این چند روز که این اتفاق برای کیانوش سنجری افتاد انگار خودم رو می بینم در کیانوش. بهش زیاد فکر میکنم و کاملا می فهمم حالش رو. به جایی می رسونن آدم رو که تنها میشه. آدمهای دور و بر می ترسن ازت، مثل یک جذامی. انگار نه انگار که برای خاطر اونها از حق حیات خودت گذشتی.
کیانوش منو یاد خودم میندازه. شبهای تنهایی توی خیابون های بارونی که اشک و بارون روی صورتم یکی میشد و هیچکس نبود که حتی بهش بگم حالم بده. یادمه یه روز که یکی از همکارای اطلاعاتی در محل کار علیه من و اینکه ضد ولایت فقیه هستم یه متن بلند بالا در گروه واتس آپ نوشت: که خائن و وطن فروشم، فاسدم و…
یادمه به دوستی زنگ زدم و گفتم از اتفاقی که افتاده بود تنها جوابی که شنیدم این بود: «چشمت کور»
من بارها چشم هایم کور شد بخاطر جستجوی نور برای خودم و مردمم. یادمه اون شب بعد از اونهمه بازجویی و تحقیر و تنهایی و بعدش نوازش همکاران با فحاشی؛ وسط خیابون به این نتیجه رسیدم ارزشش رو نداره. یادمه مستقیم رفتم سمت داروخانه انتهای خیابون و یه بسته کامل قرص گرفتم. بسته قرص رو توی دستام می فشردم و رفتم سوپرمارکت که یه نوشیدنی بگیرم و بسته قرص رو ذره ذره با آب بخورم که وقتی میرسم خونه فقط بمیرم. یادمه توی صف سوپرمارکت ایستاده بودم و آماده برای مردن که دیدم دختربچه ای شاید سه ساله در آغوش پدرش توی صف بودن. دخترک نگاهم کرد و خندید. توان خندیدن نداشتم و فقط نگاهش کردم که جمله عجیبی گفت:
من دوست دارم نقاشی بکشم، تو هم نقاشی بکش.
چرا اینو گفت؟ نمی دونم. اما مثل نور بود توی تاریکی و سرمای وجودم. برگشتم خونه بدون آب و قرص و یه تابلو رو شروع کردم، هر چند با اشک. به این فکر می کنم که توی اون دقایق آخر، اگه کیانوش یه لبخند دیده بود، یه جمله معمولی، یه نور کوچیک، الان زنده بود.
من کیانوش رو زندگی کردم و معنی خودکشی توی شب بارونی خیابون رو می فهمم.
سارا شکیبا
لبنان، پیچیدهترین صحنهی درگیریها در خاورمیانه / سعید رهنما
جنبش انقلابی مردم ایران: «غزه ، لبنان، ایران واسرائیل -مرگ بر جنگ طلبان»
جنبش انقلابی مردم ایران – قسمت هجدهم «غزه ، لبنان، ایران واسرائیل -مرگ بر جنگ طلبان»
در سال 2006 عبارت «خاورمیانه جدید» توسط خانم کاندولیزا رایس، وزیر امورخارجه وقت ایالات متحده بر سر زبان ها افتاد. برای ایجاد آن حتی نقشه ای هم درست شد. این برنامه با ایجاد خسارات زیاد مالی و انسانی، به طور کامل شکست خورد. اما حمله انتحارگونه حماس در هفتم اکتبر سال 2023 به مرزهای اسرائیل ، عملیات تغییر در خاورمیانه را که درآن زمان نتواست عملی شودرا در دستورکار جنگ طلبان جهان قرارداد.در طول ۳۳ روز جنگ شدیددر لبنان در سال 2006 ، وزیر امور خارجه ایالات متحده در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «آنچه ما در اینجا می بینیم [ویرانی لبنان براثر حملات اسراییلی ها]، به یک معنا ناشی از زایمان یک «خاور میانه جدید» است و ما هرکاری که بکنیم، باید اطمینان یابیم به سوی این «خاور میانه جدید» پیش می رویم وبه وضعیت پیشین آن برنمی گردیم این عملیات اسراییل پس از اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ بر مبنای یک برنامه موسوم به «خاور میانه بزرگ» بود که «خاور میانه جدید» جایگزین آن شد. این دو حمله سرآغاز اجرای برنامه بلندپروازانه برای تغییر دادن شکل منطقه از راه صدور دموکراسی به آن بود. دیک چنی صاحب اصلی شرکت هالیبرتون ازپیمانکاران بزرگ صنایع نفت که بعدا معاون جورج دبلیوبوش شد در سال 1999 گفته بود «جایی در دنیا که بیشترین ذخایر نفت در آن قرار دارد و تحت کنترل ملت های خاورنزدیک مانند کویت، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، عراق و ایران است. مشکل این است که این ذخایر نفت توسط دولت ها کنترل می شود». باید پذیرفت که نیت مقامات آمریکا برای سعادتمند کردن مردم این منطقه، مهار ذخایر نفتی کشورهای مربوطه و دست نشانده کردن دولت های آنها بود.برای این که این حمله خوب پیش برود، ایالات متحده با کمک انگلستان و اسراییل تصمیم گرفت نیروهای نظامی را آزاد نموده و یک «هرج و مرج سازنده» تمام عیار برای مرعوب کردن کسانی که اکراه داشتند ایجاد کند. در سال ۲۰۰۳، به بهانه دروغین این که صدام حسین «سلاح های کشتار جمعی» دارد و آمر سوء قصدهای انتحاری ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بوده، عراق را صحنه نخستین تجربه این نظریه ویرانگر کرد.نو محافظه کاران قدرت در واشنگتن دست به مداخله ای جنگجویانه زدند که منشأ آن کالوینی بود. بر اساس این نظریه «سرنوشت محتوم» ملت آمریکا- که مفهومی بود که در سال ۱۸۴۵ به وسیله جان او. سولیوان، یک روزنامه نگار نیویورکی ابداع شده بود تا ایالات متحده را ترغیب کند که تگزاس که تا آن زمان جزء خاک مکزیک بود را به خود ملحق کند- رهبری دنیا بود. در چهارچوب این دکترین قدیمی مسیحی الهام گرفته شده از «قانون نظامی رُم» بود که آمریکا می بایست در هر زمان و مکان سازمان دهنده یک نظم جدید جهانی می بود.دولت آمریکا برای تدارک آنچه که می بایست یک تلاطم زلزله وار باشد، باید یک نقشه راه دقیق تدوین می کرد که این کار را رالف پترز، یک سرهنگ دوم بازنشسته انجام داد. این نقشه که در ژوئن ۲۰۰۶ در «روزنامه نیروهای مسلح» منتشر شد، بدون ابهام «مرزهای خون -خاور نزدیک » را نشان می داد. این سند راهبردی توافق های سایکس- پیکو در سال ۱۹۱۶ را زیر سئوال برده و خط «دوراند» ترسیم شده در سال ۱۸۹۳ توسط انگلستان برای جدا کردن افغانستان از پاکستان را برهم می زد. سرهنگ دوم پترز این نقشه را با برهم زدن نقشه جغرافیایی طرح کرد که در سال ۱۹۲۰ در دوران ریاست جمهوری وودرو ویلسون در پایان جنگ جهانی اول ترسیم شده بود.با آن که این سند رسمی نبود، در سپتامبر ۲۰۰۶ در دستورکار افسران بلندپایه کالج دفاعی «ناتو» در رم و آکادمی ملی جنگ در ایالات متحده قارگرفت .با توجه به این که در آن سال امریکا و انگلستان و اسرائیل در اوج هماریهای اقتصادی، راهبردی و نظامی بودند و حتی احتمال پیوستن اسرائیل به پیمان اتلانتیک شمالی «ناتو» مطرح بود ، تصور می شد عربستان سعودی و ترکیه هم نقشه راه جدید خاورمیانه را پذیرفته و برای بقیه کشورهای مربوطه هم یک جنگ ویرانگر مانند عراق و افغانستان این کار را انجام می داد.
