که طوری به اطراف نگاه می‌کنند، انگار هیچ‌وقت کسی دوستشان نداشته، در ازای دریافت هیچ دستمزدی، تاکید می‌کنم هیچ دستمزدی! با دو گاری فرسوده، روزانه مسئولیت اجباری‌شان را انجام می‌دادند. دو گاری که از اردیبهشت امسال چرخ‌هایشان شکست و تاسیساتی‎‌های زندان، کلیه زندانبانان، معاونان و ریاست زندان قرچک ورامین و حتی بازرسان اداره کل نظارت بر زندان‌های جمهوری اسلامی نیز تا این لحظه موفق نشده‌اند آنها را تعمیر کنند؛ یا دو گاری جدید جایگزینشان کنند. در طول ۴ ماه اخیر قابلمه‌های غذا و آب جوش، با دست و بدون گاری به یازده بند زندان قرچک حمل می‌شود و تقاضاها برای تعمیر آنها نیز تا این لحظه به نتیجه‌ای نرسیده است. تنها و تنها وعده‌ی پیگیری داده شده است.

به دلیل گستردگی سرکوب، نبود آگاهی و شناخت کافی نسبت به حق و حقوقمان، به کمبودها و محرومیت‌ها اعتراضی صورت نمی‌گیرد؛ در صورت بروز اعتراضات حداقلی افراد در معرض واکنش قهرآمیز زندانبان قرار می‌گیرند.

از هفت تپه تا اراک، از تبریز تا بوشهر و حتی تا زندان قرچک ورامین کارگران محرومند از حقوق اولیه زندگی و محکومند به روزمرگی. اینجا نه تنها کسی بر دستان کارگر بوسه نمی‌زند و حق و حقوقش را پرداخت نمی‌کند؛ بلکه ابزار کار که تضمین کننده سلامت کارگر است نیز در اختیارش قرار نمی‌گیرد.

سرزمینی که آزادی‌خواهانش توسط حکومت به قتل می‌رسند، کارگرانش نیز دچار محرومیت خواهند بود. برای معترض و آزادی‌خواه به نام اغتشاشگر و تروریست حکم مرگ صادر می‌کنند و با تغییر نام فقرا به قشر کم برخوردار سعی در تلطیف چهره کریه فقر و تغییر ماهیت تلخ آن دارند؛ و با بردن منبر و دوربین خود به حلبی ‌آبادها که حاشیه شهر می‌خوانندش، به کودکان گرسنه و بی‌پای‌پوش دهن کجی می‌کنند.

دو سال تلخ از رفتن مبارزان راه آزادی، زانیار، لقمان و رامین عزیزمان می‌گذرد و خون به نا حق ریخته شده‌شان عزممان را بیش از پیش جزم می‌کند، برای برچیدن بساط ظلم ظالمان؛ در هر جایگاه و در هر لباسی که باشند. در جایگاه زندا%6بان یا در راس حکومت؛ نشسته بر تخت شاهی یا ملبس به لباس سیاه ارتجاع.

به یاد زنده‌یادان این روز / گلرخ ابراهیمی ایرایی / ۱۷ شهریورماه ۱۳۹۹ / زندان قرچک ورامین.»

منبع: هرانا

2020-09-02 سکوت را بشکنیم، فرهنگ تعرض و تجاوز را متوقف کنیم!

سکوت را بشکنیم، فرهنگ تعرض و تجاوز را متوقف کنیم!

سرمقاله نشریه عصیان

شماره ۷۳

به یاد ریحانه جباری و زهرا نویدپور

در اکتبر 2017 با افشاگری “رز مک گوان” بازیگر سینمای هالیوود علیه “هاروی واینستاین” تهیه کننده هالیوود در مورد آزار جنسی، زنان زیادی سکوت را شکستند و از آزار و اذیتهای جنسی که در طول زندگی از سوی مردان دیده بودند حرف زدند. جنبش “من هم” (me too) شکل گرفت، ابعاد جهانی پیدا کرد و میلیونها نفر اعم از زن و مرد به آن پیوستند. در آنزمان، با این جنبش در ایران همراهی نشد. شاید فضای محافظه کار سیاسی –اجتماعی جامعه ایران، نبود قانون در دفاع از قربانی، تسلط سنت و دین و تابو بودن این قضیه در عرف و تفکر غالب در جامعه، سد اصلی در شکستن این سکوت بود.

