site loader
2023-01-03 فصل جدید سیاست‌ورزی در ایران / پرویز صداقت

فصل جدید سیاست‌ورزی در ایران / پرویز صداقت

چشم‌اندازهای خیزش ژینا: تشکیل ائتلاف و ایجاد نهاد مؤثر رهبری‌کننده، نه از خلال توییت‌نوشتن در فضای مجازی یا تصویرسازی در شبکه‌های ماهواره‌ای، که از دل سالیان سال مبارزه در میدان‌های واقعی به دست خواهد آمد. باید امیدوارم باشیم و بکوشیم تا کنشگران آگاه قادر باشند ضمن استمرار خیزش «زن، زندگی، آزادی» مسیر مستقل خود را برای آزادی و عدالت اجتماعی پی بگیرند و توأمان به امپریالیسم و استبداد «نه» بگویند.

https://pecritique.com/2023/01/02/%d9%81%d8%b5%d9%84-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%88%d8%b1%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b2-%d8%b5%d8%af/

2023-01-01 گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در شنبه ۱۰ دی

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در شنبه ۱۰ دی

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در شنبه ۱۰ دی – صد وهفتمین روز

در دهم دی ماه ۱۸حرکت اعتراضی در تهران و ۱۲ شهر دیگر وجود داشته است ، که‌ بخشی از آنها مثل ۳ اعتصاب در بازار و نیز ۳ اعتصاب کارگری بدنبال فراخوانهایی بود که از قبل داده شده بود . همچنین بزرگ‌ ترین حرکت این روز که شهر کوچک جوانرود را به صحنه درگیری تمام عیار نیروهای سرکوبگر تبدیل کرد ، به دنبال فراخوان برای برگزاری چهلم‌ ۷ تن از جان باختگان رقم خورد . در مقابل جمعیت گسترده شرکت کنندگان ، نظامیان و مامورین امنیتی در ابتدا ریاکارانه در بلندگوها اعلام می کردند که این پلیس کشورهای غربی است که سرکوبگر است و نه مامورین ج ا . اما درفاصله کوتاهی تاب شعارهای انقلابی مردم را نیاورده و دست به سرکوب وسیع زدند . تظاهر کنندگان با وجود دادن چندین زخمی و یک کشته و با دست خالی در مقاطعی مزدوران را به عقب رانده و به چند مرکز دولتی حمله کردند . آنها حتی موفق شدند بعد از حمله وحشیانه سرکوبگران ، مراسم خاکسپاری کشته شده همین روز ، برهان الیاسی را برگزار کنند .
وقایع این روز جوانرود و همچنین تاحدی استمرار اعتراضات در شهر ۲۶ هزار نفره سمیرم ، یک بار دیگر نشان می دهد که چه پتانسیل انقلابی بالایی در جای جای کشورمان وجود دارد ‌و با وجود افت اعتراضات ، هر حادثه ای می‌تواند منجر به بروز و انفجار این ظرفیت ها شود .
اعتصاب کارگران نفت و همزمان در ۳ شهر با وجود خطرات این اقدام در شرایط سخت معیشتی کارگران و امکان هر گونه پاسخ ضد کارگری ، مایه امیدواری است .
توضیح اقدامات یاد شده به شرح زیر است :

# جانباختگان :
– نیروهای حکومتی با لشکر کشی و آمادگی قبلی در جریان برگزاری مراسم چهلم ٧ جانباخته اهل جوانرود ، در روز شنبه قبرستان حاج‌ابراهیم جوانرود، را محاصره کردند . نظامیان، جمعیت عظیم شرکت کننده را به داخل خیابان‌ها و کوچه‌های شهر کشاندند ومردم‌با سنگر بندی به مقابله با آنها پرداختند . در ادامه با شلیک گاز اشک آور و گلوله‌ها جنگی تعدادی از مردم از جمله برهان الیاسی و یک کودک ۱۴ ساله زخمی شدند . برهان ۲۲ ساله و مغازه دار که بشدت زخمی شده بود ، در بیمارستان جان باخت . در ادامه مردم خشمگین در خیابان ها سنگر بندی کرده و به بانک های کشاورزی و سپه حمله کرده و کانکس مامورین را آتش زدند . مردمی که برای مراسم چهلم ۷ جان باخته تجمع کرده بودند در همین روز پیکر هشتمین کشته ، برهان الیاسی را به خاک سپردند .
– مهدی زارع اشکذری و ساکن تهران در اعتراضات توسط نیروهای سرکوبگر باز داشت و در اثر شکنجه های شدید به کما رفته بود ، پس از ۲۰روز در بیمارستان جان باخت.
– به گفته شاهدین عینی ، ۱۰ روز پس از کشته شد ن رامین فاتحی یعنی در ۹ آبان ، سه خودروی سمند‌ به قطعه‌ی ۱۲ بهشت محمدی سنندج رفته‌ و جنازه‌ای را که کفن هم نشده بود در آنجا دفن کردند و روی مزار را بِتُن ریخته‌ و پوشاندند. این گور بی‌نام و نشان درست پایین مزار زانیار الله مرادی است. مردم سنندج آن را با تور سرخ پوشانده‌ و نشان کرده‌اند.
– برخی گزارش‌ها حاکی از جانباختن امیر‌ مصدق، ۲۰ ساله، ساکن مشهد بر اثر ضربات باتوم مزدوران است‌. گفته می‌شود، امیر تک فرزند خانواده است و در تاریخ هفتم دی ماه بر اثر شدت جراحات وارده در بیمارستان جان باخته است.

# اعتصاب :
– کارکنان رسمی شاغل در پالایشگاه نفت آبادان در اعتراض به عدم رسیدگی به خواسته‌هایشان مجدداً و مطابق فراخوان از پیش اعلام شده مقابل ساختمان مرکزی شرکت پالایش نفت آبادان دست به تجمع زدند.
– اعتصاب کارکنان پالایشگاه نفت در اراک
– اعتصاب کارکنان شرکت نفتی آذر مهران در ایلام
– اعتصاب های سه گانه بالا به سبب اجرا نشدن قانون وظایف اختیارات کارکنان وزارت نفت و افزایش نیافتن حقوق و مزایای کارکنان می باشد .
– اعتصاب در بازار تهران با تجمع مردم و سردادن شعارهای انقلابی همراه بود . در ادامه نیروهای مزدور به مردم حمله کردند .
– اعتصاب کفاشان در بازار تهران
– اعتصاب کسبه و بازار رشت

@ دانشجویی :
– آذین موحد، دانشیار و عضو رسمی هیات علمی گروه موسیقی دانشگاه تهران با انتشار مطلبی در صفحه اینستاگرامش خبر از عدم واریز حقوقش به دلیل حمایت از اعتراضات دانشجویی داده است.
– دانشجویان دانشگاه آزاد پونک ، همزمان با پخش نوحه خوانی از طرف بسیج دانشگاه بخاطر نزدیکی سالگرد قاسم سلیمانی ، موسیقی خودشان را پخش کرده و می رقصند .

# دیگر حرکات اعتراضی
@ در تهران :
– حمله به پایگاه بسیج در اسلامشهر
– شعارهای شبانه در شاهین جنوبی

@ در دیگر شهرها و نقاط :
– تظاهرات و تجمع اعتراضی مردم سمیرم مقابل فرمانداری در اعتراض به پاره کردن عکس ها و بنرهای جان باختگان ، توسط یگان ویژه . تظاهر کنندگان شعار می دادند ، بیزارم از دین شما نفرین به آیین شما .

درادامه سرکوبگران به مردم حمله کردند و تعداد زیادی را کتک زدند و با ساچمه و پینت بال به تظاهرکنندگان شلیک کردند . مقابله با مردم تا مدت طولانی ادامه داشت و خبر از کشته شدن یکی از مامورین امنیتی هم بوده است .
– راهپیمایی و سر دادن شعار در اصفهان
– چابهار :شماری از زنان بلوچ با تجمع مقابل فرمانداری شهرستان چابهار خواستار پاسخگویی مسئولین نسبت به اقدام غیر قانونی از سوی نیروهای نظامی که کپر های آن ها را به آتش کشیدند شدند .
– تجمع و سر دادن شعار در نجف آباد : دلارامون تو لبنان جونامون تو زندان
– فضای ملتهب در رودسر و آتش کشیدن بنر بزرگ خامنه ای
– آتش و راهبندان در سنندج در حمایت از مردم جوانرود
– آتش زدن مخابرات و عابر بانک – دره شهر ایلام
– حمله با نارنجک دست ساز به مجسمه قاسم سلیمانی در آمل

و
– ویدئویی از پیکر برهان الیاسی که در شنبه درجوانرود جان باخت نشان می دهد که گلوله ها به شکمش اثبات کرده .
– دختر مبارزی شبانه بر روی دیوار این شعار را می نوشت : هیتلر رفت ، خامنه ای خرکیه ؟
– شعار مردم جوانرود : کل ایران برادرن ، تشنه ی خون رهبرن
– عمامه پرانی ورژن ۲۰۲۳ با طناب دار : جوانی از پشت با زبلی تمام عمامه آخوندی را پرت می کند و طناب گره شده به صورت دار را به گردنش می اندازد .

با آرزوی پیروزی
سایت سازمان راه کارگر

2022-12-30 گزارش و‌جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۸ دی – صد پنجمین روز

گزارش و‌جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۸ دی – صد پنجمین روز

گزارش و‌جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۸ دی – صد پنجمین روز و گذشت ۳ و‌نیم ماه

در روز پنج شنبه گزارش از ۲۵ حرکت اعتراضی در تهران و ۱۲ شهر دیگر وجود داشت . سهم‌ مراسم های مربوط به بزرگداشت جان باختگان هم به لحاظ کمی و همچنین از جهت کیفی در این روز بسیار برجسته بود . در شرایطی که دیگر اشکال اعتراضی برای معترضین پر هزینه شده است ، استفاده از امکان مراسم ها به غیر از ابراز همبستگی با خانواده جان باختگان ، مجالی است تا معترضین با پوشش آن مبارزه انقلابی شان را ادامه دهند .
چندین فراخوان برای دور جدیدی از اعتراضات برای شنبه ۱۰ دی داده شده که حرکت های کارگری و اعتصاب مغازه داران بخشی از این اعتراضات خواهد بود .
توضیح حرکاتی که گزارش آنها را در روز پنج شنبه داشته ایم به شکل زیر است :

# جانباختگان
– مراسم چهلم محمود احمدی در ایذه برگزار شد.
– مراسم چهلم حمید رضا روحی در تهران با حضور گسترده مردم در بهشت زهرابرگزارشد و شرکت کنندگان شعارهای ضد حکومتی سر دادند. مزدوران از جمله با گاز اشک آور به مردم حمله کردند و مردم جهت مقابله با سرکوبگران به سنگربندی ،‌ آتش زدن و بستن خیابان ها پرداختند .
-چهلم جانباخته علی عباسی که در روزهای پایانی سر بازی با گلوله سرکوبگران رژیم در ۲۰ آبان به قتل رسید با حضور گسترده مردم و دادن شعار ، در سمیرم اصفهان برگزارشد . راه طولانی منتهی به آرامستان ، سیل خروشان جمعیت عظیمی را نشان می داد که در میان برف و سرما خود را به مزار علی می رسانند . بر سر مزار ،غریو شعار دادن این جمعیت ، جلوه ی بی همتای همبستگی مردم با خانواده داغدار این جانباخته بود . خواهر علی عباسی اعلام کرد : شیپور جنگ‌نواخته شد و مرد از نامرد تشخیص داده شد .
– مادر مسلم هوشنگی که در ۲۶ آبان به ضرب گلوله مزدوران جان باخت ، در محل گلوله خوردن او‌شمع روشن کرده و در حال گریستن است .
-چهلم آرمان عمادی در مرودشت در روستای عماد آباد بر گزار شد . قسم به خون آرمان ، ایستاده ایم تا پایان ، از جمله شعارهایی بود که در این مراسم داده شد .
– مراسم چهلم عاطفه نعامی در اهواز با گلباران کردن مزار او و سر دادن شعار همراه بود.
-چهلم محسن نیازی از جانباختگان مبارزات مردمی ، در دهگلان برگزارشد. مردم طناب دار نمادین را به نشانه اعتراض به آتش کشیدند.
-چهلم مهرداد ملک در قزوین برگزارشد و پلیس گفت ما کشتیم اما تقصیر خودشان بود .
– چهلم زنده یاد جواد موسوی در خوراسگان اصفهان در محاصره نیروهای امنیتی برگزار شد .
– در ایذه مراسم چهلم رضا شریعتی و سپهر مقصودی برگزار شد.
– مراسم چهلم جانباخته میلاد سعید جویان در ایذه با شعارهای انقلابی مردم همراه بود .

@ دانشجویی :
– دانشجویان دانشکده هنر مرکز واحد سوهانک،علاوه بر نوشتن شعار بر دیوار کلاس ها سرود رها کن پرنده گان را گروهی اجراء کردند.
– آتش زدن دفتر بسیج دانشجویی دانشگاه تهران شمال

@ تهران :
– آتش و راهبندان در شب گذشته در سعادت آباد :
– شعارهای شبانه در پونک
– در ادامه درگیری مامورین با مردم در مراسم حمید رضا روحی ، خیابان های بهشت زهرا به صحنه یک اعتراض خیابانی تمام عیار تبدیل شد و مردم همراه با آتش زدن سطل های زباله ، سردادن شعارهای ضد رژیمی را ادامه دادند .
– پس از مراسم چهلم حمید رضا روحی ، در منزل خانوادگی او ، تعدادی از جوانان تجمع کرده و به صورت گروهی شعر و سرود خواندند .
– کسبه پاساژ علاءالدین و بازارموبایل در اعتراض به گرانی دلار و نبود مشتری اعتصاب کردند .
– در روز پنجشنبه با توجه به‌امکان شکل گیری اعتراض بدنبال جهش قیمت ارز ،‌ در اطراف چهارراه استانبول پر از مامور و لباس شخصی بود .

@ در دیگر شهرها :
در رشت جمعی از زنان با در دست داشتن پلا کاردهای قیام علیه اعدام و اسامی برخی از معترضان محکوم به اعدام به همراه طناب دار بصورت نمادین ، به احکام صادره اعتراض کردند . این حرکت در پارک محتشم رشت که دکتر حشمت از مبارزان نهضت جنگل در این مکان اعدام شد ، صورت گرفت .
– رودسر،معترضان با آتش، جاده رامدشت رودسر را بستند .
– آتش زدن دفتر نماینده نجف آباد در مجلس .
– رها کردن بادکنک های عمدتآ سیاه برای جان باختگان در سمیرم توسط مردم .
– اعتراض چهره ها :
– استقبال جمعیت زیادی از مردم شیراز از برنده مدال طلای پرورش اندام ، هادی چوپان . او مدالش را به بانوان آزادیخواه ایران تقدیم کرده بود .
– سارا خادم‌الشریعه پس از اعتراض فدراسیون شطرنج به بازی کردن او بدون حجاب ، برای بار دوم باز هم بدون حجاب در مسابقه شطرنج در قزاقستان حاضر شد .
و
– شورای عالی امنیت ملی به کلیه روزنامه ها دستور داد که در باره رشد نرخ دلار هیچ مطلبی نوشته نشود .

– مدیر یک مدرسه گفت ازآن ها خواسته شده تا کلاس هایک به یک تعطیل شود و اگر مدارس یک منطقه بصورت همزمان تعطیل می شوند ، هماهنگی برای ایجاد فاصله میان پایان کلاس ها صورت گیرد و بچه ها با هم وارد خیابان نشوند .
– پراید ۳۳۰ ملیون تومان ، دیه زن ۳۰۰ ملیون تومان
خمینی : ما شما را به مقاوم والای انسانیت می رسانیم
– امیر رضا موسویان نوجوان ۱۵ ساله ، بازداشت شده درآبدانان ایلام ، به خانواده گفته که او را روی آسفالت کشیده اند و داخل کیسه پلاستیکی دربسته قرارداده شده .او‌گفته تحمل این همه شکنجه را نداره و می خواهد خودکشی کند .
– خودکشی آرش تبرک ، کارگر پتروشیمی چوار از توابع ایلام در ۵ دی .‌ او توسط حراست اخراج شده بود . قبل از این فاجعه ، در ۱۷ مرداد امسال کارگر اخراجی دیگری از پتروشیمی ایلام با اسلحه به زندگی خود پایان داد .

با آرزوی پیروزی

2022-12-30 گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در  – صد وچهارمین روز

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در – صد وچهارمین روز

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در چهارشنبه ۷ دی – صد وچهارمین روز

در روز چهارشنبه حدود ۲۰ حرکت در تهران و ۱۱ شهر دیگر وجود داشته است . در این روز ۵ مراسم چهلم و ۳ مراسم خاکسپاری و یادبود برگزار گردیده که‌ عمومآ تبدیل به صحنه های پرشور اعتراض و سر دادن شعار از جانب جمعیت شرکت کننده شده است . از آنجا که در طی صد روز اعتراض عمومی جلادان بیرحمانه ، جان عزیز بسیاری را گرفته اند ، باید هر روزه منتظر چندین حرکت اعتراضی در مراسم های یادبود ، بخصوص در کردستان باشند . تازه این اعتراضات شجاعانه در شرایطی صورت می گیرد که با انواع تهدید ها ، از خانواده ها می خواهند که مراسم‌برگزار نکنند .
درماندگی کامل دولت و حکومت فاسد در کنترل قیمت ارز و دیگر نابسامانیها ، روزهای سخت تری را برای کارگران و زحمتکشان رقم خواهد زد که باید امید داشت دور تازه ای از اعتراضات به علت وضعیت وخیم اقتصادی را شاهد باشیم .
توضیح حرکات اعتراضی در ۷ دی به شرح زیر است :

# جان باختگان:
مراسم چهلم جان باختگان میلاد معروفی و شهریار محمدی در بوکان همراه با شعارهای انقلابی شرکت کنندگان برگزار شد .
مادر میلاد معروفی در این مراسم چنین گفت : برای پسرم اشک نریزید . آ نهایی که باید گریه کنند جاش هایی هستند که برای پول و مال دنیا خود فروشی کردند ، ملت فروشی کردند و فرزندان ما را فروختند . من برای پسرم اشک نخواهم ریخت ، او افتخار من است . فرزند آتش و خونم ،انتقام میلاد را خواهم گرفت. در ادامه مراسم ، مزدوران به حاضرین حمله ور شدند .
-مادر محمود احمدی برای گرفتن جنازه پسرش از مردم کمک خواست : محمود عزیزم سرباز بود و به مرخصی آمده بود .
در روز ۲۹ آذر محمود احمدی و حسین سعیدی به دست سرکوبگران جنایتکار جمهوری اسلامی در روستای پر سیلا (پر سوراخ)از توابع ایذه کشته شدند و جنازه آن ها به خانواده هایشان تحویل داده نشد .
– مراسم چهلم امیر فراستی شاد در آرامستان کهنه خانه در پیرانشهر برگزارشد .
– مراسم مهران رحمانی در روستای قالوزندان مهاباد با حضور جمعیت وسیعی برگزار شد .
– مراسم چهلم جان باخته غفور مولودی در بوکان همراه با سردادن شعار از طرف مردم برگزار شد .
– مراسم چهلم علی عراقی با وجود جوامنیتی شدید دیروز در تبریز برگزار شد .
– مراسم یادبود سیامک بابا در ۶ دی در کرج برگزار شد . سیامک در درگیری زندان رجایی شهر بوسیله ماموران کودک کش ، تیر به صورتش خورده بود .
– سمعیه ابراهیم پور مادر زنده یاد عرفان زمانی : امروز بیشتر از عزا ، خشم ، کینه و حس انتقام قویترم میکنه . به قول نیچه آنچه مرا نکشت ، قویتر میسازد . اگر قرار ه بمیرم اسم تو رو فریاد میکشم و با جسارت و شهامت برای خون خواهی تو بمیرم….قوی تر شوم تا لحظه انتقام .
-مراسم خاکسپاری مهردادملک جوان ۱۷ساله از ارداق توابع قروین که با شلیک گلوله سرکوبگران جان باخت ، دیروز بزگزار شد .

# اعتصاب :
– کارکنان پتروشیمی آبادان علیرغم تهدیدهای مسئولان ذیربط با اتحاد و یکپارچگی دست از کار کشیده و سومین روز اعتصاب را رقم زدند.
– کسبه پاساژ علاءالدین به علت نوسانات شدید قیمت دلار در ۷ دی اعتصاب کردند .
– مالباختگان تجارت گسترسرمایه پویش در شهرستان بهمنی بویراحمد با تجمع نسبت به کلاهبرداری این شرکت که وابسته به اطلاعات سپاه است اعتراض کردند . ادارات دولتی و بانک‌ها از وحشت تجمع مردم به حالت نیمه تعطیل درامدند .
– فراخوان بازاریان تهران :
فراخوان برای دعوت از مردم و بازاریان تهران و شهرستانها جهت پیوستن بە اعتصابات_سراسری :
– در اعتراض به گرانی سرسام آور ، نبود امید به زندگی از طرف مردم و گرانی هر روز دلار اعتصاب در روز شنبه ۱۰ دی

@ دانشجویی:
– دانشجو در جلسه پرسش و پاسخ با نماینده مجلس در واحد تهران مرکز دانشگاه آزاد : شما بیا رفاه‌ایجاد کن من نامردم برم یه کشور دیگه

# دیگر حرکات
@ در تهران
– شعارهای شبانه در آریاشهر :
مرگ بر دیکتاتور
– شعارهای شبانه مردم از پنجره و پشت‌بام خانه‌ها در بلوار فردوس :
«مرگ بر حکومت بچه کش» ، «مرگ بر خامنه‌ای قاتل»
@ در شهرهای دیگر
– مشهد :تظاهرات شبانه در سیدرضی
– حمله با کوکتل به بخشداری شهر کلمه در بوشهر
– آتش و راهبندان در سقز
– آتش زدن حوزه علمیه خواهران یزد
– آتش زدن پایگاه بسیج در تبریز
@ از اعتراضات هنرمندان : هادی محقق کارگردان ، هنگام دریافت جایزه در جشنواره فیلم بوسان :نیکا آن دم که آن تیر بر قلبت نشست ، خنجری از پشت کمرم را درید …… ایرانم خوب می دانم که این روزها سزاوار تو نیست

و
– ۳۶ هزار میلیارد تومان قسط اول پرداختی خریدار هلدینگ خلیج فارس گم شده است و معلوم نیست کجا خرج شده .
– نوشته‌ی سپیده رشنو بعد از ابلاغ حکم ۵ سال حبس تعلیقی که وکیلش نعیم نظامی منتشر کرده است :

«آدمی که می‌جنگد می‌داند انقلاب‌ها به طول می‌انجامند ، اما شکست نمی‌خورند»
– بخشی از نامه زندانی سیاسی مریم اکبری از زندان سمنان خطاب به مردم ایران در آستانه ورود به چهاردهمین سال حبس :
– این قصه ۴هزار صفحه‌ای نیست، واقعیت عریان زندگی زیر سلطه فاشیست‌هایی است که بر ما تحمیل کردند و ما نخواستیم تن بدهیم.
اگر چه با بند بند وجودم دلم می‌خواست در کنار فرزندانم می‌بودم، کدام مادری نمی‌خواهد؟ اما پشیمان نیستم بلکه مصمم‌تر برای ادامه مسیرم هستم. این را هر بار در هر جلسه بازجویی و بازپرسی رسمی و غیررسمی گفته و از تکرارش خرسندم!…
– فراخوان در کرمانشاه برای پنجشنبه ۸ دی ماه جهت مراسم یادبود جاوید نام محمد مرادی

با آرزوی پیروزی

2022-12-16 گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۲۴ آذر نودمین روز

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۲۴ آذر نودمین روز

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۲۴ آذر – نودمین روز و سه ماه کامل

در روز پنجشنبه و نودمین روز از  مبارزه شجاعانه مردم کشورمان ، با افت اشکالی از مبارزه  و نیز  بکارگیری اشکالی از حرکات اعتراضی که پوشش امنیتی بیشتری دارد ، روبرو بو ده ایم . بطور نمونه می توان به آتش زدن مراکز رژیم در شهرهای مختلف اشاره کرد . 
دادگاه های انقلاب همچنان در حال صدور احکام سنگین‌از جمله حکم محارب هستند و از طرف دیگر در سطحی محدود برخی از زندانیان را با قید وثیقه آزاد می کنند . 
گزارشات از انتقال نیروی انتظامی کمکی به بلوچستان‌ برای مقابله با اعتراضات روزجمعه حکایت دارد  و سرکوبگران هر پنجشنبه کابوس اعتراضات روز جمعه ی مردم مبارز بلوچ را می بینند .
در ۲۴ آذر و در غیبت جنبش دانشجویی  ، گزارش از ۲۰ حرکت اعتراضی در تهران و ۱۴ شهر وجود داشت که به شرح زیر توضیح داده می شود :

# جان باختگان:
پیکر دنیا فرهادی دختر ۲۳ ساله اهوازی که از ۱۶ آذر ناپدید شده بود در روز ۲۴ آذر در رودخانه کارون در روستای مظفریه کشف شد . 
احمد گودرزی کشتی گیر لر و ساکن قلعه حسن خان پس از ربوده شدن از مراسم  چهلم حدیث نجفی ، بر اثر شکنجه دنده آش شکسته شد و پس از ۳ هفته  جسدش با بدن کبود  به خانواده داده شد . پیکر او در ۲۲ آذر در روستای خشتیانک اشترانکوه به خاک سپرده شد .
۲۴ آذر چهلم علیرضا کریمی دانشجوی دانشگاه آزاد اراک بود . او با ضربات باتون ماموران امنیتی جان باخت .
در پنجشنبه در هفتم شادمان احمدی جمعیتی گسترده در دهگلان شعا ر می دادند : کردستان کردستان ، گورستان فاشیستان . شادمان تنها ۳ ساعت پس از بازداشت بر اثر شکنجه های وحشیانه جان باخت .
مردم در دومین پنجشنبه بر سر مزار جانباخته حامد سلحشور در ایذه  تجمع کردند . حامد سلحشور جوانی که شغلش مسافرکشی بود ، سه روز بعد از دستگیری در اثر شکنجه جان باخت .
محمد حاجی رسول پور زندانی سیاسی سابق ، اهل بوکان که توسط نیروهای حکومتی ربوده شده بود بر اثر شکنجه به کما رفت و پس از اینکه خانواده ۵۰۰ ملیون تومان به عنوان وثیقه پرداختند ، اورا در حال کما با ویلچیر تحویل گرفتند .

# اعتصاب 
تجمع کادر درمان رو بروی نظام‌پزشکی مشهد در اعتراض به حکم اعدام و بویژه حکم اعدام دکتر حسنلو
اعتصاب وتجمع جمعی از کارکنان شهرداری یزد در اعتراض به کم کردن حقوق و مزایا
تجمع پزشکان و کادر درمان مشهد مقابل بیمارستان شریعتی در حمایت ازآزادیخواهان در بند
فراخوان برای اعتصاب و تجمع پرسنل رسمی نفت در ۲۶ آذر در شهرهای اهواز ، عسلویه و ماهشهر . 
تشکل های مختلف از جمله چندین تشکل بازنشستگی خواهان آزادی اسماعیل گرامی شدند که برای دفاع از سطح معیشت کارگران از ۲ سال پیش در زندان است و در یک دادگاه چند دقیقه ای  به ۶ سال زندان محکوم شده است .

# ۱۲ حرکات اعتراضی در تهران و ۷ شهر دیگر   :
@ ۵ حرکت در تهران :  
تجمع خانواده های جان باختگان هواپیمای اوکراینی در مقابل دادسرای نظامی همزمان با سومین جلسه دادگاه مربوط به این فاجعه
 شعار شبانه از پشت بام در محله پرند ، محله چیتگر دادن شعار در بیرون خانه ها ، شعارهای شبانه از پنجره ها در ستارخان و شمس آباد 
@ ۷ حرکت اعتراضی در  شهر ها و نقاط دیگر  :
در آبدانان استقبال با شکوه از آزادی سونیا شریفی ۱۶ ساله که اتهام محاربه داشت و با شرط وثیقه آزاد شده است .گزارش دهنده می گوید حدود هزار ماشین در این حرکت حضور داشتند 
اعتراض دانش‌آموزی در شیراز ، شعارهای شبانه در کرج ،آتش زدن اداره اوقاف مشهد ، آتش زدن فرمانداری طرقبه – شاندیز مشهد ، بابلسر آتش زدن دفترنماینده مجلس و  ایلام حمله به خانه ی‌جاشها

و
مرتضی عزتی اقتصاد دان در بازتاب : رشد تورم ۵ برابری با افزایش ۳ برابر دستمزد همخوانی ندارد . 
تشکل های باز نشستگی :همکار ما  اسماعیل گرامی به خاطر گفتن همین ناهمخوانی در ۲ سال پیش ،  به ۶ سال حبس محکوم شده است . 
مادر الهام افکاری که بطور دائم در جلوی زندان عادل آباد شیراز نشسته است با تمام وجود فریاد می زند: الهام هشت روز است چیزی نخورده است ، او گناهی نکرده ، او را هم می خواهید بکشید ؟ هوار ، به کی پناه ببرم ؟
رفتیم سر مزار محسن شکاری ، دیدیم سنگ قبر به اسم  خودش نداره و سنگ قبر مادربزرگ را برایش گذاشته اند . ما هم اسمش را با گل نوشتیم .
عبیرا سهلانی نماینده سوئد در پارلمان اروپا در یک حرکت نمادین دررابطه با اخراج ایران از کمیسیون مقام زن  در حالیکه چمدانی را حمل می کند : من برای آنها چمدانهایی تهیه کرده ام تا هر آنچه در اینجا دارند با خود ببرند . 

با آرزوی پیروزی

2022-12-14 گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در سه شنبه ۲۲ آذر – هشتاد و هشتمین روز

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در سه شنبه ۲۲ آذر – هشتاد و هشتمین روز

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در سه شنبه ۲۲ آذر – هشتاد و هشتمین روز

در روز چهارشنبه همچنان احکام اعدام و نگرانی از اجرای این احکام ، محوری ترین موضوع گزارشات بود . دفاع برخی از چهره های اصلی رژیم از این احکام و در مقابل دامنه مخالفت ها به روحانیونی مثل مقتدایی ، رئیس سابق دیوان عالی کشور و عضو خبرگان کشیده شد .
اشکال مبارزاتی در این روز عمومآ و بخصوص در دانشگا ه ها به اعتراضاتی تبدیل شد که بهانه ی کمتری برای سرکوب ایجاد کند ، مانند انواع و اقسام شعار نویسی ها ، نقاشی ها و تصاویری از اعدام و دار زدن و نمونه های مشابه و همچنین پرفورمنس های اعتراضی .
در ۲۲ آذر ۲۵ حرکت اعتراضی در تهران و ۱۴ شهر دیگر وجود داشت که به شکل زیر توضیح داده می شود .

# جان باختگان :
بستن راه ها به سمت مراسم مجید رضا رهنورد در مشهد و بستن در مسجدی که قرار بود مراسم در آنجا برگزار شود ،اما مردم در بیرون مسجد شعارهای اعتراضی شان را سر دادند .
مراسم بزرگداشت عباس منصوری در شوش که در روز دوشنبه ، پس از آزادی از زندان خودکشی کرد .
برای جلو‌گیری از شرکت در مراسم چهلم عرفان‌زمانی در سیاهکل ،‌ تمام مسیرهای منتهی به این شهر را مامورین‌بستند .
عرشیا کنگوزهی (ریگی) ۱۳ ساله در ۲۱ آذر در مقابل منزلش با رگبار افراد ناشناس کشته شده است.
پایگاه خبری بلو چستان اعلام کرد که در طی ۷۵ روز ، ۷۸ شهروند بلوچ اعدام شده اند .
نگرانی زیادی در مورد اجرای حکم اعدام زندانیانی چون محمد بروغنی ۱۹ ساله و ماهان صدارت در تهران وجود دارد و نیز برادران طه زاده در اشنویه .

# اعتصاب ها :
اعتصاب سیمان سپاهان دیزیجه اصفهان
تجمع پرستاران در تهران و شیراز در رابطه با خواسته‌ های صنفی و مربوط به استخدام
تحصن شجاعانه ۱۸ زندانی سیاسی زن در اوین در دفتر افسر نگهبانی و اعتراض به اعدام ها
فراخوان شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت که اطلاع داده : کارگران رسمی نفت برای ۲۶ آذر فراخوان به تجمع بزرگ و سراسری داده اند و همکاران در پترو‌پالایش ها فراخوان برای ۳٬۴٬۵ دی ماه .

# ۵ اعتراض دانش آموزی در : تهران ، کامیاران ، اهواز ، شیراز و دانش آموزان دبیرستان مریم میرزاخانی در روستای کولگان کرمان که خواهان آزادی دکتر قره حسنلو محکوم به اعدام و سازنده مدرسه شان شدند .

# ۸ حرکت دانشجویی
@ تجمع و اعتراض در تهران :‌دانشگاه سوره ، دانشگاه علوم تحقیقات و تجمع سکوت در دانشگاه علوم پزشکی تبریز
@ پرفرمنس و اقدامات اعتراضی :
دانشگاه های تهران ،‌ بهشتی و پردیس هنرهای زیبا در دانشگاه تهران
@نوشیروانی بابل ، و دانشگاه دامغان

# ۷ حرکت اعتراضی دیگر در تهران و ۳ شهر دیگر :
@ در تهران : در تهرانپارس ، چیتگر و اکباتان اعتراضات شبانه در خیابان صورت گرفت و در سعادت آباد از پنجره ها .
@ در شهرهای دیگر : تجمع مردم در جلوی منزل برادران طه زاده در اشنویه که گفته می شود قرار است در چهارشنبه اعدام شوند ، سقز بستن جاده در صالح آباد و حمله به بسیج در بویراحمد .

و
پدر محمد مهدی کرمی که‌ حکم اعدام گرفته است :
مدتهاست سر کار نرفته ام .من دستفروشی می کنم و دستمال کاغذی می فروشم . صبح می روم دادگاه و زندان و بعد در کوچه ها بی هدف راه می روم . اگر پسرم اعدام شود زندگی ما هم تمام می شود .
یکی از اساتید حقوق و جزای جیره خوار رژیم : مقابله با محارب لازمه توسعه است
محمد علی طالبی کارگردان سینما : جلادها اگر برای طناب دارتان دنبال گردن‌می گردید ، گردن من هست .

با آرزوی پیروزی

2022-12-13 گزارش و جمع بندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در روزهای یکشنبه ۲۰ آذر و دوشنبه ۲۱ آذر

گزارش و جمع بندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در روزهای یکشنبه ۲۰ آذر و دوشنبه ۲۱ آذر

گزارش و جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در روزهای یکشنبه ۲۰ آذر و دوشنبه ۲۱ آذر – هشتاد و ششمین و هشتاد وهفتمین روز 

در روز یکشنبه همچنان اعتراضات مربوط به اعدام محسن شکاری ادامه داشت و با توجه به دیگر  احکام‌ اعدام  و جا بجا شدن برخی از زندانیان ، نگرانی از اعدام های بیشتر در سطح وسیعی موج می زد  که با اعدام جنایتکارانه ی مجید رضا رهنورد ، ۲۳ ساله در ملاء عام و در ساعات اولیه بامداد دوشنبه ، رژیم اسلامی یکبار دیگر نشان داد که‌ همچنان مصمم است تا سرکوب اعتراضات مردمی را با کشتار دستگیر شدگان تکمیل کند . در میانه اعتراضات داخلی و بین المللی به سرعت اجرای حکم محسن شکاری که از دستگیری تا اعدام ۷۵  روز طول کشیده بود ، اینبار آدمکشان برای آنکه ثابت کنند ، مخالفت ها ذره ای برایشان ارزش ندارد ونیز  برای ایجاد رعب و وحشت ،   مجید رضا رهنورد  را به دار آویختند   که فقط ۲۳ روز از دستگیریش می گذشت .
رئیس کل دادگستری استان خراسان رضوی با وقاحت تمام از سرعت عمل کلیه عوامل انتظامی و امنیتی که در کوتاه ترین زمان ممکن نسبت به انجام وظایف خود اقدام کرده اند ، تشکر کرد . 

در دو روز مورد گزارش ، حدود ۴۰ حرکت اعتراضی در تهران و ۱۴ شهر دیگر صورت گرفته که به شرح زیر توضیح داده می شود :

# جان باختگان :
بعد از اعدام مجید رضا رهنورد  در مشهد و به خاک سپردن او بدون‌ حضور خانواده ، گروه‌های مختلف یا  بر سر مزار او جمع شدند و یا به طرف منزل و محل کار او رفتند . کسانی که بر سر مزار جمع شده بودند در حین سوگواری ، بر علیه رژیم شعار سر دادند .
– در روز سوم محسن شکاری مردم بر سر مزار او گرد آمدند و یکی از شرکت کنندگان گفت که اینها اجازه آمدن خانواده تو را‌ نمیدهند ولی در عوض این همه مردم برای بزرگداشت تو جمع شده اند  .
گزارشی از مونا چمنی اهل رشت وجود داشت که با ضربات متعدد باتون به کما رفته  و در ۸ آذر جان می سپارد .
محکومیت ۶ نفر به اعدام در اشنویه از جمله ۲ برادر – فرزاد طه زاده و فرهاد طه زاده  که در ۲۲ آبان از منزل ربوده شدند و بدون حضورشان در دادگاه محکوم به اعدام شدند .
شهریار عادلی ۲۷ ساله پس از شکنجه در اطلاعات سردشت در ۱۲ آذر به بیمارستان برده می شود و ۵ روز بعد ، جان می بازد .
سپهر اعظمی ۲۳ ساله در ۱۲ آبان در کرج در اعتراضات زخمی شده و در ۱۵ اذر در بیمارستان جان می بازد .
خودکشی عباس منصوری در ۲۰ آذر ، چند روز پس از آزادی . او به جرم پخش شکلات دستگیر شده بود .

# اعتصاب تمام بخش‌های مختلف پتروشیمی در سنندج در روز ۲۰ آذر  و تجمع خانواده های بیماران sma   در جلو وزارت بهداشت در اعتراض به عدم تخصیص دارو .

# ۲اعتراض دانش آموزی در شیراز و در احمد آباد مشهد با شعار مجید مارو بردن ، جنازه‌ش رو آوردن .

#به غیر از انواع و اقسام اقدامات اعتراضی مبتکرانه و از جمله جلوه های زیبایی از هنر اعتراضی در دانشگاه ها ، ۱۰حرکت دانشجویی در ۷ دانشگاه :
@ در تهران در دانشگا های : علامه – اعتراض به مرگ مشکوک یک دانشجو بنام شهاب الدین هاشمی و تجمع اعتراضی در دانشکده ادبیات  ،دانشگاه خواجه نصیر ، بهشتی دانشکده ریاضی و نیز تحصن و سرودخوانی و دانشگاه هنرهای زیبا دانشکده موسیقی .
@ در شهرهای دیگر دانشگاه های : صنعتی اصفهان در اعتراض به مرگ حسین مرادی دانشجو‌یی که در  اثر انفجار در دانشکده شیمی کشته شد ، هنر اصفهان دانشکده توحید و نوشیروانی بابل

# ۲۰ حرکت اعتراضی درتهران و ۱۵ شهر  دیگر :
@ در تهران در ۲۱ آذر ۶ حرکت اعتراضی  عمدتآ در اعتراض به اعدام  مجید رضا رهنورد در : هفت حوض، چیتگر ، اکباتان ، مترو توپخانه ، حشمتیه و حمله به دفتر شورای باقرشهر
# ۱۵ اقدام مبارزاتی در ۱۴ شهر دیگر :  
@ در ۲۰ آذر در شهرهای : مشهد در خیابان ملک آباد ، درمجتمع دروازه شیراز اصفهان ، راهپیمایی سکوت در تبریز  و حمله به خودروی امام جمعه رشت ، دفتر بسیج ملایر ، سقز و سنندج حمله به خانه های مزدوران
@ در ۲۱ آذر و در اعتراض به اعدام مجید رضا رهنورد ، در این شهرها حرکت صورت گرفته : در مشهد در چندین نقطه از جمله احمد آباد و هفت تیر ، کرج ، شیراز معالی آباد و نیز حمله به بسیج در شیراز ، مجتمع مسکونی آخوندها در مشهد ، به آتش کشیدن موتور بسیجی ها در رودسر ، آتش زدن ماشین یک خبرچین در یاسوج ،آتش زدن مجسمه قاسم‌سلیمانی در آمل و نیز تجمع شبانه در جلو فرمانداری جوانرود در اعتراض به دستگیری امام جماعت یکی از مسجد ها که از اعتراضات مردمی دفاع کرده بود .

و          
شعار زن زندگی آزادی بر پشت کول بار یک کولبر زحمتکش نوشته شده بود و در حین حمل بار جلوه خاصی داشت 

شعار دانشجویان دانشگاه علامه :
نافرمانی ،‌کنشگری ،‌پیکار تا برابری
محمد بروغنی محکوم به اعدام : 
۳ ماه دیگه ۱۹ سالم میشه ، اگر تا آنوقت زنده بودم ، حتمآ تولدم را تبریک بگو ،
اگر چه تا به حال جشن تولد نداشته ام . پدر پیرم ضایعات جمع می کنه و می فروشه 

با آرزوی پیروزی

2022-12-12 اعدام ها چه چیز را تغییر می دهند؟ ?عقیل دغاقله

اعدام ها چه چیز را تغییر می دهند؟ ?عقیل دغاقله

اعدام ها چه چیز را تغییر می دهند؟
?عقیل دغاقله

حکومت با این اعدام ها دنبال تغییر میدان بازی است. هدفش تنها ایجاد رعب نیست. جان هایی را به گروگان گرفته تا مردم به «آزادشان کنید» و «اعدامشان نکنید» برسند. تا مورد خطاب قرار گیرد -و با همین مورد خطاب قرار گرفتن-تصور می کند اقتدارش باز می گردد و از انفعال به کنشگری می رسد.

در طی اعتراضات اخیر هم حکومت و هم حامیان ایدئولوژیک آن به انفعال کامل رسیدند. آنها نه تنها نتوانستند مهمترین رکن ایدئولوژیک رژیم (حجاب و گشت ارشاد) را حفظ کنند که حتی نتوانستند مسئولیت تعطیلی آن را برعهده بگیرند. این انفعال حتی در قتل ها هم نمایان بود. جرات نداشتند مسئولیت یک قتل را بر عهده بگیرند. در روایت هر قتلی، حکومت حداکثر کاری که توانست بکند این بود که «ما نبودیم. خودشان خودکشی کردند، از ساختمان افتادند،‌دشمن کشت.» و البته ده ها عنوان دیگر. حتی -به اصطلاح- سیاستمدارانشان هم ناتوان و عاجز بودند. یکی بیانیه می داد و دیگری تکذیب. در واقع، در اعتراضات اخیر حکومت حتی مورد خطاب قرار نگرفت. آنچه از سوی مردم شنید آن بود که «دیگر بس است، بروید.»

مهمتر انکه این جنبش اعتراضی بود که هم میدان بازی را تعیین می کرد و هم تاکتیک را. در ابتدا حجاب بود و خیابان و پس از آن مطالبات گسترده تر شد. حکومت آچمز شده بود و نه راه پیش داشت و نه راه پس.

این اعدام ها حرکتی -خودآگاه یا ناخودآگاه- برای بازگشت به آن نقطه کنشگری است. برای آن است که به خودشان و همراهانشان بگویند هنوز این ما هستیم که تصمیم می گیریم. درست است که نتوانستیم جلوی جمع شدن گشت ارشاد را بگیریم، و درست است که حتی نمی توانیم مسئولیت تعطیلی یا ماندن آن را بر عهده بگیریم، اما هنوز اسلحه داریم و می توانیم بکشیم و اینگونه -تصور می کند- با چوبه دار می تواند بازی باخته را ببرد و از انفعال به کنشگری برسد. و اکنون سرمست قدرتی شده اند که می تواند تصمیم بگیرد که چه کسی زنده بماند و چه کسی بمیرد.

اما آنچه که حکومت نمی فهمد این است که فضای امروز نه ۶۷ است و نه حتی ۸۸. حکومت نه قدرت هژمونیک دارد و نه همراهان فراوان که به امکان تغییر از درون باور چندان داشته باشند. آنچه مانده است مردمی زخمی، تحقیر شده و خشمگین هستند که آنچه آنها را آرام نگه داشته است نبود یک جایگزین و مسیر حساب شده برای تغییر است. و به دلیل همین فضای پرخشم است که حکومت هر آنچه بیشتر خون بریزد بیشتر غرق می شود چرا که با این اعدام ها، روایت معترضان (خیر در برابر شر) را استحکام می بخشد.

آنچه که حکومت نمی فهمد این است که جنبش ها برای پیروزی شان دنبال روایت هستند. روایتی که بتواند آن جنبش را به بدیلی برای وضع موجود بدل کند. با این اعدام ها، حکومت به شکل گیری این روایت کمک می کند: تلاش بیکرانی می کند تا جبهه خیر و شر را برپا سازد، به آن عینیت بخشد و خود لباس شر را به تن کند. این همانی است که حکومت در تمامی چند ماه گذشته سعی کرد از آن فرار کند. مسئولیت هیچ قتلی را برعهده نگرفت تا از برساخته شدن این جبهه شر در برابر خیر جلوگیری کند. اما اکنون به امید واهی، سرمستانه پا به این عرصه گذاشته است، میدانی که قبل از ورود در آن باخته است.

و با پذیرش این شر بودن، معترضان را -علیرغم همه اختلاف و تضادهایشان- حول محور واحدی که همان جایگزینی خیر به جای شر است گردهم خواهد آورد. ساده بگویم، این خون ها رعب و اقتدار نمی آفرینند. این خون ها درخت هایی را آبیاری می کنند که دیر یا زود از دل آن ها هم بدیل برخواهد آمد هم مسیر.

برگرفته از کانال تلگرامی کارگاه دیالکتیک
https://t.me/kdialectic

2022-12-09 گزارش و جمعبندی ار مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۱۷ آذر – هشتاد و سومین روز  اعدام محسن شکاری

گزارش و جمعبندی ار مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۱۷ آذر – هشتاد و سومین روز اعدام محسن شکاری

گزارش و جمعبندی ار مبارزات انقلابی مردم ایران در پنجشنبه ۱۷ آذر – هشتاد و سومین روز و روز اعدام محسن شکاری

در روز پنجشنبه خبر اعدام محسن شکاری ۲۳ ساله پس از یک دادگاه سر وهم‌ بندی شده وحتی   خارج از روال قوانین ظالمانه خود رژیم ، مردم‌ ایران و نیز جامعه بین المللی را غرق در حیرت نمود . خامنه ای جنایتکار در راستای تمامی سیاستهای سرکوبگرانه آش بر علیه جنبش نوین انقلابی مردم ایران ، با این اقدام بطور ویژه  انتقام  سه روز اعتصابات سراسری درخشان را گرفت . بدنبال اعتراضات وسیع داخلی و خارجی به این جنایت ، در عصر این روز معترضین برای تجمع در خیابان ستارخان که محل زندگی محسن بود ، برنامه ریزی کردند و جمعیت زیادی پیاده یا با ماشین به سمت ستارخان رفتند و موفق شدند در چندین نقطه از این منطقه تظاهرات برپا کنند . 
در این روز یکی از کانون های اعتراضات ، مراسم های مربوط به جان باختگان بود و این اقدامات یکبار دیگر نشان داد که باهر کشته ای ، رژیم‌ مجبور می‌شود  خود را درگیر یک مجموعه مراسم های اعتراضی  کند که با تمام ترفندها قادر به جلوگیری از آنها نیست .‌ از جمله در روز پنجشنبه که مصادف با چهلم مهرداد شهیدی در اراک بود ، رژیم با استقرار نیروهای  نظامی در خیابان‌های این شهر و نیز محاصره خانه این جان باخته قادر نشد از شرکت مردم در این مراسم جلوگیری کند .
در ۱۷ آذر گزارشاتی که توانسته به خارج درز پیدا کند حاکی از ۳۰ اقدام اعتراضی در ۱۸ شهر است .
توضیح اقدامات گفته شده به صورتزیر است :

# جان‌باختگان : مراسم های چهلم سارینا ساعدی  در سنندج ، کومار درافتاده در پیرانشهر ، مهرشاد شهیدی در اراک و‌محمد‌قائمی فر در دزفول که تمامی آنها به صحنه اعتراضات مردم تبدیل شد . در مراسم دزفول شرکت کنندگان شعار می دادند : وقت عزا نیست که هنگامه ی خشم است  .
مراسم هومن عبداللهی که در اعتراضات  روز ۱۶ آذر بر اثر شلیک‌ مجروح  و پس از مدت کوتاهی در همان روز در بیمارستان جان باخت نیز با اعتراض و راهپیمایی بزرگی در سنندج در روز پنجشنبه همراه شد . 
شادمان احمدی در دهگلان در روز پنجشنبه و چند‌ساعت پس از بازداشت در زیر شکنجه جان باخت .

#ا‌ حرکت‌های دانشجویی ۲مورد گزارش شده‌است : 
در تهران دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر اعلام کردند تا آزادی کامل بازداشتیها در اعتصاب خواهند بود و در کرج در دانشگاه آسان دانشجویان تجمع اعتراضی داشتند .

# ۲۲ اقدام اعتراضی در تهران و ۱۲ شهر دیگر :
@ ۷ حرکت در تهران‌ : 
– تجمع خانواده های بازداشتیها در جلو اوین و نیز در همین محل تجمع تعدادی از پزشکان با شعارهای نوشته شده برای آزادی بازداشتیها و همچنین آزادی حمید قره حسنلو ، رادیولوژیست که‌ به اعدام محکوم شده است .
– در چند نقطه از  خیابان ستارخان و محله زندگی محسن شکاری ، تجمع و تظاهرات در شب پنجشنبه برگزارشد و نیروهای سرکوب از جمله از گاز اشک آور برای مقابله به معترضین استفاده کردند .
– در محله های هفت تیر ، جنت آباد و اکباتان نیز اعتراضات شبانه وجود داشت .
@ در شهر ها و نقاط دیگر : 
پلمب مغازه های اعتصابی در چند شهر منجر به اعترا ضات  و اعتصاب‌های  جدیدی شد . از جمله در سنندج ، کرمانشاه ، روانسر و‌نجف آباد . در سنندج مغازه های دیگر از همکارانی که محل کارشان  پلمب  شده بود ، دفاع کرده و دست به اعتصاب زدند . در نجف آباد مغازه داران ، زورگویی و شرط مسئولین مبنی بر دادن‌تعهد که دیگر اعتصاب نخواهند کرد را قبول نکردند و مغازه شان پلمب شده باقی ماند .مغازه داران روانسر جلوی فرمانداری در اعتراض به پلمب مغازه هایشان تجمع کردند .
در سنندج در شب تجمع اعتراضی وجود داشت و در چند نقطه راهبندان ایجاد شد .
در صالح آباد سقز راهبندان ایجاد شد 
در کوت عبدالله  اهواز ، حوزه علمیه آتش زده شد ، 
در یزد به کمیته امداد حمله شد  
در نکا مازندران دادگستری آتش زده شد 
در  یزد پایگاه بسیج آتش زده شد
در مارلیک کرج  مرکز بسیج آتش زده شد 
در بندر انزلی بازیکنان تیم ملوان در حرکتی نمادین با لباسی که عکس جان باخته مهران سماک بر روی آن چاپ شده بود به میدان رفتند .

و
شعار دانشجویان در قم خطاب به معاون رئیسی
سیستم فاسد نمی خوایم 
مهمان قاتل نمی خوایم
شعار تظاهرکنندگان در اعتراض به اعدام محسن شکاری 
محسن ما را بردن
جنازه شو آوردن 

با آرزوی پیروزی
  
سایت سازمان راه کارگر

2022-12-08 گزارش جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در چهار شنبه ۱۶ آذر

گزارش جمعبندی از مبارزات انقلابی مردم ایران در چهار شنبه ۱۶ آذر

در ۱۶ آذر ، روز دانشجو‌ و سومین روز از اعتصابات سراسری ، دانشجویان و بخش‌های دیگر مردم انقلابی کشورمان ، روز دیگری از جلوه های همبستگی و شجاعت را به نمایش گذاشتند و بار دیگر نشان دادند که همچنان پیگیر خواسته های بر حقشان هستند .
در این روز گزارش از ۱۲۰ حرکت اعتراضی در حدود ۸۰ شهر ایران وجود داشت .
اگر چه در دانشگاه ، خیابان و محله ،همچنان رژیم به سرکوب هار ادامه داد ولی در روز و شب ، همچنان گزارش از اعتراض و مقاومت ، تا آنجا که اینترنت به شدت کنترل شده اجازه می داد به شبکه های اجتماعی می رسید .

در دانشگاه ها رژیم سعی کرد که با به راه انداختن جلسات سخنرانی سران رژیم ، فضا را به نفع خود تغییر دهد ، ولی در عمل این دانشجویان بودند که هر جا توانستند شعارهای خود را سر دادند و سخنران را مفتضح کردند .
عصر روز چهارشنبه فاصله ۱۰ کیلومتری میدان انقلاب تا آزادی و خیابان‌های اطراف آن مملو از جمعیت و یا ماشین هایی بود که می خواستند خود را به میدان آزادی برسانند .
بعضی از گزارشات حاکی از بی سابقه بودن گستردگی جمعیت در مقایسه با دوره های مشابه بود . در همه جا مردمی وجود داشتند که به وسایل مختلف می خواستند‌ به میدان آزادی برسند . پیاده یا با ماشین ، با راهپیمایی سکوت یا در گروه های کوچک . مزدوران همچنان تلاش داشتند که به هر وسیله ممکن از جمله با تیراندازی ، با معترضین مقابله کنند . آن بخش از مردمی که به میدان آزادی رسیدند ، در چندین نقطه از این منطقه و از جمله در پایانه میدان آزادی ، دست به تظاهرات‌زدند .

شرح بخش های مختلف اقدامات اعتراضی گفته شده بدین صورت است :
# جان باختگان : هومن عبداللهی در روز چهارشنبه با شلیک مستقیم آدمکشان رژیم مجروح شد و در بیمارستان جان سپرد . جسد وی به خانواده تحویل داده نشد و مردم سنندج در جلوی منزل این خانواده تجمع کردند .
برای جلوگیری از مراسم چهلم زنده یاد مهرداد شهیدی در ۱۷ آذر در اراک ، در یک اقدام بی سابقه ، مسئولین اعلام کردند که آرامستان این شهر در ۱۷ و ۱۸ آذر تعطیل است .

# اعتصاب‌های کارگری : ۴ خبر کارگری به غیر از خبر ادامه اعتصاب کامیونداران وجود داشته است :
ادامه اعتصاب در پتروشیمی ماهشهر
ادامه اعتصاب پتروشیمی سنندج
اعتصاب تراکتورداران در تربت جام
مدیر عامل شیرین عسل کارگران‌اعتصابی را اخراج و به جای آنها کارگران جدید استخدام کرد

# ۲۴ اعتراض دانشجویی در ۲۰ دانشگاه در تهران و شهرهای دیگر
@ ۱۷ حرکت در ۱۳ دانشگاه در تهران
دانشگاه‌های : تهران – مهندسی شیمی ،‌مهندسی محیط زیست ، بهشتی ، علوم تحقیقات ، خوارزمی علوم ریاضی ، کامپیوتر ، علامه زبان و ادبیات ، خواجه نصیر ، تربیت مدرس ، سوره ، ، شریف ، دانشگاه آزاد تهران دندانپزشکی و واحد پونک ، دانشگاه هنر معماری پارس ، دانشگاه تهران شمال حکیمی ، دانشگاه آزاد تهران شمال

@ ۷ اقدام اعتراضی در ۷ دانشگاه‌ در۷ شهر دیگر :
فردوسی ، آزاد رشت ، هنر اصفهان معماری و شهر سازی، گیلان فنی مهندسی ، نوشییروانی بابل ،
دانشگاه شمال آمل و جندی شاپور اهواز

# ۴۵ اعتصاب وبستن مغازه ها در تهران و دیگر شهرها :
@ در تهران در میر داماد ، بازار پوشاک و اطراف تئاتر شهر
@ اعتصاب و بستن مغازه در ۴۲ شهر دیگر که عبارتند از : زاهدان ، اصفهان ، فولاد شهر ، زرین شهر ، شیراز ،‌قزوین ،مهاباد ،‌مریوان ، سقز ، بوکان ، دیواندره ، قروه ، کامیاران ، جوانرود ، کرمانشاه ،کوزران کرمانشاه ،‌ روانسر ، اسلام آباد غرب ،‌بهبهان ، نجف آباد ، ایلام ، آبدانان ، بندر گناوه ،‌ اسفراین ، بابل ، اراک ،شیراز ، مرودشت ، رشت ،‌کازرون ، بجنورد ، هفشجان چهار محال ، زرینه ، زنجان ، ارومیه دیزل مگور ، کرمان ، لاهیجان، بوشهر ، بهبهان ، تربت جام ، زرین شهر و گلشهر کرج

# ۴۵ اعتراض شبانه در تهران و دیگر شهرها
@ بیش از۱۵اقدام اعتراضی شبانه در تهران :
به غیر ازاعتراضات در میدان آزادی و خیابان‌های منتهی به آن که چندین حرکت در آنها صورت گرفته و نیز اقدامات اعتراضی در بسیاری از متروها و اتوبوس های شهری ، اعتراضات شبانه در محل های زیر وجودداشته است :
متروی آزادی ، تئاتر شهر ، اکباتان ، چیتگر ، جاده شهریار ، نواب ، خیابان اسکندری ، یوسف آباد ، چهارراه ولی عصر و صادقیه
@ ۳۰حرکت اعتراضی شبانه در شهرهای دیگر :
سقز ، دره شهر ایلام ، یزد ،اردکان یزد ، قزوین ، نجف آباد ،یاسوج ،اصفهان چند نقطه ، گوهرشت کرج ، کرمان ، یزد ، کرج ، رودسر ،‌لاهیجان‌ ،اردبیل ، سراب ،بومهن ، مشهد چند نقطه ،‌گناباد‌‌ ، جزیره خارک ،‌آستانه اراک ، سرآبله ایلام ، کرمان ، دهشهر ایلام ، سنندج ، کانی دیوان مریوان و دهلران

و
شعار بنر آویخته شده در اتوبان‌ چمران :
ما اگر از سر بریده می ترسیدیم
بی اسلحه با شما نمی جنگیدیم

با آرزوی پیروزی

2022-12-04 از تعطیل گشت ارشاد تا ” تعطیل نماز و روزه برای حفظ نظام”!  شهاب برهان

از تعطیل گشت ارشاد تا ” تعطیل نماز و روزه برای حفظ نظام”! شهاب برهان

نه دولت، و نه شورای عالی انقلاب فرهنگی که در اواخر دوره خاتمی مؤسس این گشت بود، هیچ بیانیه ای مبنی بر ” تعطیل گشت ارشاد” صادر نکرده اند و این که این خبر با صحنه سازی به شکل پرسش “یکی از حاضران” در جلسۀ تبیین… از دادستان کل کشور اعلام می شود، گویای پرهیز رژیم از برجسته سازی خبر با رسمیت دادن دولتی به آن است. حتا وقتی دادستان جواب می دهد “این تعطیلی ربطی به قوه قضائیه ندارد و از همانجائی که در گذشته تأسیس شد از همانجا نیز تعطیل گردید”، می کوشد ضمن تصدیق دوفاکتوی خبر، موضوع را آنهمه فاقد اهمیت جلوه دهد که ارزش پاسخگوئی به چرائی ی این تعطیلی ندارد.

دقت داریم که از لحاظ حقوقی، تعطیلی با انحلال فرق دارد. تعطیل می تواند موقت و مصلحتی باشد ولی انحلال، برچیده شدن برای همیشه است.

آیا انحلال همیشگی گشت ارشاد و اعلام رسمی آن واقعا ممکن است؟ بطور نظری نمی شود آن را محال دانست. خمینی فتوا داده است که برای حفظ نظام، می توان حتا نماز و روزه را هم موقتا تعطیل کرد. این ها اگر گشت ارشاد را بطور موقت ( یا دائم) تعطیل می کنند برای حفظ نظام است. پیداست که ” زور، خیلی پر زور” بوده که رژیم حتا در حد یک ترفند، مجبور به ” تعطیل” گشت ارشاد شده است. اعلام رسمی انحلال گشت ارشاد، خفت بار و اعتراف به شکست در یک نبرد و عقب نشینی می بود و همینطور اسباب تشجیع مردم. برای همین، آن را نه بطور رسمی بلکه به شکل دوفاکتو ( عملی حاصل) و بی اهمیت مطرح می کنند که ارزش توضیح چرائی اش را ندارد.

حتا اگر گشت ارشاد منحل شود و این انحلال، با بیانیه رسمیً دولت اعلام شود، تنها به معنای توقف گشت زنی ماشین ها و تغییر شکل کار و پوشیده کردن آن خواهد بود. دادستان کل کشور تأکید کرده است که بدحجابی همچنان و بویژه در شهر قم، از دغدغه های اصلی است و پلیس امنیت ملی برچیده نشده و قوۀ قضائیه هم به نظارت های خود بر رفتارهای اجتماعی ادامه می دهد. موسی غضنفر ابادی رئیس کمیسیون حقوقی و قضائی مجلس چندی پیش از به کارگیری ” دوربین های ثبت چهره” جایگزین گشت ارشاد خبر داده بود. پس آن هائی که ظاهر بینانه و ساده لوحانه از تعطیلی گشت ارشاد شادمانی می کنند، بهتر است کمی فکر کنند.

اعلام رسمی انحلال گشت ارشاد، اگر به دنبال اعلام رسمی الغای قانون حجاب اجباری، پذیرش رسمی آزادی انتخاب پوشش، اعلام رسمی الغای تفکیک جنسیتی در جامعه، اعلام رسمی ی ازادی معاشرت و ممنوعیت تفتیش روابط و نسبت های زنان و مردان با یکدیگر، یعنی با الغای مأموریت های گشت ارشاد نباشد، فقط یک ترفند و تزویر ظاهرسازانه است. رژیم تنها در صورتی به این عقب نشینی ها تن خواهد داد که “نماز و روزه را هم تعطیل کرده” و دیگر جائی برای عقب نشینی نداشته باشد. 

الغای رسمی همۀ این قوانین و ضوابط جنسیتی در جمهوری اسلامی، بدون الغای رسمی جمهوری اسلامی غیر قابل تصور است.

2022-11-08 وحشت در لانه مورچگان و اصلاح طلبان بازسازی قانون اساسی. جنبش انقلابی مردم ایران

وحشت در لانه مورچگان و اصلاح طلبان بازسازی قانون اساسی. جنبش انقلابی مردم ایران

 

وحشت در لانه مورچگان و اصلاح طلبان بازسازی قانون اساسی

در مکتب اسلامی رهبران جمهوری اسلامی « حفط بیضه اسلام اوجب واجبات » و انجام هر عملی در این رابطه از طرف همه مراجع عظام و شخص خمینی مرتجع و خامنه ای و رفسنجانی  مجازبوده است .نمونه هائی که تا کنون در این باره افشا شده کشتار زندانیان عقیدتی در سالهای  شصت ، قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367 بنا به فتوای خمینی  با  مشارکت فعال احمد خمینی ، اکبررفسنجانی ، سید علی خامنه ای و باند موتلفه ای ها ، انتشار نشریه ای به نام «قندپارسی» با محتوای ضد دینی که توسط سعیدامامی و باهدف گرفتن فتوا برای قتل روشنفکران منشر می شد که  توسط بخش دیگری ازاطلاعات شناسایی و جلوگیری شد،  بمب گذاری حرم امام رضا توسط باند سعید امامی ،  کشتن کشیشان مبلغ مسیحیت ،  قتل های زنجیره ای که امروز مشخص شده همه این مسائل در دوره زعامت اکبر رفسنجانی و خامنه ای و توسط سربازان گمنام امام زمان  بوده است .و نمونه کثیف ضدبشری اخیر انفجار در شاهچراغ شیراز که گفته می شود از شاهکارهای باند حسین طائب در سپاه بوده است . در واقع آخرین حرکت اصلاحی مردم با انتخاب خاتمی با شکست مواجه شد زیرا ملت با رای دادن به خاتمی و اصلاح طلبان تصور داشتند که با شرط واگذاری قدرت سیاسی  به ارتجاع حاکم ، حاکمیت از مواضع ارتجاعی‌اش در زمینه‌ سبک زندگی و آزادی بیان، کوتاه بیاید که دقیقا در سال 1378 با حمله ارتجاع به کوی دانشگاه و افشای قتل های زنجیره ای مشخص شد حاکمیت سر سوزنی از مواضع ارتجاعی خود کوتاه نخواهد آمد . شاید همین تجربیات ملموس باعث شده خیزش کنونی که بر پایه خردگرائی بود خودرا به تجربیات گذشته نیز آغشته نماید تا با ترکیب خرد و تجربه بتواند این بار مسیر سخت و سنگلاخی انقلاب را بدرستی به پیماید که مظهر آن علاوه بر تظاهرات های همگانی در سراسر کشور بلکه برگزاری بزرگترین تظاهرات خارج کشوردربرلین آلمان  از طرف مهاجران ، تبعیدی ها و میهن پرستان با دارا بودن عقاید مختلف  شد که جهان را به حیرت واداشت . خیزش کنونی  برای کل حکومت مداران اعم از دارندگان کرسی قدرت و یا نشسته گان بر صندلی های شکسته رزو شده آن چنان گران آمد که آسید حسن خمینی امید برباد رفته اصلاح طلبان در یک بیانیه پاچه خواری تاکید کردکه « شخص رهبر انقلاب اسلامی که علاوه بر جایگاه حقوقی از ویژگی‌های ممتاز اخلاقی برخوردارند و از سرآمدان روزگار خود هستند، برای همه کسانی که با معظم‌له از دور یا نزدیک آشنایی دارند دارای احترام ویژه‌ای هستند و برای بخش‌های بزرگی از مردم از چنان احترامی برخوردارند که توهین به ایشان مانع بزرگ هر نوع تفاهم و گفت‌وگواست.».

ایشان هم البته نگران است در فردای حسابدهی  اگر قرار باشد بیلان 33 ساله مالی آستان پدربزرگش  افشا و معلوم شد بازماندگان خمینی چه بخشی از بودجه و ثروت کشوررا به مفت خوری به یغمابرده اند، چه خواهدشد.

احمدزیدآبادی از سردمداران ملی – مذهبی های اصلاح طلب که از انقلاب چون جن از بسم اله می ترسد و ترس خودرا هم رسما بیان داشته در باره اعتراضات اخیر می گوید :« این تجمعات یک تاثیر مثبت دارد، این حسن را دارد که به تصمیم‌سازان و سیاستگذاران اصلی این پیام ارسال می‌شود که این‌گونه نمی‌توان کشور را اداره کرد و کشور در معرض بی‌ثباتی قرار گرفته است. اگر این پیام درک شود، اتفاقا زمان مناسبی است برای اصلاحات واقعی و بنیادین.دیگر جامعه با چه زبانی باید خطاب به مسئولان بگوید که نیازمند تغییر است. اغلب افرادی که به خیابان می‌آیند، مطالبه سیاسی ندارند. بیشتر می‌خواهند سبک زندگی آنها به رسمیت شناخته شود.  اگر اصولگرایان متوجه مطالبات مردم نشوند، درهای دوزخ به روی کشور باز می‌شود، چراکه کشور نه مستعد انقلاب است که نظم جایگزینی روی کار بیاید و نه با ساختار فعلی می‌تواند ادامه داد. اگر توجهی به این واقعیات نشود کشور با خطرات بزرگی مواجه می‌شود که هرج و مرج کمترین آن است. تنها یک راه برای اعاده حیثیت از ساختار سیاسی باقی می‌ماند که آن هم اصلاحات است. اصلاحات بهترین شانس برای حفاظت از کشور است.». یعنی ایشان تاثیر  تظاهرات را این دانسته که  ایشان و همفکرانش بتوانند با حاکمیت به گفتگو بنشینند و جنبش مردم را وجه المعامله سیاسی با رزیم برای اصلاح طلبان قراردهند ؟!! زهی خیال باطل .

زید آبادی سپس پارا فراتر گذاشته در جریان  کشتار مردم توسط اوباشان نیروی انتظامی و سپاهیان «فراخوان تشکیل جنبش خشونت پرهیز»  را صادر کرده و اعلام نموده «جنبش خشونت پرهیز بنا به ماهیت و هدف خود، از سازمان و رهبر و رسانۀ فراگیر و پشتوانۀ مالی بی‌نیاز است. کافی است خود را عضو این جنبش اعلام کنیم و در دایرۀ آن قرار گیریم؛ دایره‌ای که پَست و بالا و رئیس و مرئوس ندارد و همگان در حلقۀ آن، برابر و همسطح و همراه یکدیگرند. این جنبش محتاج گردهم‌آیی هم نیست. پیوندی است بین قلب‌ها که-روحیۀ جمعی- می‌سازد و چون شبحی بر فراز جامعۀ ما به پرواز در می‌آید و سرنوشت را تغییر می‌دهد».

این بدان معنی است که گویا قرارست مردم تودلشان هرچه می خواهند برعلیه حاکمیت شعاربدهند و نیازی به تظاهرات ، اعتضاب و سازماندهی و رهبری ندارند ! زیرا قرارست این آقایان به جای مردم با رژیم گفتگوکنند و خودرا نماینده و رهبر و سازمان جنبش معرفی نمایند؟! درواقع آقایان می خواهتد اعتراضات و کشتار جوانان مردم را وجه المصالحه خود با حاکمیت کرده و باب گفتگو بر سر سهم بری از قدرت حاکمیت برجامعه  را بازنمایند/!

زهی خیال باطل ؟!  تو گوئی که جوانان و زنان شجاعی که دسته دسته روزانه در خیابان ها به ضرب گلوله و باتوم کشته و زخمی می شوند خشونت گرا بوده و لذا آنها را به خشونت پرهیزی دعوت کنیم ؟!  البته این هذیان گوئی ها از یکی از رهبران  قبلی «دفتر تحکیم وحدت » که در دستگیری ها و کشتار دانشجویان دهه شصت بعوان بازوی حزب اله  عمل می کردند « فارغ از اینکه خودایشان در آن سالها در این ماجرا فعال نبوده است » ، و دیرزمانی بعد خودگرفتار فرانکیشتن خود ساخته « رژیم جمهوری اسلامی » شدند، دور از انتظار نیست. چرا که اینان هنوز بدهی تاریخی خودرا به مردم ایران بابت مشارکت در جنایات دهه شصت را پرداخت نکرده اند و از شورش و خیزش جوانان که در گرفتن حقوق اساسی خود منجمله آزادی ، دمکراسی ، حق انتخاب و…، هستند وحشت دارند؟!.  آقای زید آبادی و همفکرانش تووجه ندارند که در ضعارهای این جنبش برخلاف جنبش 1357 تاکنون شعار « اعدام باید کردد» داده نشده بلکه تظاهرات حول شعار« جمهوری اسلامی نمی خوایم ، نمی خوایم» بسیج شده است. لذا این تظاهرکنندگان  نبوده اند  که به خشونت روی  آورده اند بلکه نیروی سرکوب و لباس شخصی ها خشونت را بکاربرده اند که نمونه داشکاه شریف و .. همین موضوع را اثبات کرده است لذا نگران خشونت مردم نباشید چون آن ها  حداکثرتا کنون به دفاع مشروط متوسل  شده اند که درفرهنگ سیاسی این شعار پهنای مطالبه سیاسی را دارد و نه کمتر یعنی قرار نیست این از حان گذششته گان با عباراتی نظیر غزیزم و جانم و اسلام در خطر است، نیدان و تظاهرات را خالی کنند.به قول عوام این « توبمیری » از آن تو بمیری ها نیست ؟!

امثال زیدآبادی توجه ندارند که آنچه به نهادها و قوانین یک کشور، قدرت می‌بخشد، پشتیبانی مردم است که درواقع خود نیز تداوم میثاق اولیه‌ای است که این نهادها و قوانین را به وجود آورده است. در یک دولت قانونی با نمایندگان پارلمانی، مردم حاکمان واقعی هستند و بر کسانی که حکومت می‌کنند، تسلط دارند. تمام نهادهای سیاسی که مظهر و تبلور قدرت‌اند، به‌محض اینکه حمایت و پشتیبانی توده‌های مردم را از دست بدهند، رو به انجماد و فروپاشی می‌گذارند.» یا به ‌بیان‌دیگر، هنگامی‌که یک‌نهاد اجرایی، خواه رهبری یک حزب باشد یا یک حکومت، دیگر مورد اعتماد و پشتیبانی انتخاب‌کنندگان خود نباشد، به‌طور قانونمند قدرت خود را از دست می‌دهد. این قدرت ازدست‌رفته را با هیچ وسیله‌ی دیگری نمی‌توان جبران کرد، مگر بازگرداندن قدرت به سرچشمه‌ی اصلی آن یعنی مردم  که در این رابطه و در این مرحله این همان اجرای قانون اساسی جدید متضمن حقوق مردم یعنی برچیدن رژیم جمهوری اسلامی است . البته ما اعتقادداریم اگر جنبش بتواند در هرمرحله خیزش خود امتیازاتی ازحاکمیت نصیب مردم نماید حتما ازآن استقبال خواهدکرد کمااینکه محرز است این رژیم پیامد جنبش کنونی موضوع گشت ارشاد را عملا منتفی خواهدساخت اما با توجه به شعارهای تظاهرات انسان سیاسی باید کورباشد تا نفهمد کشت ارشاد در همان روزی که ایران دخت ما مهسا بقتل رسید از نطر مردم برچیده شده است زیرا موجودیت هر نهادی در سیستم اقتدارگرا به ابرازوجود و اعمال اقتدار بستگی دارد و چنانچه هر نهادی نتواند اقتدارخودرا در صحنه عمل و خیابان نشان دهد به معنی پایان وجودآن نهاداست .

دیر زمانی قبل زمانی که زیدآبادی گرفتار زندان رژیم جمهوری اسلامی بود  می گفت:

« زندگی به اندازه‌ای زیباست که همه چیز را می‌توان قربانی آن کرد، مگر شرافت را، که عزیزتر و زیباتر از زندگی است و لایق آنکه زندگی را قربانی آن کرد. این اصل اساسی زندگی من است و هر کس لحظه‌ای در این باره تردید کند هرگز مرا نشناخته‌است.» .

البته ما هم انتظارداریم اگر  این  افراد هنوز هم شرافت را بر زندگی تحمیلی ترجیح دهند ،  با مردم همسو شوند تا با نهادهای اطلاعاتی که این روزها اتاق فکر تشکیل داده اند تا چگونه جنبش خونین مردم و دستاورد زنان  مبارز را منحرف ووجه المصالحه بازیابی قدرت این یا آن وانهاده از قدرت نمایند.اینان باید بدانند که «تنها ماهی های مرده هستند که با مسیر آب حرکت میکنند.»

از دیگر مشاطه گران نظام چریک  پیر 81 ساله  بهزاد نبوی از رهبران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از بازوهای سرکوب رژیم در دهه شصت و عامل نظامیگری رژِم ارتجاعی جمهوری اسلامی است که در مصاحبه با روزنامه هم میهن دوم آبان ماه جاری پیرامون جنبش اعتراضی جوانان اظهارداشته «نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعار‌های براندازانه می‌دهند، همسو شویم، ما شعار‌های آنان را قبول نداریم.  معترضان امروز، به حرف سیاسیون گوش نمی‌دهند. ما شعارهای آنان -سرنگونی جمهوری اسلامی – را قبول نداریم: ما می‌خواهیم در چارچوب نظام، نظام را اصلاح کنیم. نمی‌خواهیم دینامیت زیر ساختمان نظام بگذاریم، بلکه می‌خواهیم همین بنا را اصلاح و ایراداتش را برطرف کنیم که البته می‌دانیم کار بسیار مشکل و پرهزینه‌ای است.

بی شک بهزاد نبوی با پیشینه سیاسی قبل و بعد انقلاب بدرستی محتوای شعارهای خیابانی را بدرستی درک کرده که اعتقاددارد این شعارها براندازی رژیم را مطالبه می کنند لذا تقلیل خواسته های مردم به اصلاحات درون رژیم « که بجای خود حتما جنبش ازآ« استفاده و استقبال هم خواهدکرد» ، عوام فریبی و انحراف بزرگی است زیرابرخلاف تحلیل بسیاری از وابستگان به حکومت، جنگ بر سر انتخاب سبک زندگی مختص طبقه‌ متوسط نیست بلکه آرمانی است که تمامی زحکتکشان و فرزندان آنها را به خود جلب می‌کند. تداوم خیزش  مهسائی  نشان می‌دهد که در حال حاضر  توجه به آزادی بیان و حقوق زن و حق انتخاب سبک زندگی و مخالفت با غلبه‌ اسلام و استبداد دینی بسیار مهم‌تر از جنگ با مدرنیته و غرب و دفاع از نقش فقه در زندگی اجتماعی است. باید بیادآوریم که در تمامی تظاهرات و اعتصابات اخیر مبارزان از هیچ شعار مذهبی استفاده نکرده که بمعنی مرزبندی جنبش با رژیم دیکتاتوری مذهبی و فاصله گذاری بین خود و رژیم است . ارتباطات آزاد و گسترده این نسل از طریق پیام‌رسان‌ها و فضای اینترنت سبب شده که انها درک بهتری از مفاهیمی  چون «حق» و «آزادی» و «دمکراس و حقوق زنان » داشته باشند.  این نسل نمی‌تواند به ارتجاع مذهبی و ایدئولوژیک از جمله در قالب قوانین تن بدهد. هرچند برخی تلاش می‌کنند این نسل را بدون «ارزش»‌های انسانی و «بی‌تفاوت» و «خودپسند» و «ولنگار» معرفی کنند اما این نسل با میل شدید به «مشارکت» در همه مسائلی که به سرنوشت آن مربوط می‌شود، به محیط زیست و کار خود احساس تعلق می کند و اتفاقا برای همین تعلق می جنگد نقطه قابل اتکای دیگران ارتباطات شبکه ای برون مرزی اسننسل با هم نسلان خوددر جهان پیرامون است و نیازی به اعزام نماینده و سفیر در کنگره ها و کنفرانس های آن چنانی ندارد و با سرود « برای…» با همه کسانی که برای همه جیز خود ارزش قائل هستند ارتباط مستقیم برقرارکرده است و دقیقا این نسل جدید کنکاش گر مدتهاست که مبانی قانون اساسی و پشتوانه فکری آن را به بازی گرفته زیرا به او در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه یادداده بودند «جنگ افروزی بد است، اما جهاد خوب است ، دروغ بد است،اما تقیه خوب است ،  دخالت در کار دیگران بد است، اما امر به معرف و نهی از منکر خوب است ، شکنجه بد است، اما حد شرعی و تعزیر خوب است ، فاحشگی و تن فروشی بد است، اما صیغه متعه مجاز استتا بی نهایت خوب است ، نگاه ابزاری به زن بد است، اما زنان کشتزار مردان  هستند، وهرگونه که میخواهند به کشتزار خود وارد شوند، زن و مرد برابرند،اما مرد بر زن برتری داشته و دوبرابرزن ارٍ می برد و شهادت دوزن برابر شهادت یک مرد است ، همه انسان ها برابرند،  اما برده با مرد آزاد برابر نیست ، تجاوز بد است،  اما تجاوز به زن شوهرداری که در جنگ با کفار غنیمت گرفته شده، مجاز است و بر همین اساس به زندانیان سیاسی تجاوز می کردند، غارت بد است، اما غنیمت مجاز است و به همین علت مدهعی مصادره اموال تظاهر کنندگان شده اند، مثله کردن بد است، اما قطع دست راست و پای چپ خوب است ، باج گرفتن بد است، اما خمس و جزیه خوب است ، در دین هیچ اکراهی نیست، ولی خروج از اسلام؛ سزایش مرگ است و صدها مبارز چپ به همین بهانه حکم ارتداد و اعدام گرفتند.

همین تناقصات حاکمیتی و استبداد نشات گرفته از مذهب و دین بود که نسل جدید را به جمع بندی جدیدی کشانیده و این تحولات نشان می‌دهند که جوانان مبارز راه رفته ای را که ازانقلاب  مشروطیت به بعد توسط پدران و مادران و اجدادشان درپیش گرفته و تا کنون به نتیجه دلخواه نیانجامیده با مسیری کاملا متفاوت در پیش گرفته اند تا  سرنوشتشان را تغییر دهند. به همین علت بهزاد نبوی ها و  همه مشاطه گران و پادوها و اشخاصی که روزگاری پیچ و مهره نظام سرکوب بوده اند بخوبی از تغییرات شکننده ساختاری نظام وحشت دارند زیرا می دانند که بخشی از مطالبات  مردم پاسخ دهی این اشخاص بابت عملکرد قبلی شان است و نگران پیامدهای آن هستند. اگر این  چریک پیر تاب و توان رفتن به خیابان را داشت  و اخباررا از بولتن های وزارت اطلاعات تغذیه نمی کرد  احتمالا می دید  جوانان در خیابان ها رژه می روند و بانگ می دهند که « بهش نگین اعتراض ، اسمش شده انقلاب » یعنی به هیچ چیز مگر انقلاب و فرو پاشی نظام ملایان رصایت نمی دهند حتی اگر سرکوب شوند؟!

گسترش و توسعه روزافزون اعتراضات و تهاجم مردم معترض به کلیه نمادهای حکومت همجون خامنه ای و خمینی واصل ولایت فقیه و کاربرد الفاظی که فقط شایسته رهبران جمهوری اسلامی است و مقاومت بی نظیر جوانان در پایداری جنبش باعص شده که  وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه در بیانیه‌ای مشترک سی صفحه ای ، بدون ارائه مستندات، اعتراض‌های اخیر را به سازمان‌های اطلاعاتی خارجی مانند سی.‌آی.‌ای و موساد نسبت دادند و ادعاهایی درباره توییتر، اینستاگرام و همچنین اینترنت ماهواره‌ای استارلینک مطرح کردند که صحت نداردو خبرنگاران آزاده ای که درانتشار اخبارقتل سیمرغ ایران زمین ژینا« مهسا امینی» پیشقدم بودند را به جاسوسی متهم نمایند.

حزب توده ایران نیزاخیرا در پی تظاهرات ها  اظهارداشته «امروز نیز ما شاهد این واقعیت هستیم که به‌رغم اینکه مردم هوشیار ما در مبارزۀ خیابانی خود به‌روشنی شعار “نه شاه، نه رهبر، مرگ بر ستمگر” را می‌دهند امپریالیسم و ارتجاع با تمام توان تبلیغاتی‌شان تلاش می‌کنند جنبش مردمی به‌پاخاسته را در جهت منافع کارگزارشان همچون طرفداران رضا پهلوی و مجاهدین مهندسی کنند که از هم‌اکنون قمه به‌کمر برای همه نیروهای مترقی و آزادی‌خواه خصوصاً نیروهای چپ خط‌و‌نشان می‌کشند. تجربۀ دردناک انقلاب بهمن نشان داد که جایگزین کردن یک حکومت استبدادی و ضد مردمی با نوع دیگری از استبداد و دیکتاتوری نمی‌تواند خواست‌های اکثریت قاطع مردم ما برای تحقق آزادی، استقلال، و عدالت اجتماعی برآورده کند. نیروهایی همچون سلطنت‌طلبان که پروندۀ قطوری از سرکوب و خونریزی در میهن ما دارند و خود از عامل‌های اصلی رشد «اسلام سیاسی و روحانیت قشری»  برای مقابله با اندیشه‌های مترقی بوده‌اند یا نیرویی مانند سازمان مجاهدین که خود بر اساس نظریات ارتجاعی اسلامی- فرقه‌ای با پول کشورهایی همچون عربستان سعودی در مقام پاسدار منافع آن‌ها عمل می‌کند نمی‌توانند مدافع راستین حقوق مردم ما باشند. سازمانی که زنان عضوش ناچارند حجاب اسلامی را رعایت کنند و تنها سازمان اپوزیسیون در کشور است که پروندۀ قطوری از شکنجه و آزار و اذیت اعضای خود در سازمان عفو بین‌الملل و دیگر نهادهای حقوق بشری دارد نمی‌تواند مدافع راستین مبارزه قهرمانانه زنان میهن ما برای رهایی از زنجیرهای حجاب اجباری باشد. امروز بیش از هر زمان دیگری ما با همه نیروهای مترقی و آزادی‌خواه کشور از جبهه ملی و نهضت آزادی گرفته تا طیف رادیکال نیروهای ملی- مذهبی، جمهوری‌خواهان، و طیف نیروهای چپ مانند حزب چپ ایران (فدائیان خلق)، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)، سازمان راه کارگر و نیروهای نمایندگان خلق‌های میهن ما از حزب دموکرات کردستان ایران تا فرقۀ دموکرات آذربایجان و همه نیروهای محلی و ملی مدافع الغای ستم ملی و پایبند به تمامیت ارضی ایران نیازمند همکاری عملی و واقع‌بینانه هستیم.برپایی یک «ستاد مبارزاتی‌ مشترک » نیازمند توافق بر سر حداقل‌ها است».  این که چراحزب توده بنا به مصلحت خود حتی این حداقل را ازنطر حزب اغلام نداشته متضمن آن است تا حزب بنا بسوابق خود  بستگی به شرایط بتواند با هر حداقلی همراه شود ؟! این که  خطاب حزب توده کسانی است که رسما بیان می کنند هیچ تشکیلاتی درایران ندارند و ظاهرا قرارست مردگان اعضای آن باشند نیز جای تامل دارد!

ظاهرا این آقایان باورشان شده که جنبش داخلی نیازمند رهبری و ائتلاف اعضای  سرای سالمندان است. و یا فراموش کرده اند برخی از اتهامات بالا که به سایر کروه ها نسبت داده اند  تا همین مدتی پیش شامل حال حزب توده و فدائیان اکثریت هم بوده است ؟! و یا همراه دیروزین این دوگروه یعنی« گروه کاغذی راه توده » در حال حاضر هم رسما به عنوان شعبه فارسی زبان دولت روسیه عمل می کند.  در همین رابطه جریان کاغذی راه توده یا شعبه روسوفیل توده ای های کماکان هوادارروسیه پوتینی که هنوز هم رژیم  جمهوری اسلامی را ضد امپریالیسم امریکاو از متحدان سوسیالیسم روسی وجینی می داند  نیز در سایت راه توده بیان داشته که:  « حوادث اخیر کاملا اشکار کرد که اعتراضات و بیان نارضایتی ها تا جایی که جنبه مدنی و مسالمت آمیز دارد و دارای خواسته های اصلاحی کمابیش مشخص است – مانند اعتراض های کارگران و معلمان و بازنشستگان یا اعتراض دانشجویان به تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها – جنبه مترقی دارد ولی به محض آنکه از این چارچوب خارج شود و شکل خشونت آمیز به خود بگیرد جنبه ویرانگرانه و ارتجاعی آن غلبه پیدا می کند. حوادث اخیر نشان داد که تبدیل کردن هر اعتراض با هدف های مشخص و مسالمت آمیز به خیالپردازی هایی نظیر اینکه اصلاحات ناممکن است یا کل حکومت دیگر این بار باید برود و … جز خالی کردن اعتراض از جنبه مترقی آن و تبدیل کردن آن به یک شورش ارتجاعی هیچ نتیجه ای ندارد. همه دستاوردهای اعتراض های اخیر هم در عرصه آزادی نسبی حجاب و فشار سنگین روی جریان های واپسگرای حکومتی مربوط به همان چند روز نخست و ادامه مسالمت آمیز آن است و اگرنه شورش کوکتل مولوتفی بعدی که از تلویزیون های سه قلوی لندن هدایت می شد هیچ ثمری به جای نگذاشت مگر بسته شدن اینترنت و محدود شدن آزادی رسانه ای و بلند شدن دوباره صدای خشونت طلبان حکومتی. این مهمترین درسی است که مردم و نیروهای سیاسی میهندوست از این اعتراض ها می توانند بگیرند. باید بتوان مرز میان اعتراض مترقی و شورش ارتجاعی را مشخص کرد. به همان اندازه که از اعتراض مترقی باید پشتیبانی کرد دربرابر شورش ارتجاعی باید ایستاد. در شرایط کنونی ایران هر اعتراضی که مدعی باشد هیچ خواست اصلاحی ندارد و می خواهد کل حکومت برود یعنی یک شورش بالقوه ارتجاعی و همدست جریان های تجاوز طلب خارجی و گرایش های ارتجاعی حکومتی داخلی است زیرا هم هیچ هدفی ندارد و هم استفاده از هر وسیله و ابزاری در آن مجاز است که معنایش در نهایت جنگ داخلی و ویرانی ایران است. این درسی برای حکومت هم هست که با بستن راه اعتراض مسالمت آمیز داخلی آن را به سمت شورشی ارتجاعی سوق می دهد که سرانجام همه چیز را با خود خواهد برد و از جمله ایران و خود حکومت را.».