حمله حماس بدون توجه به این که ممکن است روزگاری معلوم شود بانیان آن عامدانه یا عاملانه همداستان نتانیاهو بوده اند، فرصت تاریخی را به جنگ طلبان منطقه ای داد تا برنامه « خاورمیانه دید» جنگ طلبان جهانی را در روی میز قراردهند. دراین میان تقابل رژیم جمهوری اسلامی با اسرائیل خاورمیانه را بار دیگر در آستانه یک جنگ بزرگ و مخرب قرارداده که تبعات آن برای مردم منطقه و به ویژه مردم ستمدیده ایران بسیار زیاد خواهدبود. رژیم توتالیتر مذهبی و ارتجاعی جمهوری اسلامی که بر بستر بحران در منطقه و ایران زائیده شد از روز تولد مدعی نابودی قوم یهود و در فرایند تغییرات بعدی نابودی کشور اسرائیل بوده است. در همان سال 1358 سازمان نهضتهای آزادیبخش با هدف صدور انقلاب اسلامی و حمایت از نهضتهای مسلمان و محروم جهان توسط محمد منتظری شکل گرفت؛ اما در تقابل باندهای قدرت در آن زمان «طرفداران خمینی و منتظری » در سال 1361 با اصلاح اساسنامه سپاه این واحد منحل و در سپاه ادغام و سپاه از همان موقع متولی عملیات برون مرزی هم شد تا انقلاب اسلامی شیعه صفوی را جهانی نماید. در همین رابطه پاسدار احمد متوسلیان در اواخر خردادماه سال ۱۳۶۱ در مأموریتی به همراه هیئتی رسمی از مسئولان سیاسی-نظامی ایران، راهی کشور سوریه شد تا راههای کمک به نیروهای لبنانی، علیه حمله اسرائیل را بررسی نمایدکه این سفر مقدمات پیدایش حزب الله شد.از آن زمان دخالت رژیم جمهوری اسلامی در خاک لبنان که کشوری مستقل بود شروع که با کمک حافظ اسد قصاب مبارزان فلسطنی و برای طرد سازمان آزادیبخش فلسطین عملا حزب الله با کمک سپاه پاسداران ایران و سازمان امنتیت سوریه پاگرفت. عملکرد خزب الله از آن زمان تا کنون ویرانگری کشور لبنان که تا قبل جنگ های داخلی « عروس خاورمیانه »نامیده می شد و تبدیل آن به سکوی نظامیگری حاکمیت شیعه ایران بوده است . تداوم جنگ ایران و عراق پای پاسداران شب پرست شیعه را به عراق ، سوریه ، لبنان و یمن و بعدا کشورهای افیقائی همجون سودان ، سومالی و .. بازکرد. قاسم سلیمانی بزرگ قاچاقچی منطقه تحت زعامت ولایت فقیه توانست شبکه ای پیچیده از نظامیان و قاچاقچیان و خلافکاران مسلمان و غیرمسلمان را در خاورمیانه تا امریکای جنوبی و امریکای لاتین برسر سفره شیعه دوازده امامی گردهم آورد که درحال حاضربزرگترین مافیای سیاسی – نظامی جهان به شمار می روند. بعداز حمله امریکا به عراق و افغانستان و همراهی سپاه پاسداران با نظامیان امریکائی در فتح بغداد و کابل این جرثومه فساد قویتر و بزرگترشد تا این که واحد قدس سپاه پاسداران عملا به یک ارتش نیابتی جمهوری اسلامی در سراسر جهان درآمد.یارگیری سپاه قدس از اعراب و فلسطینی ها با همکاری ضمنی موساد در جهت ایزوله کردن سازمان آزادیبخش فلسطین و شخص یاسر عرفات باعث ظهور گروه هائی نظیر حماس و جهاداسلامی در فلسطین اشغالی شد .جمهوری اسلامی توانست با حمایت های مالی و معنوی منازعات تاریخی هفتادساله فلسطینی ها با اشغالگران صیهونیست را که مبارزه آزادیبخش برای آزادسازی سرزمین های اشغالی فلسطینیان بود و جهان و طرفین منازعه هم در برهه ای از زمان راهکار دودولت و یک کشوررا پذیرفته بودند ، عملا به مبارزه بین اسلام و یهود تبدیل کند که سرانجام محتوم آن در منازعات اخیر مشاهده شد. جمهوری اسلامی به نادرست از این نکته درست که چون اسرائیل حتی با کمک همهجانبه نظامی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی آمریکا و اروپا توان پایان دادن به چالش غزه را ندارد و جنگ غزه توانست نقاط ضعف اسرائیل را در ابعاد مختلف سیاسی، امنیتی، نظامی، اقتصادی و حتی اجتماعی عیان کند ، پس ازترور اسماعیل هنیه و شیخ حسن نصرالله با شلیک موشک های بالستیک استراتژی خود را از «نه جنگ مستقیم و نه مذاکره» تغییر داد. حال علاوه بر جنگ نیابتی به برخورد مستقیم روی آورده و در دام نقشه اسرائیل در تحریکش به حمله مستقیم به خاک اسرائیل افتاده است . امروز حتی حماس هم پذیرفته که منطقه پس از آتشبس دائم در غزه شباهتی به منطقه پیش از هفتم اکتبر نخواهد داشت واگرقرارست انصارالله و حزبالله و حشدالشعبی و…معادلات منطقه را برهم نزنند هیج راهی مگر کمک به سقوط جمهوری اسلامی توسط خود مبارزان ایرانی نیست. با این پیش زمینه وارد گفتگوی پیرامون جنگ قریب الوقوع بین ایران و اسرائیل شویم