اما حالا از یکماه پیش مشابه این اتفاق در ایران هم رخ داده است. دختران یک دبیرستان از آزار جنسی دبیر زیست شناسی شان به نام ظهریان افشاگری کردند. کیوان اماموردی دومین فردی است که خیلیها از آزار و اذیت جنسی او پرده برداشتند. بعد از افشاگری با هویتهای ناشناس، افراد زیادی با هویت واقعی بعد از سالها سکوتشان را شکسته اند و از جزئیات آزارهای جنسی و تجاوز که در محیط کار، خانواده، دانشگاه، خیابان، تاکسی، زندان و … بر آنها وارد شده، از خشم، ترس و نفرت توام با حس تحقیر و فرودست بودن و از آسیبهای روحی بعد از این اتفاقات سخن گفتند. نام افراد معروف و سلبریتیهای زیادی در لیست آزاردهنده ها دیده میشود.

قربانیان تجاوز و آزار جنسی عمدتا و اکثریت زنان هستند. اما در این بین دو دسته دیگر هم وجود دارند که بخشی از قربانیان هستند. پسرانی که در کودکی و نوجوانی مورد آزار و تجاوز قرار گرفته اند و افرادی که در طیف ال.جی.بی.تی.کیو قرار میگیرند. تمرکز این مقاله بر زنان و موقعیت آنها است، ولی در چگونگی پیشبرد و مختصات جنبش و اهداف مبارزه برای حل این معضل اجتماعی تفاوتی میان جنسیت یا گرایش جنسی قربانیان تعرض و تجاوز وجود ندارد.

آزار و تهاجم جنسی، معضلی بسیار شایع با ابعادی جهانی و به قدمت هزاران سال است. خیزش مجازی در شکستن سکوت علیه این معضل که حالا به روزنامه و رادیو تلویزیون و شکایت از متجاوزین رسیده، در حقیقت یک مقوله اساسی از تضاد و شکافی است که در جوامع طبقاتی وجود داشته و دارد. یعنی ستم بر زنان. یکی از مهمترین ستونهای روابط قدرت در جامعه طبقاتی، رابطه قدرت میان زن و مرد است که ستم بر زنان را شکل میدهد. رابطه قدرت به معنی تسلط و فرادست بودن مردان بر زنان در رابطه اجتماعی بین آن دو است که از خصوصیات جامعه طبقاتی مردسالار است.
چند نکته قابل تامل

اولین نکتهای که در این اتفاق آزارجنسی انحراف محسوب میشود و اهمیت دارد که به آن توجه شود، فردی دیدن تجاوز و برخورد با مردان منفرد است. این رفتارهای فردی بدون آنکه به طور روزمره و سیستماتیک در هر گوشه و فضای جامعه تحت حمایت و حفاظت نهادهای حاکم باشند، امکان تداوم ندارند. تا وقتیکه به این نتیجه نرسیم، نمیتوانیم این حکایت رنجها را بخشی کلیدی از مساله زنان بدانیم و در جهت درست برای مبارزه ریشه ای قدم بگذاریم. وقتی به نقش و همدستی نهادهای حاکم پی ببریم، شروع به زیرسوال کشیدن فرهنگ حاکم میکنیم. این افشاگریها عادلانه است و بایدمورد حمایت هر انسانی قراربگیرد و افراد متجاوز هم باید مجازات شوند، ولی هرکس در مواجهه با آن باید این سوال را از خود بپرسد که ما در چه جامعه و سیستمی زندگی میکنیم که این فرهنگ جنسیتی و فرودستی زنان را (باز)تولید و حفظ میکند؟ این چه جامعهای است که از هنرمند و استاد دانشگاه و نویسنده تا معلم و ناظم و جامعه شناس و وکیلش متجاوز هستند؟

دومین مورد قابل توجه این است که خشونت جنسی انواع مختلف دارد. متلک گفتن در خیابان، نگاه هیز مردها در هرجا، چتهای ضدزن و سکسیستی با تجاوز و دست درازی به بدن زنان و…. همگی خشونت جنسی محسوب میشوند. میان انواع مختلف این خشونت تمایزی وجود دارد و این تمایز تنها بعد حقوقی ندارد. مسلما این تمایز به معنی کم اهمیت دادن به هر شکل از این آزارها نیست. اینها همه از فرهنگی می آیند که بدن زن را ملک طلق مردان و مایملکی برای استفاده و آزار میدانند. ولی افرادی هستند که در موقعیت یا در جایگاه اجتماعی قراردارند که قدرت کنترل زندگی و شغل دیگران را دارند و از این قدرت به طور سیستماتیک برای پیشبرد و جاانداختن الگویی از آزار، سرکوب و ارعاب جنسی استفاده میکنند. مثل کارفرماها، استادان دانشگاه، نمایندگان مجلس، هنرمندان سرشناس، وزیر، بازجو و قاضی و …. . اگر هدف تغییردادن کلیت این فرهنگ و در واقع متوقف کردن آن است و نه صرفا انتقام جویی فردی، آنگاه باید حدی از تمایز گذاشته شود.