آن چه در لابلای بیانیه ها و اعلامیه های خارج  نشینان و داخلی های هوادار اصلاح قانون اساسی  در باره اعتراضات جوانان  مشهوداست آن است که چرا جنبش آنان را در «جایگاه  رهبری » نمی نشاند و همه تلاش  وتقلاهای سیاسی آنها براین است که نکند خدای ناکره یکی دیگر رهبر شود ؟!  بدون شک تجربه انقلاب سال 1357 و رهبرتراشی قدرت های بزرگ در کنفرانس گوادلوپ هنوز در حافظه مردم باقی است که همین پدیده رهبرتراشی در افغانستلن با علم کردن« حامدکرزی»  در مقابل جبهه انقلاب  به رهبری احمدشاه مسعود و« احمدچلبی»   هردوکشوررا درآستانه فروپاشس قراردادهاند. پدیده رهبرتراشی یا رهبرسازی  برای مردم مبارز منطقه و بخصوص ایرانیان در سال 1357 درس آموزی های فراوان داشت. امریکا و انگلیس و فرانسه که تاریخا خاورمیانه را تیول خود می دانند همه تلاش خودرا در رابطه با جنبش اعتراضی اخیر بکاربرده اند تا بتوانند به نوعی رهبری آنرا بدست گیرند در حالی که خصوصیت این جنبش تا کنون آن بوده که  بدون یک شیکه هرمی عمودی سنتی،   در سطح افقی با صدها رهبر میدانی و بدون یک ساختار عمومی رهبری زیر یک شبکه تودرتوی پیچیده که مفهوم آن دقیقا از عصر ارتباطات برگرفته شده  شکل گرفت لذا تا کنون همه رهبرتراشان جز ارائه نمادین چند  مجسمه بی حال و بدون جان کاری از پیش نبرده اند.جنبش انقلابی مردم ایران این گزینه را که نظامیان « ترکیبی از ارتش و سپاه » چه با حضور خامنه ای و چه بدون حضوراو در صد انجام شبه کودتا و برقراری یک نوع حکومت دیکتاتوری بعثی شبیه صدام و حافظ اسد و مصر کنونی را هم در نطر دارد . در این حالت حتی ممکن است درآغاز با برقراری  نوعی آزادی های کنترل شده اجتماعی نظیر برچیدن غیررسمی حجاب و جمع کردن بساط ولایت فقیه حتی در قالب عروسک گماری شخصی مثل رئیسی هم همراه باشد. فرامش نکنیم که فشارکشورهای خارحی برای تغییررفتاررژیم برای انهاست به برای مردم ایران زیرا اهداف آنها با هدف مردم به مف خیابان آمده همسو نیست .آنان یک رژیم متجاسرولی گوش به فرمان را لازم دارند حالا اگر دیکتاتورهم باشد اشکالی ندارد ؟ مگر رژیم مصر و الجزایر دمکراسی است ؟ اتفاقا وجود رژیم جمهوری اسلامی در برنامه استراتژیک اسرائیل و امریکا از اوجب واجبات است بشرطی که کمی گوش بفرمان باشد.

چنبش انقلابی مردم ایران با نگرش به تجارب یکصد ساله اخیر و بخصوص تحولات دودهه گذشته بخوبی آگاه است که قدرت شبکه های رسانه ای آن چنان است که در غیاب هشیاری و اتحاد نیروهای مبارز ، توافق هریک از کشورهای سه گانه امریکا ، انگلیس و فرانسه  می تواند در کوتاه ترین زمان لازم بیکباره یکی از سربازان گمنام این قدرت ها مجددا در ماه دیده شود .فرمول لو رفته این کار چندان سخت نیست، طی جند هفته با مصاحبه های سراسری که  بیست و چهارساعته تکرار خواهند شد به عنوان قهرمان راه آزادی علم می شوند و ناگهان چندین جایزه بین المللی واحتمالا  برنده جایزه اسکار و نوبل  و اخذ مدرک پسا دکترای رهبری از دانشکده های معروف جهان با پوشش جل الاغ نظیر لباسی که در تاجیکستان برتن احمدی نژآد، روحانی و رئیسی  انداختند ، برایمان رهبرآزاده می تراشند تا لباسی را که به قامت آنها برازنده نیست بپوشند . اما نکته گرهی کار در حال حاضر ان است که به کف آمده های خیابان خوداستاد فتوشاپ و نرم افزار بوده و تفاوت اصل و کپی را بسادگی تشخیص می دهند.  بنابراین امید بستن به خارج نشینان مشکوک الهویه  و مدعیان اصلاحات در حالی که جوانان مبارز جان برکف مرتب شعار می دهند « جمهوری اسلمی ، نمی خوایم ، نمی خوایم »  و یا روسری های سیاه وسفید و رنگین خودرا بعنوان مظهربردگی و حقارت جنسی به آتش می کشند تا به همگان منجمله رهبر خودخوانده ای که تصور می کند با روسری رنگین  می تواند مولفه القلوب شود ، بفهمانند که حنبش کنونی قهرمان ساز نیست بلکه نهادساز بوده است . برای این  عقب مانده های ذهنی که کهنسالی مغز آنان را فرتوت کرده و یادشان نیست مردم در جنبش سال 1396 فریاد می زدند   « اصلاح  طلب ، اصول گرا ، دیگه تمومه ماجرا» نشان داد که جنلش سالیانی است  با این کرگدن های ذهنی خداحافظی کرده و این جنبش ضمن افشا و برملانمودن حاکمیت دیکتاتوری مذهبی همه هواداران و دلباخته گان قدیم و جدید ، خجول و پرروی این نطام را هم برای مردم مبارز ایران لخت و عریان نمود که نوشته های بالا در همین رابطه قابل تامل هستند.زیرا  با تعرض همگانی جوانان متولد ده هشتاد ونود به تجربه عملکرد جمهوری اسلامی که به چندین نسل منتقل شده بود امیدی را در دل ایرانیان زنده کرده که منبعد حاکمان فرتوت این حک.مت نتوانند بر ایدئولوژِ منخص 1400 ساله خود اتکا کنند و درصورت پیروزی جنبش نیز  تا سالیان سال «عقیده» مذهبی و ایدئولوژیک از عرصه سیاست و مدیریت کشور اعم از خُرد و کلان، دور خواهد ‌ماند.این درس تاریخ است که سرنوشت محتوم جمهوری اسلامی که از پسماندهای تاریخ و عمق افکار ضدبشری فردی مانند خمینی سر برآورد و در گرداب فکری فسیل‌های درمانده و فرتوتی مانند خامنه‌ای و رئیسی و شورای نگهبان و دیگز کرگدن های فسیل رشد کرده  بود ،مضمحل شود.

 

 

 

 

 

 

این جنبش با شعار مرکزی «زن، زندگی، آزادی» و« مرگ بردیکتاتور»  با حضور شیرزنان و ایران دختان ، جوانان و نوجوانان جسورنو  از جان گذشته بصورت شبکه ای غیرمتمرکز در خیابان های کشور  شکل گرفت و دوام وقوام یافته است . همدلی سراسری و پشتیبانی روزافزون تشکل‌های کارگری و دانشگاهی، آموزگاران و دانشجویان و دانش‌آموزان از این جنبش آن را تا کنون ماندگارساخته و امید بر آن است با همراهی فعال و فراگیر لایه‌های گوناگون مردم بخصوص کارگران مبارزو اعتصابی با این جنبش تحت لوای دو شعار کلیدی بالا  مردم را متحد  به میدان بیاورد و زمینه‌ساز زنجیره‌ای از تغییرات، حتی تغییرات ساختاری در آینده‌ای شاید نه چندان دور شود. بدون شک امواج خروشانی که قتل ژینای کرد با شعار« زن، زندگی، آزادی » به همراه آورده آن چنان سهمگین بوده که حتی بنظر می رسد  در نیروهای حامی حاکمیت نیز شکاف ایجاد  و زمینه‌ساز پیوستن بخش‌هایی از آنان به صفوف مردم شود.کما اینکه توان درونی این جنبش در عمل باعث  ایجاد همگرایی ملی و سراسری و کشاندن قومیت ها به دور پرجم ملی ایران شده که باید کوشش نمود این ظرفیت مرتب اضافه شود تا رژیم  قادر به سرکوب آن نگردد. البته که خود جوانان مبارزهم به خوبی آگاه هستند که باید تلاش نمایند چنان چشم انداری را با حرکات اعتراصی – اعتصابی در کل کشور پدید آورند  که امید به تغییرات ساختاری و برچیدن جمهوری اسلامی با طرح خواسته های مردمی نظیر  برقراری دمکراسی پارلمانی، آزادی‌های مدنی و فردی، عدم دخالت دین و روحانیت در عرصه‌ی عمومی، برقراری نظام سلامت و بهداشت عمومی و از بین بردن فقر و فلاکت گروه‌های محروم اجتماعی، بازگشت نظامیان به سربازخانه‌ها، رفع تبعیض‌های جنسی و قومی در جامعه ، لغو اعدام « حتی برای دشمنان مردم» ، چشم انداز جنبش را تدوین و مراحل گذار برای دستیابی به آن را با درایت و هم اندیشی جمعی به وجود آورند. در این میان طراحان اصلاح قانون اساسی و بازگشت به جمهوری اسلامی ولائی یا بدون ولائی به اصطلاح تلطیف شده  و عصر طلائی خمینی « بخوانید عصر خلائی »  باید بدانند که خیانت به آرمان مردم و شهدای این انقلاب بدون شک بدون پاسخ نخواهد ماند. زیرا هرگونه اصلاح قانون اساسی بدون ابطال مواد موجد ولایت فقیه ، شورای نگهبان ، خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت و تاکید بر حکومت غیر دینی – مذهبی به معنی فرصت دادن به رژیم ملایان جهت تجدید قوا و به مسلخ  بردن جنبش انقلابی مردم ایران خواهد بود. برای آشنائی جوانان با قانون اساسی چه آن نسخه ائی که در سال 1358 تصویب و اجرا شد و چه متن پیشنهادی دولت موقت که خودرا لیبرال تلقی می کرد در زیر  مواداساسی که باعث ویرانی حقوق شهروندی و تولد دیکتاتوری مذهبی و برقراری رژیم تئوکراتیک خمینی –  خامنه ای شد نقل شده که نشان می دهد اساسا نه فقط مرتجعین ملا بلکه مکلاهای مدهبی نیز برسر قانون اساسی مذهبی هماهنگ  بوده و حاضر به قبول دگراندیشان در جمهوری اسلامی نبوده و نیستند و دقیقا بهمین علت است که در جنبش انقلابی فعلی شاهد هیچ شعار مذهبی از طرف تظاهرکنندگان نیستیم و شعار « مرگ بر اصل ولایت فقیه » همان روزهای اول جای خودرا تثبیت نمود. مصلحین مذهبی که در قالب نهضت و اتحادیه و … خودرا نشان می دهند متوجه نیستند وقتی جوانان بانگ برداشته اند« زن ، زندگی ، آزادی » یعنی تو مدعی  تحصیلکرده مذهبی نمیتوانی دویا سه همسر داشته باشی و در لندن به خرج حکومت خوش گذرانی کنی و علیه آزادی قلم  بنویسی.

جنبش انقلابی مردم ایران صراحتا اعلام می دارد با هرگونه سانسور قلم و بیان به ویژه در حوزه اندیشه مخالف بوده و سانسورچیان عملی و فکری را مشتی مرتجع مذهبی می داند. خوشبختانه رشد و شعور نسل بپاخاسته که دسترسی تمام وکمال به اینترنت و منابع اطلاعاتی دارند باعث شده همه سازمان ها و گروه های مدعی مبارزه نوعی احتیاط با آنان را درپیش گیرند زیرا آنها به صراحت شعار می دهند ما صغیر نیستیم که  نیاز به «ولی » داشته باشیم ، چه ولی فقیه و چه ولی عهد .آنها رسما می گویند نمی خواهند هیچ «زاده»  ای حقوق برتری از بقیه داشته باشد، چه « آقازاده» و چه « شاه زاده» .  برای همین مضمون محوری شعارهای اولیه این روزها به شعارهای « اتحاد، مبارزه، پیروزی »، « دانشجو اعتراض ، کارگر اعتصاب» ، «نه تاج و نه عمامه، آخوند کارش تمامه» ، »نه شاه میخوایم نه رهبر، نه بد میخوایم نه بدتر، مرگ برستمگر  » ، « ایرانی بیداره ، از شاه و شیخ  بی زاره » تغییر پیداکرد

از دیگر مواردی که این روزها  به  فرمان اتاق فکر سپاه  پاسداران   از حلقوم سازشکاران عمدتا مذهبی و سلطنت طلب  شنیده می شود بحث جنگ داخلی و تجزیه کشور و سوریه ای شدن ایران است. در واقع با طرح این شعار و نشان دادن فیلم هائی  راجع به عراق و سوریه و لیبی و این آخری حمله صوری برنامه ریزی شده به شاهچراغ درشیراز در  رسانه های تصویری می خواهند مردم را از ادامه جنبش بازدارند در حالی که ما عملا در ایران در جریان جنگ داخلی حاکمیت بر علیه مردم و اقوام کرد و بلوچ قرارداریم  لذا دیگر حجتی باقی نمانده که مبارزان از آن وحشت نمایند.علاوه بر آن همه مستندات و شواهد حاکی از نزدیکی فکری – تشکیلاتی رژیم جمهوری اسلامی با جریانات طالبان – القاعده و داعش بوده و فیلم ها و مستندات جهانی مشارکت فعال سپاه قدس به رهبری سربازولایت قاسم سلیمانی- بزرگ قاچاقچی  اسلحه و مواد مخدر در منطقه –  در قتل عام های فرقه ای در عراق ، سوریه و یمن است و لذا اتفاقا و حتما برچیدن جمهوری اسلامی و بازوی نظامی آن -سپاه پاسداران-  از مهم ترین خواسته های تظاهرکنندگان به منزله پایان جنگ های فرقه ای منطقه ای خواهدبود زیرا بدون شک فروپاشی جمهوری اسلامی و نقش زنان درانقلاب ایران غلاوه بر تاثرات عظیم بر حکومت های اسلامگرا در کشورهایی چون ترکیه و اندونزی، عراق ، افغانستان عربستان ، امارات ، الجزایر وآغازی بر تضعیف تاریخی بنیادگرایی اسلامی در منطقه و همه جهان و مهار پیامدهای آن از جمله جنگ و درگیری و مهاجرت از کشورهای مسلمان‌نشین خواهدبود .

ما به این کسانی که نگران تجزیه ایران هستند توصییه می کنیم به گوش پزشک مراجعه کنند تا صدا و شعار مردم در تظاهرات های داخل و خارج را بدرستی بشنوند که کرارا گفته اند: «کردستان زاهدان چشم و چراغ ایران»، «از سنندج تا تهران، از برلین تا تهران، جانم فدای ایران» ، « عرب ، بلوچ ، کرد و ترک ، ما همه با هم هستیم ».

 

برگرفته از قانون اساسی مصوب  سال 1358:

اصل 4 – کلیه‏ قوانین‏ و مقررات‏ مدنی‏، جزائی‏، مالی‏، اقتصادی‏، اداری‏، فرهنگی‏، نظامی‏، سیاسی‏ و غیر اینها باید بر اساس‏ موازین‏ اسلامی‏ باشد. این‏ اصل‏ بر اطلاق‏ یا عموم‏ همه‏ اصول‏ قانون‏ اساسی‏ و قوانین‏ و مقررات‏ دیگر حاکم‏ است‏ و تشخیص‏ این‏ امر بر عهد‏ه فقهای شورای‏ نگهبان‏ است‏.
«نظر تفسیری شماره ۱۹۸۳ مورخ ۸ /۲ /۱۳۶۰ شورای نگهبان:-مستفاد از اصل ۴ قانون اساسی این است که بطور اطلاق کلیه قوانین و مقررات در تمام زمینه ها باید مطابق موازین اسلامی باشد و تشخیص این امر بعهده فقهای شورای نگهبان است، بنابراین قوانین و مقرراتی را که در مراجع قضایی اجرا می گردد و شورای عالی قضایی آنها را مخالف موازین اسلامی می داند، جهت بررسی و تشخیص مطابقت یا مخالفت با موازین اسلامی برای فقهاء شورای نگهبان ارسال دارید.»

اصل 5 -در زمان غیبت حضرت ولی عصر «عجل الله تعالی فرجه » درجمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن میگردد.

اصل 8 -در جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ دعوت‏ بخیر، امر بمعروف‏ و نهی‏ از منکر وظیفه‏‌ای است‏ همگانی‏ و متقابل‏ بر عهده‏ مردم‏ نسبت‏ به‏ یکدیگر، دولت‏ نسبت‏ به‏ مردم‏ و مردم‏ نسبت‏ به‏ دولت‏. شرایط و حدود و کیفیت‏ آنرا قانون‏ معین‏ میکند. «والمومنون‏ و‌المومنات‏ بعضهم‏ اولیاء بعض‏ یامرون‏ بالمعروف‏ و ینهون‏ عن‏‌المنکر

اصل یازدهم -بحکم‏ آیه‏ کریمه‏ «ان‏ هذه‏ امتکم‏ امه‏ واحده‏ و انا ربکم‏ فاعبدون‏» همه‏ مسلمانان‏ یک‏ امت‏‌اند و دولت‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ موظف‏ است‏ سیاست‏ کلی ‏‌خود را بر پایه‏ ائتلاف‏ و اتحاد ملل‌‌ اسلامی‏ قرار دهد و کوشش‏ پی گیر بعمل‏ آورد تا وحدت‏‌ سیاسی‏، اقتصادی‏ و فرهنگی‏ جهان‏ اسلام‏ را تحقق‏ بخشد.

اصل 12-دین‏ رسمی‏ ایران‏، اسلام‏ و مذهب‏ جعفری‏ اثنی‏ عشری‏ است‏ و این‏ اصل ‏‌الی ‏‌الابد غیرقابل‏ تغییر است‏ و مذاهب‏ دیگر اسلامی‏ اعم‏ از حنفی‏، شافعی‏، مالکی‏، حنبلی‏ و زیدی‏ دارای‏ احترام‏ کامل‏ میباشند و پیروان‏ این‏ مذاهب‏ در انجام‏ مراسم‏ مذهبی‏، طبق‏ فقه‏ خودشان‏ آزادند و در تعلیم‏ و تربیت‏ دینی‏ و احوال‏ شخصیه‏ (ازدواج‏، طلاق‏، ارث‏ و وصیت‏) و دعاوی‏ مربوط به‏ آن‏ در دادگاه‌ ها رسمیت‏ دارند و در هر منطقه‏‌ای که‏ پیروان‏ هر یک‏ از این‏ مذاهب‏ اکثریت‏ داشته‏ باشند، مقررات‏ محلی‏ در حدود اختیارات‏ شوراها بر طبق‏ آن‏ مذهب‏ خواهد بود، با حفظ حقوق‏ پیروان‏ سایر مذاهب‏.

اصل 13 -ایرانیان‏ زرتشتی‏، کلیمی‏ و مسیحی‏ تنها اقلیتهای‏ دینی‏ شناخته‏ میشوند که‏ در حدود قانون‏ در انجام‏ مراسم‏ دینی‏ خود آزادند و در احوال‏ شخصیه‏ و تعلیمات‏ دینی‏ بر طبق‏ آئین‏ خود عمل‏ میکنند.

اصل 18 -پرچم‏ رسمی‏ ایران‏ به‏ رنگهای‏ سبز و سفید و سرخ‏ با علامت‏ مخصوص‏ جمهوری‏ اسلامی‏ و شعار «الله‏ اکبر» است‏.

اصل 19 -نشریات‏ و مطبوعات‏ در بیان‏ مطالب‏ آزادند مگر آنکه‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ یا حقوق‏ عمومی‏ باشد. تفصیل‏ آنرا قانون‏ معین‏ میکند.

اصل 91 -بمنظور پاسداری از احکام اسلام و قانون اساسی از نظر عدم مغایرت مصوبات مجلس شورای اسلامی با آنها، شورایی بنام شورای نگهبان با ترکیب زیر تشکیل میشود:
۱- شش نفر از فقهای عادل وآگاه به مقتضیات زمان و مسائل روز، انتخاب این عده با مقام رهبری است .
۲ ـ شش‏ نفر حقوقدان‏، در رشته‌های‏ مختلف‏ حقوقی‏، از میان‏ حقوقدانان‏ مسلمانیکه‏ بوسیله‏ شورای‏ عالی‏ قضائی‏ به مجلس‏ شورای‏ ملی معرفی‏ میشوند و با رأی‏ مجلس‏ انتخاب‏ میگردند.

اصل 93 – مجلس‏ شورای‏ اسلامی‏ بدون‏ وجود شورای‏ نگهبان‏ اعتبار قانونی‏ ندارد مگر در مورد تصویب‏ اعتبارنامه‏ نمایندگان‏ و انتخاب‏ شش‏ نفر حقوقدان‏ اعضای‏ شورای‏ نگهبان‏.

اصل 96- تشخیص‏ عدم‏ مغایرت‏ مصوبات‏ مجلس‏ شورای‏ اسلامی‏ با احکام‏ اسلام‏ با اکثریت‏ فقهای‏ شورای‏ نگهبان‏ و تشخیص‏ عدم‏ تعارض‏ آنها با قانون‏ اساسی‏ بر عهده‏ اکثریت‏ همه‏ اعضای‏ شورای‏ نگهبان‏ است‏.

شده

اصل 107-پس از مرجع عالیقدر تقلید و رهبر کبیر انقلاب جهانی اسلام و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی امام خمینی «قدس سره الشریف » که از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شدند، تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبری درباره همه فقهاء واجد شرایط مذکور دراصول پنجم و یکصد و نهم بررسی و مشورت می کنند هرگاه یکی از آنان را اعلم به احکام و موضوعات فقهی یا مسائل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یکی از صفات مذکور در اصل یکصد و نهم تشخیص دهند او را به رهبری انتخاب میکنند و در غیر اینصورت یکی از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفی می نمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسوولیت های ناشی از آن را برعهده خواهد داشت. رهبر در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوی است.

اصل 108- قانون مربوط به تعداد و شرایط خبرگان، کیفیت انتخاب آنها و آئیننامه داخلی جلسات آنان برای نخستین دوره باید به وسیله فقهاء اولین شورای نگهبان تهیه و با اکثریت آراء آنان تصویب شود و به تصویب نهائی رهبر انقلاب برسد. از آن پس هرگونه تغییر و تجدید نظر در این قانون و تصویب سایر مقررات مربوط به وظایف خبرگان و صلاحیت خود آنان است.

اصل 109 – وظایف و اختیارات رهبر:- تعیین سیاستهای کلی نظام جمهوری اسلامی ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام – نظارت بر حسن اجرای سیاستهای کلی نظام  فرمان همه پرسی. فرماندهی کل نیروهای مسلح- اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها.-  نصب و عزل و قبول استعفاء -فقهای شورای نگهبان. ،عالیترین مقام قوه قضائی،  رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسامی ایرا،  رئیس ستاد مشتر،  فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلام،  فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظام،  حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه.حل معضلات نظام که از طریق عادی قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام. امضاء حکم ریاست جمهوری پس از انتخاب مردم – صلاحیت داوطلبان ریاست جمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در این قانون می آید، باید قبل از انتخابات به تایید شورای نگهبان و در دوره اول به تایید رهبری برسد. عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور پس از حکم دیوانعالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت وی بر اساس اصل هشتاد و نهم. عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود موازین اسلامی پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه .
رهبر می تواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند.

اصل 115 -رئیس‏ جمهور باید از میان‏ رجال‏ مذهبی‏ و سیاسی‏ که‏ واجد شرایط زیر باشند انتخاب‏ گردد:ایرانی‏‌الاصل‏، تابع ایران‏، مدیر و مدبر، دارای‏ حسن‏ سابقه‏ و امانت‏ و تقوی‏، مومن‏ و معتقد به‏ مبانی‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ و مذهب‏ رسمی‏ کشور.

 

 

برگرفته از  پیش نویس قانون اساسی پیشنهادی دولت موقت بازرگان که تصویب نگردید:

اصل ۱ – نوع حكومت ايران «جمهوري اسلامي » است كه ملت ايران در پي انقلاب اسلامي پيروزمندش در همه‌پرسي دهم و يازدهم فروردين سال يكهزاروسيصد وپنجاه و هشت هجري شمسي با اكثريت ۹۸/۲%  به آن رأي مثبت داده است.

اصل ۲– نظام جمهوري اسلامي نظامي است توحيدي بر پايه فرهنگ اصيل و پويا وانقلابي. اسلام، با تكيه بر ارزش و كرامت انسان، مسئوليت او درباره خويش نقش بنيادي تقوا، در رشد او،‌نفي هر گونه تبعيض و سلطه جوئي فرهنگي، سياسي و اقتصادي و ضرورت استفاده از دستاوردهاي سودمند علوم و فرهنگ بشري در جهت التزام كامل به همه تعاليم الهي اسلام.

اصل ۳- آراء‌عمومي مبناي حكومت است و بر طبق دستور قرآن كه :«ومشاور هم في‌الامر» و« امرهم شوري بينهم» امور كشور بايد از طريق شورا‌هاي منتخب مردم در حدود صلاحيت آنان و به ترتيبي ناشي از آن مشخص مي‌شود حل و فصل گردد.

اصل ۴- جمهوري اسلامي ايران دراستقرار جامعه توحيدي، معنويت و اخلاق اسلامي را مبناي روايط سياسي، اجتماعي واقتصادي قرار مي دهد.

اصل ۱۳ – دين رسمي ايران اسلام و مذهب جعفري است كه مذهب اكثريت مسلمانان ايران ا ست و مذاهب ديگر اسلامي، اعم از زيدي، حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي معتبر ومحترم است و در مناطقي كه مسلمانان پيرو اين مذاهب اكثريت دارند مقررات محلي در حدود اختيارات شوراها بر طبق اين مذاهب خواهند بود. ولي در احوال شخصيه ودر تعليم وتربيت ديني هر مسلمان در هر نقطه از ايران بر طبق مذهب اسلامي خود عمل مي‌كند.

اصل ۲۰ – پرچم رسمي ايران به رنگهاي سبز وسفيد و سرخ با علامت مخصوص جمهوري اسلامي است.

اصل 24- مطبوعات در نشر مطالب و بيان عقايد آزادند، مگر در نشر مطالب مخالف عفت عمومي يا توهين به شعائر ديني. اتهام و افترا وتعرض به شرف و حيثيت و آبروي اشخاص يا نشر اكاذيب، جرائم مطبوعاتي و كيفيت مجازات و رسیدگي به آنها را قانون معين مي‌كند.

اصل ۶۶ – مجلس شوراي ملی نمي‌تواند قوانيني وضع كند كه با اصول مسلم اسلام و قانون اساسي مغايرت داشته باشد. تشخيص اين امر طبق اصل ۱۴۴ بعهده شوراي نگهبان قانون اساسي است.

اصل ۷۶- رئيس جمهوري بايد مسلمان و ايراني‌الاصل و تابع ايران باشد.

اصل ۸۴ – رئيس جمهور حق دارد در مهلت توشيح، مصوبات مجلس شوراي ملي را كه بر خلاف قانون اساسي يااصول مسلم و احكام شرعي مي‌بيند،‌با ذكر دلايل خود، براي اصلاح و بررسي مجدد آن به مجلس بازگرداند، در اينصورت قانوني كه پس از شور دوباره به تصويب مجلس شوراي ملي مي‌رسد، بايد ظرف مهلت مقرر به توشيح برسد و هرگاه رياست جمهوري آن را باز هم متعارض با قانون اساسي يا اصول مسلم و احكام شرعي بداند، مراتب را به شوراي نگهبان اعلام مي‌ كند.

اصل ۱۴۲ – بمظور پاسداري، از قانون اساسي از نظر انطباق قوانين عادي با آن، شوراي نگهبان قانون اساسي با تركيب زير تشكيل مي‌شود:

۱- پنج نفر از ميان مجتهدان در مسائل شرعي كه آگاه به مقتضات زمان هم باشند مجلس شوراي ملي اين پنج نفر را از فهرست اسامي پيشنهادي مراجع معروف تقليد انتخاب مي‌كند.

۲-  شش نفراز صاحبنظران درمسائل حقوقي، سه نفراز اساتيد دانشكده‌هاي حقوق كشور و سه نفراز قضات ديوان عالي كشور كه بوسيله مجلس شوراي ملي از دو گروه مزبور اننتخاب مي‌شوند.

اصل ۱۴۳ – اين اشخاص براي مدت ده سال انتخاب مي‌شوند ولي در نخستين دوره، پس از پنج سال از هر گروه دو نفر بقيد قرعه تغيير می یابند وانتخاب مجدد اعضاء‌ممكن نيست رياست شورا به انتخاب اعضاي آن است.

اصل ۱۴۴- شوراي نگهبان به درخواست يكي از مراجع معروف تقليد، یا رئيس جمهور يا رئيس ديوانعالي كشور يا دادستان كل كشور، صلاحيت رسيدگي به قوانين را پيدا مي‌كند، مشروط بر اينكه از تاریخ توشیح قانون بيش از يكماه نگذشته باشد.

 

 

 

اگر مهم ترین شعار سیاسی تظاهرات های اخیررا   شعار«مرگ بر دیکتاتور» بدانیم باید یادرآورشویم که اتفاقا همین شعار مشهورترین شعار انقلاب علیه نظام سلطنتی نیز  بود. این شعار به‌منظور هدف قرار دادن کل نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حاکم در دوران حکومت  محمدرضا پهلوی، با مفهوم درهم شکستن شاخ  «دیکتاتور» تدوین  و استفاده شد . رژیم ارتجاعی تئوکراتیک جمهوری اسلامی  که ثمره انقلاب ایران علیه شاه را تصاحب کرده بود غافل بود که  نسلی  در دوران انقلاب پرورش یافته اند که با خیابان و دیوارو پشت بام پیوند دیرینه دارد و روزی  به خیابان ها خواهند آمد تا مجددا به  شعار «مرگ بر دیکتاتور» جامه عمل بپوشانند و نگران ریزش اصلاح طلبان و موعظه کنندگان تجریه و سکوت نیستند. این نسل بجای «کتاب مادر » ماکسیم گورکی خواننده «کتاب گوسفند نباشید»  و بخوبی آگاه است که حمایت و پشتیبانی هر یک  از کشورهای خارجی بر اساس منافع خودشان در راستای بهره برداری از جنبش انقلابی است مگرآن که مردمان و زحمتکشان کشورهای خارجی دولت های آنها را به حمایت جدی از مبارزه مردم ایران سوق دهد. نسل مبارز ایران اعتقاددارد نتیجه مبارزات مردم ایران کف خیابانهای کشور تعیین می شود نه مذاکرات و لابیگری عده ای خاص که خودخوانده خودرا رهبر، نماینده و لابیگر می دانند بهمین علت توصییه دارد همراهان انقلاب از خواسته های کف خیابان حمایت کنند و نگران رهبری و برنامه آنی جننش نباشند که هر آبستنی به وقت خود یا طبیعی و یا با سزارین نوزاد خودرا بدنیا خواهد اورد . این نسل گریزان از خشونت و تا بن دندان عمیقا به صلح و همزیستی مسالمت آمیز اعتقاددارد اما در دفاع مشروط از خود و مردم در لحظه موعود  درنگ نخواهدکرد زیرا دفاع مشروع یا دفاع قانونی حقی است که بر مبنای حقوق کیفری بین الملل برای اشخاص در مورد دفاع از خود یا افراد دیگر«در صورت نیاز به کمک » در هنگام حمله افراد دیگر قائل شده است. دفاع مشروع در جائی پدید می‌آید که به‌جز ارتکاب  جرم هیچ راه دیگری برای دفع خطر ممکن نباشد. در این صورت مدافع نه تعقیب و مجازات می‌شود و نه ضامن خساراتی است که به بار می‌آورد.اصل دفاع مشروط  در تمامی نظام‌های حقوقی دنیا پذیرفته شده و حتی بم موجب قوانین فعلی ایران هم جایز است . زنان مبارز جان برکف ایرانی همچون الگوی زنان مبارز جهان روزالوکزامبورگ اعتقاددارند« اگر یک شهروند آزاد توسط دیگری در یک حصار و اتاق در بسته توقیف شود ، آنگاه هرکسی اعتراف خواهد کرد که این عمل را بايد عملی متجاوزانه و خشونت بار محسوب کرد اما اگر دقیقا همین عمل در کتابی به نام قانون جزا مکتوب شده باشد و آن اتاق هم سلول زندان پادشاهی پروس{ بخوانید جمهوری اسلامی } باشد ، این عمل فورا به یک عمل صلح آمیز قانونی مبدل می گردد . به طور خلاصه باید گفت آنچه تحت عنوان مشروعیت قانونی توصیف می گردد چیزی جز خشونت طبقه حاکم که به لباس قانون در آمده باشد نیست . در واقع مشروعیت بورژوازی { و پارلمانتاریسم به عنوان مظهر آن } در حقیقت بیان اجتماعی مفروض خشونت بورژوازی است که از شالوده اقتصادی نشات می گیرد » . همان طوری که در بیانیه های قبلی تاکید کرده ایم جامعه ایران آبستن حوادثی است که سرانجام آن اتقلاب و فروپاشی نظام جههوری اسلامی بعنوان مانع اصلی تداوم هستی جامعه است .کنشگران این مبارزه تا کنون موفق به جا انداختن شعارهای واحد سراسری شده و ویژگی فعلی آن اینست که  حتی سرکوب نقطه پایانی آن نیست بلکه سرکوب موحب روی آوری سایر بخش ها و نوید دورانی است که دیگر آغازنداردزیرا جز با تغییر وضعیت موچود پایان نخواهدگرفت .

زنده باد رزم خونین مردم ایران

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی

برقرارباد جمهوری دمکراتیک ایران

جنبش انقلابی مردم ایران

پنجشنبه – پنج آبان ماه 1401

 

2022-11-04 بیانیه جنبس انقلابی  مردم ایران

بیانیه جنبس انقلابی  مردم ایران

بیانیه جنبس انقلابی  مردم ایران

هموطنان مبارز

ایران دختان  شجاع و جوانان برومند

ما کیستیم ؟ – وارثان خون و شهادت

عده ای از مبارزان قبل انقلاب که در قیام سال 1357 مشارکت فعال داشتند و تقاص ان را با بیش از 5 سال زندان در اسارت گاه های خمینی جلاد پس دادند و سپس با درس گیری از تجارب و اشتباهات در تمام کنش های اجتماعی از سال 1378 فعال شرکت نموده و تلاش کرده اند تا این کنش ها را جهت دار نمایند وآن ها را  از الودگی های سیاست های اصلاح طلبان دروغین و مدعیان داخل نشین و خارج نشین پالوده نمایند . ما نیز بخشی از همان هائی هستیم که در جمبش 1388 توانستیم  شعار “مرگ بر دیکتاتور- مرگ  بر خامنه ای ” را به شعار محوری جنبش تبدیل کرده و ساختار جاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی را به چالش کشانیم . اطلاعیه ها و بیانیه های ما از همان زمان با نام جنبش انقلابی مردم ایران در تظاهرات ها توزیع و برخی رسانه های خارجی نیز بازتاب یافت. ما اعتقاد داریم جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت در جهان است که کودکان را نیز اعدام می‌کند و هزاران زن در آن به‌خاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه به‌قتل رسیده‌اند. ده‌ها هزار زن سیاسی و اجتماعی از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سال‌خورده در دهه ۶۰ به‌خاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند. کار بجائی  رسید که آیت اله منتطری که خود مبدع ولایت فقیه و در موضع جانشین خمینی قرار داشت در اعتراض نسبت به اعدام دختران سیزده چهارده ساله خطاب به خمینی نوشت: «… اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون این‌که اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملا ناراحت‌کننده و وحشتناک است، فشارها و تعزیرات و شکنجه‌های طاقت‌فرسا رو به افزایش است.» .این فتوا درست پس از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق و شکست قطعی ایران در جبه ها صادر شد بنا به اظهارات مکتوب آیت اله منتطری بیش از ۳۰۰۰ زندانی سیاسی و به‌گفته برخی منابع چندین برابر آمار منتظری زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۰ قتل‌عام شده‌اند. براساس اسناد و گزارش‌های موثق زندانیان سیاسی در گروه‌های شش نفره یا بیش‌تر در فاصله زمانی نیم ساعت برای اعدام برده می‌شدند و پیکرهای آنان نیز توسط کامیون‌ها منتقل و در گورهای دسته‌جمعی به‌ویژه در خاوران دفن شدند.در طول دهه‌های گذشته نیز جمهوری اسلامی ایران با استفاده از مجازات اعدام به سرکوب مخالفان سیاسی و حتی غیرسیاسی و عادی خود پرداخته و ده‌ها هزار زندانی سیاسی اعدام کرده است. علاوه بر این مجازات‌های روش‌های دیگری شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میله‌های فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم، محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به انفرادی نیز در زندان‌های ایران استفاده می‌شود.

براساس گزارش‌های متعدد و مکرر منتشر شده بازداشت‌شدگان در این بازداشتگاه در معرض تجاوز جنسی و سوء‌استفاده جنسی و سایر شکنجه‌های غیرانسانی قرار داشتند.  هم‌چنین در سال‌های نخست پس از انقلاب ۵۷، دختران «باکره» را قبلا از اعدام به «عقد» پاسداران درمی‌آورد چون از نظر اسلامی دختری که رابطه جنسی نداشته و باکره است بی‌گناه به‌شمار می‌رود، اگر اعدام شود، به بهشت می‌رود. بنابر این طبق فتوایی شرعی و برای جلوگیری از به بهشت رفتن دخترانی که به دلایل سیاسی محکوم به اعدام شده بودند، در شب پیش از اعدام آن‌ها را اجبارا به عقد‌(صیغه) یکی از پاسداران یا کارگزاران دیگر زندان در می‌آوردند تا با تجاوز از آن‌ها رفع بکارت شود و بعد، اعدام شوند. گفته می‌شود  دختر بچه‌هایی را که می‌کشند، بعد برای خانواده گل و شیرینی می‌بردند و یا کله قند و می‌گفتند دختر شما دیشب به عقد یک برادر پاسدار در آمد و امروز اعدام شد. گفته شده است که از بعضی‌ها پول گلوله هم گرفته بودند. همه این عوامل باعث ظهور جنبش دادخواهی جدید شده لذا عدم ارتباط جنبش نوین با جنبش ها و شورش و تظاهرات های قبلی بی پایه و انحرافی است.

 

 

اگرچه چپ واقعی ایران از همان فردای انقلاب به خویشتن خود بازگشت و دانست که رزیم ارتجاعی دینی جمموری اسلامی در قالب کمربند سبز حافظ منافع منطقه ای سرمایه داری جهانی است اما برخی چپ خوانده های وطنی همچون فدائیان اکتریت و توده ای ها به متابه پادوی ارتجاع مدهبی درآمدند و در خدمت به رژیم ملایان از هیچ خیانتی روگردان نبودند. این در حالی بود که مدافعان حقوق شهروندی خلق های ایران  در کردستان و به ویژه سنندج تا پای چان با رژیم آخوندی به مبارزه برخاسته بودند . سالهای سیاه 1363-1360 شاهد بخون کشیدن بیش از سی هزار مبارز مچاهد و چپ در کلیت خود بودیم که نقطه عطف کشتارها در مرداد 1367 با فرمان خمینی بزرگ ارتجاع جهموری اسلامی و همدستی احمد خمینی، رفسنجانی ،  خامنه ای و باند موتلفه بیش از 4500 زندانی سیاسی که همگی از مجاهدین  و مبارزین بودند  و احدی از انان به سلطنت طلب ها و لیبرال ها تعلق نداشتند  با چرتقیل و سیم بکسل بدار اویخته شدند تا شاید صدای انقلاب ایران را خاموش  سازند . هدف جمهوری اسلامی  نابودی رهبران و همه کسانی بود که ظرفیت رهبری و راهبری جنبش مردمی را دارا بودند غافل از اینکه هر نسلی رهبران خودرا بازتولید خواهدنمود. رژیم ملایان و پاسداران تروریست بخوبی می دانستند که رهبر فرهمند يک جنبش اجتماعى اين توانائى را دارد که توده‌هاى مردم را به پشتيبانى از هدف‌هاى جنبش بسيج کند. رژیم ملایان با درس گیری از قیام سال 1357  بخوبی دریافته بود  که هيچ جنبش اجتماعى نيست که بدون يک رهبرى اجرائی و توانمند  موفق شده باشد. تحولات سیاسی – اقتصادی چهاردهه اخیر موجبات شکل گیری اقشار و طبقه بندی های اجتماعی شده که خواستار رژیم ارتجاعی دینی  نبوده و آزادی خودرا درگرو رهائی از این حاکمیت عقب مانده قرون وسظائی می بیند . نگاهی به آمارهای زیر حکایت از دگرگونی در زیر پوست جامعه بوده که از دید ملایان بیسواد غافل مانده است

 

ردیفشرح13551400
1جمعیت(میلیون)3382
2درصد ساکن روستا5525
3درصد با سوادی1555
4جمعیت زیر 35 سال1760
5تعداد دانشجویان150.0004.650.000
6تعداد جمعیت زنان (میلیون)1641
7تعداد دانشجویان زن47.0002.500.000
8تعداد زنان تحصیلکرده دانشگاهی300.0007.000.000
9تعداد پزشکان عمومی زن3.50060.000
10تعداد پزشکان متخصص زن5905.300
11درصد اعضای هیات علمی زن1.424
12درصد زنان دانش اموخته دانشگاهی645
 
درواقع برجستگی دهه هشتادی ها از انجا ناشی می شود که درنظر داشته باشیم بیشترین رشد جمعیت دانشجویی مربوط به سال های ۸۴ الی ۸۹ است.
 
جدول زیر نمایشگر نگر جنبش های اعتراضی و یا شورش های سرکوب شده  سالهای پس از انقلاب تا کنون را نمایش می دهدکه این امر بیانگر تشدید تضاد طبقاتی در دهه های پس از پایان جنگ ارتجاعی می باشد

 

 

 

 

 

 

ردیفسالنوع اعتراضنتیجه
1اصفند 1357اعتراض به حچاب اجباریحاکمیت روسری و مانتو
2خرداد 1360تظاهرات هواداران سازمان مجاهدین در حمایت از بنی صدرفاز نظامی و کشتار مبارزین
39 خرداد 1371 مشهددرکیری ساکنان کوی طلاب با سپاهسرکوب خونین
4مرداد 1373 قزوینردطرح استانی شدت قزوین  در مجلسدرگیری سپاه سیدالشهدا و سرکوب معترضیین
5اسلام شهر 1374گرانی تاکسی و مایحتاج عمومیچهارروز درگیری سپاه با مردم و سرکوب معترضیین .
6تهران کوی دانشگاه 1378سانسور مطبوعاتیورش لباس  شخصی ها به رهبری قالیاف و سرکوب دانشجویان
7جنبش سبز 1388اعتراض  به نتیجه انتخابات و برگزاری بزرگترترین راه پیمائی بعد انقلابسرکوب و دستگیری و کشتار معترضیین وظهور نماد ندا آقا سلطان
8دیماه 1396 مشهدتظاهرات و شورششعارسراسری اصلاح طلب ، اصول گرا ، دیگه تمومه ماجرا
9آبان 1398سهمیه بندی بنزینبین 500 تا 1500 نفر کشته شامل 10 زن و 22 کودک
10شهریورماه 1401قتل ایران دخت مهساامینیتظاهرات سراسری جوانان به پیشتازی زنان آزاده ایران

 

 

 

نگاهی به جدول فوق و شعارعا و اهداف انها نشان دهنده ان است که تا سال 1388 هنوز مردم براین باوربودند که می توانند بافشار حاکمیت را وادار به اصلاحات مورد نطر خود کنند اما برپائی شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ برخامنه ای در تظاهرات های سال 1388 که برای اولین بار شعارسراسری معترضیین شده بود نشان داد که مردم از خط قرمز حاکمیت عبور کرده و راهکاری مگر سرنگونی نظام را بر نمی تابند.اگر منضفانه وقایع سالهای اخیررا بررسی کنیم جرقه انقلاب از اعتصابات کارگری هفت تپه و ظهور ایران دخت سپیده قلیان شورشگری که جنسیت و مرگ را ببیازی گرفته بود شروع شد . اعتصابات و گردهمائی های فرهنگیان و بازنشستگان عملا باعت شد هیبت نظامی حاکمیت درهم شکند .شاید بتوان اولین ضربه سیاسی که حیثیت رژیم آخوندی را در محافل بین المللی و حقوق بشری ببادداد افشای قتل های زنجیره ای بدانیم که  هزینه انرا مبارزین داخل که هیچیک سلطنت طلب یا لیبرال نبودند پرداخت کردند اما طاهرا امروز همچون سال 1357 دیرآمدگانی نه تنها می خواهند زود سوار قطار انقلاب شوند بلکه ک.شش دارند خودرا سوزنبان قطار انقلاب جا بزنند که زهی خیال باطل . حضور دهها زن ومرد مبارز امثال نسرین ستوده ، نرگس محمدی ، آتنادائمی ، پریسا رفیعی ، زهرا محمدی ، نوشین جعفری ، یاسمن آرائی ،  صبا کرد افشاری ، سارا و سیمین محمدی   ، عبدالفتاح سلطانی ، ناصر زرافشان ، فریبرز رئیس دانا که پیشرانان حقوق شهروندی بوده و هیچ ارتباطی هم با خارج نشینان فرصت طلب نداشته اند .  برای یک دگرگونی اساسی بحران اقتصادی ، نابرابری اجتماعی – سیاسی عظیم ، فساد و فحشا و رشوه و ناشاستگی حاکمیت لازم باشد درواقع ایران مدتها بوده در آستانه انقلاب بسر می برده ولی عامل ذهنی آن به پختگی نرسیده بود . تاریخ نشان داده که جنبش‌هاى اجتماعى عموما ً زمانى موفق مى‌شوند که برخى اوضاع ناخوشايند اجتماعى باعث شوند که ناراضی ها و معترضیین گردهم آيند و براى تغيير آن اوضاع متشکل شوند. اوضاعى چون نارضایتی های  گسترده، سرخوردگي، از هم‌گسيختگى اجتماعي، فساد نهادینه شده ، ناامني، بى‌هنجارى و از خودبيگانگي، شهروندان  را وادار به از بین بردن عوامل ایجاد این نارضایتی ها می نماید به خصوص آنجا که  اين اوضاع با احساس بى‌عدالتى اجتماعى توأم گردد، انگيزش‌هاى تشکل يک جنبش اجتماعى شدت بيشترى مى‌يابد که همه موارد فوق عملا در ایران موجود بود و نیاز بیک فتیله آتش داشت که قتل ایران دخت مهسا امینی آنرا برافروخت .

در واقع قتل  مهسا نماد اعتراض مردمی شد که بیش از چهل سال داغدار عزیزانی بودندکه حتی جسد آنها را نیافتند و خاوران نیز عملا نماد مفقودشدگان ، اعدامی ها و ربوده شدگان شده بود. اگر چه همه خیزش ها و اعتراضات و شورش های بعد از روی کار آمدن باند جنایتکار اسلامی خمینی الگووشعار یکسانی نداشتند اما از سال 1388 با طرح شعار هوشمندانه سراسری” مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای”  اعتراضات و خواسته های مردم معترض وارد فاز براندازی شده بود بهمین  علت هم شاهد ان بودیم اعتراضات پس ازآن  مرتبا تعمیق یافتند و منسجم تر و استوارتر پیش آمدند. این در حالی بود که همین مدتی پیش شیخ کروبی و موسوی خوئینی ها از سردمداران جنبش  سبز  عاچزانه از ولی فقیه خواستار توجهات خاص شده بود تا شاید براندازی نطام در دستورکار مردم قرار نگیرد غافل از این که  بيشتر جنبش‌ها در يک زمان بحرانى آغاز مى‌شوند و با سرعت‌‌هاى مختلفى رشد مى‌يابند و سرانجام، يا از ميان مى‌روند و يا نهادینه شده و ریشه ضد انقلاب را می سوزانند . در واقع رفتارو کردار حاکمیت بهترین راهنمای مردمی شد که خواستار تغییرات ساختاری بودند زیرا این حاکمیت بود که تخم نارضایتی گسترده را به صورت روزمره در جامعه می کاشت و در واقع غافل بود که ” آنها که باد می کارند ، طوفان درو خواهندکرد” . دهه هشتادی ها در واقع با بهره گیری از دانش رایانه ای و بازگشت به خویشتن خویش توانستند ناآرامی و برانگیختگی خودرا با استفاده از تجربیات نسل های انقلاب در قالب تجمعات خیابانی به نمایش گزارند.آنها به درستی از پدران خود آموخته اند که یک رابطه مستقیم و اعلی بین” خیابان ، دیوار و پشت بام ” وجوددارد . اگر این نسل را معجون و آمیخته نسل های قبلی بدانیم که هستند ، باید به آنها یادآور شد که آرام آرام باید کوشش کنند با ایجاد یک ساختار شبکه ای تودرتو به سمت یافتن یا ساختن  ايدئولوژى جنبش براى معترضیین برآیند و فراموش نکنند که برخلاف هجویات برخی خارج نشینانی که هیچگونه قرابتی با مبارزات مردم ایران ندارند و درصدد فرصت طلبی و رهبر خواندگی جنبش هستند هیچ مبارزه ای بدون سازماندهی ، تشکیلات و رهبری و راهبری به سرانچام نخواهد رسید. نگاهی به اظهارات شاهزاده رضا  نشان می دهد ایشان احتمالا یا تاریخ نخوانده اند یا خودرا به بی اطلاعی می زنند که مدعی حمایت از حقوق شهروندی بهائیان و یا تاسیس مسجد اهل تسنن در تهران شده اند ؟! زیرا به واقع اولین سرکوب پس از دوره قاجارو جدی‌ترین موج آزار بهائیان در دوران پهلوی از سال 1334آغاز شد؛ هنگامی که حکومت به شیخ محمدتقی فلسفی اجازه داد در رادیوی سراسری بر ضد بهائیان، به وعظ و خطابه بپردازد و عوام را علیه بهائیان بشوراند. موجی از بهائی‌ستیزی در کشور به راه افتاد و در بسیاری از نقاط بهائیان با قتل و غارت مواجه شدند. شاید یکی از دلایل این موج از بهائی‌ستیزی این بود که شاه به دستگاه روحانیون دینی که به او کمک کرده بودند با کودتا علیه مصدق قدرت را بازپس گیرد احساس دِین می‌کردو یا رضا شاه و پدرش هیچگاه اجازه تاسیس یا سخت مساجد اهل سنت در تهران را نداند زیرا آ«ان هم در واقع شیعه گری را برای برقراری حکومت خودکامه خدائی خودلازم داشتند؟! این در حالی بود که سازمان های چپ و مبارز ملجا همه مبارزان با هر دینی بودند و بسیاری از عناصر فعال چنبش چپ در خانواده های  بهائی یا زرتشتی یا اهل سنت پرورش یافته بودند که نمونه بارز آن کردستان همیشه قهرمان است که از سالیانی دراز به سنت چپ پای بند است. از طرف دیگر اگر چه حمایت شبکه های اجتماعی و برخی فعالان در خارج کشور از جنبش انقلابی مردم ایران قابل تحسین بوده اما آنها فراموش نکنند که موجد و مولود انقلاب زنان و جوانان داخل نشین و انها حداکصر حامی تبلیغاتی بوده لذا توصییه می شود از شائبه رهبری و خودشیفتگی راهبری پرهیز کنند که مردم انقلابی راهبران خودرا در خیابان ها و تظاهرات بیرون خواهدداد.

اگر جنبش اجتماعی نوین، را یک حرکت و مبارزه گروهی  با یک هدف مشترک در قالب یک رفتار جمعی برای تغییرات ساختاری سیاسی -اجتماعی است پس ناچاریم وضعیت چنبش را برای همه شرکت کنندگان در آن از نطر چنسیت ، قومیت و نوع حاکمیت نیز توضییح دهیم. بدون شک در این مرحله چشم انداز بعدی هنوز ناروشن اما داشتن برنامه باعث جذب تعداد بیشتری به جنبش خواهد شد .بطور مثال زنان مبارز ایرانی باید بدانند که شعار” زن، زندگی، آزادی که به زبان کردی” ژن، ژیان، ئازادی” گفته می شود  یک شعار سیاسی و اجتماعی است که  نخستین بار توسط زنان مبارز چپ کرد در گردان های چپ در کردستان ترکیه و سپس در جنگ علیه داعش استفاده شد و به سایر تجمعات اعتراضی سطح جهان نیز راه یافت. لذا نمیتوان اجازه داد هر مدعی  آسوده خاطر خارج نشینی آنرا تصاحب نماید و برعلیه جریان چپ و رایدکال مبارزان ایرانی از آن استفاده نماید همان طوریکه رقص  بلا چا ، بلاچا نیز توسط پارتیزان های ایتالیائی ضد فاشیست در جنگ دوم جهانی که زیر نظر کمیته ملی آزادی – CLN- که توسط حزب کمونیست، سوسیالیست، حزب لیبرال سوسیالیست جمهوریخواه ایتالیا، حزب دمکرات مسیحی و دیگر احزاب خرد تشکیل شده بود ، اجرا شده است . تجربه جنبش 1388 بیان می کند که این جنبش یک حرکت کاملا سیاسی – اجتماعی بود  که در آن گروهی متکثر، با یک هدف مشترک، به طور خودخوش، و بدون رهبری و با استفاده از شبکه‌های اجتماعی، جنبشی را بر علیه نادیده گرفتن حق شهروندی خود به راه انداختند. اما حاکمیت با سرکوب و ارعاب، مانع دست یافتن آن جنبش به هدف خود شد و با درنظر داشتن تجربه گران بهای  جنبش‌های بهار عربی دریافتیم که اگرچه می توان از شبکه های اجتماعی برای تبلغات و پیوند بین عناصر جنبش استفاده کرد اما بدون شک با فیس بوک و اینستاگرام وواتساپ نمی توان انقلاب را بسرانجام رسانید

ما اعتقاد راسخ داریم نسل به خیابان آمده با هرگونه ویژگی خاص  میرات دار نسل های قبلی و توانمندی های او منبعث از استفاده از تجارب نسل 1357 و خیابان  اکتشاف جدیدی نیست که تاریخ صد ساله اخیرمنصه ظهور  همه انقلابات و جنبش های اجتمعاعی خیابان در پیوند با دیوار و پشت بام بوده است .

ما بر خلاف جامعه شناسان ایرانی که همه نگرانی آنها فروپاشی حاکمیت است و لذا نسل بر افروخته دهه هشتادی را نسل ربات و گیم پروگرام که گویا جون نمی دانند مرگ چیست با مرگ بازی می کند ، نمی دانیم بلکه  اتفاقا معتقدیم این نسل آگاهانه مرگ را به بازی گرفته تا زندگی را دریابد والا کدام انسان عاقلی است که بوی مرگ را تشخیص ندهد بلکه اینها مرگ را ببازی گرفته اند تا از زندگی نکبت بار خودرهائی یابند

سرانجام جنبش ؟
بر اساس پیشگفته ای قبلی ما امروز شاهد جنبشی پرتوان ، مستحکم و همگانی در سراسر کشور م.اجه هستیم که حجم گستردگی آن علیرغم آنکه یادآور جنبش سال 1357 اما  فقدان رهبری  و برنامه خطر ویرانگری آن است ؟!  ویژگی اصلی جنبش کنونی آن است که با هجوم پلیش و سپاه نمی گریزد بلکه خود به انها حمله می کند و جسارت عناصر جنبش  بخصوص  ایران دختان غلغله ای بپا کرده که شجاعت مردان را مضاعف نموده است . بهترین تعریف آن است که این جنبش مکمل جنبش های فوق الاشاره  و شورش های برشمرده در جدول فوق هستند و قرارست آرمان نا تمام مشروطیت و خواسته های برحق مردم را در سرنگونی حک.مت اسلامی و بر کندن توهمات مذهبی  جامه عمل بپوشاند . این جنبش سر سازگاری با فاسدان ، غارتگران و مرتجعین مذهبی ندارد . برای این جنبش کرد ، ترک ، بلوچ و عرب و فارس همه  تیرگان ایرانی هستند که زیر پرچم مبارزه  تجمع کرده اند. این جنبش همانقدر شعار می دهد که کردستان چشم و چراغ مائی که بانگ بر داشته مبارز بلوچی ، حمایت ، حمایت و ترک و کرد و بلوج پیوندتان مبارک..

برای تداوم این جنبش باید اعتراصات با اعتصابات بوِیزه اعتصابات نفتگران قهرمان در هم آمیزد زیرا اعتضابات نفتگران صندوق پول رژیم ارتجاعی را خالی خواهدکرد و توان مالی تداوم زیست رژیم را ناممکن می سازد به همین علت گارگران و کارکنان مبارز پالایشگاه ها و پتروشیمی ها و معادن  به مثابه شیشه حیات مالی  رژیم باید از کار بیفتند و این جز از طریق هاهنگی کمیته اعتصابات و اعتراضات صورت نخواهدگرفت که ان نیز امری ممکن است زیرا ما مدتهاست در ایران  شاهد جنبش زنان، جنبش داتشجویان، جنبش کارگری، جنبش معلمین، جنبش دفاغ از محیط زیست و جنبش‌های قومی هستیم که باید کوشش کرد با تشکیل کانون سراسری اعراضات و اعتضابات وسعت چنبش را به پهنای جغرافیای ایران کنیم زیرا در غیر این صورت رزیم  ارتجاعی ملایان با همدستی سپاه آدمکش در اولین فرصت جنبش را ذبح خواهد کرد . البته باید همینجا تاکید کنیم که حتی درصورت شگست مقطعی این جنبش تاتیرات  بلافاصله  آن دامنگیر حاکمیت بطوری که رژیم نادان و خیره سری که ملت را به حساب نمی آورد هم اکنون داد گفتگو سرداده است ؟! . بدون شک اگر حاکمیت بخواهد جنبش را سلاخی کند بایددر انتظار پاسخ مناسب زنان و مردانی باشد که مرگ را بازیچه قرار خواهندداد تا مرگ رژیم راورق زنند.

 

 

سخنی با دولت های منطقه و جهان

جنبش انقلابی ایران هیچگاه حمایت های مزورانه برخی کشورهای قدرتمند در قالب معاملات آشکار و پنهان آنها فراموش نخواهد کرد اما در این برهه زمانی که مردم ایران هستی خود و کشورشان را به نیستی رژیم آخوندی گره زده اند هرگونه توافق و قرارداد بین المللی که بر علیه منافع مردم ایران با رژیم آخوندی منعقد شود فردای انقلاب به سطل زباله انداخته خواهدشد لذا در این شرایط حتی در مذاکرات برجام نباید ذره ای منابع مالی باین رژیم آخوندی منحوس پرداخت شود تا بنیه مالی سرکوب آن قوی شود . بنگاه ها و موسسات حامی و لابیگری رژیم اسلامی باید بفوریت منحل و اسامی لابیگران در اختیار جنبش انقلابی مردم ایران و دادگاه های بین المللی حقوق بشری قرار گیرد تا در فردای  حسابدهی مدنظرقرارگیرد. بدون شک این جنبش چشم آنانی را که در این مرحله گوشه چشمی به تجزیه این آّب و خاک داشته باشند را نیز کور خواهدساخت.

به گروه های نیابتی ووارثان سردار قاچاقچی قاسم سلیمانی اخطار می کنیم خودرا آلوده مبارزات مردم ایران نکنند که عقوبت بس سنگینی در انتظار آنان و خانواده هایشان خواهدبود. مردم ستمدیده عراق و سوریه و یمن حامیان جنبش انقلابی مردم ایران و به نیابت از جنبش انقلابی مردم ایرام وظیفه و مسئولیت گوشمالی گروه های نیابتی را دارند .

ساختار حاکمیت پیشنهادی جنبش انقلابی مردم ایران :

اگر چه هنوز تا سرنگونی رژیم ملایان مدتها باقی است اما با درس گیری از بی برنامگی انقلابیون سال 1357 که باعث دزدیده شدن انقلاب توسط ملاها شد از هم اکنون جنبش انقلابی باید چارچوب برنامه رهائی خودرا تدوین نماید . بدون شک تا سرنگونی جمه.ری اسلامی ، شورائی مرکب از نمایندگان کمیته های اعتصابات کارگری ، معلمان ، زنان و دانشجویان و بازاریان ،اقوام و نظامیانی که بانقلاب خواهند پیوست  هدایت انقلاب را برعهده تا دوره گذار به تشکیل مجلس موسسان فراهم شود. صد البته که قوانین حاکم بر این دوره گذار که ممکنست حتی یکسالی بطول انجامد همان قوانین حاکم بر کشور در دوره قبل انقلاب با تاکید بر حاکمیت غیر دینی – غیر مذهبی خواهدبود با این تاکید که چنانچه ضرورت داشته باشد هر قانون و مقررات موقتی لازم باشد شورای گدار تصویب خواهدکرد.

 

نکات برجسته حکومت  شورائی

  • ماهیت سوسیال دمکراسی آن مشابه کشورهای اروپای شمالی و اسکاندیناوی
  • رابطه حسن همجواری با همه کشورهای دنیا بویژه کشورهای منطقه
  • برقراری آزادیهای سیاسی – اجتماعی و فرهنگی برای همه شهروندان با هر دین ، مذهب و مرام و عقیده
  • آزادی مطبوعات و رسانه ها
  • برقراری نظام عادلانه مزد برای کارگران و زحمتتکشان و ایجاد سیستم تامین اجتماعی و سلامت عمومی همچون اروپای شمالی و آلمان
  • برقراری تناسب منصفانه همه مناصب کشوری بین زنان و مردان و تاسیس وزارت زنان بطوری که ایران انقلابی در جهان بتواند مظهر عدالت جنسیتی در حاکمیت شود.
  • حمایت کامل از اتجادیه ها ، سندیکاهای کارگری ، معلمان و بازاریان
  • برقراری رابطه رسمی با اسرائیل با حمایت از طرح دودولت در یک کشور
  • برقراری نطام آموزش اجباری تا مقطع دیپلم و آموزش رایگان تا مرحله دکترا و لغو سهیمه بندی های

10-برچیدن دکان روحانیت و آموزش آنان برای حقوق شهروندی وتمرکز این امور زیرنظر دولت انقلابی

11-حساب وجوهات شرعی و کمکهائی که مردم ممکنست به مراجع تقلید   نمایند همچون مالزی در یک حساب متمرکز بانکی با شرط انتقال آن به دولت پس از مرگ مراجع مذکور و حسابرسی سالانه این حسابها و انتشار گرازشات حسابرسی به صورت عام

12-انحلال مدارس مذهبی و زیر نطر قراردادن انها توسط وزارت اموزش و پرورش

13-برسمیت شناختن قانونی حق اعتراض ، حق اعتصاب برای هگان

14-لغو آموزش های دینی در مدارس زیرا باورهای مدهبی امری شخصی تلقی خواهدشد

15-مصادره فوری اموال و دارائیهای غاصبان و غارتگرانی که از طریق ویژه خواری منابغ کشوررا به دارائی شخصی تبدیل کرده اند

چه باید کرد؟

انقلاب فرآیندی مستمر، پیوسته و مدت دار است که طول مدت آن بستگی به عوامل متععدی نظیر توازن قوای انقلاب با ضد انقلاب دارد. رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی در مخمصه قرارگرفته که اگرچه زور دارد اما اقتدار آن در هم شکسته  لذا از هم اکنون باید حداقل موارد زیررا رعایت کنیم تا شاهد موفقیت را در آغوش گیریم

  • تشکیل هسته های مقاومت در دانشگاه ، مدارس و محلات بصورت شبکه ای که هر هسته تعداد محدودی داتشه و ارتباط هسته ها از طریق شبکه های اجتماعی بصورت رمزینه صورت گیرد
  • تشکیل کانون های اعتصاب بر حسب جغرافیای کارخانجات به طوریکه با فراخوان کانون کل کارخانجات یک منطقه دست از کار بگشند
  • تشکیل کانون کارکنان و رانندگان شبکه های حمل و نقل که با پیوستن به اعتصابات شبکه حمل و نقل کشوررا فلج کنند
  • تشکیل هیات شناسائی دستگیرشدگان و جمع آوری کمک های مالی نقدی و غیرنقدی برای خانواده های آنان
  • فعال شدن کانون معلمان و بازنشسته ها در پیوند با اعتصابات و اعتراضات
  • تشکیل یک هسته فعال از وکلای میهن پرست برای حمایت حقوقی از دستگیرشدگان
  • فعالیت گسترده در شبکه های اجتماعی نظیر واتساپ ، تلگرام ، اینستاگرام و توئییتر و .. با رعایت محرمانگی که این امر در مسئولیت جوانان دهه هشتادی است
  • در کلیه  ادارات ، دانشگاه ها و مدارس تضاویر منحوس خمینی و خامنه ای را بزیر کشیم یاا با پاشیدن مرکب بر آن اعتراض خودرا آشکار سازیم
  • شعار نویسی در دیوارها ، مترو ،استادیوم با سرشعار مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای ه نابودباد رژیم جمهوری اسامی ، برقرار باد جمهوری شورائی ایران  را به صورت مستمر انجام بدهیم

10-در روزهای مسابقات ورزشی  با سردادن شعارهای بالا اعتراض خودرا اعلام کنیم

11-اگر در شهر یا محله تان سگ ولگرد سراغ دارید پارچه منقش به مرگ بر خامنه ای را تنش کنید تا در شهر بچرخد

12-شعاردادن در پشت بام ها را تا پیروزی انقلاب همه شب بین ساعت 9 تا ده شب سر دهید

13-اسامی و عکس مزدوران سپاه ، بسیچ و ارتش و اطلاغات و ماموران دولتی را در شبکه های اجتماعی با ادرس محل سکونت و  افشای اسامی خانواده های آنان انتشار دهید تا بدانند اعمال آنها در فردای انقلاب بی پاسخ نخواهد ماند.

14-استادان و معلمان در همراهی با دانشجویان و محصلین در تعصیل کلاس ها همکاری نمایند و انجام کلاس ها را موکول به آزادی بازداشتی ها کنند.

15-اسامی غارتگران و سرمایه دارانی که با اتصال به حاکمیت منابع ملی کشوررا به اموال شخصی تبدیل کرده اند ودر برپائی حاکمیت ارتجاعی مشارکت داشته اند ، را افشا کنید .

16-رزیم جمهوری اسلامی بعلت شرایط تحریم در تنگنای شدید مالی قراردارد و به مالیات ستانی با زور روی آورده لذا شرکت و صاحبان کسب و کار با عدم پرداخت مالیات تنها منبع فعال مالی دولت را قطع کنند تا قدرت سرکوب آن کاهش یابد.

17-تظاهرات را به صورت غیرمتمرکز در محلات مختلف به خصوص محلات جنوب شهر همچون نازی آّباد ، خزانه ، کارون و جیحون ، نارمک و تهرانپارس سازماندهی کنیم و از طریق پیک های موتوری سیار وضعیت محلات همجواررا بررسی تا درصورت نیاز به اعزام نیرو ، جوانان را به آن محلات گسیل داریم

18-صاحب  خانه ها و مالکان تا پیروزی انقلاب به منظور همراهی با جنبش انقلابی از تخلیه واحدهای استیجاری یا افزایش ب اجاره بها  اجتناب کنند.

19 حامیان جنبش انقلابی مردم ایران در خارج تلاش کنند با اجتناب از خودمحوری با تشکیل کانون حامیان انقلاب ایران و تشکیل شورای راهبری مبارزات خارج کشور ، مردم و زحمتکشان، نمایندگان مترقی پارلمان ها  و عناصر مبارز و سلبریتی های مشهورآزادیخواه را تشویق به حمایت از جنبش انقلابی نمایند تا از این رهگذر بر دولت های خارجی نیز فشار واردآید از برخورد های دوپهلو با رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی دست بردارند و محافل بین المللی را به موضع گیری علیه این رژیم تشویق نمایند

20- ارتباط گیری با احزاب مترقی جهان بویژه احزاب سبز و محافل مترقی فمنیستی به منظور راه اندازی وسیع کارزار علیه جمهموری اسلامی و فراخوان سفرای خارجی از ایران و همچنین شناسائی و افشای باند لابی جمهوری اسلامی در کشورهای مختلف به ویژه امریکا و انگلستان

در خاتمه برای نتیجه گیری از مبارزات مردم قهرمان کوشش  کنیم شعارهای یکسان در سراسر کشوربرقرار کنیم . آنان که در خیابان حضورندارند بانگ رسای انقلاب را شباهنگام بین ساعت نه تا ده شب از خانه و پشت بام ها سردهند تا ارتجاع اسلامی قادر به تجمع نیروهای سرکوب در یک مکان نگردد

 

امسال سال خونه ، جمهوری اسلامی سرنگونهمی جنگیم ، می میریم ، وطن را پس می گیریم
زن ، زندگی ، آزادگیموی سر هر زنی، پرچم هر برزنی
اتحاد، مبارزه ،پیروزیکارگر قهرمان ، اعتصاب ، اعتصاب
آزادی ، آزادی ، آزادیزندانی سیاسی آزاد باید گردد
تنها ره رهائی ، آزادی ، آزادیتنها ره رهائی ، نابودی ارتجاع
ارتشی ، سپاهی ، به انقلاب به پیوندزنده و جاوید باد یاد شهیدان ما
مرگ بر این جمهوری اسلامیمجتبی بمیری ، رهبری را نبینی
خامنه ای ، خامنه ای ، ننگ به نیرنگ توخون شهیدان ما می چکد از چنگ تو
توپ ، تانک ، فشفشه ، آخوند باید گم بشهتوپ ، تانک ، مسلسل ، دیگر اثرندارد
می کشم ، می کشم ، هرآنکه خواهرم کشتایرانی می میرد ، ذلت نمی پذیرد
ما همه مهسا هستیم ، بجنگ تا بجنگیممرگ بر دیکتاتور ، مرگ بر دیکتاتور
زنان انقلابی ، تو افتخار مائی ، زنان انقلابی ، تو افتخارمائیانقلاب ، انقلاب ، خواسته بر حق ما ، مرگ بر جمهوری اسلامی
مجلس ارتجاعی نابود باید گرددوای به روزی که مسلح شویم
هنرمند، ورزشکار بپاخیز ، خواهرت شهید شدنترسیم ، نترسیم ، ما همه با هم هستیم
کردستان ، سنندج تو افتخار مائیبلوچ قهرمان ، تو افتخار مائی
دانشجوی زندانی آزاد باید گرددبترسید ، بترسید ما همه با هم هستیم

 

جنبش انقلابی مردم ایران

سرنگون باد رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی

برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی مردم ایران

 

قسمت اول – گفتگوی محفلی مجازی پیرامون بیانیه جنبش انقلابی مردم ایران

اخیرا و در بحبوبه اعتراضات خیابانی دو بیانیه با نام  جنبش انقلابی مردم ایران در بین تظاهرکنندگان تهرانی توزیع  که در برخی سایت های خارجی نیز منعکس کردید . بررسی سابقه این محفل یا بقول خودشان گروه با تعداد محدود نشان می دهد که از این گروه قبلا نیز اعلامیه های منتشر که در سایت های گروه های انقلابی ایران و حتی افغانستان نیز بازنشر شده است .پرسش و پاسخ های زیرروز پنجشنبه 29 شهریورماه 1401 به صورت محفلی و مجازی در همین رابطه با یکی از دست اندرکاران گروه انجام که برای اگاهی مردم مبارز کوچه و خیابان منتشر می شود

رفیق امید  نخست اظهار داشت که محفل چنبش انقلابی مردم ایران اگرچه کوچک اما آگاهانه  از سال 1378 در حد توان خوددر همه تظاهرات های سراسری شرکت داشته و کمابیش با انتشار اعلامیه مواضع خودرا بیان داشته است . او اظهارداشت اعضای محفل معتقدین به آرمان سوسیالیسم واقعی و- نه الگوی اقتداری استبدادی شوروی و چین – هستند و در حال حاضر نیز با توجه به توان و خواسته جنبش مدلی نظیر اروپای شمالی را برای دوره گذار از جمهوری اسلامی را مدنظر داریم .خوانندگان را .به متن پرسش و پاسخ های زیر ارجاع می دهیم:

س- برای بسیاری این سئوال پیش آمده که با توجه بانکه جنبش انقلاب مردم ایران نام گروهی مسلمان که رهبری ان بر عهده مرحوم دکتر سامی بوده ، علت استفاده شما از این نام چیست ؟

ج- تا انجا که سوابق نشان می دهد نام گروهی که تحت رهبری مرحوم دکتر کاظم سامی تاسیس شده بود« جنبش انقلابی مردم مسلمان ایران » بود در حالی که در نام گروه ما کلمه « مسلمان » وجودندارد و علت انتخاب آن نیز در بحبوبه تظاهرات های سال 1388 خوداختیاری بدون مطالعه بود

س- در بیانیه جنبش انقلابی بحث از جمهوری دمکراتیک شورائی داشته اید ؟ آیا منظورتان این است که مرحله انقلاب سوسیالیستی و نوع حکومت شورائی است ؟

ج- بهیچ وجه. متن بیانیه و شعارهای مندرج در آن کاملا گویاست که نوع حکو.مت آینده دمکراتیک و تاکید شورائی متضمن حضور نمایندگان همه اقشار فعال و مبارز در جنبش است . تحلیل ما در حال حاضر نشان نمی دهد که جامعه و بازیگران اصلی مبارز ظرفیت انقلاب سوسیالیستی را دارا باشند . ما معتقدیم همانطوری که مارکس و انگلس بنیانگذاران مارکسیسم واقعی اغلام داشته اند سوسیالیسم ارمانی مقدس و دارای مولفه های انسانی بسیار گرانقدری است که در یک جامعه سرمایه داری – و نه جامعه الگارشی فامیلی مالی عقب مانده ارتجاعی دینی – می تواند صورت بگیرد و هرگونه اعمال اراده گرایانه نظیر انقلابیون روسیه و چین نظامی را حاکم خواهدکرد که ناچار به سرکوب خودطبقه کارگر خواهندشد

س- بسیاری گروه های چپ خارج کشور شعار برقراری جمهوری سوسیالیستی یا جمهوری شورائی می دهند . وجه افتراق یا تسمیه محفل چنبش انقلابی با آنان چیست؟

ج-   متاسفانه چپ ایران علیرغم همه ادعای خود تا امروز یک تحلیل بنیادین استوار بر امار و ارقام پیرامون جامعه سرمایه داری ایران چه قبل انقلاب و چه بعد انقلاب ارائه نداده است که نشان دهنده ضعف اساسی مارکسیست ها در اقتصاد یا همان چیزی است که انها معتقدند کلید همه تغییرات جوامع بشری بوده است . این در حالی است که بنیان گذاران مارکسیسم یعنی مارکس و انگلس و یا حتی لنین برای اثبات یک موضوع دهها نوشته و صدها فاکت و سند ارائه داه اند . بهمین علت ما این دوستان را مارکسیست سیاسی می نامیم یعنی مارکسیسم را صرفا در بعد سیاسی مطالعه کرده اند ، فارغ از انکه بسیاری مدعیان مارکسیسیم ایرانی اعم از رهبران فدائی یا پیکار یا سایر گروه ها عاجز از درک مفاهیم نطری مارکسیسم و غالبا حتی در نوشته های خود ناتوان از نقل مطالب بزرگان مارکسیسم هستند که نشان داده اوج بیسوادی سیاسی – اجتماعی – فلسفی و اقتصادی آنان است.

س وجه مسلط تظاهرات های اخیررا چه می بینید ؟

ج- همانطوریکه در بیانیه متذکر شده ایم این تظاهرات علیرغم همه خصوصیات وویژگی های خود دنباله انباشت مطالبات مردم از سالهای پس از انقلاب بوده که هربار بطریقی سرکوب و فرو نهشته شده بودند . با این ویژگی محض که پرچمدار کنونی  ان شیرزنان و ایران دخت هائی  بودند که شاید هیچ تعلق گروهی هم به هیچ یک از جناح های اپوزیسیون ناشته اند ! شعار مسلط این تظاهرات ها که آرام آرام با اعتصابات کارگری گره می خورد «مرگ بر دیکتاتور و سرنگون باد جمهوری اسلامی» است . که در حال حاضر رادیکال ترین شعار ممکن با توجه به ترکیب شرکت کنندگان در تظاهرات است . الیته اینجا و آنجا برخی سازمان ها و گروه ها با علم کردن یک بیرق جنددقیقه ای درصدد مصادره جنبش هستند که عملا با واکنش منفی تظاهرکنندگتان مواجه می شوند .

س- نطر جنبش انقلابی راجع به حضور زنان و شغار « زن _ زندگی _ آزادی » چیست ؟

ج- مواضع ما همان مواضع اصولی مارکس و انگلس است که صراحتا در بیش از صد سال پیش اعلام داشتند بدون آزادی زنان هیچ انقلابی صورت نخواهدگرفت . فراموش نکنیم این شعاردر زمانی از طرف مارکس اعلام شد که در کشورهای سرمایه داری زنان را به بردگی بکار می گرفتند. مارکس در کتاب خانواده مقدس  بصراحت  نوشت « تغییر در یک دوره‌ی تاریخی همیشه می‌تواند براساس پیشرفت زنان به سمت آزادی تعیین شود. زیرا در رابطه‌ی زن با مرد، ضعیف با قوی، پیروزی سرشت انسان بر خشونت مشهود است. درجه‌ی رهایی زنان، سنجه‌ طبیعی رهایی همگانی است.. و یا در جائی دیگر مارکس نوشته که« هرکس  چیزی از تاریخ بداند، اذعان می‌کند که تغییرات بزرگ اجتماعی بدون غلیان‌ زنانه غیرممکن هستند. پیشرفت اجتماعی دقیقاً می‌تواند براساس جایگاه اجتماعی جنس لطیف  سنجیده شود. بنابراین ما مارکسیست ها ادعا داریم مارکسیسم اولین مکتب سیاسی- اقتصادی است که نوید برابری زن و مرد را داده و بسیاری از حقوق زنان در جوامع سرمایه داری مرهون فداکاری مبارزان مارکسیست هستند که برای برابری حقوق زنان و رعایت حقوق کودکان وآموزش رایگان جنگیده اند  زیرا سرمایه داری همین حالا هم زیر بار این گونه هزینه ها نمی رود که نمونه بارزآن درصد بیکاری زنان در ایران علیرغم درصد بالای تخصیلات انها می باشد

س- تحولات  بنیادین جامعه زنان در ایران چیست که مرتب ازآن نام برده می شود

ج- بد نیست با ذکر چند  آمارو ارقام این ویزگی  را برایتان توضییح دهم. بر اساس اخرین امارهای خود جمهوری اسلامی جمعیت زنان در سال 1400 حدود 42 میلیون نفر یعنی از کل جمعیت ایران در سال انقلاب 1357 بیشترست که شامل هفت میلیون زن با تحصیلات عالی دانشگاهی و 2.3 میلیون زن دانشجو است. این آمار با هیچیک از کشورهای خاورمیانه قابل مقایسه نیست. شاید جالب باشد بدانید 80 درصد جمعیت زنان ایران متولدین سالهای بعد انقلاب که حدود شصت درصد انها در گروه سنی تا 35 سال هستند.  این بدان معنی است که انها با حاکمیت کهنسال ارنسل کرگدن با میانگین بالای هشتاد سال تعارض اساسی دارند . حتی ما مدعیان انقلابی نیز بیشتر مواقع حرف انان را نمی فهمیم چه رسد به خررمه های شورای نگهیان و مجمع تشخیص مصلجت و رهبر نادان  متوهم .

س – آیا می توان خواسته زنان در مبارزات  اخیررا در رفع حجاب اجباری تبیین کرد؟

ج- بطوریقین خیر. رفع حجاب اجباری شروع مبارزه و پیش دسر مبارزه احقاق حقوق  سیاسی – اقتصادی است . زنان زندگی و معیشت خود و خاناده هایشان را مشاهده می کنند که پدر خانواده از صبح تا شام قادر به تامین حداقل زندگی خانوارنیست درحالی که فرزندان حاکمان و دهک بالائی یا خارج نشین حافظ مال پدر و یا دارای زندگی اشرافی افسانه ای در مقابل کسانی هستند که قوت لایموت ندارند. خلاصه کردن خواسته های تظاهرکنندکان به رفع حجاب یک شعار انحرافی است زیرا تظاهرکنندگان و اعتضاب کنندگان مرتبا فریاد بر داشته اند که« مرگ بر دیکتاتور»  که این شعارربطی به رفع حجاب ندارد بلکه به رفع کل نطام دارد

س- در بیانیه جنبش انقلابی کنایه ای هم به شاهزاده رضا زده شده در حالی که بسیاری معتقدند حضور همین نیم هلوی هم در جنبش غنیمت  است ؟

ج- ما هم معتقد به حضور حداکثری مردم و گروه ها دذر مبارزات پیش روی هستیم اما از انجا که ایشان برخی مواقع یا سهوا ( بدلیل جوانی در دوران پدر) و یا عمدا تسامح بکار می برند که قبل انقلاب درکشور چه خبر بوده ناچارشدیم یاداورشویم فارغ از انتقادی که به رهبران بهائیت برای عدم ورود به مسائل سیاسی داریم بگوئیم اتفاقا اولین آزار اساسی بهائیان در دوره محمدرضا شاه با همراهی ملایان ارتجاعی صورت گرفت و در دوره هر دو پهلوی به اهل سنت اجازه تاسیس مسجددر تهران را صرفا برای دل آسودگی مراجع شیعه ندادند. اما با این موضع شاهزاده  رضا موافق هستیم که نوع حکومت بعدی را مجلس موسسان تعیین خواهدکرد ونه شعارهای توخالی یا بدون پشتوانه فعلی

س- یعنی جنبش انقلابی و یا سایر گروه های مدعی چپ می پذیرند حکومت بعدی پادشاهی یا جمهوری بدون حضور چپ ها باشد ؟

ج – ما از تاریخ درس گرفته ایم که همه تلاش و توان خودرا برای برقراری جکومتی مردمی بکارببریم اما اگر قادر نباشیم دریک  انتخابات آزاد  نظر اکتریت مردم را جلب نمائیم بدون شک به نطر اکتریت تمکین خواهیم کرد همان طوری که ساندنیست ها در دور دوم انتخابات علیرغم مسلح بودن ، تسلیم نتیجه انتخابات عادلانه شدند و از قدرت کناررفتند و بعدها مجددا با کارفرهنگی و جلب نطر مردم بقدرت بازگشتند .فراموش نکنید مهر و امضای چپ ایرانی علیرغم همه اشتباهات و اختلافات  بر مبارزات بویژه در کردستان زده شده است.

س- نیتجه مبارزات فعلی را جه می بینید و آیا ایران در آستانه موقعیت انقلابی  است ؟

ج – فراموش نکنید مبارزه صحنه یارکشی و درگیری انقلاب و ضد انقلاب است . در حال حاضر برخی داده های هردو طرف مبارزه ناروشن  است اما با توجه به شواهد و مفروضات موقعیت انقلابی وجودندارد .بدین معنی که  ایران در وضعیت  موقعیت انقلابی قرارندارد ، اما همین خیزش عمومی چنان ضربه هولناکی به خیمه ضدانقلاب و عمود آن یعنی ولایت فقیه زده است که بعید بنظر برسد بسادگی بتوانند از ان جان سالم بدرببرند و احتمال اینکه با ندانم کاری های بیشتر جامعه را وارد موقعیت انقلاب کنند بسیار است  .

س- چقدر بنطر شما احتمال اینکه مبارزه وارد فاز نظامی و مبارزه مسلحانه شود وجوددارد؟

ج- مبارزه مسلحانه شعار نیست بلکه پیامد حوادت متعددی است که رخ خواهدداد. شاید بررسی روزهای انقلاب 57 بتواند مارا در شناسائی آن کمک کند.  بنا باظهارات همه گروه های سیاسی وقت ، کل نفرات آنها شامل آزاد شدگان زندان بیش از هزارنفر نبود و هیچ یک نیز مسلح نبودند.زیرا داشتن چهارتا کلت و هفت تیر قراضه درآن شرایط مشکلی را حل نمی کرد ولی حمله بعدازظهرروز 20 بهمن گارد شاهنشاهی به همافران مستقردر نیروی هوائی خود باعت دست یابی مبارزین به سلاح  شد لذا در وضعیت فعلی هم رویداد چنین امری امکان پذیراست . اما تجربه رژیم های تمام توتاتالیتر و دیکتاتوری نطیرشوروی سابق ، رومانی ، صدام ، قذافی نشان می دهد که فرآیند فروپاشی ممکنست حتی به یکهفته هم نرسد . مهم تکامل بعدی انقلاب و سرانجام آن است که از حالامبارزان و تظاهرکنندگان و اعتصابیون باید  هوشیاری و زیرکی سیاسی داشته باشند فرصت طلبان دستاورد انقلاب را تصاحب نکنند و مجددا روز از نو و روزی از نو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گفتگوی محفلی مجازی پیرامون بیانیه جنبش انقلابی مردم ایران

قسمت دوم

اخیرا و در بحبوبه اعتراضات خیابانی دو بیانیه با نام  جنبش انقلابی مردم ایران در بین تظاهرکنندگان تهرانی توزیع  که در برخی سایت های خارجی نیز منعکس کردید . بررسی سابقه این محفل یا بقول خودشان گروه با تعداد محدود نشان می دهد که از این گروه قبلا نیز اعلامیه های منتشر که در سایت های گروه های انقلابی ایران و حتی افغانستان نیز بازنشر شده است .پرسش و پاسخ های زیرروز پنجشنبه 29 شهریورماه 1401 به صورت محفلی و مجازی در همین رابطه با یکی از دست اندرکاران گروه انجام که برای اگاهی مردم مبارز کوچه و خیابان منتشر می شود . در این قسمت توجه خوانندگان گرامی را به ادمه گفتگو چلب می کنیم .

 

 

س- با گذشت بیش از یکماه از اعتراضات و اعتصابات خیابانی بنظر می رسد ابعاد خیزش دامن گیر بخشی از حاکمیت نیز شده است . اظهارات ضدونقیض برخی مسئولان و نگرانی ماله چی های اصلاح طلب از شورش مردم و مقابله نظامی و یا تذکرات سردارحسین علائی و مسیح مهاجری سردبیر روزنامه جهموری اسلامی برای بسیاری این سئوال پیش آمده که روند آتی خیزش به کجا خواهد انجامید ؟

ج0 مردم از سال 1396 با شعار« اصلاح طلب ، اصول گرا ، دیگه تمومه ماجرا » عملا ماله جی ها را دور زدند و در خیزش کنونی نیزبا طرح شعار همگانی « مرگ بر خامنه ای ، مرگ بر دیکتاتور» و همچنین « مرگ بر اصل ولایت فقیه » نشان داده اندکه هدف اصلی خیزش برچیدن جمهموری  اسلامی و «راندن دین و مذهب »به جایگاه اصلی آن که همانا باور شخصی است می باشد.  نگرانی امثال آقای زید آبادی با شعار « توپ ، تانک ،  فشفشه ، آسیدعلی …….» نیز کاملا قابل هضم است چون اینها ولایت فقیه را تیرک باورهای خود می دانند و فقط علاقمندند که حضرت ولی فقیه یک کمی مراعات مردم را نماید غافل از آنکه مردم دیگر حاضر نستند پشیزی رعایت ولایت هر کسی را نمایند. بنطر ما تعمیق خیزش باعث روی آوری بخشی از کسانی که سابقه جنگ و جبهه را داشته اند و خانواده های آنان به صف انقلاب خواهد شد که نمونه های آن از هم اکنون هویدا شده است لذا نگرانی امثال دکتر زیبا کلام که بقول خودش در تحلیل نهائی با تفنگ از جمهوری اسلامی دفاع کرد کاملا قابل درک است ؟!

س- چرا علرغم پشتیبانی مردم جهان بخصوص شهروندان کشورهای اروپائی از خیزش مردم ایران ، شاهد تظاهرات و حمایت مردم کشورهای عربی بویژه در خاورمیانه نیستیم ؟

ج- شعار « زن ، زندگی ، آزادی » دااری محتوای انقلابی مشارکت و مساوات زنان در همه ارکان جامعه می باشد که با بافت سنتی کشورهای خاورمیانه و مسلمانان فناتیک همخوانی ندارد. لذا حاکمیت این کشورها عملا نوعی سکوت همراه با سانسور شعارهای اصلی جنبش مردم ایران را در پیش گرفته است .زیرا درصورت پیروزی مردم ایران یکی از بزرگترین حماسه های جهان در فروریزش تفکر مذهبی سنتی داعش گونه در همه مذاهب در باره نقش زنان روی خواهدداد .بواقع جنبش زنانه در ایران  باعث شدند که مادران کهنسال به احترام خواسته های سرکوب شده تاریخی شان روسری و لچک را از سربردارند و با این کار زنگ مرگ 1400 سال قهقهرای سنتی را به صدا در اورند. آنچه در این میان حیرت آور است موضع گیری برخی سازمان هائی است که داعیه رهبری و رئیس جهموری ایران را دارند و با روسری رنگین در رسانه ها حاضر شده و خیزش مردم را مایملک خودمی دانند .در حالی که ابتدائی ترین شعارو خواسته زنان ایران که آتش زدن روسرس به مثابه تحقیر و توسری را درک نکرده اند. اینان تصور می کنند زنان مبارزو شجاع ایرانی با رنک روسری مشکل دارند در حالی که زنان  اصل روسری را ابزار اصل ولایت فقیه  می دانند و بهمین علت آنرا به آتش کشیده اند.

س- آیا احتمال ورود  سپاه و ارتش را برای مقابله با تظاهرات و اعتصابات وجوددارد؟

ج- چرا احتمال ؟ همین الان سپاه و ارتش به انحاء مختلف در خیابان ها تحت لوای نیروی ویژه ، سپاه محمد ، یگان ویژه حضوردارند و اتفاقا حضور طولانی آن ها موجبات فروپاشی انها خواهدشد. شک نکنید این یک اصل اساسی است که هرجه خیزش سراسری بسمت و سوی جنبش و انقلاب پیش برود موضوع ریزش صف ضد انقلاب اعم از سپاه و ارتش و حتی نیروی ویژه  جدی تر خواهدشد. زیرا بسیاری از فرزندان انها در بین جوانان به تظاهرات مشغول هستند . مگر تطاهرات سال 1388 وکشته شدن  فرزند سردارروح الامینی مشاوررهبری را فراموش کرده اید که بدست جلاد مرتضوی  شهیدشد.سیلاب انقلاب بسیاری از آب رفت های ضدانقلاب را درهم خواهدشکست .از هم اکنون حرف و حدیث های بسیاری در بدنه سپاه در گرفته است که ما قرار بوده از وطن و مردم دفاع کنیم و قرارنیست در مقابل مردم قرار بگیریم. سخنان فرماندهان و مسئولان پیرامون موضع گیری خواص در همین رابطه بوده است

س- برخی محافل معتقدند رژیم آخوندی بسیارزیرک است و در تحلیل نهائی ممکن است با علم کردن امثال آقای خاتمی درصدد فریب جنبش برآیند ؟

ج- اولا مهره هائی نظیر خاتمی مدتها سوخته اند و اتفاقا اگر انها به سرنوشت خودو کشورومردم علاقمندهستند باید رسما به صف مردم به پیوندند و زنجیره اسارت جمهوری اسلامی را از عبا و گردن خودبازکنند زیرا تعمق در شعار جوانان تائید کننده این موضوع است که جوانان بسیار زیرک تر از  امثال آخوندها ، ملایان و مکلایان در خدمت تحجر هستند. وقتی شعارجنبش« سرنگونی جمهوری اسلامی ، نابودی ولایت فقیه و دیکتاتور » است یعنی مدت هاست جنبش از رفرم های کاغذی و دروغین عبورکرده است . زنان ستون این انقلاب شده اند و در اسلام زن موجود بلاتکیفی است که بازیچه شهوترانی مرد است لذا هرگونه کوشش و تفسیرهای من درآوردی در باره جایگاه زن در اسلام دروغی بیش نیست .