ژینا- جنبش مهسائی – ژینائی که از نیمه دوم سال 1401 شروع و پیامد مبارزات چهل ساله اخیر بود توانست شاکله حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی را به لرزه درآورد و مردم ایران برای نخستین بار در هفتادسال اخیر دریافتند که جه می خواهند. جنبش مهسائی برخلاف جنبش پنجاه و هفتی ها که راهبرد آنان «اتحاد بر سر آن چه نمی خواهند » بود ،نشان ازراهبرد « آن چه می خواهند» ، یعنی تغییر و سرنگونی رژیم منحط ملاها دارد . پیام جنبش مهسائی همه جناح های حاکمیتی را به تکاپو واداشت تا فسونی را بیابند تا تحریم و بایکوت حاکمیت توسط مردم را برطرف نمایند و اخر یافتند فسونی را که می جستند. خامنه ای که با زیرکی دریافته بود تکیه بر تندروها و جلیلی به تنهائی ضامن بقای سلطنت مذهبی او نیست با برآوردن دکتر پزشکیان از قوطی مارگیری ولایت فقیه و همراه کردن اصلاح طلبان مردد و فاسد تاش نمود اقتدارو مشروعیت بربادرفته خودرا بازیابد .رژیم بدرستی دریافته بود که سیاست های مذهبی گونه هیستریک وفشارتحریم های بین المللی هرکونه مشروعیت داخلی وخارجی رژیم را بربادداده لذا برآن شد تا کشتی بان را سیاستی دگرآرد بلکه کشتی به گل نشسته ولایت فقیه از مخمصه خلاص نماید. در همین دوران که جنگ غزه بشدت ادامه داشت و بسیاری عناصر ارشد حماس در غزه ترور یا کشته و در ادامه جنگ و گریز اسماعیل هنیه نیز در تهران ترورشد که این ترور در عمل سرایت جنگ به داخل خاک ایران بود که از نظر حقوق بین المل مشابه حمله اسرائیل به سفارت ایران توجیه نداشت ونوعی همدلی را با رژیم جمهوری اسلامی در محافل بین الملل بوجودآورده بود. نتانیاهو که همچون خامنه ای زیست و تداوم رهبری خودرا نه در صلح و آرامش که در جنگ و بحران می بیند بابمباران محل استقراررهبران حزب الله در لبنان و کشتن حسن نصرالله و حداقل یازده تن از رهبران درجه اول حزب الله و همچنین سردار پاسدار نیل فروشان رهبر سپاه قدس در لبنان و سوریه عرضه را آن چنان بر رهبران متحجر جمهوری الامی تنگ نمود که علیرغم میل باطنی خامنه ای برای پرهیز از جنگ در این مقطع زیر فشار متحجران داخلی و یاران نیابتی خود پاسداران اقدام به شلیک موشک های بالستیک به اسرائیل نمودند که این عمل از منظر حقوق بین الملل به منزله جنگ با یک کشوردیگر تلقی و بیطرفی ظاهری اروپائیان و امریکا را به طرفداری رسمی با اسرائیل برای حملات تلافی جویانه کشانید .درحال حاضر حمله انتقامی اسرائیل محرز اما ابعاد و اهداف آن مورد بحث و گفتگوی سران نظامی اسرائیل با امریکا است
فریبرز- از بعد از ترور اسماعیل هنیه در خاک ایران جمهوری اسلامی با این کار استراتژی خود را از «نه جنگ مستقیم و نه مذاکره» تغییر داد. حال علاوه بر جنگ نیابتی به برخورد مستقیم روی آورده و در دام نقشه اسرائیل در تحریکش به حمله مستقیم به خاک اسرائیل افتاده است.اگرچه علیرغم خویشتن داری ظاهری جمهوری اسلامی انتظار عکس العمل ایران می رفت .امروز شواهد و علائم بیشتری اثبات می کنند که برآمدن دکترپزشکیان محصول یک برنامه حساب شده و از پیش طراحی شده برای همسوئی افکارعمومی مردم ایران در مقابله با بحران های داخلی – خارجی بوده است. رژیم جمهوری اسلامی به علت سرکوب و مزاحمت تاریخی برای مردم ایران با دخالت های سیاسی- نطامی خود با مردم رنجیدیده عراق ، یمن ، لبنان ، سوریه و سایر کشورهای منطقه موردتنفر عموم مردم آزادیخواه و عدالت طلب کشورهای منطقه و جهان نیز میباشد. از طرفی رژیم ارتجاعی وواپسگرای جمهوری اسلامی چون در این جهاردهه متکی بر افکار وارای مردمان متعصب عقب مانده داخلی و منطقه ای بوده که شعار توانسته بود افکار آنان را لایروبی کند ، در دامی که خود گسترده بود افتاد. وقتی که رهبری یک جریان امت گرا اراده گرائی و نافهمی سیاسی را تئوریزه کند و توده ها را به آن مسلح نماید دیگر قادر به کنترل همان توده های امت وار نخواهند بود و آنها در بزنگاه های خاص تاریخی حتی تحلیل درست قضایا و حوادث را نیز نخواهند شد. بدین معنی که این گونه رژیم های شعاری برای تغذیه هواداران خود و از دست ندادن قدرت و مشرووعیت اندک خود ناچارند به خواسته های آنان در جهت مقابله با حمله اسرائیل برآیند در حالی که خود می دانند حریق دشمن تا بن دندان مسلح به تکنولوژی های جدید نمی شوند. به همین علت رژیم برای از دست ندادن پایگاه نیروهای نیابتی و همچنین حفظ نیروهای واپسگرا که آخرین سنگر حمایت از رژیم در داخل هستنددر یک اقدام کاملا نابخردانه اقدام به شلیک موشک به اسرائیلی نمود که موشک های ایران برای جنگ طلبان صیهونیست حکم داروی نجات از مرگ را داشت زیرا در بحبوبه جنگ غزه علاوه بر خانواده های گروگان ها بسیاری مردم عادی که جنگ را مانع ادامه زندگی یا آرامش خود می دانند و جناح مترقی وضد جنگ داخل اسرائیل به شدت بر علیه نتانیاهو بوده و اخرین تظاهرات قبل از موشک پرانی و بمباران حسن نصرالله نشانه های سقوط دولت نتانیاهو را به همراه داشت . اما شلیک جاودانه موشک های صادق که همچون خودصادق کاذب بودند ، در پس ترور حسن نصرالله محبوبیت نتانیاهورا بالا برده و در نتیجه الان دست او برای حملات انتقامی تلافی جویانه- که او نیز زیر فشار محافل راست ارتجاعی و دینی اسرائیل هم قراردارد ،که حداقل آن نابودی برخی تاسیسات نفتی- پتروشیمی و تاسیسات زیرساختی نظیر تاسیات شبکه برق کشور است که ویرانی جامعه فلک زده مارا تسریع می بخشد .