سومین مورد که برخوردی بسیار زن ستیزانه است و درسلسله افشاگریهای اخیر ایران زیاد دیده میشود ومیتواند باعث به بیراهه رفتن و ضعیف شدن جنبش، گم شدن موضوع اصلی و ضربه بیشتر به قربانیان شود، این است که مخاطبان، زنان قربانی را به دلیل پذیرفتن دعوت مردان یا به دلیل پوشش و … مقصرمیدانند. این هم بخشی از فرهنگ و تفکر مرد-پدرسالارانه است که زنان را اغواگر، عامل تحریک مردان و جنس دوم میداند. مهر پررنگ مردسالاری و اسارت زنان در تک تک نظرات و تراوشات ذهنی این افراد وجود دارد. افرادی که نقش زنان را ابزار تامین سکس حتی در روابط روزمره اجتماعی میدانند.

همانطور که هر دختر و زنی در طول عمر خود از آزار و تهاجم جنسی لطمه میخورد، هر پسر و مردی هم به درجات مختلف، از همان سنین کودکی با فرهنگ حاکم تعلیم دیده و این فرهنگی است که به طور مداوم، برتری طلبی مردانه را در شکلهای بینهایت متنوع تشویق و تقویت میکند، از آن حمایت کرده و تبدیل به امر معمول میکند: از جوکهای «سکسیستی» و پورن و شکلهای مختلفی از آزار کوچک گرفته تا تهاجم فیزیکی و تجاوز، اِعمال قدرتِ بالا برای تحقیر، منکوب، از بین بردن و انسان زداییِ زن. همۀ ما در حال غرق شدن در این فرهنگ گندیده هستیم. ما باید با تبارز این معضل در پسران و مردان، همه پسران و مردان که از کودکی با پدرسالاری جامعه بزرگ شدهاند، پسران و مردانی که افراد محبوبمان نیز در میان آنها هستند (پدران، دوست پسرها، شوهران، برادران، بهترین دوستان) مبارزه کنیم. حواسمان باشد که نسبیتگرا نباشیم. یعنی دو معرفت شناسی برای کسانی که دوستشان داریم و آنها که دوستشان نداریم نداشته باشیم. برادر و پدر ما میتواند آزارگر زنان دیگر باشد.

احتمالا کمتر زنی در دنیا وجود دارد که تجربه آزار جنسی و تعرض را نداشته باشد. این عصیان شکست سکوت، برحق و عادلانه است. باید از آن حمایت کرد، تشویق کرد که گسترش یابد و علیه ضد حمله ها از آن دفاع کرد.