س- نقش اشخاصی نطیر دکترسروش ، کدیور و یا کسانی همچون باند مجاهدین انقلاب اسلامی  که خودرا دگراندیش مذهبی – دینی می دانند در این خیزش چیست ؟

ج- خیزش و جنبش خودراسا جایگاه افرادرا بدلیل مواصع ل و فعلی انان روشن می کند. بدون شک این خیزش مذهبی نیست لذا هرکس علاقمنداست سوار قطار انقلاب شود اول باید خودرا از پیرایه های باورهای خرافه ای و غیرعلمی پاک نماید و در تعمیق همین شعارهای جنبش که واضح خواسته های مردم است بکوشد و از طرح شعارهائی که بیش از جهل سال است کشورو مردم را به نگون بختی  سوق داده حتی با رنگ و لعاب های دروغین  اجتناب کنند . قطار انقلاب مثل سالن سینما نیست که کسانی بلیط ورود به آن را رزو کنند بلکه دقیقا مشابه  قطاریست که مسافران آن باید دارای یک حداقل ویژگی باشند تا بتوانند سوار شوند و آن حداقل ویژگی همراهی بدون قیدوشرط با مردم و به خصوص جوانانی است که جان برکف در خیابان ها ایستاده اند

س-رابطه اعتراضات با اعتضابات چگونه برقرارشوند

ج- خوشبختانه جنبش  دارای سابقه انقلاب 1357 در باره سازماندهی  اعتضابات و نظاهرات است . با این ویژگی که در زمان کنونی اتصال به شبکه های اجتماعی کاررا بسیار آسانتر و کم خطرتر کرده است. باید« شورای هماهنگی سراسری تظاهرات و اعتصابات» متشکل از کمیته هماهنگی سراسری اعتصابات ، شورای هماهنگی فرهنگیان ، شورای سراسری دانشجوئی ، کمیته اعتصابات ادارات ، شورای بازاریان و اصناف ، هسته های نظامیان و سپاهیان طرفدار جنبش انقلابی، سازمان های  های قومی درکردستان ، بلوچستان ، آذربایچان و خوزستان  از طریق این شبکه های اجتماعی بهم وصل شودو با فراخوان های مشترک و حمایت از تظاهرات هاو اعتضابات رژیم را به زانو درآورند.

س- بسیاری جوانان در حال حاضر دستگیرشده اند و خانواده های آنان در بلاتکلیفی بسر می برند در این رابطه چه باید کرد؟ و برای حمایت مالی از زندانیان و دستگیرشدکان و خانواده های آنان جه راهکاری پیشنهاد دارید؟

ج- ما ازوکلای انقلابی و مبارز می خواهیم که با تشکیل «کمیته دفاع از زندانیان سیاسی » حمایت و دفاع حقوقی از دستگیرشدگان را برعهده گیرند. علاوه برآن در همه شهرستان ها «کمیته حمایت مالی از مبارزان و زندانیان » صندوق مالی با جمع آوری وجوه از مردم و کسانی که توانائی مالی حمایت از جنبش را دارند تلاش نمایند تا زندانیان و خانواده های آنان دچار مشکل مالی نشوند البته باید بطریقس عمل شود تا احیانا افراد فرضت طلب نتوانند از این محمل برای خود کلاهی بدوزند!

س- وظیفه ایرانیان و سازمان ها و احزاب و گروه های سیاسی- مدنی  ساکن خارج چیست و آنها چگونه می توانند بیاری جنبش انقلابی مردم ایران برآیند؟

ج- خوشبختانه ایرانیان با هر اسم و گروهی توانسته اند فریاد رسای جنبش جوانان و زنان در جهان باشند . ما توصیه می کنیم در شرایط فعلی از تنگ نطری های گروهی یا  رهبری خودخوانده  اجتناب کنند و منافع ملی و حمایت بدون قیدوشرط از جنبش انقلابی را سرلوحه فعالیت های خودقرارداده و با تشکیل و فراخوان تطاهرات ، آکسیون ، تجمعات و همایش ندای حق طلبی زنان و مردان بپاخواسته ایران را به گوش جهانیان برسانند . فراموش نکننید خطاب اصلی ما مردم و زحمتگشان جهان هستند زیرا دولت های غربی به خودی خود معامله گرانی هستندکه در مرحله نهائی ممکن است با رزیم مصالحه کنند ولی اگر بتوانیم مردم کشورها را همراه سازیم دولت ها از ترس مردمان خود از جنبش حمایت خواهندکرد .

س- دررباطه با کشورهائی که با رژیم جمهوری اسلامی دارای رابطه تنگاتنگ هستند چه باید کرد؟

ج- خوشبختانه  رژیم جمهوری اسلامی آن قدر ارتجاعی است که حتی رزیم طالبان نیز با آن مشکل دارد .اما رزیم ها و سازمان های نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه باید بدانند که در فردای پیروزی انقلاب،  ملت ایران حساب یکایک آنها را رسیدگی خواهدکرد لذا بهترست آنها دجار خبائث نشوند و خودرا قاطی ماموران سرکوب در ایران نکنند که عاقبت شومی در انتظار آنها خواهدبود.

س- پیش بینی وضعیت زنان در انقلاب آتی چگونه است ؟

ج- شک نیست که انقلاب آتی بوی و رنگ زنانه دارد . این نه به معنی  فمنیسم بلکه بسیار بیش از آن یعنی قرارگرفتن زنان در جایگاه اصلی خوددر خانه ، اجتماع و اقتصاد و سهم حداقل مساوی آنان در مناصب حکومتی خواهد بود بطوری که تصور می شود نقش زنان در ایران به عنوان مدل جکومتی مدنظر سایر زنان جهان خواهدشد

س- رژیم جمهوری اسلامی و حتی برخی باصطلاح اصلاح طلبان مرتبا در بوق و کرنا بطرق مختلف مدعی هستند که احتمال تجزیه ایران درفرایند جنبش انقلابی وجوددارد . نظرتان در این باره چیست؟

ج- این حرف ها را در بحبوبه انقلاب سال 1357 هم می زدند تا جنبش انقلابی خلق های ایران را سرکوب کنند . جالب است رژیمی که حتی همین امروز هم اسلامیت خودرا بر ایرانیت ترجیح می دهد و با هرآنجه مظهر ایران و ایرانی بوده درافتاده یکباره نگران مرزهای جغرافیائی ایران شده است . خوشبختانه چه از دوره شاه و چه در حال حاضر جنبش های آتنیکی و قومی ایران هیچگاه شعار تجزیه طلبی نداده اند و همیشه ایرانی استوار با حق خودمختاری منطقه ای را آرزو داشته اند. این موضوع را سلطنت طلبان همراه با ؤزیم جمهوری اسلامی تکرار می کنند چون اساسا هردوی آنها یکی اسلامیست و دیگری شوونیست هستند. ما حق قوم ها را در خودمختاری منطقه ای در چارچوب ایرانی آزاد به رسمیت می شناسیم و تکلم به زبان مادری را از اولین حقوفق ابتدائی قوم ها می دانیم. بسیاری از مفاخر ما ایرانی ها در موسیقی،  هنروورزش از قومیت های مختلف ایران هستند

س- نقش و جایگاه هنرمندان ، ورزشکاران در جنبش انقلابی چگونه ارزیابی می کنید

ج- این جنبش به قدری توانمند و استوار برخاسته که بسیاری هنرمندان ، ورزشکاران نیز با آن هم صدا شده اند زیرا هنرمندان اصیل وورزشکاران نامی شهرت ، اعبار و همبستگی اجتماعی خودرا از همین مردم کوچه و بازار گرفته اند و خودرا مدیون مردم می دانند .همان طوریکه  برخی دیگر همچون تفاله هائی نظیر رضازداه ، جدیدی و دبیر و شریفی کارچاق کن و دنبالچه رزیم فساد هستند. مردم ایران از ورزشکاران خواستارآن بوده و هستند که به سنت «جهان پهلوان تختی نامدار ، که بود از بهر وطن افتخار» پایدارباشند و هنرمندان و شاعران و نویسندگان نیز نیز چون سعید سلطانپور ، فرخی یزدی و عشقی از زخم مردم بسرایند و شادی مردم را درشعرو موسیقی بازگونمایند. خوشبختانه جنبش انقلابی نسلی همچون شروین حاجی پور را در دامان خودپرورش داده که شعر« برای …….» او جهانگیر شده است .

س- نقش کارگران مبارز و اعتصابات آتی کارگری چقدردر ویرانی رژیم موثر است؟

ج- بدون شک نقش و همراهی اعتصابات  کارکران مبارزو کارکنان واحدهای تولیدی – صنعتی و معادن  به ویژه نفتگران قهرمان و کارکنان واحدهای پتروشیمی در پیروزی جنبش انقلابی تعیین کننده خواهدبود. زیرا با اعتصاب این واحدها رگ حیاتی بودجه تامین مالی واحدهای سرکوب قطع خواهدشد .مضافا کلیه آحادمردم ، کسبه و بازاریان و مدیران همراه با انقلاب باید از پرداخت مالیات خودداری کنند تا رزیم سرکوب به زانو درآید .

س- در رابطه با لباس شخصی ها و فرضت طلبانی که در سرکوب مردم نقش دارند چه باید کرد؟

ج- بهترین گزینه شناسائی آنها و خانواده هایشان از طریق عکس برداری و انتشار مشخصات و آدرس آن ها در شبکه های اجتماعی است تا خانواده ها  نیز بدانند که فرزندان یا همسران انهادر سرکوب مردم مشارکت دارند و در صورت لزوم جوانان غیرتمند از خجالت آنها در بیایند . هیچکس نباید آسوده از سرکوب جنبش انقلابی باشد و باید بدانند که چه در حال حاضر و ججه فردای پیروزی انقلاب همه این اراذل و اوباش  باید حساب پس بدهند.

 

س –  کدام شعاردر این مرحله شعاراساسی جنبش انقلابی باید باشد

ج- خودجوانان به درستی شعارهائی نظیر « مرگ بر جهموری اسلامی » ، « مرگ بر خامنه ای » ، نابودباد رژیم ملایان » ،  امسال سال خونه ، سید علی سرنگونه» ، «زنده باد آزادی» ، «زن -زندگی -آزادی»، «می جنگیم ، می میریم ایران را پس می گیریم »« می کشم ، می کشم آنکه خواهرم کشت » ،« ما همه مهسا هستیم»-« دانشجوی زندانی آزاد بایدگردد» ، « کارگر قهرمان ، اعتصاب -اعتصاب » ، « کردستان ، کردستان چشم  و جراغ مائی » را سرلوحه تظاهرات قرارداده اند.

س- خلاصه  مواضع سیاسی- اقتصادی جنبش انقلابی را بیان کنید؟

ج- برقراری جمهوری دمکراتیک متضمن آزادی های سیاسی- اجتماعی – خودمختاری قومیت ها در جارجوب ایران آزادو مستقل – ترکیب شورائی هیات وزیران -جدائی دین و مذهب از سیاست و آموزش و پرورش – برقراری حقوق برابر زنان و مردان در جامعه بخصوص مناصب دولتی و مدنی – حفاظت از محیط زیست و مسائل اقلیمی -اقتصاد مشارکتی مبتنی بر بازار با ایجاد فرصت های برابر برای همه فعالان اقتصادی -بیمه و سلامت رایگان – اموزش اجباری  رایکان تا دیپلم و آموزش تحصیلات عالی رایگان – برقراری نظام مسولیت و پاسخگوئی برای نمایندگان مجلس و ایجاد سازوکار مناسبی که بطوریکه اگر بیش از نصف رای دهندگان به هریک از نمایندگان خواستار برکناری وی شوند  قادر به این کار باشند- تفکیک قوای سه گانه -برقراری رابطه سیاسی – اقتصادی با همه کشورهای جهان بر اساس رعایت منافع ملی ایران – تبدیل زندان ها به کارگاه های بازپروری و مهارت افزائی -برقراری نظام شایسته سالاری در نظام گزینشی مناصب دولت – آزادی تشکیل حزب و سازمان های سیاسی -توسعه پایدار اقتصادی با تاکید بر تروت انسانی و حفاظت ازآب و خاک ومحیط زیست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قسمت سوم –  گفتگوی محفلی مجازی پیرامون بیانیه جنبش انقلابی مردم ایران

 

اخیرا و در بحبوبه اعتراضات خیابانی دو بیانیه با نام  جنبش انقلابی مردم ایران در بین تظاهرکنندگان تهرانی توزیع  که در برخی سایت های خارجی نیز منعکس کردید . بررسی سابقه این محفل یا بقول خودشان گروه با تعداد محدود نشان می دهد که از این گروه قبلا نیز اعلامیه های منتشر که در سایت های گروه های انقلابی ایران و حتی افغانستان نیز بازنشر شده است .پرسش و پاسخ های زیرکه نخستین بار در روز پنجشنبه ۲۹ شهریورماه ۱۴۰۱ به صورت محفلی و مجازی در همین رابطه با یکی از دست اندرکاران گروه انجام که ذیلا قسمت سوم این گفتگوکه روز گذشته انجام شده  برای اگاهی مردم مبارز کوچه و خیابان منتشر می شود .

 

 

 

س- در این یکماه و اندی که از22 شهریورماه جاری و تظاهرات  مردمی  سراسری در ایران و خارج از ایران می گذرد شاهد حضور هزارات نفر از کسانی هستیم که تا مدتی پیش شاید کمتر به فکر حضور در خیزش انقلابی جاری بودند. همچنین شاهد برپائی تظاهرات انبوه مردم در خارج کشور به ویژه آلمان « برلین» ، فرانسه « پاریس » کانادا «دنکوور -تورنتو» ، انگلستان « لندن» ، امریکا « سان فرانسیسکو» ، هلند« آمستردام» و ….شده ایم که حضور صدها هزارنفری ایرانیان جهان را به حیرت و تعچب و هواداری از خواسته های مردم ایران واداشته است. نظر جنبش انقلابی مردم ایران در این رابطه چیست ؟

ج- خوشبختانه شعار اصلی « سرنگون باد جمهوری اسلامی » در قالب « مرگ بر خامنه ای » بعنوان مظهر رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی توانسته به عنوان شعاراصلی همه تظاهرات ها مظرح شود . نکته مهم این تظاهرات و اعتضصابات این است که بهیچ عنوان از شعائر مذهبی و تمسک به  رهبران مذهبی استفاده نشده که بیانگربیزاری و  گریز مردم از حکومت مذهبی  و هرآنچه شعائر دروغین است می باشد ! بسیاری از اصلاح طلبان سالخورده و کسانی که متعلق به نسل های اولیه انقلاب بودند با مصاحبه های متعدد چون نمی توانند خواسته های نسل جوان را بفهمند برخی به مخالفت  با شعارهای این  جنبش و برخی به زبان بی زبانی در آرزوی شکست این جنبش هستند تا ثابت کنند آنها درست گفته اند؟! تظاهرات برلین که در نوع خود بی نظیر و بنوعی یادآور تظاهرات های دوران کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در امریکا بود ، همبستگی ملی ایرانیان در برچیدن نظام منحوس جمهوری اسلامی را نشان داد . ما قبلا هم یادآورشدیم حتی در صورت سرکوب جنبش فعلی ، جامعه و جوانان دیگر به نقطه قبل از شهریورماه باز نخواهندگشت زیرا خیزش و جنبش فعلی مقدسات جمهوری اسلامی را به زباله دان تاریج سپرد.

س – بسیاری مستقیما یا غیرمستقیم این جنبش را بعلت فقدان رهبری و برنامه محکوم به شکست می دانند و برخی نیز با معرفی تعدادی اشخاص به عنوان رهبر یا رهبران آتی در صددتصاحب خیزش و جنبش فعلی هشتند. نظر شما در این رابطه چیست ؟

ج- این اظهارنظر ها که عموما از طرف سنتی ها چه راست و چپ مطرح می شوند باین علت است که این افراد اساسا توجه نیستد عصر ارتباطات الکترونیک و دیجیتال دارای مشخصه و مولفه های خاصی هستند که این عصر و جنبش های زائیده آنرا از جنبش های قبلی متمایز می کند لرا اگرچه مکن است فراخوان تظاهرات یا اعتصاب از طرف شخص خاصی داده شود ولی این بدان معنی نیست که گویا آن شخص رهبر جنبش و راهبری تظاهرات را برعهده داردد . ترکیب تظاهرکنندگان داخل و خارج هم نشان می دهد که در حال حاضر نمی توان هیچ جریانی را به عنوان رهبری جنبش معرفی کرد اگرچه شاهدآن هستیم که برخی افراد بخصوص خارج نشینان خودرا نفر اول یا رهبر معرفی می کنند در حالی که در داخل جنبش و صحنه معرکه اصلی انقلاب کسی از آنان نام نمی برد. تاریخ جنبش های انقلاب نشان می دهد که در فرآیند رشد و گسترش جنبش رهبران جنبش خودبخود زائیده و معرفی و به ظهور می رسند.

س- آیا امکان دارد این خیزش یا جنبش بدون رهبری و برنامه به پیروزی دست یابد؟

ج- تجربه کمون پاریس امکان پیروزی را نشان می دهد ولی بعلت فقد رهبری و برنامه جنبش قادر به تداوم نخواهدبودو شکست خواهدخورد. شاید اشاره به جنبش سال 1357 نیز خالی از فایده نباشد که ما همگان بدون برنامه به زیر پرچم جنبش بی برنامه سینه زدیم و آخرش اسیر چنگال اهریمنی خمینی و رژیم ددمنش جمهوری اسلامی شدیم که هنوز هم تاوان آنرا می دهیم .لذا تاکید ما برآن است که همه گروه هائی که برنامه مشترک دارند در قالب نوعی اتحاد در جنبش مشارکت کنند . بطور مثال سلطنت طلب ها ، گروه های هوادار سوسیالیسم ، لیبرال ها و لیبرال دمکرات ها باید در مشارمت های خاص در این جنبش باشند تا مردم بدانند کدام گروه چه می گوید و اهداف گروه ها روشن بیان شود و اهداف و برنامه را به بعد انقلاب موکول نکنیم که نوعی فریبکاری نظیر موضع خمینی در سال 1357 خواهدشد. اگر چه هدف اصلی سرنگونی رژیم مذهبی ارتجاعی جمهوری اسلامی اما برنامه خودما  برقراری جمهوری دمکراتیک مردمی خواهد بود اما این که این جمهوری دمکراتیک چه مشخصاتی خواهدداشت باید از هم اکنون رسما بیان کنیم و آنرا به فردای نامعلوم حواله نکنیم

س- آیا جنبش انقلاب برناه خاصی برای برقراری جمهوری دمکراتیک فردای ایران دارد؟

ج- ما درقسمت دوم گفتگوی مجازی رسما مواضع خورا بیان کردیم که عبارت بود از: برقراری جمهوری دمکراتیک متضمن آزادی های سیاسی- اجتماعی – خودمختاری قومیت ها در جارجوب ایران آزادو مستقل – ترکیب شورائی هیات وزیران -جدائی دین و مذهب از سیاست و آموزش و پرورش – برقراری حقوق برابر زنان و مردان در جامعه بخصوص مناصب دولتی و مدنی – حفاظت از محیط زیست و مسائل اقلیمی -اقتصاد مشارکتی مبتنی بر بازار با ایجاد فرصت های برابر برای همه فعالان اقتصادی -بیمه و سلامت رایگان – اموزش اجباری  رایکان تا دیپلم و آموزش تحصیلات عالی رایگان – برقراری نظام مسولیت و پاسخگوئی برای نمایندگان مجلس و ایجاد سازوکار مناسبی که بطوریکه اگر بیش از نصف رای دهندگان به هریک از نمایندگان خواستار برکناری وی شوند  قادر به این کار باشند- تفکیک قوای سه گانه -برقراری رابطه سیاسی – اقتصادی با همه کشورهای جهان بر اساس رعایت منافع ملی ایران – تبدیل زندان ها به کارگاه های بازپروری و مهارت افزائی -برقراری نظام شایسته سالاری در نظام گزینشی مناصب دولت – آزادی تشکیل حزب و سازمان های سیاسی -توسعه پایدار اقتصادی با تاکید بر تروت انسانی و حفاظت ازآب و خاک ومحیط زیست.

س – ایا سایر گروه ها و سازمان ها هم مواضع خودرا بطور شفاف بیان کرده اند؟

ج- متاسفانه بسیاری گروه ها برای بیان مواضع از الفاظ کلی استفاده کرده اند که این مایه نگرانی مبارزان  کنونی است . این که به مردم بگوئیم هدف سرنگونی جمهوری اسلامی است و برنامه جنبش بعد از انقلاب تعیین خواهدشد یعنی دوباره همان کلاهی که سال 1357 استفاده کردند و مرتب می گفتند « وحدت کلمه ، وحدت کلمه » دوباره سرمان برود که نسل جوان و تیزهوش این را نخواهدپذیرفت.

س  – در برخی شبکه ها و رسانه ها که تاثیر زیادی هم دارند اگرچه ادعای بیطرفی دارند اما به انحاء مختلف کوشش می کنند یا از سلطنت یا از گروه خاصی پشتیبانی کنند. نظرتان در این باره چیست ؟

ج- البته هرگروهی که داخل در مبارزه کشور باشد حق دارد برنامه خودرا اغلام و انرا تبلیغ کند . اگر رسانه خاص هم داشته باشند مشکل خاصی نیست .اما اگر رسانه یا شبکه ای مدعی بیطرفی « که از نظر ما نوعی فریبکاری سیاسی است » باشد ولی در عمل بلندگوی گروه خاصی  باشد کاری غیر اخلاقی انجام می دهد و در واقع مردم را گوسفند تلقی کرده تا انها اورا هدایت کنند. این دقیقا موضع و درک خمینی ازمردم است که باید بشدت محکوم و افشا شود.

س- برخی افراد معلوم الحال که اتفاقا هیچگونه پایگاه اجتماعی ندارند مرتبا به صورت هیستریک بر علیه جنبش چپ سم پاشی می کنند و بعضا رسما از جنایات ساواک هم پشتیبانی می کنند. نطرتان در این باره چیست ؟

ج- تاریخ جنبش چپ در ایران و بخصوص بعداز برقراری جمهوری اسلامی درخشان است و  نمی توان عملکرد فاجعه آور بخشی از سازمان چریک های فدائی خلق ایران » در فاصله 1363-1359» و رهبران خزب توده را به پای جنبش چپی نوشت که تا همین امروز افتخار مردم ایران در شعار« کردستان چشم و چراغ مائی » یعنی حمایت از جنبش چپی که  کردستان را باینجا رسانیده و هر سه گروه حاضر در کردستان  خودرا چپ و دمکرات می دانند و هیچ گروه راست یا سلطنت طلبی در انجا هیچ گاه وجود نداشته است. اتفاقا این افرادی که اسم بردید از این ناراحت هستند که بر خلاف تبلیغات نئولیبرال های خارجی و داخلی ، جنبش چپ زنده و زاینده است . نگاهی به پیشینه عمده هنرمندان  ، نویسندگان ، شاعران و شخصیت های سیاسی بیانگر حضورچپ در لابلای کوچه ها  ، دانشگاه ها و کارخانجات کشور است. لذا زیاد نگران این افراد نباشید جون بعضا مامورین جمهوری اسلامی و مزدبگیر دستکاه های اطلاعاتی هستند  . مضحکه آنجاست که خود شاهزاده رضا و فرح پهلوی قادر به دفاع از عملکرد ساواک نبوده و تلویحا ساواک را عامل سقوط سلطنت می دانند اما این چندتا جعلق خودشیفته که پیشینه هم ندارند به سم پاشی بر علیه جنبش چپ مشغول هستند و کوشش دارند صف متحد خلق در سرنگونی جمهوری اسلامی را بشکنند. نکته دیگری که نئولیبرال ها و بوقجی های آنان  نگران هستند طرح شعار « نان ، مسکن ، آزادی » ، « نان ، آزادی و عدالت » از طرف جناح های  چپ فعال در مبارزات مردم هستند چون جارچیان الیگارش های مالی و غارتگران اعم از مدهبی ها و غیرمدهبی ها از عملی شدن این شعارهاست که مهنا و تبیین خاصی دارند. ما حتی پیش بینی می کنیم در برهه ای ازمرحله نهائی جنبش احتمال ائتلاف و همکاری سلطنت طلبان و ملایان و بخشی  از اصلاح طلبان برای تصاحب انقلاب وجوددارد که باید همه جوانان در این رابطه بهوش باشند که سلطنت و روحانیت پیوند ورابطه ارتجاعی تاریخی دارند

س- ایا این چپ مبارزاتی در حال حاضر در ایران و تظاهرات و اعتضابات حضوردارند؟

ج – اولا  بنا به آمار ها و مستندات که در اینترنت هم قابل دست یابی هستند بعد ار استقرار جمهوری اسلامی این مجاهدین و بسیاری چپ ها بودند که در مقابل فاشیسم خمینی و جمهوری اسلامی بپا خواستند و موج موج تیرباران و اعدام شدند و ما از سایر گروه هائی که امروز سردرآورده اند ان موقع هیج خبر و عکس العملی ندیده ایم . از سال  سال 1378 هم چپ نو ایران در قالب و اشکال مخلف در همه خیزش ها و جنبش ها حضورداشته که رویش چپ جدید دانشکاهی در همین رابطه بود . بیشترین تلاش چپ در تظاهرات سال 1388 بود که تلاش نمود جنبش مردم را به سلاخ خانه نکشاند و حول محور مرگ بر دیکتاتور سازماندهی کندزیرا این شعار اصلاح طلبان درآن موقع نبود و آنها از طرح این شعار پرهیزداشتند. حتی همین حالا هم امثال زیدآبادی و تاج زاده معتقدند حضرت آقا پتانسیل رادیکال شدن و غلطیدن به سمت و سوی مردم دارد و گویا حضرت آقا علاقمند به توسعه وطرفدار صنعت دانش بنیان است ؟! و حتی از طرح شعارهای دشنام به رهبران جمهوری اسلامی نگران و وحشت زده شده اند.

س- تداوم تظاهرات  فعلی و حضور مدارس و محصلین و مشارکت نرن نرم کارخانجات بصورت اعتصاب به کچا خواهد انجامید؟

ج- موفقیت این تظاهرات ها منوط به اتصال آنها به اعتصابات کارگری است لذا باید شعار « دانشجو اعتراض ، کارگر اعتصاب » و« اتحاد مبارزه پیروزی » را این روزها برجسته کنیم و بتدریج بپذیریم و کوشش کنیم کمیته هماهنگی  اعتصابات و تظاهرات ها را متشکل از شورای سراسری کارگران ، شورای هماهنگی دانشکاهای کشور، کانون هماهنگی زنان ، اتحادیه های دانش آموزی ، شوراهای محلات ، سندیکای کارکنان شرکت های حمل و نقل ، کمیته اعتصابات کارکنان دولت ، کمیته نظامیان طرفدار مردم و … را تشکیل دهیم تا موج اعتراض و تظاهرات را به امواج خروشانی تبدیل کنیم تا سربزنگاه رژیم را سرنگون سازد ،

 

 

2022-10-16 درباره‌ی مسأله‌ی زن  خسرو پارسا

درباره‌ی مسأله‌ی زن خسرو پارسا

در این مختصر جای بحث در مورد همه‌ی تناقضاتِ اجتماعی نیست. مسأله‌ی خیزش و جنبش کنونی را هم نمی‌توان و نباید به مسأله‌ی حجاب فروکاست. مسأله تشخیصِ پاشنه‌ی آشیل در شناخت و پیداکردن راه‌های مبارزه با آن و گسترش آن به سایر تناقضات اجتماعی اساسی است که قطعا در روند کار و توسط خود دست‌اندرکاران ــ و نه بنا بر توصیه این یا آن مرجع ــ پیدا خواهد شد.

درباره‌ی مسأله‌ی زن
خسرو پارسا

تقریباً در مورد تمامیِ عواملی که موجب خیزش و جنبش اخیر شده سخن رفته است، با شدت و حدّت متفاوت. در اینجا من قصد بازبینی همه‌ی شعارهای آزادی‌خواهانه، عدالت‌خواهانه و دموکراتیک را ندارم. ولی از میان همه‌ی خواست‌ها من می‌خواهم بر نکته‌ای تأکید کنم که به‌نظرم هستی‌شناسانه‌ و وجودی است و آن‌هم مسأله‌ی دیدگاه و نگرش برده‌داری است. پیشاپیش از تأکید بر مسأله‌ی این دیدگاه از همه‌ی زنان و مردان پوزش می‌طلبم. منظور من بیان دیدگاه مردسالارانه‌ای‌ست که از عوامل اساسی سرکوب در طول تاریخ بوده ولی هرگاه فرصتی دست داده از طرف زنان و مردان آزاده به‌مصاف کشیده شده است.

به زنان در تاریخ همچون بردگان نگریسته شده است. زنان، بردگان و حتی مردانی که مالکیت خصوصی نداشتند حق رأی هم نداشتند. زن مایملکِ مرد بوده است. ملکِ خصوصی او بوده است. از بدو تشکیلِ مالکیت خصوصی، زن به‌صورت یکی از اجزاء ملک بوده است. مرد می‌توانسته ده‌ها کنیز و زن و به همان اندازه غلام داشته باشد. حد آن در یک سیستمِ برده‌داری تواناییِ مالی بوده است. زن (همسر)، کنیز و برده اجزاء اِعمالِ قدرتِ مرد بوده‌اند که اگر هم در ابتدا به‌عنوان جایگاه او در مناسبات تولید اولیه و نیز متصوراً قدرت بدنی بیشتر مشخص می‌شده، در ادامه‌ی خود به‌صورت یک نظام درآمده است، نظام برده‌داری. بنابراین نظام برده‌داری صرفاً مربوط به مناسبات ارباب و برده و در روند تولید تظاهر نمی‌یابد بلکه به‌همان اندازه در خانه و خانواده ــ یعنی هرجا که امکانِ مالکیتِ خصوصی وجود داشته است ــ جاری بوده است.

در این سیستم زن مملوک است، تحت انقیاد و فرمان برده‌دار. هیچ حقوقی جز ابزار بودن برای گذران زندگی مرد و فرزندان ندارد. مرد هروقت بخواهد، (حتی هنگام عبادت) می‌تواند به او تجاوز و حتی تجاوز جنسی کند و هروقت بخواهد می‌تواند یک‌جانبه او را به دور بیفکند و یا هر تعداد که بخواهد زن‌های دیگر بگیرد. اگر کم است کنیز هم بگیرد. اگر کم است غلامان و غلام‌بچه‌های فراوان بگیرد. دنیا حول رجولیت می‌چرخید. نه تنها دنیا، بلکه آخرت نیز. در بهشت هم حوری و غلمان تا حد اشباع در خدمت مرد بودند؛ در آنجا هم زنان وسیله‌ی تفرّج مردان بودند. در هند اسم شب «ذَکَر پرستی» بود، بدون رودربایستی.

هیچ سیستم و روندی در سراسر جهان عیناً مشابه هم نیست. استثنائاتی بوده است. در روند مردسالاری این موارد کم نبوده‌اند. دوران‌های مادرتباری در بسیاری از نقاط جهان، نقطه‌های انقطاع درخشانی بودند که برخی مدت‌ها هم دوام آورده‌اند. تمدن مَینوس نقاطی در هند و در همین ایران … قابل توجه و الهام هستند. ولی به‌هرحال روندِ غالب مردسالاری و مردمحوری بوده است. مردان هرجا که خواسته و توانسته‌اند قدرت خود را اِعمال کرده‌اند. به کتاب چشم‌گشای انگلس «منشاء خانواده و مالکیت خصوصی و دولت» نگاه کنید تا دریابید که خانواده و مالکیت خصوصی چگونه به تشکیل دولت ــ دولت لزوماً سرکوب‌گر ــ می‌انجامد و یادمان باشد که منشاء این میراث دوران برده‌داری است.

برده‌داریِ عریان البته منسوخ شد ولی نه به‌سادگی بلکه در طول مبارزات و جنگ‌های فراوان. برده‌داران حتی تا حد جنگ‌های داخلی پیش رفتند. ولی مناسبات سرمایه‌داری که جدیداً متولد شده بود تحمل برده‌داریِ رقیب را نداشت. برده‌داری به‌ظاهر منسوخ شد گرچه به صدها شکل پنهان ــ ولی شاید نه چندان هم پنهان! ــ ادامه یافت. استعمار کهن نیز به‌‌همین ترتیب به‌ظاهر رفت ولی با پوششی نو به حیات خود ادامه داد.

اما در مورد برده‌های دیگر چه؟ به‌نظر می‌رسد که بخشی از جهان که تاریخاً برده‌داری تولیدی را منسوخ شمرده‌اند در مورد حفظ برده‌داری زنان پافشاری بیشتری داشته‌اند. این دیگر مناسبات تولیدی نیست ــ مناسبات تولید است!

نهضت آزادی‌خواهیِ زنان در اواخر قرن نوزدهم و به‌ویژه در اوایل قرن بیستم در اروپای مرکزی و شرقی و روسیه و سپس با کمی تأخیر در سایر نقاط غرب تحرک بیشتر یافت. ابتدا در قالب مبارزه برای حق رأی و سپس سایر حقوق. این مبارزات دستاوردهایی داشته است قابل‌توجه، ولی هنوز بسیار ناقص. این برده‌داران به‌همان اندازه مقاومت می‌کنند که برده‌داران پیشین. هیچ قدرتمندی حق و ملک خصوصی خود را به راحتی واگذار نمی‌کند. تا این‌جا هم به‌زور از حلقومش بیرون کشیده شده است.

* * *

این‌ها در غرب بوده است. ولی در شرق به‌ویژه کشورهای اسلامی چه؟

در غالب این کشورها هرگز انقلاب ضدبرده‌داری تولیدی و بنده‌داری خانگی به‌وقوع نپیوسته است. مناسبات تاریخی که تحت لوای دین منجمد شده است به‌قوت خود باقی است. اگر عده‌ی کثیری از مردم این بخش از جهان با یادگیری از آنچه در سایر نقاط جهان اتفاق افتاده است به‌فکر تجدیدنظر در باورها و مناسبات گذشته افتاده باشند ــ که کم هم نیستند ــ ولی دولت‌ها، به‌ویژه دولت‌های بنیادگرا به نفع‌شان است که در همان عهد عتیق به سر برند. این‌ها حتی اساس برده‌داری و بنده‌داری را هنوز حتی به‌ظاهر هم لغو نکرده‌اند و نه بالتبع به‌نظر متحجر خود برده‌داری زنان را. این امر برای آن‌ها مسأله‌ی وجودی است! مسأله‌ی موجودیت آن‌هاست. مسأله‌ی دین صرفاً بهانه است، مگر نه اینکه هرکجا به‌نفع‌شان بوده است احکام بی‌بروبرگشت دینی مانند ربا را دور زده‌اند. مگر نگفته‌اند نماز و روزه و حج را هم در صورت مصلحت می‌توان متوقف کرد؟ ولی این یکی ــ این ستون ــ را نمی‌شود لحظه‌ای نادیده گرفت چون موجودیت‌شان به خطر می‌افتد. و حتی وقتی مبارزات به‌حدی می‌رسد که سیستم در حال نابودی است باز نمی‌توانند از این «ستون» دست بکشند. آنقدر به جلو فرار می‌کنند که می‌خواهند سنگ‌های قبور گذشته‌ی زنان بی‌حجاب را هم بکنند! گرچه این‌بار این ستون در مورد مشهودترین عامل سرکوب ــ ضرورت حجاب ــ خود در میان مؤمنین هم مورد مناقشه است. عده‌ای نه چندان کم از متدینین از اساس مخالفِ اجبارِ مذهبی در مورد حجاب هستند. عده‌ای اساساً منکر آن هستند و می‌گویند حجاب نه از اصول دین است و نه از فروع آن. ولی بازهم این شبهه برای سرکوب‌گران مهم نیست. مهم آن است که آن‌ها که در قدرت‌اند و سود می‌برند چه می‌خواهند. این‌ها که از صدر تا ذیل نهادهای حکومت‌شان حتی یک زن وجود ندارد، آن‌ها که حتی در ظاهر هم نمی‌توانند وجود زن را تحمل کنند چه می‌خواهند. آقای خاتمی می‌گفت من با حضور زنان در کابینه مخالف نیستم ولی هیچ زن شایسته‌ای را پیدا نکردم! این واقعیت آن‌هاست. این دید آن‌هاست. دید ایدئولوژیک آن‌ها. ماهیت وجودی آن‌هاست.

به هرحال، هرچه پیش آید قدر مسلم آن است که پیشرفتِ بشریت را نمی‌توان مسدود کرد وای به‌حال آن‌ها که خودخواسته ستونی را برگزیده‌اند و برایش می‌جنگند که تردیدی در فروپاشی آن نیست.

برتراند راسل می‌گفت هیچ چیز غم‌انگیزتر از «ناله‌ی یک پیرزن نیست». درست می‌گفت ولی هیچ چیز هم شادی‌انگیزتر از فریاد شیرزنی نیست که دارد بندها را می‌گسلد.

* * *

در این مختصر جای بحث در مورد همه‌ی تناقضاتِ اجتماعی نیست. مسأله‌ی خیزش و جنبش کنونی را هم نمی‌توان و نباید به مسأله‌ی حجاب فروکاست. مسأله تشخیصِ پاشنه‌ی آشیل در شناخت و پیداکردن راه‌های مبارزه با آن و گسترش آن به سایر تناقضات اجتماعی اساسی است که قطعا در روند کار و توسط خود دست‌اندرکاران ــ و نه بنا بر توصیه این یا آن مرجع ــ پیدا خواهد شد.

بدون تردید بخشی از حاکمیت خودزنی می‌کند. زندانی کردن شخصیت‌های سیاسی، هنری مانند سینماگران، معلمین، دانشجویان، بازنشستگان، کارگران، زنان و …. بی‌اعتنایی به اعتصاب‌هایِ احتمالی درپیش همه نوعی خودزنی، فرار به پیش است.

این‌طور بوده و اکنون هم چنین است که فراریانِ به پیش در نوعی افراط‌گرایی کور هرگز متوجه آثار درازمدت روش‌های خود نیستند. آن‌ها فکر می‌کنند از این ستون تا آن ستون فرج است، غافل از آنکه زمانی هست که دیگر ستونی باقی نخواهد ماند.

منبع: نقد اقتصادسیاسی

2022-10-12 جنبش زنان پسااسلام‌گرا / آصف بیات / ترجمه‌ی مریم وحدتی

جنبش زنان پسااسلام‌گرا / آصف بیات / ترجمه‌ی مریم وحدتی

ویژگی متمایز خيزش كنوني سوژگي و عاملیت زنان و «مسأله‌ی زنان» به عنوان موضوع اساسی مطالبات بوده است. به همین دلیل آصف بیات معتقد است شعار محوری آن يعني «زن، زندگي، آزادي» جنبش اعتراضي كنوني را منحصر به‌فرد ساخته است. همچنین به لحاظ ذهنی يك درد مشترك و خواست مشترك به وجود آمده که گروه‌ها و اقشار مختلف اجتماعي را در احساس و ابراز آن شريك نموده و آنان را به عمل جمعي رهنمون شده است.

علاوه بر این، به گفته‌ی بیات، با ظهور «مردم» به‌عنوان سوژه، به‌عنوان اَبَر‌جمعي كه در آن مرزها و تفاوت‌هاي طبقاتي، جنسيتي، قومي، مذهبي به‌طور موقت و به نفع خير عمومي بزرگ‌تر رنگ مي‌بازند، به‌ نظر مي‌رسد خيزش کنونی وارد نوعي اپيزود انقلابي شده است.

اما سوژگی و عاملیت زنان در خیزش کنونی یک‌شبه پدید نیامده و تاریخی طولانی از انواع اشکال مقاومت در پس آن است. زنان ايران ساليان متمادي مقاومت خودشان را در پهنه‌ی زندگي روزمره، استفاده از هنر حضور و در چارچوب ناجنبش و پيشروي آرام ادامه دادند.

مطلب حاضر که بخشی از فصل سوم کتاب دموکراتیک کردن اسلام است روایتی از پیشروی‌ آرام زنان در ایران بعد از گذر از اولین دهه‌ی پس از انقلاب 1357 است. پیشروی‌ها، موفقیت‌ها و ناکامی‌هایی که بی‌گمان خیزش کنونی زنان به پشتوانه‌ی درس‌های آن امکان‌پذیر شده است. – نقد اقتصاد سیاسی

گردهمایی زنان علیه قوانین تبعیض‌آمیز با حضور سیمین بهبهانی، تهران، 22 خرداد 1384، عکس از زنده‌یاد آرش عاشوری‌نیا

در دهه‌ی 1370، جنبش زنان ایران همچون فعالیت‌های دانشجویی، در گفتمان و استراتژی به نحوی بنیادی از سال‌های نخستین انقلاب فاصله گرفت. بسیج و سرکوبِ هم‌زمان زنان در جمهوری اسلامی آنها را اخلاقاً خشمگین و به طرز چشم‌گیری فعال ساخت. شاید هیچ گروه اجتماعی به اندازه‌ی زنانِ طبقه‌ی متوسط به نحو فوری و فراگیر ضربه‌ی سنگین انقلاب اسلامی را حس نکرد. تنها چند ماه پس از حیات رژیم اسلامی، سیاست‌های زن‌ستیزانه‌ی جدید زنانی را خشمگین ساخت که اخیراً علیه سلطنت راه‌پیمایی کرده بودند. رژیم جدید قوانین حمایت از خانواده در سال 1346 را لغو کرد و زنان یک‌شبه حق خود برای قضاوت، طلاق، حضانت فرزند و سفر به خارج از کشور بدون اجازه‌ی قیمِ مرد را از دست دادند. تعدد زوجات بار دیگر احیا شد و تمام زنان، صرف نظر از اعتقادشان، وادار به پوشیدن حجاب در فضای عمومی شدند.[1] در سال‌های نخست، کنترل اجتماعی و سهمیه‌بندی تبعیض‌آمیز علیه زنان در تحصیل و اشتغالْ بسیاری از زنان را مجبور به ماندن در خانه و پی‌گیری بازنشستگیِ پیش از موعد یا ورود به مشاغل غیررسمی و خانوادگی کرد.[2] بسیارانی به دنبال زندگی در تبعید بودند.

واکنش نخستین به این سیاست‌های شدید از جانب زنان سکولار بود. هزاران نفر در 8 مارس 1979 (17 اسفند 1357) در تهران تظاهرات کردند و علیه تحمیل الزام به حجاب از سوی [آیت‌الله] خمینی شعار دادند. گرچه وی موقتاً عقب‌نشینی کرد، این فرمان به‌تدریج اجرا شد. زنان سکولار که از هجوم به آزادی‌های مدنیِ محدود خود جا خوردند، از سر استیصال ده‌ها نهاد را سازمان‌دهی کردند که بیشتر آنها وابسته به گرایش‌های چپ فرقه‌‌گرا بودند، و مسئله‌ی جنسیت برای آنها تابع پروژه‌ی «رهایی طبقاتی» بود.[3] همه‌ی این گروه‌ها با آغاز جنگ با عراق در سال 1359 توسط رژیم اسلامی سرکوب شدند. آن‌گاه یک دهه سرکوب، تضعیف روحیه و گریز را در پی داشت. در حالی که زنان سکولارِ در تبعید به تحصیلات و فعالیت‌های فمینیستی ادامه می‌دادند، زنانِ در ایران صرفاً در پایان جنگ به‌آرامی از تعلیق زجر‌آور خود بیرون آمدند و وارد جهان هنر، ادبیات، روزنامه‌نگاری و دانش‌پژوهی شدند.

گرچه روحانیون سنت‌گرا از نگاه‌داشتن زنان در خانه و به دور از «خطرات اخلاقی» حمایت می‌کردند، برخی دیگر به دلیل حضور چشم‌گیر زنان در انقلاب ناگزیر به اتخاذ گفتمانی شدند که زنان مسلمان را هم به‌عنوان نگهبان خانواده و هم به‌عنوان کنش‌گران فعالِ حوزه‌ی عمومی می‌ستود. این چارچوب گفتمانیِ گسترده به طیفی از ‌«فعالان زن مسلمان» جهت داد. آنها با الهام از نوشته‌های علی شریعتی و مرتضی مطهری بر آن شدند تا «الگوی زن مسلمانِ»[4] بومی، هر چند انتزاعی، را در تصویر فاطمه دختر پیامبر و نوه‌اش زینب ارائه کنند، که هم‌زمان خانه‌دار و چهره‌ی مردمیِ «راستین» بودند.[5]

جمعیت زنان انقلاب اسلامی از میان ده‌ها گروه و سازمان اسلامی، زنان برجسته‌ی اسلام‌گرا از جمله اعظم طالقانی، فرشته هاشمی، شهین طباطبایی، زهرا رهنورد و گوهر دستغیب را گرد هم آورد. اکثر آنها اعضای خانواده‌های روحانی برجسته بودند و اعتقاد داشتند که شرق زنان را صرفاً ‌«ماشین کار» و غرب آنان را «اشیای جنسی» می‌داند، در حالی که تنها اسلام آنها را «انسان واقعی» در نظر می‌گیرد.[6] این فعالان به جای برابری، ماهیت مکمل زن و مرد را متذکر می‌شدند. برخی تعدد زوجات را به این دلیل توجیه می‌کردند که از زنان بیوه و یتیمان حمایت می‌کند. گرچه برخی معترض حجاب اجباری و لغو قانون خانواده بودند، از هرگونه اعتراض مشخص پرهیز کردند، لیکن مدعی شدند که پوشیدن حجاب باید به میانجی آموزش اجرا شود، نه با تهدید و اجبار. اکثر آنها از پذیرش فمینیست‌های سکولار غربی خودداری کردند، چه رسد به برقراری ارتباط با آنها که کارشان را ‌«تحریک‌ زنان علیه مردان» و زیر سؤال بردن اصول دینی و قداست شریعت می‌دانستند.[7]

در واقع، شهلا حبیبی (مشاور رئیس جمهور رفسنجانی در امور زنان) که از خطر بحث‌های جنسیتی دلواپس شده بود، خود را ‌«مخالف مبالغه در مورد ستم بر زنان» و سیاست‌های هویتی اعلام کرد. در عوض، بر «خانواده [به عنوان] قلب جامعه و زنان [به عنوان] قلب خانواده» تأکید کرد.[8] بنابراین، گفته می‌شد که مراکز مهدکودک «برای کودکان مضرند»[9]، حتی اگر تعطیلی‌شان بی‌کاری بسیار زنان را در پی داشته باشد. کنش‌گران زن مسلمان «سنت» (قرآن، حدیث، شریعت و اجتهاد) را به‌عنوان راهنمای بسنده برای تضمین کرامت و بهروزی زنان پذیرفتند.[10] مریم بهروزی، یکی از نمایندگان زن مجلس، بر این باور بود که «در یک حکومت اسلامی تحت رهبری ولایت فقیه نیازی به تشکیلات خاصی برای دفاع از حقوق زنان نیست».[11] در حالی که میانه‌روها با ‌«آزادی زنان برای تحصیل، انتخاب مشاغل مناسب و دست‌رسی به حوزه‌های مختلف اجتماعی و اداری» موافق بودند[12]، اسلام‌گرایان محافظه‌کارتر (مانند نمایندگان مجلس مرضیه دباغ، رجایی، دستغیب و مریم بهروزی) تفکیک جنسیتی در مشاغل، وظایف و فعالیت‌ها را امری الهی می‌دانستند.[13] زنان در پارادایم خود، به عنوان مسلمان، بیش از آنکه حقوق داشته باشند، تکالیف داشتند.

با آغاز جنگ ایران و عراق (1359-1367) بحث درباره‌ی وضعیت زنان به محاق رفت. مقامات همچنان زنان را اساساً به عنوان مادر و همسر مطرح می‌کردند که هدف‌شان تولید نیروی انسانی برای جنگ و برای سربلندی اسلام و ملت بود. لیکن در اواخر دهه‌ی 1360، اختلاف عقاید در ‌«سیاست گلایه کردن» زنان غلیان کرد. زنان روزانه در فضاهای عمومی، در تاکسی‌ها، اتوبوس‌ها، صف نانوایی‌ها، خواربارفروشی‌ها و ادارات دولتی از سرکوب، اقتصادِ جنگ و خود جنگ شِکوه می‌کردند. آنها با این کار دادگاهی از افکار عمومی سرکوب‌ناپذیر تشکیل دادند که قابل نادیده‌انگاری نبود. و لحظه‌ی نمادینی توهم ‌«الگوی زنان مسلمان» را در هم شکست، آن زمان که زنی جوان در رادیو ایران ترجیح خود را برای اوشین، شخصیت فیلم ژاپنی، بر فاطمه، دختر پیامبر، بیان کرد. تنها آن هنگام بود که مقامات دریافتند تا چه حد از زندگی زنان در جامعه ایران بی‌خبر بوده‌اند. اعظم طالقانی حدود ده سال پس از استقرار جمهوری اسلامی به تلخی اعتراف کرد: ‌«فلاکت و تعدد زوجات تنها چیزی است که زنان بی‌نوا از انقلاب به دست آورده‌اند».[14]

جنگ و سرکوب بی‌گمان صدای زنان را خاموش کرده بود، لیکن عزم‌شان را برای اثبات خود به میانجی شیوه‌های زندگی روزمره، با مقاومت در برابر اسلامی‌سازی اجباری، با ادامه‌ی تحصیل، ‌جست‌وجوی کار، اشتغال به هنر و موسیقی، تمرین ورزش و اجتماعی کردن فرزندان‌شان تغییر نداده بود. در این پی‌گیری‌ها بسیج‌شدن برای اقدامات جنگی آنها را از پیش به عنوان «زنان مسلمان نمونه» در عرصه عمومی قرار داده و نسبت به قدرت خود آگاه‌شان ساخته بود. تنها طی بیست سال، علاقه‌ی بی‌سابقه‌ی زنان به تحصیلْ نرخ سوادشان را بیش از دو برابر افزایش داد: در سال 1376 این میزان به 74 درصد رسید.[15] تا سال 1377، دختران بیشتری نسبت به پسران وارد دانشگاه‌ها شدند، واقعیتی که برخی از مقامات را نگران کرد، زیرا می‌ترسیدند زنان تحصیل‌کرده نتوانند مردانی با موقعیت برابر یا بالاتر برای ازدواج بیابند. اما دانشگاه برای زنان جوان نه تنها آموزش، بلکه مکانی برای معاشرت، کسب موقعیت و فرصت بهتری در راستای دنبال کردن شغل و یافتن شریکی مطلوب را ارائه می‌داد.

در حالی که برای برخی صِرف نیاز مالی چاره‌ای جز ‌جست‌وجوی شغل در اقتصاد نقدی باقی نگذاشت،[16] اکثر زنان طبقه‌ی متوسط ​​و مرفه برای حضور در عرصه عمومی کارِ بیرون از خانه را انتخاب کردند. پس از کاهش همه‌جانبه‌ی اشتغال زنان، عمدتاً در صنعت، از 40 درصد بین سال‌های 1355 و 1365، سهم زنان شاغل در شهرها از 8.8 درصد در سال 1355 به11.3 درصد در سال 1375 افزایش یافت. این رقم آنهایی را که در حرفه‌های غیررسمی، کسب‌وکار خانوادگی یا مشاغل پاره‌وقت کار می‌کردند، مستثنا می‌ساخت.[17] در اواسط دهه‌ی 1370، بیش از 40 درصد در آموزش در اختیار زنان بود. زنان حرفه‌ای، به ویژه نویسندگان و هنرمندان، از تبعید خانگی دوباره بیرون آمدند؛ در نخستین نمایشگاه کتاب ناشران زن تهران در سال 1376 حدود چهل و شش ناشر 700 عنوان از نویسندگان زن را به نمایش گذاشتند. بیش از دوازده فیلم‌ساز زن متناوباً در زمینه بسیار رقابتی خود نامزد می‌شدند و در جشنواره فیلم ایران در سال 1374 زنان بیش از مردان جایزه‌ کسب کردند.[18] اما معدودی از تولیدات تحسین‌شده آنها در عرصه بین‌المللی به ارتقای وجهه ستم‌دیده زنان مسلمان ایرانی در جهان مدد رساند.

شرایط اقتصادی خانواده‌ها زنان خانه‌دار را بیش از همیشه در معرض دید عموم قرار داد. مصائب اقتصادی فزاینده از اواخر دهه 1359، بسیاری از مردان طبقه‌ی متوسط ​​را ناگزیر ساخت تا در چند شغل و ساعات طولانی‌تری کار کنند. بدین ترتیب، بیشتر کارهای روزمره (به مدرسه بردن کودکان، رسیدگی به خدمات اجتماعی، امور بانکی، خرید و تعمیر ماشین) که پیش‌تر توسط زن و شوهر انجام می‌شد، به زنان سپرده شد.[19] مطالعه‌ای تأیید کرد که زنان در تهران، به ویژه زنان خانه‌دار، به طور متوسط ​​دو ساعت در روز را در مکان‌های عمومی، گاه تا ساعت ده شب، در رفت‌وآمد با تاکسی، اتوبوس و مترو سپری می‌کردند.[20] این حضور عمومی به زنان اعتماد به نفس، مهارت‌های تازه‌ی اجتماعی و دانش شهری داد و بسیاری را راغب ساخت که به مدرسه بازگردند یا در سازمان‌های مردم‌نهاد و خیریه‌ها داوطلب شوند. یکی از نمونه‌های چشم‌گیر داوطلبی، بسیج 25هزار زن در تهران توسط وزارت بهداشت در اوایل دهه‌ی 1370 برای آموزش خانواده‌های طبقات فرودست شهری در مورد بهداشت و پیش‌گیری از بارداری بود. رشد فزاینده‌ی جمعیت (9/3 درصد بین سال‌های 1350 و 1364 و 4/3 درصد بین سال‌های 1364 و 1369) موجب تشویش سیاسی شدید رژیم شده بود،[21]و این زنان در کاهش نرخ رشد جمعیت به پایین‌ترین میزان یعنی 1.7 درصد بین سال‌های 1369 و 1374 نقش داشتند.[22]

زنان ورزش را رها نکردند، گرچه بدن (و در نتیجه ورزشِ) زنان در کانون جنگ اخلاقی رژیم قرار داشت. مشقتِ عرق ریختن زیر لباس بلند و حجاب بسیاری از زنان را از دویدن، دوچرخه‌سواری و تیراندازی یا از بازی تنیس، بسکتبال و صعود به قله‌ی اورست منصرف نساخت. آنها همچنین از شرکت در مسابقات ملی و بین‌المللی – البته منحصراً برای زنان یا مسلمانان – اجتناب نکردند.[23] همچنین از سیاست دولت مبنی بر ممنوعیت حضور زنان در مسابقات مردانه سرپیچیدند؛ برخی جامه‌ی مبدل مردانه می‌پوشیدند،[24] در حالی که افراد جسورتر صرفا با زور وارد می‌شدند. در سال 1377، صدها زن به استادیوم عظیمِ مملو از مردان جوانِ شادمانی سرازیر شدند که پیروزی تیم ملی فوتبال را جشن می‌گرفتند. آن زمان، بخش‌های ویژه‌ای در استادیوم برای زنان تعیین شد، گرچه این دستاورد کوتاه بود. ولی مطالبه آنها برای بازی فوتبال در فضای عمومی در سال 1379 به ثمر نشست، زمانی که نخستین تیم فوتبال زنان صریحا به رسمیت شناخته شد.[25] فائزه رفسنجانی، دختر رئیس جمهور، نقش مهمی در ترویج و نهادینه‌سازی ورزش زنان ایفا کرد. نخستین دانشکده‌ی تربیت بدنی زنان در سال 1994 برای آموزش پرسنل ورزش‌کار مدارس تأسیس شد.

در حالی که نظم نوین اخلاقی و تحمیل حجاب تأثیر سرکوب‌گرانه‌ای بر زنان سکولار و نامسلمان داشت، لیکن درجاتی از آزادی را برای هم‌قطاران محافظه‌کار اجتماعی آنها به ارمغان آورد: مردان سنتی از این‌که به دختران یا همسران خود اجازه می‌دادند به مدرسه بروند و در رویدادهای عمومی ظاهر شوند، احساس راحتی می‌کردند.[26] افزون بر این، بسیج طبقات فرودست رژیم برای عملیات جنگی، راه‌پیمایی‌های خیابانی، یا خطبه‌های نماز جمعه به طور چشم‌گیری حضور عمومی زنانی را افزایش داد، که در غیر این صورت در انزوای خانه‌های کوچکِ خود باقی می‌ماندند.

در این حین، زنانی که از اخلاقی‌سازی قهرآمیز حکومت احساس خفقان می‌کردند، صبورانه و پی‌گیرانه مقاومت کردند. مقامات همواره از بدحجابی یا بی‌توجهی زنان جوان به پوششِ مناسب شکایت می‌کردند. مجازات حبس برای نشان دادن نادرست چند اینچ مو (بین 10 روز تا دو ماه) جرقه‌ی درگیری‌های خیابانیِ هرروزه میان زنان بی‌پروا و مجریان اخلاقی متعددی چون ثارالله، امر به معروف و اداره‌ی اماکن را برانگیخت. طی یک دوره‌ی چهارماهه در سال 1369 در تهران، 607 زن دستگیر شدند، 6589 نفر مجبور به امضای تعهدنامه‌ی کتبی مبنی بر رعایت قانون در آینده شدند و 46هزار اخطار دریافت کردند.»[27] با این حال، در اواخر دهه‌ی 1370، ‌«بدحجابی» به یک رویه‌ی رایج تبدیل شده بود.

زندگی روزمره و مقاومت زنان در برابر حکومت اسلامی به معنای روی‌گردانی از دین‌داری نبود. در واقع، اکثریت از خود ارادت مذهبی نشان می‌دادند، و اگر اجباری نبود، بسیاری مایل به پوشیدن روسری‌های سبک بودند.[28] با این حال، بر داشتن حق انتخاب و استحقاق فردی اصرار داشتند، که هم ادعاهای برابری‌طلبانه دولت اسلامی و هم مبانی اسلام راست‌کیش را به چالش می‌کشید. زنان می‌خواستند ورزش کنند، در مشاغل دلخواه کار کنند، درس بخوانند یا موسیقی گوش دهند یا بنوازند، با کسی که می‌خواهند ازدواج کنند و نابرابری مفرط جنسیتی را رد کنند. زنی در مجله‌ای نوشت: «چرا ما باید تنها در اشاره به مردان به رسمیت شناخته شویم؟ چرا ما باید برای گرفتن یک اتاق هتل از اداره‌ی اماکن [پلیس اخلاق] اجازه بگیریم، در حالی که مردان به چنین مجوزی نیاز ندارند؟»[29] با این حال، به نظر می‌رسد که این آرزوها و خواسته‌های به ظاهر پیش‌پاافتاده وضعیت زنان در جمهوری اسلامی را بازتعریف می‌کنند، زیرا هر گام رو به جلو مطالبات برای رفع محدودیت‌های بیشتر را پیش می‌برَد. اثر آن می‌تواند به‌سرعت منتشر شود. چگونه می‌توان این معضل را حل کرد؟

مجلات زنانه‌ی زن روز، پیام هاجر و پیام زن نخستین‌هایی بودند که به این معضلات پرداختند. در سطح دولتی، شورای اجتماعی فرهنگی زنان و دفتر امور زنان به ترتیب در سال‌های 1367 و 1371 تأسیس شدند تا سیاست‌های مشخصی برای رسیدگی به چنین موضوعاتی طراحی کنند. حتی اسلام‌گرایانی چون خانم رجایی، همسر نخست‌وزیر سابق، نسبت به ‌«الگوی زنان مسلمان» ابراز احتیاط کردند و به عقاید «کوته‌نگر» ضدزن و وسواس نسبت به حجاب تاختند.[30] جالب آن که بسیاری از این زنان در مناصب دولتی، از جمله مجلس، اشتغال داشتند و از سوی همکاران مرد سنت‌گرا طعم تبعیض را چشیده بودند. انجمن زنان انقلاب اسلامی تعطیل شد و نظرات آن مورد حمله قرار گرفت؛ حزب جمهوری اسلامی مجلات زن روز و راه زینب را ادغام کرد؛ اعظم طالقانی، اسلام‌گرای برجسته ، پس از پایان دوره‌ی پارلمانی‌اش، مغضوب دولت گشت. در نهایت، رویکرد فلسفی نسبتاً انتزاعی زنان اسلام‌گرا برای سازگاری با تمایل زنان برای انتخاب فردی در یک چارچوب اسلام‌گرایانه نابسنده بود. با این حال، فمینیست‌های پسااسلام‌گرا برای مقابله با این چالش ظاهر شدند.

فمینیسم پسااسلام‌گرا؟
فمینیسم پسااسلام‌گرا با گسست از کنش‌گری زنان اسلام‌گرا، آمیزه‌ای از تقوا و انتخاب، دین‌داری و حقوق را پی افکند و استراتژی‌ای برای تغییر به میانجی مباحثه، آموزش، و بسیج در یک چارچوب گفتمانی تنظیم کرد که مرکب از اصطلاحات مذهبی و سکولار بود. با یک کاربرنامه‌ی روشن فمینیستی، استراتژی پسااسلام‌گرایی نه از یک مدل انتزاعی بلکه از واقعیت زندگی روزمره زنان مشتق می‌شد.

کنش‌گرانْ اسلام را در کلیتش نظامی می‌دانستند که تنها در صورتی می‌تواند حقوق زنان را تأمین کند که از دریچه‌ی فمینیستی دیده شود. این فمینیست‌ها برای استقلال و انتخاب زنان ارزش قائل بودند و بر برابری جنسیتی در همه‌ی حوزه‌ها تاکید داشتند. از نظر آنها، فمینیسم صرف نظر از خاستگاه آن (سکولار، مذهبی یا غربی) به طور کلی با فرودستی زنان سروکار داشت. آنها دیگر غرب را به مثابه موجودیت یک‌پارچه‌ای آغشته به فساد و انحطاط نمی‌دیدند (دیدگاهی که زنان سکولار انقلابی و اسلام‌گرا داشتند)؛ همچنین غرب آشیان دموکراسی و علم، فمینیست‌ها و زنان ایرانی تبعیدی بود که می‌خواستند با آنها گفت‌وگو برقرار کنند. این موقعیت از دوگانگی زنان ‌«اسلامی» در مقابل ‌«سکولار» فراتر رفت. فمینیست‌های پسااسلام‌گرا با زنان فعال اسلام‌گرا تفاوت داشتند، مانند هبه رئوف مصری که عمدتاً اسلام‌گرا بودند لیکن اتفاقاً زن بودند و مسائل مربوط به زنان را مطرح می‌کردند. فمینیست‌های پسااسلام‌گرا در درجه‌ی نخست فمینیست‌هایی بودند که از گفتمان اسلامی برای فشار در جهت برابری جنسیتی در چارچوب محدودیت‌های جمهوری اسلامی استفاده کردند. آنها منابع فکری خود را به اسلام محدود نکردند، بلکه از فمینیسم سکولار نیز بهره بردند.[31] مجلات زنانه فرزانه، زن، زنان با انتشار مقالاتی درباره‌ی مثلاً چگونگی بهبود زندگی جنسی، آشپزی، هنرهای زنانه در گفتمان انتقادی فمینیستی، ساختارشکنی ادبیات فارسی مردسالار و مسائل مذهبی حقوقی، از نویسندگان مسلمان، سکولار، ایرانی و غربی، از جمله ویرجینیا وولف، شارلوت پرکینز گیلمن، سیمون دوبوار و سوزان فالودی این روند را هدایت کردند.[32] مجله زنان به طور خاص مورد توجه زنان جوان تحصیل‌کرده‌ی شهری قرار گرفت.[33]

چالش اصلی فمینیسم پسااسلامی اثبات این بود که مطالبات حقوق زنان لزوماً با فرهنگ ایرانی یا اسلام بیگانه نیست. اما، چنان که برای فمینیست‌های سکولار سؤال بود، درحالی که ‌«جمیع مسلمانان، از اصول‌گرایان تا رادیکال‌ترین اصلاح‌گرایان، قرآن را به‌عنوان کلام تحت اللفظی خداوند، تغییرنیافته و تغییرناپذیر می‌پذیرند»، فعالیت در گفتمان اسلامی، تلاش‌ها برای برابری جنسیتی را محدود نمی‌کند؟[34] فمینیست‌های پسااسلام‌گرا با برداشت‌های زن‌محور از متون مقدس پاسخ دادند، مشابه شیوه‌ای که فمینیست‌های اولیه‌ی اروپایی، برای نمونه هیلدگارد از بینگن (1098-1179)، کریستین دو پیزان (1365-1430)، ایزوتا نوگارولا (1418-66)، و آنا ماریا فون شورمن (1607-1607) تلقی کتاب مقدس از منشِ «گناه‌کار» و «پست» حوا/ زن را واسازی کردند.[35]

مجله زنان درصدد برآمد تا «خوانش‌های مردسالارانه» از متون مقدس را واسازی کند و برداشت‌هایی حساس به جنسیت ارائه دهد که زنان را مجاز می‌دارد تا با مردان برابر باشند و به‌عنوان قاضی، رئیس‌جمهور، مرجع یا فقیه در موقعیت‌های اجتماعی و سیاسی قرار گیرند. آنها استدلال می‌آوردند که ‌«در اسلام [در مورد زنان] هیچ کاستی‌ای وجود ندارد. مشکلات در نگرش‌های سیاسی و مردسالارانه نهفته است».[36] درون این ‌»الهیات فمینیستیِ» نوظهور، مفسرانْ قوانین زن‌ستیز و قرائت تحت‌اللفظی آیه‌ی قرآن را زیر سؤال بردند. در عوض، بر «روح عمومی» اسلام تأکید کردند، که به گفته‌ی آنها حامی برابری بود. اگر پیامبر اسلام در بیست‌وسه سال مبارزات خود بسیاری از شیوه‌های ضدزن در زمان خود را تغییر داد، فمینیست‌های پسااسلام‌گرا بنا بود این سنت رهایی را به دوران مدرن بسط دهند. به لحاظ روش‌شناسیِ مبتنی بر هرمنوتیک، زبان‌شناسی و تاریخ‌گرایی، مفسران زن از معانی تحت‌اللفظی به نفع قیاس‌های غیرمستقیم فراتر رفتند. نویسندگان زنان برای رد «برتری ذاتی مردان» که قرائت‌های راست‌اندیش از آیات قرآن استنباط می‌کنند (مانند سوره 4: 34 نساء، جایی که به نظر می‌رسد مردان بر زنان ترجیح داده می‌شوند)، اساس سلسله مراتب را از جنسیت به تقوا تغییر دادند، با استناد به آیه بدون جنسیت: ‌«برترین شما نزد خدا باتقواترین شماست» (S.49:13).

بدین ترتیب، حضانت کودک نباید خودبه‌خود حق مردان باشد (آن‌طور که شرع مجاز می‌داند) بلکه باید بر اساس رفاه و راحتی کودکان تعیین شود، که اسلام بسیار بر آن تأکید می‌کند.[37] برخلاف لایحه‌ی مجلس در سال 1377 که خواستار جدایی زن و مرد در درمان پزشکی بود، مجله‌ی زنان نه تنها استدلال کرد که قرآن به طور کلی هر گونه هدایت قهری را منع کرده است (زیرا مردم مسئول انتخاب‌های خود هستند، خوب یا بد)، بلکه همچنین در الهیات اسلامی دین برای خدمت به انسان‌ها وجود دارد، نه برعکس. در نتیجه، به‌جای تعهد، این لایحه باید انتخاب بیمار در درمان پزشکی‌اش را به رسمیت بشناسد.[38]

فمینیست‌های پسااسلام‌گرا با تکیه بر تحلیل‌های زبان‌شناختی، آیه‌ی الرجال قوامون على النساء (مردان حافظان و نگهبانان زنان هستند) را واسازی کردند (نساء، 4:34)، که بسیاری از استنباط‌های زن‌ستیز بر آن استوار است.[39] مجتهدان فمینیست کلمه‌ی قوام را نه به ریشه‌ی عربی قیم به معنای «ولایت بر دیگری»، بلکه به ‌«قوم» به معنای «قیام کردن»، «برآوردن نیازها» یا «حفاظت» نسبت می‌دهند.[40] به همین ترتیب گفته‌اند که فعل ضرب در قرآن را نه صرفاً باید به «ضربه زدن»، بلکه ‌«پایان دادن به» یا «همراهی با» دانست.[41] متعاقباً، آنها استدلال کردند که قرآن حق طلاق را تنها به مرد نداده یا چنین حقی را از زن سلب نکرده است.[42] در حقیقت، بی‌طرفیِ جنسیتیِ زبان فارسی، همان‌طور که در قانون اساسی جمهوری اسلامی بازتاب یافته است، مجال گفتمانی مبسوطی را برای زنان فراهم می‌کند تا برای حقوق برابر مبارزه کنند.[43] مثلاً شرایط صلاحیت برای ریاست جمهوری کشور، مانند رجال مذهبی یا فقیه عادل، می‌تواند هم برای مرد و هم برای زن صدق کند. در حالی که کلمه‌ی رجل در عربی به معنای مرد پذیرفته شده است، لیکن به نظر آنها در فارسی به طور کلی به شخصیت (سیاسی) اشاره دارد؛ بنابراین، استدلال می‌کردند که زنان نیز واجد شرایط نامزدی برای ریاست جمهوری هستند.[44] نکته‌ی تازه‌ی این بحث‌های الهیاتیِ حساس به جنسیت این بود که، سوای شمار معدودی روحانی روشن‌فکر،[45] زنان بدان می‌پرداختند و این مباحث را در صفحات جراید عمومی پدیدار می‌ساختند.

کنش‌گری نوین زنانْ نهاد روحانیت، مردان عادی و زنان محافظه‌کار را آشفته ساخت. یک آسیب‌شناس مرد با ناراحتی اظهار داشت: «آزادی زنان در ایران بد فهمیده شده است – در چند سال گذشته برخی از زنان که ظاهراً سردمدار مبارزات برای حقوق برابر شده‌اند، به بی‌راهه رفته‌اند. آن‌قدر از سلطه‌ی مردان صحبت کردند که مردم با هم دشمن شدند و این ضربه‌ای به جامعه ما بود.»[46] آیت‌الله فاضل لنکرانی از حوزه‌ی علمیه قم به فعالان این حوزه هشدار داد و اعتراض کرد: ‌«با روشن‌فکری خود اصول اسلام را زیر سؤال نبرید… چه کسی می‌گوید بین زن و مرد تفاوتی نیست؟ شما که هستید که نظر می‌دهید{…} در پیشگاه خدا و پیامبرش؟»[47] امام جمعه‌ی رشت زنانی را که «در زمینه‌ی حجاب و شریعت مراجع دینی را زیر سؤال می‌برند» محکوم کرد و به آنها هشدار داد «»از خط قرمزها عبور نکنند، به قرآن و اسلام بی‌اعتنایی نکنند».[48] برخی دیگر چون آیت‌الله مظاهری، از خواست کنش‌گران از دولت ایران مبنی بر پذیرفتن کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد رفع تبعیض علیه زنان خشمگین شدند، زیرا این امر بازتاب‌دهنده‌ی سلطه‌ی غرب بر ملت می‌بود.[49] منیره نوبخت و مرضیه وحید دستجردی، زنان اسلام‌گرای نماینده‌ی مجلس، پیشنهاد کردند که بحث‌های فمینیستی در مطبوعات و افکار عمومی محدود شود، زیرا آنها «میان زنان و مردان ضدیت ایجاد می‌کنند» و شریعت و مبانی دین را تضعیف می‌سازند.[50] چنین حملاتی به توجیه فکری غوغاگران و رسانه‌های تندرو تبدیل شد تا زنان بدحجاب (بدپوشش) را در خیابان‌ها مورد تعرض قرار دهند، ورزش و تفریح زنان را تقبیح کنند و با بازگشت ‌«فساد، مد و سلیقه‌ی فردی» بجنگند.[51] زنان در سال 1377 به اتهام تحریک زنان علیه مردان و «اشاعه‌ی همجنس‌گرایی» به دادگاه کشانیده شد.[52] روحانی محسن سعیدزاده، که مقاله‌های زن‌محورش در زمینه الهیات و حقوق اسلامی روحانیون محافظه‌کار را بیمناک ساخته بود، در خرداد 1377 زندانی شد.[53]

علی‌رغم جمیع این فشارها، این جنبش تأثیرات قابل توجهی ایجاد کرد و زنان را از طریق تحصیل، اشتغال، قانون خانواده و عزت نفس توانمندتر ساخت. فرصت آموزش برابر با مردان پس از حذف سهمیه‌های محدودکننده‌ی رسمی که به نفع مردان بود، بازگشت. تعدد زوجات به طور جدی کاهش یافت، حق طلاق مردان محدود شد و متعه (ازدواج موقت) مطرود گردید در اوج آن در سال 1381، تنها 271 ازدواج یا یک از هر هزار ازدواج، متعه یا ازدواج ‌«موقت» بود.[54] در مواردی که شوهران برای طلاق اقدام می‌کردند، زنان به اجرت‌المثل یعنی مزد مالی برابر با ارزش خانه‌داری غیرارادی آنها در دوران تأهل دست می‌یافتند، هرچند اجرای چنین احکامی دشوار بود.

قوانین جدید اجرت‌المثل را به زنان شاغل بیوه مجاز کرد، مرخصی زایمان را به چهار ماه افزایش داد، مهدکودک‌ها را برای فرزندان مادرانِ شاغل راه انداخت و طول روز کاری زنان را به 73 درصد از زمان مورد نیاز مردان کاهش داد. قانون جدید همچنین مهریه را به ارزش فعلی قابل پرداخت کرد، بازنشستگی پیش از موعد پس از بیست سال کار را مجاز داشت، از زنان و کودکانِ محروم از حمایت مردان پشتیبانی مالی ‌کرد، دولت را موظف به تامین تسهیلات ورزشی برای بانوان ساخت، و به زنان مجرد بالای 28 سال اجازه تحصیل خارج از کشور بدون قیم مرد را داد.[55] در سال 1377، یک پروژه‌ی آزمایشی برای جلوگیری از همسرآزاری راه‌اندازی شد.[56] حضانت کودک به شدت مورد بحث قرار گرفت و تکاپو برای قاضی شدن زنان منجر به انتصاب آنها به عنوان مشاور قضایی در دادگاه‌های بدوی و قاضی مشترک در دادگاه‌های عالی شد. در سال 1376، پانزده نماینده زن در کمیسیون امور زنان مجلس حضور داشتند.[57]

این مبارزات همچنین به دگرگونی‌هایی در روابط قدرت زنان و مردان در خانواده و جامعه منجر شد. خودکشی زنان و افزایش نرخ طلاق (27 درصد در سال 1381 که 80 درصد آن زنان خواهان طلاق بودند) چیزی بود که یک جامعه‌شناس ایرانی آن را ‌«مدرن‌سازی دردناک جامعه ما» نامید.[58] در همین حال، نظرسنجی‌ها درباره نقش عمومی زنان نشان می‌دهد که 80 درصد پاسخ‌دهندگان (زن و مرد) موافق وزرای زن بودند و 62 درصد با رئیس‌جمهور زن مخالف نبودند.[59] ثابت شد که تلقی غربی از زنان ایرانی به‌عنوان سوژه‌های درمانده‌ی گرفتار در انزوای خانه‌داری و پنهان‌شده زیر چادر بلند سیاه یک ساده‌سازی بیش از حد فاحش است.

یک ناجنبش؟
این به معنای مبالغه در وضعیت زنان ایرانی در جمهوری اسلامی نیست. در واقع، تا سال 1377، مهرانگیزِ کار وکیل فمینیست نسبت به اغراق بیش از حد در مورد دستاوردهای زنان هشدار داد. او ده‌ها حوزه را در حقوق ایران فهرست کرد که در آن نابرابری‌های جنسیتی فاحش ادامه داشت،[60] چنان که در اکثر نهادهای سیاسی، حقوقی و خانوادگی که با روابط مردسالارانه آغشته بودند، این روال برقرار بود. مردان همچنان حقوق بیشتری در طلاق و حضانت فرزندان داشتند؛ آنها مجاز به اختیار چندین همسر بودند و می‌توانستند از همسران خود خواسته‌های جنسی داشته باشند. وانگهی، میزان دیه یک مرد همچنان دو برابر یک زن بود.

با این حال، این نیز درست است که مبارزات هرروزه‌ی زنان در عرصه‌ی عمومی نه تنها جنبه‌های زندگی آنها را دگرگون ساخت، بلکه همچنین تفسیر دموکراتیک‌تری از اسلام ارائه داد. مهم‌ترین دستاورد زنانْ براندازی شکاف جنسیتی مرسوم بین «مرد اجتماعی» و «زن خانگی» بود. زنان ایرانی در مقابل مقاومت‌های بسیار، خود را به عنوان بازیگران عرصه‌ی عمومی تحمیل کردند. وضعیت متناقض زنان در جمهوری اسلامی بسیاری از ناظران و همچنین خود فعالانی را که در تلاش برای درک ماهیت کنش‌گری زنان بودند، سردرگم ساخته بود. فعالان به صراحت آن را به عنوان یک جنبش اجتماعی توصیف کردند،[61] اما برخی آن را یک ‌«جنبش خاموش» می‌دانستند[62]، در حالی که سایرین استدلال می‌کردند که فعالیت پراکنده زنان فراتر از یک ‌«مسأله‌ی اجتماعی» نیست.[63]

کنش‌گری زنان ایران را چگونه توصیف کنیم؟ آیا چیزی به نام ‌«جنبش زنان» وجود داشت؟ اگر نه، چگونه فعالیت‌های پراکنده و در عین حال جمعی و غیرعمد به برخی نتایج ملموس منجر شده است؟ در اواخر دهه‌ی 1370، مشارکت زنان در صدها نهاد غیردولتی زنان، شبکه‌های همبستگی و گفتمان‌ها به درجاتی از فعالیت سازمان‌یافته اشاره داشت. گروه‌های زنان تجمعات برگزار می‌کردند، در نشست‌های بین‌المللی زنان شرکت می‌جستند، با سیاستمداران و رهبران روحانی لابی می‌کردند و در مجلس کارزار راه می‌انداختند. هفته‌های زن، نمایشگاه‌های کتاب، جشنواره‌های فیلم و رویدادهای ورزشی محل بسیج آنها بود. در سال 1374 فعالان مستقل به همراه مقامات معتدلی مانند شهلا حبیبی (مشاور رئیس جمهور رفسنجانی در امور زنان)، جشنواره هفته زن را که شامل 62 سمینار، 3000 بزرگداشت، 230 نمایشگاه و 161 مسابقه بود، ترتیب دادند.[64] بیش از دوازده مجله زنانه (از جمله زنان، فرزانه، حقوق زن، زن روز، نادا، ریحانه، پیام هاجر، مهتاب، کتاب زن و جنس دوم)[65] و شمار فزاینده‌ای از وب سایت‌ها (مانند بدجنس و زنان ایران) ایده‌ها را به اشتراک می‌گذاشتند، رویدادها را تبلیغ می‌کردند و شبکه‌های همبستگی ایجاد می‌کردند. بین سال‌های 1369 و 1381، سی‌وشش نشریه جدید زنان منتشر شد. ایده‌های فمینیستی در دانشگاه‌ها نفوذ کرد و گروه‌های دانشجوییِ زن خبرنامه‌هایی درباره‌ی مسائل جنسیتی چاپ می‌کردند؛ در اواخر دهه‌ی 1370، چهار دانشگاه ایران برنامه‌های مطالعات زنان را دایر کردند، هر چند عملکردشان بسیار مانده بود تا به مطلوب نزدیک شود.[66]

با این حال، تمام این فعالیت‌ها و شبکه‌ها در اندازه‌ای نبود که جنبش ساختاریافته‌ای پدید آورد که قادر به ایجاد اعتراض گسترده و سازمان‌یافته باشد. کنش‌گری زنان ایران مجموعه‌ای از احساسات پراکنده‌ی جمعی، مطالبه‌گری و شیوه‌های روزمره مرتبط با موضوعات مختلف جنسیتی، به‌ویژه تاکید بر فردیت زنان را دربرمی‌گرفت. هویت‌های جمعی در نهادهای زنانه کم‌تر از فضاهای عمومی (هر چند تحت کنترل) شکل می‌گرفت: فضاهای کاری، دانشگاه‌ها، صف‌های جیره‌بندی، مراکز خرید، محلات، اجتماعات غیررسمی و مساجد. گرچه شبکه‌سازی سنجیده‌ای وجود داشت، ‌«شبکه‌های منفعل» به‌عنوان رسانه‌ای حیاتی برای ساختن هویت جمعی عمل کردند.[67] چنان که در میان جوانان جریان داشت، شبکه‌های منفعل اجازه می‌دادند تا ارتباط آنی و ناگفته‌ای بین زنان منفردی برقرار شود که به طور ضمنی اشتراکات خود در سبک و سیاق، رفتار و دل‌مشغولی‌ها را تشخیص می‌دادند. به عنوان مثال، زنان دگراندیش با لباس‌های «نامناسبِ» مشابه در خیابان‌ها، تهدید مشترک از سوی پلیس اخلاق و همبستگی با یکدیگر را احساس می‌کردند.

هنگامه‌ی تنش شدید سیاسی، تهدید یا فرصت غالباً شبکه‌های منفعل زنان را به گروه‌های ارتباطیِ فعال تبدیل می‌سازد. بنابراین، زنان خانه‌دار یا مادران قربانیان جنگ، از آنجا که فاقد سازمان‌دهی نهادی برای ابراز نارضایتی بودند، اغلب نارضایتی خود را به خیابان‌ها می‌بردند، هنگامی که در صف‌های طویل جیره‌بندی، در نانوایی‌ها یا قصابی‌ها، یا در ایستگاه‌های اتوبوس ایستاده بودند، جایی که آنها شیوه‌ی سرکوب‌ناپذیر «گلایه عمومی» را تکمیل کردند. زنان به‌خوبی از مزیت نسبی مبتنی بر جنسیت خود، مصونیت مادری یا قدرت خود به عنوان مادر و خانه‌دار برای اعتراض استفاده کردند و در عین حال از واپس‌زنی مصون ماندند. در حالی که اعتراضات مردان و جوانان اغلب سرکوب می‌شد، جایگاه مادریِ زنان از آنها محافظت می‌کرد. همسران قربانیان جنگ این مصونیت مادری را با سرمایه‌ی سیاسی خود به عنوان خانواده شهدا درآمیختند تا مبارزات موفقیت‌آمیزی را علیه تفسیر مردسالاری از شریعت راه بیاندازند که حضانت فرزندان یتیم‌شان را به پدربزرگ‌شان اعطا می‌کرد.

با این حال، اعتراض عمومیِ چنینی تنها جنبه‌ای ناچیز از مبارزات زنان را شکل می‌داد. آنها به‌ندرت مطالبات مشترکی را در مورد نابرابری جنسیتی بیان می‌کردند؛ درعوض، به خودی خود پیش رفتند تا مستقیماً در جایی که می‌توانستند – در آموزش، کار، ورزش و دادگاه‌ها- مطالبه‌شان را مطرح کنند. آن زمان، جنبش آنها جنبش اجتماعی متعارفی نبود که غالبا با تصاویر تشکیلات یکپارچه، رهبری شناخته‌شده، بنرها و راه‌پیمایی‌ها همراه باشد. کنش‌گری زنان ایرانی یک جنبش ضمنی را بازنمایی می‌کرد- نوعی تخطی ساختاری، فرایندی پیش‌رونده و ضروری از مطالبه‌گری که ریشه در قدرت حضور آنها داشت و به شیوه‌های زندگی روزمره گره می‌خورد. در برابر تعصب جنسیتی اسلام‌گرا، صِرف حضور عمومی زنان یک دستاورد بود، اما همچنین به عنوان سکوی پرتابی عمل کرد که زنان می‌توانستند از آن برای تخطی از سیاست مردسالارانه یا مذاکره با آن استفاده کنند. زنان در اقدامات جنگی و فعالیت‌های داوطلبانه شرکت کردند و جویای شغل بادرآمد شدند؛ تحصیل و ورزش را دنبال می‌کردند، دویدن و دوچرخه‌سواری را پی می‌گرفتند و در مسابقات بین‌المللیِ دوی میدانی شرکت می‌جستند؛ به عنوان متخصص، رمان‌نویس، فیلم‌ساز و راننده‌ی اتوبوس و تاکسی کار می‌کردند و برای مناصب عالی دولتی کاندیدا می‌شدند.

و همین نقش‌های عمومی، از هر سو بر الزامات اجتماعی و قانونی که باید مورد توجه قرار می‌گرفت، می‌تاخت: عرف و قوانین محدودکننده باید برای تطبیق با ضروریات زنان «حوزه‌ی عمومی» در نظام مردسالار حاکم تغییر می‌کرد. برای نمونه، تحصیلات دانشگاهی اغلب مورد نیاز زنان جوان بود تا مستقل از خانواده زندگی کنند، چیزی که در غیر این صورت نامناسب تلقی می‌شد. فعالیت عمومی زنانْ موضوع حجاب (سازگاری آن با ماهیت کارشان)، مصاحبت‌شان با مردان، کشش‌های جنسی[68] و برابری با مردان را در جامعه پیش کشید. اگر زنان بیشتر از مردان وارد دانشگاه می‌شدند و از آن فارغ‌التحصیل می‌شدند، زنان بیشتری می‌توانستند (البته نه لزوماً) سِمت‌هایی را اشغال کنند که بر مردان نظارت داشته باشند، که اقتدار آنها را اگر نهادینه نمی‌کردند، باید می‌پذیرفتند. ایفای نقش‌های عمومیِ مشابه مردان راه زنان را برای مطالبه حقوق برابر در قوانین احوال شخصیه، طلاق، ارث، دیه یا حضانت فرزند می‌گشود. چنان که زهرا شجاعی، مشاور رئیس جمهور خاتمی در امور زنان اظهار کرد: ‌«اکنون که زنان نان‌آور خانه شده‌اند، آیا وقت آن نرسیده است که الرجال قوامون على النساء را با نگاه تازه‌ای بخوانیم؟»[69] چرا زنان نباید به عنوان رئیس‌جمهور یا رهبر انتخاب شوند؟ اگر زنان بتوانند به عنوان مقامات عالی در تجارت یا دولت خدمت کنند، آیا باز هم برای شرکت در یک کنفرانس خارجی نیاز به کسب اجازه از شوهران خود دارند؟

در این پیشرفت ساختاری، زنان فعالیت‌های عادی مشابهی را انجام می‌دادند (کار در حوزه‌ی عمومی، ورزش، مطالعه یا انجام کارهای خانه)؛ اما این اقدامات بسیار معمولی مقامات را واداشت تا نقش زنان در جامعه و در نتیجه حقوق‌شان را به رسمیت بشناسند. این ضرورت حضور مردمیِ معنادار اما مداوم بود که مطالبات، استحقاقات و انتخاب‌های زنان را ارتقا می‌داد، زیرا به‌تدریج شکستن محدودیت‌های مردسالارانه‌ی بیشتری را ضروری می‌کرد. هر گام رو به جلو، گام بعدی را توجیه می‌کند، چرخه‌‌ی فرصت برای مطالبات بیشتر پدید می‌آورد و در نهایت به برابری جنسیتی و حقوق فردی بیشتر منجر می‌شود. این «ناجنبش» قدرت خود را نه از تهدید کنش‌گران به اغتشاش یا ناپایداری، بلکه از قدرت حضور آنها می‌گرفت: توانایی آنها برای ابراز اراده‌ی جمعی، به‌رغم تمام موانع، با دور زدن محدودیت‌ها، استفاده از آنچه ممکن بود و کشف فضاهای جدیدی که در آن‌ها خود را شنیده، دیده و احساس‌شده می‌ساختند. با این حال، پیشرفت به چیزی بیش از اعمال روزمره متکی بود؛ افزون بر این، فعالان فمینیست ابزارهای پیچیده‌ی حقوقی، الهیاتی و نظری را به کار بردند تا از فرصتی که حضور عمومی زنان در اختیارشان قرار داده بود، بهره ببرند.

‌«خطرِ» چنین «پیشروی آرامی» بود که روحانیون محافظه‌کار را نگران ساخت که حدود سی‌وپنج سال پیش با اعطای حق رأی به زنان در انتخابات محلی از سوی شاه مخالفت کرده بودند. ‌«حق رأی برای زنان، علاوه بر مشکلات خودش، منجر به شرکت آنها در انتخابات مجلس می‌شود؛ در این صورت این امر به برابری زن و مرد در طلاق، قضاوت و مانند آن می‌انجامد… بی‌شک این اعمال در مقابل اصول دینی ما قرار می‌گیرد.»[70]

انگیزه‌ی زنان برای حضور عمومی با یادآوری وضعیت پیش از انقلاب‌شان، ضرورت اقتصادی و جهانی‌شدن مبارزات زنان تقویت شد. لیکن عامل بلافصلْ فرصت گفتمانی بود که مبارزات خود زنان پیش‌تر پدید آورده بود. مشارکت گسترده‌ی آنها در انقلاب 57 بسیاری از رهبران مذهبی، به‌ویژه آیت‌الله خمینی، را واداشت تا به طور علنی عاملیت اجتماعی و سیاسی زنان را به رسمیت بشناسند. اشاره‌ی وی به رأی‌دهندگان زن در نخستین همه‌پرسی جمهوری اسلامی قدرت عمومی آنها را تثبیت ساخت. او تصدیق می‌کند: ‌«زنان بیش‌ از مردان در این نهضت [انقلابی] سهم دارند؛ مشارکت آنها دو برابر مردان است.»[71]و در ادامه می‌گوید: ‌«اینکه زنان مسلمان باید در خانه‌های خود حبس شوند، تصوری مطلقا غلط است که برخی آن را به اسلام نسبت می‌دهند. حتی در صدر اسلام، زنان در ارتش‌ها و جبهه‌های جنگ حضور داشتند.»[72] بعدها، فمینیست‌های مسلمان برای سرپیچی از روحانیون محافظه‌کاری که می‌خواستند آنها را به حیطه خصوصی بازپس برانند، به این اظهارات استناد کردند. هم‌زمان، عمومی شدن فراگیر زنان در شُرف به چالش کشیدن بسیاری از ساختارهای مردسالار دولت اسلامی و روابط جنسیتی و ایجاد یک هویت مستقل جدید برای آنها بود. این به نوبه‌ی خود، به خواسته‌های زنان برای برابری جنسیتی و رد بسیاری از نقش‌های ‌«سنتی» چارچوب بخشید.[73] مقاومت و حضور روزمره‌ی زنان باعث تعمیق اختلاف در گفتمان دینی شد و تفسیری متفاوت، پسااسلامی و زن‌محور از متون مقدس را از پیش برد. و در این میان، زنان از جنبش نوظهور دیگری، یعنی جنبش ‌«روشن‌فکران دینی»، بینش‌های اساسی را گرفتند.