ارژنگ- خامنه ای و رئیس جمهوربرگزیده او دکترپزشکیان مدعی هستند که این موشکپرانی پاسخ به ترور اسماعیل هنیه در ایران و شیخ حسن نصرالله در بیروت بوده که اط نظر مردم ایران هردوی آنها ربطی به منافع ملی ومردم ایران ندارد. کما این که مردم از کشتن هردو تروریست خوشحال بوده اند . مهم ترین نکته ای که مردم بشدت از این واقعه متنفرهستند آن است که دوهفته پیش تا کنون بالغ بر 50 نفر از کارگران زحمتگش ایرانی در انفجار معدن کشته شده اما حضرت رهبر و سپاه شب پرستان حتی یک روز تعطیل عمومی اعلام نداشتند اما در قبال مرگ یک نفر غیرایرانی ضد منافع ملی و ستمدیدگان ایرانی پنج روز عزای عمومی اعلام شده است. شرم بر رژیم انسان کشی باش که در مصیبت دیگران عزادار ولی درعزای عزیزترین فرزندان کشور بی تفاوت.
با توجه به عزم اسرائیل برای مقابله با همه دشمنان خود – در لبنان، غزه، یمن و سوریه – به نظر میرسد که دولت نتانیاهو به عقبنشینی از موضع اعلام شده خود تمایلی ندارد.نگاهی به اخبار و رسانه های جهان نشان می دهدکه برنامهریزان و نیروهای ارتش اسرائیل با کمک اطلاعات ماهوارهای ایالات متحده و عوامل انسانی موساد در ایران، طیف گستردهای از هدفها را برای انتخاب در اختیار داشته وفقط اکنون نه فقط در مورد اینکه چه زمانی و ا چه شدتی باید به ایران ضربه بزنند، در حال رایزنی نهائی هستند. به نطر من اهداف موردنظر اسرائیل در درجه اول پایگاههای نظامی یعنی سکوهای پرتاب، مراکز فرماندهی و کنترل، مخازن سوختگیری و زرادخانههای محافظت شده موشکی که موشک ها از انجا شلیک شده و همچنین پایگاههای متعلق به سپاه پاسداران و مراکز پدافند هوایی و سایر مراکز موشکی و ضدهوایی و احتمالا ترور افراد کلیدی مرتبط با برنامه موشکهای بالستیک ایران .در درجه دوم اهداف اقتصادی برای بزمین نشستن اقتصاد فرسوده جمهوری اسلامی نظیر پالایشگاه ها وکارخانجات پیروشیمی ، نیروگاههای برق و تاسیسات بندری و کشتیرانی . لذا ماو همه کنشگران سیاسی باید سریعا به کارکنان شاغل در این واحدها اعلام داریم برای حفظ جان از طریق اعتصاب از رفتن به این مناطق خودداری کنند. البته همانطور که تعطیلی صنایع نفت در دوران انقلاب محدودیت هائی را برای مردم ایجاد کرده بود و مردم بدلیل این محدودیت ها خواستار شکستن اعتصاب نفتگران نبودند ، اعتصاب و بمباران این واحدها حتما ناخرسندی مردم را تشدید خواهدکرد و رژیم سعی خواهدکرد با سوارشدن بر موج نارضایتی مردم عمل نابخردانه خودرا توجیه کند که ما وطیفه داریم در این مدت کوتاه با روشنگری ماهیت سیاست های ارتجاعی رژیم و پاسداران را برای مردم افشا کنیم. آخرین و مهم ترین اهداف پیش روی اسرائیل اهداف هسته ای و تاسیسات هسته ای نطام است که دسترسی به آنها برای اسرائیل که از طریق ماهواره ها و جاسوسان حتی معابر ورود و خروج آنها را در سایت های بین المللی افشا کرده با استفاده از بمب های سنگرشکن امریکائی بونکربوستر و جی بی یو-28 امکان پذیر است اما نگرانی مقامات امریکائی در باره بمباران این تاسیسات احتمال سرایت تشعشات هسته ای در جامعه و تلفات انسانی سنگین غیرقابل پیش بینی آن است.
احمد- البته باید توجه کنیم یکی از نگرانی های امریکا امکان دست زدن به عملیات انتحاری رژیم جمهوری اسلامی از طریق شلیک موشک به تاسیسات نفتی کشورهای همجوار با بهانه در اختیار قراردادن فضای عبوربرای هواپیماهای نظامی اسرائیل است. بدون شک اسرائیل این نگرانی را نداشته و اتفاقا ترجیح میدهد که حاکمان ایران جنین حماقتی را مرتکب شوند تا اسرائیل بتواند به ان کشورها ثابت کند ایران دشمن همه آنها و عملا این کشورها جانب اسرائیل را بگیرند. به نظر من سفر پزشکیان به قطر و مسافرت وزیر امورخارجه عربستان را به ایران باید در همین چارچوب نگریست. اسرائیل ازطریق نفوذی های خوددرسپاه و ارتش و بیت خامنه ای بخوبی آگاه است که ایران در حال غنیسازی اورانیوم با غلظت بسیار فراتر از ۲۰ درصد مورد نیاز برای مصارف هستهای غیرنظامی است.لذا سیاست اسرائیل این است که از فرصت تلافی جویانه استفاده کند و تاسیسات مستقردر پارچین- مرکز برنامه هستهای نظامی ایران- ، راکتورهای تحقیقاتی در تهران، بناب و رامسر و همچنین تأسیسات عمده اتمی در بوشهر، نطنز، فردو ، اصفهان و خرم آبادو….را بمباران و اجازه ندهد ايران بتواند به «نقطه گریز» هستهای به رسد زیرا در غیر اینصورت ایران در یک بازه زمانی بسيار كوتاه قادر به ساخت بمب هستهای خواهدشد . – البته اگر تا کنون نشده باشد- که در هردوحالت بمباران تاسیسات هسته ای برای اسرائیل اولویت خواهدداشت.
مژگان- ایران تعداد زیادی موشک های بالستیک هم در انبارهای حزب الله لبنان و حوثی های یمن و نیروهای نیابتی در عراق دارد که آنهارا صرفا برای روز مبادا یعنی روزی که قرارست به ایران حمله شود دپوشده و اسرائیل و امریکا هم از این موضوع مطلع هستند و الان نگرانی آنها این است که اگرایران دستورشلیک آنهارا بدهد تلفات اسرائیل یا کشورهای منطقه چقدرخواهدبود. ما نباید از یادببریم که در جنگ ها همیشه اطلاعات راست و دروغ قاطی و بعضی مواقع تاریخی دشمنان با اطلاعات کاذب اقدام به تلافی می کنند کما این که این بارهم ایران براساس اطلاعاتی که احتمالا خوداسرائیلی ها توسط نفوذی ها به ایران داده بود اقدام به شلیک موشک کرده بود .یعنی بعید نیست ایران امکانات نظامی در یک یا چندکشور منطقه فراهم کرده باشد که اگر در لحظه انتحار درصددمقابله براید اگرچه نتیجه آن برضد نظام ملاها خواهدبود اما بحران منطقه را فزاینده نماید.