وظایف و مطالبات ما

وظیفه ما فعالین زنان و همه کسانی که دغدغه شان مبارزه با هر شکل از ستم است، این است که به این پرسش دامن بزنند که ریشه این معضل چیست و راه حل آن کدام است؟ ما برای این موضوع خاص مبارزه میکنیم و مطالبه مان که توقف فرهنگ تجاوز و تعرض است را جلو میگذاریم، ولی در عین حال تلاش میکنیم اشکالات و نقاط ضعف را که خاصیت هر جنبش است شناسایی کرده و از آن گسست کنیم. این افشاگری ها عالی است، اما اگر مبارزه به افشای افراد متجاوز محدود شود و به سمت ضدیت با تمام قوانین نابرابر و ضدزن و مبتنی برشریعت که در قانون اساسی، مدنی و مجازاتهای اسلامی مدون است و محور تجاوز به زنان است، نرود، حکومت قادر خواهدشد که با ژستهای قضایی اش مبارزه را محدود کرده، به سمت غلط سوق دهد و دست آخر خفه کند. افراد متجاوز دستگیر شده توسط همان دستگاه قدرت و همان قوانینی محاکمه میشوند که زنان توسط آن سرکوب میشوند. رژیم با مجازات کردن این افراد در چارچوب قوانین نظام خودش در واقع این چارچوب و سیستم را که مسئول سرکوب و مجازات زنان است، تقویت خواهدکرد. فراموش نکنیم که این حکومت در تمام سالهای دهه شصت برای درهم شکستن زنان زندانی سیاسی به اشکال مختلف آنها را مورد آزار جنسی قرار میداد و بر مبنای شریعت به دختران باکره قبل از اعدام، تجاوز می کرد. هنوز دختران خیابان انقلاب در زندان هستند ویا به خاطر تهدیدها از کشور خارج شده اند. صرفا به خاطر اینکه علیه حجاب اجباری اعتراض کردند. چطور چنین حکومتی که هر ثانیه به روح و جسم زنان تجاوز میکند میتواند متجاوز را محاکمه کند؟ راه حل این تناقض در کلیت خود فقط یک چیز است: مبارزه علیه تجاوز مردان باید به مبارزه علیه همه شکلهای ستم بر زن گسترش بیابد. بر بستر این کلیت و گسترش جسورانۀ آن، از وکلای سکولار و ضدرژیم میخواهیم که قدم جلو بگذارند و رهنمود بدهند که در چنین شرایطی که ما دارای هیچ قدرت سیاسی نیستیم، چگونه میتوانیم آیینهای دادرسی مردمی را برای عدالتخواهی پیش ببریم؟ ما نه قوه قضاییه داریم و نه اجرائیه. اما صدای خود را و قدرت تاثیرگذاری بر افکار عمومی و فرهنگ و ارزشهای همگانی را داریم و باید آن را پیگیری کنیم. ما در عرصه حقوقی نمیخواهیم به سطح دشمن مان که جمهوری اسلامی است سقوط کنیم. میخواهیم بر مبنای اصول و آئین های دادرسی و دادخواهی که شایسته نام «مردم» است پیش برویم و اطمینان داریم که وکلای مردمی میتوانند این اصول را منسجم و فرموله کنند و بگویند که در چنین شرایطی چطور میتوان حقوق متهم و مجرم را هم رعایت کرد و قبل از علنی کردن اسامی مجرمین، اسناد و مدارک و ادله کافی علیه آنان جمع آوری کرد و با حمایت وکلا، قربانیان جسورانه قدم جلو بگذارند و ادعاهای خود را طرح کنند.

همچنین ما در مقابل مجازات اعدام برای متجاوزین میایستیم و خواهان لغو کامل اعدام هستیم.
افق هایمان را به پرواز در بیاوریم

همه ما هر بار با شنیدن و خواندن هر تجربه ای خشمگین شدیم، تحقیر را احساس کردیم و تجارب خودمان از آزارها برایمان تازه شد. اما برای اینکه خشم و تنفرمان را به آگاهی اجتماعی و نیرویی موثر برای تغییر وضعیت موجود تبدیل کنیم، چاره ای نداریم جز اینکه به مصاف این شکل از ستم برویم. مصافی که فقط یک راه جلوی ما قرار میدهد. درهم شکستن آن و چیزی نو جای آن گذاشتن.

این جامعه برای خلاص شدن از مناسبات ارتجاعی، کهنه وعقب مانده نیاز به انقلاب اجتماعی دارد که بتواند مناسبات زن و مرد را دگرگون کند. جامعه ای که در آن رابطه زن و مرد و حق انتخاب جنسیت بر پایه ارزشهای انسانی استوار باشد. این انقلاب موضوعی مربوط به فرداهای دور نیست. مسیر این انقلاب با مبارزه علیه هر گونه ستم و استثمار جنسیتی سنگفرش شده است. هر گزارش از تعرض، تجاوز و خشونت جنسی نهیبی است بر ضرورت این انقلاب. خیزش شکستن سکوت اگر در خود نماند و فقط به اهداف کوچک بسنده نکند، میتواند بخشی از انقلاب اجتماعی باشد. ما برای جهانی مبارزه میکنیم که همه زنجیرها شکسته شوند. جایی که زن، مرد و جنسیتهای مختلف با هم برابرهستند.