آصف بیات

[1] بنگرید به: پایدار، زنان و روند سیاسی.

[2] بنگرید به: کریمی، «سهم زنان در بازار کار ایران».

[3] برای مواضع گروه‌های چپ در مورد مسائل زنان بنگرید به: شهیدیان، «چپ ایرانی». همچنین بنگرید به: توحیدی، «مسأله‌ی زنان و روشن‌فکران طی تحولات دهه‌ی اخیر».

[4] برای نمونه، بنگرید به: سخنرانی گلنار دستغیب، نماینده‌ی زن اسلام‌گرا، در اتحادیه‌ی بین‌پارلمانی هاوانا، چاپ‌شده در طبری و یگانه، زیر سایه اسلام. همچنین، بنگرید به: طبری، «اسلام و مبارزه»، ص 17.

[5] بنگرید به: پیام هاجر، شماره 1، 19 شهریور 1359 (1980)، ص 2.

[6] بیانیه‌ی هیأت نمایندگان زنان ایران در کنفرانس دهه‌ی زنان سازمان ملل، ژوئیه 1980.

[7] برای نمونه بنگرید به: اظهارات دو زن نماینده‌ی محافظه‌کار اسلام‌گرای مجلس پنجم، منیره نوبخت و مرضیه وحید دستجردی، به نقل از زنان، شماره 42، فروردین-اردیبهشت 1377 (1998)، ص 3.

[8] به نقل از زنان، شماره 26، ص 3.

[9] مریم بهروزی، به نقل از اطلاعات، 3 اسفند 1361 (1982)، ص 6.

[10] طباطبایی، «درک اسلام در کلیت آن»، ص 174.

[11] به نقل از رسالت، 26 فروردین 1375.

[12] رئیس‌جمهور رفسنجانی، به نقل از زنان، شماره 26، ص 5.

[13]مریم بهروزی نماینده مجلس چهارم به نقل از آزاده کیان-تیبوت، «زن و سیاست»، ص 44.

[14] به نقل از آزاده کیان-تیبوت، «زن و سیاست»، ص 39

[15] بنگرید به: ایران فردا، شماره 36، شهریور 1376 (1997)، ص12، زنان، شماره 27، آذر_دی1374 (1995)، ص 6.

[16] مقدم، «مسائل اشتغال زنان».

[17] خاتم، «ساختار اشتغال زنان شهری». کریمی، «سهم زنان در بازار کار ایران».

[18] زنان، شماره 27، ص 42.

[19] بنگرید به: مسرت امیرابراهیمی، مصاحبه در:

Bad Jins, 6th ed., December 2002, online.

[20] مینا، «تحرک زنان در تهران».

[21] برای یک گزارش عالی بنگرید به:

Hoodfar, Volunteer Health Workers in Iran.

[22] بین سال‌های 1990 تا 1995، نرخ رشد جمعیت به طور متوسط سالانه 2 درصد کاهش یافته بود. برای تمام ارقام نرخ رشد، به سال‌نامه سازمان ملل (نیویورک: سازمان ملل متحد، سال‌های مختلف) مراجعه کنید.

[23] زنان ایرانی در مسابقات ورزشی با بانوانی از پاکستان، سوریه، لیبی و کامرون به رقابت پرداختند. در مورد ورزش بانوان بنگرید به: ویژه‌نامه زنان، شماره 30؛ همچنین بنگرید به: زنان، شماره 9، بهمن 1371 (1991).

[24] Womeniniran.com [June 6, 2003].

[25] بنگرید به: زنان، شماره 42، اردیبهشت 1377، ص 61.

همچنین، برای گزارش‌های مربوط به تیم‌های فوتبال زنان مراجعه کنید به:

womeniniran.com [June 2003].

[26] برای یک بحث عالی در مورد اینکه چگونه مراکز فرهنگی جدید در جنوب تهران به مکان‌هایی «امن» برای زنان طبقات فرودست برای حضور فعال در عرصه عمومی تبدیل شده‌اند، بنگرید به: امیرابراهیمی، «تأثیر فرهنگ‌سرای بهمن بر زندگی اجتماعی و فرهنگی زنان و جوانان تهران».

[27] اطلاعات، 15 آبان 1369 (6November 1990).

[28] در نظرسنجی‌ای در سال 1373 از زنان ایرانی پرسیده شد که اگر ملزم به حجاب داشتن نبودند، آیا حجاب می‌پوشیدند و اگر چنین است چه نوع حجابی. حدود 20 درصد بدون حجاب، 10 درصد روپوش سبک، 40 درصد روسری و مانتو یا شال و 25 درصد چادر کامل را ترجیح می‌دادند. بنگرید به: عبدی و گودرزی، تحولات فرهنگی در ایران، ص 148.

[29] نامه یک زن به زنان، شماره 35، تیر 1376، ص 26.

[30] رجایی (نماینده مجلس)، به نقل از اطلاعات، 15 بهمن 1367 (1988).

[31] فعالان زن پسااسلام‌گرا به ویژه با رویکرد مشارکتی برخی فمینیست‌های سکولار تشویق شدند. برای بحث و تلاش برای ایجاد اتحاد فمینیست‌های پساسلام‌گرا و سکولار، بنگرید به: توحیدی، فمینیسم. همچنین مراجعه کنید به: «فمینیسم اسلامی» هم‌او.

[32] برای تشریح دقیق دیدگاه‌ها و نگرش زنان، بنگرید به: نجم آبادی، «فمینیسم در جمهوری اسلامی».

[33] بنگرید به: نظرسنجی خود زنان از خوانندگان‌اش در زنان، شماره 52، مرداد- شهریور 1374 (1995)، صص 54- 58.

[34] طبری، «اسلام و مبارزه»، ص 17.

[35] فمینیست‌ها استدلال می‌کردند که اگر حوا «ضعیف‌تر» بود، او کم‌تر از آدم در هبوطش مقصر بود. آنها در ادامه گفتند که زن (حوا) از مرد (آدم) اصیل‌تر بوده، زیرا مرد از زمین و زن از مرد آفریده شده است. در واقع زن برتر شمرده می‌شد، زیرا تنها او، نه مرد، می‌زاید، یا «بر جهان می‌افزاید». بنگرید به: لرنر، ایجاد آگاهی فمینیستی، صص 138-66. در مورد نمونه‌هایی از الهیات فمینیستی در مسیحیت و یهودیت، بنگرید به:

Bayes and Tohidi, Globalization, Gender and Religion, chap. 2.

[36] زنان، شماره 9، ص 34

[37] توجه به فرزندان در آیاتی از جمله المال و البنون (مال و فرزند) (کهف: 46) مورد تأکید قرار گرفته است. احادیث: «کودکان پروانه‌های بهشت‌اند» یا «هیچ گناهی بزرگ‌تر از نادیده گرفتن کودکان نیست» محوریت مراقبت از کودکان را نشان می‌دهد. بنگرید به: زنان، شماره 38، آبان 1376، صص 2-5.

[38] بنگرید به: سعیدزاده، «کالبدشکافی طرح انتقال امور اداری»، ص 15.

[39] به روایت قرآن، ترجمه عبدالله یوسف علی (بیروت: دارالعربیه، ن.د.).

[40] مصاحبه با مصطفی ملکیان در زنان، شماره 64، صص 32-35.

[41] شکری و لبریز، «مرد: شریک یا رئیس؟»، زنان، ش. 2، اسفند 92، صص 26-32.

[42] زنان، شماره 23، فروردین- اردیبهشت 1374 (1995)، صص 46-57.

[43] برای نمونه، بنگرید به: کار، «مشارکت سیاسی زنان».

[44] زنان، شماره 35، تیر 1376، ص 6.

[45] آیت‌الله بجنوردی از حوزه‌ی علمیه قم بیان می‌کند: «فقه [که احکام تبعیض‌آمیزی دارد] چیزی جز ادراکات خاص فقها نیست. و می‌توان آن را تغییر داد»؛ بنگرید به: فرزانه، شماره 8.

[46] به نقل از ماه‌نامه گزارش، شماره 148، تیر 1382.

[47] جمهوری اسلامی، 12 مهر 1376(1997).

[48] زنان، شماره 43، خرداد 1377 (1998).

[49] زنان، شماره 38، آبان 1379 (2000)، ص 59.

[50] گزارش‌شده در زنان، شماره 42، فروردین-اردیبهشت 1377 (1998)، ص 3.

[51] هفته‌نامه صبح، شماره 32، آبان 1375 (1996) و 28 فروردین 1375 (1996).

[52] گزارش محاکمه مجله در زنان، شماره 43، خرداد 1377 (1998)، ص 4.

[53] برای تحلیل دقیق بحث‌های جنسیتی در میان روحانیون شیعه ایران، بنگرید به: میرحسینی، اسلام و جنسیت.

[54] این در مقایسه با 283،253 ازدواج دائم یا عادی در مدت مشابه است. بنگرید به: حیات نو، 11 آبان 1381 (2002)، ص 11. لازم به ذکر است که ازدواج متعه همیشه ثبت نمی‌شود. بنابراین بسامد واقعی آن ممکن است بیشتر باشد.

[55] برای فهرست کامل رجوع کنید به: زنان، شماره 28، فروردین 1375 (1996)، ص 3.

[56] زنان، شماره 38، آبان 1376 (1997)، ص 38.

[57]اما سهم زنان از کرسی‌های پارلمان، یعنی 6 درصد، هنوز بسیار کمتر از میانگین جهانی 6/11 درصدی بود. میانگین در کشورهای عربی 4.3 درصد بود. رجوع کنید به: زنان، 33، ص 76.

[58] به نقل از مستقیمی، «حقوق – ایران». در بیش از 80 درصد طلاق‌ها در سال 2000 زنان خواهان بوده‌اند. برای این گزارش بنگرید به: شادی صدر در یاس نو، به نقل از سایت زنان ایران [4، 2003].

[59] زنان، شماره 34، اردیبهشت 1376 (1997)، ص 4 و شماره 37، شهریور-مهر 1376 (1997)، ص 8. مطالعه‌ای توسط عذرا شالباف تأیید کرد که زنان (همسران) با تحصیلات عالی، قدرت تصمیم‌گیری وسیع‌تری در خانواده‌ها دارند، گرچه مسئولیت‌های خانگی آن‌ها به میزان اندکی تغییر کرده بود. پایان‌نامه کارشناسی ارشد، دانشکده علوم اجتماعی، جامعه‌شناسی، دانشگاه تهران، 1380.

womeniniran.com [May 21,2003].

[60] بنگرید به: زنان، شماره 41.

[61] بنگرید به: آزادی، «جنبش اجتماعی زنانه»، سایت زنان ایران [۱۱ نوامبر ۲۰۰۳].

[62] مهدی، سایت ایران امروز [تیر 1381]; مقدم، «فمینیسم در ایران و الجزایر»؛ هودفر، «جنبش زنان در ایران»؛ آزاده، «جنبش اجتماعی زنانه»www.womeniniran.com.

[63] بنگرید به: جلایی‌پور، «مسأله اجتماعی، نه جنبش اجتماعی»؛ همچنین به «تحلیلی از پویش زنان ایران» هم‌او.

[64] گزارش‌شده در زنان، شماره 26، ص 5.

[65] بین سال‌های 1990 و 1997، سیزده مجله جدید زنان منتشر شد (ندا، رهروان سمیه، بوریش، پگاه، معراج، جلوه، پیام زن، زنان، تکاپو، فرزانه، ریحانه، طوبا و بانو). طی دوره‌ی بین انتخاب خاتمی و 2002، بیست‌وسه نشریه جدید زنان پدید آمد: زن و پژوهش، زن (روزنامه)، ارشاد نسوان، همسر، مهتاب، کتاب زنان، پوشش، قرن 21، زنان جنوب، زن امروز، الزهرا، بانو، نور بارون، شمیم نرگس، سروش بانوان، طرح و مد، یاس، ایراندخت، مطالعات زن، مالینی، عروس، زنان فردا، زن شرقی، کوکب. از سال 2000، پنج مورد از این مجلات توسط مقامات تعطیل شده بودند. بنگرید به: یاس نو، 23 می 1382 (2003).

[66] برای بررسی انتقادی برنامه‌های مطالعات زنان، بنگرید به: جلالی نائینی، «تأسیس رشته مطالعات زنان در ایران».

[67]برای توضیح مفهوم «شبکه منفعل» بنگرید به: بیات، سیاست خیابانی، فصل. 1.

[68] کشش جنسی در مرکز بحث آیت الله جوادی آملی علیه زنان که می‌توانند به عنوان قاضی یا فقیه عمل کنند، قرار داشت. بنگرید به: زنان، 9، ص 30.

[69] به نقل از زنان، شماره 37، شهریور-مهر 1376 (1998)، ص 56. این فرآیند به نوعی شبیه استراتژی «پیشروی آرام» است، که من در جای دیگر برای مفهوم‌سازی سیاست مردم عادی، حاشیه‌نشینان شهری در کشورهای در حال توسعه توضیح داده‌ام. این سیاست غیرخصمانه توزیع مجدد محصولات اجتماعی، فضای عمومی، زمین، مصرف جمعی و فرصت‌های تجاری را به میانجی اقدامات مستقیم طولانی‌مدت، آرام و مجزا توصیف می‌کند. جنبش زنان در ایران نیز مانند جنبش فقرای شهری، فرآیندی مجزا، دنباله‌دار و فزاینده برای به دست آوردن دستاوردها بود، فرآیندی که نزدیک به شیوه‌های زندگی روزمره بود. با وجود این، در حالی که حاشیه‌نشینان شهری حول ساختارهاي قانوني هنجاري و (مدرن) عمل مي‌كنند و در نتيجه مي‌توانند از آن عبور كنند، بازیگران زن باید در بطن این ساختارها عمل کنند و بنابراین قوانین محدودکننده چنین ساختارهایی را به چالش بکشند.

[70] دوانی، نهضت روحانیان ایران، ص 67.

[71] گزیده‌هایی از مقالات پیام هاجر، ص 1، تهران: جمعیت زنان انقلاب اسلامی، 21 تیر 1359.

[72] به نقل از زنان، شماره 9، ص 30.

[73] مطالعه‌ای در مورد جنسیت و نگرش اجتماع، تحت حمایت وزارت فرهنگ، نشان داد که بین دیدگاه‌های مردان و زنان در مورد «رضایت از زندگی» اختلاف فراوانی وجود دارد، چندان که انتظار زنان بسی بیش از مردان است. به گزارش خبرگزاری ایرنا، خرداد 1383 (2004)، به نقل از سایت ایران امروز.

2022-10-12 جنبش گیسوان  جواد تسلیمی

جنبش گیسوان
جواد تسلیمی

جنبش گیسوان
جواد تسلیمی
16 مهر 1401
این‌روزها در حکومت اسلامی مدوساهای جوان و زیبای ایران با به آتش کشیدنِ روسری‌های خویش، یعنی ابزار سرکوبشان، گیسوان زیبا و دلربای خویش را آشکار می‌کنند تا این حکومت پدر – مرد – قاتل‌سالار را تبدیل به سنگ کنند. آنها این‌بار از حمایت مردان و زنان ایران و جهان برخوردارند و می‌خواهند برای اولین بار با جنبش خود، خودشان را در متن قرار بدهند. جنبش انقلابی زنان در ایران آغاز شده است: جنبش گیسوان.

در اساطیر یونانی مدوسا زنِ زیبایی است که به تقاضای پوسیدون (خدای سیل، رودخانه‌ها و دریاها) پاسخ منفی می‌دهد. مجازات این سرپیچیِ زنانه در برابر یکی از قدرتمندترین ایزدان یونان باستان، یعنی پوسیدون، فرزند کرونوس و برادر زئوس که با وجود زندگی با همسری زیبا با زنان بسیاری آمیزش جنسی دارد، تبدیل مدوسا به هیولایی ترسناک از طریق تبدیل گیسوان زیبای او به مارهایی کریه و خوف‌انگیز است.

اسطورۀ مدوسا روایت سرکوبِ سرپیچی و زیباییِ زنانه است. مدوسا زن – انسان و پوسیدون مرد- خدا است. او «آن دیگری» است و فناپذیر در جهانی که مردانِ فناناپذیر بر آن سلطه دارند. اما نافرمانی او برای مردان هراس‌انگیز است. آنها توانِ دیدنِ او را ندارند. هر مردی با دیدن او تبدیل به سنگ می‌شود. روایت ساختگیِ نظام مردسالار از زن سرکش به مثابۀ موجودی خطرناک در طول تاریخ از طریق ادبیات، فرهنگ، هنر و مذاهب مردسالار به شکل‌های مختلف بیان و به نوبۀ خود به خودآگاه و ناخودآگاه افراد تزریق شده است.

در ادبیات نمونه‌های بسیاری از زن اغواگر داریم: از آناستازیای داستان «ابله» داستایوسکی گرفته تا زن لکاته «بوف کورِ» هدایت. در فیلم‌‌نوآرهای کلاسیک هالیوود هم یک کاراکتر زن داریم که «فم فَتال» نامیده شده: زنِ زیباروی اغواگر که بسیار خطرناک و مرگ‌آور است. کاراکتر باربارا استان‌ویک در فیلم «غرامت مضاعفِ» بیلی وایلدر و مری آستور در فیلم «شاهین مالت» جان هیوستن نمونه‌هایی از این زنان فتنه‌گر در سینمای کلاسیک هستند. در مذاهب هم نمونه‌های بسیاری داریم: از حوّا گرفته تا سالومه. اما تبدیل زن زیبا با گیسوان دلربا به هیولایی که به جای تارهای مو، مارهای ترسناک و زشت بر سر دارد، یعنی هراس از گیسوان زن، در اسلام در امر حجاب تجلی پیدا می‌کند. امر به پوشاندن گیسوان زن که زیبایی و قدرت اغواگری دارد نشانۀ دیگری از سرکوب جنسیِ زنان در ایران اسلامی است.

این‌روزها در حکومت اسلامی مدوساهای جوان و زیبای ایران با به آتش کشیدنِ روسری‌های خویش، یعنی ابزار سرکوبشان، گیسوان زیبا و دلربای خویش را آشکار می‌کنند تا این حکومت پدر – مرد – قاتل‌سالار را تبدیل به سنگ کنند. آن‌ها این‌بار از حمایت مردان و زنان ایران و جهان برخوردارند و می‌خواهند برای اولین بار با جنبش خود، خودشان را در متن قرار بدهند. جنبش انقلابی زنان در ایران آغاز شده است: جنبش گیسوان.

2022-10-10 جنبش و یا بزودی شاید انقلاب “برای…” و نقش چپ آزاده شکوهی

جنبش و یا بزودی شاید انقلاب “برای…” و نقش چپ
آزاده شکوهی

جنبش و یا بزودی شاید انقلاب “برای…” و نقش چپ

آزاده شکوهی

امروز بیست‌ و سه روز از آغاز مبارزات مردم در ایران می‌گذرد. مقاله حاضر بررسی موجز و تحلیلی است از شرایط موجود و نقش چپ.

تاریخ روند داده ها را رقم می‌زند. داده های امروز ما چیست؟
*راه اندازان این جنبش نوجوانان و جوانان متولد دهه‌های هفتادو هشتاد هستند. نسلی با ویژگی های خاص خود. بزرگ شده با اینترنت و آموزشهای مدرنیته. نسلی که به همت چپ داخل کشور انواع کتاب‌های فلسفی، جامعه شناسی، سیاسی و… را به زبان فارسی برای خواندن در دسترس داشته و باز هم به همت فعالین داخل با هنر تشکل و سازماندهی آشنا شده است.

* با یک جنبش فمینیستی روبرو هستیم. جنبش فمینیستی که به قول ژیژک در نوع خود بی‌نظیر است چون مردان را هم در برمی‌گیرد و آنها را حذف نمی‌کند. جنبشی که شعار زن، زندگی، آزادی را به شعار محوری خود تبدیل کرده است.

*با این واقعیت روبرو هستیم که شماراعتصابات، خیزش ها و تظاهرات به طور روزمره در حال بالا رفتن است. دیروز شنبه اوج تاکنونی این جنبش را در تمامی شهرهای ایران شاهد بودیم.

*شاهد تداوم حضور در خیابان و دادن شعارهایی همچون “تا انقلاب نکردیم به خونه بر نگردیم” هستیم. مردم روزها در خیابان هستند و شبها روی پشت بامها. مبارزان شب گذشته تا پاسی از شب سنگر خیابان را آگاهانه پاسداری کردند.
*با نسلی آگاه و هوشیار روبرو هستیم. کیفیت شعارها نشان از آگاهی این نسل دارد. شعارهایی همچون” کارگر دانشجو اتحاد، اتحاد” یا “فقر و فساد و بیداد مرگ بر این استبداد” و البته “زن، زندگی ، آزادی”.

*شاهد آن هستیم که سلبریتی ها در سطح ایران و جهان از این جنبش حمایت میکنند. حمایت سلبریتی ها به هر چه بیشتر پخش شدن خبرها و در نتیجه جلب حمایت داخلی و بین‌المللی کمک می‌کند.

*همچنین شاهد حمایت تمامی احزاب مترقی و چپ، اتحادیه های کارگری، معلمان، هنرمندان، وکلا و… در سرتاسر جهان از این جنبش هستیم که باز موجب جلب حمایت بین المللی از سوی طیف متفاوتی می‌شود.
*این جنبش و مبارزات مردم ایران که به سوی انقلاب می‌رود نه تنها در خاورمیانه بلکه در تمامی جهان نور امید تابانده است. در دنیای افسرده و سر خورده از هجوم خشونت بار سرمایه داری نئو لیبرال این جنبش همچون جنبش سال‌های شصت و هفتاد در آمریکای لاتین با خود امید به تغییر آورده است.

ظرفیت این جنبش چه اندازه است؟
کارآیند بودن هر جنبشی متکی به ظرفیتش است.ظرفیت این جنبش در نیروی عظیم نوجوانان و جوانان تازه نفس، در همپیوندی با ملیت ها و قوم‌های ساکن ایران و در پیوند عمیق‌ با فمینیسم و خواسته‌ های جنبش زنان است. ظرفیت این جنبش همچنین در آن است که روشن ساخت امروز دیگر اکثریت عظیم مردم ایران جمهوری اسلامی را نمی خواهند و امروز تنها شعار سرنگونی است که اعتبار دارد.

نقاط ضعف جنبش کدام است؟
در شرایط کنونی (این شرایط می‌تواند دقیقه ای تغییر کند) پاشنه آشیل این جنبش دو مورد است.

اول: عدم حضور و حمایت گسترده آن صد هزار نفری که باید پای در خیابان بگذارند. همراهی اعتصاب کنندگان صنایع بزرگ مثل نفت و ذوب آهن و…
دوم:خلأ رهبری. منظور از رهبری یک بزرگ آقای از فرنگ وارد شده نیست. رهبری یعنی یک رهبری جمعی با حضور فعالین مدنی، حقوق بشری، فعالین زنان، محیط زیست، فعالین تشکلات کارگری، معلمان و ملیت‌های ساکن ایران. همگی از داخل کشور.

نقش چپ
اینجاست که به نقش چپ می‌رسیم. منظور من از چپ آن بخش از چپ است که به سوسیالیسم، فمینیسم و دموکراسی عمیقا باور دارد. چپ سوسیالیست-فمینیست دموکراسی خواه امروز می‌تواند و باید با تمامی قدرت به میدان آید زیرا پلاتفرم این جنبش که در ترانه شروین (که بر اساس توییت‌های مردم ساخته و اجرا شده) فرمول بندی شده، پلاتفرم چپ است. شروین می‌خواند مغزهای پوسیده چپ می‌گوید جمهوری سکولار، شروین می‌خواند “ولیعصر و درختهای فرسوده” چپ می‌گوید یک سیاست درست برای حفظ محیط زیست، شروین می خواند “شرمندگی برای بی پولی” چپ می گوید نظامی مبتنی بر برابری و تامین اجتماعی و عدالت، شروین می‌خواند “کودک افغانی، دختری که آرزو داشت پسر بود” چپ می‌گوید رفع تبعیض از همه شهروندان‌ به دلایل قومی، ملیتی، جنسی، جنسیتی و… و شروین می‌خواند “آزادی” و چپ می گوید دمکراسی و حق آزادی بیان و تشکل.

ترانه شروین که پلاتفرم سیاسی این جنبش شده است، پلاتفرم چپ است. هیچ حزب و جریان دست راستی و محافظه کاری نمی‌تواند به این پلاتفرم پاسخ مثبت بدهد و آن را تحقق بخشد.

یک موقعیت استثنایی برای حضور چپ فراهم شده، باید تیزهوشانه موقعیت را دریابیم و در جهت پیوند دادن این پلاتفرم با جنبش چپ حرکت کنيم. اگر چپ سوسياليست – فمینیست دموکراسی خواه بتواند حول این پلاتفرم خودش را سازماندهی کند آنگاه توان و قدرت وارد شدن در ائتلافات بزرگ را خواهد داشت. ائتلافات موقتی و موضعی. مثلا ائتلاف تا سرنگونی، ائتلاف از سرنگونی تا تشکیل مجلس موسسان و ائتلافات بعدی بر حسب شرایط و موقعیت‌ها.

یک نکته مهم دیگر آنکه چپ سوسیالیست – فمینیست دموکراسی خواه باید بتواند رتوریک ایران دوستی را از سلطنت طلبان و رژیم چنجی ها باز پس گیرد. از تشکیل گروه ۵۳ نفر تا امروز این چپ بوده که برای آزادی و آبادی ایران بدور از شوینیسم فارس محور تلاش کرده است. ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم و باید این را با افتخار فریاد زنیم.

آینده این جنبش به هر شکل ختم شود ما دیگر هرگز به دوران پیش از قتل مهسا (ژینا) امینی باز نخواهیم گشت. آنچه به دست آورده‌ایم اگر در کوتاه مدت به سرنگونی نیانجامد قطعا راه سرنگون کردن رژیم را هموار خواهد کرد.

2022-10-10 خواسته‌‌ای هدف‌مند برای اعتصابات، برای ارتقای جنبش زن، زندگی، آزادی، فرنگیس بختیاری

خواسته‌‌ای هدف‌مند برای اعتصابات، برای ارتقای جنبش زن، زندگی، آزادی، فرنگیس بختیاری

خواسته‌‌ای هدف‌مند برای اعتصابات، برای ارتقای جنبش زن، زندگی، آزادی

نوشته‌ی: فرنگیس بختیاری

«غـفلت از جـنبش‌های خـودجـوش، تحقیر آن‌ها و عـدم هدایتشان در مسیری آگاهانه و ارتـقای سـطح آن‌ها بـا قـرار دادنشان در درون سیاسـت، اغـلب می‌تـوانـد پیامـدهای جـدی و خـطرنـاک داشـته بـاشـد… یکی از عـلل کارآمـد شکل‌گیری کودتـاها را بـاید در دسـت ‌کشیدن گـروه‌های مـسئول از هدایت جـنبش‌های خـودجـوش بـه سمت آگاهی و ارتقای آن‌ها به یک عامل مثبت سیاسی جست‌وجو کرد.»- آنتونیو گرامشی

ارتقای خیزش زن، زندگی، آزادی در مسیری آگـاهـانـه، این‌جا و اکنون در گرو آزادی زندانیان سیاسی و پر کردن خلاء رهبری است؛ یک عامل مثبت سیاسی، که در این مرحله می‌تواند مبارزه علیه ستم جنسیتی و مذهبی را با مبارزه علیه ستم طبقاتی و ستم قومی به یک کل واحد فرا برد. تنیدگی مبارزه علیه این چهار ستم و جهت ‌دادن به خشم و نفرت موجود توسط فعالان سیاسی شناخته‌شده، توان واقعاً موجود جنبش اجتماعی برای عدم تکرار انحراف انقلاب سال 1357 است.

ظرفیتِ خودگستری جنبش زن، زندگی، آزادی

«شکوفایی انسان، رها از همه‌ی بندهای سلطه و استثمار نژادی، قومی، طبقاتی و جنسی، شرط شکوفایی همگان است.»

در خیزش اخیر، چهار ویژگی مرتبط با زیست مهسا، ستم جنسی، ستم قومی، ستم مذهبی (شیعه ‌نبودن) و ستم طبقاتی (فرودست ‌بودن) موجب سراسری‌ شدن آن، بیش‌تر بین نوجوانان اقشار میانی جامعه و کم‌تر نوجوانان به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ است، موضوعی که از اهمیت وافر آن نمی‌کاهد.[1] پیشرو بودن دختران نوجوان در این خیزش، شرکت پسران دوشادوش آن‌ها و فریاد درد مشترک در خیابان و تويیت‌ها، از فمنیسمِ معطوف به‌ ستم مختص به ‌زن فرا رفته‌ است. به‌طوری‌که معترضان[2] مرد و زن، پیر و جوان، کرد و فارس و عرب در نفی اجبار و الزامات قدرت حاکم نسبت به زن، خواسته و ناخواسته، رهایی خود را می‌یابند. جنبشی خودانگیخته که «ناگهان دوباره تا سطح بالا آمده و منفجر شده … به این دلیل که فلاکت مفرط، یا سرکوب تحقیرآمیز نه تنها اقتصادی بلکه سیاسی نیز، چنان فریاد بلندی از هر یک از قربانیانش برآورده که تمام قربانیان فریاد یک‌دیگر را می‌شنوند… خودانگیختگی توده‌ها موتور کنش انقلابی است.»

انـفجارهـای سیاسی مـانـند جـنبش زنـان ایران یا جـنبش اقـوام ــ روژاوا، عـفرین ــ و یا جنبش سیاهان، همه، خیزش‌هایی ضد سلطه و استثمار هستند و ظرفیت خودگستری آن‌ها به فرای مرزها، می‌توانـد زنجیره به‌هم‌بافته‌ی سلطه واستثمار مذهبی، جنسیتی، نژادی و طـبقاتی را حلقه به حلقه فعال کرده، بـه ‌سـوی عـدالـت اجـتماعی راه جوید. این جنبش‌ها در مسیر تکاملی‌شان می‌توانند از مـنشاء و هـدف اولیه‌شان فـرا روند و بـا ارتـقا بـه سـطح بنیادی‌تـر از مـبارزه، توان گذار به جامعه‌ی آزاد انسانی را بیابند. جنبش نفی حجاب، یکی از این جنبش‌هاست که با به چالش‌کشیدن هستی ایدئولوژی حاکم، ابعادی چنان گسترده یافته که قادر است پایه‌های هویتی را که بستر اجتماعی و تاریخی این ایدئولوژی در منطقه است به ‌لرزه درآورد.[3] دختران جوان با جسارت و شهامت و سراپا خشم، قیامی را شعله‌ور کرده‌اند که پس از دهه‌ها بنیادگرایی، قتل و وحشت، نور امید و شادی به خاورمیانه می‌فرستد و خودگستری و خودزایندگی پراتیک، مرزها را پشت سر گذارده از محدوده‌ی جغرافیایی و فمنیستیِ صرف فرا رفته، در حال ورق ‌زدن تاریخ جهان است نه فقط به دلیل گستردگی جغرافیایی و استمرار آن، بیش‌تر از آن رو که راهی نو برای همبستگی جهانی علیه سلطه و ستم گشوده ‌است، تحولی تاریخی و بس مهم. روزنه‌ای در سویه‌ی چشم‌انداز تاریخی.

نوجوانان، معترض و شجاع در محاصره ایدئولوژی «براندازی» سریع

نوجوانان شگفت‌انگیزی که جرقه این تحول را زدند، ویژگی تاریخی منحصربه‌فردی دارند. این ویژگی با توصیف ایدئولوژیک دهه‌ی هشتادی، عامداً نادیده گرفته می‌شود. آن‌ها گرچه متولد اواخر دهه‌ی 70 و دهه‌ی 80 هستند اما در بستر اینترنت و مبارزه‌ی طبقاتی مستمر دهه‌ی اول قرن 21 رشد کرده‌اند و خود محصول تاریخی اوج‌گیری مبارزه‌ی طبقاتی، قومی، جنسیتی و نژادی دهه‌ی گذشته در جهان و ایران هستند. طبیعی بود فرزند زمانه‌ی خود شوند چنان‌که می‌بینیم. آن‌ها نهال‌های دهه 90 هستند، باروت خشم و عصیان، فرزندان اعتراض، فریاد و حق‌خواهی هر روزه که بر دوش زندانیان سیاسی، فعالان زن و مرد، مهساهای در بند بالیدند و روحیه‌ی اعتراض در آنان نهادینه شده است. آن‌ها مثل عموم انسان‌ها بسته به موقعیت‌ها و شرایط زیست و ظلمی که دیده‌اند وارد عرصه‌های مختلف اعتراض می‌شوند. نوجوانان ما که درد و آزار بنیادگرایان ضدزن را هر روز می‌کشند، مبارزه برای آزادی زن و آزادی مذهب فعالشان کرده است. آن‌ها معترضانی بی‌باک و جسور هستند و انرژی فوق‌العاده‌ای دارند، ولی صبر ندارند، دنبال نتایج سریع هستند و در غیاب راهبران آزموده در گردباد خواسته‌های جهت‌داده‌شده رسانه‌ای به سرعت تهیج و گرفتار می‌شوند.

اکنون و این روزها جادوی «براندازی» سریع اکثریت نوجوانان را تسخیر کرده است. آن‌ها سوار امواج شده‌‌، با تشویق و هلهله‌‌ی رسانه‌های بورژوازی، در خلسه‌ی سلب قدرت حاکمان به هر سو می‌‌روند، سیزیف‌وار دور خود می‌چرخند، دستگیر و کشته می‌شوند، اما هدف معین قابل وصول ندارند. گرچه از نظر جغرافیایی همه جا هستند ولی از نظر کمی هم‌چنان در اقلیتند و هنوز نتوانسته‌اند کارگران را به میدان بکشانند، نتوانسته‌اند اعتماد کارگران به‌حاشیه‌رانده را جلب کنند. نوجوانان غیور ما فرمان اعتصاب و انقلاب به کارگرانی می‌دهند که اکثراً کنار ایستاده‌اند و نوجوانان را چون فرزندانشان ناپخته می‌دانند، هم‌دردی می‌کنند اما ورود نابهنگام به میدان نبرد را پذیرا نیستند و تا لحظه‌ی نوشتن این مقاله، هنوز این جنگ را جنگ خود نمی‌دانند. پیرها چون نگارنده تجربه‌ی انقلابی شکست‌خورده دارند، گوادلوپ را به یاد می‌آورند، «فعلاً شاه برود» به یاد می‌آورند،. مسن‌ها و جوان‌ترها دو دهه جنگیده‌اند، به نقاط قوت و ضعف‌ خود آشنایند و در غیاب فرماندهان آشنای دیروز، هنوز به میدان جدید جنگ باور ندارند. دانشجویان آگاه‌ترند، می‌دانند اگر وارد میدان نشوند، امکان دارد غافله را کلاً ببازند. به‌نظر می‌رسد اندرز گرامشی را پذیرفته‌اند که: عدم«هدایت جـنبش‌های خـود‌جـوش بـه سمت آگاهی» می‌تواند خطرناک باشد. ‌از روز شنبه وارد میدان مبارزه‌ی زن، زندگی، آزادی شده‌اند. امید داشته ‌باشیم کارگران و معلمان نیز به این نوجوانان بپیوندند اما، حتی اگر آن‌ها هم اعتصاب کنند، در غیاب راهبرانشان، خطرات در کمین جنبش بدون سر رفع نمی‌شود، شاید کاسته شود. تنها با توان انقلابی دهه‌ی 90 می‌توان بر این گردباد سوار و این انرژی بی‌مهابا را از محاصره‌ی ایدئولوژیک بورژوازی رهانید.

چرا شعار آزادی زندانی سیاسی محوریست

امروز‌، جامعه از اقلیتی کنش‌گر که هم‌‌صدا حضور مادی در مبارزات داشته باشند، شناخته شده و مورد اعتماد مردم باشند، محروم است. در غیاب چنین نیروی، فرزندان ما که در کلاس درس مبارزه‌ی دختران انقلاب، معلمان، دانشجویان و کارگران در دهه‌ی 90 بزرگ شدند، تنها و بدون آموزش‌دهندگان و رشددهندگان ‌خود، بدون راهبران آن دهه‌ و بدون هرگونه تکیه‌گاهی در عرصه‌ی مبارزه تنها مانده‌اند. لشکری را مانند که فرمانده ندارد اما زیر رگبار دشمن، چاره‌ای جز دفاع از خود نیز ندارد. هم‌زمان ایدئولوژی بورژوازی از تلویزیون‌های فارسی‌زبان فرامرزی، رسانه‌های دموکراسی پارلمانی تا سلبریتی‌ها و قدرت‌مندانِ سیاست آن‌ها را محاصره‌ کرده‌اند و برای تکرار بهارعربی دیگری، تصاویر بهمن 1357 را در راستای «براندازی» سریع آن روزها در باورها می‌نشانند. ایدئولوژی «انقلاب بدون رهبر»، در خلاء رهبری، رهبر می‌سازد و ایدئولوژی «براندازی» سریع، با ممانعت از تکوین مبارزات و سازمان‌یابی مردم، از آستین خود دیکتاتور مدرن بیرون می‌آورد. در چنین شرایطی آن حلقه‌ی تعیین‌کننده که می‌تواند خلاء راهبری را کمابیش پر نموده با دادن توان انقلابی به جنبش، تهاجم ایدئولوژیک موجود به نوجوانان را کم‌رنگ کند، فعالانی هستند که در دو دهه‌ی گذشته بستر رشد این نوجوانان را فراهم کردند، فعالانی که با جان‌فشانی، شکنجه و زندان سکوت نکردند و با تلاش برای سازمان‌یابی همکارانشان، موفق شدند ضرورت تشکل‌های مستقل از کانون‌های صنفی تا سندیکاها و مجامع عمومی را میان مردم ببرند. آن‌ها سال‌ها زندان رفتند و بزرگ‌شدن فرزندانشان را ندیدند، زیر شکنجه با آبروی‌شان بازی شد، خانواده‌شان از نان شب محروم شدند. اما پای بر زمین واقعیت‌های موجود در میدان ماندند و هرکدام در حوزه‌ی مبارزاتی خود شناخته ‌شده، اعتماد مردم را به دست آوردند. آن‌ها، فعالان زنان، کارگری، قومی و مذهبی، حتی حامیان محیط زیست در این روزها همگی در تبعید و زندان‌اند و حتی از دیدن زمین بارور شده‌ی خود که محصولش نوجوانانی چنین بی‌باک هستند محرومند. در صورتی‌که در واقعیت، در ذهن جامعه وجود دارند. مردم در این 20 سال آن‌ها را شناخته‌اند به آن‌ها اعتماد دارند و فقط صدای آن‌ها را خواهند شنید.

سیاست آن‌ها

«هر خیزش اجتماعی ــ حتی زمانی‌که بتوان جرقه‌ی برافروزنده‌ی آن را بی‌اماواگر طرح و توطئه‌ی مشخص نیروهایی معین یا نقشه‌ها و آمال اهورایی یا اهریمنی دوستان و دشمنان آن دانست ــ بدون تضادها و کشاکش‌های ژرف در ریشه‌های واقعیت اجتماعی و تاریخی آن خیزش، هرگز روی نخواهد داد.»

تضادها و کشاکش‌های ژرف اقتصادی، سیاسی در هر جامعه عموماً بر سیاست‌مداران آشکارتر از مردم است. آن‌ها پس از اتمام کرونا و رکود موقت اعتراضات، منتظر برآمد دیگری در جای‌جای دنیا بودند. اتاق‌های فکر آن‌ها می‌دانستند جنبش را سر تسلیم و کرنش نیست، سیاست‌مداران ایران نیز از ماه‌ها قبل به تدارک مقابله نشستند و نهایتاً اجرای گام‌به‌گام سرکوب سیستماتیک سال‌های 58 الی 60 را تنها راه نجات خود یافتند، اجراکننده‌ی آن سرکوب را در رأس دولت نشاندند تا تاریخ را تکرار و اقتدار نظام در سرکوب مبارزات علیه سلطه و استثمار را تضمین مذاکرات هسته‌ای و بقای خود کنند. سرکوب‌کنندگان بر آن شدند با روش‌های استالینی لیدرها را جدا، فعالان را به بند بکشند، بدنه‌ی جنبش را از راهبرانش محروم سازند و با بمباران کردها، چون شهریور 58، باز هم خون کرد دلیر را چاشنی دفاع از «تمامیت میهن»، «امنیت» و تفرقه کنند. با همین سیاست از آعاز سال 1401 سلبِ سرِ جنبش گام‌به‌گام جلو رفت. در آن ماه‌ها که موش کور جسور تاریخ حفاری‌اش رو به پایان بود و نوجوانان تاریخ‌ساز ما می‌رفتند روزنی رو به نور بگشایند، تمامی فعالان سیاسی زن و مرد، معلم، دانشجو و کارگر، بدون استثناء تمامی رهبران با تجربه که ماحصل دو دهه مبارزه طبقاتی بودند، دستگیر، ‌زندان و تبعید شدند. سیاستی که این روزها نیز ادامه دارد، شناسایی لیدرهای تظاهرات و دستگیری شبانه‌ی آن‌ها. جداکردن و به بندکشیدن کامل سرِ جنبش اعتراضی، هدیه‌ای بود که به رسم ملاقات شاهان، پشتوانه‌ی مذاکرات رئیسی برای اثبات قدرت نظام در سرکوب و ممانعت از تکثیر ظرفیت ضدسرمایه‌دارانه‌ی جنبش در منطقه گردید. اگر نمایندگان سیاسیِ سرمایه فرش قرمز زیر پایش انداختند و با زهرخند به اعتراضات، بر سکوی بین‌المللی نطق و خطابه دعوتش کردند از آن روست که با دست پر وارد میدان مذاکره شده بود. برای تداوم قدرت سرمایه، بمب اتمی و انرژی هسته‌ای منبع سود و رقابت است و خطر حیات و ممات آن نیست. آن‌چه همیشه خطر است و در بحران‌های اقتصادی، سیاسی در هر منطقه جغرافیایی خطرش دوچندان می‌شود مبارزات رهایی‌بخش مردم و فعالانی‌ست که توده‌پذیرند و این مبارزات را جهت می‌دهند. بدیهی‌ست اگر این منطقه در قلب خاورمیانه باشد و پیشینه‌ی یک دوره‌ی انقلاب شورایی را نیز داشته باشد، از بمب اتم برای سرمایه خطرناک‌تر است، چون می‌تواند کل منطقه را متأثر کند. شاهدیم که قتل مهسا و پی‌آمدهای غیرقابل پیش‌بینی آن چاشنی یک بمب مبارزاتی علیه سلطه و استثمار جنسیتی شد که توان فعال‌کردن سایر بمب‌های مبارزاتی در خاورمیانه را نیز دارد. نمایندگانِ سرمایه در غرب و شرق، که در بهره‌برداری از فرصت‌ها گرگ باران‌دیده شده‌اند، مذاکرات را ادامه می‌دهند. استفاده حداکثری از حُکام وحشت‌زده‌ ایران، در همان حال محکومیتشان در دادگاه آبان یک اتفاق ساده نیست. همان‌طور که ژانویه‌ی 1919 آلمان یک اتفاق ساده نبود. امپراتورها، عـلی‌رغـم تمامي رقابت‌هایشان، هوشـیار و بـیدار آماده شده‌اند با گذشتن از روي جسد حاکمان، بمب مهسا را خنثی نمایند. مبادا، مبادا این رژیم خون‌خوار قبل از سقوط، 67 دیگری با آن‌ها معامله کند!! و جزیره‌ی ثبات را برای حاکمان بعد هموار کنند. خرس قطبی هم از این معامله بار خود را می‌برد. این خرس نیز می‌داند بمب مبارزه علیه سلطه و استثمار زیر پای خودش قرار دارد، نمی‌گذارد کلاهش را باد ببرد. همه‌ی مدعیان آزادی و نیروی چپ در برابر این مبادا، روزی باید پاسخ‌گو باشند.

پشـت خیزش زیبا و قدرت‌مند این روزها، راهبران مردم را به بند کشیده‌اند و با سرکوب ایدئولوژیک پردامنه، تلاش می‌کنند این خیزش را از جنبش انقلابی پرتوان دهه‌ی گذشته منفک و مانع اعتلایش شوند. بلاشک نگارنده متهم به نگاه توطئه‌گرانه خواهد شد. چه باک! تـوانـایی مـا و بیش‌تر وظیفه مـا شـرکت فعالانه در این خیزش و نقد ایدئولوژی‌هاست و نه انکار آن‌ها!

سیاست ما

مهمترین وظیفه‌ی «رهبری» در دوران اعتصاب توده‌ای مبتنی است بر وضع ‌کردن شعار مبارزه، جهت دادن به مبارزه، تنظیم کردن تاکتیک مبارزه‌ی سیاسی؛ به شیوه‌ای که در هر فاز و در هر لحظه از نبرد، تمام نیروی پرولتاریایی که پیش‌تر در مبارزه درگیر و به عرصه‌ی نبرد پرتاب شده، متحقق شود و به فعلیت درآید. تاکتیک‌… نباید هرگز پایین‌تر از سطح رابطه‌ی قوای فعلی باشد، بلکه برعکس، باید از این سطح گذر کند»- روزا لوکزامبورگ

در این طوفان بزرگ، در این روزها، که نیروی چپ نیز‌‌‌‌‌ مانند همه‌، پس جنبش زن، زندگی، آزادی روان است و امواج شدید آن همه را بهت‌زده کرده است. شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد نیز، زیر این امواج و پشت هلهله‌ی رسانه‌ها از چشم‌ها پنهان مانده است. نیروی محرکه‌ای که باید پشت زندان‌ها تجمع کند و فریاد بزند مهساهای ما را آزاد کنید در کف خیابان انرژی خود را مدام خالی می‌کند. ترکیدن بغض چهل‌ساله، چنان خشمی در این خاک رها کرده که به نظر نگارنده از برآمد 1905 شوروی یا هر خیزشی در قرن بیستم تاکنون فراتر می‌رود. بریدن زنجیرها و فریادها، جنبش اسپارتاکوس را تداعی می‌کند. استمرار و اعتلای این خیزش خودانگیخته و خودگستری آن در خاورمیانه وقتی می‌تواند راهی نو برای اعتلای مبارزه‌ی رادیکال علیه سلطه و استثمار در جهان بگشاید که در گرداب مهلک شور و هیجان خودرهبری منحرف نشود. در این فضا و موقعیت، بیانیه‌ها و شعارهای نیرو چپ نیز در دریای گفته‌ها، نوشته‌ها و صداها محو می‌شود و جز معدودی گوش شنوا به آن‌ها ندارند. تنها نیرویی که امکان دارد صدایش شنیده شود فعالان سیاسی خود مردم هستد. لایک، تو‌ئیت و صدای آن‌هاست که بیانیه‌ها و رهنمودها را به نیروی مادی تبدیل می‌کند و موج‌ها را در مسیری دیگر می‌اندازد. آزادی زندانیان سیاسی، جهانی‌ کردن این خواسته، جهت دادن تظاهرات به سوی زندان‌ها، پیوستن قلب تپیده‌ی جنبش به سر خود جهت ادامه و تکوین مبارزه‌ی محوری‌ترین راهبرد در این مرحله جنبش است. آزادی زندانیان سیاسی و پرکردن خلاء یک «اقلیت کنش‌گر»، توان انقلابی وارد جنبش می‌کنند، توانی که ریشه در تاریخ جنبش اخیر دارد و بعید نیست ترک‌تازی دموکراسی پارلمانی در گوشه و کنار جهان را تحت‌الشعاع قرار دهد.

از طرف دیگر نفس طرح شعار آزادی زندانیان سیاسی:

ظرفیت بسیار برای فراخوان اعتصابی هدف‌مند برای دانشجویان، معلمان و کارگران دارد این شعار بر تأمل و احتیاط آن‌ها غلبه و آنان را برای آزادی همکارانشان به عرصه‌ی مبارزه‌ی هدف‌مند جلب می‌کند. شکی نیست که اعتصاب توده‌ای، با فراخوان ما یا هر گروهی شکل نمی‌گیرد، بلکه چیزی است که به وقوع می‌پیوندد. اما تشخیص وقوع آن و جهت‌دادن اهدافش فرصتی تکرارنشدنی‌ست. به کمک‌طلبیدن اعتصاب برای نجات ده‌ها مهسای در بند که زندگیشان در خطر مرگ لحظات سقوط رژیم است، حتی اگر پاسخ نگیرد، مسئولیت تاریخی ماست.
تمرکز جنبش بر امتیازگرفتن از رژیم برای آزادی زندانیان سیاسی، هدف مشخص ایجاد می‌کند، تظاهرات روزمره را جهت می‌دهد و انرژی این تظاهرات را به جای هرز رفتن در خیابان و ناامید ‌شدن در اطراف زندان‌ها می‌کشاند، جبهه‌ی مبارزان رادیکال را تقویت و فضای موجود را دگرگون می‌کند.
نیروی چپ، مبارزان قومی و زنان رادیکال، فردی و گروهی، در ایران و در جهان، متحد و یک‌پارچه در شعارها و پلاکاردها در داخل و خارج کشور، در توئیت و پست و… می‌توانند، خواسته‌ی مشخص و هدف‌مند «آزادی زندانی سیاسی» را مطرح و کارگران، دانشجویان و معلمان، احزاب چپ فرامرزی، روشن‌فکران رادیکال جهان و یا خاورمیانه را برای آزادی آن‌ها و حفاظت از جانشان به اعتصاب یا هرگونه کنش مناسب فراخوان دهند. می‌توان امیدوار بود با هدف مشخص و موثرِ «آزادی زندانیان سیاسی»، جنبش زن، زندگی، آزادی را در این مرحله، از جادوی «براندازی»ِ سریع آزاد گردد. سرکوب ایدئولوژیک آن کم‌رنگ شود و انرژی تعین‌کننده‌ی آن برای تشکل شوراها و تشکل‌های منطبق با شرایط، کارا گردد. هم‌هنگام نیروی چپ با غلبه بر پراکندگی موجود قادر خواهب بود از انزوا خارج شود.
یاداشت‌ها

[1].‌ در مقاله‌ی درجه‌‌ی «رهایی زنان معیار رهایی همگان» دیدگاه خود را در این باره مفصلاً نوشته‌ام: «به‌رغم درهم‌تنیدگی ستم جنسیتی و ستم طبقاتی و غیرممکن بودنِ رهایی کامل زنان در چهارچوب مناسبات سرمایه‌داری، تبعیض جنسیتی را نمی‌توان کلاً به ‌تبعیض طبقاتی، و مبارزات آزادی‌خواهانه زنان را به‌ مبارزات طبقه‌ی کارگر محدود کرد. این مبارزات، بسته به ‌سطح رشد مناسبات سرمایه‌داری و ناهم‌گونی قومی و مذهبی، در بخش‌های متناقض و سطوح متفاوتی بروز خواهد یافت … صرفاً محدود به ‌زنان کارگر یا محوریت کار خانگی و کار دستمزدی نیست. اقشار مختلف جامعه زنان در هر کشور به‌مثابه یک کل بر یک‌دیگر تأثیر می‌گذارند و به‌نوبه‌ی خود از کل تأثیر می‌پذیرند. مبارزات زنان ممکن است در بخش‌های مختلفی بروز ‌کند، تأثیر این بخش‌ها بر یک‌دیگر در هر دوره‌ی تاریخی به ‌تغییراتی در کل مبارزات زنان منجر می‌شود که قابل استناد به ‌قشر معینی از زنان نیست. بنابراین هر جنبه از جامعه‌ی زنان باید به‌طور انضمامی و در بستر تاریخی‌اش، و با احتساب ماهیت پویای هر واقعیت اجتماعی، درک شود.»

[2].‌ عامدانه بر معترضان تاکید شده است. چون به‌رغم تبلیغات رسانه‌های فرامرزی، خیزش جاری گرچه سراسری‌ست اما کارگران بلاخص کارگران رسمی هنوز در این خیزش حضور پررنگ ندارند هر چند با آن به‌طرق مختلف هم‌دردی می‌کنند. حتی معلمان نیز با احتیاط اعلام تعطیلی کردند. به نظر می‌رسد کارکرد رسانه‌های ایدئولوژیک در این مورد نتیجه‌ی عکس گذارده است. طبق صحبت با برخی همشهری‌های کشاورز و کارگر هم‌چنین کارگران جوان تماشاچی، ترس بی‌کار شدن یا دستگیر شدن مانع حضورشان در تظاهرات نبود. دو دلیل بیش‌تر شنیدم: حالا بچه‌ها برای ما تعین تکلیف می‌کنند و «گرسنه نیستند، درد آن‌ها، درد ما نیست.»

[3].‌ در سال 1396 در مقاله‌ی «ما ابزار نیستم، ما انسانیم» با تیتر دومِ «کیفرخواست دختران خیابان انقلاب، ناقوس مرگ بنیادگرایی در منطقه» خیزش امروز را پیش‌آمدی ناگزیر نوشته بودم. ناقوسی که صدایش را این روزها همه شنیده‌اند. بهمن 1396 مقاله در رادیو زمانه با نام مستعار ققنوس منتشر شد.

2022-05-29 درس‌هایی از جنبش معلمان – کاوه مظفری

درس‌هایی از جنبش معلمان – کاوه مظفری

درس‌هایی از جنبش معلمان – کاوه مظفری
برخلاف رویکرد مطالبه‌محور که در جستجوی یافتن راه‌حل مشکلات در سطوح بالایی است؛ نقطه عزیمت تشکل‌یابی، تقویت و همبستگی پایینی‌هاست. وقتی تاکید بر تشکل‌یابی به عنوان استراتژی اصلی است، این مطالبات و کنش‌های اعتراضی هستند که در مقام تاکتیک قرار می‌گیرند. تشکل‌یابی، فرصتِ تمرین کارگروهی و دموکراسی از پایین را فراهم می‌کند.

بیدارزنی: یکی از جنبش‌های اجتماعی مترقی کشور ما که در چند سال اخیر رشد و شکوفایی قابل توجهی داشته، جنبش معلمان است. گستردگی جغرافیایی و کیفیت متمایز مبارزه و استقامت کنشگران این جنبش، تجاربی متنوع و بدیع را رقم زده است. تجاربی که می‌تواند درس‌هایی ارزنده برای سایر کنشگران اجتماعی و مدنی به دنبال داشته باشد. تجاربی که در آفرینش مناسبات بدیل برای آینده جامعه ما نقش به‌سزایی خواهد داشت. در این یادداشت سعی دارم با نگاهی به این تجارب و ابتکارات، برخی از درس‌های آموختنی از مبارزات معلمان را برجسته کنم.

۱- تشکل‌یابی در مقام استراتژی
تاکید بر ضرورت تشکل‌یابی، شعار مشترک بسیاری از فعالین مدنی و کنشگران جنبش‌های اجتماعی است. اما در عرصه عمل، با توجه به محدودیت‌ها و سرکوب‌ها، ایجاد و حفظ تشکل‌های اجتماعی و مدنی فرایندی بسیار دشوار است. هرچند تلاش‌هایی در این زمینه انجام می‌شود اما در بسیاری موارد گذرا و ناپایدار است. به نوعی متشکل شدن تنها به صورت مقطعی و ابزاری رخ می‌دهد و پس از مدتی خیلی از حرکت‌های جمعی به سمت هویت‌یابی فردی و رسانه‌ای سوق پیدا می‌کند. با این وجود، جنبش معلمان توانسته تجاربی ارزشمند از نظر تقویت هویت‌های جمعی و تشکلیابی به دست آورد. به طور خاص در یک سال اخیر، فعالیت‌های اعتراضی کانون‌های صنفی معلمان در بیش از ۲۰۰ شهر کشور نشانه‌ای جدی از عملیاتی شدنِ شعار تشکل‌یابی محسوب می‌شود. به‌طوری‌که پیگیری و تدارک برای تشکل‌یابی به خط‌مشی محوری جنبش معلمان تبدیل شده است. اگر در گذشته، پیگیری مطالبات صنفی و معیشتی، مسئله اصلی فعالیت‌های جمعی معلمان بود و متشکل شدن در قالب کانون‌های صنفی و کنش‌های اعتراضی به عنوان ابزار و تاکتیکی برای پیگیری این مطالبات مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ امروز شاهد آن هستیم که تشکل‌یابی نه صرفا در جایگاه ابزاری موقت و تاکتیکی بلکه در مقام راهبرد و خط‌مشی برای جنبش معلمان اهمیت پیدا کرده است.

برخلاف رویکرد مطالبه‌محور که در جستجوی یافتن راه‌حل مشکلات در سطوح بالایی است؛ نقطه عزیمت تشکل‌یابی، تقویت و همبستگی پایینی‌هاست. وقتی تاکید بر تشکل‌یابی به عنوان استراتژی اصلی است، این مطالبات و کنش‌های اعتراضی هستند که در مقام تاکتیک قرار می‌گیرند. تشکل‌یابی، فرصتِ تمرین کارگروهی و دموکراسی از پایین را فراهم می‌کند. بدین ترتیب، تجارب تشکل‌یابی می‌توانند نطفه‌هایی مولد برای پیدایش مناسبات بدیل باشند. به عنوان نمونه «اداره شورایی» که در چند سال اخیر بسیار مطرح شده و مورد توجه قرار گرفته، نه از درون نظریات کتابخانه‌ای یا تبلیغات رسانه‌ای، بلکه از دل مبارزات و تجارب تشکل‌ها بیرون آمده است.

۲- تشکل‌یابی با رویکرد شبکه‌ای و فراگیر
وقتی از تشکل و سازماندهی صحبت می‌کنیم، شیوه‌های سنتی که در گذشته مرسوم بوده بیشتر به یاد می‌آید. شیوه‌هایی مبتنی بر سلسله‌مراتب و تمرکزگرایی. شیوه‌هایی از متشکل شدن و سازماندهی که عموماْ الهام گرفته از شیوه‌های سازماندهی نظام موجود است. به عبارتی، وقتی درباره ساختار تشکل‌یابی و سازماندهی صحبت می‌کنیم، ناخودآگاه شیوه‌های شناخته شده و مرسومِ برآمده از نظم موجود را شبیه‌سازی می‌کنیم. مثلاً سازمان کار در یک کارخانه که صاحب سرمایه و مدیر در بالا و کارگران در پایین قرار دارند، یا یک سازمان نظامی که فرماندهی متمرکز در بالا و سربازان در پایین جای دارند. یکی از خصوصیات اصلی ساختارهای سلسله مراتبی، تفکیک کار فکری و کار یدی است. تفکیکی که برآمده از مناسبات طبقاتی است. در ذهن بسیاری از ما الگویی رایج است که یک سازمان نیاز به رهبری یا رهبرانی در راس دارد که خوب فکر می‌کنند و به درستی تصمیم می‌گیرند و بدنه‌ای در قاعده که به صورت منضبط، تصمیمات و فرمان‌ها را اجرا می‌کند؛ و زمانی یک سازمان موفق است که این تقسیم کار به صورتی حرفه‌ای رعایت شود.

در مقابل این شیوه سلسله مراتبی و متمرکز سازماندهی؛ الگوهای دموکراتیک، شبکه‌ای و فراگیر وجود دارد. تجارب بسیاری در مناطق مختلف وجود دارد که نشان می‌دهد ستمدیدگان و فرودستان می‌توانند با سازوکارهایی دموکراتیک و غیرمتمرکز، تشکیلاتی فراگیر و در عین حال اثرگذار بسازند. به جای تقسیم کار یدی و فکری میان بدنه و رهبری، با بهره‌گیری از مدل‌های مدیریت مشارکتی و شورایی می‌توان سازمانی مبتنی بر برابری و در عین حال پویا را سامان داد. اگر در سازمان‌های سلسله‌مراتبی و متمرکز، کمیته مرکزی در صدر امور است، در سازمان‌های دموکراتیک سعی بر این است تا با برگزاری مجامع عمومی، نشست‌های سراسری و شورایی به صورت منظم، سکان تصمیم‌گیری و مدیریت تشکلات در اختیار همگان باشد.

کاربست این شیوه از سازمان‌دهی به هیچ وجه آسان نیست. از یک سو، فرهنگ مسلط بر جامعه مبتنی بر فردگرایی است، و اگر قرار به سازماندهی باشد الگوهای سلسله‌مراتبی و متمرکز به عنوان الگوهای کارآمد شناخته می‌شوند. از سوی دیگر، در شرایطی که محدودیت‌های فعالیت مدنی وجود دارد و فرادستان دائماً در تدارک سرکوبِ همبستگی فرودستان هستند، برگزاری منظم مجامع عمومی کار ساده‌ای نیست. با این وجود، جنبش معلمان در این مدت نشان داده که تمام تلاش خود را دارد تا با شیوه‌های ابتکاری و بهره‌گیری از امکانات و ابزارهای مختلف، پایبند قواعد دموکراتیک و مشارکتی باشد.

جعفر ابراهیمی با تاکید بر اینکه این سبک کار نقطه عطفی در روند مبارزات جمعی معلمان است، به نمونه‌های موفقی از برگزاری مجامع عمومی اشاره می‌کند: «برگزاری باشکوه مجمع عمومی انجمن صنفی معلمان کردستان/ سنندج در خیابان، زیر شدیدترین تدابیر امنیتی در بهمن‌ماه ۱۴۰۰ نشان داد که برای تشکل‌یابی نیاز به کلاس‌های آموزشی نیست. … انتخابات انجمن صنفی فرهنگیان استان فارس، انتخابات انجمن صنفی معلمان شاغل و بازنشسته کرمانشاه، اعلام موجودیت کانون صنفی معلمان هرسین و اسلام‌آباد غرب و انتخابات کانون صنفی معلمان بیجار، تبدیل تجمع به مجمع عمومی کانون صنفی معلمان استان بوشهر و برگزاری مجمع عمومی انجمن صنفی معلمان دیواندره در ماه‌ها و هفته‌های گذشته نشان داد که معلمان در سایر شهرها و استانها نباید پشت اجازه وزارت کشور بمانند و باید جسورانه حتی شده خیابان و محل تجمع را به محلی برای برگزاری مجمع عمومی تبدیل نمایند»[۱].

۳- ضرورت تدارک و استقامت برای تشکل‌یابی پایدار
خط‌مشی تشکل‌یابی بیشتر از آنکه به مسابقه دو سرعت شباهت داشته باشد، شبیه دو استقامت و ماراتن است. به همین خاطر انتظار نتایج زودهنگام از تشکل‌یابی، خام‌اندیشی است. برای موفقیت در تشکل‌یابی همانند دو استقامت نیاز به تجهیز و تدارک بلندمدت است. برخلاف روش‌هایی که تاکید بر سرعت و آغازهای انفجاری دارند، برای موفقیت در تشکل‌یابی نیاز به صبر و هماهنگی و آمادگی است. اگر در خط‌مشی‌های دیگر مثل افشاگری یا مطالبه‌محوری، تاکتیک‌های رسانه‌ای و راه‌اندازی طوفان در فضای مجازی، ابزاری بسیار اثرگذار است؛ برای تشکل‌یابی پایدار خیلی مواقع لازم است چراغ خاموش و با طمأنینه کار کرد. پایبندی به این سبک کار، ساده نیست. بویژه در دنیایی که سرعت رویدادها بسیار زیاد است و انعکاس اخبار در رسانه‌ها باعث می‌شود انتظار تغییر سریع داشته باشیم. خسته شدن از وضع موجود و وسوسه پیدا کردن راه‌های میان‌بُر باعث می‌شود دست به تاکتیک‌هایی هیجانی بزنیم که با استراتژی تشکل‌یابی همسویی ندارد و حتی به ماندگاری و پایداری تشکل‌ها ضربه می‌زند. حفظ و تقویت انرژی، آمادگی و روحیه کار تیمی در طولانی‌مدت، همانند دو ماراتن، تضمین‌کننده ساخته شدن تشکلی قدرت‌مند است که بتواند در روند تغییرات تاثیرگذار باشد.

جنبش معلمان را نباید تنها در اقدامات و کنش‌های اعتراضی که در عرصه عمومی رخ می‌دهد و در معرض دید همگان است، خلاصه کرد. تداوم اعتراضات معلمان در این سال‌ها، بدون تقویت روابط درونی ممکن نبود. اگرچه در اعتراضات معلمان شاهد طرح شعارهای خودجوش و ابتکاری هستیم، اما نباید کنش‌های اعتراضی معلمان را به اقداماتی خلق‌الساعه و به عبارتی خودبخودی تقلیل داد. در پشت هر دقیقه از یک کنش اعتراضی که از بیرون قابل رویت است؛ ساعت‌ها هماهنگی، تدارک، گفتگو، سازماندهی و انرژی جمعی انباشت شده است. اگر اینطور نبود، اعتراضات معلمان پس از یکی دو بار سرکوب خشن فرو می‌نشست و دچار افول می‌شد. تداوم اعتراضات معلمان در شیوه‌های مختلف و همچنین حمایت آنها از یکدیگر بویژه در مواقع سرکوب، گواهی است بر پشتیبانی و تدارک و تشکل‌یابی بطئی. عملگرایی به تنهایی، پس از مدتی انرژی هر جنبش و حرکت جمعی را تحلیل می‌برد. به همین خاطر لازم است به موازات و حتی بسیار بیشتر از اقدامات و کنش‌های اعتراضی، تدارکات و پشتیبانی از روابط درونی هر تشکلی مبنای کار باشد.

۴- موازنه اعتبار بیرونی و اعتماد درونی
یکی از عواملی که موجب گسسته شدن پیوندهای درون تشکیلاتی می‌شود، پیوندهای بیرون از تشکیلات است. به عبارتی، برای اعضای یک تشکل، روابط و مشروعیت بیرونی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. وقتی کسب اعتبار بیرونی برای اعضای یک تشکل به روابط و اعتماد درون تشکل ترجیح داده شود، احتمال اختلاف و انشعاب افزایش پیدا می‌کند. در مقابل، یکی از عواملی که موجب فرقه‌گرایی و محفلی‌شدن می‌شود، توجه بیش از حد به پیوندهای درونی تشکیلات و ندیدن اعتبار و ارتباطات بیرونی است.

وقتی اعضای یک تشکل صرفاً به روابط و هنجارهای درونی اتکا داشته باشند و نگاه سایر گروه‌های فرودست برایشان اهمیتی نداشته باشد، به تدریج به سمت فرقه و محفل شدن حرکت می‌کنند. برای مقابله با این دو آسیب جدی یعنی انحلال و انشعاب‌طلبی از یک سو و فرقه‌گرایی و محفل‌گرایی از سوی دیگر، لازم است میان پیوندهای درونی و بیرونی هر تشکلی موازنه برقرار کرد. یعنی لازم است همواره مراقب بود وزن ارتباطات و پیوندها در یک سمت بیشتر نشود، و تلاش کرد تا در عین تقویت هنجارها و پیوندهای درون تشکیلاتی، شبکه ارتباطات بیرونی تشکیلات نیز رشد کند. به عبارتی، تقویت روابط درونی و بیرونی در هر تشکلی لازم و ملزوم یکدیگرند.

جنبش معلمان در حفظ این موازنه نیز تجربه‌ای در مجموع موفق داشته است. به طوری که تشکل‌های مختلف جنبش معلمان صرفاْ متمرکز بر مسائل و مطالبات صنفی و معیشتی خود نیستند، بلکه بسیاری از مسائل اجتماعی و مطالبات عمومی را مدنظر دارند. از حق آموزش رایگان و باکیفیت برای کودکان گرفته تا وضعیت کودکان پناهنده، تا حق آموزش به زبان مادری، تا نابرابری‌های جنسیتی، و بسیاری از مسايل دیگر اجتماعی. همچنین کنشگران جنبش معلمان در این مدت به خوبی توانستند ارتباطات مناسبی با فعالان سایر جنبش‌ها و تشکل‌های اجتماعی و مدنی برقرار کنند. اما با وجود این ارتباطات بیرونی و توجه به مسائل و مشکلات اجتماعی، از مطالبات و مسائل خاص خود نیز غافل نشدند. همچنین اجازه ندادند ارتباطات بیرونی بر اتحاد و همبستگی درونی آنها تاثیر منفی بگذارد.

۵. تقویت و تکثیر شهامت
اینکه ستمدیدگان جز زنجیرهای‌شان چیزی برای از دست دادن ندارند، تنها عامل شهامت آنها نیست. شهامت برای ستمدیدگان مستلزم برخورداری از نوعی دارایی جمعی است. شهامت ستمدیدگان برآمده از دارایی و امتیازی فردی نیست، بلکه ناشی از پیوند توانایی‌ها و دیدگاه‌های متنوع آنهاست. شهامت ستمدیدگان نوعی سرمایه اجتماعی خاص آنهاست. اگرچه در آغازِ بسیاری از مقاومت‌ها و اعتراضات و جنبش‌های اجتماعی، افرادی هستند که شجاعانه پیش‌قدم می‌شوند و بر می‌خیزند و دیگران را به برخاستن تشویق می‌کنند؛ اما باید در نظر داشت که حتی شجاعت و شهامت آنها نیز یک دارایی جمعی است. در واقع، شجاعت و شهامتِ ایستادگی و مقاومت در برابر ستم و سرکوب اساساْ یک دارایی جمعی است که ممکن است در یک فرد یا خانواده یا شبکه دوستان یا در یک محله انباشت شود. این شهامت و شجاعت، نیرویی بسیار قدرتمند است که می‌تواند جنبشی اجتماعی را آغاز کند، اما تنها به شرطی پایدار می‌ماند و اثرگذار می‌شود که بتواند راهی برای تکثیر پیدا کند. اگر این شهامت آغازین، تکثیر نشود یا به کیش شخصیت بدل می‌شود یا پس از مدتی تضعیف می‌شود و از بین می‌رود. اما اگر این شهامت تکثیر شود و همه کنشگران جنبش سهمی از آن داشته باشند، قدرتی جمعی پدیدار می‌شود که توانایی تغییر مناسبات را در خود دارد.

مرور تجارب جنبش معلمان در یک سال اخیر شامل نمونه‌های موفقی است که توانسته این شهامت‌های آغازین را تکثیر کند و شهامتی جمعی بیافریند. به طوری که امروز در بسیاری از شهرهای کشور حتی اگر معلمی به تنهایی دست به کنشی اعتراضی بزند خود را متصل به شبکه‌ای از شهامت جمعی و سرمایه اجتماعی می‌داند. کنشگران جنبش معلمان در عمل نشان دادند که با حمایت از تک تک اعضایشان هم این شهامت را ارج می‌نهند و هم تقویت می‌کنند. در تجربه اخیر که مربوط به تجمع سراسری روز جهانی کارگر و برخوردها و سرکوب‌های پس از آن است، می‌توان گفت که این شهامت جمعی توانست هیمنه سرکوبگران را تحقیر کند. همچنین نشان داد که شهامت جمعی در جنبش معلمان از سطح افراد و کنشگران فراتر رفته است. آنطور که در بیانیه شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران آمده: «جنبش اعتراضی معلمان قائم به هیچ شخصی نیست و اعتراضات معلمان متاثر از خواست و اراده تک تک جامعه فرهنگیان است».

2022-05-12 مارکسیسم و بازنگری سه‌گانه‌ی طبقه، جنسیت و نژاد- نوشته‌ی: مارتا ای. خیمه‌نس ترجمه‌ی: فرزانه راجی

مارکسیسم و بازنگری سه‌گانه‌ی طبقه، جنسیت و نژاد- نوشته‌ی: مارتا ای. خیمه‌نس ترجمه‌ی: فرزانه راجی

مارکسیسم و بازنگری سه‌گانه‌ی طبقه، جنسیت و نژاد- نوشته‌ی: مارتا ای. خیمه‌نس ترجمه‌ی: فرزانه راجی

مقدمه

امروزه اکثر نشریات علوم اجتماعی، به‌ویژه آن‌هایی که درباره‌ی نابرابری می‌نویسند، نقدی آیینی به مارکس و مارکسیسم را در روند معرفی بدیل‌های نظری که برای اصلاح «شکست‌های» ادعایی آن در نظر گرفته شده است، بدیهی می‌دانند. این روال در نخستین آثار فمینیستی نیز رایج شد: مارکس و مارکسیست‌ها به‌ خاطر عدم ارائه‌ی تحلیلی عمیق از ستم بر زنان، «اقتصادزدگی» «تقلیل‌گرایی طبقاتی» و مقوله‌های تحلیلی «کورجنسی»‌شان آماج نقد بودند. چندی بعد این ادعا مرسوم شد که مارکسیسم نیز در بی‌توجهی به نژاد، جمعیت‌شناسی، قومیت، محیط زیست و عملاً هرآن‎چه برای «جنبش‌های اجتماعی جدید» در غرب اهمیت داشت مقصر است. زمانی‌که جنبش‌ها فروکش کردند، دانش‌پژوهیِ متأثر از همان دغدغه‌‌های سیاسی رونق گرفت؛ انرژی‌ای که می‌توانست در عرصه‌ی عمومی صرف شود در برنامه‌های آکادمیک (مانند مطالعات زنان، مطالعات نژادی/قومی) و در تلاش‌هایی‌ برای افزایش «تنوع» در برنامه‌ی درسی و تعدادِ افرادِ موسسات آموزشی تجلی یافت.

انتشار مجله‌ی نژاد، جنس و طبقه (Race, Sex & Class) در سال ١٩٩٣، (که بعداً به نژاد، جنسیت و طبقهRace, Gender & Class تغییر نام داد)، نشان‌دهنده‌ی هم‌گرایی آن علایق سیاسی و فکری با دیدگاهی جدید در علوم اجتماعی بود که خیلی زود توجه بسیار زیادی را به خود جلب کرد، چنان‌که از ازدیادِ مقاله‌های ژورنالیستی و کتاب‌هایی با عناوین نژاد، جنسیت و طبقه پیداست. این دیدگاه را که پیش‌ از همه اما نه منحصراً دانشمندان علوم اجتماعی رنگین‌پوست مطرح کردند واکنشی بود به نظریه‌های فمینیستی‌ای که تفاوت‌های نژادی/قومی و طبقاتی در میان زنان را نادیده می‌گرفتند، نظریه‌هایی در مورد نابرابری نژادی/قومی که تبعیض‌جنسی در میان مردان و زنان رنگین‌پوست را نادیده می‌گرفتند، و همان‌طور که انتظار می‌رود تصحیحی بر کاستی‌های ادعاییِ مارکسیسم به شمار می‌آمد. برای مثال ژان بلخیر، سردبیر و بنیان‌گذار نژاد، جنس و طبقه، به‌عنوان مقدمه مقاله‌ای را درباره‌ی این موضوع به شرح زیر می‌آورد: «”شکست“مارکسیسم در توسعه‌ی ابزارهای کافی و نظریه‌‌‌ای جامع درباره‌ی موضوع‌های قومیت، جنسیت و طبقه مسلم است.»[١] این سیاهه‌ی شکست‌های فرضی می‌توانست هرچه‌قدر که بخواهیم طولانی‌تر بشود اما چه چیزی را فراتر از این واقعیت اثبات می‌کند که اولویت‌های سیاسی و نظری مارکس و انگلس با اولویت‌های آن دانشمندان علوم اجتماعی معاصر متفاوت بود؟ نتیجه‌‌گیری کم‌تر مغرضانه و البته قابل‌بحث این است که مارکسیسم اگرچه «بینش‌های مهم و بی‌نظیری» درباره‌ی کارکرد سرمایه‌داری ارائه می‌دهد، «نیاز به توسعه‌ی ابزارهای تحلیلی برای زمینه‌یابیِ مطالعه‌ی نژادپرستی، جنسیت‌گرایی و طبقه‌گرایی دارد.»[2] طبقه را «طبقه‌گرایی» برشمردن، از دیدگاه نظریه‌ی مارکسیستی، «یک فرمول‌بندی عمیقاً گمراه‌کننده»[3] است زیرا طبقه صرفاً یک ایدئولوژی دیگر برای مشروعیت بخشیدن به ستم نیست؛ بلکه بیان‌گر مناسبات بهره‌کشانه بین مردم، با ‌واسطه‌ی روابط‌شان با ابزار تولید است. با وجود این، مسئله این است که نه مارکس و نه انگلس آن‌قدر تلاش صرف بررسی جنسیت و نژاد (و مسائل دیگر) نکردند که منتقدان امروزی را راضی کند. تأکید بر «گناهان»ِ – نظر به حساسیت‌ها‌ی سیاسی کنونی- کرده و ناکرده‌ی‌ آن‌ها بسیار آسان‌تر از بهره‌گیری از رهاورد‌های نظری و روش‌شناختی آن‌ها برای نظریه‌پردازی و بررسی آن جنبه‌ از صورت‌بندی‌های اجتماعی سرمایه‌داری است که امروزه به ما مربوط می‌شود (‌مروری بر آثار و نوشته‌های این حوزه این نکته را تأیید می‌کند). استثناهای قابل‌توجه عبارتند از: بربراغلو[۴] که با مرتبط کردن ستم جنسیتی و نژادی به انباشت سرمایه، آن نیروهای زیربناییِ طبقاتی را که تقسیمات جنسیتی و نژادی طبقه‌ی کارگر ایالات متحده را موجب می‌شود بررسی کرده است، و کندال[۵] که قاطعانه در راستای ضرورتِ اجتناب از نژاد‌ی شدن و زنانه‌سازی تضادهای اجتماعی، آن هم توأم با به حداقل رساندن یا نادیده گرفتن طبقه، استدلال کرده است.

در این مقاله قصد دارم استدلال کنم که مارکسیسم حاوی ابزارهای تحلیلی ضروری برای نظریه‌پردازی و تعمیق درک ما از طبقه، جنسیت و نژاد است. می‌خواهم از دیدِ نظریه‌ی مارکسیستی استدلال‌هایی را که برای مطالعات نژاد، جنسیت و طبقه توسط برخی از حامیان اصلی آن‌ها ارائه شده است، به‌طور انتقادی و با ارزیابی نقاط قوت و محدودیت‌شان بررسی کنم، و در این میان نشان بدهم که اگر مطالعه‌ی طبقه، جنسیت و نژاد قرار است به چیزی فراتر از جمع‌آوری مستندات بی‌پایانِ تغییرات در برجستگی نسبی و اثرات ترکیبی آن‌ها در بافتارها و تجربه‌های بسیار خاص دست یابد، مارکسیسم از لحاظ نظری و سیاسی ضروری است.

نژاد، جنسیت و طبقه هم‌چون دیدگاهی در علوم اجتماعی

گمان می‌کنم مدت‌ها قبل از رایج‌شدن دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» (RGC)، اکثر جامعه‌شناسان مارکسیست که قشربندی اجتماعی را آموزش می‌دادند پیش‌تر کارورزهایی ماهر بود‌ه‌اند. برای مثال، سال‌ها بخش جامعه‌شناسی مارکسیستی انجمن جامعه‌شناسی آمریکا در برنامه‌ی‌ سالانه‌اش دوره‌ای درباره‌ی طبقه، جنسیت و نژاد گنجانده بود. من در ٢٩ سال تدریسِ قشربندی اجتماعی و سایر موضوعاتی که در آن‌ها نابرابری دخیل است، دانش‌جویان خود را بی‌شک به این واقعیت توجه می‌دادم که زندگی همه تحت تأثیر ساختارهای طبقاتی، جنسیتی و نژادی/قومیتی (علاوه بر سن و سایر منابع نابرابری) قرار دارد. ما به تعبیر مارکس، «مجموعه‌ای از روابط اجتماعی»[6] هستیم، و زندگی خود را در تلاقی شماری از روابط اجتماعیِ نابرابرِ مبتنی بر ساختارهای سلسله‌مراتبیِ مرتبط با یکدیگر می‌گذرانیم که مجموعاً معرفِ ویژگی تاریخی شیوه‌های تولید و بازتولید سرمایه‌داری است و زیربنای جلوه‌های مشهود آن‌ها به‌شمار می‌رود. من هم‌چنین همواره توجه دانش‌جویان خود را به مشکلات ذاتی در رویه‌ی رایجِ مسلم شمردنِ وجود منافع، ایدئولوژی‌ها، سیاست‌ها و تجربیات مشترکِ مبتنی بر جنسیت، نژاد و قومیت جلب می‌کردم، زیرا موقعیت طبقاتی و تفاوت‌‌ جایگاه‌های اجتماعی – اقتصادیِ درون طبقات، این مجموعه‌های جمعیتی را به طبقات و اقشاری با منافع متضاد و متناقض تقسیم می‌کند. مجموعه‌هایی که در درون طبقه موقعیت طبقاتی یک‌سان، یا مختصات اجتماعی- اقتصادی مشابهی دارند نیز به نوبه‌ی خود با جنسیت، نژاد و قومیت تقسیم شده‌اند، بنابراین فرض این‌که آن‌ها ممکن است به‌‌طور خودانگیخته در گروه‌های سازمان‌یافته و خودآگاه طبقاتی یا موقعیتی ادغام شوند، مشکل‌ساز است. به همین دلیل من در اواخر دهه‌ی ١٩٦٠ و اوایل دهه‌ی ١٩٧٠ به نظریه‌ها‌ی فمینیستی‌‌ که تقسیمات طبقاتی، نژادی و قومیتی در بین زنان و مردان را نادیده می‌گرفتند، و به نظریه‌های پدرسالاری‌ که به ناتوانی نسبیِ بیش‌تر مردان تحت سرمایه‌‌داری بی‌اعتنا بودند، انتقاد داشتم.[7] بعدها یک ارزیابی انتقادی از تز «زنانه شدن فقر» منتشر کردم زیرا نسبت به تأثیراتِ طبقاتیِ موقعیتِ اجتماعی – اقتصادی، تقسیمات جنسیتی و قومیتی در میان زنان و مردان حساس نبود: پیوستگی‌های فقر زنان و فقر مردان را نادیده گرفته بود و به اهمیت این تز در مقام شاخصی قدرت‌مند از مسئله‌ی بینواسازی ِ اقشار پایینِ طبقه‌ی کارگر امریکا پی‌نبرده بود.[8]

با این‌ حال می‌دانم که اکثر جامعه‌شناسان مارکسیسم را جدی نمی‌گیرند و نظریه‌پردازانِ ستم جنسیتی و نژادی، در مجموع، با تقلیل‌گرایی‌هایِ ادعایی منتسب به مارکسیسم دشمنی ورزیده‌اند. مهم‌تر از آن، این‌جا مملکتی است که در آن طبقه جایی در فهم عقل سلیم از جهان ندارد و به‌ طور آشکاری از واژگان سیاست‌مداران و اکثر کارشناسان رسانه‌های جمعی‌ غایب است. به همین دلیل است که با وجود سابقه‌ی مبارزات کارگریِ ایالات متحده، امروزه بیش‌تر احتمال می‌رود که افراد نارضایتی‌های اجتماعی و اقتصادی خود را در قالب‌های جنسیتی، نژادی و قومیتی درک کنند تا قالب‌های طبقاتی، به‌رغم این واقعیت که طبقه یک بٌعد نازدودنی از زندگی همه است. من نه استدلال می‌کنم که نارضایتی‌های مبتنی بر جنسیت یا نژاد اهمیت کم‌تری دارند، و نه این‌که آن‌ها شکلی از «آگاهی کاذب» هستند؛ در شرایط تاریخی کنونیِ ایالات متحده، صرف نظر از استثنائات، بازگو کردن نارضایتی‌های طبقاتی جدا از نارضایتی‌های جنسیتی و نژادی/قومیتی روزبه‌روز دشوارتر شده است. مبارزات ایدئولوژیک و سیاسی علیه «تقلیل‌گرایی طبقاتی» آن چنان موفقیت‌آمیز بوده‌اند که‌، همان‌طور که کندال اشاره کرده است، چیزی معادلِ تقلیل‌گرایی جنسیتی و نژادی/قومیتی می‌انجامند. این وضعیت حاکی از نابودی طبقه به‌عنوان تعییین‌کننده‌‌ی بنیادی زندگی مردم نیست، بلکه رابطه‌ی‌ بین تغییرات ساختاری، صورت‌بندی‌های طبقاتی و آگاهی سیاسی بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که روایت‌های ساده‌انگارانه‌ی مارکسیسم پیشنهاد می‌کنند. این یک اصل مهم ماتریالیسم تاریخی است که باید بین فرآیندهای مادی یا عینیِ تغییرِ اقتصادی و روش‌های ایدئولوژیکی‌ای (به عنوان مثال روش‌های حقوقی، سیاسی، فلسفی و غیره) که مردم از این فرآیندهای تغییر و تضادها آگاهی یافته و با آن مبارزه می‌کنند، تمایز قائل شویم.[۹] به همین دلیل من از ظهور دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» استقبال کردم، زیرا فکر می‌کردم سهمی در افزایش آگاهی از واقعیت و اهمیت طبقه، و این‌که تا چه حد نمی‌توان ستم نژادی و ستم جنسیتی را جدا از واقعیت‌های استثمار طبقاتی درک کرد، داشته باشد. با این‌ حال انتظارات من نابجا بود: جایگاهی که طبقه در ترتیب سه‌گانه‌ی «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه»، دارد، بازگوکننده‌ی اهمیت نسبی آن در این رویکرد نیز هست: طبقه «ضعیف‌ترین حلقه در این زنجیره» است.[۱۰] البته تغییر جایگاه طبقه در سه‌گانه چندان اهمیتی ندارد، زیرا دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» تفاوت‌های کیفی بین طبقه و سایر خاستگاه‌های نابرابری و ستم را می‌زداید، زدایشی که در ماهیتِ اساساً غیرنظری آن ریشه دارد.

موضوع مطالعه‌ی «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» چیست؟ در اصل، «تقاطع‌های نژاد، جنسیت و طبقه» است.[۱۱] نویسندگان برحسب استعاره‌هایی که برای توصیف ماهیت این تقاطع‌ها استفاده می‌کنند متفاوتند: به‌عنوان مثال ستم سه‌گانه، تعامل، رابطه‌ی متقابل، اثرات تجمیعی، پیوندهای متقابل[۱۲]، هم‌کنشی، رابطه‌ی سه‌گانه، هم‌پوشانی پینگ، نظام‌های تعاملی[۱۳] ، ورطه‌ی چندگانه، به معنای «نه‌تنها چندین ستم هم‌زمان بلکه همچنین روابط ضرب‌پذیر بین آن‌ها»[۱۴]، نظام‌های تکثیرپذیر، هم‌زمان و به‌هم پیوسته‌ی یک کل.[۱۵] اما به نظر می‌رسد کالینز با تفسیرِ ریاضی از این روابط مخالف است، زیرا اظهار می‌دارد که آن‌ها (یعنی نژاد، جنسیت و طبقه) را نمی‌توان «برای ایجاد یک به‌اصطلاح ستم بزرگ به ‌هم اضافه کرد»[۱۶]، در نتیجه آن‌ها را نمی‌توان در هم ضرب کرد. دیدگاه‌های کالینز برای شناخت عناصر اصلی این رویکرد بسیار سودمند است:

١. نژاد، جنسیت و طبقه «سازه‌های متمایز و در عین حال درهم‌تنیده‌ی سرکوب» هستند.[۱۷]

٢. «مفهوم درهم‌تنیدگی، به پیوندهای سطح کلانِ نظام‌های ستم، مانند نژاد، طبقه و جنسیت اشاره دارد.»[۱۸]

٣. «مفهوم تقاطع، فرآیندهای سطح خُرد را توصیف می‌کند – این‌که چگونه هر فرد و گروه موقعیتی اجتماعی را در ساختارهای درهم‌تنیده‌ی ستم اشغال می‌کند با استعاره‌ی تقاطع توصیف شده است.»[۱۹]

٤. «هر کس هویتِ نژادی/جنسیتی/طبقه‌ای خاصی دارد.»[۲۰]

٥. هر فردی هم‌زمان «ستم‌گر و تحت‌ستم است.»[۲۱]

٦. ستم‌ها را نباید رتبه‌بندی کرد و نباید درمورد این‌که کدام ستم بنیادین‌تر است کشمکش کنیم: برای نظریه‌پردازی این ارتباط‌ها لازم است «از نوعی فرضیه‌ی کارگشا مبنی بر هم‌ارزی بین ستم‌ها» حمایت کنیم.»[۲۲]

٧. این دیدگاه مستلزم آن است که پرسش‌های جدیدی مطرح کنیم؛ مانند: «مناسبات فرادستی و فرودستی در اقتصاد سیاسی امریکا چگونه ساختاریافته و حفظ شده‌ است؟ نژاد، طبقه و جنسیت، هم‌چون نظام‌های موازی و درهم‌تنیده چگونه عمل می‌کنند که این رابطه‌ی اساسیِ فرادستی و فرودستی را شکل می‌دهند؟[۲۳]

همان‌طور که کالینز اذعان می‌کند (و این چیزی است که در استعاره‌های قبلی که در پی پرداختن به این موضوع بودند مشهود است) «حوزه‌ی مطالعاتِ نژاد، طبقه و جنسیت با این پرسش پیچیده که چگونه درباره‌ی تقاطع‌ِ‌‌ نظام‌های ستم بیندیشیم دست‌وپنجه نرم می‌کند.»[۲۴] یک راه‌حلِ مبتنی بر این فرض که جنسیت، نژاد و طبقه هم‌زمان تجربه می‌شوند، این است که آن‌ها را هم‌چون «دستاورد‌های موقعیتی» در نظر بگیریم؛ آن‌ها فقط ویژگی‌های فردی نیستند بلکه «چیزی هستند که در تعامل با دیگران به دست می‌آیند»، دیگرانی که به نوبه‌ی خود این ویژگی‌ها را در محیط‌های نهادی موجه می‌سازنند.[۲۵] از این موضع قومی – روش‌شناختی، مردم در فرآیند تعامل با دیگران هم‌زمان متفاوت «رفتار می‌کنند» (یعنی برحسب جنسیت، نژاد و طبقه)، و از طریق «رفتارهای» خود به بازتولید آن ساختارها کمک می‌کنند. همان‌طور که کالینز به درستی اشاره می‌کند، این تحلیل پسامدرن و ساخت‌گرای اجتماعی که ساختارهای سرکوب‌گر را به «تفاوت» تقلیل می‌دهد، «مناسبات قدرت و نابرابرهای مادی را که تشکیل‌دهنده‌ی ستم هستند، کنار می‌گذارد.»[۲۶] راه‌ حلِ قومی – روش‌شناختی به دلایل دیگری نیز ناخشنود‌کننده است که نتیجه‌ی مفروضات اصلی دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» آن است، یعنی این فرض‌ که هرکس هویتی نژادی، جنسیتی و طبقاتی دارد، و این‌که اثراتِ همه‌ی تعاملات اجتماعیْ هم‌زمان «جنسیتی»، «نژادی» و «طبقاتی» است. [۲۷]

مبنا قراردادن رابطه‌ای هم‌ریخت [isomorphic] بین موقعیت ساختاری – این‌که این موقعیت ساختاری به‌صورت تکی یا متقاطع مفهوم‌سازی شده باشد تفاوتی ندارد – و هویت یا هویت‌ها مستلزم جبری ساختاری است، مشابه آن‌چیزی که به «مارکسیسم ارتدوکس» نسبت داده می‌شود. با این‌که درست است و غیر از این نمی‌تواند باشد که همه‌ی‌ اعضای جامعه‌ا‌ی معین هم‌زمان در چندین ساختار قرار دارند که مجموعاً تجارب و چارچوبِ فرصت‌های آن‌ها را شکل می‌دهد، اما موقعیت ساختاری لزوماً مستلزم آگاهی از چنان قرارگرفتنی یا رشدِ هویت‌های متناظر با آن موقعیت‌ها نیست. بنابراین، آن‌طور که کالینز استدلال می‌کند، نمی‌توان فرض کرد که هرکس هویتی نژادی، جنسیتی و طبقاتی دارد، اگرچه اصولاً این درست است که هرکسی در تقاطعِ ساختارهای طبقاتی، جنسیتی و نژادی/قومی قرار دارد. این‌که اکثر افراد در این کشور بیش‌تر احتمال دارد که به جای هویتِ طبقاتی، هویت‌های جنسیتی و نژادی/ قومی را پذیرفته و خودآگاهانه به نمایش بگذارند، بازتابی خودکار از موقعیت‌‌های ساختاری آن‌ها نیست، بلکه اثر ترکیبی عوامل بسیاری است، هم‌چون میراث برده‌داری، حضور اقلیت‌های استعمارشده، ترکیبِ جریان‌های مهاجرتی حال و گذشته، مک‌کارتیسم، توازن قدرت بین طبقات و ویژگی‌های مبارزه‌ی طبقاتی و آخرین اما نه کم‌ اهمیت‌ترین، آثار جنبش‌های دهه‌ی ١٩٦٠ و ایدئولوژی‌های مسلط که محدوده‌های گفتمان سیاسی را تعیین می‌کنند. اندیشه‌ی گنجیده در «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» موقعیت عینی را در تقاطع ساختارهای نابرابری و ستم با هویت‌ها درهم می‌آمیزد؛ یعنی درکِ سوبژکتیو افراد از این‌که واقعاً چه کسی هستند، و این درهم‌آمیختگی راه را برای راه حلِ قومی – روش‌شناختی [نظریه‌ی] «تقاطع» می‌گشاید، که فرض می‌کند همه‌ی افراد آن هویت‌ها را در جریان تعامل اجتماعی به‌کار می‌گیرند، به‌گونه‌ای که کلیه‌ی تبادلات اجتماعیْ «نژادی»، «جنسیتی» و «طبقاتی» هستند (و این سیاهه می‌تواند ادامه یابد: «سنی»، «قومیتی» و غیره).