ناصر- اقدام مرگبار رژیم ایران در چارچوب مناسبات جمهوری اسلامی و نه قوانین بین الملل قابل تبیین است . در این مورد عوامل چندلایهای در این مناسبات نقش دارد. اول از همه، جمهوری اسلامی رفتارهای خارجی و داخلی خود را بر اساس تحولات سیاسی داخلی اعمال میکند؛ از جمله نگرانی از تکرار اعتراضات که منجر به اعزام گشتهای خیابانی به بهانه اجرای قوانین حجاب شد و همچنین فشار نیروهای نزدیک به رژیم که بر پاسخ به اسرائیل تأثیر میگذارد. این شرایط، جمهوری اسلامی را در یک پارادوکس گرفتار کردهاست: حفظ حکومت و همزمان حفظ پایگاه طرفدارانش و از طرف دیگر تشدید تنش مستقیم با اسرائیل میتواند رژیم ایران را وارد جنگ با عاقبتی تاریک برای بقای رژیم نماید اگرچه بدون شک در غیاب یک آلترناتیو انقلابی مردم ومبارزان هم احتمالا دچار صدمات فراوان خواهندشد .رژیم جهموری اسلامی و تفکر اسلام ناب محمدی به دلیل تعریف عمق استراتژیک خود در نابودی اسرائیل در بنبست گرفتار است. مدتها است که لابی های جمهوری اسلامی در خارج وبویژه امریکا و دارودسته اصلاح طلب پیوندخورده به حاکمیت درصد شده اند با تکیه بر سیاست های امریکا که خاورمیانه را به خودی ها واگذار و عمق استراتژیک امریکا را آسیا وچین تلقی کند ، برای برونرفت از انزوای جهانی و منطقهای، با مذاکرات های بی نتیجه و نشست های بی حاصل در روابط آمریکا با اسرائیل و با دولتهای عربی-اسلامی اخلال ایجاد کنند. اشتباه محاسباتی رژیم ایران در فهم زمینه استراتژیک مناسبات آمریکا با کشورهای غربی و عربی است که در بلندمدت در داخل و خارج به ضرر جمهوری اسلامی خواهد بودزیرا اگرچه امریکا خود دارای بزرگترین منابع نفتی است اما در بستر مناسبات جهانی یاران اروپائی او هنوز نیاز مبرمی به نفت خاورمیانه داشته و به خصوص پس از حضورقدرتمند چین در خاورمیانه به سان یک منجی مسیحائی و همچنین توسعه مناسبات روس ها با کشورهای منطقه ، امریکائی ها عملا دستورترک خاورمیانه را تا زمانی نامعلوم به تعلیق گذاشته اند. همه بازیگران سیاسی منطقه و جهان به خوبی آگاه هستند مانورهای بیمحابای منجر به شکست ایران، به طور بالقوه نشاندهنده چالشهای اساسی رهبری در داخل ایران است که با فقدان مشورت منطقی یا فرآیند تصمیمگیری معیوب خود را نشان میدهد.من شخصا با توجه به مناظرات اخیر کاندیداهای ریاست جمهوری در امریکا و سخنان ترامپ مبنی بر تعامل (معامله ) با ایران معتقدم دمکرات ها که تا مدتی پیش از گسترش منازعات منطقه ای نگران بودند در وضعیت کنونی نگرانی خودرا مصروف حمایت از اسرائیل نموده اند تا بازی دوسر بردی را انجام دهند یعنی هم رای لابی اسرائیلی درون امریکارا داشته باشند و هم در برخورد کجدارومیز با ایران خاتمه دهند . البته که هنوز بسیاری آینده این تقابل ایران – اسرائیل را وابسته به نگاه راهبردی آمریکا و غرب به تحولات در خاورمیانه و توازن نیروها در این منطقه می دانند. . اگر غرب در راستای مهار سرکشیهای اسرائیل ارادهای جدی برای ظاهر شدن کشور فلسطین روی نقشه جهان داشته باشد و تنشزدایی با جمهوری اسلامی را نیز در شرایط برد – برد در دستور کار قرار دهد، لاجرم برای ایجاد صلح و ثبات، چشماندازی وجود خواهد داشت. اگر چنین ارادهای وجود نداشته باشد، باید منتظر فضای دوقطبی و تشدید منازعات از دو طرف باشیم.این نگاه در شرایط کنونی پس از حمله موشکی ایران کمرنگ شده است.
حمید – سئوال اصلی پیش روی ما باید این باشد که در پاسخ به حملات تلافی جویانه اسرائیل جمهوری اسلامی چه خواهدکرد؟
نظر خود من این است که با توجه به نامشخص بودن ابعاد پاسخ اسرائیل و در نتیجه واکنش جمهوری اسلامی به حمله احتمالی اسرائیل، میتوان گفت فارغ از اینکه اسرائیل پاسخ دهد یا ابعاد این پاسخ چه باشد، دومشور واد مرحله نوینی از رویاروئی رسمی شده اند. و دیگر ادعای این که « من نبودم دستم بود » از هردوطرف تمام شده زیرا ظرفیتهای موجود برای استفاده رویارویی غیرمستقیم و نیابتی، یا حملات موردی و موضعی مثل ترور و خرابکاری به پایان رسیده است و عملا جمهوری اسلامی و اسرائیل، در موقعیتی ناگزیر در مقابل هم صف بستهاند.این وضعیت که حاصل محاسبه نادرست ملاها و نیروهای نیابتی او از وضعیت منطقه و جهان بوده که در عمل بنفع اسرائیل رقم خورد و شرایط دشوار اسرائیل در جهان را یک سره عوض کرده زیرا اسرائیل که به دلیل عملیاتش در نوار غزه مورد انتقاد علنی نزدیکترین متحدان خود قرار گرفته ، اکنون بار دیگر از حمایت کامل آنها برخوردار شده است. بدون شک اسرائیل در عین پاسخ دادن به حمله جمهوری اسلامی، این حمله را به شکلی انجام خواهد داد که این حمایت دوباره، بار دیگر از دست نرود. اسرائیل با یک تصمیم راهبردی روبرو است: آیا خاک ایران را هدف قرار دهد یا حملات به گروههای نیابتی ایران را تشدید کند. با این حال، به نظر میرسد که هیچ یک از طرفین به دنبال آغاز یک درگیری تمام عیار نیستند چون نقطه ضعفهای بیشماری دارند. در حالی که ظرفیت ایران برای آسیب رساندن به اسرائیل محدود است، حملات هوایی اسرائیل نیز به تنهایی نمیتواند رژیم ایران را سرنگون کند. همچنین، این درگیری ایالات متحده را مجبور میکند بیشتر در «مدیریت بحران» شرکت کند تا وضعیت آرامتر شود.