رهایی زنان با رهایی کل بشریت درهم تنیده است. بدون رهایی کامل زنان از شکلهای خاص و رایج ستم که هر روزه با آن مواجه میشوند، صحبت از رهایی بشریت بی معنی است. مبارزه برای رهایی زنان میتواند به عنوان یک مولفۀ حیاتی باشد از مبارزه کلی برای غلبه بر کلیۀ تمایزات طبقاتی، کلیۀ روابط تولیدی که این تمایزات از آن سرچشمه میگیرند، کلیۀ نهادهایی که این روابط را حفاظت و نگهبانی می کنند (از جمله ستم بر زن در تمام سطوح جامعه) و کلیۀ افکاری که از درون اینها بیرون آمده و اینها را تقویت میکند.

ما، صدا، تجارب و زخم هایمان را با همه انسان ها در سراسر دنیا از هند، مراکش، ترکیه، امریکای لاتین، اروپا و … به اشتراک میگذاریم. از همه کسانی که قربانی تجاوز یا تعرض جنسی بودهاند و تاکنون به این جنبش نپیوسته اند، میخواهیم که سکوت نکنند و این تابو را بشکنند. هنوز تجارب زیادی است که خاموش مانده است. این صداها باید از سطح شبکه های اجتماعی و رسانه ها و دانشگاه و قشر روشنفکر فراتر رود و به میان توده های وسیع مردم در سطح جامعه برسد. آنهایی که صدا و رسانه و شبکه ندارند. از همه جنبشهای اجتماعی میخواهیم که صدای مردم و این شکل خاص از ستم باشند و آنرا تبدیل به یک کارزار اعتراضی علیه کلیت سیستم ستم، سرکوب و تجاوز کنند.

۱. ریحانه جباری به دلیل دفاع از خود در مقابل اقدام به تجاوز مرتضی سربندی، کارمند وزارت اطلاعات ، پس از ۷ سال زندان در سوم آبان ۱۳۹۳ به اتهام قتل غیر عمد، اعدام شد.

زهرا نویدپور، اهل ملکان زنجان، از تجاوز و آزار و اذیت جنسی سلمان خدادادی نماینده مجلس این شهر افشاگری کرد. جسد او در ۱۶ دی ماه ۹۷ در خانه مادرش پیدا شد.

۲. بنا بر روایات افراد مختلف، او فارغ التحصیل رشته باستان شناسی از دانشگاه هنر تهران بوده و در اطراف دانشگاه کتابفروشی داشته است.

2020-08-30 در همبستگی با آنانی که سکوت درباره «تجاوز جنسی» را شکستند

در همبستگی با آنانی که سکوت درباره «تجاوز جنسی» را شکستند

در همبستگی با آنانی که سکوت درباره «تجاوز جنسی» را شکستند?
وقتی تجربۀ آزار و #تجاوز_جنسی را از سر می‌گذرانی، فقط متجاوز نیست که فرمان «سکوت» می‌دهد؛ حکومت، خانواده و عُرف و سنت هم چنین می‌کند. برای «امنیت جانی»، «امنیت شغلی»، «امنیت روانی»، «آبروی خانواده» و… باید سکوت کنی. چون همه چیز علیه تو چیده شده و آنقدر این «فرمان سکوت» در ذهن و گوش تو پُر شده که با خودخوری به سکوت کشیده می‌شوی. حال وقتی افراد جسوری علیرغم «خطر جانی» و «تهدیدهای قانونی» و «از دست دادن شغل» و «طرد و خشونت اجتماعی» و «منزوی شدن» و «قلدرمآبی مردسالارانه» و… «سکوت» را می‌شکنند، باید سر تعظیم در برابر شجاعتشان فرود آورد و این حرکتِ عمومی به شکستن سکوت را تقویت کرد.
هرچند این روایت‌ها نتواند به تنهایی مناسبات گستردۀ تجاوزکارانه‌ای را که خصوصاً علیه زنان و کودکان چیده شده تغییر دهد، اما شکستن این «سکوت» گامی مهم با دستاوردهایی مهم است:
◾️اولاً افشای علنی این تجربه و گره زدن آن به موج گسترده‌ای از روایت‌های فردی تجاوز، آن فرد قربانی و زندانیِ سابقاً محبوس در تِرومای بعد از تجاوز را به یک قدرت جمعی اجتماعی گره می‌زند و او را تبدیل به دخالتگرِ یک جنبش بزرگتر در دفاع از خود می‌کند.
◾️ثانیاً این قدرت جمعی افشاگرانه این پیام را به #حکومت_تجاوز و متجاوزان منفرد می‌دهد که گرچه نظام سیاسی و قانون و فقه و مذهب با شماست، اما شما هم در امان نیستید. شکستن این سکوت و قدرت این افشاگری، هم تاوان کارهای دیروزتان را می‌ستاند و هم حاشیۀ امن تجاوزهای آتی‌تان را تنگ‌تر می‌کند.
◾️نهایتاً یکی از پیامدهای این موج روایت‌ها اینست که به جامعۀ تفکیک جنسیتی‌شده‌ای که از کودکی تا بلوغ از تعامل و ارتباط اجتماعی با جنس مخالف محروم‌ بوده، آموزش می‌دهد که مرز میان ابراز علاقه و آزار و اذیت جنسی کجاست. چرا «نه گفتن» یا «سکوت» طرف مقابل، به معنی «شاید موافقم» و «نخ دادن» نیست. چرا پرسیدن و اطمینان از «رضایت» قبل از هر نوع گفتگوی جنسی یا لمسی ضروری است و…
◾️روایت‌های اخیر دربارۀ تجاوز و آزار و اذیت جنسی، باز هم صحه بر این واقعیت گذاشت که متجاوز از هر جنسیت، طبقه، عقیده و پیشینه‌ای است؛ از دانشجو تا استاد، از هنرمند تا مدیر شرکت، از آخوند تا فعال سیاسی اپوزیسیون، از چپ تا راست، از مذهبی تا لامذهب، از غریبه تا خویشاوند و…
◾️ضمن اذعان به ضرورت به رسمیت شناختن حقوق متهمان، بدون چون و چرا باید پشتیبان این موج افشاگری و مشارکت‌کنندگانش بود که با قدرت اتحاد و همبستگی‌شان صدایی شده‌اند علیه نه فقط متجاوزان بلکه علیه کلیت مناسبات تجاوز.
بر گرفته از فیس بوک خیابان: تریبون زندانی سیاسی
2020-08-25 مهرآفاق مقیمی نیاکی:  روز زن