از آن‌جا که اکثر محیط‌های نهادی با ساختارهایی سلسله‌مراتبی مشخص می‌شوند که افراد را در موقعیت‌های مرتبط با تفاوت جایگاه‌ها، قدرت، امتیاز و غیره، پخش می‌کنند، این احتمال وجود دارد که، جدا از هر تصوری که خودِ افراد از این‌که واقعاً چه کسی هستند داشته باشند، رفتار آن‌ها معمولاً با عبارات مختلفی تفسیر شود: از سوی همتایانشان و از سوی کسانی که در ساختارهای سلسله‌مراتبی در جایگاهی بالاتر از آن‌ها قرار دارند، یعنی در منصب‌هایی که به آن‌ها قدرت تصمیم‌گیری مؤثر بر زندگی مردم دیگر را می‌دهد. هویت‌ قلمرویی مورد مناقشه است، هم محصولِ خودآگاهی عقل سلیم و خودانگیخته و انتخاب‌های سیاسی افراد است که در درک هستی خویش به آن‌ها کمک می‌کند و هم محصول برچسب‌زنی از بالا (به‌عنوان مثال از سوی کارفرمایان و دولت) یا توسط همتایانشان، یعنی اثرات کنش‌های قدرت است. بنابراین مهم است که بین «هویت‌های مشروع» که محصول نهادها و گروه‌های مسلط هستند، و «هویت‌های مقاومت» که از دل مردم عادی سربرمی‌آورد، تمایز قائل شویم.[۲۸] بنابراین چگونگیِ تجربه‌ی «تقاطع‌» خود فرآیندی کاملاً سیاسی است که پرسش‌هایی درباره‌ی‌ این احتمال ایجاد می‌کند که آن‌چه زمانی «هویت‌های مقاومت» بودند با پیوستن به جنبش‌های اجتماعی ممکن است به مرور زمان به «هویت‌های مشروع» تبدیل شوند، آن هنگام که دولت، جهتِ محدود کردن مرزهای سیاسی و حقوقی که سایر شکل‌های خودآگاهی سیاسی را رد می‌کنند، مهارشان می‌‌کند.

در سطح کلانِ تحلیل چگونه می‌توانیم نژادگرایی، جنسیت‌گرایی و جایگاهِ مردم در طبقه‌ و/ یا موقعیت‌‌های اجتماعی- اقتصادیِ مفروض را درک کنیم؟ آیا این‌ها و دیگر ساختارهای نابرابری صرفاً با «رفتار متفاوت» بازتولید می‌شوند؟ با این‌که پژوهش تجربی درباره‌ی این موضوعات برای مستندسازیِ تداوم و فراگیری پیش‌داوری‌ها و کلیشه‌های جنسیتی، طبقاتی و نژادی، که در تعاملات هر روزه و معمولی نفوذ می‌کنند، مهم است، در عین‌ حال هم‌زمان ماهیت محدود، توصیفی و غیرتبیینی «تقاطع‌» را نشان می‌دهد. در بافتارِ نظریه‌ی مارکسیستی، این استدلال که مردم در «مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی» هستند، بدین معنا که هر کس در تقاطعِ ساختارهای اجتماعی متعدد قرار گرفته است، با تصورات یک‌‌سویه، انتزاعی و غیرتاریخی از طبیعت انسان مقابله می‌کند. در بینشی از سنخ «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه»، انتقاد از کلیشه‌های غالب نیز که فقر، نژاد و قومیت را با زنان و وضعیتِ «اقلیت‌» (یعنی «غیرسفیدپوستان») پیوند می‌زنند مفید است، گویی «سفیدپوستان» علاوه بر داشتن «فرهنگ» (قومیتْ فرهنگ گروه‌های به‌نسبت ‌بی‌قدرت به‌شمار می‌آید)، عمدتاً ثروت‌مند و مرد هستند. اما این بینش، نقش‌بسته در استعاره‌ی «تقاطع» و با مرجع قرار دادنِ جایگاه‌های متعددِ افراد در ساختارهایی که کلیت یک صورت‌بندی اجتماعی را می‌سازند، به ما اجازه می‌دهد فقط: الف) توزیع جمعیت در این جایگاه‌های چندگانه را ترسیم کنیم، جایی که بیش‌تر افراد موقعیت‌هایی «متضاد» را اشغال می‌کنند؛ یعنی موقعیت‌هایی که در آن مناسبات فرادست و فرودست تلاقی دارند؛[۲۹] و ب) میزانی که موقعیت‌ها با هویت‌ها تطابق دارند یا ندارند، و الگوهای تصدیق و عدم‌تصدیقِ آن نتیجه را به‌طور تجربی بررسی کنیم. تصویری گرافیکی از چند مورد از این تقاطع‌ها را در پوستر مشهور «پوستر نمایه‌ی آمریکا» [American Profile Poster] به ضمیمه‌ی توصیف دوره‌ای رز از قشربندی اجتماعی ایالات متحده [Rose’s periodic description of US social stratification] می‌یابیم که افراد و زوج‌ها را در تقاطعِ‌‌های مالکیتِ دارائی، سطح درآمد، مشاغل، جنسیت، نژاد، قومیت، سن و وضعیت استخدامی قرار داده است؛[۳۰] توصیفی که تنها در بافتار نظری خاصی معنا دارد، مهم نیست چقدر جامع باشد. «تقاطع‌‌باوری» به‌خودی‌خود، هم‌چون برداشتی از تعدد موقعیت‌هایِ تأثیرگذار بر تجارب افراد، یا به‌عنوان مطالعه‌ای درباره‌ی تغییرات الگومند در هویت‌هایی که افراد، بدون توجه به آن موقعیت‌ها، برای خود قائل هستند، نمی‌تواند خاستگاه‌های نابرابری و یا بازتولید آن‌ها در طی زمان را تبیین کند؛ تقاطع‌باوری باید در «زیرساخت‌های نهادینه‌ی قدرت که نژاد، طبقه و جنسیت را شکل می‌دهند» جای داشته باشد.[۳۱] این زیرساخت‌های نهادینه‌ی قدرت چه هستند؟ چگونه آن‌ها را شناسایی ‌کنیم؟ چگونه تقاطع‌‌باوری را به شرایط امکان آن در سطح کلان، همان ساختارهای «درهم‌تنیده»ی ستم مرتبط کنیم؟ همین‌جاست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» به بن‌بستی نظری می‌رسد ‌که فراوانی استعاره‌ها (از قبیل درهم‌‌تنیده‌ شدن، متقاطع شدن و غیره) نه می‌تواند پنهانش کند و نه بر آن‌ غلبه کند. کالینز وجود یک «رابطه‌ی اساسی فرادستی و فرودستی» را در اقتصاد سیاسی امریکا مبنا قرار می‌دهد که از طریق «درهم‌تنیدگی نظام نژاد، طبقه و جنسیت شکل گرفته است.»[۳۲] همان‌طور که اندرسن و کالینز اشاره می‌کنند، مطالعات مبتنی بر «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» نیازمند «واکاوی و نقد نظام‌های موجود قدرت و امتیاز» هستند.[۳۳] با این‌که آن‌ها وجود ساختاری بنیادین یا «اساسی» از مناسبات نابرابر قدرت و امتیاز را که زیربنای نژاد، جنسیت و طبقه است، فرض می‌گیرند، هیچ دیدگاه نظریِ سطح کلانی برای شناسایی این ساختار اساسی و بنیادین ارائه نمی‌شود. در این نقطه است که ماهیت رسمی دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» روشن می‌شود: نژاد، جنسیت و طبقه در عمل هم‌چون مقوله‌های بدیهی تحلیل تلقی شده‌اند که معنای آن‌ها در همه‌ی چارچوب‌ها و بافتارهای نظری ظاهراً ثابت می‌ماند. نظریه‌های رقیب بسیاری درباره‌ی نژاد، جنسیت، طبقه، جامعه‌ی امریکا، اقتصاد سیاسی، قدرت و غیره وجود دارد، اما به هیچ نظریه‌ی خاصی برای تعریف چگونگی به‌کارگیری اصطلاحات نژاد، جنسیت و طبقه، یا تشخیصِ چگونگی ارتباط آن‌ها با بقیه‌ی نظام اجتماعی، استناد نشده است. نژاد، جنسیت و طبقه، و تقاطع‌ و درهم‌تنیدگی‌های آن‌ها تاحدی تبدیل به مانترایی شده است که باید در تک‌تکِ متن‌های نظری به آن استناد شود، زیرا به‌نظر می‌رسد توافقی ضمنی در مورد فراگیر بودن و معنای آن‌ها در میان طرف‌داران مطالعات مبتنی بر دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» ایجاد شده است، به ‌طوری که تنها کار می‌ماند مستندسازی تجربی تلاقی آن‌ها در همه‌جا، زیرا هر اتفاقی که می‌افتد اساساً نژادی، جنسیتی و طبقاتی است. نتیجه‌ی این پذیرشِ پراگماتیکی نژاد، جنسیت و طبقه به‌عنوان داده‌های معلوم، کم‌اهمیت جلوه دادن نظریه و توسل به تجربه هم‌چون منبع دانش است. تأکید بر تجربه در برساختِ دانش، هم‌چون اصلاحیه‌ای بر نظریه‌هایی است که احتمالاً فقط تجربه‌ی قدرت‌مندان را بازتاب می‌دهند. به‌نظر می‌رسد دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» که درکی سوبژکتیو از نظریه ارائه می‌دهد، صرفاً بازتابی از تجربه و آگاهی فردِ نظریه‌پرداز است، نه مجموعه‌ای از گزاره‌هایی که به ‌صورت جمعی و نظام‌مند تحت شرایط خاص تاریخی‌‌‌ای ساخته شده‌اند که اعتبار تاریخی آن‌ها را تا زمانی که آن شرایط حاکم باشد تضمین می‌کند. در عوض، دانش و نظریه عملاً محصول یا بازتاب تجربه، و از همین رو به‌ ناچار ناکامل تصور می‌شوند، به‌طوری که‌ دقت بیش‌تر و جامعیت نسبی را فقط از طریق گردآوری گزارش‌های تجربی همه‌ی گروه‌ها می‌توان تقریب زد. در تولید دانش، چنان اهمیتی به نقش تجربه داده شده که در مقدمه‌‌ی هشت صفحه‌ای بخش اول گزیده‌هایی از دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» کلمه‌ی «تجربه» ٣٦ بار تکرار شده است.[۳۴]

من هم به اهمیت یادگیری از تجربیات همه‌ی گروه‌ها واقفم، به‌ویژه گروه‌هایی که به ‌وسیله‌ی ستم و محرومیت و نیز به ‌واسطه‌ی تأثیر ایدئولوژی‌هایی که شرایط واقعیِ هستی آن‌ها را رازآلود می‌کند خاموش شده‌اند. آموختن این‌که مردم چگونه درک خود از زندگیشان را توصیف می‌کنند بسیار روشن‌گر است، برای این‌که «ایده‌ها بیان آگاهانه‌ی ــ واقعی یا خیالی ــ مناسبات و فعالیت‌های واقعی (ما) هستند»[۳۵]، زیرا «هستی اجتماعی تعیین‌کننده‌ی آگاهی است.»[۳۶] با توجه به این‌که هستی ما را شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری شکل داده است، تجربه، برای این‌که کاملاً در مصداق‌های گسترده‌ی اجتماعی و سیاسی آن درک شود، باید در بستر نیروها و مناسبات سرمایه‌دارانه‌ای که آن را تولید می‌کنند قرار داده شود. بنابراین، تجربه به‌‌خودی‌خود غیرقابل‌ اعتماد است، زیرا از لحاظ دیالکتیکی وحدتی از اضداد است؛ منحصر به‌فرد، شخصی، درون‌بینانه و آشکارکننده، و در عین حال کاملاً اجتماعی، جزئی، رمزآلود، و خود محصول نیروهای تاریخی‌ای است که شاید افراد درباره‌شان اطلاعات کمی داشته باشند و یا هیچ ندانند.[۳۷] با توجه به اهداف رهایی‌بخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه»، از طریق ابزارهای تحلیلیِ نظریه‌ی مارکسیستی است که می‌تواند از بن‌بستی که با تکرار مداوم تغییرات در استعاره‌ی «درهم‌تنیدگی» ظاهر می‌شود، فراتر رود. با این حال، این کار مستلزم الف) بازاندیشی و اصلاح روابط مفروضِ بین نژاد، طبقه و جنسیت، و ب) بازنگری این تصور است که چون هرکس در تقاطعِ این ساختارها قرار دارد، پس همه‌ی مناسبات و برهم‌کنش‌های اجتماعی «نژادی»، «طبقاتی» و «جنسیتی» هستند.

در دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه»، نژاد، جنسیت و طبقه هم‌چون نظام‌های هم‌ارز ستم، با پیامدهای بسیار منفی برای ستم‌دیدگان ارائه شده است. هم‌چنین ادعا می‌شود نظریه‌پردازیِ روابط بین این نظام‌ها به «یک فرضیه‌ی‌ ‌کارگشای مبتنی بر هم‌ارزی» نیاز دارد.[۳۸] این‌که می‌توان طبقه را صرفاً هم‌چون نظامی دیگر از ستم در نظر گرفت یا نه، بسته به چارچوب نظری‌‌ست که طبقه در آن تعریف شده است. اگر در دیدگاهِ قشربندیِ جامعه‌شناسی سنتی، از زاویه‌ی درجه‌بندی تعریف شود، طبقه صرفاً به اقشار یا مجموعه‌ی‌ جمعیت‌هایی اشاره دارد که براساس شاخص‌های استانداردِ SES (درآمد، شغل و تحصیلات) رتبه‌بندی شده‌اند.[۳۹] طبقه در این معنای غیرربطی و توصیفی هیچ ادعایی مبنی بر این‌که از ستم جنسی یا نژادی بنیادین‌تر است ندارد؛ صرفاً به مجموعه‌‌ای از ویژگی‌های فردی اشاره دارد که افراد را در یک مجموعه یا قشری قرار می‌دهد که به دل‌خواه پژوهش‌گران تعریف شده است (یعنی بسته به داده‌ها و اهداف تحقیقاتی آن‌ها، هرجا از سه یا چهار تا دوازده «طبقه» قابل‌شناسایی است).

اما از منظر نظریه‌ی مارکسیستی، طبقه از نظر کیفی با جنسیت و نژاد متفاوت است و نمی‌توان آن ‌را صرفاً نظامی دیگر از ستم تلقی کرد. همان‌‍‌‌طور که ایگلتون اشاره می‌کند، در حالی‌که نژادپرستی و تبعیض‌ جنسی همیشه بد هستند، طبقه کاملاً «چیز بدی» نیست حتی اگر سوسیالیست‌ها بخواهند آن ‌را ملغی کنند. بورژوازی در مرحله‌ی انقلابی خود نقش ‌مؤثری در ایجادِ دروه‌ی جدیدی از توسعه‌ی تاریخی داشت، دوره‌ای که مردم عادی را از ستم فئودالیسم رهایی بخشید و آرمان‌های آزادی، برابری و برادری را پیش کشید. با این حال، طبقه امروزه با گسترش و تعمیق حاکمیت سرمایه بر سراسر جهان بی‌تردید نقشی منفی بازی می‌کند. از سوی دیگر طبقه‌ی کارگر برای رقم‌زدن پیکار نهایی علیه سرمایه در موقعیتی محوری قرار دارد و از این رو «چیزی بسیار خوب» است.[۴۰] درحالی که نژادپرستی و جنسیت‌زدگی هیچ ویژگی رهایی‌بخشی ندارند، مناسبات طبقاتی به‌شیوه‌ای دیالکتیکی وحدت اضداد است؛ هم میدان‌گاه بهره‌کشی است و هم‌ به‌ طور عینی میدان‌گاهی است که در آن عاملانِ بالقوه‌ی تغییر اجتماعی ساخته می‌شوند. این‌که استدلال کنیم طبقه‌ی کارگر عامل اساسی تغییر است بدین معنا نیست که یگانه عامل تغییر است. طبقه‌ی کارگر البته متشکل از زنان و مردانی است که به نژادها، قومیت‌ها، ملیت‌ها، فرهنگ‌ها و غیره‌ی متفاوت تعلق دارند، به‌گونه‌ای که مبارزات جنسیتی و نژادی/قومی ظرفیت بالقوه‌ی مبارزات طبقاتی را دارند، زیرا با توجه به شکل‌های مالکیت دارائی و توزیع درآمد در همه‌ی کشورهای سرمایه‌داری، کسانی که پرچم مبارزات جنسیتی و نژادی را برافراشته‌اند اکثراً کارگران فاقد مالکیت هستند، از نظر فنی اعضای طبقه‌ی کارگر، مردمانی که برای بقای اقتصادی باید کار کنند، برای دستمزد یا حقوق، و نژادپرستی، تبعیض جنسیتی و بهره‌کشی طبقاتی برای آن‌ها مهم است. اما این چشم‌انداز از طبقه‌‌ی کارگرِ بسیج‌شده‌ای که مبارزات جنسیتی و نژادی زیرمجموعه‌اش نیستند، اما با این حال با آن مرتبط هستند، نیازمند تلاشی آگاهانه و طبقاتی برای پیوند دادن مطالعات مبتنی بر دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» به تحلیل مارکسیستیِ تغییر تاریخی است. تا جایی‌که «طبقه» در دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مفهومی خنثی، گشوده بر عملاً هر معنای نظری، و صرفاً ستمی در میان دیگر ستم‌ها باقی بماند، [نظریه‌ی] تقاطع پتانسیل انقلابی خود را متحقق نخواهد کرد.

با این همه، می‌خواهم علیه این تصور که طبقه باید معادلِ جنسیت و نژاد شمرده شود، استدلال کنم. من زمینه‌های استدلالم را نه فقط در نقش حیاتی‌ای که مبارزات طبقاتی در فرآیند‌های تحولات تاریخی ایفا کرده‌اند، بلکه همچنین در مفروضات مطالعات متکی بر «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» و بینش‌های قومی – روش‌شناختی که از سوی وست(West) و فنسترمیکر(Fenstermaker) ارائه شده‌اند، می‌جویم. فرضِ هم‌زمانی تجربه (یعنی این‌که همه‌ی برهم‌کنش‌ها نژادی، طبقاتی و جنسیتی هستند) به همراهِ ابهام ذاتی در خودِ برهم‌کنش‌ها، به‌گونه‌ای که وقتی یک نفر فکر ‌می‌کند دارد «جنسیتی رفتار می‌کند»، دیگری ممکن است آن «رفتار» را «رفتار طبقاتی» تفسیر کند، این نکته‌ی اساسی را برجسته می‌کند که کالینز در استدلالش به‌درستی تشخیص می‌دهد که قوم‌شناسیْ مناسبات قدرت را نادیده می‌گیرد. مناسبات قدرت شالوده‌ی همه‌ی فرآیندهای برهم‌کنش‌ اجتماعی است و به همین دلیل است که واقعیت‌های اجتماعی افراد را محدود می‌کند. اما فراگیری قدرت نباید این واقعیت را مخدوش کند که برخی از مناسباتِ قدرت از بقیه مهم‌تر و کران‌مندترند. برای مثال، قدرتی که جذابیت فیزیکی ممکن است به زنی در تعاملاتش با ناظر یا کارفرمای زنِ کم‌تر جذابش بدهد، با قدرت اقتصادی دومی بر اولی قابل‌قیاس نیست. به ‌نظر من هم‌سطح دانستن یا زدودنِ تفاوتِ کیفی بین طبقه، نژاد و جنسیت در دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» پایه و اساس به‌رسمیت‌شناسی این امر است که پرداختن به «مناسبات اساسی سلطه و انقیاد» که اکنون بدون ارتباط با بدنه‌ی اصلی و خارج از مناسبات طبقاتی ظاهر می‌شوند، چقدر مهم است. دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» در تلاش برای ردِ «تقلیل‌گرایی طبقاتی»، با فرض گرفتنِ هم‌ارزی بین طبقه و سایر شکل‌های ستم، هم اهمیت اساسی طبقه را نفی می‌کند، هم مجبور است با فرض گرفتنِ برخی دیگر از ساختارهای «اساسی» سلطه، به اهمیت آن اذعان کند. مناسبات طبقاتی ــ چه منظورمان مناسبات بین سرمایه‌‌دار و کارگران مزدبگیر، چه مناسبات بین کارگران (حقوق‌بگیر و مزدبگیر) و مدیران و ناظران آن‌ها باشد، کسانی که در «جایگاه‌های طبقاتی متضاد»[۴۱] قرار دارند ــ از اهمیت بالایی برخوردار است، زیرا بقای اقتصادی اکثر مردم را این جایگاه‌ها تعیین کرده است. کسانی که در جایگاه‌های طبقاتی مسلط هستند بر کارمندان و زیردستان خود اعمال قدرت می‌کنند و روشی مهم برای به‌کارگیری آن قدرت از طریق انتخاب هویتی است که به کارگران خود نسبت می‌دهند. هر هویتی که کارگران ادعا یا «اجرا کنند»، کارفرمایان در پاسخ می‌توانند ادعاهای آن‌ها را نادیده بگیرند و «عملکردهای» آن‌ها را به شکل دیگری از جمله «نژادی» یا «جنسیتی» یا هر دو و نه طبقاتی قرائت کنند و بدین‌ترتیب جایگاه و ماهیت طبقاتی نارضایتی‌های آن‌ها را کم‌اهمیت جلوه دهند. بنابراین استدلال این‌‌که طبقه اساسی است، «تقلیل» ستم جنسیتی یا نژادی نسبت به ستم طبقاتی نیست، بلکه اذعان به این امر است که قدرت اساسی و «بی‌نام»ِ نهفته در ریشه‌ی تمامی برهم‌کنش‌های اجتماعیِ مبتنی بر «تقاطع»، قدرت طبقاتی است.

جمع‌بندی

تا زمانی که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» طبقه را به شکل‌ دیگری از ستم تقلیل دهد و از لحاظ نظری التقاطی باقی بماند، به‌طوری که تقاطع و درهم‌تنیدگی، به‌نوعی «در دسترس همه» باشد، به این معنی که برای انواع و اقسام تفسیرهای نظری مفتوح باشد، ماهیت آن استعاره‌های تقسیم و پیوند مبهم باقی می‌ماند و در معرض تفسیرهای متضاد و حتی ضد‌ونقیض خواهد بود. مارکسیسم تنها نظریه‌ی سطحِ کلانی نیست که دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» برای کشف «ساختارهای اساسی سلطه» می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند؛ اما به نظر من برای اهداف سیاسیِ رهایی‌بخش دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» مناسب‌ترینشان است.

* این مقاله ترجمه‌ای است از فصل سوم کتاب Marx, Women, and Capitalist Social Reproduction اثر Martha E. Gimenez.

یادداشت‌ها

[1]. Belkhir 1994, p. 79.

[2]. Ibid.

[۳].‌ Eagleton 1996, p. 57 ، هم‌چنین بنگرید به Kandal 1995, P. 143.

[4]. Berberoglu 1994.

[5]. Kandal 1995.

[6]. Marx 1976 (1845), p. 7.

[7]. Gimenez 1975.

[8]. Gimenez 1990

[9]. Marx 1970, P. 21.

[10]. Kandal 1995, P. 143.

[11]. Collins 1997, P. 74.

[12]. Belkhir 1994.

[13]. Belkhir 1993, P.4

[14].‌ ذکر شده در Barnett et al. 1999, p. 14، تأکید از خود متن است.

[15]. Barnett et al. 1999, P. 15.

[16]. Collins, cited in Barnett et al. 1999, P. 15.

[17]. Collins 1998, P. 23.

[18]. Collins 1997, P. 74

[19].‌ همان‌جا.

[20]. Collins 1993, P. 28.

[21].‌ ‌همان‌جا.

[22]. Collins 1997, P. 74.

[23]. Collins 1995, P.29.

[24]. Collins 1997, P. 73.

[25]. West and Fenstermaker 1997, P. 64.

[26]. Collins 1997, P. 75.

[27]. West and Fenstermaker 1997, P. 60

[28]. Castells 1997.

[29]. Wright 1978.

[30]. Rose 1992.

[31]. Collins 1997, P. 74.

[32]. Collins 1993, P. 29.

[33]. Andersen and Collins 1995, P. xiii.

[34]. Andersen and Collins 1995, PP.1-9.

[35]. Marx 1994, P. 111.

[36]. Marx 1970, P. 21.

[37].‌ برای ارزیابی انتقادی تجربه به‌عنوان منبع آگاهی، بنگرید به:

Sherry Gorelick, ‘Contradictions of Feminist Methodology’, in Chow, Wilkinson and Baca Zinn 1996;

برای نقش تجربه در مطالعات فمینیستی و دیدگاه «نژاد ـ جنسیت ـ طبقه» معاصر بنگرید به نقد ۱۹۷۳ جاکوبی از سیاست‌های سوبژکتیویته‌ی دهه‌ی ۱۹۶۰.

[38]. Collins 1997, P. 74.

[39].‌ برای بحثی بسیار عالی درباره‌ی تفاوت بین مفاهیم درجه‌بندی و رابطه‌ای طبقه بنگرید به Ossowski 1963.

[40]. Eagleton 1996, P. 57.

[41]. Wright 1978

از: نقد

2022-02-20 شهاب برهان : آیا  چپ در به قدرت رسیدن خمینی نقش و سهم داشت؟

شهاب برهان : آیا چپ در به قدرت رسیدن خمینی نقش و سهم داشت؟

شهاب برهان : نقش و سهم چپ در به قدرت رسیدن خمینی

طیف گسترده مخالفان انقلاب 57، از سلطنت باختگان و سلطنت طلبان گرفته تا طرفداران پشیمان شده انقلاب که “رحمت به کفن دزد اولی” می گویند، در یک هماوائی جمعی از طریق وسائل تبلیغی متعدد و بس قدرتمندی که در اختیار دارند، همچنان و بیش از پیش چپ ها را مسئول به قدرت رسیدن خمینی و جهنم جمهوری اسلامی معرفی می کنند. در کشوری همچون ایران که در آن حافظه جمعی وجود ندارد ونسل های جوان گرفتار در جهنم رژیم فاشیستی اسلامی، تجربه و خاطره شخصی از دوران پیش از انقلاب و از جریان انقلاب ندارند، تحریف تاریخ، آسان ترین کار است، اما اثبات تحریف و اقناع مردم به حقیقت تاریخ، به کارعظیم تهیه و تدارک اسناد و شواهد معتبر، و از آن بمراتب دشوارتر، به واداشتن توده های میلیونی مردم به مطالعه، تفکر، تأمل و آموختن نیاز دارد. در مملکت نفرین شده ما هنوز که هنوز است برای اکثریت مردم، ” علی همای رحمت” است و انوشیروان، پادشاه عادل!

آیا چپ ها آنچنان نفوذ و قدرتی در توده ها داشتند که چندین میلیون نفر را به خیابان بکشند و یک سال و نیم در خیابان نگهدارند؟ اگر چپ ها چنان قدرتی داشتند که خمینی را به قدرت برسانند چرا خودشان قدرت را در دست نگرفتند؟!

برای اثبات تحریف شدگی نقش چپ در به قدرت رسیدن خمینی و استقرار رژیم اسلامی، یک کار بزرگ و سنگین تحقیقی برای جمع آوری اسناد گذشته لازم است. این اسناد به وفور وجود دارند و تنها یک یا چند صاحب اراده و همت برای جمع آوری و تدوین و تنظیم و نشر آن ها باید پیدا شود. من در این نوشته تنها به شیوه استدلالی به این تحریف تاریخ می پردازم.

[ در همینجا برای رفع هر سؤتفاهمی لازم می دانم تذکر بدهم که این نوشته در باره تاریخ چپ نیست تا خوانندگان انتظار داشته باشند من به بررسی و تحلیل همه جانبه و نقادانه چپ و بیان کاستی های نظری و اشتباهات تاکتیکی اش در دوره پیش و پس از انقلاب بپردام. من در نوشته ها مصاحبه های دیگری تا اندازه ای در باره ضعف ها و خطاهای چپ نوشته و گفته ام. نوشته حاضر روی یک موضوع معین و محدود متمرکز است و آن اتهام مسئولیت چپ در به قدرت رسیدن خمینی و ایجاد رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی است].

در این بحث، باید تاریخ چپ ایران را از زمان مطرح شدن خمینی در عرصه سیاسی ایران مورد بررسی قرارداد: دوره اول، از 15 خرداد 1342تا 29 بهمن 1356 را دربرمی گیرد. در جریان خرداد 42 که شورش در حوزه علمیه قم و تبعید خمینی به ترکیه و سپس به عراق را در پی داشت، در نتیجه استبداد خونریز و خفقان سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 1332 هیچ حزب و جریان سیاسی چپ در ایران وجود نداشت. نه ” نیروی سوم” سوسیال دموکرات علنی خلیل ملکی، نه محافل دانشجوئی و روشنفکری چپ از بلوای خمینی و شعارهای ارتجاعی او حمایت نکردند. حزب توده در خارج از کشور نیز به تبعیت از سیاست خارجی شوروی که در خط حمایت از ” انقلاب سفید شاه” قیام خمینی را ارتجاعی و«حرکت فئودال‌ها و روحانیون مرتجع و مخالف اصلاحات» ارزیابی کرده بود، از آن حمایت نکرد. تا زمان پیدایش جنبش چریکی در 1349 خلا یک جریان سیاسی مطرح چپ وجود داشت و سازمان چریکهای فدائی خلق و دیگر گروه های چپ چریکی نظیر “آرمان خلق” و “ستاره سرخ” و … هرگز از خمینی که از عراق فعالیت می کرد حمایت نکردند و خمینی اصلا در محل توجه اغلب این جریانات چپ نبود. بیژن جزنی هم که هوشیارانه به پتانسیل نفوذ توده ای خمینی اشاره کرده بود، هرگز به هیچ شکلی از او حمایت نکرد. در گرایشات چپ کنفدراسیون دانشجوئی خارج از کشور هم، برخلاف شاخه های اسلامی و ملی گرای کنفدراسیون، همین منوال بود.

دوره دوم، از قیام تبریز در 29 بهمن 1356 تا قیام 22 بهمن 1357 است. در 14 دی 1356 ساواک مطلبی با امضای ساختگی رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات علیه خمینی که فعالیت اش از عراق را شدت بخشیده بود چاپ کرد و شورش اعتراضی طلبه های طرفدار او در قم به خون کشیده شد که تظاهرات اعتراضی زنجیره ای به این کشتار را در سراسر کشور تا قیام 22 بهمن 57 در پی داشت. اگرچه جرقه اولیه این حریق با کشتن چند طلبه طرفدار خمینی در قم زده شده بود، و اگرچه وسیعا از سنت ها و مناسک مذهبی برای اعتراضات در همه شهرها استفاده می شد و ای بسا طرفداران خمینی در سازماندهی برخی از آن ها مشارکت فعال داشتند، اما تداوم تظاهرات سراسری تا مدت ها نه در حمایت از خمینی بلکه عموما در اعتراض به کشتارهای زنجیره ای در شهرهای مختلف صورت می گرفت و خمینی تا ماه ها پس از سراسری شدن تظاهرات توده ای، اصلا مطرح نبود.

در این دوره، چپ در چه وضعیتی بود؟ : تنها سازمان چپ مطرح در داخل ایران، سازمان چریکهای فدائی خلق، به لحاظ تشکیلاتی تقریبا قلع و قمع شده بود و به لحاظ سیاسی اصلا حضور و کارکرد میدانی نداشت و بقایای اعضایش بی پیوند با مردم در خانه های تیمی آچمز شده بودند. هواداران عاطفی و ایدئولوژیک چریک ها در میان دانشجویان و روشنفکران نیز مطلقا سازمان نایافته و ناتوان از ایجاد یک جریان چپ در آن حرکات توده ای بودند. دیگر چپ های جان به در برده از مرگ در زیر شکنجه یا اعدام و یا ترور شدن به دست ساواک، همگی در زندان های اعلیحضرت آریامهر محبوس بودند. حزب توده و کنفدراسیون نیز که در خارج کشور بودند، جز حمایت لفظی از راه دور از خیزش مردمی علیه دیکتاتوری شاه وابسته به امپریالیسم کاری عملی ازشان ساخته نبود. بی تردید افرادی با گرایشات چپ همچون دیگر شهروندان در میان توده ها بوده اند اما وقتی انقلاب بطور قطع درگرفت، یعنی بحران اجتماعی با بحران سیاسی تکمیل شد و جامعه از اعماق به طغیان برخاست و پس از یک سال تداوم به اعتصابات سراسری فراروئید، چپ به مثابه یک تشکل یا حتا یک جریان سیاسی موجودیت محسوس و مشهود و مؤثری در متن جامعه نداشت تا بشود گناه کبیره انقلاب کردن و قدرت گرفتن خمینی را به گردن او انداخت! تازه بعد از 4 آبان 1357 که درهای زندان ها باز شدند، یعنی وقتی انقلاب توده ای لولای دروازه های زندان های سیاسی را از جا کنده بود، زندانیان چپ پا به خیابان و به میان امواج توفانی مردم گذاشتند… تا مدت ها پس از آغاز انقلاب توده ای هنوز از رهبری خمینی حرفی در میان نبود و اکثریت توده ها اصلا او را حتا بعنوان مرجع تقلید هم نمی شناختند. زمانی که چپ ها از زندان آزاد شدند، یک ماه بود که خمینی در زیر درخت سیب در نوفل لوشاتوی فرانسه نشسته و تصویر اش در ایران روی ماه دیده شده بود! چپ ها نبودند که او را از نجف به پاریس بردند. چپ ها نبودند که دسته دسته از ایران و از اروپا و آمریکا به دستبوس و اعلام بیعت با خمینی به نوفل لوشاتو شتافتند. چپ ها نبودند که به او لقب امام دادند. چپ ها نبودند که نوارهای صوتی و پیام های او را تهیه و پخش می کردند. رادیو بی بی سی که در نقش خبرگزاری خمینی انجام وظیفه می کرد، رادیوی چپ های ایران نبود. سران کشورهای آمریکا، انگلستان، فرانسه و المان غربی در کنفرانس گوادولوپ چپ های ایران نبودند که تصمیم گرفتند از خمینی بجای شاه حمایت کنند. فرماندهان ارتش شاهنشاهی چپ های ایران نبودند که ژنرال هایزر، فرستاده ویژه جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا ( ارباب اصلی شاه) به اعلام بی طرفی ( طرفداری از خمینی) متقاعدشان کرد… خود شاه هم که تا جائی که می توانست خون ریخت و کشت ولی در نهایت علیرغم اصرار برخی وفاداران اش که بماند، مملکت را به خمینی سپرد و فرار کرد، چپ نبود.

چپ ها وقتی از زندان ها بیرون آمدند، گیج و منگ، هنوز جهات جغرافیائی را بجا نیاورده، خود را در برابر امواج کوبنده اقیانوس توده هائی یافتند که با عکس های خمینی و شعار « مرگ بر مثلث کمونیسم، امپریالیسم، صهیونیسم» مشت بر هوا می کوبیدند. چپ ها نبودند که این اقیانوس را به راه انداخته و با شعارهای اسلامی سازماندهی کردند؛ اما آن ها به سرعت در زیر تهاجمات و ضربات دسته های حزب اللهی ( در آن زمان “فالانژ” گفته می شد) شروع به سازماندهی مستقل خودشان و طرح شعارهای مترقی، انقلابی و چپ خودشان کردند. قیام مسلحانه هم کار چپ ها نبود. با درگیری مسلحانه همافران نیروی هوائی با گارد ویژه، جرقه قیام مسلحانه توده ای در سراسر کشور زده شد. این قیام را توده های محلات برپا کردند و چپ ها هم بصورت فردی در آن شرکت بسیار فعال داشتند. پس از پیروزی قیام، چپ در هیات تشکل های متعدد، با دفاتر و ستادهای سیاسی و بعضا نظامی ابراز وجود و به فعالیت آغاز کرد.

چپ با همه کاستی هائ نظری، سیاسی و تجربی اش، سنگر مقاومت شجاعانه در برابر هیولائی بود که از بطن انقلاب سر برآورده بود. سازمان ها و شخصیت های سیاسی، فرهنگی و هنری چپ، از همان ابتدا در تقابل با خمینی و رژیم او مجلس خبرگان قانون اساسی را محکوم، و شرکت در رفراندم برای قانون اساسی را تحریم کردند. چپ ها ماهیت ارتجاعی و فریبکارانه ضد امپریالیسم خمینی را بی وقفه افشا کردند. چپ ها در تلویزیون ملی و در مطبوعات سراسری که تسخیر کرده بودند، در دانشگاه ها، در شوراهای کارخانه ها، در کمیته های اولیه محلات، در کانون نویسندگان ایران، در تآترها، در میتینگ ها و تظاهرات مستقلی که بلافاصله محاصره و منکوب می شد، در نشریات، سرودها و سروده ها، در کردستان و ترکمن صحرا و … جانانه و با از جان گذشتگی در برابر دشنه ها و گلوله های نیروهای خمینی مقاومت می کردند. به همین سبب بود که از همان نخستین روزهای بعد از پیروزی قیام، تعقیب و شکار و ترور و اعدام آن ها، خارج کردن تلویزیون ملی و روزنامه های کیهان و اطلاعات از دست شان، بستن روزنامه هائی چون آیندگان، تصفیه ادارات از چپ ها، از کمیته های محلات و شوراهای کارگری، حمله به ستادها و دفاتر سیاسی، آتش زدن کتابفروشی ها و لشکرکشی به کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و آذربایجان، انقلاب فرهنگی با به خاک و خون کشیدن دانشگاه ها، در صدر وظائف عاجل برای استقرار رژیم جدید قرار گرفت.

حزب توده و سازمان اکثریت چه؟

در این نوشته بهیچوجه قصد تسویه حساب و یا حتا نقد حزب توده و اکثریت را ندارم – که جایش اینجا نیست- اما باید روی نقش آن ها هم مکثی بکنم چون عمده استناد ضد کمونیست ها به مسئولیت چپ در مورد خمینی و رژیم او، به سیاست های حزب توده و سازمان اکثریت است.

عده ای از روی بی اطلاعی، و عده بیشتری هم به عمد و حساب شده، وقتی از چپ ایران یا کمونیست ها یاد می کنند، فقط نظرشان به حزب توده و سازمان فدائیان خلق ( اکثریت) است. چنین تمایلی بطور آزار دهنده ای متاسفانه در نزد برخی دوستان هم دیده می شود. آن ها وجود تعداد زیادی سازمان های چپ و کمونیستی فعال و مطرح در بعد از قیام بهمن را بکلی از قلم می اندازند نظیر: سازمان راه کارگر؛ سازمان فدائیان خلق ( اقلیت)؛ سازمان پیکار در راه ازادی طبقه کارگر؛ سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر؛ اتحاد مبارزان کمونیست؛ سازمان وحدت کمونیستی؛سازمان چریکهای فدائی خلق ایران؛ حزب کمونیست ایران؛ کومه له … اعضای همین سازمان ها به تنهائی روی هم هزاران کشته در ترورها و اعدام های خرداد 1360 و در قتل عام زندانیان سیاسی در 1367 و هزاران جلای وطن کرده دارند. انبوه نشریات و اعلامیه ها و کتاب های آن ها در مبارزه با رژیم خمینی در همان سال های 1357 تا 1364بمراتب بیشتر از مجموعه انتشارات حزب توده و اکثریت در آن مقطع بوده است. نا گفته و نادیده گذاشتن این واقعیت، یک دلیل می تواند داشته باشد: عمد به سانسور مبارزه و مقاومت چپ در برابر خمینی و رژیم اسلامی و بی اعتبار کردن چپ بطور کلی، بامنحصر کردن آن به یک گرایشی که از خمینی حمایت کرده است. دیگرانی هم که حزب توده و اکثریت آن دوره را به اعتبار ایدئولوژیک چپ ارزیابی می کنند، صرفا بخاطر جثه بزرگتر شان آن ها را به حساب می آورند و بقیه را پول خرد می شمارند که ارزش شمردن ندارد!

به نظر من حزب توده و سازمان فدائی خلق (اکثریت) آن دوره را به اعتبار ایدئولوژی یا وابستگی شان به شوروی چپ تلقی کردن، غلط و گمراه کننده است زیرا ابژکتیویته تاریخی و سیاسی را به حساب نمی آورد و فقط به ملاکی صوری و منتزع از عینیت استناد می کند گوئی یخ در روی اجاق هم یخ است. آن ها در آن مقطع تاریخساز، در صف ارائی سیاسی آن روز، در صف آرائی ضد انقلاب برخاسته از درون انقلاب و مدافعان انقلاب، در صف مقابل چپ و علیه مبارزات آزادی خواهانه و دموکراتیک چپ در ایران ایستاده بودند. حال هرچقدر هم که توجیهات ” ضدامپریالیستی” و مقتضیات ” دوران ” چیرگی اردوگاه سوسیالیستی بر اردوگاه سرمایه داری را با خود یدک می کشیدند.

به این حقیقت هم باید توجه داشت که حزب توده و اکثریت ( چه آن ها را چپ بدانیم یا نه) هر چند در خوش خدمتی و حتا خوشرقصی نسبت به ” امام خمینی” و ” پیروی از خط ضد امپریالیستی امام” و سینه چسباندن به تنور ” شکوفائی جمهوری اسلامی” از هیچ رذالت سیاسی و اخلاقی و خیانت به چپ کوتاهی نکردند، اما آن ها را مسئول به قدرت رسیدن خمینی و جمهوری اسلامی دانستن هم دور از واقعیت است. آن ها عملا برخلاف میل و التماس خودشان، قادر به هیچ خدمتی برای ” شکوفائی جمهوری اسلامی” نشدند چرا که رژیم هشیارانه دست رد به عرضه خدمات آن ها می زد. خمینی و سران حکومت اسلامی از بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای و غیره به هیچوجه حاضر به پذیرش خدمات حزب توده و اکثریت نبودند تا جائی که حتا در بحرانی ترین مخمصه جنگ با عراق، حاضر به پذیرش داوطلبان توده-اکثریتی برای اعزام به جبهه نبودند چون آن ها را کمونیست و نفوذی شوروی می دانستند.

حزب توده و اکثریت، عمده کار موثری که در خدمت به خمینی و رژیم او کردند، تحریک و تشویق رژیم به سرکوب چپ ها ( و دیگر مخالفان نیز البته) همچون “عمال سازمان های سیا و موساد” بود. رژیم اجازه نداد از این خوش خدمتی جلوتر بروند چرا که با سؤظن مطلق به این خوشخدمتی ها و خوشرقصی های باور نکردنی می نگریست؛ و در نهایت هم قربانی همین سؤظن شدند.

چپ ها نبودند که انقلاب کردند. خمینی هم انقلاب نکرد. توده های مردم ایران انقلاب کردند. چپ ها در رژیم شاه قلع و قمع شده و شرائط اثرگذاری تعیین کننده ای در انقلاب مردم را نداشتند و با آن که با تمام وجود و در حد امکانات شان در انقلاب شرکت کردند، در حاشیه آن ماندند؛ اما روحانیون ضدکمونیست که همه زمینه ها و امکانات ایدئولوژیک، تشکیلاتی، سازماندهی، مالی و تبلیغاتی را از برکت استراتژی ضد کمونیستی شاه و اربابان امپریالیست اش در اختیار داشتند، وارد شدند و اوضاع را در دست گرفتند.

ضدیت با کمونیسم نقطه اشتراک رژیم حاضر و سلطنت طلبان و لیبرال هاست. باز رژیم مدام می گوید چپ ها و کمونیست ها در انقلاب اسلامی نقشی نداشتند، اما سلطنت طلبان علی رغم همه شواهد تاریخی اصرار دارند چپ ها و کمونیست ها را بانی انقلاب و به قدرت رسیدن خمینی معرفی کنند. این تحریفات از یک سو بخاطر کینه آن ها نسبت به مخالفت همیشگی چپ با شاه و شرکت فعال چپ در قیام مسلحانه و در سرنگونی شاه است ( که میخواهند آن را با به قدرت رساندن خمینی به دست چپ یکی بنمایانند!) و از سوی دیگر، ضدیت با چپ و کمونیسم، همچنان که در سراسر حاکمیت پهلوی ها، اصلی اساسی از استراتژی آن ها برای حال و آینده ایران و منطقه است.

به یاد سلطنت باختگان و سلطنت طلبان می آورم که شاهنشاه آریامهرشان در چهاردهم آبان 1357 در تلویزیون خطاب به مردم گفت: « ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد می شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد… من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم». خود شاه برخاستن مردم را انقلاب نامید و آن را قیام مردم علیه ظلم و فساد در نظام خودش دانست، اما شاه پرست ها کوتاه نمی ایند. مثلی هست که: ” شاه می بخشد، شیخعلیخان نمی بخشد”! البته گوش همایونی به کری مصلحتی دچار بود و از صدای انقلاب مردم، فقط نارضائی از برخی مسئولین ظالم و فاسد را می شنید که با جابجائی آن ها و دست بالا با قربانی کردن چند وزیر و وکیل می شد پایگاه اصلی ظلم و فساد، یعنی دربار و هزار فامیل را نجات داد. اما این ترفندها کارساز نشد و مردم شعار دادند:” مامیگیم شاه نمیخوایم، نخست وزیر عوض میشه! مرگ بر شاه! مرگ بر شاه!”

چرا انقلاب شد و چه کسی خمینی را بر ایران مسلط کرد؟

انقلاب کودتا نیست که با توطئه و تصمیم عده ای عملی بشود. انقلاب را توده ها می کنند و هر انقلابی دلائل و زمینه های متعدد دور و نزدیک مرکب و درهم تنیده ای دارد، و تازه همه این دلائل و محرک ها و زمینه ها در مجموعه شرائط خاص داخلی و بین المللی می توانند به انقلاب منجر شوند.

اگر از زمینه های دور و عوامل بی شماری که در بستر سازی تاریخی برای انقلاب بهمن دخیل بوده اند بگذریم، در یک بیان فشرده، انقلاب بهمن، محصول کودتای سیاه ۸ ٢ مرداد و ” انقلاب سفید ” و تضادها و بحران های ساختاری منتج از آن ها بود. از کودتای امپریالیستی 28 مرداد به بعد، از لحاظ سیاسی، حکومت پلیسی با سلطه اختناقی – جنائی ساواک بر فضای سیاسی، روشنفکری، فرهنگی و هنری ایران چیره شده بود. بگیر و ببندهای مداوم سیاسی، شکنجه و گسترش اعدام و حبس های طولانی برای مخالفان سیاسی رواج داشت. آزادی بیان و مطبوعات مستقل وجود نداشت؛ سانسور شدید بر کتاب و مطبوعات و هنر اعمال می شد؛ انتخابات آزاد و دموکراتیک وجود نداشت؛ دولت، دستگاه زورگوئی صاحبان قدرت بود و پارتی بازی و فساد دستگاه اداری و قضائی، صاحب منصبی و صاحب امتیازی ی چاکران و جان نثاران اعلیحضرت، همهٴ عرصه ها را برای مردم تنگ کرده بود. منتقدین و معترضین بخصوص روشنفکران چپ سرکوب می شدند؛ اتحادیه ها و تشکل های مستقل، احزاب آزاد و مستقل ممنوع بودند، و سختگیری در فعالیت حزبی به جائی رسید که حتا سه حزب درباری ی « مردم » به دبیر کلی اسد الله علم وزیر دربار، حزب « ملیّون » به دبیر کلی منوچهر اقبال رئیس هیأت مدیره شرکت نفت ( وزیر اسبق دربار)، و حزب « ایران نوین » به دبیر کلی امیر عباس هویدا نخست وزیر ( وزیر آتی دربار) برچیده شده و حزب واحد « رستاخیز » به فرمان شاه بجای همه آن ها ایجاد و اعلام شد که هرکس نمی خواهد عضو آن شود تقاضای گذرنامه کند و از ایران برود (شخص ساده لوحی در زندان قصر با من همبند بود که بخاطر همین تقاضا، بجای گذرنامه، سه سال حبس گرفته بود!).

ممنوعیت آموزش به زبان مادری و فارسی زبانی ی رسمی و اجباری، فارس گردانی سیاسی- اداری متمرکز [در برابر عدم تمرکز و خودگردانی] و تبعیضات گزینشی در رشد اقتصادی مناطق اتنیک های غیر فارس، یکی از مهمترین و اصلی ترین سطوح لگد مال کردن دموکراسی سیاسی و عدالت اقتصادی در کشور چند ملیتی ایران دوران پهلوی بود. زیر دستی و تحقیر شدگی نظامیان و حتا امرای ارتش توسط مستشاران آمریکائی، ایفای نقش ژاندارم آمریکا در خلیج فارس و پرداخت هزینه تسلیحات آن از جیب کارگران و تهیدستان ایران؛ سرکوب مبارزات مردم ظفار توسط ارتش ایران و همکاری و دوستی با دولت اسرائیل، در فضائی که اکثریت مردم ایران با مردم ویتنام و فلسطین همدلی می کردند، ناخشنودی های مردم را از حکومت شاه تشدید می کردند.

” انقلاب سفید ” ( با صرفنظر کردن از گل و بوته های تزئینی اش مثل حق رأی زنان، سپاه دانش، سپاه بهداشت و غیره) اساسا عبارت بود از الغإ فئودالیته و جایگزین کردن آن با نوعی سرمایه داری بعنوان نظام اجتماعی – اقتصادی مسلط، که توسط دولت جان اف. کندی در راستای استراتژی نوین انباشت سرمایه و بمنظور ادغام کشورهای موسوم به ” جهان سوم ” در بازار جهانی سرمایه داری به شاه دیکته شد. با تحمیل نخست وزیری علی امینی از طرف آمریکا به شاه و اجرای اصلاحات ارضی، ملاکان به سرمایه داران و اکثریت روستائیان به نیمه پرولتاریای خانه خراب تبدیل شدند. با تکیه بر اقتصاد تک محصولی نفتی، سرمایه گذاری زود بازده و پرسود و عمدتاً غیر تولیدی تشویق شد. این شیوه توسعه سرمایه داری، به ایجاد یک طبقه بورژوازی انگل غیر تولیدی بانکدار، بیمه گر، دلال، رباخوار، بورس باز، بساز بفروش و امثال این ها از یک سو، و توده عظیم دهقانان رانده از روستاها که سرمایه داری تولیدی نحیف ظرفیت جذب و استثمارشان را نداشت منجر شد. جمعیت عظیم دهقانان بی زمین و گرسنه برای یافتن کار در شهرها، از روستاها کوچیدند. دهقانانی که با وام گرفتن از بانک ها به خرده مالک تبدیل شده بودند، در ناتوانی از پرداخت بهره های سنگین، به خاک سیاه نشستند و به زاغه نشینان پیوستند.

این توده چند میلیونی رانده از روستا و مانده از شهر، عمده ترین تلفات “انقلاب سفید” بود که در حاشیه شهرها، در حاشیه تولید، در حاشیه زندگی، در حلبی آباد ها ، حصیر آبادها، زاغه ها و گودها، غرقه در محرومیت و فقر مادی و فرهنگی تلنبار شد. این توده ساقط همچون” اضافه جمعیتی” در نظر گرفته شد که شایستگی بهره مندی از حق کار، مسکن، آموزش، بهداشت و حتا حق بهره مندی از خدمات شهری مثل آب لوله کشی، حمام، مدرسه، اتوبوس و آسفالت را نداشت، این توده میلیونی مفلوک، با فرهنگ خرافی و عقب مانده روستائی، مستأصل بی امروز و بی فردا که حتا از « شانس» استثمارشدن توسط سرمایه داری محروم بود، به عمده ترین نیروی ذخیره برای پوپولیسم مذهبی خمینی تبدیل شد.

بولدوزرهائی که از سال ۵ ۵ ٣ ١ در اجرای « ماده ٠ ٠ ١ شهرداری» برای ویران کردن آلونک ها پیاپی به حاشیه شهرها هجوم می بردند و با پاره آجرهای زنان و کودکان بی سرپناه شده بدرقه می شدند، در حقیقت نخستین تانک های جنگ رو در روی رژیم شاه و قربانیان ” انقلاب سفید ” اش بودند؛ جنگی که سرانجام به انقلابی توده ای فرا روئید و تا بی خانمان شدن خود شاه امتداد یافت.

ناموزونی رشد سرمایه داری میان صنعت و کشاورزی، میان تولید و خدمات، میان سرمایه داری تولیدی و مالی؛ ناموزنی توسعه پایتخت و شهرستان ها؛ تبعیضات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مرکز گرائی فارس محور به زیان اتنیک های غیر فارس؛ وارونه شدن تناسب جمعیت شهری و روستائی بدون ظرفیت اشتغال، مسکن، انرژی، آموزش، بهداشت، و خدمات در شهرها؛ زمین خواری ی بورس بازان و بحران حاد مسکن؛ گرانی فزاینده کرایه خانه، تورم و گرانی کمر شکن؛ افزایش بیکاری؛ معضل دیپلمه های مانده پشت کنکور دانشگاه ها و بی چشم انداز اشتغال که با اختراع انواع دوره های سپاهی ( دانش، بهداشت، ترویج و آبادانی) قابل حل نبود؛ بی بضاعتی اکثر کارمندان دولت و بخصوص معلمان؛ تبعیض شدید اقتصادی و عقب نگهداشتگی مناطق اتنیکی و بخصوص محرومیت همه جانبه مناطق سیستان، بلوچستان و کردستان همچون استان های ناتنی کشور؛ کسری شدید بودجه ، خاموشی های سراسری برق، تورم کالاهای وارداتی ترخیص نشده در بنادر و بسیاری نابه سامانی های دیگر، دیگ مردم را در آستانه انقلاب به غلیان آورده بود.

طنز تاریخ این که هزینه سرسام آور تاجگذاری شاه در چنین شرائطی، در حقیقت خرج برداشتن تاج از سرش بود. شاه با بر پا کردن “جشن های دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی” نمی فهمید که دارد مجلس ختم دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی را برگزار می کند.

نا گفته نباید گذاشت که نارضائی هائی هم با جهات کاملاً ارتجاعی و تاریک اندیشانه در لایه هائی از جمعیت وجود داشت که همچون سمومات و آلودگی ها وارد شط انقلاب شدند : با توسعه تولید ماشینی و نیز سیاست درهای باز برای واردات کالاهای مصرفی به دنبال ” انقلاب سفید “، بسیاری از اصناف، حرفه ها و مشاغل سنتی نظیر سفالگری، مسگری، رویگری، جوراب بافی و کفشدوزی دستی و غیره با تولیداتی چون پلاستیک و نایلون و ملامین و دیگر تولیدات ماشینی یا از میان رفتند یا ضربات سختی خوردند. بخشی از این جمعیت که یا قادر به انطباق خود با این تحول نبود یا ساختار تولیدی جدید قادر به جذب شان نبود، با حسرت گذشته و کششی ارتجاعی، با هر نوع تحولی به مخالفت برخاستند. این ها نخستین حواریون خمینی بودند که در قیام خونین ۵ ١ خرداد ٢ ٤ ٣ ١ اعلام موجودیت کردند. خمینی سخنگوی ارتجاعیت این لایه ها بود. این حسرت گذشته محدود به اصناف و کسبه سنتی نبود و طبعاً در میان روستائیان رانده از ده و مانده از شهر هم زمینه ای گسترده داشت. به همه این ها باید آن لایه های به لحاظ فرهنگی بسیارسنتی و متعصب ضد زن و ضد تجد مثل آخوند ها و رده هائی از بازاریان را افزود.

بُردار نهائی همه این نارضائی ها یک همسوئی همگانی علیه شاه بود که بر منافع طبقاتی – یا حتا مقاصد مشترکی در مخالفت با شاه – مبتنی نبود. بیش از آن که منافع و اهداف مشترک طبقات در کار باشد، تمرکز تمام قدرت و سرنوشت همه طبقات در دست شاه و دستگاه حکومتی تحت فرمان او بود که هر تیر در رفته از کمان را به مرکز قدرت، یعنی به شخص شاه جذب می کرد. این خود شاه و تضادهای ساختاری نظام سیاسی و اقتصادی تحت هدایت اش بود که زمینه انقلاب را فراهم کرد. خمینی و رژیم فاشیستی ارتجاع مذهبی را چپ ها نیاوردند، از قضا برعکس، یکی از عمده ترین دلائل به قدرت رسیدن خمینی و رژیم اسلامی اش غیاب یک نیروی سیاسی توانمند چپ در جانعه بود. رژیم خمینی به این سبب جایگزین رژیم پادشاهی شد که شاه در ائتلاف تاریخی سلطنت با روحانیت، همه امکانات تبلیغی و سازماندهی و مالی را برای آن ها فراهم ساخته بود و به هنگام وقوع بحران اجتماعی و سیاسی، همه نیروهای مترقی و آزادیخواه و دموکرات بویژه چپ ها در گورها و در سیاهچال های اعلیحضرت چپانده شده بودند و هیچ نیروی الترناتیو دیگری بجز روحانیت در میدان نبود.

خمینی هرچند استثنائا مغضوب شاه بود، از نفوذ و شبکه مذهبی کل روحانیت برای گستراندن حوزه اقتدار سیاسی خود استفاده کرد. مذهب و مساجد و حسینیه ها و زینبیه ها و امامزاده ها و تکایا و تاسوعا و عاشورا و هیات های سینه زنی و انبوهی از چاپخانه های کتاب های دینی و حوزه های علمیه و تربیت طلبه و غیره در اختیار کل روحانیت بودند. خمینی و طرفداران اش این شبکه و نهادها و ابزارهای مذهبی پیش ساختهٴ متعلق به همه روحانیت را مثل سیم کشی حاضر و آماده ای که در همه شهرها و محلات وجود داشت و به همه کوچه ها و خانه ها متصل بود، به ستاد سیاسی خمینی وصل کردند و در زمانی اندک پس از قیام بهمن هم، رادیو و تلویزیون و روزنامه های بزرگی چون کیهان و اطلاعات – یعنی ابزارهای ارتباط جمعی مدرن را به زور تفنگ و سرنیزه از دست چپ ها به در آورده و در اختیار خود گرفتند. اما چپ های از چرخ گوشتْ گذشته و جانْ به در برده از سرکوب و زندان، همه تلاش های جانانه و جانفشانانه شان را باید بدون یک چنین میراث تاریخی و از صفر شروع می کردند، آن هم در زیر ضربات پیاپی ساطور آدمکشان خمینی. در چنین شرائطی چپ ها تا خودشان را پیدا کنند آب های زیادی از آسیاب ریخته، خمینی آردش را بیخته و الک را آویخته بود!

افتادن رهبری انقلاب به دست خمینی به این دلیل اجتناب ناپذیر شد که در آن شرائط عینی تاریخی ی میراث رژیم منحوس کودتای ٨ ٢ مرداد و بخصوص در آن زمان کوتاه، هیچ نیروی سیاسی دیگری با هر میزان از تلاش و اراده نمی توانست به نیروئی هماورد با روحانیت تبدیل شود. رهبری خمینی میوه زهرآگین درخت استبداد اسلام پناه خرافه گستر ضد کمونیستی شاه بود.

جوانان ایران! این یک مغلطه است که هرکس در انقلاب و در سرنگونی شاه شرکت داشت، خمینی را آورده و جمهوری اسلامی را برپا کرده است!

ای جوانان! ای نسل جوانی که پدران و مادران خود را نفرین می کنید که چرا انقلاب کردند، کف پاهای خودتان را ببینید که چگونه روی آتشفشان خشم و انزجار مردم از جمهوری اسلامی دارند می سوزند! انقلاب اینطور شکل می گیرد. این داغی زمین زیرپایتان، این فوران های “آبان” و “دی” از احتمال انفجارهای بزرگ خبر می آورند. این انقلاب است که دارد تخمیر می شود. روزی این آتشفشان به این یا آن شکل دهان باز خواهد کرد. آنزمان اگر کودکان شما از شما بپرسند چرا انقلاب کردید، چه پاسخی به آن ها خواهید داد؟! شمائید و فقط شما که می توانید – تا مجال هست- سرنوشت آینده و فرزندان تان را از حالا با تکیه بر خود و رو به اینده و نه به امید بازگشته، نه به امید بازگشت از دهان اژدها به دهان سوسمار، رقم بزنید! تحریفگران تاریخ و مسببان سرنوشت فاجعه بار انقلاب 57 را که مسئولیتی کمتر از خمینی و حاکمان مرده و زنده جمهوری اسلامی ندارند، بشناسید! گذشته چراغ راه آینده است.

شهاب برهان

17 فوریه 2022 – 28 بهمن 1400

2022-02-16 مقدمه‌ای در باب هژمونی و الزام‌های دستیابی به آن. حشمت محسنی

مقدمه‌ای در باب هژمونی و الزام‌های دستیابی به آن. حشمت محسنی

مقدمه‌ای در باب هژمونی و الزام‌های دستیابی به آن.
حشمت محسنی

بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم(1) چگونه می‌تواند استقلال جنبش‌های اجتماعی را در مبارزه با این یا آن شکل از ستم به‌عنوان نمونه ستم جنسی، ستم طبقاتی، مذهبی… به‌رسمیت بشناسد، در جهت توان‌مندسازی آن‌ها بکوشد و هم‌زمان با آن‌ها، نه از فراز سر آن‌ها، در راستای اهداف مشترک مبارزه کند و زمینه گذار به سوسیالیسم را فراهم سازد. مبارزه برای دموکراسی علیه استبداد سیاسی و مبارزه علیه استبداد سرمایه به طور موازی و همزمان اگرچه با ضرب‌آهنگ کُند و بطئی، تا حد معینی امری پذیرفته شده است، اما معمای انقلاب ایران در نسبت و رابطه این دو سنخ مبارزه و تشریح الزامات نظری و عملی آن نهفته است کاری که جنبش چپ سخت به آن نیاز دارد و به یک معنا هویت مشخص آن را در جامعه ما روشن می‌سازد. به سخن دیگر، پرسش بنیادین در عرصه‌ی سیاسی ما به‌عنوان یک نیروی سوسیالیست این است که چگونه می‌توانیم از یک سو، در مبارزات جنبش‌های سیاسی مشخص مداخله کنیم بدون اینکه در کادر وضع موجود بیتوته کنیم و تسلیم هژمونی ایدئولوژی بورژوازی شویم؛ و از دیگر سو، به درک جزمی از اصول و فرقه‌گرایی در نغلطیم؟ و اسباب هژمونی جنبش کارگری را فراهم کنیم و گذار به سوسیالیسم را از متن پیکار برای دموکراسی سازمان دهیم؟ نوشتار حاضر می‌کوشد منطق و الزامات دستیابی به هژمونی را مورد تاکید قرار دهد، الزام‌های دستیابی به آن را در شرایط مشخص ما برشمارد، و طرحی را برای نبرد هژمونیک با مخالفان سیاسی ما ارائه کند.

منطق هژمونی و الزامات دستیابی به آن

هژمونی مقدمتا بحثی است ناظر بر سوژه‌ی تغییر، یا به سخن دیگر و در بادی امر، مشخص کردن یک نیرو، با مختصات و کمیت و کیفت درونی آن. هژمونی اما در بنیاد خود بحثی است در پیوند با دیگر عاملان تغییر اجتماعی. به تعبیر پری اندرسون«معنای آن به طور ضمنی گره خورده با اندیشه‌ی اتحاد، هر اتحادی که اعضایش در اساس با هم برابر باشند، و یکی را برتری دهند تا همه را برای رسیدن به هدفی واحد هدایت کند.»(2) تبار و رد پای ایده‌ی هژمونی را البته می‌توان در مانیفست جستجو کرد آن‌جا که می‌گوید: «پرولتاریا باید ابتدا قدرت سیاسی را به کف آورد، خود را به مقام طبقه‌ی ملی[طبقه هدایت‌کننده‌ی ملت(انگلس-1888)] ارتقا دهد و خود به‌مثابه‌ی یک ملت شکل بگیرد، پس هنوز خصلت ملی دارد-اگرچه به هیچ‌وجه نه به معنای بورژوایی آن».(3) به طور مشخص هژمونی درونمایه‌ی رابطه‌ی طبقه کارگر با جنبش‌های اجتماعی، نسبت مبارزه علیه استثمار با مبارزه علیه ستم سیاسی- حقوقی را نمودار می‌سازد.

هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم از رهگذر دفاع از منافع جنبش‌های اجتماعی دست یافتنی است، بدون دفاع از منافع واقعی این جنبش‌ها سخنی از فرادستی گفتمان سوسیالیستی در بین نیروهای هم‌سرنوشت با این بلوک، نمی‌تواند در میان باشد. هر جا ظلم و ستمی بر نیرویی روا می‌شود صرف نظر از این که نیروی مورد ستم بهایی‌ها باشند و یا لیبرال‌ها، ناسیونالیست‌ها باشند یا جمهوری‌خواهان مدافع نظم مستقر، بلوک طبقاتی پرولتاریا باید در آنجا حاضر باشد و به آن اعتراض کند و علیه آن دست به نبرد زند. کسانی که این عرصه را وا می‌نهند و آن را بی اهمیت می‌پندارند و به کار «اصلی» خود مشغول‌اند، فراموش می‌کنند که آموزش سیاسی پرولتاریا و ارتقاء آن به مقام طبقه در قلمروی ملی از رهگذر مداخله و دفاع از تحول اجتماعی در کل و تامین منافع عمومی دست‌یافتنی است. کسانی که مشارکت بلوک طبقاتی در این قلمرو را انکار می‌کنند راه هژمونی آن را مفروش نمی‌کنند بلکه مسیر سلطه‌ی پرولتاریا بر دیگران را فراهم می‌کنند که صد البته با مفهوم هژمونی فرق دارد.

دفاع از منافع سایر جنبش‌های اجتماعی اگرچه شرط ضروری تامین هژمونی این بلوک به‌شمار می‌رود، مع‌الوصف بدون ارائه بدیل در قبال بحران مناسبات اجتماعی تحقق‌ناپذیر است. پرسش مرکزی این است که پرولتاریا در مقام پرولتاریا چه راه حلی برای ستم ملی، جنسی و جنسیتی، مذهبی… در پیشگاه مردم ارائه می‌دهد یا با مداخله‌ی فعال خود در طرح راه‌حل برای معضلات جنبش‌های اجتماعی به طور موثر مشارکت می‌کند. ارائه بدیل سنجیده و راهگشا اگرچه به تنهایی مسیر دستیابی به هژمونی را فراهم نمی‌کند معهذا بدون آن این امر ناممکن است. به تعبیر هوشمندانه‌ی گرامشی:

در جوامع ”غربی“، تصرف قدرت، بدون این که از قبل هژمونی کسب شده باشد، قابل‌تصور نیست، به بیانی دیگر، بدون تأیید یک نقش مسلط/رهبری در درون بلوکی تاریخی که نه ‌تنها قادر به دفاع از منافع مشترک طبقات خاص باشد، بلکه پاسخی کلی به کل بحران مناسبات اجتماعی دهد، متصور نیست.»(4) از این رو، دفاع از منافع جنبش‌های اجتماعی یکی از لوازم تامین هژمونی است، اما اگر این دفاع در میدان مبارزه به صورت مبارزات پراکنده، جدا از هم و موردی بدون پیوند جنبش کارگری با خواست‌های عمومی بسیج‌گر سایر جنبش‌ها صورت گیرد محال است هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم شکل بگیرد چه رسد به این‌که نهادی شود.

عروج گفتمان سوسیالیستی و تامین الزامات هژمونی ابدا به صورت خطی و مستقیم پیش نمی‌رود. بدین معنا که نخست پرولتاریایی متشکل با افق روشن شکل می‌گیرد، آنگاه جنبش‌های اجتماعی دیگر یکی پس از دیگری پا می‌گیرند و تکاپوی نیروهای سوسیالیست را در میدان عمل مشاهده می‌کنند. این فرآیند می‌تواند بسی پیچیده و غیرقابل انتظار شکل بگیرد. و نادیده گرفتن خودویژگی‌های این امر می‌تواند به دریافت‌های اقتدارگرایانه از مفهوم هژمونی پا دهد یا دخیل بستن به آموزه‌ی فرقه‌ای خود.

هژمونی طبقه کارگر نمی‌تواند با درک رایج و مالوف همچون حلال همه‌ی مشکلات و همچون نیرویی رهایی‌بخش سایر جنبش‌ها تکوین یابد. امر رهایی نیروهای اجتماعی غیرپرولتری از باب نمونه جنبش زنان تنها بدست توانایی خود این جنبش‌ها امکان‌پذیر است. تردیدی نیست که پرولتاریا یک نیروی رهایی‌بخش است و دارای این ظرفیت است که مساله استثمار را از ریشه و اساس حل کند. اما این انتظار و تصور که پرولتاریا می‌تواند به جای فعالیت مستقل این جنبش‌ها پیشگام مبارزه علیه همه‌ی اشکال ستم باشد در سطح نظری با مبارزه جنبش‌های اجتماعی برای خودرهانی و حقوق خود آن‌ها مباینت دارد، بلکه در سطح تجربه نیز تاکنون از بوته آزمون موفق در نیامده است.

هژمونی طبقه کارگر در بین جنبش‌های اجتماعی را نباید با سیاست ائتلافی یکسان پنداشت. ائتلاف طبقاتی همکاری دو نیروی متفاوت اگر نگویم مخالف بر سر مسایل مشترک است، در حالی که هژمونی از برتری فکری –اخلاقی یک نیرو در بین متحدان سخن می‌گوید. تردیدی نیست که این برتری ابدا از جنس سیاسی- حقوقی نیست، بلکه تنها به مدد فداکاری بیش‌تر، درایت سیاسی و پیگیری عملی در امر مبارزه‌ی مشترک بدست می‌آید.

تکوین هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم از مبارزه یک بُعدی چه در عرصه سیاسی، یا اقتصادی یا نظری حاصل نمی‌شود، بلکه برعکس، فرآورده و محصول مبارزات هم‌هنگام این عرصه‌های نبرد به شمار می‌رود. دستیابی به هژمونی نمی‌تواند عرصه‌ای از عرصه‌های جامعه را به حال خود وانهد. از حوزه‌ی اقتصاد تا سیاست و از آموزش تا قلمروی هنر… باید جولانگاه فعالیت بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم باشد.

تکوین هژمونی، دوام و نهادی شدن آن اگرچه الزاماتی دارد و مولفه‌های آن در این یا آن کشور معین دارای خصلت‌های عام و مشترک است، معهذا راه شکل‌گیری آن از مسیر خاصی می‌گذرد و مُهر و نشان آن جامعه معین را در بر دارد. به سخن دیگر، عروج یک نیروی هژمون بدون تامین برخی عناصر پایه‌ای بنیادی ناممکن است، اما هم‌هنگام بدون پاسخ به مسایل خودویژه‌ی یک کشور معین هم ناشدنی است. به‌عبارت دیگر تکوین هژمونی یک نیرو در دو کشور از مسیر خاص هر کشور معین می‌گذرد که می‌تواند شباهت چندانی به یکدیگر نداشته باشد. فراتر از آن می‌توان گفت آغاز تکوین هژمونی در این یا آن کشور معین در این یا آن عرصه، تخت‌بند شرایط مشخص آن کشور است، به تعبیری «حلقه‌ی مقدم» آن سخت به ویژگی‌های محلی آن جامعه گره خورده است؛ مع‌الوصف آن‌چه را که نباید فراموش کرد این است که فرایند کسب هژمونی بدون فراروی از یک عرصه به عرصه‌های دیگر در نیمه راه متوقف می‌شود. البته باید از میزان هژمونی یک نیرو در جامعه تصور روشنی داشت و با نفوذ مطلق در جامعه اشتباه گرفته نشود که امری ناممکن است.

هژمونی بدون کار صبورانه، مداوم و بنیادی در جامعه مدنی دست نیافتنی است. وانگهی بنیاد هژمونی در جامعه مدنی پی ریخته می‌شود و به‌درجه‌ای که در آن نهادی می‌شود به حوزه‌های دیگر از جمله در مبارزه‌ی اقتصادی و سیاسی خود را جلوه‌گر می‌سازد. بی‌اعتنایی به کار سامان‌گرانه و فقدان چیرگی گفتمان چپ در جامعه مدنی امر هژمونی یک نیرو را بی‌معنا می‌کند و به چیزی میان تهی بدل می‌سازد. هژمونی صرفا از کار توده‌ای در بین طبقه کارگری حاصل نمی‌شود، بلکه علاوه بر آن بر مداخله فعال این طبقه در حل معضلات لایه‌های اجتماعی دیگر از رهگذر همفکری و مشارکت در آگاهی سیاسی-عمومی و از رهگذر آن در تکوین «اراده‌ی ملی-توده‌ای» به دست می‌آید. هژمونی صرفا با سیاست‌هایی که منافع یک نیروی خاص را تامین کند و فقط در همان چارچوب محصور بماند اصلا دست یافتنی نیست. از همین‌روست که لنین می‌گوید: «هرچه هم که ما بکوشیم به تضاد طبقاتی، جنبه و خصلت سیاسی بدهیم هرگز قادر نخواهیم بود که آگاهی سیاسی را در طبقه‌ی کارگر با تائید صرف بر تضاد و درگیری ایجاد کنیم. از این رو که این چارچوب بسیار تنگ و باریک و محدود است. برای ایجاد آگاهی سیاسی میان طبقه‌ی کارگر، باید سوسیال دموکرات‌ها و فعالان آنها همانند نظریه‌پردازان و مبلغان به میان طبقات اجتماعی بروند».(5)

کسب قدرت از سوی یک نیروی طبقاتی اگر بدون هژمونی آن نیرو در جامعه پیش از دستیابی به قدرت صورت گیرد اگر نه به طور مطلق، اما به احتمال بسیار زیاد مسیر بوروکراتیزه شدن را می‌پیماید. این نوع کسب قدرت پیامدهایی دربردارد که از مهم‌ترین آن‌ها بی‌اعتمادی بخش‌های قابل توجه مردم به آن نیروی طبقاتی است. و فراتر از آن زمینه‌ی مساعدی برای عروج دشمنان آن فراهم می‌سازد و می‌تواند گامی مهم برای شکست قطعی آن به شمار ‌رود.

گفتیم که هژمونی پرولتاریا بدون مداخله در مبارزه سایر فرودستان قطعا با شکست مواجه می‌شود بگذریم از اینکه اساسا بدون آن نمی‌تواند پا بگیرد. ترکیب خواست‌های ناهمگون و همکاری در مبارزه مشترک ابدا به معنای همسان کردن پرولتاریا با سایر بخش‌های مردم نیست و نباید باشد. پرولتاریا یک نیروی بنیادی در ساختار سرمایه است و هم‌ارز کردن این نیرو با دیگران، یک خطای بنیادی در مبارزه به‌شمار می‌رود. وانگهی کسانی که در این یا آن جنبه تحت ستم قرار دارند الزاما برای محو بهره‌کشی طبقاتی مبارزه نمی‌کنند. برابری بین زن و مرد، نژادها، ملیت‌ها… بنیاد مناسبات بهره‌کشی را لغو نمی‌کند و تا حد معینی با وجود نظام بهره‌کشی می‌تواند همزیستی داشته باشد. در حالی که برابری اقتصادی کار – سرمایه ناممکن است و نفی این نابرابری با انحلال این مناسبات بستگی دارد. وانگهی درون‌مایه‌ی مبارزات زنان برابری با مردان است، رنگین‌پوستان خواهان برابری با سفیدپوستان اند، و ملیت‌های تحت ستم نمی‌خواهند با ملت غالب از حیث سیاسی-حقوقی تمایزی داشته باشند. در حالی که مضمون مبارزه‌ی پرولتاریا نه برابری با سرمایه، بلکه براندازی سلطه بهره‌کشی طبقه مسلط و چیرگی گفتمان آن است. از این رو، این پرولتاریا و انحصارا پرولتاریا است که در این عرصه به نبرد می‌پردازد. محوری بودن نقش پرولتاریا، البته به معنای برقراری روابط نابرابر با نیروی‌های تحت هژمونی پرولتاریا نیست. به‌درجه‌ای که پرولتاریا به اصل برابری وفادار بماند هژمونی آن دموکراتیک و بر بنیاد محکمی قرار می‌گیرد و استوار می‌شود.

هژمونی بدون رسانه‌ یا رسانه‌های عمومی که صدای عمومی فرودستان باشد به دست نمی‌آید. در دوره‌ای که جریان غالب بخش اعظم رسانه‌های صوتی و تصویری را در اختیار دارد، یک نیروی فرودست بدون رقابت با صداهایی که فلسفه وجودیشان مخالفت با تغییر بنیادی جامعه، ترویج ادبیات سازش و مخالفت با روحیه انتقادی-انقلابی است نمی‌تواند به هژمونی نایل آید. سبک کار رسانه‌ی بدیل اما در دنیایی که هر انسانی به جای تدارک واقعی، و «خوردن دود چراغ» برای تبیین مساله با اندک توشه‌ای مقاله می‌نویسد، مصاحبه می‌کند، با همه‌ی توش و توان خود می‌خواهد به سلبریتی بدل شود، نمی‌تواند بر بنیاد کمیت، و تولید انبوه استوار باشد. نمی‌تواند فعالیت خود را اساسا به «پسا واقعه» محدود کند و به تفسیر «وقایع اتفاقیه» منحصر کند. نمی‌تواند ملات خود را از سطح بیرونی واقعیت برگیرد و آن را دوباره به واقعیت تحویل دهد، و در یک فرم و شکل تکراری با مضامین ضدرژیمی به خورد مخاطب دهد. رسانه بدیل، باید ظرفیت‌های تحول را در متن همین شرایط نشان دهد، آن را برجسته کند، و راه‌های گذار از این شرایط را ترسیم کند، و مُهر و نشان «دنیایی دیگر» را بر پیشانی خود حک کند. رسانه‌ای که نتواند به مسیر راهپیمایی میدان نبرد روشنایی بخشد به هر چیزی می‌ماند به جز رسانه‌ی بدیل. رسانه نورافکنی است در خدمت سوژه‌ی تحول در مبارزه، و بدین‌سان ابزاری است که از رهگذر آن چشم‌انداز نبرد مشخص می‌شود و راه‌های رسیدن به هدف نشانه‌گذاری می‌شود. رسانه بدیل گاهی چنان اهمیتی می‌یابد که مدافعان نظم موجود حاضرند پلیس ضد شورش را تحویل شما دهند اما رسانه ملی را نه. تیموتی گارتون‌اش مناظره‌ی یکی از رهبران سولیدارینوش لهستان با یکی از مقامات حزب را نقل می‌کند که توجه به آن شاید خالی از لطف نباشد.«کورون[یکی از رهبران همبستگی] گفت، تلویزیون باید «ملی» باشد نه «دولتی» … یکی از مقامات حزب [کمونیست] در گفتگوی «میزگرد» مطرح کرده بود: «زومو(پلیس ضدشورش) را به شما می‌دهیم، اما تلویزیون را نه.» و بعد کورون گفت حق با او بود، ما هم بیش‌تر تلویزیون را می‌خواهیم». (6)

عطف توجه به منطق و الزامات دستیابی به هژمونی یک چیز است و برخورداری از یک پروژه‌ی مشخص در یک جامعه معین برای نایل شدن به یک نیروی هژمونیک چیزی دیگر. در سطح اول ما با مسایل انتزاعی و در سطح دوم ما با مصالح و مواد مشخص، به سخن دیگر با معضلات، نیروها و گرهگاه‌های مشخص سروکار داریم. اولی لازم است اما به هیچ رو کافی نیست، و دومی بدون توجه به منطق عام هژمونی فاقد چشم‌انداز یا «فانوس دریایی» است. در اینجا بحث ابدا بر سر خاص بودن هژمونی در این کشور یا آن کشور نیست، بلکه درافکندن طرحی جدید، پروژه‌ی جدید و تاثیرگذاری بر واقعیت‌های عینی در جهت تغییر آن مدنظر است. بنیاد این امر نوآوری، خلاقیت و ساختن امر اجتماعی یا به تعبیر گویای گرامشی «ابتکار تاریخی» است که به هیچ رو نمی‌توان آن را به داده‌های عینی موجود فروکاست. از سوی دیگر هژمونی ابدا نمی‌تواند به سادگی به یک پروژه تقلیل یابد. برای تکوین هژمونی ما صرفا به یک پروژه‌ی سیاسی نیاز نداریم، بلکه به قول سوتیریس(7) علاوه بر آن به شرایط و لوازم دیگری در فرایند تاریخی گسترده‌تر احتیاج داریم، فرایندی که در شیوه‌های جمعی مبارزات و مقاومت طبقات فرودست، ابداع و نبوغ جمعی آن‌ها ریشه دارد. برای اینکه یک «پروژه هژمونیک» واقعاً یک ابتکار تاریخی از طبقات فرودست باشد، باید عمیقاً ریشه در شیوه‌های جمعی مبارزات آن‌ها و در تضاد دیالکتیکی شرایط وجودی فرودستان داشته باشد. از این رو، به تعبیر او باید بین درک پروژه همچون امری فنی و مدیریتی با پروژه به‌مثابه‌ی توانایی یک سوژه جمعی برای ارزیابی، پیش‌بینی، سازماندهی و کنترل واقعی یک فرآیند سیاسی تمایز قایل شد.

الزام‌های دستیابی به هژمونی در شرایط مشخص ما

کشور ما تجلی‌گاه انواع ستم و تلاقی‌گاه اشکال متنوعی از سلطه است که مناسبات معینی بین آن‌ها برقرار است. ما نه با ستم طبقاتی یا بهره‌کشی اقتصادی، بلکه علاوه بر آن با ستم جنسی – جنسیتی، ستم ملی، مذهبی، و ستم بر زیست‌بوم و طبیعت… مواجهیم. خطا است هر آینه تصور کنیم که هر یک از این اشکال ستم در قلمروی مستقل بی پیوند با شکل‌های دیگر ستم بر محرومان، فرودستان و حذف‌شدگان روا می‌شود. این اشکال ستم تودرتو، در سطوح مختلف بر سوژه‌های تحت سلطه اعمال می‌شود. تلاقی این ستم‌ها البته به معنای آن نیست که این اشکال ستم بر سوژه‌های تحت ستم جامعه به یکسان اِعمال می‌شود. به‌عنوان نمونه نابرابری سیاسی- حقوقی اگرچه جوهر ستم بر زنان به‌شمار می‌رود معهذا خطای فاحشی است که بپنداریم همین ستم بر کل زنان به نحو «برابر» اجرا می‌شود، یا دچار این خبط شویم و ستم طبقاتی بر زنان به‌ویژه لایه‌های فرودست زنان را انکار کنیم و حتی سلطه‌ی بخشی بر بخش دیگر زنان را نادیده بینگاریم.

حضور بدترکیب بهره‌کشی اقتصادی و مناسبات استوار بر سلطه‌ی سیاسی-مذهبی، منبع اصلی تکوین و عروج جنبش‌های اعتراضی است که در دوره‌های زمانی معینی پا می‌گیرند، ارکان رژیم سیاسی مستقر را به لرزه در می‌آورند و با سرکوب لجام‌گسیخته عقب می‌نشینند. حرکات توده‌ای بزرگ اعتراضی هنوز به مرحله تثبیت جنبش‌های اجتماعی فرانرویده و دوام و قوام چندانی ندارند. با این وصف تکاپو و تلاش‌های روزانه و صبورانه آن‌ها در مقابل سیاست‌های سرکوب‌گرانه رژیم اسلامی انکار‌ناپذیر است. یک تصویر کلی از صحنه سیاسی و آرایش نیروها نشان می‌دهد که ما هم اکنون با رشد فزاینده‌ی حرکات اعتراضی بخش‌های وسیعی از مردم روبرو هستیم که از حیث شکل آن دارای مختصات زیر است: این حرکت‌ها با آهنگی شتابان رادیکال‌تر می‌شوند، حتی حرکت‌هایی که کاملا با مضمون صنفی شروع می‌شوند به واسطه‌ی برخورد رژیم اسلامی ابعاد سیاسی پیدا می‌کنند، این اعتراضات در یک بازه زمانی بسیار نزدیک و با فاصله کم رخ می‌دهند و از جنبه کمی افزایش چشم‌گیری را جلوه‌گر می‌سازند. وانگهی این اعتراضات به یک لایه‌ی خاصی محدود نمی‌شوند و دامنه‌ی آن بخش‌های هرچه وسیع‌تری از مردم را دربرمی‌گیرند. این اعتراضات از شمال تا جنوب و از غرب تا شرق کشور ما را درنوردیده است. این اعتراضات از حیث سازمانیابی نیز رشد محسوسی را نمودار می‌سازند. کافیست در این باره اعتراضات معلمان یا بازنشستگان یا شورای سازماندهی نفتگران را مورد مشاهده قرار دهیم. اگرچه هنوز ابعاد سازمانیابی حرکات مردمی با تکاپوی مبارزه اعتراضی آن‌ها از یک سو و انبوه بی‌پایان درخواست‌ها متناسب نیست اما تا همین جا گام‌های بزرگی در راستای تامین این حلقه کلیدی برداشته شده است. به طور خلاصه اشباع شدن حرکت‌هایی اعتراضی در سطح واحد تولیدی یا محله‌ی خاص باعث شده است اشکال سازماندهی از سطح واحد و محله فراتر برود و همزمانی اعتراضات در مقیاس بزرگ در دستور کار جنبش قرار بگیرد و سنگرهای جدیدی گشوده شود. این تصویر از مبارزات مردمی از حیث مطالبات، اشکال مبارزه و سطح سازمانیابی کامل نیست هر آینه اگر نتوانیم از روان‌شناسی مردم سخنی بگوییم. تردیدی نیست که جامعه ما جامعه پیچیده، هزار لایه و تودرتو است. بر اثر حاکمیت یک رژیم استوار بر تبعیضی نظام‌یافته و تعرض بر ابتدایی‌ترین حقوق انسانی‌، با ناامنی، خشونت، قتل، آدم‌ربایی، تجاوز به عنف، سرقت‌های مسلحانه، چاقوکشی، اعتیاد، ناهنجاری‌های اجتماعی، ابعاد هولناکی پیدا کرده است. اما در کنار این روندهای منفی حرکت‌هایی دیده می‌شوند که معطوف به احقاق حقوق انسانی است و نمایانگر سوژ‌گی انسان‌های صاحب حق؛ و پدیداری همین جنبه از مبارزات مردم است که امید به فردایی بهتر را نوید می‌دهد.