مهسا- نکته ای که در گفتگوی سایر رفقا مغفول ماند عدم توجه جدی به اوضاع جهانی است. ادامه جنگ اکراین و حضور برخی نیروهای ناتو در بخش هائی از صحنه نبرد ، ظهورگرایشات راست نوین در کشورهای فرانسه ، آلمان، ایتالیاو اطریش و احتمال برنده شدن مجدد ترامپ ممکن است باعث شود اروپائی ها تمایلی به حمایت جدی از اسرائیل برای شعله ورکردن جنگ در منطقه نشان ندهند. البته حضور نخست وزیر روسیه قبل از شروع حملات ایران به اسرائیل و تمایل روسیه به گسترش جنگ در خاورمیانه برای ممانعت کمک رسانی امریکا و اروپا به جبهه اکراین می تواند نشانه تاثیرگزاری روس ها برروی تصمیم حمله ایران باشد . تنها کشوری که حداقل به ظاهر مخالف کشترش و تداوم جنگ درشرایط فعلی است چین است که انه هم نه از حب علی که از بغض معاویه یعنی نگرانی از افزایش قیمت نفت بعنوان سوخت اقتصاد مشکل دار فعلی چین است. چین و روسیه ر حال حاضر هیپگونه تاثیرگزاری بر تصمیمات و سیاست های اسرائیل ندارند اما هردوکشور برسایر کشورهای منطقه از ایران ، ترکیه ، مصر، عربستان و امارات تاثیرگزارهستند با این تفاوت که حامنان ایران ایدئولوژیک واپس گراترین حکام منطقه بشمار می روند .
مهدی- اگر بخواهیم یک تصویر روشن تری از اوضاع بغرنج فعلی داشته باشیم باید بدانیم اولا حتی درصورت درگیری مستقیم ایران و اسرائیل تا زمان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ، جنگ در سایه طرفین « نیروهای نیابتی » پایان نخواهدیافت ، بلکه به تشدید آن میانجامد.ثانیا همه ارزیابی هها موک.ل به زمان و مقیاس پاسخ اسرائیل به این حمله و پاسخ احتمالی ایران به آن خواهند بود اگرچه عمل جمهوری اسلامی باعث شد منبعد اسرائیل برای حمله مستقیم به ایران برای خود حق مشروع قائل شود. من برخلاف رفیق حمید اعتقاددارم در پس مواضع این چندروزه بایدن و اروپائی ها ، روابط آمریکا و متحدان اروپایی با اسرائیل احتمالا با چالشهای جدیدی مواجه میشود؛ چرا که هیچکدام از این کشورها به دنبال جنگ مستقیم میان ایران و اسرائیل و یا هر درگیری دیگری در خاورمیانه نیستند. اما اگر اسرائیل وارد درگیری شود بعید است ایالات متحده بتواند از ورود به آن اجتناب کند که در چنین صورتی اقتصاد و توسعه زمین گیرشده ایران با چالشهایی بیش از گذشته مواجه میشود و بار هزینه تقابل با اسرائیل و سیاست خارجی جمهوری اسلامی را مردم ایران به دوش خواهند کشید.
نکته دیگر این است که جنبش انقلابی از وضعیت پیش آمده چگونه بهره برداری کند؟ متاسفانه در غیاب تشکیلات سراسری رهبری کننده و نبود یک چپ تاثیرگزار شاهدآن هستیم نوعی پیوند نانوشته بین برخی به اصطلاح اصولگرایان اصلاح طلب ، برخی سلطنت طلب ها و همچنین اراذل و اوباش بازماندگان شعبان جعفری در رسانه های مجازی شکل گرفته که نخ پیوند آنان همان گزاره خانم فائزه هاشمی ضدیت با چپ در شعار « چپ کشی » است . از دیدگاه این عده چپ نه لزوما طرفداران مارکسیست که همه مبارزین بر علیه جمهوری اسلامی را چپ می نامند و ملاط آنان برای سفید شوئی افکارفاشیستی خود، مواضع چین و روسیه و حزب توده و اکثریت در سالهای دفاع از جهموری اسلامی و فعالیت همه جانبه سایت « راه توده» توسط علی خدائی از یاران مهدی پرتوی و بازمانده گروه مشکوک نوید و ظهور یک باره دارودسته دهم مهر« بقایای توده ای های خط امام در ایران » و برآمدن مجدد افرادی نظیر علی توسلی از رهبران سازمان فدائیان اکثریت در مراسم انتخابات رئیس و سینه زنی در ایران در همراهی با جمهوری اسلامی است. این عده ظاهرا فراموش کرده اند که ارباب بلافصل آنان امریکا و انگلستان در تغییر نظام سلطنت دیکتاتوری به نظام توتالیتر مذهبی دست اندردست خمینی و اعوان و انصاراو در سال های انقلاب داده بودند و ساطنت طلبان دوآتشه همچون تیمسار فردوست ، تیمسار مقدم ، تیمسار هاشمی رئیس اداره هشتم ساواک ، علیاکبر فرازیان مدیرکل اداره دوم ساواک همکاران رسمی جمهوری اسلامی دربرپائی دستگاه جهنمی سرکوب جمهوری اسلامی «واواک» بوده اند .بطوری که دونفر آخر معمار آشتی و همکاری حکومت پس از انقلاب با اعضای فراری ساواک به زعامت دکتر مصطفی چمران بودند. حضرت آقای عبدالرضا داوری تئوریسین «چپ کشی» با سابقه فعالیت در نهادهای اطلاعاتی و دستگاه سرکوب رژیم جمهوری اسلامی که دردهه شصت در کشتار انقلابیون همپالکی و یار غار محمود احمدی نژاد رئیس جمهور محبوبش بوده اینک که اوضاع را قمردر عقرب دیده و از هول پیام شازده رضا مبنی بر دعوت از سپاهیان و قاتلان مردم پیام رمز « چپ کشی » را منتشر کرده اند. این پیام در شرایط فعلی اتفاقا بسیار معنی دار و باید مورد توجه همه مبارزان انقلابی قرارگیرد و با تمام نیرو در افشای بانیان این شعار و حامیان آنها در شرایط کنونی که حمله اسرائیل بارقه های امید کاذب را در بین آنان ایجاد کرده تلاش نمود . صد البته که بوی کباب نیست و خر داغ کرده اند؟! به عنوان یک هشدار جدی باید بگویم پاسداران ارتجاع که در کشورهای عربی نظیر عراق ، سوریه ، سودان و یمن فعال بوده و ثمرات همکاری احزاب کمونیست طرفدار شوروی را با رژیم های دیکتاتوری بعصی ها را فهمیده اند بعید نیست که با اوج گیری جنبش انقلابی درصدد مهار جنبش با تشکیل احزاب دولتی هوادار روسیه یا چین هم موافقت کنند و ماموریت برخوردتنوریک و حتی فیزیکی با چپ انقلابی را به انان واگذار نمایند.امری که نشانه هائی ازآ« در سایت راه توده و گروه دهم مهر قابل مشاهده است .