مهرآفاق مقیمی نیاکی: روز زن

با درود به شما و بینندگان عزیز ، به خصوص همکاران پرستاری که در شرایط سخت کنار مردم عزیزمان قرار گرفته اند

امسال در شرایطی به استقبال روز زن ( هشت مارس ) رفته بودیم که به دلیل سود و منفعت طلبی نظام سرمایه داری، بیماری کرونا در همه جهان بخصوص در جوامعی که این نظام با ایدئولوژی مذهبی در به انقیاد در آوردن مردم در هم آمیخته ،جان هزاران انسان را گرفته است . همراه با این فاجعه انسانی ،در کشورمان فریادهای دادخواهی آزادیخواهان وتهیدستان به جان آمده هنوز در خیابانها طنین انداز است و آزادیخواهان در زندانها تحت شکنجه و اذیت و آزار قرار دارند . برگزاری بزرگداشت سالگرد روز زن یادآور مبارزه زنان در گذشته و حال علیه تبعیض و نابرابری در عرصه جهانی و در جهت بدست آوردن حقوق یکسان زنان در مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وبازبینی حقوق و مطالبات زنان است .

همانطور که میدانیم جنبش زنان در اوايل قرن نوزدهم دراعتراض به شکل جدید نابرابری جنسیتی که دنیای صنعتی بوجود آورده بود ،گسترش یافت و در هشتم مارس 1857زنان کارگر کارگاههای پارچه بافی در نیويورک به خیابان ها آمدند و خواهان افزایش دستمزد ،کاهش ساعت کار و بهبود شرایط کار شدند و در هشت مارس 1908 بعد از پنجاه سال مجددا برای احقاق حقوق و احیاِء آن روز خاص ،علیه تبعیض ، محرومیت و نابرابری دست به اعتصاب زدند ، صاحب کارخانه به دلیل جلوگیری از همبستگی دیگر کارگران و ممانعت از گسترش اعتصاب به بخش های دیگر کارخانه ، آن زنان را در محل کارشان محبوس ساختند که کارخانه به دلایل نا معلوم آتش گرفت و 129 زن در آتش سوختند .در ارتباط با آن روز در تاریخ 27آگوست 1910 در دومین کنفرانس سوسیالیستی زنان با پیشنهاد کلارازتکین (خبرنگار سوسیالیست ) روز هشتم مارس بعنوان روز زن و روز همبستگی دفاع از حقوق زنان و مبارزه بر علیه تبعیض بر گزیده شد درمارس 1911یک میلیون زن و مرد برای بدست آوردن حق رأی برای زنان و تساوی حقوق زنان و مردان در خیابان ها به تظاهرات پرداختند و در جنگ جهانی اول ، روز 8مارس ،روز پایان جنگ، اعلام مطالبات جنبش بود و کمپین صلح بر علیه جنگ به پا کردند و در ادامه آن در خواستهاِيی چون تغییر قانون کار و خواهان مطالبات زنان شدند . در تداوم این فعالیتها، سازمان ملل در سا ل1975 این روز را به عنوان روز جهانی زن به رسمیت شناخت . جنبش رو به رشد جهانی زنان تلاش میکند این روز را به انعکاس از دستاوردهای بدست آمده و عزمی راسخ در بدست آوردن مطالبات و حقوق زنان در جهان و برابر حقوقی کامل با مردان تبدیل کند و اما در جامعه یی چون ایران، از فردای انقلاب شکست خورده تبعیض و ستم بر زنان