از این رو هر کوششی برای نایل شدن به هژمونی باید مختصات هم‌اکنون موجود جنبش‌های جاری را در نظر گیرد و از دل آن ظرفیت‌های شکوفا نشده‌ی آن را شناسایی کند و از حالت بالقوه به منصه ظهور برساند. در نتیجه ارائه تصویر عینی از این جنبش‌ها در سطح مشخص‌تری ضرورتی انکارناپذیر دارد، و بدون این ارزیابی پایمان بر روی زمینی سفت قرار ندارد. پس بگذارید به‌طور بسیار فشرده شمایی از این جنبش‌ها ارائه کنیم:

جنبش کارگری: این جنبش که بنا به سرشت طبقاتی خود از ظرفیت فراتررفتن از وضع موجود و حتی نظام سرمایه‌داری برخوردار است هم اکنون در شرایط بس دشواری به سر می‌برد. این جنبش اما با چنگ و دندان از همه اشکال مبارزه- از طومارنویسی، تحصن، اعتصاب تا راهبندان… سود می‌جوید؛ و اکنون مدتی است که چه از حیث سازمانیابی و چه به لحاظ طرح مطالبات، از شرایط تدافعی که در آن به سر می‌برد دارد گامی فراتر می‌نهد. افزایش تعداد اعتراضات کارخانه‌ای و فراکارخانه‌ای به ویژه در رشته‌هایی نظیر نفت و پتروشیمی، افزایش حرکات حمایتی و به میدان آوردن خانواده‌های کارگری، رشد چشمگیر اعتصابات نسبت با سایر اشکال مبارزاتی، سازماندهی شبکه‌های ارتباطی متناسب با توازن قوا و خنثی کردن اقدامات پلیس سیاسی پیشرفت جنبش کارگری را در چند سال گذشته نمودار می‌سازد. چپ بجای اینکه صرفا به ستایش حرکات کارگری بپردازد باید به کار اصلی خود یعنی روشنایی انداختن از مسیر مبارزه پیشارو طرحی نو، دقیق و منطبق با شرایط آن برای برون‌رفت از این وضعیت درافکند. من در نوشته قبلی به شماری از طرح‌هایی که می‌تواند به سهم خود به این امر حیاتی مدد رساند، اشاره کردم.(8)

جنبش زنان: تا این جا یکی از هوشمندترین جنبش‌هایی بوده است که منطق پیشروی و عقب‌نشینی در شرایط تسلط ارتجاع را هضم و جذب کرده و در عمل به‌کار بسته است. این جنبش در استفاده از امکانات موجود، از شکاف‌ها و منفذهای قانونی به خوبی بهره برده است. به علاوه این جنبش در استفاده از تجربیات جنبش زنان سایر کشورها و بومی‌کردن آن‌ها از خود مهارت ارزنده‌ای نشان داده است. اما به نظر می‌رسد که فعالیت بخش‌های قابل توجهی از این جنبش در میان لایه‌های محدودی از زنان اقشار متوسط محصور مانده، و مبارزه در کادر قانونی را ایده‌آلیزه می‌کند. این جنبش بدون پیوند با زنان اعماق جامعه نمی‌تواند هیچ یک از دستاوردهای خود را نهادی سازد، چه رسد به این که به قلمروهای جدیدی پیشروی کند. پیوند مبارزه و سازمان‌یابی برای خواست‌های ویژه‌ی زنان کارگر و زحمتکش با خواست‌های عام برای همه زنان، آن حلقه‌ی کلیدی است که می‌تواند جنبش زنان را از محدوده محافظه‌کارانه‌ی کنونی خود خارج کند. در این میان زنان کارگر می‌توانند نقش کلیدی در تحقق این امر ایفا کنند. زنان کارگر هم از استثمار نظم سرمایه در عذاب اند و هم از پدرسالاری. این دو، انگیزه‌ی مضاعفی در آنان برای نابودی این ستم‌ها فراهم می‌سازد.

مبارزه‌ی ملیت‌های ساکن ایران: مبارزه اتنیک‌های ساکن ایران یکی از جنبش‌هایی است که از ظرفیت موثری در تضعیف قدرت مرکزی برخوردار است. براستی سرنگونی جمهوری اسلامی بدون جنبش‌های ملیت‌های ساکن ایران، اگر نگوییم ناممکن، سخت دشوار به نظر می‌رسد. رژیم اسلامی به سبب سیاست‌های به غایت ارتجاعی تضعیف هویت ملی- که آمیزه‌ای از ستم‌های مذهبی- فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی را بر مردمان نواحی ملی تحمیل کرده است- جنبش ملیت‌های ساکن ایران را بر پرتگاه یک دو راهی قرار داده است. در فقدان یک جنبش مردمی و مترقی سراسری که پرچم دفاع از حق تعیین سرنوشت را در اهتزار نگه دارد و در شرایط عروج ناسیونالیسم قومی- سرزمینی، خطر درگیری و جنگ داخلی نه تنها امری بالقوه، بلکه هر آن می‌تواند به یک خطر بالفعل تبدیل گردد. راه دیگر کمک به فراروییدن هویت ملی بر پایه‌ی برابری سیاسی استوار بر حقوق شهروندی کامل با عنایت بر حفظ، گسترش و ارتقاء هویت فرهنگی و برپایی یک اتحاد داوطلبانه است، هویتی که تمایز بین ملیت‌ها را نمایندگی نمی‌کند، بلکه در عین حفظ هویت ملی – فرهنگی بر همبستگی بین ملیت‌ها تاکید می‌ورزد. بنابراین چپ باید با دفاع قاطع و کامل از حق تعیین سرنوشت ملیت‌ها، دفاع از توازن منطقی تمرکز و عدم تمرکز قدرت، فدرالیسم متناسب با ساختار چندملیتی ایران، حق آموزش به زبان مادری و البته در جهت تضعیف گرایش ناسیونالیسم قومی تلاش ورزد. و درکی جدید از مفهوم ملت(ملت مدنی) را صورت‌بندی کند و منطق پیشروی جنبشهای ملی آتی را تشریح کند و گام‌های عملی آن را برشمارد.

جنبش تهیدستان شهری: اگر جنبش کارگری می‌تواند بنیاد نظام سیاسی و اجتماعی مستقر را درهم شکند و اگر جنبش ملیت‌های ساکن ایران از نیروی موثری در تضعیف قدرت مرکزی برخوردار است، جنبش تهیدستان شهری را باید نیروی ضربت در انقلاب ایران قلمداد کرد. اگر در مقطع انقلاب ۵۷ تهیدستان شهری را حاشیه‌نشینان کنده‌شده از روستاها تشکیل می‌دادند با گذشت بیش از چهار دهه از تسلط نظام سرمایه‌داری اسلامی در ایران بخش بزرگی از شهرنشینان مرکزنشین در اثر سیاست‌های فلاکتبار اقتصادی و اجتماعی این بار از مرکز به حاشیه رانده شده و در شهرک‌های اطراف شهرهای بزرگ اسکان گزیده‌اند. کافیست به گزارش زیر که به بازه زمانی حد فاصل فروردین ماهِ ۱۳۹۷ تا مهر ماهِ ۱۳۹۹ تحت عنوان مهاجرت تدریجی حدود ۲۰۰ هزار خانوار از تهران به شهرهای اقماری»(9) می‌پردازد توجه کنیم که با احتساب بُعد خانوار ۳/۳ جمعیتی معادل ٦٦٠ هزار نفر را دربرمی‌گیرد. این نیرو با از دست دادن موقعیت اجتماعی خود می‌تواند در تقابل با سیاست‌های ارتجاع مذهبی حاکم قرارگرفته و ماده انفجاری تحولات آینده را تشکیل ‌دهد.

جنبش جوانان: این جنبش در حال حاضر به طور روزانه و تن به تن در برابر فرهنگ واپس‌گرایانه و تاریک‌اندیشانه رژیم اسلامی به نبرد مدنی برای دفاع از زندگی عرفی می‌پردازد. جمهوری اسلامی نسبت به سبک زندگی این جوانان برخلاف رژیم شاه بی تفاوت نیست، بلکه به سبب خصلت توتالیتر خود ناگزیر است شیوه‌ی زندگی آن‌ها را بر مدار ایدئولوژی‌اش سازمان دهد. از این رو به طور مستمر به حریم جوانان یورش می‌برد و آن‌ها را علیه خود می‌شوراند. خطاست اگر این جنبش را به عنصر و خصلت فرهنگی آن محدود کنیم، و سویه‌ی اقتصادی – اجتماعی این نبرد را نادیده بگیریم. بخش قابل توجهی از جوانان کشورمان دارای تحصیلات عالی اما بیکار، بی‌آینده و بدون چشم‌انداز روشن اند. همین شرایط وخامت‌بار است که می‌تواند دستمایه مناسبی برای پیوند این بخش از جوانان با جنبش کارگری فراهم سازد و ظرفیت آن را افزایش دهد و از نیروی نهفته آن خود را غنی سازد. چپ باید با این جنبش درآمیزد و با برنامه‌ی رایج و عمومی لیبرالی درون آن به چالش برخیزد و برتری افق‌های معطوف به آزادی و دموکراسی پیگیر سوسیالیستی را در برابر گفتمان آن‌ها نشان دهد.

جامعه ایران در شرایط کنونی صرفا با تکاپوی اولیه‌ی این جنبش‌ها مواجه نیست، بلکه جنبش‌های دیگری هم‌خانواده با همین جنبش‌ها نظیر معلمان که در صحنه مبارزه می‌درخشند و می‌توانند نقش مهم و موثری در مفصل‌بندی این جنبش‌ها ایفا کنند یا بخش بازنشستگان که ساختارهای ارتباطی قابل توجهی دارند یا جنبش‌های اجتماعی ولو در سطح ابتدایی، جنینی، نظیر دفاع از محیط زیست، دانشجویی… با درون‌مایه‌های خاص خود در ابعاد معینی به فعالیت مشغول‌اند و از این ظرفیت برخوردارند که رشد و گسترش یابند و یا با این جنبش‌ها درهم آمیزند. هر یک از این جنبش‌ها از گوهر و مختصات معینی برخوردار است که آن را از دیگری جدا می‌کند و مرزهای هویت آن را مشخص می‌سازد.

پای‌گیری، قوام و تداوم فعالیت جنبش‌های اجتماعی در ایران، نه از طریق توسل به کرامات رژیم اسلامی یا اصلاح آن محقق می‌شود، و نه با منتظر ماندن برای «رخداد»ی سعد در آسمان بی ابر که ضربتی و ناگهانی به زایش جنبش‌های اجتماعی بیانجامد. تنها در پرتو کار صبورانه، پیگیر و در عین حال خلاقانه است که می‌توان به تکوین جنبش‌های اجتماعی در کشور ما یاری رساند، و بقا و دوام آن را تضمین کرد. نادیده‌گرفتن ویژگی‌های خاص فعالیت سازمان‌گرانه در ایران، هزینه‌های بالایی را به فعالان این جنبش‌ها تحمیل می‌کند، و ادامه‌کاری آن‌ها را ناممکن می‌سازد.از این رو کشف قانون‌مندی‌های مبارزه با یک رژیم شبه توتالیتر مذهبی، در پرتو تجربه‌های عام و بهره‌گیری از خزانه مبارزاتی مردم در سایر رژیم‌های استبدادی، و انطباق خلاقانه آن‌ها در محل کار و زیست سوژه‌های اجتماعی آن وظیفه‌ای اساسی است که سازمان‌گران این جنبش‌ها در تعامل با روشنفکران چپ به گونه‌ای مشارکتی می‌توانند و باید به پیش ببرند. در نتیجه انسداد ظاهری شرایط جاری، به معنای بن‌بست خط مشی سیاسی منطبق بر اوضاع کنونی نباید تلقی شود. یا به سخن دیگر در هیچ شرایط سیاسی، بن‌بست سیاسی ذاتی وجود ندارد که نتوان منطق فعالیت منطبق با آن را کشف کرد و به کار بست.

پرسش کلیدی بحث حاضر اما این است که هژمونی طبقه کارگر براستی چگونه می‌تواند بدون درک و دریافت درست از مبارزه علیه بهره‌کشی و استثمار از یکسو، و نبرد با همه‌ی اشکال ستم و سلطه‌ی سیاسی از دیگر سو محقق شود؟

پاسخ به این پرسش بدون دریافتی روشن از الف- رابطه مبارزه برای دموکراسی با پیکار برای سوسیالیسم ب- مفصل‌بندی میان جنبش‌ها و پروژه‌ی مشخص برای دستیابی به هژمونی ناممکن است. پس بگذارید از محور نخست شروع کنیم:

الف-مبارزه برای سوسیالیسم تحت هیچ شرایطی و تحت هیج سفسطه و بهانه‌ای نباید تعطیل شود، اما برای جلوگیری از کژدیسکی سوسیالیسم و گسست از نوعی سوسیالیسم که نابرابری‌های غیرطبقاتی را ناچیز می‌انگارد راهی جز مبارزه برای دموکراسی وجود ندارد. اهمیت پیکار برای دموکراسی هم از رابطه‌ی جدایی‌ناپذیر آن با سوسیالیسم برمی‌خیزد، و هم از حیث مسیری که گذار به سوسیالیسم را مفروش می‌کند.(10)

ب- برخلاف تصور پست‌مارکسیست‌ها که مدعی‌اند مارکسیسم صرفا بر تضاد طبقاتی پای می‌فشارد و نسبت به سایر اشکال سلطه اهمیتی قایل نیست، مارکسیسم در مبارزه علیه نابرابری و ستم صرفا از تضاد کار-سرمایه از دل شیوه‌ی تولید حرکت نمی‌کند، بلکه علاوه بر آن مختصات شکل‌بندی اقتصادی اجتماعی جامعه را در نظر می‌گیرد. به دیگر سخن، تمرکز چپ صرفا بر شیوه‌ی تولیدِ مسلط نیست، بلکه افزون بر آن خرده نظام‌های دیگر را در کنار شیوه‌ی تولید مسلط در کلیت شکل‌بندی اجتماعی مورد توجه قرار داده و به درجه‌ای که هر کدام همچون مانعی در راستای تامین منافع مردم به طور عام و طبقه کارگر به‌طور ویژه نقش ایفا می‌کند جزیی از وظایف انقلاب شمرده و در دستور کار خود قرار می‌دهد. به قول مارتا هارنکر «شیوه تولید به موضوعی انتزاعی، به یک کلیت اجتماعی خالص و «ایده‌آل» اطلاق می‌شود» و در این سطح از تحلیل هنوز نمی‌تواند کل تضادهای درون یک جامعه‌ی مشخص را نمودار سازد. افزون براین، در عالم واقعیت به سختی می‌توان جامعه‌ای را تصور کرد که سطوح اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن یک‌دست، از یک جنس و در انطباق کامل با یکدیگر باشند. همزمانی پدیده‌های نابهنگام امری شناخته شده است و تنها اذهان ساده و عامیانه می‌تواند از درنظر گرفتن این ظرافت‌ها و پیچیدگی‌ها طفره برود. جامعه ایران یک نمونه‌ی چشم‌گیر از تلاقی تضادها، پیچید‌گی‌ها و مناسبات تودرتو است که فروکاستن آن به یک مولفه ولو بنیادی و از حیث سیاسی تعیین‌کننده یک رهیافت سنجیده و منطبق با شرایط مشخص ما نیست.

ج- از این رو، مبارزه برای سوسیالیسم از پیکار برای دموکراسی علیه همه اشکال ستم، نه تنها آسیب نمی‌بیند بلکه تحت شرایط آن هرچه بیش‌تر شکوفا می‌شود. خطای فاحشی است که بپنداریم دموکراسی، رقیب سوسیالیسم است، دست بر قضا هرچه مطالبات دموکراتیک در یک جامعه معین از دستور کار آن جامعه خارج شود مبارزه برای سوسیالیسم بی‌واسطه‌تر، مستقیم‌تر و آشکارتر می‌شود. در کشور ما به دلیل ویژگی اسلامی رژیم همچون مانع سیاسی جلوی پای پیشروی جنبش عمل می‌کند، از این رو، خواست‌های بنیادین دموکراسی از جمله جدایی دین از دولت، جمهوری یا آزادی‌های سیاسی در خدمت مبارزه برای سوسیالیسم عمل می‌کند. وانگهی به دست گرفتن پرچم این نوع مبارزه صرفا علیه رژیم اسلامی نیست، بلکه علاوه بر آن می‌تواند به سهم خود زیر پای رقیب سیاسی ما نظیر سلطنت‌طلبان یا مجاهدین را خالی کند. در نتیجه، از حیث مفهومی تمایز بین این دو نبرد، ابدا نباید به معنای انکار رابطه‌ی آن دو درک شود. پیکار برای سوسیالیسم از متن پیکار برای دموکراسی سر بر می‌آورد، هر راهی دیگری به جهنم می‌انجامد.

در باب مفصل‌بندی میان جنبش‌ها و پروژه‌ی مشخص برای دستیابی به هژمونی پرسش کلیدی این است کدام نیرو و حلقه‌ی پیوند‌دهنده‌ می‌تواند در راستای تحقق این هدف بکوشد و حول چه پروژه‌ای می‌توان به آن دست یافت. ادعای مقاله حاضر این است که یکی از این نیروها که جایگاه استراتژیک در ساختار جامعه ما دارد جنبش طبقه کارگر است که از توان و ظرفیت مفصل‌بندی این مبارزات برخوردار است و می‌تواند و باید برای نایل شدن به هژمونی از عهده‌ی این وظیفه بنیادین برآید. این طبقه به‌واسطه‌ی قرار گرفتن زیر استثمار مستقیم طبقه‌ی مسلط، به مدد جایگاه تولیدکننده‌ی جمعی خود، و ظرفیت از کار انداختن چرخه‌ی تولید؛ و درافکندن شیوه‌ی تولید بدیل به‌قول دانیل سینگر نقش محوری دارد.(11) اما بین واقعیت کنونی موجود طبقه و تجلی بالقوه‌گی‌های آن فاصله چشمگیری وجود دارد. از جمله در درون جنبش کارگری نابرابری‌های سیاسی- فرهنگی معینی عمل می‌کند که به سهم خود مانع پای‌گیریِ طبقه‌ای یک‌دست و همگن با منافع طبقاتی مشترک می‌شود. از این‌رو برای این که جنبش‌ کارگری به یک جنبش طبقاتی و به یک طبقه‌ی عام بدل شود، باید بر سلسله مراتب درونی خود فایق آید. و دقیقا همین مطالبات معین و مبارزه علیه نابرابری در درون طبقه است که امکان اتصال جنبش کارگری با سایر جنبش‌های اجتماعی را فراهم می‌کند.

باید توجه داشته باشیم که کارگران تنها با هویت طبقاتی‌شان تعین نمی‌یابند، بلکه علاوه بر آن با هویت‌های دیگری از جمله جنسیت، ملیت و هویت‌های دیگری از این دست نیز مشخص می‌شوند. بی اعتنایی به سرکوب این هویت‌ها و عدم اتخاذ تدابیر سنجیده در قبال آن‌ها به سازماندهی طبقه کمکی نمی‌کند، برعکس، این شکاف‌ها به سهم خود می‌تواند هم‌چون محملی در خدمت سوداهای دیگری قرار گیرد. به‌علاوه، اعمال ستم در قلمروی معین، اعمال ستم در حوزه‌ی دیگر را تقویت می‌کند و به‌نوبه‌ی خود از آن تغذیه می‌کند. به‌طور مشخص‌تر، ستم جنسی به ستم ملی مدد می‌رساند و این دومی ستم جنسی را محکم‌ و سخت‌تر می‌سازد. در نتیجه رهایی از یک شکل ستم بدون رهایی از همه اشکال ستم چیزی ابتر و ناقص است. رهایی به طور واقعی نمی‌تواند یک رهایی فراگیر و کامل نباشد. بر بنیاد این امر، تکوین اراده واحد طبقه از مسیر طرح انتزاعی منافع عام طبقه دست‌یافتنی نیست، بلکه از مسیر تامین منافع لایه‌های درون طبقه بدست آمدنی است. این اراده واحد با تامین منافع آن‌ها نه با انکارشان شکل می‌گیرد. هر چند نمی‌توان با تامین منافع ویژه‌ی لایه‌های آن هم به تنهایی به این هدف نایل آمد. بنابراین سیاست الغای تبعیض‌های گوناگون از سیاست الغای استثمار جدایی‌ناپذیر است و تصور طبقه‌ی کارگر یکپارچه همچون صخره‌ای که از هیچ تفرقه و منفذی برخوردار نیست دخلی به تجربه‌ی زیسته‌ی واقعی آن‌ها ندارد.

به‌عنوان نمونه، زنان کارگر اگر چه خواست‌های مشخصی علیه نظام بهره‌کشی دارند اما می‌توانند حلقه پیوندی باشند با سایر زنانی که در نفی ستم جنسی و نظام تبعیض جنسیتی منافع مشترک دارند. زنان کارگر هیچ نفعی در بقا و دوام نظام پدرسالاری-مردسالاری ندارند، چون همین نظام است که کاملا در خدمت بهره‌کشی قرار دارد و ستم بر زنان کارگر را حتی در عرصه نظام اقتصادی سرمایه‌دارانه تشدید می‌کند. همین استدلال برای کارگران ملیت‌های ساکن کشورمان صادق است. زنان و مردان کارگر کرد، آذری، بلوچ، ترکمن، عرب از نابرابری سیاسی-حقوقی، از نابرابری در زمینه آموزش، از تقسیم تبعیض‌آلود امکانات اقتصادی کشور نفعی نمی‌برند، بلکه برعکس از خلال این نابرابری‌ها در معرض هر چه بیش‌تر استثمار طبقاتی قرار می‌گیرند و بخشی از بی‌حقوق‌ترین لایه طبقه کارگر به‌شمار می‌روند. به‌علاوه، زنان و مردان فرودست طبقه کارگر از تخریب طبیعت بیش از هر لایه‌ی اجتماعی دیگر در عذابند. آن‌ها ساکن محلات فقیرنشین اند، از آب غیربهداشتی می‌نوشند، در معرض بیماری‌های مسری اند، از هوای آلوده تنفس می‌کنند، فاقد فاضلاب استاندارد اند و «کودکان در آن غرق می‌شوند»(12) و از همه بیش‌تر از تخریب محیط زیست آسیب می‌بینند. از این منظر آن‌ها منافع بی‌واسطه‌ای در حفظ زیست بوم ما و یک رابطه دوستانه با طبیعت دارند.

همان‌گونه که در بالا ملاحظه کردیم همه‌ی گروهبندی‌های بالا از رهگذر سلطه مناسبات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی استوار بر استثمار و سلطه‌ی سیاسی-مذهبی حاکم بر جامعه، «درد مشترک» و یک رشته مطالبات عام و منافع جمعی دارند که می‌تواند به مفصل‌بندی آن‌ها یاری رساند. تلاش برای پی‌ریزی مبانی پایه‌ای دموکراسی آن حلقه مشترکی است که این جنبش‌ها می‌توانند بر سر آن توافق کنند زیرا بدون دموکراسی هیچ‌یک از خواست‌های مشخص این جنبش‌ها نهادینه نمی‌شود. این که این جنبش‌ها در چه نهادی، در چه مرحله از توازن قوای سیاسی در شرایط استبدادی ایران می‌توانند آن را پی‌ریزی کنند در میدان عمل سیاسی مشخص می‌شود. (13) به سخن دیگر منطق دستیابی به هژمونی را باید از مراحل عملی رسیدن به آن از یکدیگر متمایز کرد. اولی از جنس نظری است و دومی در میدان نبرد دست‌یافتنی است. آنچه از هم‌اکنون روشن است این است که آن نیرویی که در همه‌ی این جنبش‌ها پایه‌ی اجتماعی معینی دارد و می‌تواند همچون حلقه‌ی اتصال بین آنها عمل کند طبقه کارگر است. افزون بر این، جنبش کارگری برای دستیابی به هژمونی باید از مبارزات این جنبش‌ها حمایت کند به استحکام و پیشروی آن یاری رساند و حول پلاتفرم مورد توافق و مشترک این نیروها تلاش کند. و از دل همین مبارزه برای دموکراسی است که گذار به سوسیالیسم بستر مساعدی پیدا می‌کند و نبرد برای سوسیالیسم هرچه بیش‌تر شکوفا می‌شود. و به درجه‌ای که نیروهای مدافع سوسیالیسم تقویت شوند دموکراسی از پشتوانه‌ی مستحکمی برخوردار خواهد شد. این امر حیاتی تحقق نمی‌یابد مگر اینکه به استقلال این جنبش‌ها احترام گذاشته شود و همزمان بدون اینکه رژیم اسلامی از تیررس این جنبش‌ها خارج شود با درک‌ها و گرایش‌های محدودکننده منافع واقعی درونی همین جنبش‌ها مرزبندی روشنی صورت گیرد. تنظیم این دو عرصه در پیکار واقعی یکی از سخت‌ترین چالش‌هایی است که فرمول آسانی برای حل آن وجود ندارد.

نبرد هژمونیک با مخالفان سیاسی ما

برای این که استراتژی مفصل‌بندی جنبش‌های توده‌ای و محاصره سیاسی رژیم اسلامی برای درهم شکستن ساختارهای استبداد سیاسی و نظام بهره‌کشی مسلط موفق شود، چپ باید با استراتژی‌های ضددموکراتیک نیروهای مخالف رژیم اسلامی هم‌زمان مبارزه و مقابله کند. وظیفه اصلی در مبارزه با رژیم، وظیفه بنیادی برای خود چپ و وظیفه عمده در پیکار با دشمن هر کدام منطق و الزامات خاصی دارد که باید در جای خود با آن مواجه شد.

وظیفه اساسی چپ کمک به سازماندهی استثمارشدگان، فرودستان و همکاری با کسانی ‌است که علیه ستم جنسی، ملی، و تخریب محیط زیست… مبارزه می‌کنند.
از نظر سیاسی کمک به مبارزه هم اکنون موجود که آماج اصلی آن را باید نظام مستقر تشکیل دهد.
از حیث نظری بازسازی سیمای یک چپ جدید را سرلوحه کار خود قرار دهند و با روایت‌های غیردموکراتیک از سوسیالیسم مرزبندی قاطع داشته باشد.
بازسازی چهره‌ی جدیدی از چپ بدون مواجهه و دست و پنجه نرم کردن با مهم‌ترین مسایل مردم و ارائه بدیل، ناممکن است. چپ نیاز دارد برای مسایلی نظیر اقتصاد، سیاست، بهداشت، آموزش، فرهنگ طرح‌های مشخص‌تر و دستورکارهای عملی‌تری ارائه کند، نسبت به اهداف برنامه‌ای که تدوین کرده است.
مبارزه با نظام سیاسی موجود بدون نبرد بر سر هژمونی با رویکردهای ارتجاعی که به نحوی از آن‌ها بازسازی نظم موجود را هدف قرار می‌دهند فعالیتی است ابتر و بدون آینده و حتی در مواقعی آب به آسیاب رویکردهای ارتجاعی می‌ریزد. از این رو تدوین برنامه مشخص مبارزاتی برای جریان‌های ارتجاعی امری بسیار حیاتی است.
مبارزه با سلطنت باید یک مبارزه همه‌جانبه باشد و نمی‌تواند به یک مولفه محدود شود. از این رو ما به یک سیاستی نیاز داریم که
الف- به نقد سیاسی و عملی جریان سلطنت به عملکردها، افشای درونمایه اصلی پلاتفرم‌ها و رفتار هم اکنون موجود سلطنت معطوف باشد. دفاع جریان سلطنت از نئولیبرالیسم، تغییر رژیم از بالا، رفتار غیردموکراتیک آن‌ها با مخالفان سیاسی خود و مصادره کردن مبارزات مردم بنام خود، فیگور بناپارتیستی نیم پهلوی به مدد مانور بین جمهوری و سلطنت که می‌تواند خاک در چشم مخالفان خود بپاشد، و تغذیه و سوءاستفاده از نیاز واقعی مبارزات متحدانه مردم به مدد مقدم بودن مبارزه با رژیم از رهگذر سیاست همه با هم مخالفان… دستمایه‌های مناسبی برای افشای ذات جریان سلطنت فراهم می‌کند.

ب- در کنار آن روشنگری از بیلان پنجاه ساله سلطنت باید محور دیگر فعالیت چپ قرار گیرد.

ج- سرانجام از فضیلت جمهوری در قبال سلطنت دفاع کند و غیردموکراتیک بودن این نهاد را برملا کند. هر طرفدار جمهوری لزوما کمونیست و چپ نیست، اما هیچ کمونیستی نمی‌تواند طرفدار جمهوری نباشد گو اینکه تحت هیچ شرایطی نباید صرفا به یک خواست دموکراتیک اکتفا کند. ترویج مبارزات جمهوری‌خواهانه در انقلابات پیشین علیه سلطنت وظیفه مهمی است که نباید نادیده گرفته شود از این رو، در شرایطی که نوستالژی در بخش‌هایی از مردم به امری واقعی تبدیل شده با افشاگری صرف از گذشته نمی‌توان در نبرد با این جریان موفق شد، تنها از طریق برتری معنوی و کسب اعتبار اجتماعی در دل پیکارهای جاری در عرصه‌های یادشده می‌توان زمینه‌های نفوذ فکری آن‌ها را مسدود کرد. وانگهی نقد اصلی نمی‌تواند بر خود شکل سلطنت متمرکز شود بلکه اساسا باید به درونمایه و محتوای سیاسی اجتماعیِ نظامی که سلطنت روپوش آن به‌شمار می‌رود معطوف شود. به تعبیر مارکس «دموکراسی، کل و محتوا است. سلطنت، قرار است فقط یک شکل باشد و البته شکلی که محتوا را تحریف می‌کند».(14)

د-محورهای مبارزه علیه سلطنت باید در قبال سایر جریانات ارتجاعی دیگر نیز بکار بسته شود تا به یک سیاست موفق تبدیل گردد. به‌ویژه افشای ماهیت ارتجاعی جریان محور مقاومت که در دور اخیر در دانشگاه‌ها، در برخی از واحدهای کارگری و در میان معلمان فعال شده‌اند به امری مبرم تبدیل شده است. مبارزه با این جریان به نوعی دنباله مبارزه با نظم مستقر است و در تنظیم اولویت‌های مبارزه جایگاه ویژه‌ای دارد. افشای سفسطه‌های مبارزه ارتجاعی ضدامپریالیستی جریان‌های اسلامی در ایران و منطقه، روشنگری در باب مرزهای تمایز آن با مبارزه ترقی‌خواهانه اردوی چپ و مدافع دموکراسی با سرمایه‌داری در این میان وظیفه‌ای است تخطی‌ناپذیر. اگرچه این سطح از فعالیت امری ضروری و تعطیل‌ناپذیر است معهذا بدون کار عملی، تشکیلاتی در سازمانیابی توده‌ای در میان فرودستان همواره تاثیر مادی مشخصی برجای نمی‌گذارد. نباید فراموش کرد که ما اساسا به مدد کار اثباتی خود نیرو می‌گیریم تا افشای مخالفان ما. اما تردیدی نیست که مبارزه برای هژمونی پرولتاریا بدون نبرد با مخالفان بر سر هژمونی ناممکن است و پیوند وثیقی با آن دارد.

جامعه ما در آستانه تحولات سرنوشت‌سازی قرار گرفته است ما در شرایطی بسر می‌بریم که حاکمیت از بازتولید نظام انباشت سرمایه ناتوان است و با بحران‌آفرینی مداوم کارکرد عادی سیستم را تخریب می‌کند. و تحریم‌های کمرشکن از یک سو، و اختلال در صدور نفت همچون منبع تغذیه‌ی مالی آن از دیگر سو، شرایط زیست محیطی نظام را نیز دچار اختلال جدی کرده است. وانگهی گسترش فساد در سازوبرگ‌های این نظام و پیاده کردن مداوم موتلفان آن از ریل قطار «انقلاب اسلامی» (آخرین آن‌ها خاندان لاریجانی‌ها و بخش‌هایی از محافظه‌کاران سنتی) پایه‌های رژیم را هر چه بیش‌تر لاغر کرده است. اصفهان اگر نگوییم مهم‌ترین پایگاه رژیم دست‌کم جزء اصلی‌ترین آن‌ها به شمار می‌رفت. نقش اصفهان در انقلاب ایران بسان نقشی است که پتروگراد در انقلاب اکتبر ایفا کرده بود. و درست همین شهر حالا دست به شورش زده است که بیانگر از دست دادن مشروعیت ایدئولوژیک در میان بخش قابل توجهی از پایگاه خود نظام محسوب می‌شود. اکنون یگانه ابزاری که حاکمیت در اختیار دارد ابزار سرکوب است که اگرچه بسیار هم قدرتمند و نسبتاً کارآمد است، معهذا دیر یا زود مشاهده ریزش در ارکان آن نمی‌تواند دور از انتظار باشد. هنگامی که در ابعاد میلیونی توده‌ی بی‌لبخند برخیزد آن‌ها «مثل برف آب خواهند شد».(15) موش کور تاریخ در اعماق دارد بسوی همایندی عوامل ساختاری یا ابر بحران بزرگ حرکت می‌کند، توفان بزرگ در راه است. می‌ماند عوامل تصادفی و پیشایندی که می‌تواند بر اثر یک حادثه غیرمترقبه نظیر برگزاری ده شب شعر در انستیتو گوته یا توهین رشیدی مطلق به خمینی در سال ٥٦ در ایران یا در سایر کشورها از جمله بیمارشدن یانوش کادار در نمونه‌ی مجارستان، (16) آتش به خرمن جمهوری اسلامی بیفکند.

سخن آخر اینکه برای کمک به دستیابی طبقه کارگر به هژمونی، چپ نیز باید تصور روشنى از منطق پیکار علیه استبداد دینی و برای دموکراسی داشته باشد و به الزام‌هاى اين مبارزه پاسخى در خور دهد. و به پاگیری جنبشى فراگير و نيرومند در مبارزه براى سرنگونى جمهورى اسلامى یاری رساند و هم‌هنگام با تمام نیرو و توان فکری و امکان‌های عملی خود به تشریح منطق سازمانیابی توده‌ای طبقه در نبرد طبقاتی اردوی کار علیه مناسبات مسلط بهره‌کشی بکوشد، وظیفه‌ای که تحت هیچ شرایطی به سبب سرشت طبقاتی چپ، نباید تحت‌الشعاع وظایف دیگر آن قرار گیرد. وانگهی براى گسست كامل از سوسياليسم روسى، و بازسازى سیمای يك چپ عميقا دموكراتيك، ضد سرمايه‌‌دارى، فمينيست و طرف‌دار محيط زيست تلاش كند. و چهره‌ی جدیدی از چپ انقلابی و پیکارگر راه سوسیالیسم ارائه کند. تردیدی نیست در نبرد علیه نظام سرمایه‌داری جنبش کارگری نقش بی‌همتایی ایفا می‌کند و جنبش‌های دیگر در مبارزه علیه سایر اشکال ستم و سلطه انگیزه و منافع ویژه‌ای دارند. اما برای نایل شدن به هژمونی و برای ایجاد پیوند با این جنبش‌ها هیچ نیرویی نباید آرا و استراتژی خود را بر دیگری تحمیل کند. رابطه این جنبش‌ها باید برابر و بر مبنای تنظیم مشترک طرح‌ها، و راه‌کارهای مبارزه استوار باشد، و فرهنگ جدیدی از مبادله‌ی آرا و منطق مباحثه را به نمایش بگذارد. برای نایل شدن به این هدف خودِ چپ باید بیش از هر چیز و پیش از هر چیز به تجدید آرایش بنیان‌های سیاسی فکری خود دست بزند، و از حیث نظری خوانش جدیدی از حزب هژمونیک یا به قول میشل لووی حزب نوع جدید (17) ارائه کند و به لحاظ عملی برای تحقق آن بکوشد، و مرزهای خود را با احزابی که تشنه دستیابی به قدرت سیاسی اند و با گرایشاتی که سیاست منهای حزب را تئوریزه می‌کنند ترسیم کند.

تا آنجایی که به وظایف چپ در تکوین هژمونی طبقه کارگر برمی‌گردد باید از یک سو، در این امر مشارکت و همفکری کند، و از دیگر سو، سودای رهبری را یکسر در این باره در رویکرد خود تغییر دهد. چپ نه چنین توانی دارد و نه این که از حیث اصولی باید به چنین کاری دست زند. ستم‌دیدگان باید به دست خود رها شوند و فلسفه‌ی وجودی چپ نیز جز کمک به این هدف چیزی دیگری نیست. اتحاد و مفصل‌بندی بین جنبش‌ها از کانال رهبران عملی خود جنبش‌ها امکان‌پذیر است و نیازی به حزب سیاسی خاصی ندارد. یک حزب سیاسی چپ شاید بتواند در میان طبقه کارگر نفوذ قابل ملاحظه‌ای به دست آورد، اما دیگر جنبش‌های اجتماعی از چه رو باید آن را به‌عنوان «مرکز هماهنگی» یا نماینده خود بپذیرند؟ نقش حزب چپ معطوف به سوسیالیسم تهیه آتش است و می‌کوشد از مسیر راهپیمایی جنبش‌ها تصور روشنی ارائه کند و به سهم خود در حرکت آگاهانه جنبش‌ها سهمی ادا نماید. این وظیفه‌ای است سترگ، از این رو درایت و توانایی خاصی می‌طلبد که در شرایط حاضر حکم کیمیا دارد و بعید به نظر می‌رسد در چشم‌انداز کوتاه مدت بر اثر خونریزی‌های شدید ناشی از اعدام بهترین فرزندان این آب و خاک از سوی دو رژیم پهلوی و اسلامی و انشعابات پی در پی و بیماری فرقه‌گرایی مزمن و نهادی‌شده در این رابطه بتواند سهمی ادا کند. اگر چپ نتواند پیش از «طوفان بزرگ» تمهیدات این امر را فراهم سازد و اگر جنبش‌های اجتماعی نتوانند پیش از سرنگونی این رژیم به سنگربندی توده‌ای دست زنند و نهادهای اقتدار توده‌ای را برپا سازند و اگر این خرافه میان‌تهی و این خیال واهی را بپذیرند که انقلاب خود امر رهبری را حل می‌کند و شرایط سیاسی و زمینه عینی عروج گفتمان چپ را مهیا می‌کند، نقدا دارند از وظیفه خود دست می‌کشند و هویت خود را بی‌معنا می‌سازند.

منابع:

[1] مراد از بلوک طبقاتی شامل کارگران، بخش اعظم کارکنان آموزش، بهداشت، کشاورزان فقیر، لایه پایین خرده‌بورژوازی و حاشیه‌نشینان که به نحوی از انحاء در الغای بهره‌کشی با پرولتاریا منافع مشترکی دارند. ترسیم مرزهای تمایز این لایه‌ها و اینکه از منظر جامعه‌شناسی این گروه‌بندی‌های اجتماعی هر یک چگونه تعین می‌یابند اگرچه از اهمیت خاص خود برخوردار است در این بحث ضرورت ندارد. نقطه عزیمت این متن پرداخت موضوع از حیث سیاسی است و از این زاویه به مساله نزدیک می‌شود.

[2] ه. مثل هژمونی، پری اندرسون، شاپور اعتماد، ص 13.

[3] مانیفست حزب کمونیست، کارل مارکس و فردریک انگلس، شهاب برهان، ص 33.

[4] معادلات و تناقضات آنتونیو گرامشی، پری اندرسون، شاپور اعتماد، نشر طرح نو.

[5] هژمونی، روبرت بوکوک، ترجمه‌ی بهزاد باغی دوسا، کاوه عباسی، ص 48.

[6] انقلاب‌های 1989 به روایت عینی، تیموتی گارتون‌اش، ترجمه فرزانه سالمی، ص 28. احسان محمد حسنی مدیرعامل موسسه اوج درباره‌ی اهمیت این قوه در نزاع بین بالایی‌ها بر سر کنترل رسانه «ملی» در ایران نیز می‌نویسد: «اگر من و تو زبانم لال در اتاقِ جنگ دشمن قرار داشتیم، نفوذ و اثرگذاری در سازمان انرژی اتمی و روند رسیدن دانشمندان ایران به اورانیوم غنی شده برایمان مهم‌تر و راهبردی‌تر بود، یا نفوذ به یگانه قلب عظیم رسانه‌ای انقلاب در نبرد افکار و یا … «بالاتر»؟». نزاع در دالان‌های بیت رهبری ــ یک پیروزی جدید برای حکومت پنهان مجتبی خامنه‌ای؟ علی رسولی، رادیو زمانه.

[7] بلوک تاریخی هم‌چون مفهومی راه‌بُردی، پ. سوتیریس، ترجمه‌ی بهرنگ نجمی، نقد اقتصاد سیاسی.

[8] بحران سیاسی جاری و استراتژی برون رفت از آن، از همین قلم.

[9] «مهاجرت تدریجی حدود ۲۰۰ هزار خانوار از تهران به شهرهای اقماری»، میلاد محبی، سایت میدان.

[10] امیرحسین محمدی فرد در مقاله‌ای ذیل عنوان «پوپولیسم؛ بی‌راهه‌ای در جنبش کارگری» بر روی نکات با ارزشی تاکید کرده است. او به درستی مبارزه برای سوسیالیسم را از ظرفیت طبقه کارگر استنتاج می‌کند و هر نوع مخدوش کردن مرز این طبقه با سیر اقشار جامعه به ویژه خرده‌بورژوازی را مردود اعلام می‌کند. به سخن دیگر در روایت او پوپولیسم اساسا چیزی جز تسری ظرفیت پرولتاریا به طبقات دیگر نیست و یک جریان مدافع سوسیالیسم تحت هیچ شرایطی نباید مبارزه طبقاتی، لغو کار مزدی و سلطه طبقاتی را با کارهای عمومی نظیر «بی‌راهه‌های چپ پوپولیست در بسته‌بندی‌های بورژوایی «دمکراسی» و استقلال و «دخالت بشر دوستانه» و کمپین‌های حقوق بشری»، مخدوش سازد و انرژی خود را در این عرصه‌ها به هرز برد. تا آنجا که امیر حسین به تعریف پوپولیسم می‌پردازد و ظرفیت اخص جنبش کارگری را در پیکار برای سوسیالیسم برمی‌شمارد نمی‌توان با آن موافق نبود و تاکیداتی است که مدافعان سوسیالیسم همیشه باید بر روی آن تاکید کنند. اما منحصرکردن وظیفه جنبش کارگری به مساله با اهمیت اما خاص جنبش کارگری حرف صائبی نیست. هم ردیف قرار دادن پیکار برای دموکراسی با پروژه‌های دست راستی دخالت بشردوستانه سخن دقیقی نیست. البته در اینجا امیر حسین به بسته‌بندی‌های بورژوایی دموکراسی حمله می‌کند که تا حدودی حرفش قابل فهم و درست است اما تقلیل دادن مبارزه برای دموکراسی به روایت بورژوایی و در روایت‌های بدتر از آن همسانی بین این دو و بی توجهی به اهمیت مبارزه برای دموکراسی در یک کشور استبدادی و انکار آن قابل فهم نیست و متاسفانه در این نوشته جایی برای آن در نظر گرفته نشده است. به طور مشخص‌تر در کشور ما مبارزه برای برابری زن و مرد، برابری سیاسی حقوقی ملیت‌های ساکن ایران، جدایی دین و هرنوع ایدئولوژی از دولت که بنا به ذات خود هیچ ربطی به سوسیالیسم ندارند و می‌توانند حتی در یک جامعه نرمال بورژوایی متحقق شوند آیا به جنبش کارگری دخلی ندارد؟ به خاطر این که از جنس مبارزه طبقاتی نیستند؟

[11] هزاره کدام کس، دانیل سینگر، مترجم علی اکبر معصوم‌بیگی، صفحات396 تا 397.

[12] از فیس بوک اعظم بهرامی.

[13] حامد سعیدی از زاویه مکان مبارزه در تکوین هژمونی طبقاتی به مساله نزدیک می‌شود و به‌درستی اشاره می‌کند که «خیابان قلمرو تقاطع وسیع‌ترین خواست و مطالبات کارگران، زنان، معلمان، اقلیت‌های اتنیکی و ملی، کودکان کار و اکثریت مردم تنگدست است؛ نقطه تلاقیِ تحرکات اجتماعی و کنشگری جنبش‌های پیشرو و رادیکال است؛ جایی که سازماندهی، اتحاد و همبستگی توده‌ای تجلی می‌یابد، جوانه می‌زند و قد می‌کِشد». خیابان، ساحت سیاست‌ورزیِ رادیکال و کسب هژمونیِ طبقاتی، حامد سعیدی.

[14] نقد فلسفه حق هگل، کارل مارکس، مترجمان محمود عبادیان، حسین قاضی مرادی.

[15] مذاکرات فرماندهان ارتش، مثل برف آب خواهیم شد، نشر نی.

[16] بیماری رهبر حزب و جانشینی کارولی گروس به جای او در کنفرانس حزب به‌زعم تیموتی گارتون‌اش همچون علامت راهنما در «انقلاب‌ها»ی 1989 بود.

[17] حزب نوع جدید، میشل لووی، ترجمه‌ی آزاده ریاحی، نقد اقتصاد سیاسی.

2022-02-13 اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او : نوشته‌ی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمه‌ی حسن مرتضوی

اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او : نوشته‌ی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمه‌ی حسن مرتضوی

اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او : نوشته‌ی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمه‌ی حسن مرتضوی

توضیح «نقد»: چگونه می‌توان پیش از به‌دست گرفتن اهرم‌های قدرت سیاسی، بر دل‌ها و ذهن‌ها و نهادها غالب شد و پس از دراختیارگرفتن دستگاه قدرت، بر دشمنان شکست‌خورده غالب ماند؟ چگونه می‌توان پیش از دگرگون‌ساختن ساخت‌وبافت معینی از جامعه و افکندن طرحی نو، امکان‌پذیری چنین تغییروتحولی را پذیرفتنی کرد و به گفتمانی غالب بدل ساخت؟ مشروعیت‌زدایی از قدرت حاکم و مشروعیت‌بخشی به فکر و چشم‌انداز تغییر چه جایگاهی در مقوله و سامانه‌ی قدرت، در گستره‌ترین معنای آن، دارد؟ این‌جا ایدئولوژی‌ها چه نقشی ایفا می‌کنند؟ آیا نیروهای مدعی رهایی و خواهان سازوکار اجتماعی رها از سلطه و استثمار مجازند به گفتمانی ایدئولوژیک تن در دهند، یا بسا ناگزیر از آن‌اند؟ جایگاه رویکرد نقادانه چیست و کجاست؟

مبحث «هژمونی» فضایی برای پرداختن به این پرسش‌ها، تدقیق آن‌ها و واکاوی و نقد پاسخ‌هاست. با انتشار مقالاتی در این زمینه، مجموعه‌ی تازه‌ای را با شناسه‌ی «#هژمونی» در «نقد» آغاز می‌کنیم.

گرامشی هفتاد سال پیش در 1937 در گذشت. بنابراین، منطقی است بپرسیم آیا او هنوز اهمیت و موضوعیت دارد، یا برعکس، او فقط متفکری است «کلاسیک» و از معضلات معاصر دور. من معتقدم دلایل بی‌شماری وجود دارد که بتوانیم اهمیت و موضوعیت فعلی گرامشی را بدون انکار جایگاه او به‌عنوان متفکری «کلاسیک» تأیید کنیم. به سختی می‌توان حوزه‌ای را در اندیشه‌ی اجتماعی ــ از علوم انسانی تا فلسفه و نقد ادبی ــ یافت که گرامشی در آن سهم زیادی نداشته باشد. اندیشه‌ی او به همه‌ی این زمینه‌ها گسترش یافت و درون‌مایه‌های جدیدی را مطرح کرد، پاسخ‌های جدیدی به درون‌مایه‌های قدیمی داد و مسیرهای جدیدی را برای تحقیق و واکاوی نشان داد. سهم او برای مارکسیست‌ها تعیین‌کننده بود، اما برای متفکران غیرمارکسیست نیز مهم بود. هر کسی که تاریخ الاهیات‌ آزادی‌بخش را بشناسد، می‌داند این روند مهم ــ که به‌رغم سرکوب واتیکان در آمریکای لاتین بسیار مهم بوده است ــ عمیقاً تحت‌تأثیر تأملات گرامشی بوده است. نمونه کم نیست.[1]

اهمیتِ گرامشی صرفاً «اهمیتِ» هر متفکر کلاسیک نیست.»[2] مسلماً، با توجه به هژمونی نئولیبرالی فعلی، حتی در جناج چپ هم کم نیستند افرادی که بخواهند گرامشی را مومیایی کنند. آن‌ها می‌خواهند او را فقط به متفکری «کلاسیک» تقلیل دهند: گرامشی می‌تواند اهمیت داشته باشد، اما فقط تا جایی که هر متفکر کلاسیکی اهمیت دارد. یقیناً ماکیاولی و هابز نیز اهمیت دارند: هرکسی که شهریار یا لویاتان را خوانده باشد می‌داند که بسیاری از بینش‌های این کتاب‌ها هنوز برای دنیای امروز مطرح است. اما اهمیت گرامشی از این قسم نیست: اگرچه او نقداً به معنای موردنظر جراتانا یک «کلاسیک» است، اهمیت فعلی نویسنده‌ی دفترهای زندان ــ برخلاف ماکیاولی و هابز ــ از این واقعیت ناشی می‌شود که او مفسر جهانی است که امروز اساساً یکسان باقی مانده.

یکی از درونمایه‌های اصلی گرامشی، سرمایه‌داری سده‌ی بیستم بود: بحران‌ها، تضادهایش و نیز ریخت‌شناسی سیاسی و اجتماعی‌‌ای که این صورت‌بندی اجتماعی ایجاد کرد؛ معضلاتی که گرامشی در ارتباط با این صورت‌بندی به بحث درباره‌ی آن‌ها پرداخت هنوز وجود دارند، حتی اگر در بسیاری موارد، تحت پوشش‌های جدیدی حضور داشته باشد. بررسی نخستین جنبش‌هایی که به‌نحو مؤثری تلاش کردند بر جامعه سرمایه‌داری غلبه کنند، از علایق اصلی او بودند. همان‌طور که دیدیم، بخش بزرگی از کار او به تلاش برای مفهوم‌سازی مسیرهای انقلاب سوسیالیستی در «غرب»، به گفته‌ی خودِ او، اختصاص دارد. به همین دلیل که سرمایه‌داری و تضادهایش هنوز وجود دارند، سوسیالیسم موضوع اصلی در دستور کار سیاسی معاصر باقی مانده است. به همین دلیل است که گرامشی مفسر زمانه‌ی ماست: بنابراین، اهمیت و موضوعیت او با ماکیاولی یا هابز یکی نیست. جنبش ظاهراً ستایش‌آمیزی که هدفش تبدیل گرامشی به «کلاسیک» صرف است، فریبی را پنهان می‌کند: این جنبش کسانی است که نمی‌خواهند از گرامشی جدا شوند (معمولاً به دلایل فرصت‌طلبانه)، اما در عین‌حال قصد دارند او را به عنوان مخاطبی ممتاز در بحث سیاسی زمانه‌ی ما ردصلاحیت کنند.

مدل سوسیالیستی دیگر

یکی از دلایل اصلی اهمیت و موضوعیت گرامشی در افکار اصلی او درباره‌ی سوسیالیسم نهفته است. البته، کسی ممکن است پاسخ دهد که سوسیالیسم او عقب‌ماندگی‌اش را نشان می‌دهد و نه اهمیت و موضوعیت او را. در واقع، امروزه ما نه صرفاً با بحران، بلکه با شکست آشکار به اصطلاح «سوسیالیسم واقعاً موجود» روبرو هستیم. فروپاشی آن در سال 1989 با فروریختن دیوار برلین آغاز شد و خیلی زود منجر به ترک آن توسط تمام کشورهای اروپای شرقی و در نهایت خود اتحاد جماهیر شوروی شد. «کمونیسم تاریخی»، همان‌طور که برخی به‌نحو نامناسبی آن را چنین نامیده‌اند ــ یعنی جنبشی که با پیروزی بلشویک‌ها در روسیه در 1917 آغاز شد و تلاش کرد تا با ایجاد احزاب کمونیستی مرتبط با مدل بلشویکی در سراسر جهان جهان‌شمول شود و پس از جنگ جهانی دوم، با ایجاد «اردوگاهی سوسیالیستی» توسط کشورهایی که از مدل شوروی پیروی می‌کردند، گسترش یافت ــ وارد بحرانی شد که از هر زاویه‌ی ممکن علاج‌ناپذیر به نظر می‌رسد.

گرامشی یقیناً ــ از نزدیک و به نحو ارگانیکی ــ با «کمونیسم تاریخی» مرتبط بود. او قبلاً در 1917 به شدت از انقلاب بلشویکی دفاع کرده بود‎؛ علاوه بر این، در 1921، یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود که تا 1926 آن را رهبری کرد، سالی که دولت فاشیست او را دستگیر کرد. گرامشی در تمام سال‌های زندان و تا زمان مرگش در 1937، عقاید سیاسی ـ ایدئولوژیکی خود را حفظ کرد و آن‌ها را تعمیق بخشید. با این حال، گرامشی با وجود این‌که با جنبش «کمونیسم تاریخی» مرتبط بود ــ چیزی که به او اجازه داد به ارزش‌های آزادی‌بخش سوسیالیسم وفادار بماند ــ هرگز جزمی نبود. او همیشه به فراز و نشیب‌های جنبش پاسخ انتقادی می‌داد و اغلب با بسیاری از جهت‌گیری‌ها و گرایش‌های آن مخالفت می‌کرد. به همین دلیل است که همان‌طور که در فصل پنجم این کتاب دیدیم، گرامشی در دفترها‌ی زندان تجزیه و تحلیلی دقیق و صریح از مدل سوسیالیستی آن زمان اتحاد جماهیر شوروی انجام داد. در واقع، لحظات زیادی بود که او آشکارا با خط‌مشی اتخاذشده از سوی جنبش کمونیستی (و در نتیجه حزب خودش) مخالفت کرد.[3]

با این وجود، چنین انتقادات و اختلاف‌نظرهایی نباید کسی را به این ادعا سوق دهد که گرامشی سوسیال دموکرات بود، چه رسد به این‌که لیبرالی رفرمیست، طرفدار «تنظیم بازار» و «چندسالاری» باشد:[4] برعکس، او با وجود همه‌ی انتقاداتش و به دلیل آن‌ها، سوسیالیستی انقلابی، کمونیست، بود و باقی ماند‎؛ و این واقعیت، یقیناً، او را با چپ مرتبط می‌سازد، آن هم در لحظه‌ای که بسیاری از روشنفکران ــ حتی برخی که خود را «طرفدار گرامشی» می‌نامند ــ در نظریه و عمل، در مواجهه با پیش‌داوری‌های ایجادشده توسط موج نئولیبرالی فروپاشیده‌اند. با این حال، موضوعیت او عمدتاً در این واقعیت نهفته است که اندیشه‌ی او هیچ وسوسه‌ی نابهنگامی را برای بازگشت به جزم‌باوری تقویت نمی‌کند: همان‌طور که خواهیم دید، او کمونیستی انتقادی و بدعت‌گذار بود که به او اجازه داد تا از بسیاری از بن‌بست‌های نظری ایجادشده توسط «کمونیسم تاریخی» اجتناب کند. یکی از نمونه‌ها، نامه‌ی معروف گرامشی به حزب کمونیست اتحاد شوروی است که قبلاً در فصل سوم مورد بحث قرار گرفت و در آن او مستقیماً با استفاده از روش‌های بوروکراتیک ـ اقتدارگرایانه در اختلافات سیاسی مخالفت کرد.

من قبلاً در فصل پنجم کتاب حاضر به بررسی گسترده‌ای از یادداشت معروفی پرداخته‌ام که در آن گرامشی درباره‌ی «دولت‌پرستی» (statolatry) بحث می‌کند، و آشکارا علیه مدل دولت‌پرستی که اتحاد جماهیر شوروی دنبال می‌کرد (حتی اگر مستقیماً نامی از آن برده نشده باشد) صحبت می‌کند، یعنی برخلاف جنبش نظری و عملی که هدفش همسانی دولت فقط با «جامعه‌ی سیاسی»، ابزارهای قهری و «حکومت کارگزاران» است و عنصر اجماع ـ هژمونیکِ ویژه‌ی «جامعه‌ی مدنی» و «خودگردانی» را کنار می‌گذارد. گرامشی در این یادداشت فشرده هیچ تردیدی باقی نگذاشت: سوسیالیسم، همان‌طور که او پیشنهاد کرده است، نمی‌تواند با «حکومت کارگزاران»، با حکومت بوروکراسی، یکی گرفته شود، بلکه مستلزمِ ساختن جامعه‌ی مدنی قدرتمندی است که بتواند امکان خودگردانی شهروندانش را تضمین کند، یعنی دموکراسیِ کاملاً تحقق‌یافته. گرامشی که خود را از مارکسیست‌های سوسیال دموکراتِ مخالفِ انقلاب بلشویکی و اتحاد جماهیر شوروی (کائوتسکی، پلخانف، برنشتین و بسیاری دیگر) متمایز می‌کرد، مانند رزا لوکزامبورگ استدلال می‌کرد که انقلاب ضروری است، و همبستگی خود را، هرچند به نحوی انتقادی، نسبت به نخستین گام‌های این انقلاب نشان می‌داد. با این حال، در همان زمان، او به وضوح خود را از مسیرهایی که اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌ی 1930 دنبال می‌کرد، جدا کرد، یعنی زمانی که دولت‌پرستی به «تعصب نظری» بدل شد و خود را «دائمی» ساخت، و بدین‌سان «دولت کارگزاران» را تحکیم بخشید که ضمن سرکوب جامعه‌ی مدنی و امکانات خودگردانی شهروندانْ استبدادی بوروکراتیک ایجاد کرد که هیچ ربطی به آرمان‌های رهایی‌بخش و لیبرتارین سوسیالیسم مارکسیستی نداشت. بدین‌سان، گذار به سوسیالیسم مسدود و جامعه‌ای به وضوح «دولت‌پرست» خلق شد.

بنابراین، گرامشی در یادداشت کوتاه اما فشرده‌‌ای درباره‌ی «دولت‌پرستی» (و در بسیاری از بخش‌های دیگر اثرش) مدل جدیدی از سوسیالیسم را پیشنهاد کرد، مدلی که در آن مرکز نظم جدید نه در تقویت دولت بلکه در گسترش «جامعه‌ی مدنی» قرار می‌گیرد. گرامشی نوشت که در «جامعه‌‌ی تنظیم‌شده» ــ تعبیر زیبایی که برای نامگذاری کمونیسم به کار می‌برد ــ «هنگامی که عناصر چشمگیر و هرچه آشکارتر جامعه‌ی تنظیم‌شده (یا دولت اخلاقی یا جامعه‌ی مدنی) ظاهر می‌شوند، عنصر اجباری دولت به تدریج از بین می‌رود.»[5]. همان‌طور که دیدیم، نهادهایی که برای جامعه‌ی مدنی مناسب هستند، «دستگاه‌های خصوصی» هژمونی را تشکیل می‌دهند که فرد با رضایت به آن پایبند است؛ و دقیقاً همین تبعیت از طریق اجماع است که آن‌ها را از دستگاه‌های دولتی، از «دولت کارگزاران» که با اجبار تصمیمات خود را از بالا به پایین اجرا می‌کنند، متمایز می‌کند. بنابراین، تأیید «عناصر چشمگیر و هر چه آشکارتر» جامعه‌ی مدنی به معنای گسترش تدریجی حوزه‌ی تأثیر اجماع، یعنی سپهر عمومی بیناذهنی برساخته است، و بدین‌سان باعث می‌شود که برهم‌کنش‌های اجتماعی ماهیت اجباری خود را از دست بدهند. سوسیالیسم نزد گرامشی ــ و نیز نزد مارکس ــ به معنای پایان بیگانگی بشریت از آفریده‌های جمعی خود است. به محض غلبه بر بیگانگی، این امکان برای انسان‌ها به وجود می‌آید که به طور خودسامان تاریخ خویش را بسازند و به طور جمعی مناسبات اجتماعی‌شان را کنترل کنند، که برای مارکس به معنای پایان «پیشاتاریخ» بود. در همان زمان، گرامشی قاطعانه انکار کرد که «جامعه‌ی تنظیم‌شده» می‌تواند در حکم «لیبرالیسم جدید» دیده شود و تأکید داشت که آن را باید به‌مثابه «آغاز دوران آزادی ارگانیک» برجسته کرد:[6] به عبارت دیگر، آزادی‌ای که صرفاً «منفی» نیست، یعنی آزادی افراد حقیقی در رابطه با دولت، چنان‌که که در برداشت لیبرالی از آزادی به چشم می‌خورد؛ بلکه آزادی‌ای که در سنت دموکراتیک نیز «مثبت» است، یعنی آزادی تجلی‌یافته در برساخت خودسامان و جمعیِ قوانین و مقرراتی که سپهر عمومی زندگی اجتماعی را الگوی خود قرار می‌دهند.

با هدف تقویت اهمیت و موضوعیت کنونیِ تعریف گرامشی از سوسیالیسم، به نظر من مناسب است که مواضع او را با مواضع یورگن هابرماس مقایسه کنیم، اندیشمندی که هم‌چنان در میان برخی از روشنفکران چپ پرآوازه است، چرا که با اسطوره‌ی پست‌مدرنیسم و ​​نئولیبرالیسم به نام ارزش‌های رهایی‌بخش سنت روشنگری مبارزه می‌کند. برای ساده‌سازی اندیشه‌ی هابرماس می‌توانم بگویم که می‌توان دو نوع برهم‌کنش اجتماعی را در آن یافت: یکی برهم‌کنش‌های دستگاه‌مند که او آن‌ها را «قدرت» و «پول» می‌نامد، یا دولت ـ بوروکراسی و بازار که خود را با اجبار به افراد تحمیل می‌کنند و در آن عقلانیتِ ابزاریْ هنجار است؛ و دیگری برهم‌کنش ارتباطی، به ویژه در «زیست‌ـ‌جهان»، که در آن نوع دیگری از عقلانیت حاکم است و بر اجماع بین‌الاذهانی آزاد متکی است. از نظر سیاسی (و هم‌چنین دیسه‌وار)، پیشنهاد هابرماس را می‌توان به این صورت خلاصه کرد: ما باید مبارزه کنیم تا زیست‌ـ‌جهان با برهم‌کنش‌های دستگاه‌مند «مستعمره» نشود، زیرا این استعمار به غلبه‌ی عقلانیت شیءواره و قهری بر عقل ارتباطی می‌انجامد که همیشه به صورت بین‌الاذهانی ساخته می‌شود.[7] یقیناً این پیشنهادی بلندپروازانه است، حتی اگر کمی در آن تسلیم و رضا و در نهایتْ همرنگی وجود داشته باشد: حتی اگر ما موفق شویم از استعمارِ «زیست‌جهان» و شیءوارگی کامل آن اجتناب کنیم ــ و وسایلی که هابرماس برای این هدف پیشنهاد می‌کند به نظر من کاملاً آرمان‌شهری و غیرواقع‌بینانه است ــ هنوز از ما خواسته می‌شود که به حضور ضروری «قدرت» و «پول» تسلیم شویم، به شرطی که آن‌ها از حوزه‌های خاص خود تخطی نکنند و در نتیجه «استعمارگر» نشوند؛ هابرماس «قدرت» و «پول» را واقعیت‌هایی خاص مدرنیته می‌داند، واقعیت‌هایی که به گفته‌ی او ممکن است محدود شوند، اما نمی‌توان بر آن‌ها غلبه کرد.

پیشنهاد گرامشی مطمئناً رادیکال‌تر است: او «جامعه‌ی تنظیم‌شده» را ساختاری مترقی ــ او از «عناصر هر چه آشکارتر» سخن می‌گفت ــ و نظم اجتماعی جهانی مبتنی بر اجماع و خودگردانی درک می‌کرد که در آنْ سپهر عمومی بین‌الاذهانیْ («جامعه‌ی مدنی») «قدرت» و «پول»، یعنی دولت قهری و بازار را تابع و جذب می‌کند. علاوه بر این، گرامشی بیش‌تر از هابرماس واقع‌گرا به نظر می‌رسد: او می‌داند که پیروزی اجماع بر اجبار ــ به قول هابرماس، ساختن فضایی ارتباطی عام عاری از اجبار، یا «جامعه‌ای تنظیم‌شده»، به قول خود گرامشی ــ به فرآیند پیچیده‌ی مبارزات اجتماعی بستگی دارد که می‌تواند به حذف تدریجی جامعه‌ای منجر شود که به طبقات متخاصم تقسیم شده است، یعنی مانع اصلی انسان برای این‌که بتواند به طور مؤثر برهم‌کنش‌های اجتماعی خود را به شیوه‌ای توافقی تنظیم کند. به نظر من، تصویری از «جامعه خوب» که گرامشی پیشنهاد کرد، هم‌هنگام رادیکال‌تر و واقع‌گرایانه‌تر از تصویری به نظر می‌رسد که هابرماس ارائه کرد.

برداشتی رادیکال از دموکراسی

همان‌طور که مطرح کردم، به نظر گرامشی این مدل جدید سوسیالیسم متضمن دیدگاه جدیدی از دموکراسی است، دیدگاهی که نه تنها از نظر سنت مارکسیستی، بلکه ــ و به‌ویژه ــ در ارتباط با سنت لیبرالی نیز جدید است. از سویی، در چارچوب «کمونیسم تاریخی»، موارد کمی وجود داشت که در آن دموکراسی چیزی فراتر از ابزار تلقی شود. به عنوان مثال، لنین آن را «بهترین شکل سلطه‌ی بورژوازی» از دیدگاه کارگران تعریف می‌کرد؛ یا هنگامی که از «دموکراسی پرولتاریا» (مبتنی بر توده یا شورا) به نحو مثبتی سخن می‌گفت، اصرار داشت که آن را با «دموکراسی بورژوایی» (نمایندگی، پارلمانی) مقایسه کند، بنابراین تمایزی را مطرح می‌کرد که وقتی به یاد می‌آوریم آن «دموکراسی نمایندگی» نیز تا حد زیادی دستاوردِ کارگران است (فقط کافیست به مبارزات طبقه کارگر برای حق رای همگانی بیندیشم)‏، بسیار مشکل‌ساز می‌شود. از سوی دیگر، هنگامی که اندیشه‌ی لیبرالی سرانجام کلمه‌ی دموکراسی را به شیوه‌ای مثبت پذیرفت (پس از مبارزه‌ی صریح با آن در بخش اعظم سده‌های هجدهم و نوزدهم)، آن را به صورت حداقلی تعریف کرد، یعنی احترام صرف به «قواعد بازی»، که به نوبه خود باید حداقلی باشند و بنابراین، پایه‌های اساسی نظم اجتماعی را زیر سوال نبرند. در این‌جا، تنها کافی است تعریف معمولی از دموکراسی را که متفکری لیبرال مانند شومپیتر ارائه کرده است به یاد آوریم که دموکراسی برای او چیزی جز روشی برای انتخاب نخبگان از طریق انتخابات مکرر نیست.[8]

پس بازـارزیابی گرامشی از دموکراسی نه با اندیشه‌ی لیبرالی مرتبط است و نه با «کمونیسم تاریخی»،‏ بلکه مستقیماً به کلاسیک‌های فلسفه‌ی سیاسی، به ویژه روسو و هگل، برمی‌گردد. من معتقدم اشتباه نمی‌کنم که می‌گویم گرامشی مسئله‌ی قراردادگرایی را به اندیشه‌ی مارکسیستی بازگرداند، نه در نسخه‌ی لیبرال (یا لاکی) آن، بلکه دقیقاً در نسخه‌ی دموکراتیک و رادیکال آن، همان‌طور که روسو پیشنهاد کرده بود.[9] سهم گرامشی در نظریه‌ی دموکراسی مهم‌ترین بیان خود را در مفهوم هژمونی می‌یابد. همین مفهوم، نقطه‌ی ارتباط اصلی بین تأملات گرامشی و برخی از مهم‌ترین مجموعه‌های مسائل در فلسفه سیاسی مدرن، به‌ویژه مسائلی است که در مفاهیم اراده‌ی عمومی و قرارداد وجود دارد. بدیهی است که من قصد انکار ارتباط آشکار گرامشی با مارکسیسم را ندارم، اما معتقدم که او در ساختن نظریه‌ی هژمونی خود، نه تنها با مارکس و لنین، یا با ماکیاولی که به صراحت انجام داد، بلکه با دیگر شخصیت‌های بزرگ فلسفه‌ی سیاسی مدرن، به ویژه روسو و هگل، وارد گفت‌وگو شد.

این گفت‌و‌گو به گرامشی اجازه داد تا به بُعد بنیادی دیدگاه تاریخی ـ ماتریالیستی پراکسیس سیاسی که همیشه از سوی مارکس و انگلس به صراحت بیان نشده بود بازگردد: درک سیاست به عنوان سپهری ممتاز برای برهم‌کنش اجماعی و احتمالی و بین‌الاذهانی. حتی اگر روسو بارها و بارها در آثار گرامشی به طور مستقیم ذکر نشده باشد، می‌توانیم در آن به وجود مضامین بسیار مشابه با موضوعات مطرح‌شده توسط نویسنده‌ی قرارداد اجتماعی اشاره کنیم. من به ویژه به این واقعیت فکر می‌کنم که ما می‌توانیم در گرامشی مفهومی مشابه با «اراده‌ی عمومی» پیدا کنیم که در کار نویسنده‌ی اهل ژنو بسیار محوری است، یعنی مفهوم «اراده‌ی جمعی» که بارها توسط متفکر ایتالیایی ذکر شده است. در مورد هگل، او یکی از نویسندگانی است که بیش‌تر از همه گرامشی به او اشاره کرد، و گرامشی نه تنها ابتکار عمل برای ایجاد مفهوم خاص خود از «جامعه‌ی مدنی» را از او برگرفت،[10] بلکه مفهوم «دولت اخلاقی» را نیز از او اخذ کرد، که همان‌طور که دیدیم، برداشت خود از جامعه‌ی «تنظیم‌شده» یا کمونیستی را با آن همسان می‌داند.

یکی از ویژگی‌های اصلی مفهوم هژمونی گرامشی این ادعا بود که در رابطه‌ا‌ی هژمونیک، همیشه اراده‌ی عمومی بر اراده‌ی تکین یا خاص، یا منافع مشترک یا عمومی بر منفعت فردی یا خصوصی اولویت دارد. این زمانی روشن می‌شود که گرامشی می‌گوید هژمونی متضمن گذار از وجه «اقتصادی ـ رسته‌ای» (یا «خودمداری ـ شورمندانه») به وجه اخلاقی ـ سیاسی (یا کلی) است. من در این‌جا بر این واقعیت پافشاری نمی‌کنم که اولویت عمومی بر خصوصی، یا غلبه‌ی «اراده‌ی عمومی» ــ فراتر از تعریف «قواعد بازی» ضروری ــ ذات دموکراسی و جمهوری‌خواهی است. چنین اولویتی که پیش‌تر در تعریف ارسطو از حکومتِ خوب تعیین‌کننده است، ظهور دوباره‌ی قدرتمندی در اندیشه‌ی مدرن دارد.

به عنوان مثال، برای روسو، چنین اولویتی فقط موضوعی اصلی و وظیفه‌ای برای زمان حال نیست، بلکه معیاری تعیین‌کننده برای ارزیابی مشروعیت هر نظم اجتماعی ـ سیاسی است. پس تصادفی نیست که در آثار او مفهوم داوطلب عمومی (volonté générale) را پیدا می‌کنیم که برای نظریه‌ی دموکراسی ضروری است، اما در سنت لیبرالی وجود ندارد. در این سنت بهترین چیزی که می‌توانیم پیدا کنیم، مفهوم «اراده‌ی همگان» است که به قول خود روسو، به‌عنوان مجموع بسیاری از منافع خصوصی یا خاص شناخته می‌شود. بار دیگر در فلسفه‌ی سیاسی هگل، متفکری دیگر خارج از سنت لیبرالی، مفهوم اراده‌ی عمومی یا کلی جایگاهی مرکزی اشغال می‌کند، و بدینسان بنیاد دفاع هگل از اولویت امر کلی بر امر تکین، عمومی بر خصوصی می‌شود؛ با این حال، در مقایسه با روسو، هگل خود را با توجه بیش‌تر به بُعد خاص‌بودگی در دنیای مدرن، یعنی میانجی‌های برقرارشده بین اراده‌ی کلی و اراده‌های تکین یا فردی متمایز کرد.

حال، اگر شایستگی بزرگ روسو در تأیید اولویت اراده‌ی عمومی به عنوان بنیاد تمام نظم اجتماعی مشروع (جمهوری یا دموکراتیک) باشد، نقطه ضعف در تأمل او در این فرض نهفته است که این اراده‌ی عمومی چیزی است که به شدت با اراده‌های خاص مخالف است و در نهایت آن‌ها را سرکوب می‌کند (انسان‌ها باید «مجبور به آزادی» شوند تا مطابق اراده‌ی عمومی عمل کنند). از نظر روسو، اراده‌ی عمومی همانا توانمندسازی یا تعمیق اراده‌های خاص نیست، بلکه درست برعکس. اجازه می‌خواهم مفهومی از فروید را به صورت استعاری در این‌جا به کار ببرم: گویی رابطه بین «اراده‌ی عمومی» که به عنوان «ابرمن» درک می‌شود، و اراده‌ی خاص که به عنوان «ناخودآگاهِ» سرکش درک می‌شود، سرکوب دومی توسط اولی است. بنابراین، اگرچه روسو، مانند هر دموکرات خوب، با تأکید بر اولویت «شهروند» (کلی) بر «بورژوا» (خودمدار) تأکید می‌کند، اما در ضمن دوباره پاره‌پاره‌شدن انسان را بین دو حد دوراهه‌ای که هنوز باید بر آن غلبه کرد بیان می‌کند. و همان‌طور که مارکس جوان قبلاً در درباره‌ی مسئله یهود اشاره کرده بود، طبیعی است که هر چیزی که «سرکوب شده» باشد، باز می‌گردد، یا به بیان دقیق‌تر، منافع خاص جامعه‌ی مدنی ـ‌ بورژوایی سرانجام به پیروزی بر کلیت شهروند منجر می‌شود.

من معتقدم که در آثار هگل تلاش آشکاری برای غلبه بر این محدودیت‌های اندیشه‌ی روسو وجود دارد، اما با رد بسیاری از دستاوردهای مهم نظری متفکر ژنو آمیخته می‌شود. هگل در جوانی خود جمهوری‌خواه روسویی بود، اما هنگامی‌که بالیده شد اذعان داشت که جهان مدرن، برخلاف یونان کلاسیک ــ مدل روسو و پارادایمش ــ با جایگاه مرکزی خاص‌بودگی، یا دقیق‌تر با ظهور «جامعه‌ی مدنی [bürgerliche Gesellschaft]» تعریف می‌شود. هگل برخلاف متفکران لیبرال کوشید تا این تأیید خاص‌بودگی را با اصل جمهوری‌خواهانه‌ی اولویت عمومی بر خصوصی بیان کند. اما در عین حال، و با مخالفت با روسو، کاملاً آگاه بود که سرکوبِ ناب و ساده‌ی خاص‌بودگی با روح عصر مدرن ناسازگار است. پس هگل نیز دید که تضادهایی بین خصوصی و عمومی، خاص و عام وجود دارد، اما فکر کرد که راه حل این تضادها «سرکوب» فرویدی نیست، بلکه غلبه‌ی دیالکتیکی امر خاص، یا تبدیل امر «اجتماعی ـ مدنی» به اراده‌ی عمومی یا «دولتی» است.

هگل برای پیش‌برد این غلبه‌ی دیالکتیکی، مفهوم «اخلاقیّت» یا «زندگی اخلاقی»، یا سپهر اجتماعی را که در آن ارزش‌های جمعی یا عام سرچشمه می‌گیرد، از ورود افراد به میان‌کنش اجتماعی عینی خلق کرد، و نه صرفاً از اصول اخلاق سوبژکتیو آن‌ها. او با این کار قصد داشت مفهوم اراده‌ی عمومی را که در کار روسو انتزاعی و رسمی باقی مانده بود، متعیّن کند، یا بُعدی مشخص به آن بدهد. بنابراین، نزد هگل، اراده‌ی عمومی نتیجه‌ی اراده‌های «فضیلت‌مند» تکین نیست، چنان‌که نزد روسو چنین به‌شمار می‌آمد، بلکه واقعیتی هستی‌شناختی ـ اجتماعی است که مقدم بر خود اراده‌های تکین است و آن‌ها را متعیّن می‌کند. عینیتِ اراده‌ی عمومی از این واقعیت ناشی می‌شود که میانجی‌هایی که بین دو سطح اراده صورت می‌گیرد نیز عینی هستند: هگل عمدتاً به‌واسطه‌ی کنش «رسته‌ها»، یعنی سوژه‌ی جمعی که هگل آن را در سطح جامعه‌ی مدنی قرار داد (بسیار شبیه بسیاری از اتحادیه‌های مدرن)، کوشید تا رابطه‌ی درونی بین اراده‌ی تکین «اتم‌های» جامعه‌ی مدنی و اراده‌ی عمومی را تعیین کند که، به گفته‌ی او، تجلی‌اش را در دولت پیدا می‌کند.

با این حال، اگر این تلاش برای تعیین مشخص اراده‌ی عمومی گامی رو به جلو نسبت به روسو باشد، وجوه دیگری وجود دارد که در آن هگل ــ از منظر نظریه‌ا‌ی دموکراتیک ــ در مقایسه با نویسنده‌ی قرارداد اجتماعی، آشکارا گامی به عقب برداشته است. مقصودم مواضع آشکارا «منسوخ» در فلسفه‌ی سیاسی هگل نیست، نظیر حمایت او از سلطنت موروثی، مجلس عالی تشکیل‌شده از سوی اشراف، یا محکومیت حاکمیت مردمی و نمایندگی سیاسی بر اساس ایده‌ی «یک نفر، یک رای». بیش‌تر به این واقعیت فکر می‌کنم که همان‌طور که هگل به درستی کوشید بر اخلاق‌گرایی انتزاعی موجود در مفهوم اراده‌ی عمومی روسو غلبه کند، به سمت کنارگذاشتن بُعد قراردادگرایانه (یا توافقی ـ بین‌الاذهانی) سوق داده شد که در قلب پیشنهاد دموکراتیک روسو قرار دارد: همان‌طور که معروف است، نویسنده‌ی عناصر فلسفه‌ی حق منتقد بسیار جدی انواع قراردادگرایی بود. بنابراین، زمانی که هگل به سوبژکتیویسم روسو حمله کرد، در نهایت به ابژکتیویسمی به همان‌سان یک‌سویه رسید. او تا آن‌جا پیش رفت که گفت: «اراده‌ی [عمومی] عینی همانا عقلانیت ضمنی یا عقلانیت در تصور است، خواه افراد آن را تشخیص دهند یا ندهند، خواه تمایل عامدانه‌‌ی آن‌ها برای آن باشد یا نه»[11]، و بدینسان بُعد بین‌الاذهانی و خلاقِ پراکسیس انسانی و به ویژه پراکسیس سیاسی را تضعیف کرد.

در آثار گرامشی، به‌ویژه در مفهوم هژمونی، می‌توان همگون‌سازی معتبرترین و شفاف‌ترین جنبه‌های صورت‌بندی‌های روسو و هگل را مشاهده کرد؛ اما هم‌هنگام می‌توان به نشانه‌های سودمندی در خصوصِ راه غلبه بر محدودیت‌ها و ابهامات در آثار این فیلسوفان بزرگ اشاره کرد. از سویی، گرامشی از هگل (و طبیعتاً از مارکس، که به نوبه خود قبلاً از چاه هگل نوشیده بود) این ایده را برگرفت که اراده‌ها از قبل در سطح منافع مادی و اقتصادی تعیین می‌شوند؛ هم‌چنین از او این تأیید را برگرفت که این اراده‌ها به طور عینی فرآیند کلیت‌یابی را از سر می‌گذرانند که به شکل‌گیری سوژه‌های جمعی می‌انجامد («رسته‌های» هگل به سازوبرگ‌های «خصوصی» هژمونی گرامشی تبدیل شدند). این سوژه‌ها را اراده‌ای کلی‌تر به حرکت در می‌آورد (یا به تعبیر گرامشی، آن‌ها بر منافع صرفاً «اقتصادی رسته‌ای» غلبه می‌کنند و دوباره به آگاهی «اخلاقی‌ ـ سیاسی» جهت‌گیری می‌کنند). این جنبش غلبه‌کردن، که گرامشی آن را «پالایش» می‌نامد، دقیقاً همان چیزی است که رابطه‌ی هژمونی را می‌سازد. اما از سوی دیگر، می‌توان دریافت که گرامشی ــ تا آن‌جا که پایبندی به چنین «دستگاه‌های هژمونی» را اجماع تعریف کرد و آن‌ها را درون خود دولت «بسط‌یافته» جای داد یا آن‌ها را در هسته‌ی «جامعه‌ی تنظیم‌شده»‌ی آینده قرار داد ــ یک بُعد قراردادی روشن را در قلب سپهر عمومی معرفی کرد و بدین‌سان به مفهومی از روسو بازگشت که هگل کنار گذاشته بود. بنابراین، گرامشی از هگل مفهومِ «اخلاق» (که در آثارش با نام‌های «هژمونی» یا «اخلاقی ـ سیاسی» ظاهر می‌شود) و در عین حال از روسو برداشتی از سیاست به‌عنوان یک قرارداد، برساختی بین‌الاذهانی «اراده‌ی عمومی» (که در آثار او به عنوان «اراده‌ی‌ جمعی ملی ـ مردمی» ظاهر می‌شود)، را برگرفت.

مسلماً به نظر گرامشی، تحقق بُعدِ قراردادی فقط در «جامعه‌ی [کمونیستی] تنظیم‌شده»، آن‌طور که او می‌نامید، به‌طور کامل صورت می‌گیرد، یعنی زمانی که بر تقسیم جامعه به طبقات متضاد قطعاً غلبه می‌شود. با این حال، همان‌طور که او از استراتژی «جنگ موضعی» در مبارزه برای سوسیالیسم حمایت می‌کرد، که متضمن تسخیر تدریجی فضاها بود، می‌توان بیان کرد که فرایند گسترش سپهرهای توافقی حتی قبل از استقرار کاملِ «جامعه‌ی تنظیم‌شده» اتفاق می‌افتد، و دقیقاً از طریق این فرآیند است که برساخت هژمونی جدید مشخص می‌شود. همان‌طور که دیدیم، برای مؤلف دفتر‌ها، خودِ برساختِ کمونیسم چیزی است که به تدریج رخ می‌دهد، «هنگامی که» ــ سخنان او را به خاطر بیاوریم ــ «عناصر هر چه آشکارتر جامعه تنظیم‌شده (یا دولت اخلاقی یا جامعه‌ی مدنی) ظاهر می‌شوند». همان‌طور که فروید گفت ما باید خودمان را وقف جایگزینی «ناخودآگاه» با «من» (ego) بکنیم، به نظر می‌رسد گرامشی به ما می‌گوید ما باید اجبار را، خواه از طرف دولت یا از طرف بازار، از «قدرت» یا از «پول»، با سپهرهای هر چه بیش‌تر اجماع و کنترل بین‌الاذهانی میان‌کنش‌های اجتماعی جایگزین کنیم، یعنی باید نظمی اجتماعی بسازیم که هر چه بیش‌تر قراردادی و هر چه کمتر اجباری باشد.

فکر می‌کنم تصادفی نیست که نتایجی که در بخش اول گرفتیم، آن‌جا که از برداشت گرامشی از سوسیالیسم صحبت کردیم، مشابه نتایجی است که اکنون که نظریه دموکراسی او را خلاصه می‌کنیم، مطرح می‌شوند. هنگامی که گرامشی مفهومی اساسی از دموکراسی را پیشنهاد کرد که بر تأیید جمهوری‌خواهانه‌یِ اولویت توافقی (هژمونیک!) امر عمومی بر امر خصوصی متمرکز بود، و این مفهوم از دموکراسی را با برداشت خود از جامعه‌ی «تنظیم‌شده» یا کمونیستی همسان کرد، بر هر دو سنتِ «کمونیسم تاریخی» و سنت لیبرالیسم در پوشش‌های متعددش غلبه کرد، به ما آموخت که بدون دموکراسی سوسیالیسم وجود ندارد، و دموکراسی کامل بدون سوسیالیسم نیز وجود ندارد. این درک از این پیوند ناگسستنی بین سوسیالیسم و ​​دموکراسی یقیناً یکی از دلایل اصلی تداوم موضوعیت گرامشی است.

با گرامشی، فراتر از گرامشی

اهمیت و موضوعیت کنونی گرامشی نتیجه ماهیت عمیقاً عام اندیشه‌ی اوست. این همگانیت دو جنبه دارد: اولاً، ارزشی است که اندیشه‌ی گرامشی برای یک دوره‌ی تاریخی کامل در بردارد. ثانیاً، در نتیجه، این واقعیت وجود دارد که ایده‌های گرامشی امروزه نه تنها در ایتالیا و در سراسر اروپا، بلکه در سراسر جهان مورد بحث و استفاده قرار می‌گیرد.

با این حال، باید توجه داشت که تازگی و همگانیت صورت‌بندی‌های گرامشی نه بلافاصله تصدیق می‌شود و نه به صورت خطی. چنان‌که هر کسی می‌توانست پیش‌بینی کند، نخستین «گرامشی‌ها» هموطنان او بودند، گرایشی وجود داشت ــ که حتی آن هموطنان را نیز در بر می‌گرفت ــ که مؤلف ما را صرفاً طلیعه‌دار «راه ایتالیایی سوسیالیسم» بدانند. در زمانی که مارکسیسم ـ لنینیسم ــ نام مستعار هوشمندانه‌ی «استالینیسم» ــ فقط اجازه داد ( زمانی که این کار را کرد) تا بدعت‌هایش به عنوان «کمونیسم‌های ملی» بیان شوند، تمایل به محدودکردن گرامشی درون پروبلماتیک‌های کشورش تعجب‌آور نیست. از سوی دیگر، حتی کسانی که در عمل در چارچوب احیای نظری گرامشی عمل می‌کردند ــ و این مورد خود تولیاتی بود، یا به دلایل «تاکتیکی» یا به دلیل ریشه‌داربودن عادات ذهنی‌اش ــ با تمایل به تضعیف این نوآوری و همگانیت نویسنده‌ی دفتر‌ها، او را به عنوان یک لنینیست کامل معرفی می‌کردند. وجه حفظ و نگهداری تنها وجهی بود که در رابطه‌ی دیالکتیکی گرامشی با لنین مورد تاکید قرار گرفت و غلبه و ارتقا به سطح بالاتر را کنار گذاشت. زمانی باید می‌گذشت تا روند انقراض عقاید قدیمی استالینیستی که از بین‌الملل سوم به ارث رسیده بود، به اندازه کافی پیشرفت کند تا گرامشی نه به عنوان «بزرگترین لنینیست ایتالیا»، بلکه به عنوان مهم‌ترین متفکر مارکسیست قرن بیستم مورد تجلیل قرار گیرد. (اذعان به این امر آشکارا موضع یک جانبه‌ی مخالف را توجیه نمی‌کند، مخصوصاً برای برخی از مفسران، که وجه تداوم/حفظ بین گرامشی و لنین را انکار می‌کنند.)

با این حال، اذعان به همگانیت گرامشی به هیچ وجه به این معنا نیست که تصور کنیم می‌توان در آثار او پاسخ‌های آماده‌ای را برای همه‌ی چالش‌های نظری و عملی بیابیم که واقعیت امروز برای مارکسیست‌ها ایجاد می‌کند. من سعی کرده‌ام در فصل ششم این کتاب نشان دهم که چگونه استراتژی گرامشی درباره‌ِی «جنگ موضعی» برای دستیابی به هژمونی فاقد انضمامیت‌بخشی بود. تولیاتی با طرح مفهوم «دموکراسی ترقی‌خواه» به عنوان وسیله‌ای برای گذار به سوسیالیسم نخستین کسی بود که این فرآیند انضمامیت‌بخشی را آغاز کرد.[12]

با این حال، این روند به تولیاتی ختم نشد: فقط باید به تأمل پیترو اینگرائو درباره‌ی «دموکراسی توده‌ای»، درباره‌ی نیاز به بیان هژمونی و کثرت‌گرایی در مبارزه برای سوسیالیسم و ​​در ساخت جامعه سوسیالیستی فکر کرد.[13] علاوه بر این، این موارد صرفاً مربوط به «به‌کارگیری» ایده‌های گرامشی برای انضمامیت‌بخشی به واقعیت‌های ملّی نیست، بلکه بسط مواضع اصلی مولف دفترها در سطح نظری‌ ـ سیاسی، یعنی حفظ و غلبه بر آن‌هاست.

مسلماً درک مفهوم «دموکراسی توده‌ای» اینگرائو بدون ربط‌دادن آن به برداشت‌های گرامشی از «جامعه‌ی مدنی» و «هژمونی» غیرممکن است، اما این هم اشتباه است که درک نکنیم ایده‌ی هژمونی همراه با کثرت‌گرایی (که از جمله بر تبیین دموکراسی مستقیم و نمایندگی دلالت می‌کند) در آثار گرامشی صرفاً یک نطفه است، و کاملاً بسط نیافته و شاید حتی در آن زمان قابل بسط نبود.[14] بنابراین، همگانیت گرامشی باعث نمی‌شود تا آن مارکسیست‌هایی که از او الهام گرفته‌اند از انجام دو کار اساسی معاف شوند: اول، انضمامیت‌‌بخشیدن به صورت‌بندی‌های نظری کلی او، و «کاربرد» آن‌ها در زمان تاریخی و واقعیت ملی خودشان؛ و دوم، ادامه‌ی بسط نظری مفاهیم دولت و انقلاب سوسیالیستی، غنی‌کردن صورت‌‌بندی‌های گرامشی با تعیّن‌های جدیدی که ناشی از تحول واقعیت پس از مرگ گرامشی هستند.