فریبرز- به عنوان جمع بندی می توان گفت اسرائیل اقدام تلافی جویانه را حتما انجام خواهدداد که متاسفانه ممکن است به تلفات جانی مردم بیگناه ما هم منجرشود که وظیفه ما محکوک کردن بلاشرط این اقدام خواهدبود. اگرچه واکنش ایران میتواند سطح این منازعه را متفاوت کند اما نکاتی شرایط این منازعات را دیکته خواهد کرد منجمله این که طرفین برداشت واقعیتری از تواناییهای یکدیگر پیدا خواهندکرد. . نکته مهم ان است که جهان آماده گسترش جنگ غزه در خاورمیانه نیست. کشورهای غربی به رهبری آمریکا این را میدانند و نمیخواهند جنگ ایران و اسرائیل وضعیت جنگ روسیه و اوکراین را بیش از پیش به نفع روسیه تغییر دهد. در نتیجه تلاشهای بینالمللی مانع از تقابل آشکار و حملات متقابل جدی و دامنهدار خواهد شد. اسرائیل برای حمله به ایران نیاز به همکاری آمریکا و کشورهای دیگر دارد و چنین همکاریهایی ممکن است منافع آن کشورها را نیز به خطر بیندازد. همچنین نه ایران و نه اسرائیل آمادگی جنگ متقابل را ندارند. اگرچه اسرائیل هم مثل ملاها ناجاراست حملات تلافی جویانه را انجام دهد اما طرفین از جنگ گسترده پرهیز میکنند اما ادامه درگیریها و نیازهای دو طرف، تحرکات جدیدی ایجاد کرده که میتواند به جنگ منجر شود. ادامه درگیریهای مقطعی و افزایش لاجرم حملات اسرائیل به حزبالله و سپاه قدس یا، جنگ گسترده، در هر صورت به ضرر جمهوری اسلامی است که در مقایسه با اسرائیل، از توان نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک بسیار ناچیزی برخوردار است. ضمنا، رژیم ایران با چالشهایی چون ورشکستگی اقتصادی، نفرت مردم از نظام و چشمانداز خیزشهای مردمی روبرو است و توان استراتژیک مقابله با اسرائیل را در سطح کنونی یا بالاتر ندارد لذا بعید است شرایط به تقابل جدی آشکار بکشد. اما جنگ پنهان در سطح جدیدتری ادامه پیدا خواهد کرد. از جمله در هفتهها و ماههای آینده باید منتظر سلسله ترور شخصیتهای نظامی ایران در داخل ایران و منطقه باشیم. از دیگر تبعات و احتمالات این درگیری اینکه ممکن است سطح و میزان گفتگوهای ایران و آمریکا افزایش یابد. یعنی ایران برای پرهیز از ورود گسترده جنگ با اسرائیل و جلب حمایت آمریکا و اروپا در این زمینه، سعی خواهد کرد در مدیریت تنش در منطقه همکاری بیشتری انجام دهد.
س- وظیفه نیروهای مترقی و چپ ایران چیست؟
مخالفت قطعی با حمله به ایران – محکومیت بدون شرط حمله موشکی ایران به اسرائیل – برپاداری شعار مرگ بر جنگ طلبان -برقراری اعتصابات کارگری در کلیه واحدهائی که احتمال حمله نظامی دارند و نرفتن سرکار تا برقراری مصالحه بین المللی بر سر قطع حمله به ایران -شعارنویسی همه جانبه مرگ بر دیکتاتور- اعتصابات کارگری- تظاهراتهای محله ای با شعار مرگ بر جنگ طلب- مرگ بر دیکتاتور-
سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی
مرگ بر جنگ طلب – مرگ بر دیکتاتور
جنبش انقلابی مردم ایران – مهرماه 12 مهرماه 1403
به بهانه انتشار نامه فائزه هاشمی ژینا سنندجی
به بهانه انتشار نامه خانم فائزه هاشمی بهرمانی زندانی سیاسی
ژینا سنندجی
انتشار نامه سرگشاده زندانی سیاسی سرکارخانم فائزه هاشمی با هرنیت ومقصودی جز همراهی با دولت اصولگرای-اصلاح طلب دکترپزشکیان ولبیک به ولی فقیه در سیاست ورزی جدید یعنی بازی دادن طیف اصلاح طلبان شیفته قدرت وغارت، درهل دادن ارابه مرگ نیست.