تشدید شد و آپارتاید جنسیتی و تحقیرزنان که از اصول اعتقادی و متحجر نگرش جمهوری اسلامی است و در پیوند با مناسبات سرمایه داری و نئولیبرالیسم حاکم است زنان به عنوان شهروند درجه دوم محسوب میشوند. آپارتاید جنسیتی وضعیت سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی زنان را شدیدا تحت تاثیر قرار داده است از جمله خشونت علیه زنان ،نابرابری حقوق زنان، خرید و فروش زنان، ازدواج دختران در سنین کودکی، و عرضه کردن زن به عنوان کالا را میتوان نام برد و 8مارس در ایران هنوز بطور رسمی نه تنها پذیرفته

نشده بلکه برگزار کننده گان آن شدیدا سرکوب و زندانی میشوند (مریم کشاورز، صبا کرد افشاری ، و راحله احمدی ) و در این کارزار زنان بیکار ننشستند و زنان با همراهی مردان در تداوم مبارزاتشان در 17 اسفند 1357 بر علیه حجاب اجباری به تظاهرات پرداختند و مبارزات پیگیرشان درطی چهل و یک سال با افت و خیز هایی همراه بوده است اما زنان هرگز تسلیم نشدند و به مبارزه و مقاومت و نافرمانی ادامه دادند مخصوصا آبان (1396) در صفوف مقدم با شعارها و مقاومتها یشان در تقابل با پلیس سرکوبگر از سد جمهوری اسلامی گذشتند و در آبان و دی 98در خیزش مردمی در پیوند با دگر جنبشها قرار گرفتند وحمایت این جنبشها را در اطلا عیه روز هشت مارس شاهد بوده ایم و اخیرا ما شا هد طرح خواسته های زنان در بیانیه ها و مطالبات کارگری هستیم که علت آن را میتوان پی گیر بودن و در صف مقدم مبارزات توده ای قرار گرفتن زنان دانست ، ضرورت تداوم جنبش زنان در جهت پیشروی و بدست آوردن مطالبات برحقشان به اتحاد با دیگر جنبشها نیاز دارد . جنبش آزادی و برابری طلب زنان میتواند یکی از نزدیکترین متحدان جنبش کارگری باشد و جنبش کارگری نیز میتواند یکی از نیرومندترین جنبش رهایی زنان باشد. جنبش فمنیستی سوسیالیستی زنان میتواند به یک جنبش توده ا ی تبدیل شود و برای این کار باید در میان زنان زحمتکش به فعالیت بپردازند که آنها این جنبش را متعلق به خود بدانند و در اتحاد با دیگرجنشهای آزایخواهانه زنان که اهداف مشترکی درعرصه مناسبات جنسیتی(حق حضانت فرزند، تقسیم برابر ارث ،همسرگزینی و…..) دارد و علیه قوانین ارتجایی حاکمیت هستند ، متحدشوند تا زمانیکه مناسبات سرمایه داری و نماینده آن (جمهوری اسلامی) بر قرار است این قوانین ضد زن وجود دارد و با نابودی آن ، زنان به حداقل حقوق خود دست مییابند . برای کسب حقوق برابر با مردان و رهایی از بند پدر سالاری راهی دراز در پیش است و در این نبرد شجاعانه و رزم بی امان زنان نتها با در هم شکستن تسلط همه ادیان و مناسبات سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم امکان پذیر میباشد

زنده باد کار ،رفاه ،آزادی