من سعی کرده‌ام ــ از طریق اشارات مختصر به برخی صورت‌‌بندی‌های پالمیرو تولیاتی و پیترو اینگرائو ــ نشان دهم که چگونه برخی از کمونیست‌های ایتالیایی تلاش کردند در این دو جهت حرکت کنند. با این حال، برای تأکید دقیق بر همگانیت گرامشی، یادآوری این نکته مهم است که ایتالیایی‌ها یگانه کسانی نبودند که میراث گرامشی را از طریق فرآیند دیالکتیکی «حفظ/بازسازی» دریافت کردند. فقط کافیست به کار نیکوس پولانزاس ــ که به نحو سوگبار و زودهنگامی قطع شد ــ اشاره کرد که تجلی یکی از شفاف‌ترین تأملات سیاسی مارکسیستی دوران ما به شمار می‌آید. پولانزاس پس از دوره‌ای که عمیقاً تحت‌تأثیر فرمالیسم ساختارگرایانه‌ی آلتوسر قرار گرفت، در آخرین آثارش به خاستگاه‌های گرامشی‌وار خود بازگشت. این بازگشت به او اجازه داد تا با ترکیبی از تحلیل‌های درخشانش از دولت سرمایه‌داری تعریفی نمونه‌وار از پدیده‌ی دولت ارائه دهد:

«دولت تراکم مادی رابطه‌ی نیروهای بین طبقات و جناح‌های طبقاتی است، به گونه‌ای که این رابطه همیشه به طور خاص در خود دولت بیان می‌شود.»[15]

پولانزاس به وضوح این صورت‌بندی را از گرامشی الهام گرفته است که می‌گوید:

حیات دولت به‌مثابه فرآیندی مستمر از شکل‌گیری و جانشینی تعادل‌های ناپایدار (در سطح حقوقی) بین منافع گروه بنیادی و گروه‌های تابع تصور می‌شود ــ تعادل‌هایی که در آن منافع گروه مسلط غالب است، اما فقط تا یک نقطه‌ی خاص، یعنی جایی‌که در سرحد منافع دقیقاً اقتصادی رسته‌ای متوقف می‌شود.[16]

با این حال، وقتی پولانزاس نظریه‌ی خود را درباره دولت در استراتژی گذار به سوسیالیسم «به کار می‌گیرد»، ثابت می‌کند که از نظر دیالکتیکی بر گرامشی غلبه کرده است: در حالی که گرامشی مبارزه برای هژمونی و تسخیر جایگاه‌ها را چیزی می‌دانست که درون جامعه‌ی مدنی رخ داده است (در «سازوبرگ‌های خصوصی هژمونی»)، پولانزاس فراتر می‌رود و از نبردی مشابه درون خود سازوبرگ‌‌های دولتی، به معنای محدود («جامعه‌ی سیاسی»، به بیان گرامشی) سخن می‌گوید. پولانزاس می‌گوید:

«فرایند طولانی قدرت‌گرفتن در مسیری دموکراتیک به سوسیالیسم اساساً شامل توسعه، تقویت، هماهنگی و هدایت مراکز مقاومت پراکنده‌ی توده‌ها، در داخل شبکه‌های دولتی، ایجاد و توسعه شبکه‌های دیگر است، به طوری که این مراکز ممکن است ــ در حوزه‌ی استراتژیک دولت ــ به مراکز واقعی قدرت واقعی بدل شوند … بنابراین، این انتخابی محض بین جنگ مانوری و جنگ موضعی نیست، زیرا دومی، از نظر گرامشی، همیشه محاصره دژ دولت است.»[17]

پولانزاس می افزاید که این فرآیند،

«در واقع به زنجیره‌ای از گسست‌های واقعی اشاره دارد که اوج آن ــ و اوج آن به اجبار رخ خواهد داد ــ عبارتست از وارونه‌کردن مناسبات نیروها به نفع توده‌های مردمی درون حوزه‌ی استراتژیک دولت.»[18]

مطمئناً در این‌جا می‌توانیم ببینیم که فرمول گرامشی «به سطح بالاتری ارتقا یافته است». پولانزاس، اما، بدون مفهوم «بسط‌یافته‌ی» گرامشی از دولت، یا بدون نظریه‌‌ی «جنگ موضعیِ» او، نمی‌توانست استراتژی سوسیالیستی ـ دمکراتیک خود را توسعه دهد.

بنابراین، مهمترین بیان همگانیت گرامشی در این واقعیت نهفته است که پروبلماتیک نظری او فقط شروعی ضروری است برای آن‌چه من آن را در میان معنادارترین تلاش‌های اخیر برای احیای نظریه‌ی سیاسی مارکسیستی می‌دانم. از سوی دیگر، همگانیت او یک بُعد جغرافیایی نیز دارد: هرچه بیش‌تر مشهود است که فرآیندهای «غربی‌شدن» («توسعه»‌ی دولت به مدد ایجاد جامعه‌ی مدنی و پیچیدگی روزافزون آن) گرایش دارند که خود را نسبت به مناطق مختلف جغرافیایی، هم در «شمال» و هم در «جنوب» جهان، تعمیم دهند، و همگانیت گرامشی را به چیزی مشخص در چارچوب ملی برای سوسیالیست‌ها در تعداد فزاینده‌ای از کشورها بدل سازند.[19]

* مقاله‌ی حاضر ترجمه‌ی فصل 8 کتاب Gramsci’s Political Thought اثر Carlos Nelson Coutinho است.

** کارلوس نلسون کوتینیو، استاد فلسفه‌ی سیاسی در دانشگاه فدرال ریودوژانیرو با سابقه‌ی طولانی فعالیت سیاسی فعال، یکی از برجسته‌ترین روشنفکران چپ برزیل است. آثار علمی و نوشته‌های سیاسی او هم‌چنین در انواع نشریات ایتالیایی و اسپانیایی‌زبان منتشر و در آمریکای لاتین به خوبی شناخته شده است. او در میان محققان گرامشی، نه تنها به دلیل کار انتقادی و نظری‌اش، بلکه به دلیل مشارکت‌های فلسفی‌اش در این زمینه، نامی آشناست. ویراست انتقادی شش‌جلدی جدید او از دفترهای زندان و نسخه‌ی دوجلدی نامه‌های زندان (همه آن‌ها با کمک لوئیز سرجیو هنریکس و مارکو اورلیو نوگوئرا) که بین سال‌های 1999 و 2005 منتشر شده‌اند، منبع ارزشمندی برای هر کسی است که به مطالعه‌ی دقیق متون گرامشی می‌پردازد.

یادداشت‌ها:

[1]‌. من کتاب شناسی آنلاین بی‌نظیر گرامشی را توصیه می‌کنم که جان ام. کامت با کمک ماریا لوئیزا ریگی و فرانچسکو جیاسی گردآوری و سازماندهی کرده است و شامل حدود 15هزار اثر درباره‌ی نویسنده‌ی ما است؛ نیمی از آنها به زبان‌هایی غیر از ایتالیایی، توسط دانشمندانی با پیشینه‌ها و گرایش‌های نظری و ایدئولوژیک متفاوت نوشته شده است. این کتاب‌شناسی را که به طور منظم به روز می‌شود، می‌توان در سایت زیر یافت:

http://www.fondazionegramsci.org

[2].‌ «مفسر زمان خود که در همه زمان‌ها اهمیت و موضوعیت دارد ”کلاسیک“ است.» Gerratana 1997, p. 11.

[3]. See on this Spriano 1977; Fiori 1991 and Vacca 1994.

[4].‌ سخنان خود گرامشی اظهارات زیر را که اخیراً یک روشنفکر ایتالیایی بیان کرده کاملاً غیرقابل دفاع می‌کند: «[گرامشی] شروع به درک جهش سوژه‌های بنیادی تاریخ و نیاز به کنار گذاشتن طرح‌واره‌ی لنین یعنی طبقه ــ سازمان ــ انقلاب می‌کند که واقعیت جهانی آن را بلاموضوع کرده است، نه مشکلاتی که انقلاب در نهایت با آن مواجه می‌شود، بلکه به دلیل موضوعیت‌ نداشتن (و شاید بی‌ربط بودن). ما اکنون با معضل دولت اقتصاد بازار یا شیوه‌های نفوذ و اشاعه‌ی شکل کالایی در نواحی و قلمروهای جدیدتر مواجه هستیم و نه مطمئناً غلبه/ ابطال آن … ”شهریار مدرن“ یک ارگانیسم کارکردی برای شکل‌گیری و رشد جامعه‌ای چندمساله است (Montanari, 1997, pp. 11, 37؛ تأکید من). همین مواضع دوباره در Montanari 2001, pp. 119–20 از نو ظاهر می‌شود: «بنابراین ایده‌آل کنونی به عنوان آخرین مرحله (یا کهن‌سالی) سرمایه‌داری در گرامشی غلبه می‌کند… در عوض، دیدگاه جدیدی از ”انقلاب“ (اصطلاحی که در این مرحله ناکافی و شاید حتی بی‌فایده است) به عنوان فرآیند تشکیل‌دهنده یک سوبژکتیویته‌ی جدید مطرح می‌شود. هر ایده‌ای از ”گذار به سوسیالیسم“ بر اساس منطق قبل و بعد از آن غلبه می‌کند.» بدیل گرامشی برای ”گذار به سوسیالیسم“ ــ و من معتقدم که نمی‌توان به هیچ انتقالی بدون «قبل و بعد» فکر کرد ــ آمریکاگرایی به عنوان یک استراتژی سیاسی ـ اقتصادی مبتنی بر ایده رشد مصرف و گسترش دموکراسی بود. متأسفانه، امروزه بیش از چند ”خوانش“ از گرامشی ــ نه فقط در ایتالیا ــ وجود دارد که منجر به چنین نتیجه‌گیری‌های مضحکی می‌شود.

[5]. Gramsci 1975, p. 764; 1971b, p. 273.

[6]. Ibid.

[7]. See particularly Habermas 1981.

[8]. Schumpeter 1979.

در مورد ابطال (نظری و عملی) مفهوم دموکراسی در لیبرالیسم، بنگرید به: Losurdo 1993

[9].‌ در زیر مضامینی را که به طور گسترده در «اراده عمومی و دموکراسی در روسو، هگل و گرامشی»، ضمیمه کتاب حاضر مورد بحث قرار گرفته‌اند، خلاصه خواهم کرد. از هرگونه تکرار پوزش می‌طلبم، اما این تکرار برای این‌که از منطق درونی استدلال هر فصل غافل نشویم، لازم است.

[10].‌ برای مثال، به یادداشت «هگل و مجامع» (گرامشی 1975، صفحات 56-57) بنگرید که در آن متفکر ایتالیایی تأملاتی را آغاز کرد که او را به مفهوم «جامعه‌ی مدنی» سوق داد.

[11].‌ هگل 1986، § 258، ص. 399.

[12].‌ برای تحلیل رابطه گرامشی و تولیاتی، از جمله بنگرید به Vacca 1974 و Aucielo 1974، که کتاب‌های قدیمی اما هنوز معتبری هستند. بیش‌تر آثار جدید در این زمینه، با الهام از به اصطلاح «تجدیدنظرطلبی»، تولیاتی را به یک استالینیست ناسازگار و جفاگر با گرامشی تبدیل می‌کنند، و بنابراین هیچ ارزش نظری یا تاریخ‌نگاری ندارند. با این حال، دو استثنا مهم وجود دارد: Pistillo 1996 و Vacca 1999.

[13]. مواضع اینگرائو بیش‌تر در Ingrao 1978 و 1982 ارائه شده است.

[14].‌ «شاید» به این واقعیت اشاره دارد که، حتی اگر به شکل کاملاً نظام‌مند نباشد، ایده‌ی مفصل‌بندی بین دموکراسی مستقیم و دموکراسی نمایندگی، بین شوراها و پارلمان ها، قبلاً در آثار نویسندگان اصلی اتریش مارکسیسم در دهه‌ی 1920 مطرح شده بود. به‌ ویژه بنگرید به Adler 1970.

[15]. Poulantzas 1978, p. 147.

هم‌چنین بنگرید به مصاحبه‌های او در مجموعه‌ای که پس از مرگش منتشر شد: Poulantzas 1980, pp. 109–83

[16]. Gramsci 1975, p. 1584; 1971b, p. 182.

بدون دلیل، این صورت‌بندی گرامشی تحت عنوان «تحلیل موقعیت‌ها. روابط قدرت» آمده است.

[17]. Poulantzas 1978, pp. 296-7.

فکر نمی‌کنم گرامشی جنگ موضعی را صرفاً «محاصره‌ی دژ دولت» تصور کرده باشد. اما این اشتباه احتمالی در خوانش پولانزاس، تازگی صورت‌بندی او را انکار نمی‌کند.

[18]. Poulantzas 1978, p. 342.

[19].‌ در دو ضمیمه اثر حاضر، «عصر نئولیبرال» و «گرامشی در برزیل»، تلاش خواهم کرد تأثیر گرامشی را در اندیشه‌ی اجتماعی آمریکای جنوبی، به ویژه در برزیل نشان دهم.

لینک کوتاه شده در سایت «نقد»:
https://wp.me/p9vUft-2N2

2021-08-16 بازاندیشی مسأله‌ی سازمان‌دهی امروز

بازاندیشی مسأله‌ی سازمان‌دهی امروز

بازاندیشی مسأله‌ی سازمان‌دهی امروز
ترجمه ی : بیژن سپیدرودی

“ما باید از این گرایش سنتی که فعالیت‌های سیاسی را به‌گونه‌ای در نظر می‌گیرد که گویی همه چیز در درون حزب، یا جبهه یا ائتلاف رخ می‌دهد، فاصله بگیریم. ما هم‌چنین باید از این تلقی ساده دست بکشیم که جنبش‌ها را کارزارها یا بسط برنامه‌های سیاسی خود بدانیم. جنبش‌ها صرفاً شیوه‌های تغییر توازن نیرو نیستند. آن‌ها هم‌هنگام مکان‌های آزمون پیکربندی‌های جدید اجتماعی و اشکال جدید دموکراسی‌اند. ما به چیزی نزدیک به «استراتژی قدرت دوگانه‌ی مداوم» نیاز داریم”

یکی از عرصه‌هایی که امر بازسازی سیمای یک چپ جدید در آن بسیار کند پیش می‌رود و غیاب آن خود ِ بازسازی را مختل می‌کند، بازتعریف حزب، تبیین فلسفه‌ی وجودی آن و فراتر از همه بنای عملی یک حزب چابک، منعطف، چندآوایی در عرصه‌ی نظری و هم‌هنگام دارای برنامه‌ی سیاسی، اراده‌ی معطوف به عمل و مداخله در سپهر سیاست است. کوشش نیروهای چپ در چند دهه‌ی اخیر غالباً گرد نجات نظریه‌ی لنینیستی تحزب می‌چرخید و روایتی از آن به‌دست داده می‌شد که از آموزه‌های جزمی استالینی پیراسته شده باشد. این امر اگرچه در جای خود امر نیکویی به‌شمار می‌رود، اما از منظر روح زمانه با مسأله‌ی تحزب پنجه در پنجه نمی‌افکند. مؤلفان متن حاضر می‌کوشند در پاسخ به این ضرورت به مارکس برگردند، از آن توشه بردارند، به تجربه‌ی حزب لنینی مراجعه کنند و آن را در جایگاه واقعی خود بنشانند و در پرتو جنبش‌های دوران معاصر به بازتعریف مسأله‌ی حزب بپردازند. صرف‌نظر از پاسخی که این متن ارائه می‌دهد، مؤلفان از یک سو از «اصحاب کهف» یعنی مدافعان برخورد جزمی که به نقل گفتاوردهای نظریه‌پردازان چپ اکتفا و عقل خود را تعطیل کرده‌اند و به جای کاربست اصول تحلیل لنینیستی، بر گرته‌برداری از الگوی بلشویکی بسنده می‌کنند، و از دیگر سو، با مخالفان تحزب، یا به سخن دیگر مدافعان «سیاست منهای حزب» یک‌سر جدا می‌سازد. همین رویکرد، تلاش مؤلفان را بسیار خواندنی کرده است.

مقدمه
طی چند سال گذشته، مسأله‌ی تشکیلات چه به لحاظ ایجابی و چه از حیث سلبی بار دیگر مطرح شده است. تجربه‌ی جنبش‌های اعتراضی توده‌ای اثرگذار مبتنی بر [بنیاد] اشکال دموکراسی مستقیم، هماهنگی افقی، نفوذ برابر، و در عین حال ناتوانی آن‌ها در «تحول» به جنبش‌ و پویایی‌ سیاسی، بحث‌های فراوانی را در باب تشکیلات، در راستای ردّ شکل حزبی یا بازاندیشی شکل حزبی به‌مثابه پیوند بین جنبش‌ها را دامن زده است. هم‌هنگام، شاهد جلوه‌های گوناگون بحران چپ ضدسرمایه‌داری، نه‌تنها در روش سیاسی آن‌ها، بلکه در فرهنگ تشکیلاتی‌شان بوده‌ایم. همین روند در خصوص نتایج متناقض تلاش‌های گوناگون برای ایجاد جبهه‌های انتخاباتی گسترده‌ی چپ صادق است.

1. ناموزونی سنت نظری مارکسیستی درباره‌ی تشکیلات
درباره‌ی این موضوع ضروری است گستره، غنا و ناموزونی سنت نظری مارکسیستی پیرامون مسأله‌ی تشکیلات را بپذیریم. باید به‌خاطر داشته باشیم که در سنت کلاسیک مارکسیستی همیشه پرسش‌های بی‌پاسخ زیادی وجود داشته است. مارکس هرگز، جدا از تعیین تفاوت‌ها، مشخص کردن خطوط کلی و مشارکت‌های موضعی، اندیشه‌ی بسط‌‌یافته‌ای درباره‌ی مسئله‌ی حزب ارائه نکرد.[1] علاوه بر این، مارکس با اشکال سازمانی‌ای روبرو بود که با هر نوع سازمان آرمانی ما هم‌چون گرایش‌ها یا سازمان‌های کوچک بسیار تفاوت داشت. حتی انترناسیونال اول بیش از آن‌که به حزب شباهت داشته باشد، تجمعی از شبکه‌های گوناگون افراد رزمنده بود. وانگهی، واقعیت ناموزونی و شکل‌گیری آن‌چه «آگاهی طبقاتی» تعریف می‌شود، و رابطه‌ی پیچیده‌ی درونی/بیرونی سازمان سیاسی با توده‌های کارگر، یک‌سره در نوشته‌های خودِ مارکس کماکان گشوده باقی مانده است. همان‌گونه که لوچیو ماگری می‌گوید:

با این وصف، مارکس یک جنبه‌ی نظریه حزب پرولتری را که به‌هیچ‌رو هم فرعی نیست، به‌طور کامل تشریح نکرد. پرولتاریا که در چنبره‌ی شرایط موجود گرفتار است، نه می‌تواند چشم‌انداز کاملی از نظام اجتماعی به دست دهد، و نه می‌تواند سرنگونی آن را ترویج کند. عملكرد آن به‌عنوان یك طبقه فقط با گذار از گرفتاری‌های شرایط موجود به‌مدد خودآگاهی انقلابی بسط پیدا می‌کند. پس فرآیند و سازوکاری که این آگاهی را تولید می‌کند کدام است؟ یا پرسش را دقیق‌تر مطرح کنیم: آیا این خودآگاهی طبقاتی بر اساس عناصری که از پیش در عینیت اجتماعی وجود دارد، می‌تواند خودبه‌خود و به دلیل ضرورتی ذاتی در پرولتاریا توسعه یابد، ضرورتی که اساس آن مؤلفه‌هایی است که از پیش در عینیت اجتماعی وجود داشته است و به‌تدریج بر عناصری چیرگی ‌یابد که در اصل آن را در جایگاه فرودست و شرایط بی‌ثبات نگه داشته بود؟ یا خودآگاهی انقلابی باید بیان‌گر فراروی عمومی امر بی‌واسطه‌ی پرولتاریا باشد که با یک جهش کیفی و دیالکتیکی به‌وجود می‌آید- تعامل پیچیده بین نیروهای خارجی و کنش خودانگیخته‌ی طبقه؟[2]

ظهور حزب سوسیال‌دموکرات آلمان SPD به‌عنوان مدل حزبی نتیجه‌ی فرایند پیچیده‌ی تلفیق استراتژی‌های مختلف (از جمله اهمیت مواضع لاسالی‌ها) بود. گرایش‌های آنارشیستی نیز در همان زمان، جریان مهمی را تشکیل می‌دادند، موضوعی که در بحث‌های پیرامون کنگره‌ی بین‌الملل در هاگ مشهود بود.[3] مشارکت‌های مارکس و انگلس به این جهت‌گیری اشاره دارد. اتین بالیبار بر این دریافت متناقض از سیاست و تشکیلات و نوسان بین مدل دولت‌سالاری لاسالی و گزینه‌ی آنارشیستی ارائه شده از سوی باکونین تأکید کرده است:

«بگذارید فقط یک نمونه بیاورم: مثلثی که مارکس ، لاسال و باکونین تشکیل ‌دادند. به نظر من این واقعیت تعجب چندانی برنمی‌انگیزد که جدل‌کاران خستگی‌ناپذیری چون مارکس و دستیار وفادارش، انگلس، قادر به نگارش یک اثر «ضد لاسالی» یا «ضد باکونین» نبودند که عملاً بسیار مهم‌تر از «آنتی دورینگ» یا حتی مهم‌تر از انتشار مجدد «فقر فلسفه» پرودون بود. هیچ دلیل شخصی و تاکتیکی در جهان نمی‌تواند این خطا را توجیه کند، مخصوصاً که عواقب سیاسی اسف‌باری در پی داشت. آن‌ها این آثار را تألیف نکردند، زیرا قادر به این کار نبودند».[4]

در این معنا قانونی کردن مدل ارفورت برای بیش‌تر احزاب سوسیال‌دموکراتیک[5] در عین حال گامی به جلو بود – ایجاد احزاب توده‌ای هم به‌عنوان سازوبرگ‌های سیاسی و هم به‌‌مثابه‌ انجمن‌های موازی در سرمایه‌داری – در عین حال مبنای تناقض‌های مهمی به شکل بازتولید سلسله‌مراتب، شکل‌های تقسیم کار و در جنبه‌های خاصی حتی بازتولید فعالیت‌های شبه‌دولتی را به معرض نمایش می‌گذاشت.

2. لنین و مسأله‌ی تشکیلات
در واقع، هرگز «نظریه‌ی لنینیستی حزب» به‌معنای مجموعه‌ اصولی که برداشت منسجمی را ارائه کند وجود نداشت. آنچه ما داریم مجموعه‌ای از مشارکت‌هاست که بسیاری از آن‌ها با شرایط بسیار ویژه پیوند دارند، و در بی‌شماری از موارد «میله را به طرف دیگری خم می‌کنند». با این وصف، این بدان معنا نیست که جنبه‌های مهمی از نظریه‌ی لنینیستی تشکیلات هم‌چنان مطرح نباشند.

پیش از همه، لنین بر استقلال طبقاتی تأکید کرده است. سیاست کارگری که با سیاست بورژوازی در تضاد است، به اشکال مستقلی از تشکیلات نیاز دارد، بستر مستقلی برای پیشبرد استراتژی. این تشکل‌ها نباید صرفاً به ارتقای منافع صنفی بسنده کنند، بلکه باید در جهت تأمین منافع سیاسی عمومی طبقه بکوشند. ازاین‌رو، ضروری است که اعضای اصلی «انقلابیون حرفه‌ای» باشند، به این معنا که انقلاب را هدف خود قرار دهند و نه دست‌یابی به برخی دست‌آوردهای صنفی را. این سازمان‌ها باید بتوانند در مبارزه نه‌تنها برای آزادی‌های سیاسی، دموکراتیک و حقوق اجتماعی، بلکه هم‌‌چنین در مبارزه برای قدرت و هژمونی کل جامعه را مخاطب قرار دهند و اتحادهای بین طبقات فرودست را سازمان دهند و رهبری کنند. ازاین‌رو، این سازمان‌ها برای مقابله با نفوذ ایدئولوژی مسلط و با تأکید بر نقش آموزشی باید در جایگاهی قرار گیرند که بتوانند مبارزه‌ی ایدئولوژیک طبقاتی را فعالانه به‌پیش برند. سیاست انقلابی ادامه‌ی مستقیم سیاست خودانگیخته یا فعالیت‌های ایدئولوژیک طبقات کارگر نیست. این جنبه‌ی مهمی از «معرفت‌شناسی سیاسی» مختص لنین است. حزب سیاسی بهترین مکان برای شکل‌گیری این دانش جدید و خودآگاهی انقلابی است. سیلوین لازاروس این نکته – و این تنش – را به روش زیر بیان می‌کند:

نزاع بر سر این نیست که کمونیست از نظر مارکس، و انقلابی آگاه از منظر لنین چیست. سه ویژگی اشاره شده در مانیفست را به یاد بیاوریم: نگاه علمی به روند تاریخ، اولویت منافع ملی بر منافع محلی در تمام مبارزات، و اولویت منافع پرولتاریای جهانی بر منافع پرولتاریای ملی. به بیان دقیق‌تر محل نزاع آن‌جاست که از نظر مارکس ظهور کمونیست‌ها در موجودیت و هستی کارگران به‌‌مثابه‌ی یک طبقه امری درونی است. لنین با انتقاد از آن‌چه او آگاهی خودانگیخته می‌نامد از این نظریه فاصله می‌گیرد. آگاهی انقلابی و ظهور رزمندگان انقلابی پدیده‌ای خودانگیخته نیست، پدیده‌ای بسیار خاص است که لازمه‌اش گسست از اشکال خودانگیخته‌ی آگاهی است. درون‌مایه‌ی سیاسی آگاهی غیرخودانگیخته تضاد آشتی‌ناپذیر با کل نظم اجتماعی و سیاسی موجود است. همان‌گونه که حزب درون‌مایه‌ی سازوکار تحقق شرایطی است که بروز آگاهی سیاسی را ممکن می‌سازد.[6]

افزون بر این، لنین بر لزوم گسست قاطع و برداشت جدید از سیاست‌های حزبی پای می‌فشرد که نمونه‌ی آن تأکید بر قطع رابطه با احزاب سوسیال‌دموکرات و ایجاد احزاب کمونیست بود. فاصله گرفتن طبقه‌ی کارگر انقلابی از نفوذ ایدئولوژی بورژوازی و خرده‌بورژوازی تا حد مشخصی می‌بایست به شکل جدایی تشکیلاتی جلوه‌گر می‌شد.

در واقع، حتی می‌توان گفت كه ادای سهم اصلی لنین در نظریه‌ی حزب تأکید او بر گسستی ضروری و اساسی بود. با این کار ما به برداشت و هم‌چنین عملکرد او اشاره می‌کنیم: این‌که صرف داشتن یک حزب کارگری حتی به معنای انجمنی موازی با احزاب سوسیال‌دموکرات کافی نیست. حزب هم‌چنین باید در راستای چشم‌اندازی انقلابی جهت‌گیری کند. از نظر لنین بین استراتژی حزب و شکل‌گیری آن رابطه‌ی دیالکتیکی وجود دارد. آن‌چه در نهایت، ویژگی کارگری حزب را تشکیل می‌داد، نه ترکیب اجتماعی، بلکه عمدتاً خط‌مشی سیاسی آن بود. حزب کارگری می‌بایست بهترین بستر استقلال خط‌مشی سیاسی پرولتری بوده که همواره به شیوه‌ی همه‌جانبه و در رابطه با پویایی هر مجموعه اوضاع و احوال مشخص فهمیده می‌شد. آنچه که ویژگی خاصی به تکامل برداشت لنینی حزب می‌بخشد رابطه‌ی دیالکتیکی خط مشی سیاسی و آرایش سیاسی است. و به نظر ما، تفاوت آن را با بازتولید ساده «مدل ارفورتی» مربوط به ساختار حزب سوسیال‌دموکرات مشخص می‌کند. از این لحاظ، بازسازی سترگ بحث‌های سوسیال‌دموکراسی از سوی لارس تی. لیه در دوره‌ای که کتاب «چه باید کرد؟» نوشته می‌شد، هرچند از حیث بازسازی یک دوره‌ی کامل سیاست انقلابی مفید است، اما به اهمیت و اصالت‌ نظر همه‌جانبه‌تر لنین درباره‌ی حزب،[7] کم بها می‌دهد، مخصوصاً بعد از آن‌که بلشویک‌ها در سطحی بسیار ابتکاری به مفهوم‌سازی راهبردی تجارب توده‌ها آغاز کردند. (پذیرش شوراها به‌عنوان نوعی سازمان پرولتری، دیالكتیك انقلاب دموكراتیك و پرولتری، تقابل سیاسی و فلسفی با امپریالیسم و ​​بحران سوسیال‌دموکراسی،[8] و البته درک پویایی مجموعه‌ی اوضاع و احوال سال ۱۹۱۷).

[رویکرد لنین] هم‌چنین، با سایر تاکتیک‌های درون گرایش‌های انقلابی آن زمان متفاوت بود، گرایش‌هایی که به‌گونه‌ای، برداشتی از حزب سوسیال‌دموکرات را به‌عنوان تناقضی آشکار انتخاب ‌کردند. در عوض، لنین نه تنها نیاز به بنیان‌گذاری حزب، بلکه هم‌چنین نیاز به برقراری دائمی استقلال ضروری خط مشی انقلابی چه به لحاظ سیاسی و چه از حیث تشکیلاتی را مطرح ‌کرد.

افزون بر این، لنین نظر جذابی هم در خصوص رابطه بین شکل حزب و سایر اشکال سازمان سیاسی کارگری، به‌ویژه، در دوره‌های «قدرت دوگانه» دارد. مراد اهمیت شوراهاست. در این مورد شاهد رابطه‌ی دیالکتیکی و متناقض بین حزب با سازمان‌های توده‌ای طبقه ازجمله اشکال جدید اِعمال قدرت طبقات فرودست‌ایم. حزب تنها شکل نمایندگی سیاسی انقلابی نیست. حزب در مبارزه برای هژمونی در سازمان‌های مستقل طبقه‌ی کارگر و سایر اقشار فرودست شرکت می‌کند.

با این وصف، بسط و تحقق این رابطه‌ی دیالکتیکی و لزوماً متناقض آسان نبود، این امر، می‌تواند حاکی از شناخت تدریجی حزب و اشکال قدرت دوگانه، به‌ویژه پس از انقلاب، باشد، مخصوصاً آن‌جا که به شکل‌های قدرت دولتی تبدیل شدند. این هم‌هویتی حزب با دولت، حزب و اشکال جدید فعالیت سیاسی پرولتری است که بعداً آلتوسر آن را به‌عنوان یکی از ریشه‌های بحران جنبش کمونیستی بین‌المللی مردود دانست.[9] با این‌ همه، باید بپذیریم که لنین هرگز پاسخ کامل و مشخصی ارائه نداد، بلکه پاسخ‌های فرضی مختلفی داد که هر چند بسیاری از آن‌ها حایز اهمیت‌اند، اما به‌هیچ‌رو، نظریه‌ی کاملی به‌شمار نمی‌روند.

به همین دلیل است که باید تصدیق کنیم که از همان آغاز تضادهای مهمی وجود داشته که برداشت لنین از حزب را تحت‌الشعاع قرار داده است. با نظرات و جریانات مختلف، به‌ویژه در روسیه، که بلشویک‌ها هرگز یگانه حزب کارگری یا انقلابی نبودند چه باید کرد؟ با گرایش‌ها، اختلاف‌نظرها، خط‌مشی‌های مختلف سیاسی چه در داخل سازمان و چه در سازمان‌های مختلف چه باید کرد؟ با شوراها و سایر اشکال جمعی که نمایان‌گر شکل‌های سیاسی‌ای هستند که با شکل حزبی متفاوت‌اند چه باید کرد؟

این پرسش‌های بی‌پاسخ پس از انقلاب اکتبر بیش از پیش مطرح‌اند.

تحول شکل حزب کمونیست پس از انقلاب اکتبر، بیش از حد تضادهای شدید و حاد تجربه‌ی شوروی را مشخص کرد. روند جدا شدن از احزاب دیگر، گذار به نظام تک‌حزبی، هم‌هویت دانستن حزب با دولت و اتحادیه‌ها، و کاهش تدریجی سازمان‌های مستقل طبقه‌ی کارگر، به‌معنی کاهش نیروی انقلابی آغازین بود. این امر البته بی‌درنگ رخ نداد و می‌توان گفت كه در مراحل معینی لنین خود با جنبه‌هایی از بوروكراتیزه‌شدن مخالفت كرد، با این وصف، مشكل هم‌چنان باقی ماند.

در پرتو این نمونه‌ها باید مبارزه‌ی لنین (و تروتسکی) برای جبهه‌ی متحد را وارسی کرد.[10] به نظر ما، جبهه‌ی متحد صرفاً پرسشی تاکتیکی نیست که مربوط به گردآوری نیروهای اجتماعی و سیاسی به‌مفهوم تاکتیکی کلمه باشد. درک این امر هم هست که یک رابطه‌ی متافیزیکی بین طبقه و حزب وجود ندارد، جایی که یک طبقه از رهگذر برآمد حزبش به یک سوژه بدل می‌شود. در عوض، رویارویی با خصلت متکثر و لزوماً متناقض سیاست طبقه‌ی کارگر و نیاز به وحدت این شیوه‌های مختلف سیاسی نیز وجود دارد.

با این وصف، تکامل مبارزات درون جنبش کمونیستی بین‌المللی، استقرار راست‌کیشی استالینیستی، همراه با هم‌هویت شدن حزب با دولت در اتحاد شوروی، به این بحث‌ها خاتمه داد. در نتیجه، بحث پیرامون جبهه‌ی متحد با تحمیل تدریجی سلطه‌ی استالینیستی در نیمه‌ی دوم دهه‌ی 1920 پیش از موعد به پایان رسید. ویژگی یک‌پارچه و سلسله‌مراتبی احزاب، همراه تشبیه‌ها و استعاره‌هایی که منشاء آن از دولت یا ارتش‌اند، نشان عالی ویژگی طبقاتی ‌ایشان بود. تئوری و ایدئولوژی بیش‌تر هم‌چون اصل اعتقادی تعریف می‌شد تا کار معرفتی همگانی. در نتیجه، هرگونه اختلاف‌نظر کار دشمنانه‌ای تلقی می‌شد که شکل لغزش معنایی (و نهادی)ای داشت که مخالفان را به دشمنان و خائنان تبدیل می‌کرد. حتی آن دسته از متفکرانی که کوشیدند مسئله‌ی سازمان را از حیث نظری و فلسفی مورد تأمل قرار دهند، مانند لوکاچ که سعی کرد رابطه‌ی دیالکتیکی ساخت حزب و پدیداری آگاهی انقلابی پرولتری را واکاوی کند، باید سکوت پیشه می‌کردند.[11] اپوزیسیون‌های گوناگون چپ، استالینیسم را به جد نقد کرده‌اند، اما موفق نشدند مفهوم دیگری از تشکیلات فراسوی دموکراسی درون حزبی ارائه کنند.

3. گرامشی: یک استثنا
به نظر ما مهم‌ترین استثنا در این مورد گرامشی بود. ما در این‌جا فقط به بیزاری و انتقاد مشهور گرامشی نسبت به اعمال استالینیستی و رفتار با آرای مختلف در درون حزب شوروی مراجعه نمی‌کنیم. ما عمدتاً به برداشت گرامشی از حزب یا شهریار مدرن به‌عنوان بسط‌دهنده‌ی استراتژی سیاسی و عقلانیت سیاسی نقاد توده‌ای اشاره می‌کنیم.

توضیحات استادانه‌ی گرامشی در باب مسئله‌ی هژمونی او را قادر ساخت تا عناصری از نظریه‌ی مربوط به پیچیدگی‌های قدرت سیاسی و اجتماعی و هم‌چنین چگونگی سازماندهی را توضیح دهد. برداشت او از نیاز یک طبقه به برون‌رفت از محدودیت صنفی خود و نیل به سروری و رهبری نه صرفاً بازگویی ساده با واژگان متفاوت از تمایز کلاسیک بین طبقه در خود با طبقه برای خود است، بلکه بیش‌تر برداشتی در حالت سیلان و عملی در دستیابی بالقوه به استقلال طبقاتی است. این امر شامل فعالیت‌های مختلف سیاسی، اشکال متنوع سازمان‌دهی، و فعالیت‌های علمی در درون سازمان‌ها، احزاب و جبهه‌ها است.

برداشت گرامشی از هژمونی به‌عنوان تلاش برای دریافت بسیار پیچیده‌‌تری از مفصل‌بندی نیروی اجتماعی و قدرت سیاسی در جوامع سرمایه‌داری و پژوهش‌های گسترده‌ی او درباره‌ی شرایط برآمد سازوبرگ‌های هژمونیک بورژوازی، و به‌ویژه تأکید دوگانه‌ی او بر هر دو سطح «مولکولی» اجتماعی و اشکال سازماندهی سیاسی او را قادر ساخت تا درباره‌ی حزب سیاسی، «شهریار مدرن»، با منش دیالکتیکی‌‌‌تری بیندیشد.[12] از نظر گرامشی حزب صرفاً «تجلی» خودآگاهی طبقاتی یا «سرنوشت» یا «هدف» استراتژیک آن نیست، بلکه فرایند مادی بسط و گسترش آن، تبدیل و دگرگونی فعالیت‌های جمعی، آرمان‌ها و ایدئولوژی‌ها {در راستای} برداشتی منسجم از جهان و برنامه و استراتژی سیاسی‌ای است که بتواند شرایط یک بلوک جدید تاریخی را ایجاد کند،[13] این امر مخصوصا در برداشت او از حزب به‌مثابه «آزمایش‌گر» یا «تعمیم‌دهنده»ی معنویت سیاسی توده‌ای مشهود است.[14]

شایان تأکید است که حزب‌های سیاسی در دنیای مدرن نقش پُراهمیت و چشم‌گیری در اشاعه و گسترش جهان‌بینی‌ها ایفا می‌کنند؛ زیرا آن‌چه در اساس انجام می‌دهند، توضیح اخلاقیات و سیاستِ متناظر با این جهان‌بینی‌هاست، که به‌سان «آزمایش‌‌گران» تاریخی آن‎ها عمل می‌کنند. احزاب افراد را از توده‌ی زحمتکشان جذب می‌کنند و این گزینش هم‌زمان به مدد معیارهای عملی و نظری صورت می‌گیرد. رابطه‌ی بین تئوری و عمل آنگاه که این جهان‌بینی روزآمدتر، خلاقانه‌تر و در مخالفت با شیوه‌های قدیمی اندیشه باشد، تنگاتنگ‌تر می‌شود. هم ازاین‌روست که می‌توان گفت، حزب‌ها پرورندگان معنویت‌‌های نوینِ فراگیر و یک‌پارچه‌ و بوته‌های آزمون وحدت نظریه و عمل‌اند که هم‌چون یک فرآیند تاریخیِ واقعی‌ فهمیده می‌شوند.[15]

این‌که همه‌ی اعضای یک حزب سیاسی را باید روشنفکر به‌شمار آورد تأییدی است که به‌آسانی می‌تواند مورد تمسخر قرار گیرد و به کاریکاتور بدل شود. اما اگر کسی به این مسأله به‌طور جدی بیندیشد، هیچ چیز دقیق‌تر از آن نمی‌یابد.[16]

با این وصف، این شکل خاص روشنفکری سیاسی لازمه‌اش به‌کارگیری معنویتی است متفاوت از روشنفکران سنتی:

شرط این‌که کسی روشنفکر جدید باشد دیگر برخورداری از فصاحت نیست که محرک بیرونی و زودگذر هیجان‌ها و احساسات است، بلکه شرط آن مشارکت فعال در زندگی عملی است، به‌عنوان فردی سازنده، سازمان‌دهنده و «اقناع‌کننده‌ی همیشگی» و نه صرفاً یک سخنور ساده (بلکه در عین حال برتر از شخصیت بسیار دقیق انتزاعی)؛ شخص از مرحله‌ی تکنیک به‌مثابه‌ی کار به مرحله‌ی تکنیک هم‌چون علم و به برداشت انسان‌گرایانه از تاریخ نایل آمده است، برداشتی که بدون آن شخص «متخصص» باقی می‌ماند و نه «رهنموددهنده» (متخصص و سیاسی).[17]

این امر هم‌‌چنین در مفهوم‌پردازی‌های او آشکار است، مفهوم‌سازی‌هایی چون «فیلسوف آزادمنش»، کسی که در رابطه با محیط اجتماعی و تاریخی خود فعال است. «رابطه‌ی فعالی که بین او و محیط فرهنگی‌ای وجود دارد که قصد تغییر آن‌را دارد.»[18] محیطی که «نسبت به این فیلسوف واکنش نشان می‌دهد و در روندی پیوسته‌ انتقاد از خود را به او تحمیل می‌کند.» این همه بیان‌گر ارتباطی است که آرای گرامشی می‌تواند با بحث‌های معاصر در باب مسأله‌ی تشکیلات داشته باشد. پیتر توماس این نکته را در مواجهه‌ی اخیر خود با مسئله‌ی سازمان سیاسی آورده است:

شهریار مدرن پیشنهادی برای بازترکیب سیاسی لایه‌های طبقه‌ی کارگر زوال‌یافته‌ی ایتالیا در داخل و با استفاده از شکل حزبی فراگیر بود که نقاط قوت هر دو مدل «ترکیبی» و «آزمایش‌گاهی» حزب را یکپارچه می‌کرد. از یک سو، شهریار مدرن گرامشی معرف حزب توده‌‌واری است که می‌تواند بر بازترکیب سیاسی طبقه تأثیر بگذارد و بدین طریق منافع و اشکال بی‌شمار آن را نمایندگی، بیان کند و تغییر دهد. از این لحاظ، می‌توان آن را دربردارنده‌ی ابعاد مهم یک حزب «ترکیبی» تفسیر کرد. از دیگر سو، شهریار مدرن به‌مثابه‌ی آزمایشگاهی جهت فرایند وحدت این اختلافات فهمیده می‌شود و به این امر صحه می‌گذارد که تأکید یک پیشگام بر رهبری فعال پی‌آمد لازم و راه‌حل بالقوه‌ی ناموزونی و ناهم‌سازی قشربندی سرمایه‌داری گروه‌های اجتماعی فرودست است. ازاین‌رو، این شکل حزبی هیچ «شکل‌گرایی سیاسی از خارج» را در رابطه با مصادیق «اجتماعی» که هدف سازمان‌دهی آن است برنمی‌تابد، بلکه به جای آن، ارزش‌گذاری و بسیج آن‌ها در روند سازنده‌ی مداوم بازترکیب سیاسی تعین چندوجهی طبقات فرودست است.[19]

4. بحران شکل حزب
پس از جنگ جهانی دوم، از یک‌سو در احزاب کمونیست توده‌ای انشعاب رخ داد و از دیگر سو، احزاب سوسیال‌دموکرات در جامعه‌ی مدنی ریشه دوانده و به سازمان‌های بوروکراتیک دولت‌گونه تبدیل شدند و تشکل‌های چپ نیز هرگز موفق نشدند احزاب توده‌ای واقعی را بنا کنند. نمونه‌های آن ظهور و بحران بعدی نسل سازمان‌های چپ انقلابی سال 1968 بود. یکی از دلایل آن پایبندی این گروه‌ها به نوعی «لنینیسم خیالی» بود که می‌کوشید به‌جای استفاده از روش‌های سازمانی و پویایی‌های جدید ناشی از جنبش، به مدل کلاسیک «لنینیستی» بازگردد. ما اهمیت مبارزات سیاسی و اجتماعی الهام‌بخش گروه‌های چپ انقلابی در آن سال‌ها را ناچیز نمی‌شماریم سال‌هایی را که دانیل بن‌سعید «لنینیسم شتاب‌زده» توصیف کرده است.[20] با این وصف، آن‌ها در واقع نتوانستند به مسأله‌ی ایجاد سازمان‌های نوع جدید بپردازند.[21] آلن شیرز شرح زیر از فرقه ‌گرایی ذاتی این برداشت از سازمان را ارائه کرده است.

شاید تنها چیزی که مورد توافق این گروه‌ها بود ایجاد الگوی سازماندهی از تشکل‌های یک‌‌دست رقیب هم بود، که هر کدام خود را نماینده‌ی یک سنت می‌دانست، یا با تجزیه‌ی خود معرف تباری از آن سنت. به‌طور کلی، خلوص تشکیلاتی هم‌چون شاخص مهمی برای قدرت آن به‌شمار می‌رفت، و گروه‌ها در همه‌ی این سنت‌ها آرزوی درجه بالایی از انسجام را در سر داشتند. این امر چپی را ایجاد کرد که چندگانه بود، اما نه کثرت‌گرا. آن‌گونه که سازمان‌ها هر یک مدعی بودند که معرف کل حقیقت‌اند، و برای تأثیرگذاری بر طبقه‌ی کارگر و جنبش‌های فعال گماشته شده‌اند. این امر بنیاد فرقه‌گرایی است، این ایده که تشکیلات خود چشم‌اندازهای لازم و کافی برای هدایت چپ را در اختیار دارد.[22]

ظهور جنبش‌های اجتماعی جدید، بحران در سنگرهای سنتی طبقه‌ی کارگر و گرایش عمومی به فردگرایی در دهه‌های 1980 و 1990 بحران این شکل از تحزب را تشدید کرد. افزون بر این، غالب اشکال جدید رادیکالیسم که در دهه‌های 1900 و 2000 پدیدار می‌شد، بیش‌تر به جای ملزومات سنتی پی‌ریزی تشکیلات، سیاست مخالفت با جنبش از پایین را ترجیح می‌دادند.[23]

هم‌زمان در رویارویی با شکل‌های جدید اعتراض و چالش‌گری و همین‌طور در برخورد با بحران تشکیلاتی و به‌ویژه راهبردی چپ، از نیمه‌ی دوم دهه‌ی نود تا بخش عمده‌ی سال ۲۰۰۰ نظر غالب عبارت بود از هماهنگ کردن جنبش‌ها به‌طور افقی. جای تعجب نیست که این دوره نوعی هم‌زیستی در جنبش سیاست‌ستیز («تغییر جهان بدون کسب قدرت»، «سیاست انبوه خلق») و پیدایی مجدد سیاست رفرمیستی در گفت‌وگو با جنبش‌ها بود. مجمع اجتماعی اروپایی و جهانی راه‌حلی برای این هم‌کنشی متناقض پیدا کرد. جای تعجب نیست که این دوره، دوره‌ی برآمد برداشت‌های کم‌تر راهبردی حزب بود. برای نمونه حزب توده‌ای پیوندگذار به‌معنی پیوند بین مطالبات و جنبش‌های گوناگون پیرامون راهبردی که بیان‌گر آرزوی‌های ضدنولیبرالی است، یعنی راهبرد ریفونداسیونه کمونیستو (نوسازی کمونیستی)، حزب کارگر برزیل ((PT و سیریزا (SYRIZA) در سال ۲۰۰۰. مشکل این قسم از برداشت «پیونددهنده» این است که هم‌زیستی جنبش‌ها به نوعی بسط و گسترش راهبردی، گذشته از ضد نولیبرالیسم پساکمونیستی اروپایی، نینجامید. افزون بر این، در این فرایندها رهبری احزاب دست‌نخورده باقی ماند که منجر به رویارویی حزب کارگر (PT) با بخش‌هایی از پایگاه اجتماعی آن شد، یا ریفونداسیونه پس از دولت پرونتی به‌نحو فاجعه‌باری از درون فروپاشید. میمو پورکارو ((Mimmo Porcaro گزارش همه‌جانبه‌ای از اهمیت و محدودیت‌های حزب توده‌ای پیونددهنده ارائه داده است،[24] گرچه سازمان‌های سیاسی مهم‌اند، اما فکر نمی‌کنیم که پاسخ آن صرفاً تلاش و ایجاد گروه‌های نولنینیست است، آن‌گونه که او گرایش دارد در متن «لنین در اشغال» بیان کند.[25] وانگهی، ما فکر می‌کنیم که برداشت او از یک حزب «استراتژیک» که با تصور خاصی از سوسیالیسم مرتبط است، بیش‌تر به توصیف پرسش می‌پردازد تا ارائه‌ی پاسخ به آن.[26] از این لحاظ، ما فکر می‌کنیم که تلاش اخیر یان رهمن (Rehmann) در بازاندیشی به شیوه‌ی گرامشی، هم درمورد پویایی سیاسی جنبش‌هایی نظیر اشغال و هم مسئله‌ی تشکیلات، رویکردی دیالکتیکی‌تر به‌شمار می‌رود.[27] ما هم‌چنین تلاش اخیر پیتر توماس (Peter Thomas) برای بازگشت به مسئله‌ی سازمان و به‌ویژه تأکید او بر سهم گرامشی را بسیار بااهمیت تلقی می‌کنیم.[28]

5. پرسش تشکیلات در شرایط کنونی
بر بستر بحران اقتصادی جهانی و برآمد دگرباره‌ی جنبش‌های اعتراضی توده‌ای از سال ۲۰۱۰ به این سو که در مواردی چشم‌گیر بود و کم و بیش ماهیتی شورشی داشت، مسأله‌ی تشکیلات را در رأس بحث‌ها قرار داد. نکته‌ی جالب این‌که هم‌زمان شاهد بحران آشکار در برخی از اشکال سازمانی چپ بوده‌ایم. وانگهی پدیده‌های بحران را هم در سازمان‌های انقلابی و هم در اشکال مختلف سیاست ائتلافی در یک روند موازی و درهم تنیده‌ی دیالکتیکی دیده‌ایم. ممکن است تصور شود که این دوره‌ی بحران و هم‌چنین مبارزات مهم، اشکال سازمانی و عمل سیاسی را در بوته‌ی آزمون قرار دهد.

باری، جنبش‌های اخیر نیز تجربه‌ها و آزمون‌های مهمی در اشکال جدید فعالیت تشکیلاتی دربرداشتند. شیوه‌های جدید خودسازماندهی، تأکید بر برابری در ارائه‌ی نظر و تلاش برای جلوگیری از ایجاد سلسله‌مراتب دائمی، مرکزیت مجمع عمومی، اشکال جدید هماهنگی، شیوه‌های جدید پیکار برای دموکراسی. این‌همه را نباید اجرای ساده‌ی جنبش سنتی سیاست‌ستیز دانست.[29] آنچه پدید آمد، گرایش جدید به مشارکت سیاسی، کار سیاسی، بنای اتحادهای اجتماعی و سیاسی نیز بود. قسمی سیاسی کردن مؤثر و گرایشی جدید به اطلاعات و نظریه، و گرایش جدید به استراتژی. به‌علاوه، ترکیب این اعتراضات، در کنار مبارزه‌ی اقشار مختلف اجتماعی – به‌نوعی یک بلوک بالقوه‌ی تاریخی – همه‌ی این‌ها اهمیت سیاسی این جنبش‌ها را به معرض نمایش می‌گذارد.

ویژگی‌های خاص این جنبش‌ها، تأکید آن‌ها بر بازپس‌گیری فضای عمومی، گرایش آن‌ها به گفتمان دموکراسی (به‌موازات نقد نابرابری، قدرت بانک‌ها و شرکت‌ها)، برخی از مفسران را به تأکید نه بر پویایی آن، بلکه بر محدودیت‌های آن سوق داده است. الکس کالینیکوس به‌ویژه از رویارویی «خیابان‌ در مقابل کارخانه‌» استفاده کرده است تا بر فقدان نسبی مبارزات و اعتصابات محل کار تأکید کند.[30] کالینیکوس به‌درستی اهمیت اعتصابات و مبارزات محیط کار را به عنوان «سیاست طبقه‌ی کارگر» به ما یادآوری می‌کند و هیچ کس نمی‌تواند با نیروی خاص اعتصابات اصلی کارگران و اهمیت مقاومت در قلب فرایندهای تولید، مخالفت کند. با این وصف، ما با کم‌بها دادن او به سرشت طبقاتی جنبش‌های معاصر مخالف‌ایم. جنبش‌هایی نظیر«اشغال»، «خشمگینان اسپانیا»، «جنبش در یونان و پارک گزی» در ترکیه با هسته‌ی اصلی یورش سرمایه‌داری نولیبرالی معاصر مخالف‌اند. ترکیب اجتماعی آن‌ها، در واقع، بازتاب اشکال معاصر کار است. در واقع، نقش برجسته‌ی جوانان تحصیل‌کرده بیان‌گر این واقعیت است که بخش‌های جوان‌تر نیروی کار، کسانی هستند که به دقیق‌ترین معنا، ناهم‌سازی عمده‌ای را در سرمایه‌داری معاصر تجربه می‌کنند، این نا‌هم‌سازی‌ از یک ‌سو در بی‌ثباتی و ناامنی، و از سوی دیگر در حقوق کم‌تر.

این بدان معنا نیست که معضل یا مسأله‌ی تعبیر پویایی این اعتراضات و نزاع‌ها به راهبردی سیاسی، حایز اهمیت نیست. در مقابل، پرسش اصلی و مبرم این است که چگونه بازاندیشی مربوط به قدرت، هژمونی و تحول اجتماعی را بار دیگر آغاز کنیم. ضروری است از دفاع ایدئولوژیک صرف از سوسیالیسم فراتر رویم و به سیاست‌های استوار بر مقاومت که مسأله‌ی قدرت را به بعد و روز مبادا وامی‌گذارد، بپردازیم. بحران اقتصادی کنونی همراه با بحران هژمونیک نگران‌کننده در کشور‌‌های پیشرفته‌ی سرمایه‌داری که در اشکال مختلف بحران سیاسی بیان می‌شود، در واقع، به شکلی ناموزون، متناقض و با تعین چندوجهی، زمینه‌ی فرصت جدیدی برای سیاست رادیکال فراهم می‌کند، به شرط این‌که با همه‌ی پرسش‌های مبرم زمانه‌ی خود رویارو شویم، و آماده باشیم فرایند ضروری مطالعه، انتقاد از خود و آزمایش‌گری را پیش ببریم.

از این لحاظ، در واقع، یکی از مهم‌ترین تناقض‌های تأثیرگذار بر شرایط فعلی این است که ما «تعبیر» این جنبش‌ها به اشکال سیاسی مستقل جدید را درک نکرده‌ایم: مانند موارد معینی چون جنبه‌هایی از «بهار عربی» که به شکل اسف‌باری به بازگماری شیوه‌های اقتدارمدار انجامید. در برخی دیگر، مانند تحول «جنبش اشغال!» می‌توان فرصت ازدست‌رفته‌ی آزمون اشکال ماندگارتر تشکیلات رادیکال‌تر را تصور کرد.

حتی در مواردی نظیر یونان، چرخش سیاسی به چپ به معنای روند سازنده‌ی اشکال جدیدی از سیاست رادیکال جدید نبود. سیریزا سود‌برنده‌ی اصلی انتخاباتی یک بحران هژمونیک ژرف و جابه‌جایی‌های گسترده‌ی روابط نمایندگی سیاسی بود، اما کم‌وبیش در حدومرزهای تعریف شده‌ی پیشین یک «حاکمیت مترقی»‌ باقی ماند، آن‌گونه که در بحث‌های چپ اروپایی از دهه‌ی 1990 به این سو تعریف شده است. این امر می‌تواند تغییر جهت رهبری سیاسی سوسیال-دموکراسی جدید را توضیح دهد. به شیوه‌ی انتقاد از خود باید بپذیریم که آنتارسیا (ANTARSYA، ائتلاف چپ رادیکال یونان) نیز نتوانست خود را تغییر دهد. استثنای اصلی، دست‌کم از نظر روند سیاسی دموکراتیک و همگانی در رابطه با فعالیت‌های جدید دموکراتیکی که در این جنبش ریشه داشت، پودوموس بوده است.

6. به‌سوی «فرایندهای سازنده» برای یک چپ جدید ضد سرمایه‌داری
چه‌گونه می‌خواهیم با این چالش‌ها مواجه شویم؟

به نظر ما، فراخوان‌های اخیر برای بازسازی ساده‌ی تشکیلات یا دفاع از «لنینیسم» به‌عنوان راهی برای دفاع از خود در برابر بحران شکل‌های معینی از سیاست چپ‌گرا، بیش‌تر شبیه بیان نارضایتی از پویایی متناقض ناشی از این بحران است تا پاسخ‌های مشخص. یا به بیان دیگر: لنینیسم امروزه به معنای اندیشیدن در بیش‌ترین حد خلاقیت است. به‌علاوه، طرح پروژه‌هایی مانند سیریزا یا حزب چپ در آلمان، همچون امیدهای ما برای سیاست سوسیالیستی رادیکال، بدون درنظر گرفتن محدودیت‌های «رآلیسم» آن‌ها، بیش‌تر به خواب و خیال شبیه است.

گزینش ما بین فرقه‌ی سنتی و «ائتلاف گسترده» چپ نیست. ما به بازاندیشی «فرایند سازنده»ی‌ سیاست ضدسرمایه‌داری نیاز داریم، سیاستی که بتواند از روند مقاومت به تشکیل یک بلوک جدید تاریخی گام بردارد. به باور ما جنبه‌هایی از این «فرایند سازنده» هم زمانی که چپ با چالش‌های مربوط به قدرت روبه‌روست، و هم در مواردی که مردم با برهوت «نولیبرالیسم واقعاً موجود» درگیرند، ضروری است.

در درجه‌ی نخست، برای وارسی سازمان‌های سیاسی به جنبش‌های نیرومند، به جنبش‌های مستقل نیرومند نیاز داریم. ما باید از این گرایش سنتی که فعالیت‌های سیاسی را به‌گونه‌ای در نظر می‌گیرد که گویی همه چیز در درون حزب، یا جبهه یا ائتلاف رخ می‌دهد، فاصله بگیریم. ما هم‌چنین باید از این تلقی ساده دست بکشیم که جنبش‌ها را کارزارها یا بسط برنامه‌های سیاسی خود بدانیم. جنبش‌ها صرفاً شیوه‌های تغییر توازن نیرو نیستند. آن‌ها هم‌هنگام مکان‌های آزمون پیکربندی‌های جدید اجتماعی و اشکال جدید دموکراسی‌اند. ما به چیزی نزدیک به «استراتژی قدرت دوگانه‌ی مداوم» نیاز داریم، به این معنا که حتی در صورت برآمد یک تحول سیاسی (مانند شکل‌گیری یک دولت چپ رادیکال) همچنان به فشارهای مداوم از پایین نیاز داریم. جبهه‌ها و سازمان‌های سیاسی باید همواره با جنبش‌ها تبادل نظر داشته باشند، اما در عین حال ما به استقلال جنبش و به سازمان‌های مستقل سیاسی طبقه‌ی کارگر احتیاج داریم. آن‌گونه که لوچیو ماگری در سال 1970 تأکید کرد: «بین حزب و توده‌ها باید یک ترم سوم وجود داشته باشد که میانجی روابط میان آن‌ها باشد: نهادهای سیاسی مستقل و متحد طبقه‌ی کارگر».[31]

افزون بر این، ما باید چشم‌انداز گسترده‌تری نیز در رابطه با این موضوع ارائه کنیم. بازترکیب اشکال سازمان سیاسی هم‌چنین به معنای فرایند بازترکیب نیروهای اجتماعی است که با یک پروژه‌ی ضد سرمایه‌داری مشخص خواهد شد. درواقع، اگرچه می‌توانیم نشانه‌ها و عناصری از کمونیسم را حتی در «جزئی‌ترین» اشکال مقاومت کارگران و تجربه‌های جمعی آن‌ها، مقاومت‌های جزیی و شکل‌هایی از همبستگی، درعین حال هم، فروپاشی، فردیت، پراکندگی جغرافیایی، همراه با اثرات فراگیر نژادپرستی و تبعیض جنسی و تقسیمات جدید در طبقات فرودست و همه‌ی پی‌آمدهای «انقلاب خشونت‌پرهیز» نولیبرالی بجویم، این‌ها همه به معنی آن است که طبقه‌ی کارگر در برخی از بحران‌ها از طبقات واقعاً رهایی‌بخش سنت مارکسیستی بسیار فاصله دارد. این وضعیت فرایند بازآرایی را ضروری می‌سازد که در رابطه با فعالیت‌ها و آرمان‌های جمعی طبقات فرودست جنبه‌ی درونی (یا طبعاً موجود) و در معنای مداخله‌ی سیاسی جنبه (بیرونی) دارد. در نتیجه، هم برآمد جنبش‌های مستقل قدرتمند و هم ظهور اشکال سیاسی مستقل تشکیلاتی، نه‌تنها برای «هدایت» اتحاد طبقات فرودست، بلکه در واقع برای تبدیل آن‌ها به سوژه‌های بالقوه‌ی جمعی الزامی می‌شود. بازآرایی چپ و بازآرایی سیاسی، عقیدتی، فرهنگی طبقات کارگر خود جنبه‌هایی از همین روندند و امروزه ویژگی راهبردی مسئله‌ی سازمان را توضیح می‌دهند.

بدین منظور لازم است به مفهوم جدیدی از جبهه فکر کنیم. جبهه‌ی متحد به‌طور سنتی در چارچوب اتحاد تاکتیکی با «رفرمیست‌ها» به هدف دستیابی به وحدت طبقه تفسیر شده است. به نظر ما این جبهه فراتر از این بود. این جبهه بازتاب‌دهنده‌ی این فرض است که نمی‌توانیم متافیزیک «‌یک طبقه – یک حزب» را در نظر داشته باشیم. بلکه باید اظهارات و تجارب چندگانه‌ی سیاست طبقاتی را بررسی کنیم و بدین ترتیب، سیاست مفصل‌بندی این نوع «بلوک» از طریق فرایند سیاسی‌ای که جز جبهه نمی‌تواند مؤلفه‌ی دیگری باشد. بنابراین باید برای مفهوم جبهه، ویژگی راهبردی را در نظر بگیریم. این یک گزینش تاکتیکی نیست، بلکه مواجهه با ماهیت پیچیده، ناموزون، چندعلتی و ضرورتاً چندگانه‌ی فعالیت‌های جمعی، اجتماعی، سیاسی، ایدئولوژیک و نظری طبقات فرودست است.

اگر «جبهه‌ی متحد» مفهومی است استراتژیک، پس، درپی یک دوره‌ی طولانی بحران و تجزیه‌ی جنبش کمونیستی و ضدسرمایه‌داری، مجدداً ضرورت پیدا می‌کند. امروزه اما، تجربه‌ها، نظریه‌ها، حساسیت‌ها، آزمون‌ها، و مبارزات، این همه که به نحو پراکنده موجوداند برای بازسازی «شهریار جدید» در زمانه‌ی ما ضروری‌اند. آن‌ها باید در سازمان‌ها، احزاب، اتحادیه‌ها، مجامع محلی، ابتکار معطوف به همبستگی، کمپین‌ها، مجله‌ها و از طریق تنها راه ممکن در یک جبهه سیاسی دموکراتیک گرد‌هم آیند. سرشت دموکراتیک لازمه‌اش روندی است که گرچه استقلال اجزای سازنده را تضمین می‌کند، هم‌زمان هم فرایند دموکراتیک واقعی است به‌جای مذاکره‌ی بی‌پایان بین گروه‌های گوناگون. در واقع، این می‌تواند رابطه‌ای دیالکتیکی وحدت و تفاوت را ایجاد کند و باعث شود چنین جبهه‌هایی از ائتلاف‌های انتخاباتی ساده فراتر رود. اما این امر هم‌چنین به یک «حرکت‌دهنده‌ی اساسی » در مورد روند کار در چنین جبهه‌ای نیاز دارد. جبهه به نوعی همان «حزب» واقعی است، یک روند سیاسی ثمربخش است، بستری است که می‌توانیم پیشرفت واقعی داشته باشیم. اگر ما این قسم از فعالیت را به عنوان یک حرکت تاکتیکی بنگریم تا این‌که سازمان یا جریان ما بتواند نیرومندتر شود و پس از آن سیاست انقلابی «واقعی» خود را داشته باشیم، در آن صورت ما از این هدف فاصله داریم. در مقابل، اگر بپذیریم ترکیبی از یک روند دموکراتیک با اقدامات سیاسی گسترده، و در واقع آزمون مبارزات و جنبش‌ها می‌تواند فرآیند پاسخ‌های راهبردی ما باشد بنابراین، ما باید تقدم جبهه در پیوند با سازمان‌های تشکیل‌دهنده‌ی آن را نیز بپذیریم.

چنین جبهه‌ای لزوماً باید دارای تضاد و روندی باز، دموکراتیک و نمایش گسترده و عمومی نظرات و خطوط فکری گوناگون باشد. این نه‌تنها اختلافات بین جریان‌های ایدئولوژیک را شامل می‌شود، بلکه هم‌چنین اختلاف‌نظرهایی را در بر می‌گیرد که در اثر تجربه‌های مختلف مبارزات و جنبش‌ها به‌وجود می‌آید. یک جبهه یا یک حزب باید وحدت متضاد اختلاف‌نظرها باشد، و روندی باز و دموکراتیک، رویگردان از سلسله‌مراتب سفت و سخت و بازتولید اشکال تقسیم کار، مبارزه با تبعیض جنسی و البته از نشر عمومی اختلافات بیم نداشته باشد. ما باید نشان دهیم که در مبارزه برای تحول اجتماعی می‌توانیم اشکال سازمانی را ایجاد کنیم که ضد تبعیض جنسی‌، دموکراتیک‌تر، برابری‌‌خواهانه‌تر از جامعه‌ی پیرامون خود باشد. سازمان‌های ضدسرمایه‌داری لزوما باید قسمی پیکربندی از نوع جامعه‌ای باشند که می‌خواهیم ایجاد کنیم.[32] از این لحاظ، ما باید به شیوه‌ی انتقاد از خود با هر نوع ذهنیت بوروکراتیک یا استبدادی مبارزه و تأکید کنیم که کثرت‌گرایی یا حتی اختلاف‌نظر مبنای رفاقت و تعهد آگاهانه است.

جبهه‌ها و سازمان‌های سیاسی (و هم‌چنین جنبش‌ها) باید فرایندهای یادگیری باشند.[33] آن‌ها باید بتوانند تجارب حاصل از جنبش‌ها، مبارزات مشخص، تجارب مربوط به خودمدیریتی، شکل‌های همبستگی و البته شکل‌های هماهنگی جنبش و دموکراسی را گردآوری و به استراتژی تبدیل کنند. مارکس و لنین هم بر اساس یادگیری عملی از تجربیات عینی نظیر کمون پاریس یا پدیداری شوراها، مواضع خود را اصلاح و تکمیل کردند. ما هم به روش مشابه، باید نقش آموزشی سازمان‌ها را درک کنیم. مسئله فقط «ارشاد سیاسی» یا انتشار تبلیغات حزبی نیست. بلکه آنچه لازم است کوشش برای ارتقای عناصر ایدئولوژیک همبستگی و دانش عملی ناشی از مقاومت‌ها، مقابله با اثرات تفرقه‌افکنانه‌ و تجزیه‌کننده‌ی «انقلاب منفعل» نولیبرالی معاصر است، برای ارائه‌ی اشکال جدیدی از روشنفکر رزمنده، تا همه‌ی روشنفکران را «به نوع جدید» متحول کند.

جبهه‌ها و سازمان‌های سیاسی باید بتوانند دائماً خود را بر بنیاد پویایی‌های جدید بازآفرینی کنند. این هم‌چنین بدان معنی است که آن‌ها باید در موقعیتی باشند که بتوانند از پویایی‌های جدید، پیشتازان جدید و حتی رهبران برآمده از جنبش‌ها را به عضویت خود در آورند. می‌توان حتی گفت که نشانه‌ی نوعی کارآیی یک سازمان سیاسی عبارت است از حد تغییری که پس از لحظات مهم «تخلیه‌ی هیجانی» مبارزه در آن به‌وجود می‌آید.[34]

جبهه‌ها و سازمان‌ها باید بتوانند نه‌فقط مکان‌ «مبارزات»، بلکه سازنده‌ی استراتژی‌ها و برنامه‌ها باشند. بنابراین مسأله‌ی برنامه واقعاً حیاتی است. نه به معنای «الهیات» خواست‌‌های «عقلانی»، بلکه مجموعه‌ای از اهداف و مطالباتی که در واقع مبارزات معاصر را با چشم‌اندازهای تحول اجتماعی پیوند می‌زند، به‌گونه‌ای که روایت بدیلی را برای جامعه به‌وجود می‌آورند – الگوی اجتماعی و اقتصادی بدیل. از این منظر ما به برنامه‌هایی نیاز داریم که واقعاً از مقاومت ساده در مقابل نولیبرالیسم و ​​نه گفتن به حذف کردن‌ها و خصوصی‌سازی‌ها فراتر رود، زیرا اگر به این خواسته‌ها محدود بمانیم – هرچند ضروری‌اند – هنوز گفتمان هژمونیک را بیان نمی‌کنیم، پیشنهادهای مشخص‌مان درباره‌ی چگونگی تولید و آنچه باید تولید کرد، چگونه می‌توان از فرآیندهای بین‌المللی شدن سرمایه، از جمله اشکال حاکمیت محدود نظیر آنچه که از سوی منطقه‌ی یورو تحمیل شده است گسست کرد، نحوه‌ی تغییر الگوهای مصرف و دیدگاه ما در مورد رفاه، نحوه‌ی اداره‌ی مدارس دولتی و بیمارستان‌ها به روشی متفاوت، اشکال جدید دموکراسی را چگونه باید اجرا کرد و غیره. فرایند تولید برنامه را نباید به‌عنوان روند انتزاعی «از بالا به پایین» دانست، بلکه باید آن را به‌مثابه‌ی فرایند آشکار آموزش‌گری، فرایندی که در آن دانش حاصل از مبارزات به تکمیل بدیل‌ها یاری می‌رساند. در این معنا، آزمایش‌های مربوط به خودمدیریتی، مشاغل، اشکال همبستگی، اعتصاب‌های درازمدت علیه فرآیندهای بازسازی و بازسازماندهی، در عین حال، فرایندهایی است که در آن تجارب مردمی که مبارزه می‌کنند می‌تواند به تدوین این برنامه کمک کند. حتی می‌توان «رگه‌هایی از کمونیسم» را در مبارزات معاصر در همه‌ی فعالیت‌ها تصور کرد، فعالیت‌هایی که نمونه‌های مشخص پیکربندی‌های اجتماعی بدیل استوار بر نیازهای جمعی و نه محدودیت‌های بازار را ارائه می‌دهد.[35]

این دقیقاً ترکیبی است بین برنامه، به عنوان روایت بدیل، جنبش‌های توده‌ای مستقل، اشکال جدید تشکیلات دموکراتیک و شیوه‌های جدیدِ سیاست، که در واقع می‌تواند شرایط را برای ایجاد یک بلوک تاریخی معاصر فراهم کند. بلوک تاریخی نه یک مفهوم تحلیلی و نه توصیفی است که به اتحادهای اجتماعی ارتباط داشته باشد؛ بلکه مفهومی استراتژیک است که هدفی را تعریف می‌کند که باید از حیث توانایی هژمونیک بالقوه‌ی نیروهای کار بدان دست یافت.

در مرحله‌ی فعلی، ما باید سرشت انتقالی اشکال سیاسی ضدسرمایه‌داری معاصر را بپذیریم، از تفکر در مورد «جریان‌های تاریخی» (هرچقدر هم تاریخ و تجربه‌ی آن‌ها مهم باشد) و «خودبینی گروه‌های کوچک» اجتناب کنیم و درک کنیم که «شهریار جدید» به‌عنوان فرآیندی سازنده برای تأسیس مجدد چپ هم‌چون نیروی ضد هژمونیک را باید ضرورتاً به لحاظ فرادستی دیالکتیک خودتحو‌ل‌سازی و درگیری مداومی بین تجارب، آرزوها، برنامه‌ها و ایده‌های گوناگون در نظر بگیریم.

طی سال‌های گذشته، با بروز بحران سرمایه‌داری و آغاز دوره‌ی چشم‌گیر مبارزات در مقیاس جهانی، تاریخ ثابت کرده که از ما تخیل بیش‌تری داشته است. هنگام آن فرارسیده است که در دوره‌ی کنونی ثابت کنیم که در رویارویی با مسأله‌ی تشکیلات از تخیل بیش‌تری برخورداریم.

مقاله‌ی بالا ترجمه‌ای است از:

Despina Koutsoumba and Panagiotis Sotiris, Creating laboratories of hope: Rethinking the question of organization today, (Paper presented at the 2014 London Historical Materialism Conference, 6-9 November 2014)

یادداشت‌ها
[1] لوچیو ماگری در دهه‌ی 1960 این مطلب را چنین بیان کرد: «بی‌فایده است که در نوشته‌های مارکس نظریه‌ای کامل و سامان‌یافته از حزب پرولتری، ماهیت و ویژگی‌های آن بجوییم، همان‌گونه که جستجوی مفهومی کاملاً کارآمد از مفهوم طبقه.» (ماگری 1970، ص 97)

[2] ماگری 1970، ص 101.

[3] ر.ک. به مداخله‌های مختلف مارکس و انگلس در مارکس و انگلس 1975-2005، جلد 1.

[4] بالیبار 1994، ص 134.

[5] در مورد تقدیس مدل ارفورت، به لیه 2008 مراجعه کنید.

[6] Lazarus 2007, p. 259.

[7] در مورد مواجهه‌ی بلشویک‌ها با پیدایش شوراها ر.ک. به شاندرو 2007.

[8] درباره‌ی اهمیت تحقیقات فلسفی لنین در طول جنگ جهانی اول و ارتباط آن‌ها با شرایط سیاسی رک. به Kouvelakis 2007 و Balibar 2007.

[9] جنبش کارگری مدت‌ها پیش با مجهز شدن به سازمان‌های اتحادیه‌ای و سیاسی، مبارزات خود را بر بنیاد سنت‌های ویژه، و هم‌چنین بر اساس سازمان‌های بورژوایی موجود (از جمله، در صورت لزوم، مدل نظامی) آغاز کرد. این اشکال، حفظ و اصلاح شده‌اند: آنچه که از آن‌ها باقی مانده‌اند، دارای یک تاریخچه‌ی کامل‌اند. در شرق و در غرب ما با مشکل بزرگی از رابطه‌ی موجود بین این سازمان‌ها و دولت روبه‌روایم: در شرق، مشکل ادغام این سازمان‌ها با دولت، ادغامی گشوده است. در غرب، خطر ادغام فراگیر است، زیرا دولت بورژوازی هرگز تلاش خود را- اغلب با موفقیت- برای ادغام سازمان‌های مبارزه‌ی طبقاتی طبقه‌ی کارگر متوقف نمی‌کند.» (آلتوسر 1978،ص 219).

[10] Riddel (ed.) 2012.

[11] Lukács 1971.

[12] «شهریار» را می‌توان در اصطلاحات مدرن به «حزب سیاسی» ترجمه کرد (Q5، 127، 662 ؛SPN ، ص. 253). «شهریار مدرن، یا شهریار اسطوره‌ای، نمی‌تواند یک شخص واقعی باشد، یک فرد مشخص نیست. فقط می‌تواند یک ارگانیسم باشد، بخشی پیچیده از جامعه است که در آن یک اراده‌ی جمعی، شکل مشخصی به خود می‌گیرد.» (Q13, 1, 1558; SPN, p. 129).

[13] این امر می‌تواند تشریح گرامشی از ورود حزب سیاسی به عناصر تاریخ اخلاقی – سیاسی در فلسفه‌ی عملی را دربر داشته باشد: «عناصر تاریخ اخلاقی – سیاسی در فلسفه‌ی پراکسیس: مفهوم هژمونی، ارزیابی مجدد جبهه‌ی فلسفی، مطالعه‌ی سامان‌یافته عملکرد روشنفکران در زندگی تاریخی و دولتی، دکترین حزب سیاسی به‌عنوان پیشتاز هر جنبش پیشرو تاریخی» (Q10I، 13، 1235-6 ؛FS p. 358).

[14] Q15, 55, 1818.

[15] Q11, 12, 1387; SPN p. 335 (ترجمه با اصلاحات)

[16] Q12, 1, 1523; SPN, p. 16.

[17] Q12, 3, 1551; SPN, p. 10.

[18] Q10II, 44, 1331; SPN, p. 350.

[19] Thomas 2013.

Bensaïd 2013[20]

[21] برای نمونه‌ از این گرایش به بازتولید مفهوم لنینیستی سازمان در نسل رزمنده‌ی 1968 به هارمن 1968 رجوع شود. از سوی دیگر، تلاش‌هایی نیز برای اندیشیدن بیش‌تر این پرسش در قالب فرآیند بازترکیب وجود داشت. به‌عنوان مثال به ایل مانیفستو 1970 مراجعه کنید.

[22] Sears 2014, p. 13.

[23] درباره‌ی مفهوم ضد سیاست در جنبش‌های دهه‌های 1990 و 2000 به کوولاکیس a 2007 مراجعه کنید.

[24] Porcaro 2012.

[25] Porcaro 2012a.

[26] Porcaro 2013.

[27] Rehmann 2013.

[28] Thomas 2013.

[29] درباره‌ی عملکرد جنبش‌های جدید، ر.ک. به سیترین و آزلینی 2014.

[30] Callinicos 2014.

[31] Magri 1970, p. 128.

[32] از این نظر یادآوری و تأکید لوچیو ماگری برای این امر مهم جالب است «این یک برداشت از جامعه‌ی جدید به عنوان عنصر هژمونیک در یک بلوک سیاسی و اجتماعی است که برای ساخت ایجابی سوسیالیسم متحد شده است. بدین ترتیب اشکال جدید دیکتاتوری پرولتری را ممکن می‌سازد، و نه‌تنها بازسازی مفهوم لنینیستی مرکزیت دموکراتیک، بلکه کاربرد واقعی و توسعه‌یافته‌ی آن است». (ماگری 1970، ص 6-125)

[33] آلن سیرز اخیراً این امر را به چالش کشیده است: جریان ضدسرمایه‌داری واقعاً موثر، مستلزم تعهد عمیق برای یادگیری از هر موقعیتی است که هم به پایان باز و هم به جهت‌دهی اصول اساسی نیاز دارد. ابتکارهای ضد سرمایه‌داری نمی‌تواند آخرین سازمان‌های مخالفت ریز و درشت را به‌عنوان یادگارهای مقدس و همچون «حقیقت» حفظ کند. چپ حاشیه‌ای ضد سرمایه‌داری کنونی اغلب به یک سیاست مبتنی بر ایمان، بر رویکرد پرستش‌گرانه به تجربه‌ی سوسیالیسم یا آنارشیسم قرن بیستم استوار است. چپ جدید باید به‌طور خلاقانه و کاملاً باز برای شناسایی روندهای نوظهور و توسعه‌ی سیاست جدید متناسب با زمان و اطلاع از مبارزات گذشته همکاری کند (Sears 2014، p. 111).

[34] گرامشی در مورد خطر عدم تحرک احزاب سیاسی هشدار داد: «یکی از مهم‌ترین پرسش‌های مربوط به حزب سیاسی – به‌عنوان مثال، ظرفیت حزب برای واکنش در برابر نیروی عادت، در برابر گرایش به مومیایی شدن و نابه‌هنگامی است. احزاب ایجاد می‌شوند و خود را به‌عنوان سازمان شکل می‌دهند تا در لحظاتی که از نظر تاریخی برای طبقه‌ی آن‌ها حیاتی است، بر شرایط تأثیر بگذارند. اما آن‌ها همواره قادر نیستند خود را با وظایف جدید و دوره‌های جدید تطبیق دهند‌، و هم‌چنین نمی‌توانند با مناسبات کلی نیروها (و ازاین‌رو موقعیت نسبی طبقه‌ی آن‌ها) در کشور مورد نظر، یا در حوزه‌ی بین‌المللی سازگار شوند. در تجزیه و تحلیل توسعه‌ی احزاب، لازم است که گروه اجتماعی، توده‌ی اعضا، بوروکراسی و کادر عمومی آن‌ها را تشخیص دهیم. بوروکراسی نیروی کوته‌نظر و محافظه‌کار است؛ که در نهایت با تشکیل پیکری منسجم، که قایم به خود باشد و خود را مستقل از توده‌ی اعضا احساس کند، در لحظات بحران حاد از محتوای اجتماعی خود تهی می‌شود و به نظر می‌رسد در هوا معلق مانده است.» (Q13، 23، 1604 ؛ SPN ، ص 211).

[35] آلتوسر فشرده‌ی آن را در دهه‌ی 1970 بیان کرد: «و از آن‌جا که من از کمونیسم سخن می‌گویم، مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا نیز به ما یادآوری می‌کند، و مهم‌تر از همه، این‌که کمونیسم یک کلمه نیست، رؤیایی برای یک آینده‌ی گمشده نیست که هیچ‌کس از آن آگاه نیست. کمونیسم استراتژی یگانه‌ی ما است و مانند هر استراتژی واقعی، نه‌تنها امروز آموزش می‌دهد، بلکه از امروز نیز آغاز می‌شود. فراتر از آن، پیشاپیش شروع شده است. مارکس این جمله‌ی قدیمی را برای ما یادآوری می‌کند. برای ما کمونیسم یک ایده‌آل نیست، بلکه یک حرکت واقعی است که در مقابل چشمان ما تولید می‌شود. آری واقعی. کمونیسم گرایشی عینی است که از پیش در جامعه‌ی ما حک شده است. رشد جمعی تولید سرمایه‌داری، ابتکارات توده‌های مردمی، و چرا که نه؟ خلاقیت‌های جسورانه از سوی هنرمندان، نویسندگان و محققان، از امروز ردپای آثار سترگی از کمونیسم است. (آلتوسر 2014).

منابع
Althusser, Louis 1978, ‘The Crisis of Marxism’. Marxism Today, July 1978, pp. 215-20.

Althusser, Louis 2014 [1976], ‘Sur la dictature de prolétariat. La conférence de Barcelone’, http://revueperiode.net/un-texte-inedit-de-louis-althusser-conference-sur-la-dictature-du-proletariat-a-barcelone/ (last accessed 25 October 2014).

Balibar, Étienne 1994, Masses, Classes, Ideas. Studies on Politics and Philosophy before and after Marx, London: Routledge.

Balibar, Étienne 2007, ‘The Philosophical Moment in Politics Determined by War: Lenin 1914-16), in Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis and Slavoj Žižek (eds.), Lenin Reloaded: Towards a Politics of Truth, Durham: Duke University Press, pp. 207-221.

Bensaïd, Daniel 2013, An impatient life. A memoir, London: Verso.

Callinicos, Alex 2014, ‘Thunder on the Left’, International Socialism, 143, http://www.isj.org.uk/index.php4?id=994&issue=143 (last accessed 3 November 2014).

Marx, Karl and Friedrich Engels 1975-2005, Collected Works, London: Lawrence and Wishart.

Gramsci, Antonio 1971, Selections from Prison Notebooks [SPN], London: Lawrence and Wishart

Gramsci, Antonio 1975, Quaderni di Carcere (edited by V. Gerratana), Roma: Einaudi.

Gramsci, Antonio 1995, Further Selections from the Prison Notebooks [FS], London: Lawrence and Wishart.

Harman, Chris 1968-9, ‘Party or Class’, International Socialism 35, https://www.marxists.org/archive/harman/1968/xx/partyclass.htm. (last accessed 4 November 2014).

Kouvelakis, Stathis 2007, ‘Lenin as Reader of Hegel” Hypotheses for a Reading of Lenin’s Notebooks on Hegel’s The Science of Logic’, in Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis and Slavoj Žižek (eds.), Lenin Reloaded: Towards a Politics of Truth, Durham: Duke University Press, pp. 164-204.

Kouvelakis, Stathis 2007a, La France en révolte. Luttes sociales et cycles politiques. Paris : Textuel.

Lazarus, Sylvain 2007, ‘Lenin and the Party, 1902-November 1917’, in Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis and Slavoj Žižek (eds.), Lenin Reloaded: Towards a Politics of Truth, Durham: Duke University Press, pp. 255-268.

Lih, Lars T. 2008, Lenin Rediscovered. ‘What is to Be Done?’ in Context, Chicago: Haymarket.

Lukács, Georg 1971, History and Class Consciousness. Studies in Marxist Dialectics, London: Merlin Press.

Magri, Lucio 1970, ‘Problems of the Marxist Theory of the Revolutionary Party’, New Left Review, 1/60, 97-128.

Il Manifesto 1970, ‘Tesi per il comunismo’.

Porcaro, Mimmo 2012, ‘The Concept of the Mass Connective Party’, http://left-dialogue.blog.rosalux.de/2012/08/18/mimmo-porcaro-the-concept-of-the-mass-connective-party/ (Last accessed 25 October 2014).

Porcaro, Mimmo 2012a, ‘Occupy Lenin’’, in Leo Panitch, Greg Albo, and Vivek Chibber (eds.) Socialist Register 2013. The Question of Strategy, pp. 84-97.

Porcaro, Mimmo 2013, ‘Mass Party, Connective Party, Strategic Party’, http://left-dialogue.blog.rosalux.de/2013/01/30/mimmo-porcaro-mass-party-connective-party-strategic-party/ (Last accessed 5 November 2014).

Rehmann, Jan 2013, ‘Occupy Wall Street and the Question of Hegemony: A Gramscian Analysis’, Socialism and Democracy, 27:1, pp. 1–18.

Riddel, John (ed.) 2012, Toward the United Front. Proceedings of the Fourth Congress of the Communist International, 1922, Chicago: Haymarket.

Sears, Alan 2014, The Next New Left. A History of the Future, Halifax: Fernwood Publishing.

Shandro, Alan 2007, ‘Lenin and Hegemony: The Soviets, the Working Class, and the Party in the Revolution of 1905’, in Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis and Slavoj Žižek (eds.), Lenin Reloaded: Towards a Politics of Truth, Durham: Duke University Press, pp. 308-331.

Sitrin, Marina and Dario Azzellini 2014, They Can’t Represent Us! Reinventing Democracy form Greece to Occupy, London: Verso.

Thomas, Peter 2013, ‘The Communist Hypothesis and the Question of Organization’, Theory & Event, 16:1.

درنگی بر ضرورت واژگونی ازدواج و خانواده نوشته‌ی: آرش سیفی

درنگی بر ضروت واژگونی

ازدواج و خانواده

نوشته ی آرش سیفی

آن‌ها خود نمی‌دانند، ولی چنین می‌کنند.

(مارکس، سرمایه)

مقدمه – لزوم واژگون‌کردن امر طبیعی

خبر تلخ این‌که «انسان در همه‌جای دنیا در قید اسارت بسر می‌برد.» (روسو، ۱۳۴۱. ص.۳۶) برخلاف روسو اما، با شجاعتی البته فروتنانه، کار نظم‌اجتماعی و تمدن را نه مغشوش‌کردن طبیعتِ آزاد و خوشبختِ انسان، بلکه جامه‌ی «امر طبیعی» پوشاندن به ساز و کارهای ایدئولوژیک و سرکوب‌گرِ خودِ جامعه می‌دانم؛ ساز و کارهایی که سبب شده مردم – آن‌گونه که اسپینوزا گوشزد می‌کند – اغلب برای بندگی‌شان چنان تقلا کنند که تو گویی برای رستگاری‌شان است. (نگری و هارت، ۱۳۹۵. ص۱۰) بدین‌ سان، نظم اجتماعی و ابزارهای فرهنگی مبتنی بر آن، کنش‌ هنجارین را به‌مثابه یگانه رفتار طبیعی و عقلانی بر فرد تحمیل می‌کنند. برآیند این‌که، فرد خود را نه فقط به منزله‌ی یک شئ، بلکه هم‌چون عنصری آماری با ضریب موفقیت یا شکست تعریف می‌کند. در چنین بستری، ملاک سنجش فرد، «صیانت نفس» و میزان سازگاری‌اش با کارکردِ عینی از پیش داده‌ شده‌اش می‌گردد. (آدورنو و هورکهایمر، ۱۳۸۹. ص ص. ۶۹-۷۰) در همین زمان، فرد از خلالِ دامن‌زدن به نهادها، نگرش‌ها و کنش‌های اجتماعی پذیرفته‌شده، و از سوی دیگر، از رهگذر سرسپردگی به آموزه‌های رایج موفقیت و رضایت‌مندی، صیانت نفس و بقای خود را جستجو می‌کند.

در چنین بستری، امر طبیعی خود را به هر سرآغازی تحمیل می‌کند. قریحه و ابتکار عمل به عقب رانده شده، و محدوده‌ی راحتی (comfort zone) ملاک تفکر و عمل آدمی قرار گرفته. بدین ترتیب، «شدن» و صیرورت از زندگی آدم‌ها رخت بر بسته‌ و «ادامه‌دادن به آن‌چه از پیش موجود است»، تنها تاکتیک و استراتژی عقلانی معرفی گردیده است. از این رو، درست در همین لحظه، لازم است به شیوه‌ی «آنتوان روکانتن» ماجراجویانه از متن زندگی تنظیم‌‌شده‌ی روزمره اندکی فاصله‌ی انتقادی گرفته، و در آدم‌ها و تبارِ رفتارهای اجتماعی‌شان تأمل کنیم، و بنگریم که چگونه «زندگیِ خود را با حالتی منگ، خواب‌آلوده و کسالت‌آور گذرانده‌اند، و با عجله و هول هولکی ازدواج کرده‌اند، و تصادفی بچه پس انداخته‌اند.» (سارتر، ۱۳۸۸. ص۱۵۴) لازم است به زیست بحران‌زده‌ی خود، از چشم‌اندازی بیرون از عادت‌هایمان، نگاهی بیاندازیم و بپرسیم: چه هنجارها، نگرش‌ها و گفتمان‌هایی، و کدام کنش‌ها و مناسک، در خدمت مشروعیت‌بخشیدن به شیوه‌های رایج و فهم‌پذیر زندگی امروزمان هستند؟ شیوه‌هایی از زندگی که تماماً وقف بندگیِ عادت‌ها و هنجارها شده و هیچ مفری به رهایی پیش روی خودشان نمی‌بینند.

خانواده: علامت بیماریِ محافظه‌کاری

اجازه دهید در زمینه‌ی این مقدمات، این پرسش بنیادین اما قدیمی را تکرار کنم: چگونه می‌توانیم تمام امکانات خود را در دست گیریم و آن‌چه «ممکن» است را محقق کنیم؟ شاید وقت آن رسیده که پیش‌ از هر مفهوم‌پردازی رادیکالی، گوش‌هایمان را از نصایح ملال‌آور محافظه‌کارها خلاص کنیم، و سنت درازمدت دفاع از قداست نهاد‌ها و مفاهیم اجتماعیِ برساخته هم‌چون خانواده، دولت و مذهب را به چالش بکشانیم؛ این مهم، نه راه حلی جامع و نهایی، که راهگشای آینده و مجرای پاسخ‌های احتمالی‌ به اهم مسائل پیش‌روی‌مان خواهد بود. دیگر این‌که، هرچند قداستِ برخی از ساختارها و نهادها – بیش‌و‌کم و گه‌گاه – مورد اصابت ترکش‌های نقد مصلحان و نواندیشان قرار گرفته‌اند، اما به قداست «خانواده» کم‌تر لطمه‌ای وارد آمده. این واقعیت که شوربختانه در مورد خانواده، کم‌تر تلاش جدی و پیگیرانه‌ای برای نقد و واژگونی آن وجود داشته، علامت مرضی‌ست که محافظه‌کاری کوشش می‌کند آن را «طبیعی» جلوه بدهد.

همان‌گونه که طبیعی جلوه‌دادن چیزی هم‌چون اقتصاد و در نظر گرفتن وجود آن به‌عنوان قوانین طبیعی و بدیهی، راه هر کوششی را برای برآشفتن و دگرگونیِ تابوها و قوانینِ آن سد می‌کند، هنجارها و سازمان‌های اجتماعیِ ظاهراً طبیعی، ما را از بازاندیشی انتقادی درمورد شیوه و معنای زندگی‌مان بازداشته‌اند. (رید، بی تا) هنجارها، که واجد نوعی زمان‌مندی و موقتی‌بودن هستند، این‌بار اما هم‌چون حقایق ابدی-ازلی و به‌مثابه پیش‌انگاره‌ها و سنت‌ها، ما را برای گردن‌نهادن به هر شکلی از نظم اجتماعیِ مستقر آماده می‌کنند. به زبان فرهنگ و با ابزارهای نهفته در آن، به ما گفته‌اند که به‌عنوان یک انسان به معنای هنجارین آن، وقتی مشروع می‌شویم که در امر ازدواج و خانواده مشارکت کنیم. (باتلر، ۱۳۹۰. ص ۳۰) بدین‌سان، تحت تأثیر حامیان قسم خورده‌ی شیوه‌های مشروعِ زیست، ازدواج و تشکیل خانواده به اسطوره‌‌هایی معاف از بازنگری تبدیل شده‌اند، که ناچاریم خود را با آن‌ها سازگار کنیم؛ در غیر این‌صورت، ترس از «انحراف اجتماعی» ما را در موقعیت «فهم ناپذیری» قرار خواهد داد.

گسترش افق فهم‌پذیری و مشروعیت بدن‌ها

هم‌چنان که لکان، امر نمادین را نظم اجتماعی مبتنی بر ساختار جامعه‌پذیری و فهم‌پذیری (intelligibility) می‌دانست، روشن می‌شود که امر نمادین، از هیچ وضعیت ذاتی یا طبیعی‌ای خبر نمی‌دهد. درواقع لکان، با عطف نظر به آرای لوی استروس، هیچ علت طبیعی‌ای برای خویشاوندی و خانواده قائل نیست، چنان‌که تابوی زنای با محارم را فاقد هیچ انگیزه‌ی بیولوژیکی‌ای می‌داند. (باتلر، ۱۳۹۰. ص.۵۳) بنابراین، خویشاوندی و شکل مشخص آن، خانواده، بخشی از امر نمادین، و به صورت ساختاری زبانی تعریف می‌شوند. به این ترتیب، می‌توان گفت که خانواده، هم‌چون ساختاری زبانی‌ست که در آن موقعیت‌های مختلف برمبنای برون‌همسری ایجاد شده و اعضای خانواده این موقعیت‌ها را استفاده و اشغال می‌کنند. (باتلر، ۱۳۹۰. ص ص. ۲۲-۲۵) به اعتقاد باتلر، با وجود این‌که ما خارج از زبانی که ما را ساختاربندی می‌کند نمی‌ایستیم، اما هیچ‌کدام به پذیرش مطلق این زبان محکوم نشده‌ایم. به سخن دیگر، ما با قید و بند‌هایی در بیانِ خویشتن مواجه هستیم، ولی، آن‌چنان که باتلر اذعان می‌کند، پرسش اصلی این است که چگونه می‌توانیم این قید و بندها را واژگون کنیم و رژیم‌های حاکمِ بازنمایی را به بحران بکشانیم؟ چه نوع الگویی از فهم‌پذیری، روابط و تجربه‌های ما را مشروع و شناخت‌پذیر، و عشق‌های ما را عشق‌هایی قابل فهم می‌سازد. (باتلر، ۱۳۸۵. ص ص.۳۰-۳۱) مسأله دقیقاً به چالش کشاندن خانواده – چونان شکلی هنجارین از ارتباط‌گیری – و موقعیت‌های از پیش ساخته‌ی همراه با آن است.

خانواده شالوده‌ی ستم بر آن‌هاست که جنسیت یا گرایش جنسی‌شان با هنجار دگرجنس‌خواهیِ موجود در خانواده انطباق ندارد. (اُشِی، ۱۳۹۵) بنیانِ خانواده، یا آن‌گونه که محافظه‌کارها به ما می‌گویند، پایه‌های این دژ مستحکم «تمدن و ثبات اجتماعی»، از ستم بر بدن‌های نامشروع، غیرواقعی و نامفهوم ساخته شده است. بدن‌هایی که نتوانسته‌اند رابطه‌ای ذاتی و پیوسته میان جنس (sex)، جنسیت (gender) و تمایل‌جنسی (sexuality) برقرار کنند. ماتریکس فرهنگی‌ای که «خانواده» را در مرکز خود قرار می‌دهد، نیازمند آن است که انواعی از «هویت‌ها» نتوانند موجودیت یابند چرا که هویت جنسی‌شان قابل فهم نمی‌گردد؛ همان هویت‌هایی که در آن جنسیت از جنس پیروی نمی‌کند و کنش‌های میل از جنس و جنسیت، هر دو. این پیروی، امری سیاسی‌ست که به نهادینه‌شدن توسط قوانین فرهنگی و تنظیم تمایل جنسی در ساحت اجتماعی نیازمند است. (باتلر، ۱۳۸۵. ص ص.۶۶-۶۸) هم‌نوا با باتلر، بر این باورم که وظیفه‌ی ما، افشای محدودیت‌های «ماتریکس فهم‌پذیری» و ایجاد ماتریکس‌هایی واژگون‌کننده متشکل از بی‌نظمی و آشفتگی جنسیتی است.

خانواده و بازتولید روابط سلطه

جدا از نقش خانواده در بازتولید هراس از هم‌جنس‌گرایان و تراجنسیتی‌ها، نقش‌های جنسیتی نهادینه‌شده در خانواده، توجیهاتی هستند برای خشونت بر ضد آن دسته از افراد که نمی‌توانند خود را با آن نقش‌های جنسیتیِ تحمیلی و اجباری تطبیق دهند. (فریزر، باتاچاریا و اروتزا، ۲۰۱۹) بدین‌ سان، خانواده به‌عنوان یک «ایده‌آل» تداوم پیدا کرده و بی ثباتی‌ها و انحرافات در قیاس با آن سنجیده می‌شوند. خانواده، از یک سو، هم‌چون مذهب و ملیت، به منبعی برای ایجاد حس هویت و تعهد به دیگران تبدیل شده، و از سوی دیگر، مبنایی می‌شود، خشونت‌آمیز و استیلاجو، برای محروم‌سازی بخش‌های مازاد که تن به وضعیت و قوانین مشروع‌کننده‌ی عناصرِ عضوِ آن نمی‌دهند، یا نمی‌توانند بدهند. (اُشِی، ۱۳۹۵) بر ما است که بپرسیم چگونه است که خویشاوندی، هم‌زمان که شرایط فهم‌پذیری را تأمین می‌کند تا به‌وسیله‌ی آن زندگی قابل زیستن شود، به‌وسیله‌ی همان شرایط، زندگیِ کسانی دیگر را ممنوع و محروم می‌سازد؟ همان کسانی که جایگاه قابل زیست و معتبر در فرهنگ ندارند. (باتلر، ۱۳۹۰. ص ۳۱)

گرفتاری‌های ‌ما فقط به کشورهای پیرامونی، هم‌چون ایران، و به‌طور کلی به «جنوبِ جهانی» خلاصه نمی‌شود. حتی در پیشرفته‌ترین جوامع، احساس مسئولیت نسبت به خانه و فرزندان هم‌چنان به‌شدت متوجهِ زنان است. تبعات این امر در عرصه‌ی عمومی وقتی قابل فهم‌تر می‌شود که بدانیم بیش‌تر شغل‌ها و مسئولیت‌های مراقبتی در بیش‌تر کشورها به‌طور قابل مشاهده‌ای به زنان سپرده می‌شود. (اُشِی، ۱۳۹۵) ما با یک رابطه‌ی علت و معلولی دوطرفه روبرو هستیم: از یک سو، شیوه‌ی فهمِ ارتباط‌گیری جامعه‌پسند و ازدواج، و خودِ وجود عرصه‌ی خانواده و تعریف آن، حاصل تصمیمات عرصه‌ی عمومی است که به شکلی رسمی یا غیررسمی در مجالس قانون‌گذاری، دستگاه بوروکراسی دولتی، با هم‌دستیِ دادگاه‌ها، اداره‌ها و رسانه‌ها گرفته شده است. از سوی دیگر، کنش‌ها و نگرش‌های خانوادگی، بر روابط قدرت در عرصه‌ی عمومی کارگر هستند. فراموش نکنیم که شخصیت آن‌ها که عرصه‌ی سیاست مستقر را تشکیل می‌دهند، از رأی دهندگان تا قانون‌گذاران، در محیط خانه و روابط خویشاوندی، شکل می‌گیرد. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص۲۲)

هم‌دستیِ سرمایه‌داری و پدرسالاری

به گونه‌ی قابل اتکایی می‌توانیم نشان دهیم که روابط قدرت و تقسیم‌کار در خانهْ زیربنا یا دست‌کم، مشروع‌کننده‌ی نابرابری‌های عمومی هستند. دست‌کم می‌توانیم یکی از مخرب‌ترین الگوهای سلطه‌ی نهفته در خانواده را اصل رابطه‌ی دگرجنس‌خواهانه‌ی درون آن بدانیم. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص۲۲) گذشته از این، از آن‌جا که خانواده را «اولین نمونه‌ی یک جامعه‌ی سیاسی» معرفی می‌کنند، ترغیب می‌شویم هم در نظم اجتماعی و هم در خانواده به دنبال ساختارهای سلطه‌ی مشترک بگردیم، جایی که به اعتقاد من، تقاطع سرمایه‌داری و پدرسالاری را به ما نشان می‌دهد. بی‌جهت نیست روسو در قرارداد اجتماعی، پدر را هم‌تراز رئیس و فرزندان را هم‌تراز افراد جامعه معرفی می‌کند. (روسو، ۱۳۴۱. ص.۳۷) هم‌چنان که پدرسالاری خشونت جنسیتی را ممکن می‌کند، نظم سیاسی موجود، شبکه‌ای از قدرت سلسه‌مراتبی معطوف به جنسیت، ملیت و طبقه را مستقر می‌کند. در هر دو، روابط قدرت و سلسله‌مراتب‌ها به‌گونه‌ی نسبتاً پیوسته‌ای به کارِ بازتولید سلطه و انقیاد، و عادی‌سازیِ نابرابری‌ها مشغول هستند.

به‌عنوان نمونه، تحت شرایط امروزیِ روابط قدرت و سازماندهی ‌کار در خانه و جامعه، پسرها تلاش می‌کنند با افزایش مهارت‌های شغلی امنیت فردی خود را تأمین کنند، درحالی که دخترها امنیت را در بالابردن جذابیت‌های خود برای پسرها می‌یابند. از این رو، در عرصه‌ی فرهنگ، مردانگی با کسب درآمد، و زنانگی با ارائه‌ی خدمات جنسی و خانگی به مردان و پرورش بچه‌ها تعریف و تداعی می‌گردد. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص.۶۷) به این ترتیب، مسئولیت بازتولید اجتماعی، که پیش‌شرط بنیادین زندگی و تولید نیروی کار در جوامع است، بر دوش زنان افکنده شده، و تولید سود و انباشت سرمایه، وظیفه‌ی مردان انگاشته می‌شود. (فریزر، باتاچاریا و اروتزا، ۲۰۱۹) وانگهی برنده‌ی نهایی این وضعیت، مناسبات سیاسی- اقتصادیِ مترصد سودی‌ست که از طریق نهاد اجتماعی و اقتصادیِ خانواده، از کار غیرمزدی‌ای که صرف بازتولید ابنای بشر و اجتماعات می‌شود، بهره‌برداری رایگان می‌کند.

خصوصی، سیاسی‌ست!

گذشته از آن‌چه گفته شد، این تنها محافظه‌کاران و اصحاب «اتوپیای گذشته» نیستند که از سازوکارهای انقیاد و ستم نهفته در ازدواج و نهاد خانواده دفاع می‌کنند. جدایی حوزه‌ی خصوصی از حوزه‌ی عمومی، که بعداً به جدایی خانه از جامعه تعبیر شد، یکی از انگاره‌های مرکزی لیبرالیسم کلاسیک و از جمله فهم‌هایی‌ست که «خانواده» را از دگرگونی بنیادین و بازنگری در آن مصون داشته، و طرد زنان از عرصه‌های سیاسی را در تمام جهان موجه جلوه داده. امروز، در بهترین حالت، حق حریم شخصی در قوانین کشورهای پیشرفته‌، به حق حریم خانواده – و نه حریم خصوصی افراد آن – ترجمه شده است. بدین‌ سان، دولت نمی‌تواند حریم شخصی اعضای خانواده را تأمین کند. برآیند این‌که، حمایت از خانواده در مقابل دخالت دولتی، لزوماً به پیدایش پناه‌گاهی برای زنان و حتی کودکان از خطر حضور دیگران، یا فشارهای ناشی از سازگاری با انتظارات دیگران، منجر نمی‌شود. (منسبریج، مولراوکین و کیملیکا، ۱۳۸۷. ص ص. ۹۱-۹۲) به همین خاطر، مسئولیتی که در مقابل ما قرار گرفته، سیاسی‌کردن حریم خصوصی و به چالش کشیدن تضاد خصوصی‌ـ‌عمومی (و خانواده-اجتماع) است. در این صورت است که می‌توانیم از خانواده (و ازدواج)، ارزش‌زدایی کرده و ضمن تبارشناسی تاریخی آن، شرایط و اقتضائاتِ دگرگونی‌اش را پیگیری کنیم.

انقلاب اجتماعی

مخلص کلام این‌که، به درستی هیچ انقلاب اجتماعی- سیاسی بدون تغییر پایه‌ای و رادیکال در تصور فرد از امر «ممکن» و «واقعی» امکان‌پذیر نیست. (باتلر، ۱۳۸۵. ص. ۳۰) وظیفه‌ی ما، در وهله‌ی نخست، شجاعتِ تخیل‌کردن و آغازیدن، و سپس رهاسازی شیوه‌های دیگرِ زندگی‌ست، شیوه‌هایی خلاقانه که از ارتباط گیریِ هنجارین تحتِ ازدواج و روابط خویشاوندی گذر کرده و خود را از انقیاد سازماندهی فعلیِ میل و ساختارهای اجتماعیِ مستقر آزاد کنند. پرسشِ پیش روی ما، درباره‌ی شرایط امکانِ این آزادسازی‌ست، آزادسازی عشق، رهاسازی سکسوالیته، و آزادسازی امر مشترک، به‌جای تنظیم، کنترل و هنجارین‌ساختنِ آن. هر کدام از ما که تا امروز از تخیل‌کردنِ «ممکن‌ها» نهراسیده و دربرابر جذابیت امر موجود مقاومت کرده‌ایم، یک انتخاب خطیر پیش روی خود داریم: تعظیم‌کردن در برابر امر طبیعی، یا شکستن اقتدار آن و در نتیجه گشودن امکانِ واژگونیِ‌اش از درون. این یک انتخاب به‌شدت سیاسی، آزادانه و حیاتی‌ست، حتی اگر خود از آن آگاه نباشیم.

یازدهم مه ۲۰۲۰

منابع و مأخذ:

روسو، ژان ژاک (۱۳۴۱). قرارداد اجتماعی. ترجمه: غلامحسین زیرک‌زاده. چاپ چهارم. تهران: انتشارات شرکت سهامی چهر.
نگری، آنتونی، و هارت، مایکل (۱۳۹۵، آذر). امر مشترک: عشق و شر. ترجمه: ساره پیمان و پویا غلامی. عصب‌سنج.
آدورنو، تئودور، و هورکهایمر، ماکس (۱۳۸۹). دیالکتیک روشنگری. ترجمه: مراد فرهادپور و امید مهرگان. چاپ چهارم. تهران: گام نو.
سارتر، ژان پل (۱۳۸۸). تهوع. ترجمه: مهرآفرید بیگدلی خمسه. چاپ اول. تهران: نگارستان کتاب.
رید، جیسون. کار و اسارت بشر: اسپینوزا، مارکس و بندگان خودخواسته‌ی سرمایه‌داری. ترجمه: محمد هادی. تز یازدهم. بازیابی شده در دسامبر ۲۰۱۹، از:
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=4388

باتلر، جودیت (۱۳۹۰، خرداد). ادعای آنتیگونه، خویشاوندی میان زندگی و مرگ. ترجمه: امین قضایی، بابک سلیمی‌زاده و مهدی سلیمی. چاپ اول. نشر مایند موتور
باتلر، جودیت (۱۳۸۵، پاییز). آشفتگی جنسیتی. ترجمه: امین قضایی. نشر مجله‌ی شعر.
اُشِی، لوئیس (۱۳۹۵، آبان). مارکسیسم و رهایی زنان. ترجمه: فرزانه راجی. نقد اقتصاد سیاسی. بازیابی شده در ژانویه‌ی ۲۰۲۰، از:
مارکسیسم و رهایی زنان / لوئیز اُشِی / ترجمه‌ی فرزانه راجی

منسبریج، جین، مولراوکین، سوزان، و کیملیکا، ویل (۱۳۸۷). دو جستار درباره‌ی فلسفه‌ی سیاسی فمینیسم. ترجمه: نیلوفر مهدیان. چاپ اول. تهران: نشر نی.
فریزر، نانسی، باتاچاریا، تیتی، و اروتزا، چینزیا (۲۰۱۹). مانیفست فمینیستی. ترجمه: مرجان نمازی. نقد اقتصاد سیاسی. بازیابی شده در فوریه ۲۰۲۰، از:
مانیفست فمینیستی / نانسی فریزر و دیگران / ترجمه‌ی مرجان نمازی

از: نقد/دیدگاه

2021-01-01 درباره‌ی آزادگی و نافرمانی. خسرو پارسا

درباره‌ی آزادگی و نافرمانی. خسرو پارسا

خسرو پارسا : درباره‌ی آزادگی و نافرمانی

چرا بحث دموکراسی به سرانجام نمی‌رسد؟


درباره‌ی نویسنده

خسرو پارسا، کنشگر سیاسی و اجتماعی، نویسنده و پژوهشگر ساکن تهران است. او در خانواده‌ای با گرایش‌های ملی‌گرایانه زاده شد و در سال 1340 پس از گرفتن دکترا در رشته‌ی پزشکی از دانشگاه تهران برای ادامه‌ی تحصیل به امریکا رفت. وی همزمان فعالیت‌های گسترده‌ای در جبهه‌ی ‌ملی و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و در سازمان‌های چپ‌گرا داشته است. پارسا در اسفند 1357 به ایران بازگشت و فعالیت‌های خود را در امور پزشکی، اجتماعی و سیاسی ادامه داد.

پارسا زندگی سیاسی پرفرازوفرودی داشت و در سال‌های پیش از انقلاب ضمن فعالیت در کنفدراسیون دانشجویی در قالب گروه اتحاد کمونیستی «فرایند تجانس» با سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را دنبال می‌کردند. این فرایند به سرانجام نرسید و در سال‌های بعد و تا اواخر دهه‌ی 1360 او در گروه‌ اتحاد کمونیستی (و بعدها وحدت کمونیستی) فعالیت داشت.‌

کتاب‌هایی به‌ترجمه‌ و ویراستاری خسرو پارسا به زبان فارسی منتشر شده، از آن جمله است: منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (فریدریش انگلس)، صورت‌بندی‌های اقتصادی پیشاسرمایه‌داری (کارل مارکس)، یازده سپتامبر: آغاز عصری نو در سیاست جهانی، پسامدرنیسم در بوته‌ی نقد، جامعه‌ی انفورماتیک و سرمایه‌داری، خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی، و درباره‌ی تکامل مادی تاریخ.

برترین فضیلت آدمی نافرمانی است

 اسکار وایلد


آزادی، رهایی، شکل‌های متفاوت ساختاری دموکراسی،… همه به دنبال پاسخ به این سؤال هستند که به‌عنوان یک انسان چه می‌خواهیم.

انسان در بدو تکامل نه شعورِ امروزی را داشت و نه آگاهی‌های امروز را. انسان مانند هر حیوانِ دیگری به دنبال معیشت و زادوولد بود، یک مجموعه‌ی ژنتیکی که عوامل اقلیمی جایگاهش را معین می‌کرد، چیزی که ویلیام جِینز آنرا انسان دو جایگاهی می‌نامد. هنوز فاصله‌ای بود تا آنکه خردمند شود.

انسان اما در فردیت زندگی نمی‌کرد. حیوان اجتماعی بود. انسان، اجتماع را ساخت و اجتماع انسان را.

اجتماع آدمی را انسان کرد. انسان امروزی، ولی وجودِ این دیگری، در جامعه ناگزیر محدودیت‌هایی برای فرد به‌وجود می‌آورد. آزادیِ انسان حدّ پیدا کرد. آزادیِ دیگری. بنابراین برای تعیین تکلیف، نوعی ساختار لازم می‌شد، نوعی «دموکراسی» در معنای عام. این شرطِ در جامعه ماندن بود. البته می‌شد در جامعه نماند. این حق هر فردی بود. ولی اگر فرد تصمیم به ماندن در جامعه داشت باید حقّ دیگران را هم در نظر می‌گرفت. دموکراسی، بنابراین، در ذاتِ خود محدودیت می‌آورد. ولی چه نوع محدودیتی که آزادگی را سلب نکند. و این سرآغاز جدالی طولانی است که هزاره‌ها را دربر گرفته است.

اگر فکر می‌کنیم یک اجتماعِ پایدارِ مطلوب در طول تاریخ به‌وجود آمده است می‌توانیم همان را مدل بگیریم. ولی اگر معتقد باشیم در این چند هزار سال هیچ جامعه‌ای که شأن انسانی در آن کاملاً رعایت شده باشد به‌وجود نیامده است آن‌وقت باید به جستجو ادامه دهیم.

به سرنوشت انقلاب‌های «پیروز» نگاه کنیم و جوامعی که آفریده‌اند. کدام‌یک با معیارهای کنونی مورد تأیید ما هستند؟ هزاران سال گذشته است و هزاران تجربه داریم. اگرچه پیروزی‌های موقتی وجود داشته است ولی شکست‌های سخت در پی آن بوده است.

در مقابلِ این منظره چند نتیجه‌ی منطقی می‌توان گرفت.

1. تا بوده چنین بوده و وضع بشر هیچ‌وقت به‌سامان نخواهد شد. پس هر نوع توهمی را بزداییم و دلخوش به آنچه هستیم باشیم. به دنبال تغییر نباشیم.

2. تا بوده چنین بوده، ولی ما انسان هستیم و تا زمانی که به انسانیت خود معتقدیم، باور داریم که وضع را بهتر می‌توان کرد. ما انسان‌های شادی نیستیم. از تمام توانایی‌های خود بهره نبرده‌ایم.

یا باید به مذلت و ازدیاد روزافزون فاصله‌ی طبقاتی تن دهیم، به تشدید استبداد و سرکوب و از بین رفتن حریم خصوصی انسان‌ها تن دهیم و یا نه، باید تا حدّ توان در مقابل آن بایستیم. روند آن‌را کند، متوقف و بالاخره معکوس کنیم. هزاران بار تجربه کرده‌ایم. تاکنون آنچه می‎خواهیم نشده است. هزاران بار دیگر تجربه خواهیم کرد. تا روزی که انسان خردمند باقی است تجربه خواهیم کرد. از شکست‌های گذشته درس خواهیم گرفت. راهی به‌جز این نیست. آینده‌ی وضع فعلی که انقیادِ مطلقِ بشریت در دست یک سیستم سرکوبگر است را ببینیم و آنگاه قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که کاری باید کرد. مگر اینکه همان‌طور که گفته شد تقدیر متافیزیکی را بپذیریم که بر مشتی مادون انسان، همان انسانِ دوجایگاهی اعمال می‌شود و این‌همه تجربه‌ی بشریت بیهوده بوده است.

سیر تحولات جهان هر روز تندتر می‌شود و امید به تغییر افزایش می‌یابد. تنها کسانی که به تقدیر معتقدند می‌توانند به تغییر معتقد نباشند.

پس باید تصمیم گرفت. یا تن به مشیت متافیزیکی بدهیم و یا تاریخ را پایان‌یافته تلقی نکنیم. اگر چنین می‌اندیشیم بلافاصله سؤالات دیگر مطرح می‌شود. چگونه می‌توانیم چنین کنیم؟ آیا عده‌ای قلیل با هر تفکر و دانشی می‌توانند چنین مهمی را به عهده بگیرند؟ البته نخواهند توانست ولی به‌فرضِ محال هم اگر چنین شود آنها هم به‌نوبه‌ی خود به جرگه‌ی ستمگران تاریخ خواهند پیوست. مسئله این است که اکثریت اجتماع بخواهند این وضع را عوض کند. و چگونه اکثریت اجتماع به این نتیجه می‌رسند.

آگاهی بر حسب شرایط از نقاطی یا میان افرادی شروع می‌شود و تنها از طریق آموزش (نظری و عملی) است که افزایش می‌یابد و اکثریت را به لزوم دگرگونی معتقد می‌سازد.

درگیری در زدوبندهای سیاسی و قدرت، بدون داشتن آگاهی در بخش بزرگی از مردم، نتیجه‌ای جز ازدیاد فاصله‌های کنونی نخواهد داشت. انقلاب‌های نیمه‌تمام، شکست‌خورده یا منحرف‌شده.

هیچ راه‌حلی جز آگاهی و خواست مردم به دگرگونی وجود ندارد. بسیج توده‌های ناآگاه کاری است که حاکمیت‌ها می‌کنند، سرکوبگران می‌کنند، مستبدین و استثمارگران می‌کنند. کار فعالین آگاه، مقدم بر هرچیز، افزایش آگاهی است.

می‌دانم که هم مارکس و هم لنین گفته‌اند و درست گفته‌اند که در شرایط انقلابی سرعت آگاه شدن مردم افزایش بسیار می‌یابد. این درست است و تجربه هم آن‌را ثابت کرده است ولی این سخنِ درست را نباید این‌گونه تفسیر کرد که بلانکی‌وار کودتا می‌کنیم، انقلاب می‌کنیم، مردم یک‌شبه آگاه می‌شوند و جامعه را دگرگون می‌کنند. چقدر آسان بود اگر می‌شد اینطور شود. ولی خب، این چیزی جز تخیل شیرین نیست.

صادقانه می‌پرسم. در همین انقلاب اخیر ایران که توده‌های میلیونی مردم با هزاران تمهید به زیر پرچم روحانیون رفتند، اگر «معجزه‌ای» می‌شد و مثلاً چپ‌ها قدرت را به‌دست می‌گرفتند با این توده‌ی میلیونی چه می‌کردند. ما چپ‌ها یکدیگر را می‌شناختیم، و آنهایی هم که در همان زمان نمی‌شناختند، بعداً شناختند. تجسمِ انسانِ سوسیالیست نبودیم. چه می‌کردیم که می‌توانستیم بعداً به آن افتخار کنیم. فکر می‌کنم در بهترین حالت چیزی بهتر از تکرار انقلاب‌های قرن بیستم نبودیم.

عده‌ای هم در آن‌زمان، هم پیش از انقلاب و هم پس از آن مخالف رهبری روحانیون و ادغام دین و دولت بوده‌اند. بهای آن‌را هم پرداخته‌اند. ما به‌عنوان سکولاریست جامعه را آماده‌ی پذیرش سوسیالیسم نمی‌دانستیم. توهم سوسیالیست بودن مردم را هم نداشتیم. معتقد بودیم که یک یا چند انقلاب دموکراتیک به‌عنوان زمینه‌ای برای انقلاب سوسیالیستی لازم است. ما جامعه‌ی آگاهی نداشتیم و بیش از آن‌که آگاهی توده را گسترش دهیم عده‌ای از ما چپ‌ها در بند فعالیت برای کسب قدرت بودیم.

اجازه دهید از یک تجربه شروع کنم. من در سازمانی بودم که اصل خدشه‌ناپذیر آن رعایت دموکراسی بود. و برای آن همه نوع تمهیداتی که به فکر می‌رسید پیش‌‌بینی شده بود. در سازمان سلسله‌مراتب وجود نداشت. هیئت اجرائی و تصمیم‌گیری و رهبری وجود نداشت. همکاریِ داوطلبانه‌ی عده‌ای بود که تفکر خاصی داشتند. هیچ اظهارنظری از طرف سازمان بدون نظرخواهی از تک‌تک اعضا و هواداران نزدیک اعلام نمی‌شد. سازمان طالب کسب قدرت نبود. و به‌همین علت از نظرِ کمّی بزرگ نبود. نمی‌خواستیم زیاده گسترده شویم؛ گرچه در زمینه‌های کارگری، دانشجویی و زنان فعالیت‌های خوبی می‌کردیم. تجربه‌ای بود یک‌سره متفاوت با آنچه تا آن‌زمان در احزاب وسازمان‌ها، به‌ویژه سازمان‌های چپ، وجود داشت. و اکنون که به گذشته نگاه می‌کنیم، فکر می‌کنیم در جمع موفق بودیم گرچه کوتاهی‌هایی هم داشته‌ایم.

ما پس از انقلاب در هیچ‌یک از رأی‌گیری‌ها شرکت نداشتیم. اساساً نظام جدید را ایدئولوژیک می‌دانستیم و قبول نداشتیم. در انتخابات نخستین مجلس اما به‌علت وجود کاندیداهایی نسبتاً موجه، در مورد شرکت یا عدم‌شرکت در این انتخاباتِ خاص در درون سازمان بحث شد. عده‌ای مخالف شرکت در این انتخابات بودند وعده‌ای موافق آن. ما از لحاظ مبانی نظری یکسان بودیم ولی استدلال‌هایمان که همه معقول می‌نمود به دو نتیجه‌ی متفاوت می‌رسید. به حد کفایت بحث شد. ولی باز به دو نتیجه‌ی متفاوت رسیده بودیم. چکار بایستی می‌کردیم. به‌نظر ما طبیعی و دموکراتیک بود که هردو نظر را منتشر کنیم. با استدلال های مشخصِ هریک و بدون چسباندن آن به اکثریت یا اقلیت. و این کار انجام شد.

اما آن‌چه به‌نظر ما طبیعی می‌آمد در خارج از ما غوغایی به‌وجود آورد. البته انتظار می‌رفت که در خارج از سازمان، طرفداران هر یک از این نظرات با نظراتِ دیگر مخالفت کنند. این طبیعی بود. اما آنچه در ابتدا برای ما حیرت‌انگیز می‌نمود حملاتی بود که به اصلِ تصمیمِ ما در انعکاسِ هر دو نظر مربوط می‌شد. «مردم را گیج می‌کنید»، «اصل وحدت را زیر پا می‌گذارید»، «قاطع نیستید،» «مذبذب هستید،» «به نعل و به میخ می‌زنید.» این‌ها ملایم‌ترین صفاتی بود که به‌ما نسبت داده می‌شد.

توضیحات ما در آن جوّ رقابتِ سازمان‌های مختلف برای کسب قدرت، یا «توهم رهبری خلق» و مانند آن، در جوّی که کارایی، حزبِ واحدِ طبقه‌ی کارگر، و کذا، اکثریتِ جامعه ــ به‌خصوص چپ را ــ در چنگال خود اسیر کرده بود نمی‌توانست بلافاصله قانع‌کننده باشد. اما به‌تدریج و در طول زمان عده‌ای ــ حتی برخی از همان حمله‌کنندگان ــ به این نتیجه رسیدند که شاید در این نظر نکته‌ی درستی نهفته باشد.

امروز بحث آسان‌تر شده است. هرکس به‌نوعی تجربه‌ی خود را داشته است. عده‌ای می‌دانند که سرشان ــ و سرِ دیگران ــ به سنگ خورده است و بنابر این آمادگی بیشتری برای پذیرفتن نظرگاه‌های کاملاً متفاوت دارند.

اجازه دهید مسئله را از زاویه‌ی دیگری مطرح کنیم.

به‌نظر من اصلی به همان اندازه مهم، تشخیص موضوعی بنام اصلِ امکانِ نافرمانی و سرکشی است برای خود بودن. عدمِ تبعیت، عمل به باورهای خود است. سرکوب نشدن و سرکوب نکردن است. و چقدر مکرر بوده است در تاریخ که تحت عنوان ضرورتِ اجتماع ــ منافع جمع ــ یا منافعِ متصورِ جمع، این حق نادیده انگاشته شود.

به‌نظر ما سقوط از آنجا آغاز می‌شود که شخص برخلافِ باورش در مسائل اساسی، به کاری اقدام کند. آن‌هم نه به علت ضعفی که مانند هر فرد دیگر ممکن است داشته باشد. این صرفاً ترس است. سقوط از آن‌جاست که شخص در سازمانش از ترس، به سرکوب شدن توسط دیگری تن دهد. این دیگری می‌تواند هر کسی باشد. اکثریتِ رهبری باشد. اکثریتِ سازمانی باشد، یا اکثریتِ رفقا. مقامِ «برتر» سازمانی باشد، کمیته‌های عالی باشد و یا قدرت‌های فیزیکی یا متافیزیکی. این آغاز سقوطی است، که مگر آن‌که شخص به‌موقع به خود آید، او را به قعرِ سراشیبی خواهد کشاند. گامِ آخر دنباله‌ی طبیعی گام اول است. باید هشیار بود. تجربه‌ها چنین نشان داده است و ما می‌توانیم تجربه را از نو تجربه نکنیم. هل جرّب المجرّب…

آیا از نظر انسانی قابل‌قبول است که تو در امر مهمی باورِ معینی داشته باشی ولی چون سازمان‌ات نظر دیگری دارد، در مواجهه با دیگران به دروغ علیه باورهایت تبلیغ کنی؟ به فهمِ خود و به باورِ خود خیانت کنی، دیگری را گمراه کنی چون مقام «برتر» از تو چنین خواسته است؟ به‌نظر من «شرم‌آور» صفت صرفاً ملایمی است. غیرانسانی است، و غیر انسانی‌تر، آن‌که کسی از تو بخواهد و به تو دستور دهد، فرمان دهد که چنین کنی. مانند این است که کسی از تو نشانی مکانیِ را خواسته است. خلاف آن‌چه می‌دانی، به فرمان رهبری، نشانیِ جای دیگری بدهی مبادا گیج شود! انجام آن‌چه به‌عنوان دستور سازمانی یا مقام برتر گفته می‌شود در یک کلام نوعی خیانت است.

اصلاً باید از خود بپرسی برای چه در مبارزه هستی. اگر علت مخالفت با قدرتِ حاکم به‌منظور این‌ست که تو جای آن باشی؟ به خودت می‌گویی نه! من اگر به قدرت رسیدم با عدالت رفتار خواهم کرد. تاریخ دروغ‌هایی به این بزرگی را هزاران بار تجربه کرده‌ است. تو هم یکی. من، تو، و هرکس دیگری که چنین می‌گوید. یک‌بار هم در طول تاریخ چنین اتفاقی نیفتاده است. اگر در خانه‌ات دموکرات نباشی، در سازمان‌ات هم نخواهی بود، و اگر در سازمان‌ات دموکرات نباشی در جامعه هم نخواهی بود.

تو اگر در مبارزه هستی به‌خاطر کسب آزادی و برقراری عدالت اجتماعی است وگرنه خود را فریب داده‌ای. در پی کسب قدرتی نه در پی آگاه کردن مردم. نه کمک به شناساندن حقوق‌شان به آنها یعنی حقّ آزادی. یعنی حقّ نافرمانی.

اگر زمانی بود که فعالین سیاسی گذشته ــ بدون در دست داشتن نتایج تلاش‌های قرن‌های اخیر ــ فکر می‌کردند تبعیت از یک مرکز منسجم به‌ نتایج منسجم و پایداری منجر می‌شود اکنون کم‌هوش‌ترین آن‌ها هم باید دریافته باشند که چنین نیست. ممکن است رویه‌ی «قاطع»، «یکپارچه» در لحظه کارآیی بیشتری داشته باشد ولی اگر صرفاً کارآیی مدّ نظر نباشد و درستی و کیفیت و آگاهی هم مدّ نظر باشد آنوقت این نوع اطاعت کورکورانه توجیهی نخواهد داشت. به ضدّ خود تبدیل خواهد شد.. فرمان‌برداری مربوط به دوران برده‌داری بوده است. فتیشیسم سازمانی، قهرمان‌پروری، گریز از آزادی است. سرود انترناسیونال را به یاد آورید: از احدی فرمان نمی‌بریم و به احدی فرمان نمی‌دهیم.

دوستان! تبعیت، دنباله‌روی مغز از مغز دیگر، سلسله‌مراتبِ آمرانه، حزب سلسله‌مراتب نظامی، امروز برای هیچ انسان آگاهی پذیرفتنی نیست. می‌دانیم در گذشته چنین بوده است ولی کدام‌یک جامعه‌ی دمکراتیک به‌وجود آورده است؟ انقلاب‌های کوبا و ویتنام در اوج خود افتخار بشریت بوده‌اند. ولی آیا حاضرید در آن جوامع، یا چین یا روسیه … زندگی و فعالیت سیاسی و اجتماعی کنید؟ زندگی و جامعه‌ی آرمانی شما چنین است؟ ویتنام به گردن بشریت حق دارد. تصور جدیدی از انسان مبارز و مقاوم ساخت. اما امروز حاضرید در آن زندگی کنید؟

شما با دوستانِ هم‌نظرتان جمعی را تشکیل داده‌اید. احتمالاً نقاط اشتراک فراوان دارید. در مورد اختلاف‌ها ــ اختلاف‌های اصولی نه سلیقه‌ای و دل‌بخواه ــ گام اول بحث است و تبادل نظر. تا آنجا که استدلال جدیدی له یا علیه نظری نباشد، یا در حد معقول اقناع پیش می‌اید و یا نه. در این صورت حتی یک نفر می‌تواند نافرمانی کند. حقّ اوست. این فرد بر حسب میزان مخالفت یا نافرمانی خود می‌خواهد در جمع بماند ــ به‌خاطر موارد زیاد توافق ــ یا می‌تواند با دیگرِ همفکران خود جناح تشکیل دهد. اگر جناح‌ها سرجمع به‌هم نزدیک باشند می‌توانند تا زمانی که بخواهند باهم در موارد توافق کار کنند وگرنه می‌توانند به‌صورت مسالمت‌آمیز جداگانه، ولی دوستانه، کار کنند.

ما در چند سال اخیر شاهد روندی غیر از این بوده‌ایم. چند گروه باهم حزبی را تشکیل داده بودند که ظاهراً به‌صورت واحد عمل می‌کردند. اختلاف به‌وجود آمد، بزرگ‌ و بزرگ‌تر و منجر به جدایی خصم‌آلودِ آنها شد. اکنون هم هریک خود را حزب اصلی می‌داند و خطاب به گروه دیگر ــ و همه‌ی گروه‌ها ــ می‌گوید ما هستیم، هر کس می‌خواهد می‌تواند به ما بپیوندد! جالب است وحدتِ خود مرکزبینانه.

به‌نظر می‌رسد از گذشته هیچ نیاموخته‌ایم.

هیچ جامعه‌ی غیردموکراتیکی قابل‌زیست انسان نیست. نگویید جوامع «دموکراتیک» غربی حقّه‌بازانه، صوری و کذا هستند. معلوم است که هستند. ولی آن‌ها هم نه جامعه‌ی آرمانیِ ما و نه شما هستند. باید روی مفهوم دموکراسی، انواع آن، چه آن‌ها که مورد بحث قرار گرفته‌اند و چه آنها که نگرفته‌اند، کار کرد. روی مفهوم آنها و از همه مهم‌تر راه وصول به آنها. برای آن یک تغییر پارادایمی لازم است نه تکرارِ بحث‌های گذشته. آینده عمدتاً به‌خاطر یادگیری از شکست‌ها به گذشته می‌نگرد که بسیار هم مفید است. ولی آینده در آینده ساخته می‌شود. از هم امروز، همان‌طور که انسان ساخته شده است و می‌شود. آیا دموکراسی مشارکتی، شورایی؛ … راه‌حل است؟ چقدر روی آن کار کرده‌ایم و به جزئیات آنها پرداخته‌ایم. به‌هرحال، اگر امیدی هست در مشخص کردن چیزی است که می‌خواهیم. در مشخص کردن ساختار آن است.

می‌دانم این بار هم به تک‌تک اظهارات بالا می‌توان خرده گرفت و حمله کرد ولی امیدوارم این‌بار با صبر و آگاهی بیشتری توأم باشد. شاید نکات قابل تأملی در آن باشد که بتوان درباره‌ی آن بحث و حتی جدل کرد.

بدون تردید آنچه آمده است نه کلام آخِر است و نه بهترین کلام. یک نوع درون‌نگری، آسیب‌شناسی، پس از تجربه‌ای طولانی است با توجه به آن‌چه فکر می‌کنیم نیازِ اجتماع است. به آینده‌ی این انسان خردمند امیدواریم هنوز.

بحث‌های گذشته را تکرار نکنیم. تجارب شکست‌خورده‌ی گذشته را مجدداً تجربه نکنیم. بیایید ببینیم چرا دموکراسی واقعی و انسانی هیچ‌جا برقرار نشده است. شاید تضاد در بطن چیزهایی است که می‌خواهیم. حقّ آزادی و حقّ نافرمانی. باید دید با حفظِ هردو حق، در مواردِ تضاد آنها، چگونه باید رفتار کنیم که انسانی باشد، و شدنی باشد. این تضاد نه در جامعه‌ی سرمایه‌داری که حتی در جامعه‌ی سوسیالیستی هم وجود خواهد داشت، مگر آن‌که به‌طور اخص نسبت به آن آگاهی وجود داشته باشد و برای حلّ آن کار شود.

به‌نظر من درسی که از گذشته برای چپ وجود دارد تشخیص این موقعیت است. آزادگی یعنی حقّ عدمِ‌تبعیت از دیگری در باورهای اساسی. عدم فرمانبرداری، نافرمانی. آزادی یعنی قبول مسئولیت‌های آن، یعنی گریز نکردن از آن. یعنی درآغوش گرفتن آن به‌عنوان یک انسان دانا و خردمند.

برگرفته از نقد اقتصاد سیاسی

2020-11-15 کشورهای ثروتمند جهان در حال احتکار  , یش‌خرید واکسن کرونا

کشورهای ثروتمند جهان در حال احتکار , یش‌خرید واکسن کرونا

بر اساس پژوهش دانشگاه دوک کشورهای ثروتمند و کشورهایی با درآمد متوسط از هم اکنون سه میلیارد و ۸۰۰ میلیون دوز واکسن ضد کرونا را پیش‌خرید کرده‌اند با این چشم‌انداز که در آینده نزدیک این مقدار را به پنج میلیارد دوز افزایش دهند.

پیامد این پیش‌خریدها این است که کشورهای ثروتمند و مرفه می‌توانند واکسن را در اختیار جمعیت خود قرار دهند در حالی‌که میلیاردها نفر از ساکنان زمین از واکسن ضد کرونا بی‌بهره می‌مانند. بر همین اساس این احتمال وجود دارد که کشورهای فقیر می‌بایست تا سال ۲۰۲۴ در انتظار واکسن ضد کرونا بمانند.

برای توزیع عادلانه واکسن ضد کرونا در جهان ۱۵۰ کشور از جمله ایران توافق‌نامه‌ای با اتحادیه بین‌المللی واکسن موسوم به «کواکس» امضاء کرده‌اند. هدف از این توافق‌نامه این است که تا پایان سال آینده دو میلیارد دوز واکسن ضد کرونا به طور عادلانه در اختیار کشورهای عضو کواکس قرار گیرد.

بر اساس این برنامه کشورهای ثروتمند و فقیر از صندوقی استفاده می‌کنند که دسترسی به واکسن ضد کرونا را می‌بایست برای همگان میسر کند. به این ترتیب کواکس تلاش می‌کند مانع از احتکار واکسن ضد کرونا شود و واکسن را بر اساس اولویت‌های مبارزه با همه‌گیری ویروس کرونا در جهان در اختیار کشورها قرار دهد.

بر اساس پژوهش دانشگاه دوک کشورهای اروپایی، کانادا و ژاپن که توافقنامه کواکس را امضاء کرده‌‌اند، بر خلاف تعهدات خود، به طور همزمان با شرکت‌های دارویی تولیدکننده واکسن ضد کرونا قراردادهایی را امضا کرده‌اند. بریتانیا و کانادا از هم اکنون بیش از نیاز خود به واکسن ضد کرونا دسترسی دارند. کشورهای عضو اتحادیه اروپا هم از هم‌اکنون صدها میلیون دور واکسن ضد کرونا را پیش‌خرید کرده‌اند.

ایالات متحده آمریکا که توافقنامه کواکس را امضاء نکرده و همچنین درخواست خروج از سازمان جهانی بهداشت را ارائه داده، برای تأمین نیازهای ۴۵۵ میلیون نفر واکسن ضد کرونا را پیش‌خرید کرده است. این مقدار بیش از نیاز ایالات متحده آمریکاست و دسترسی به این حجم از واکسن ضد کرونا به این معناست که آمریکا می‌تواند بر توزیع یک چهارم واکسن موجود در جهان تسلط داشته باشد.

برزیل و هندوستان هم با پیش‌خرید واکسن ضد کرونا نیازهای نیمی از جمعیت خود را از هم‌اکنون تأمین کرده‌اند.

کشورهای فقیر اما راهی جز این ندارند که به توافق‌نامه کواکس پایبند باشند.

پژوهشگران دانشگاه کوک اما یادآوری کرده‌اند که این پژوهش با این فرض انجام شده که واکسن ضد کرونا واقعاً موثر باشد، در حالی‌که هنوز معلوم نیست واکسن‌هایی که در جهان در مرحله تولید قرار دارد تا چه حد موثرند.

از طرف دیگر ظرفیت تولید واکسن ضد کرونا در جهان هم همچنان نامعلوم است. پژوهش دانشگاه کوک در این‌باره سکوت کرده است.

2020-10-12 شهاب برهان : تمرکز زدائی در ایران با انتقال پایتخت؟!

شهاب برهان : تمرکز زدائی در ایران با انتقال پایتخت؟!

در خبرها آمده است که « «قرارگاه خاتم‌الانبیاء نامه‌ای را رسماً به رئیس جمهور ارسال کرده و بدون اینکه پولی از دولت بخواهد عنوان کرده که ساماندهی تهران را انجام می‌دهد و انتقال پایتخت سیاسی و اداری را نیز به سرانجام می‌رساند»‌.

موضوع مربوط است به طرح انتقال پایتخت از تهران، که در قبل از انقلاب هم بارها تحت عنوان ضرورت تمرکز زدائی مطرح و به فراموشی سپرده شده بود. در رژیم کنونی، طرح انتقال پایتخت بار دیگر در ۱۷ بهمن ۹۱ از سوی ۱۵۰ نفر از نمایندگان مجلس نهم پیشنهاد شد. پس از بررسی‌های فراوان و پاسکاری بین شورای نگهبان و مجلس و تعویض دولت سرانجام در اردیبهشت ۹۴ تصویب شد و از سوی مجلس به دولت فرصتی دو ساله برای بررسی این طرح و سپس انجام آن داده شد؛ که البته آن هم در هوا معلق ماند، تا این که حالا سپاه پاسداران به میدان آمده و مدعی است که حاضر است پایتخت جدید را ” از صفر تا صد” بدون دریافت هزینه ای از دولت ( در مکانی فعلا محرمانه) ، بسازد. ( گفته می شود قرائنی وجود دارد که منظور قرارگاه خاتم الانبیا از ساختن بدون دریافت هزینه از دولت، معامله تهاتری، یعنی تاخت زدن است تا در ازای ساختن پایتخت جدید، اختیار ساختما‌‌ن‌های پایتخت فعلی را در دست بگیرد).

ابوترابی عضو کمیسیون داخلی و شوراهای مجلس می گوید: «ما باید تهران را سبک کنیم، یعنی تعدادی از دانشگاه‌های مهم، پادگان‌های بزرگ، کارخانه‌های بزرگی مثل ایران‌خودرو و سایپا را از آن خارج کنیم. بعد از آن پایتخت سیاسی را جدا کنیم، یعنی دولتی‌هایی را که محوریت سیاسی دارند و برای پایتخت نیازند، جدا کنیم. با این کار خود به خود تهران سبک می‌شود.» وی همچنین با اشاره به افزایش مهاجرت به تهران گفته است: «این مساله خطری بالقوه برای جمهوری اسلامی و یکی از معضل‌های اصلی نظام ماست. این تمرکز بیش از حد مردم، ثروت، دانش و صنعت در تهران یک تهدید واقعی است؛ چه از لحاظ طبیعی و چه حمله‌های نظامی و چه نافرمانی‌های اجتماعی.»

دلائل عمده ای که چه در رژیم پیشین و چه اکنون برای انتقال پایتخت ( گویا بمثابه تنها راه تمرکز زدائی) از تهران عنوان می شده اند، عموماً قطب مهاجرت بودن تهران ، افزایش بی رویه جمعیت، مشکل مسکن، مشکل ترافیک، آلودگی هوا و غیره بوده ، ولی نکته ای که در استدلال های نماینده مجلس تازه است، خطرناک بودن تمرکز جمعیت در تهران برای نظام بخاطر « نافرمانی های اجتماعی» است. این که آیا همین مسئله امنیتی پای سپاه را در این طرح به میدان کشیده است یا اساسا انگیزه اقتصادی محرک اصلی است، برای من روشن نیست. فقط مکثی می کنم روی موضوع تمرکز و تمرکز زدائی در ایران.

تمرکز جغرافیائی یا تمرکز سیادت؟

شکی نیست که تمرکز زدائی در ایران بسیار ضروری است، اما درک از تمرکز زدائی با انتقال پایتخت به نقطه ای دیگر، یعنی انتقال مرکز بحران و عفونت از نقطه ای به نقطه دیگر، بدون تغییر استراتژی ساماندهی ساختار سیاسی- اقتصادی کشور، حکایت کلاغی خواهد بود که پرسیدند چرا اسباب کشی می کنی؟ گفت از گند و کثافت فرار می کنم. گفتند: بدبخت! تو هرجا که بروی، کون ات را با خودت می بری! تغییر مکان پایتخت نه تنها هیچ معضلی را حل نخواهد کرد، بلکه دست کم زیر پای بخشی از ساکنین و شاغلین فعلی تهران را خالی، هم آنان، و هم همه مهاجرین آتی به تهران را راهی مرکز جدید خواهد کرد. نه مشکلات مزمن تهران حل خواهد شد، نه ” پایتخت” جدید توان پاسخگوئی به کوچ عظیم از تهران و دیگر نقاط ایران را خواهد داشت. این ها جزو مسائل فنی قضیه است که من وارد نمی شوم و کارشناس هم نیستم.

در دنیا تمرکز زدائی تاریخی به قدمت انقلاب کبیر فرانسه و مدل های مختلفی دارد از نمونه های آلمان، ایتالیا، فرانسه، هلند، اسپانیا، اندونزی، کامبوج، موریتانی، مالی… ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا. هر یک از این خط مشی ها بر اساس یک استراتژی سیاسی- اجتماعی- اقتصادی متفاوتی برحسب و به تناسب ویژگی های اجتماعی، جغرافیائی، طبیعی و سیاسی در شرائط تاریخی خاص هر کشور اتخاذ شده اند.

در ایران برای تمرکز زدائی باید پیش از هرچیز توجه داشت که تمرکز تنها یک معنا و محتوای جغرافیائی و مکانی ندارد بلکه از آن مهمتر، به معنی تمرکز قدرت و امکانات در قطب سیاسی- اجتماعی معینی است. این دقیقا آن چیزیست که در رژِیم های پهلوی و اسلامی شاهدیم. امروزه اینطور باب شده است که تمرکز قدرت و ثروت را در دست آخوندها و آقازاده های حکومتی و سپاه قلمداد کنند، البته این دور از واقع نیست، اما تنها بخشی از واقعیت است که بورژوازی ساقط شده از حکومت و سلطنت باختگان دوست دارند آن را تمامی حقیقت وانمود کنند. روند تمرکز در ایران، از سلطنت رضا شاه بصورت یک پروژه برنامه ریزی شده و یک استراتژی ” تاریخساز” آغاز شده است. شکل دهی یک دولت- ملت از دل ” ممالک محروسه” دوران قاجار، یعنی ایجاد یک نظام سیاسی، حقوقی، قضائی واحد، پول واحد، گمرگات واحد، ارتش واحد و غیره، بر مبنای ابداع یک ملت واحد ( ملت ایران) و رسمیت دادن تنها یک زبان واحد ( زبان فارسی) صورت گرفت. اگر ترکیه نوین مصطفی کمال بر پایه پان تورکیسم، رایش سوم هیتلر بر پایه ایدئولوژی نازیسم برپا گردید، رژیم پهلوی با ایدئولوژی پان ایرانیسم، و پان ایرانیسم هم بر شالوده پان فارسیسم بنا نهاده و به ضرب زور، بر کرسی نشانده شد. به موازات قلع و قمع نظام ملوک الطوایفی و خانخانی جهت ایجاد تمرکز قدرت سیاسی، استراتژی آسیمیلیزاسیون اِتنی های ساکن سرزمین موسوم به ایران چه از طریق ممنوع کردن آموزش زبان های محلی، اجبار به اموزش فقط به زبان فارسی، اجبار به تکلم فقط به زبان فارسی در ادارات و مدارس، چه از طریق کوچ دادن های نظام مند اهالی غیر فارس برای مستحیل کردن شان در مناطق فارس زبان، و چه از طریق سرکوب ها و تحقیرهای فرهنگی ملل غیر فارس به پیش برده شد. از لحاظ سیاسی، هرگونه تحرک و حتا اندیشه در باره اراده و اداره محلی به شدت سرکوب شد و همه مسئولین طراز اول دستگاه های اداری، نظامی و آموزشی از سوی مرکز تهران عزل و نصب می شدند. از لحاظ برنامه های توسعه نیز، به تبعیت از همین استراتژی، طبعا اولویت و ارجحیت به مناطق فارس نشین داده شد و اگرچه در دوره هر دو پهلوی و نیز در جمهوری اسلامی در استان های غیر فارس نشین هم برنامه های توسعه به نسبت های مختلف پیاده شدند، اما استراتژی توسعه بر پایه یک تبعیض حساب شده طراحی و اجرا شد که حاصل اش ایجاد نظام تنی – ناتنی ی مرکز – پیرامون بود. البته سیاست دوراندیشی و احتیاط ، در برخی مناطق مرزی چه از ترس احتمال جنگ و اشغال خارجی و چه از ترس احتمال جدائی طلبی مناطق مرزی مثل آذربایجان و کردستان و بلوچستان، سرمایه گذاری های کلان استراتژیک و احداث شریان های اقتصادی را به صلاح نمی دید، اما این سیاست دوراندیشانه فقط مکملی بود بر استراتژی پان فارسیستی توسعه تبعیض آمیز میان مرکز- پیرامون.

اما “مرکز”، حتا در معنی محدود جغرافیائی، نه به آن معنائی که غالبا به تهران اطلاق می شود، بلکه به معنی مرکزیت و اولویت مناطق فارس نشین است. قدرت و ثروت را می شود از تهران در چند منطقه و شهر فارس نشین چون اصفهان و مشهد و شیراز و یزد پخش کرد و نام اش را گذاشت تمرکز زدائی! من وقتی از ” تمرکز” حرف می زنم، فقط تهران یا تمرکز جغرافیائی را نمی بینم بلکه منظور ام انحصار است، تمرکز قدرت سیاسی، قدرت اداری و سیاستگزاری در دست پان فارس هاست. در اینجا باید تاکید و تصریح کنم که منظورم همه فارس زبان ها نیست؛ فارس زبان های بسیاری بوده اند و هستند که غیر خودی و ناتنی حساب می شوند زیرا نه چنین استراتژیِ و سیاستی را تائید می کنند و نه در این قدرت انحصاری سهیم و ذی نفع اند. اما غیر فارس های بسیاری هم بوده اند و هستند که اگر چه اصالتا فارس زبان نیستند، اما ایدئولوژی پان فارسی دارند. گماشتگان مرکز در استان ها هم همیشه از فارس های خلّص نبوده و نیستند بلکه در بسیاری موارد هم از محلی های سرسپرده نظام پان فارس و مستحیل در ایدئولوژی پان ایرانیسم اند و بعضاً کاسه های داغ تر از آش اند و از این راه هم هست که در قدرت سیاسی و اقتصادی شریک و سهیم اند. اگر از همین دریچه به معنا و مضمون ” تمامیت ارضی” نگاه کنیم، چیزی بجز تمامیت خواهی اقتدار و سلطه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و زبانی ملت فارس نمی بینیم. در قاموس پان فارس پان ایرانیست، ( که همچنان که گفتم مختص به فارس زبانان نیست) هر ملت و اتنی و قومی بخواهد از حقوق دموکراتیک ملی و حق آموزش زبان محلی و اموزش به زبان مادری و از اعمال اراده و اداره محلی اش حرفی بزند خطری برای تمامیت ارضی محسوب می شود. ” تمامیت ارضی” یعنی: حق تعیین سرنوشت همه اتنی های ساکن سرزمین ایران، در تمرکز و اختیار قدرت پان فارس باشد و زیر سئوال بردن این تمرکز و این اختیار انحصاری، تجزیه طلبی خاک ایران است که البته با خون اتنی ها متحد شده و با خون همان ها هم متحد نگاه داشته خواهد شد! این جوهر ناسیونالیسم ایرانی در یک جمله است. در مدارس هم به زبان فارسی در گوش کودکان فرو می کنند که: ” چو ایران نباشد تن من مباد؛ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد!” یعنی یا پذیرش مهتری و مرکزیت فارس، یا یک نفر را در این بوم و بر زنده نمی گذاریم!

*

جمهوری اسلامی پان ایرانیست پان فارس!

جمهوری اسلامی، اگرچه با ادعای محوریت اسلام و هارت و پورت های ایدئولوژیک علیه ناسیونالیسم و ایرانیّت و با ابراز کینه نسبت به فرهنگ و تاریخ فارسی و ایرانی و تلاش بی ثمر اولیه برای جا انداختن ” امت اسلامی” بجای ” ملت ایران” جای رژیم پهلوی را گرفت، اما منبر اقتدار اش را دقیقا بر همان سکوی پان ایرانیسم مبتنی بر پان فارسیسم استوار کرد. برخی تعجب می کردند که چطور احمدی نژاد و معاون اش رحیم مشاعی جرئت می کردند با توسل به تبلیغات ایران پرستی، ” خارج از خط” بزنند، اما آن ها سطح را می دیدند و متوجه نبودند که رژیم جمهوری اسلامی هم بر همان شالوده پان ایرانیسم و پان فارسیسم استوار است فقط پرچم یاحسین را هم بر بالای سر اش آویخته است. روشن و طبیعی است که در انحصار و تقسیم قدرت و ثروت در جمهوری اسلامی، شیعه نزدیک به هسته مرکزی قدرت بودن، نقش بسزائی دارد و یکی از معیارهای جدید خودی و غیر خودی است، اما با اندکی مکث می توان به سادگی دید که در این رژیم، همان استراتژی پان ایرانیسم و پان فارسیسم، همان تبعیضات میان مرکز و پیرامون، همان سرکوب حق طلبی ها ی دموکراتیک اتنی ها با شمشیر دفاع از تمامیت ارضی، همان عزل و نصب های از مرکز، همان کوشش برای آسیمیلیزاسیون، همان مسئول گماشتن های از مرکز، تعقیب می شود. خیلی گویاست اگر توجه کنیم که هیچ غیر مسلمان بی اعتقاد و نامطیع به ولایت فقیه را در پستی بالا نمی گمارند، اما محال هم هست که یک آخوند فدائی ولایت فقیه اما مخالف با سیاست ها و استراتژی های پان ایرانیستی و پان فارسی رژیم را به پستی بگمارند. رژیم اسلامی ایران از لحاظ ایدئولوژیک با تار و پود پان ایرانسیم فارس̊ محور و پان اسلامیسم شیعی بافته شده است و تجربه نشان داده است که اولی سکو و شالوده دومی است.

شکست آسیمیلیزایسیون و تخاصم مرکز- پیرامون

استراتژی پهلوی و جمهوری اسلامی برای آسیمیلیزاسیون ، اگرچه تا درجه ای بخش هائی از جمعیت ها ( به گمان من آذربایجانی ها را بیشتر از کوردها و بلوچ ها) در پان فارسیسم و پان ایرانیسم جذب و هضم کرده است، اما در این هدف که موجودیت و هویت اتنی های غیر فارس را بکلی از میان بردارد و یک ملت واحد ایرانی با الگو و ایدئولوژی و زبان واحد فارسی ایجاد کند، آشکارا شکست خورده است. این اتنی ها به موجودیت و حیات خود در زیر سرکوب ها و تبعیضات و تحقیرها ادامه داده اند و می دهند. چه کسی بخواهد یا نخواهد و چه تائید یا انکار کند، ایران یک کشور چند ملیتی چند زبانه و چند فرهنگی است، با همه اشتراکاتی که با یکدیگر در طول قرن ها همزیستی پیدا کرده اند. سیاست های سرکوب و تبعیض و تحقیر نه تنها به موفقیت آسیمیلیزاسیون کمک نکرده، بلکه درست برعکس، اتنی های غیر فارس را بیشتر به غیر خودی و ناتنی بودن در ایران واقف کرده، در آن هائی که نکوشیده یا نتوانسته یا نخواسته اند در جلد فارس ها بروند تا خود را از این موقعیت توسری خورده به بیرون بکشند ، احساس بیگانگی، حتا کینه و نفرت و دشمنی با هرچه فارس و فارس زبان و حتا زبان و ادبیات فارسی است پرورانده، به موازات بیداری های ملی و حق طلبی و مدافعه از حقوق دموکراتیک ملی خود، لایه هائی را نیز به شکلی تدافعی در برابر سرکوب و انکار و تحقیر هویتی خود از سوی پان فارس ها، به مقابله به مثل، به هویت مداری و باد زدن عِرق هویتی و دمیدن در کینه ها و رقابت ها و خصومت های ملی ( نه فقط با فارس ها) سوق داده است. این احساس فزاینده بیگانگی از ایران و فارس که از بیگانه سازی ناسیونالیسم ایرانی و پان فارسیسم سرچشمه می گیرد، در جریانات ملی و اتنیکی گرایشاتی را روز به روز تقویت می کند و به جلو صحنه می آورد که در همه امور حساب خود را از ایران و مسائل و دغدغه های مشترک مردم ایران جدا می کنند؛ خود را همسرنوشت با دیگر اتنی ها و مردم سراسر ایران نمی دانند. انفعال و برکناری خود در خیزش هائی چون جنبش 88 ، در اعتراضات سراسری دی 96، مرداد97 و ابان 98 را چنین توجیه می کنند که دغدغه های این جنبش ها دغدغه های ما نبوده و ما باید به مسائل خودمان بپردازیم و برای ایران بها نپردازیم. و حتا برخی از این گرایشات، نه در حرف ولی در عمل، بطور روز افزونی از مشارکت عمومی مردم ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی هم کناره می گیرند و مسئله رژیم حاکم بر ایران را در سایه و حاشیه مبارزه با فارس و اتنی های ” رقیب” قرار می دهند. آن ها از احزاب و جریانات سیاسی سراسری قطع امید کرده اند و همه آن ها را به ناحق از چپ و راست، بی تفاوت به مسائل ملی و پان فارس معرفی می کنند. چنین گرایشاتی هرچند بر زبان نیاورند، چاره خود را در جدائی می جویند چرا که کسب حقوق ملی خود در چهارچوب ایران را ناممکن می دانند. این که بدون سرنگونی جمهوری اسلامی استفاده از حق مشروع و مسلم جدائی عملا امکان پذیر باشد، برای من امری ناممکن، ولی بهر حال قابل بحث است . گرایش به جدائی طلبی را اساساً همان ناسیونالیسم ایرانی مبتنی بر سلطه و سروری فارس تقویت می کند که بیگانه می سازد و یک ملت یا قوم یا اتنی، نه تنها در همزیستی با دیگران نفعی نمی بیند، بلکه همه حقوق اش را پایمال شده می یابد. این استیصال قابل فهم و مشروع است و حق جدائی، یکی از اشکال حق تعیین سرنوشت است. به نظر من، در ایران اگر هر ملتی بخواهد مستقل شود، دو راه بیشتر برایش متصور نیست: یا باید با حکومت مرکزی وارد جنگ نظامی بشود ( که شانس پیروزی صفر است)؛ یا از طریق یک رفراندم به استقلال دست یابد. اما این دومی، مستلزم وجود یک نظام دموکراتیک در ایران است که اجازه و امکان برگزاری آزاد چنین رفراندمی را بدهد و نتیجه آن را هم بپذیرد. در جمهوری اسلامی چنین چیزی محال است. پس، استفاده از حق تعیین سرنوشت ملل در ایران از جمله جدائی، مطلقا از راه سرنگونی جمهوری اسلامی می گذرد و نه از راه کنار کشیدن از پیکارهای مشترک و سراسری و سر در لاک مسائل و دغدغه های محلی و بومی کردن.

نیاز ایران به تمرکز زدائی دموکراتیک و اکولوژیک

تمرکز زدائی در ایران ضرورتی اساسی است، اما آن را تنها در چهارچوب حل بحران های مرکب کلان شهر تهران دیدن و راهی برای حل آن جُستن، در سالم ترین حالت، یک دید تنگ تکنو- بوروکراتیک و کاملا پرت از مضمون سیاسی، اقتصاد سیاسی، و جامعه شناختی تمرکز گرائی در ایران است. حتا اگر از زاویه تنگ و محدود تمرکز و تراکم جمعیت و علوم و صنعت و سرمایه و ترافیک و آلودگی و غیره در تهران به موضوع نگاه کنیم، همین مرکزیت بیمار، از توسعه ناموزون و تبعیضگرانه در پیرامون، از فقدان شانس و امکانات برای جوانان و تحصیلکردگان و صاحبان سرمایه، از بیکاری، از سرکوب های زبانی و فرهنگی، از سرگوبگری های پلیسی و فضای امنیتی مضاعف، از سلب هرگونه حق تصمیم گیری و حق اداره امور محلی بدون اجازه مرکز، از غارت منابع طبیعی محلی بدون بازگشت سهم متناسبی برای سرمایه گذاری های استراتژیک بومی، از ویرانگری طبیعت و محیط زیست و نظایر آن که سبب مهاجرت به قطب های مرکزی بویژه تهران شده است مستقل نیست. توزیع مراکز قدرت در چند شهر هم چیزی بیش از گسترش شعاع همان مرکزیت قدرت نخواهد بود. موضوع تمرکز در ایران عبارت است از تمرکز قدرت و امکانات در قطب پان فارس ( نه الزاما و فقط فارسی زبان یا فقط در تهران). ایران کشوری چند ملیتی است و موضوع عدم تمرکز در ایران، همچنان که اساسا نفس دموکراسی در ایران، بی واسطه به مسئله حقوق ملل ساکن ایران و به حق تعیین سرنوشت آن ها برمی خورد و معنائی بجز دموکراتیزه کردن حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همه اتنی ها و تامین برابر حقوقی و مساوات میان آن ها و حراست از منابع و محیط زیست آن ها نمی تواند داشته باشد.

تمرکز زدائی در ایران چند ملیتی، چند زبانه، چند فرهنگی، در خطوط کلی، تاسیس نظامی است مبتنی بر فدرالیسم حکومت های خودمختار و خودگردان؛ از لحاظ ساختاری کم و بیش قابل تشبیه به جمهوری فدرال المان. در چنین ساختاری، هر حکومت محلی بر سه رکن استوار است: ساختارهای پایه ای مستقل؛ مدیریت ارگانیک، یعنی مدیریت منتخبان محلی؛ و حق تصمیم گیری مستقل در همه امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی محلی. مناسبات سراسری، با مشارکت تناسبی متساوی الحقوق نمایندگان محلی در پارلمان و دولت مرکزی و بر اساس اشتراک منافع و سهیم بودن عادلانه در منابع و ثروت ها و درآمدهای عمومی.

این فقط یک طرح کلی از عدم تمرکز واقعی لازم برای شرائط ایران است و فقط خواستم تفاوت ماهوی عدم تمرکز مبتنی بر جهت و محتوای دموکراتیک در ایران با تمرکز زدائی با “انتقال پایتخت” ( اسباب کشی کلاغ!) را نشان داده باشم.

شهاب برهان

16 مهر 1399 – 7 اکتبر 2020

Continue Reading

حفظ جان و سلامتی دانش آموزان و آموزش رایگان و با کیفیت

بازگشائی‌مدارس و مسئولیت نهادهای در قدرت:

“حفظ جان و سلامتی دانش آموزان و آموزش رایگان و با کیفیت دو خواسته مهم خانواده ها ست”.

سال تحصیلی1399–1400در حالی آغاز می شود که وضعیت نابسامان مدارس، به لحاظ ایمنی ساختمان و استانداردهای آموزشی بسیارپایین است. مشکلات جمعیت دانش آموزی در حاشیه شهرها فجیع و غیرقابل توجیه است. در مناطقی از کشور که اصلا کلاس و مدرسه ای وجود ندارد چه برسد به اینترنت!

آموزش رایگان و استاندارد از وعده های حکومت ، در طی این ۴۰ سال نه تنها اجرایی نشده بلکه با گسترش مدارس غیر انتفاعی و هیئت امنایی و نخبگان و فرزانگان ، عملا زمینه غارت و تبعیض فضای آموزشی را نهادینه کرده است. بودجه سرانه مدارس دولتی کفاف خرید گچ مورد نیاز مدارس را هم نمیدهد . مردم شاهد ” کاریکاتوری از آموزش رایگان ” هستند.

جمعیتی در حدود ۳ و نیم میلیون دانش آموز، در نقشه اجتماعی ایران فاقد جایگاه معین و تعریف شده ای هستند .تحمیل شرایط قرنطینه به دلیل اپیدمیک کرونا، عملا ارتباط این دانش آموزان را با سیستم نیم بند آموزشی هم قطع کرده است. طبق گفته مسئولان آموزشی:« هیچ تضمینی برای حفظ سلامتی بیش از15میلیون دانش وجود ندارد» تنها چاره را آموزش از راه دور و استفاده از “شبکه شاد” می بینند. وقتی آموزش مجازی و از راه دور مد نظر باشد، داشتن اینترنت و تبلت و کامپیوتر به عنوان ابزار آموزش، نیاز اولیه و پایه ای خواهد بود و در ذیل مقوله تحصیل رایگان قرارمی گیرد. اما دولت روحانی و دیگر حکومتیان رایگان بودن اینترنت و ابزار دیگر را قبول ندارند و تامین این نیازها را به عهده خانواده هایی گذاشته اند که در تامین نان شبشان هم ناتوان هستند.

ما معلمان، بازنشستگان، کارمندان و کارگران به عنوان اولیای دانش آموزان در این شرایط بحرانی نگرانی خود را نسبت به سلامتی فرزندانمان و عدم تامین امکانات آموزشی مناسب ابراز نموده و همه نهادهای در قدرت را در یک کلیت مسئول عواقب آن می دانیم.

معلمان نباید مسئولیت تحصیل آنلاین دانش آموزان را با صرف وقت و هزینه طاقت فرسا متحمل شوند. تهیه برنامه آموزشی برای تدریس آنلاین زمان و مخارج زیادی را بر دوش معلمین می گذارد. تامین اینترنت رایگان و وسایل ارتباط جمعی ( گوشی و تبلت) باید به عهده آموزش و پرورش باشد .

ما با امضای این متن، به مسئولین هشدار میدهیم که با زندگی و جان و سرنوشت فرزندانمان بیش از پیش بازی نکنید.

آموزش رایگان؛ استاندارد و فارغ از همه نوع تبعیض خواسته بر حق ماست.

امضا کنندگان :

1- محبوبه فرح رادی

2- محسن نورایی

3- امید ناصحی

4-‘اعظم حسنی

5-مهناز لطفی

6-منیژه فروزنده

7-مینوخدیو

8-راضیه دزفولی

9-مریم فولادی

10-حسین شاهپری

11-نرگس باوی

12-فرهاد یثربی

13-کاظم مینائی

14-رحیم شجری

15-نصرت یزدانی

16-زهره خوشنویس

17-واله رمانی

18- پویان نورایی

19- رحیم امیری

20- سعید اصفهانی

21- ملیحه سلیمانی

22- هما عسگری

23- مهناز شوشتری

24- زهرا سلطانی

25- علی توانا

26- بیژن نجفی

27-خدیجه موسوی

28- تهمینه خسروی

29 -سارا پازتاریان

30- مهناز قربانی

31-شهین طالبی

32-جمشید فرهی

33- امید تهرانی

34- ناصر خسروی

35- فرح زحمتکش

36- منصور مختاری

37-حسین بابازاده

38- شهلا بابایی

39- مینا کاظم زاده

40- فرزانه راجی

41-مریم طاهری

43-ژاله صفری

44- یعقوب صفری

45-مریم طالب زاده

46 – سندیکای کارگران فلز مکانیک ایران

47 – ژاله روحزاد

48- پروین شایگان

49 – فولاد محمدی

50- کبری فروزانفر

51 – نسرین خدایاری

52- محمد رفیعی

53 – نادر رفیعی

54 – فهیمه باد کوبه

55- شکوفه سلیمان

56 – باهره علمداری

57 – لی لی ایلکایی

58 – روح الله مهدی پور

59 – جعفر ابراهیمی

60 – باز نشستگان بافنده سوزنی

61- باز نشستگان فلز مکاتیک

62 – گروه اتحاد باز نشستگان

63- پروین آزاد

64- شهلا خباز راده

65- نرگس خرمی

66- وحید میر شکار

67- محدث

68- زهرا وفایی

69 – اتحاد بازنشستگان ایران

70- سندیکای نقاشان استان البرز

71 – شورای همبستگی کارگری

72- عالیه اقدام دوست

73- آمته کبریایی

74- فریدون سرحدی

75- شیرین احمدی

76- جمیله روح زنده

77- محمد جواهری

78- یدالله ویژه

79- علیرضا گلی

80 – ابراهیم خدادادی

81 – عین الله رحیمی

81 – تعدادی از معلمان سواد آموز کودکان کار و خیابان

82- مهران محبوبی

83 – صدیق کریمی

84- رویا پرواز

85 – شهلا یوسفی

86 – عادله لامعی

87- امیر زارع

88- مهندس سعیدی

89- عباس محمدی

90- بانو ایرانی

91- توران شهروندی

92- جمشید صدقی

93- سیروس خلیل زاده

94-پروین نخستین

95- طاهره کبریایی

96- شهناز فروتن

97- معصومه قنبری

98 – رضا قنبری

99 – بهنام ابراهیم زاده

100 یاری روشنی

101 – رحمان بیگی

102 – انجمن برق و مکانیک کرمانشاه

103 – فعالین لغو کار کودک

104 – عزیز عزیزی

105 – منوچهر آقا بیگی

106- مهدی علیزاده فخر آبادی

107- شیوا رشیدی

108- عیسی ابراهیم زاده

109مرضیه خسرویان

110 – مریم دانشور

111 – مسلم کریمی

112- عبدالرضا پاک سرشت صوفی

113-رضا فلاح

114- منصوره فارسی جوکاری

115- حمید بارانی

116- نرگس محمدی

117 – مریم پور محمدی

118- رعنا شکوهی

119- یاسر سرمدی

120 محمد پور علی

121- مینو کیخسروی

122- الدوز هاشمی

123-مهرنوش حیدرزاده

124 – پریچهرعزیزی

124- حسین رضایی

125- عبدالله رضایی

126- محمود بهشتی لنگرودی

127- عالیه امیری

128- مژگان خوش عاقبت

129- ملیحه کریم الدینی

130- مهرداد باغشنی

2020-09-09 بیانیه ی شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

بیانیه ی شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

بیانیه ی شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

به مناسبت باز گشایی مدارس ایران شهریور 1399

هموطنان ارجمند، خانواده های گرامی ، دانش آموزان عزیز

تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران از گفتگوی یک طرفه با مسئولین کشور خسته شده اند،

ما میدانیم که قدرتمداران حاکم نیز، یارای شنیدن فریاد عدالتخواهی مردم را ندارند.

همه ی ما میدانیم که درخزانه ی حاکمیت چیزی نمانده است، که خرج مردم ایران بشود. آنچه بدان رسیده ایم این است که چشم امیدمان را از حاکمان بی مسئولیت بریده، وبه خویشتن خود بازگردیم.

که گفته اند: کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من

از این رو برآن شدیم که برای یافتن مرهمی، بربخشی از دردها یمان که رهآورد 40 سال بیداد و بی تدبیری است، با شما سخن بگوییم.

ما معلمان میدانیم که دولت های گذشته و امروز، برای آموزش و پرورش فرزندانمان ، حتی برای جان آنان نیز هیچ ارزشی قائل نبوده ونیستند.

حاکمان، آموزش و پرورش را وزارتخانه ای مصرفی تلقی کرده و با برنامه ریزی های پیچیده، صد درصد هزینه های آنرا ازجیب مردم فراهم نموده و حتی مدارس پولی (آزاد) را برای خود، به بنگاهای در آمدزایی تبدیل کرده است، تا آنرا خرج هزینه های غیر عقلانی حاکمیت کنند.

مامیدانیم حاکمان وظیفه دارند، مانند بیشتر کشورهای جهان ، دست کم ابزارهای آموزشی (تبلت ، سیم کارت،اینترنت پر سرعت و سایرابزارهای فضای مجازی) را در این مرحله ی بحرانی برای دانش آموزان و معلمان فراهم کنند، اما شوربختانه مدیران آموزش و پرورش هزینه ی آب، برق، گاز، گچ و گازوئیل مدرسه را هم از جیب مردم فراهم می کنند.

ما میدانیم آموزش و پرورشِ مناطق محرومی که مردمش توان پرداخت پول به نام “کمکهای مردمی” را ندارند، فرزندانشان یا از سرما میلرزند ، یا از گرما می پزند، یا می سازند و می سوزند.

ما میدانیم که هیچ مسئولی نگران جان هیچ شهروند ایرانی نیست .

ما میدانیم که دولت از هزینه کردن یک تب سنج، برای فرزندان این سرزمین نیز دریغ می کند، وهرگز به غربالگری دانش آموزان و معلمان و مرتبطین با آنان نخواهد پرداخت.

ما میدانیم که مدارس این سرزمینِ ثروتمند، ازداشتن کمترین سیستم تهویه بی بهره است، کمترمدرسه ای در ایران یافت می شود، که حتی از یک پنکه ی سقفی هم بهره مند باشد؛ آموزش و پرورش از فراهم کردن کمترین مواد شوینده و ضد عفونی کننده نیز ناتوان است.

همه ی ما میدانیم که دستورات و تحکمات سیاسیون حاکم، با توصیه های دانشمندان جهان و سازمان نظام پزشکی ایران، و کمیته ی ملی مبارزه با کرونا، که از تازه ترین تکنیکهای علم پزشکی استفاده می کند، درتضاد آشکاراست.

ما میدانیم که اگر یک تن از خانواده ای به کرونا گرفتار شود، هیچ امیدی به پشتیبانی حاکمان نخواهد داشت، از این رو شایسته است که مردم ایران از به خطر انداختن جان خود و فرزندانشان به هر شکل ممکن پرهیزنمایند.

شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران ، تولید محتوای آموزشی با کیفیت را خارج از توان مدرسه و معلمان دانسته ، و راه چاره ی ادامه ی تحصیل جوانان و نوجوانان را در دوران کرونا، فراهم کردن بسته های آموزشی( سی دی، رم، فلش و…. ) همچنین آموزشهای تلویزیونی میداند.

همچنین شورای هماهنگی پیشنهاد می کند، از فضای کلاسها ی درس فقط برای رفع اشکال درسی و برگزاری آزمونهای مستمر، آنهم با آمار روزانه یک چهارم دانش آموزان در هر کلاس درس بهره برداری شود.

شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران

15 شهریور 1399

مجله کارخانه-صدای کارگران: پرستاران، کارگرانِ خسته و خشمگینِ دوران کرونا

پرستاران، کارگرانِ خسته و خشمگینِ دوران کرونا
این روزها همه‌گیری ویروس کرونا پرستاران را بیش از پیش متحمل فشار و آسیب و کاسه‌ی صبرشان را لبریز کرده است. به‌عنوان پرستار شاغل در یکی از بیمارستان‌های سنندج و تجربه‌ی دو هفته‌ی کاری در بخش کرونا این شرایط طاقت‌فرسا را از نزدیک لمس کرده و همچنین شاهد آن در بین همکاران بوده‌ام.

شرایط طاقت‌فرسای بیمارستان
با شروع نوبت کاری و ورود به بخش آن چه بیش از همه خودنمایی می‌کند اِشغال تمام اتاق‌ها و تخت‌های بخش توسط بیماران کرونایی است. پوشش‌های مخصوص بخش کرونا و اجبار استفاده از ماسک، شیلد و عینکِ مخصوص نفس کشیدن را بسیار سخت می‌کند؛ آن هم نه پس از اتمام یک نوبت هفت ساعته‌ی صبح یا عصر یا گذراندن یک نوبت ۱۳ ساعته‌ی شب بلکه در همان نیم ساعت اول! در این شرایط بعضی از همکاران گاهی به‌دلیل غیراستاندارد بودن لباس‌ها و عدم تحمل آن در طول نوبت کاری‌شان‌ مجبور به استفاده از گاون به‌جای پوشش مخصوص کرونا می‌شدند و خود را بیش از پیش در معرض خطر قرار می‌دادند.

اما مشکل بزرگ‌تر در رابطه با این پوشش‌ها عدم امکان استفاده از سرویس بهداشتی با این لباس‌ها بود چرا که در طول نوبت فقط یک دست لباس به پرسنل تعلق می‌گرفت و با توجه به این که برای استفاده از سرویس بهداشتی لباس باید کاملاً از تن خارج شود و این که امکان پوشیدن مجدد آن با توجه به آلوده‌بودنش وجود نداشت، در این زمینه به شدت با مشکل روبه‌رو می‌شدیم. تا جایی که گاهی برای کاهش نیاز خود به سرویس بهداشتی از خوردن آب و غذا به اندازه‌ی کافی امتناع می‌کردیم. آن هم در شرایطی که به دلیل تعریق زیاد به شدت به آب احتیاج داشتیم.

نیروهای خدماتی از تحمل چنین مشقت‌هایی در این شرایط مستثنا نبودند. نوبت‌های طولانی و طاقت‌فرسای کاری با آن پوشش‌های ویژه، اجبار کار کردن به‌طور همزمان در چند بخش به دلیل کمبود نیرو و همچنین به جان خریدن خطر ابتلا به کرونا به دلیل سروکار داشتن با ملافه و زباله‌های عفونی شرایطی اسفناک‌تر از گذشته را برای این نیروها رقم زده بود.

سرکوب و بی‌تفاوتی، پاسخِ اعتراضِ کادر درمانی
پاسخ اعتراض نیروهای پرستاری و دیگر نیروها به این شرایط از جانب مسئولان مربوطه‌ی دفتر پرستاری چیزی نبود، مگر عادی جلوه دادن شرایط موجود. مسئولانی که درست تا چند روز قبل از قطعی شدن شیوع کرونا با پایش‌های گاه‌وبی‌گاه‌شان فشار مضاعفی را بر کادر درمانی و خدماتی تحمیل می‌کردند اما حالا حتی حاضر نبودند برای دقایقی پای در بخش‌های مربوط به کرونا بگذارند و شرایط موجود را از نزدیک ببینند.

موارد ذکر شده در کنار جو ناخوشایند مربوط به همه‌گیری و ماهیت بیماری و مهمتر از همه کمبود شدید نیرو شرایط موجود را از حیث روانی و جسمی غیرقابل تحمل کرده بود. شرایطی که در آن علی‌رغم میل باطنی و بالاجبار از بخشی از وظایف در قبال بیماران صرف نظر می‌شد. برای نمونه گاهی به قیمت دادن به موقع دارو به بیماران، از چک کردن علائم حیاتی آن‌ها صرف نظر می‌شد و فقط به شکلی نمایشی در پرونده‌ی بیمار ثبت می‌شد. از این ناخوشایندتر زمانی بود که داروی بیماران با تأخیر دو ساعته داده می‌شد یا حتی گاهی مجبور به صرف نظر کردن از دادن آن به علت تأخیر بسیار زیاد می‌شدیم.

قریب به اتفاق بیماران از طبقه‌ی فرودست جامعه بودند که علاوه بر رنج بیماری فشار اقتصادیِ ناشی از بیکاری و روزهای طولانیِ بستری بر دوش‌شان سنگینی می‌کرد. همچنین جو سنگین و ناخوشایند مربوط به ماهیت و همه‌گیری بیماری و عدم اجازه‌ی حضور همراه در بخش نیاز بیماران را به رسیدگی و توجه از سوی کادر درمان، به‌خصوص پرستاران، دوچندان کرده بود و محقق شدن این مهم از سوی ما با توجه به شرایط ذکر شده در بالا و به‌خصوص کمبود نیرو تقریباً غیرممکن شده بود. تا جایی که رسیدگی و توجه به بیماران کرونایی کمتر از بیماران دیگر و در روزهای غیر کرونایی بود. چنین شرایطی خود زمینه‌ساز نارضایتیِ بیماران و درگیری‌ها و تنش‌های گاه‌و‌بی‌گاه‌شان با کادر درمانی می‌شد.

مشکلات ذکر شده در کنار پرداخت حقارت‌آمیز کارانه‌های ناچیز، آن هم پس از یک سال دیرکرد، عدم پرداخت حق کرونا، خبر فوت همکار زحمتکش خدمات آقای خلیل احمدی به دلیل ابتلا به کرونا و همچنین با خبر شدن از برخورد قهرآمیز و خشونت‌بار با هم‌صنفی‌های‌مان در شهر مشهد آن هم به دلیل تجمع و اعتراض به مطالباتی از همین جنس خستگی و فشار موجود را برای‌مان دو چندان کرده و انگیزه‌ی کار کردن را به‌شدت تقلیل داده است. تا جایی که متأسفانه بسیاری از همکاران تازه‌نفس و کم‌سابقه کناره‌گیری از کار و خانه‌نشینی را به تحمل وضع موجود ترجیح می‌دهند.

کرونا، شکاف عظیم طبقاتی در نظامِ درمانی را آشکار کرد
کرونا و بحران موجود نه ریشه‌ی مصائب و مشکلات ذکر شده بلکه تنها میانجی‌ای جهت عریان ساختن معضلات حوزه‌ی بهداشت و درمان است که سال‌های سال به قدمت تاریخ سرمایه‌داری در ایران، و مشخصاً در دوران خصوصی‌سازی‌ها، گریبان‌گیر بیماران طبقه‌ی فرودست، پرستاران و نیروهای خدماتیِ بخش درمان شده است.

کمبود شدید نیرو به‌عنوان بزرگترین نتیجه‌ی سیاست‌های مربوط به خصوصی‌سازی حوزه‌ی درمان معضلی است که این روزها بیش از گذشته عرصه را بر پرستاران تنگ کرده و بیماران را متحمل درد و رنج ناشی از برخورداری از نازل‌ترین سطح از خدمات درمانی کرده است. خبر اخراج پرستاران بیمارستان‌های خصوصی به دنبال کاهش درآمدهای این بیمارستان‌ها که تا قبل از شیوع کرونا از قِبَل ویزیت جراحی و بستری کردن بیماران درآمدهای هنگفتی بر اساس تعرفه‌های آزاد و استثمار پرستاران نصیب‌شان می‌شد و یا خبر استخدام پرستاران 89 روزه برای جبران کمبود حال حاضر و یا تعطیلی موقت بخش سایکولوژی یکی از بیمارستان‌های سنندج به دلیل به‌کارگیری نیروهای آن در بخش کرونا را می‌توان نمود‌هایی از سیاست‌هایی نئولیبرالیستی دانست که منطق سود را بر روند خدمات اجتماعی در تمام ساحت‌ها از جمله حوزه‌ی بهداشت و درمان حاکم کرده است.

در چنین شرایطی که بیماران دیگر عضوی از جامعه نیستند که برخورداری از خدمات درمانی رایگان و با کیفیت مسلم‌ترین حق آن‌ها است بلکه تبدیل به خریداران کالای سلامت می‌شوند و فروش پرسود این کالا خود نیز به قیمت استثمار کادر درمان، به‌خصوص پرستاران، تمام می‌شود.

اوضاع تأسف‌باری است. از یک طرف بی‌اعتمادی روزافزون بیماران به گرفتن خدمات درمانی مطلوب از سوی مراکز دولتی و کادر درمان آن را شاهدیم، به طوری که می‌توانم نمودهای آن را در امتناع و ترس آن‌ها از بستری شدن علی‌رغم وخیم بودن اوضاع‌شان و تمایل به خوددرمانی در منزل ذکر کنم. از طرفی دیگر صدای اعتراض پرستاران خسته‌تر و خشمگین‌تر از همیشه گاه‌وبی‌گاه از گوشه‌وکنار کشور به گوش می‌رسد. صدایی که پاسخ به آن از سوی مسئولان حلقه به گوش بورژوازی و دولت متبوعش، به اقتضای زمان و شرایط، از اِعمال زور و خشونت تا دادن وعده‌های توخالی متفاوت بوده است.

در چنین اوضاع و احوالی خلأ تشکل مستقل پرستاری بیش از گذشته احساس می‌شود. محفلی برای شنیده شدن صدای این قربانیان نظام سود‌محور بهداشت و درمان با اعضایی متشکل از خودِ پرستارانی که هر روزه مشقت‌ها و کمبودهای ذکرشده را با پوست و گوشت و استخوان‌شان لمس می‌کنند. ظرفی که در آن نیروهای پرستارِ بخش بهداشت و درمان به‌عنوان بخشی از طبقه‌ی کارگر، دست به اقدام متحد طبقاتی برای دستیابی به منافع‌شان بزنند و از این طریق آگاهی طبقاتی ‌شان را ارتقا دهند. چنین ظرف و تشکلی می‌تواند نماینده‌ی خیل عظیم پرستاران و امکانی برای احقاق حقوق سلب‌شده‌شان باشد، نه آن به اصطلاح نمایندگان پرستاری که بر صندلی‌های گرم و نرم سازمان نظام پرستاری تکیه داده و طعم خوشِ مزدوریِ نظام بورژوازی تلخی سال‌های پرمشقت کار بالین را از یادشان برده و چه‌بسا که هرگز این تلخی را تجربه نکرده باشند.

برگرفته از : مجله کارخانه- صدای کارگران