جنسیت خانم فائزه هاشمی وخطاب نامبرده به زنان مبارزی که در زندانهای جمهوری اسلامی آهنگ مرگ جمهوری اسلامی را از سازهای جنبش مهسائی کوک کرده اند باعث شده نخست خلاصه ای ازنقش زنان مبارزدرتحولات دویست ساله اخیر را برای توجه عموم و بویژه امثال خودایشان که تصوردارند مبارزه زنان ایران از سال 1388 یا 1391 شروع شده بازگوکنیم. تاریخ ایران ازدوران مشروطیت مشحون از حضور زنان پر انگیزه و فعالی است که در امر سیاست و اجتماع در ایران جدید، مشارکت کرده و پیشروان ترقی و جنبش های تاریخ ساز بوده اند. از همان صدر مشروطه که زنان انقلابی همپای مردان سازمانهای زنان را در ایران شکل دادند و در امر مشروطهخواهی مشارکت کردند تا امروز، زنان همواره در صحنهی مبارزات اجتماعی و سیاسی مشارکت داشتهاند. همین مشارکت مستقل در صحنه نیز هیچگاه مورد قبول حاکمان مستبد حاکم بر ایران نبوده است و هر بار به روشی با آنها برخورد شده است. مستبدان مردسالار ایرانی همواره تلاش کردهاند تا زنان را از عرصهی فعالیت حذف کنند و یا آنها را عناصری منقاد و تحت نفوذ خود درآورند که اگر حضور دارند، مطیع قدرت سیاسی و مبلغ و ستایشگر او باشند. اگر هم جز این باشد، سزای زن نافرمان داغ و درفش و قتل ناموسی و شکنجه و تحقیر و تجاوز بوده است. درپسآمد همین فعالیت سیاسی زنان ،وازگان زن زندانی سیاسی پدیدارشده است.زنانی که بر سنت استقلال و مبارزه خود برای حقوق انسانی همه ملت ایران پا فشردهاند و به بند حاکمان مستبد در ایران در آمدهاند.دردوران مشروطیت برخی از انجمنها و سازمانهای مخفی زنان به نبردهای مسلحانه برای مشروطیت دست میزدند. برای مثال، در مبارزهای مسلحانه بین موافقان و مخالفان مشروطه در آذربایجان جسد ۲۰ زن در لباس مردانه یافت شدهاست. در سال ۱۲۹۰ وقتی شایعه شد برخی نمایندگان مجلس به خواستههای روسها تن دادهاند حدود ۳۰۰ تن از زنان با تپانچه به مجلس رفتند تا آنان را مجبور به «حراست از آزادی و تمامیت ارضی کشور» کنند در آذربایجان قیام زینب پاشا را در دهه ۱۳۱۰ قمری مشاهده میکنیم و هنگام اوجگیری مبارزات مسلحانه مشروطیت زنان بسیاری مخفیانه در لباس مردان در مبارزات شرکت کردهاند و برخی از آنان بهطور اتفاقی شناخته شدهاند، مثلاً سربازی بود که جراحت برداشته بود و در درمانگاه از مداوای زخمش امتناع میکرد. کار به آنجا رسید که ستارخان به بالین او میآید و از او میخواهد که «پسرم تو نباید بمیری. ما به نیروی تو، به اراده آهنین تو نیاز داریم. چرا راضی نمیشوی زخمت را مداوا کنند؟» و سرباز در گوش او میگوید که من زن هستم. مثال ثبت شده دیگر حاکی است که در جریان یکی از مبارزههای آذربایجان پس از یافتن اجساد یک گروه ۲۰ نفره از سربازان مشروطهخواه، مشخص شد که تمامی آنها زن بودند.
انجمنهای زنان اقدامات غیرقهرآمیز زیادی نیز در دفاع از مشروطیت و نیز وادار کردن انگلیس و روسیه به ترک ایران انجام دادند. از جمله فروختن جواهرات و خرید سهام از دولت در جریان تأسیس بانک ملی توسط مجلس. زنان مبتکر تحریم کالاهای خارجی بودند، مثلاً سعی کردند قهوهخانهها را متقاعد کنند برای کاهش مصرف شکر وارداتی تعطیل شوند. این انجمنها میتینگهای بزرگی درباره نقش زنان در جنبش ملی ۱۲۹۰ برای خارج ساختن انگلیس و روسیه از ایران برگزار میکردند. جالب آنکه در یکی از مراودههای میان انجمنهای زنان و هیئت روسی، این هیئت تلاش کرده بود زنان را متقاعد کند به دلیل اینکه قانون اساسی ایران حقوق زنان ایران را رعایت نکردهاست، آنها نیز نباید برای حراست آن تلاش کنند. پاسخ گروههای زنان این بودهاست که آنها خود نیز از شرایط خودشان ناراضی هستند اما مقصر، پیچیدگیهای سیاسی ناشی از حضور قدرتهای خارجی است. گروههای زنان در سال ۱۲۹۰ با فعالان حق رای زنان در انگلستان تماس گرفتند و از آنان تقاضا کرده بودند دولت انگلیس از نفوذ سیاسی خود برای حمایت از ایرانیها استفاده کند، که این فعالان پاسخ داده بودند متأسفانه هیچ امتیاز سیاسی در دولت خود و قدرتی برای حمایت مردم ایران ندارند.
سردار بی بی مریم بختیاری دختر حسینقلی خان ایلخانی، خواهر علیقلیخان سردار اسعد و همسر ضرغام السلطنه بختیاری از زنان مبارز عصر مشروطیت است. او از زنان تحصیلکرده و روشنفکر عصر بود که به طرفداری از آزادیخواهان برخاست و در این راه از هیچ چیز دریغ نورزید. وی به مثابه زندگی ایلیاتی در فنون تیراندازی و سوارکاری ماهر بود و چون همسر و جانشین خان بود عدهای سوار در اختیار داشت و در مواقع ضروری به یاری مشروطه خواهان میپرداخت. سردار بی بی مریم بختیاری، یکی از مشوقان اصلی سردار اسعد بختیاری جهت فتح تهران محسوب میشد. وی طی نامهها و تلگرافهای مختلف بین سران ایل و سخنرانیهای مهیج و گیرا، افراد ایل را جهت مبارزه با استبداد صغیر« ستبداد محمدعلی شاهی» آماده میکرد و به عنوان یکی از شخصیتهای ضداستعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بودهاست.
سردار بی بی مریم بختیاری قبل از فتح تهران مخفیانه با عدهای سوار وارد تهران شده و در خانه پدری حسین ثقفی منزل کرد و به مجرد حملهٔ علیقلیخان سردار اسعد به تهران، پشت بام خانه را که مشرف به میدان بهارستان بود سنگربندی نمود و با عدهای سوار بختیاری، از پشت سر با قزاقها مشغول جنگ شد. او حتی خود شخصاً تفنگ به دست گرفت و با قزاقان جنگید. نقش او در فتح تهران، میزان محبوبیتش را در ایل افزایش داد و طرفداران بسیاری یافت بهطوریکه به لقب سرداری مفتخر شد.
نویسندگان بزرگ مشروطیت مانند کسروی، ملکزاده، آدمیت، نظام مافی، محیط مافی، ناظم الاسلام کرمانی، صفائی، دولتآبادی، رضوانی در آثار خود اشاراتی به تشکلهای زنان در انقلاب مشروطیت میکنند:
هرچند که به دلیل مخفی عمل کردن بسیاری از این انجمنها اطلاعاتی از آنها در دست نیست. مورگان شوستر نیز در کتاب اختناق ایران مینویسد چند بار با این انجمنهای مشروطه خواه زنان برخورد نزدیک داشتهاست؛ مثلاً یک بار از طریق یکی از منشیان دفتر خزانه به او پیغام میدهند که خود و همسرش نباید با سلطنت طلبان رفتوآمد داشته باشد. هنگامی که میپرسد شما چطور از رفتوآمد همسر من اطلاع دارید پاسخ میگیرد مادرم که عضو انجمنهای مخفی زنانهاست این پیغام را دادهاست. حتی دربرخی مستندات تاریخی ذکرشده که افتخارالسلطنه و تاجالسلطنه دختران ناصرالدین شاه، از جمله پیشگامان زنان تجددخواه و از موسسین اولین انجمنهای زنان در ایران بودند و از استقلال میهن و لزوم تقویت مشروطیت ایران و همکاری با مشروطهخواهان سخن میگفتند. برخی از انجمنهای زنان:انجمن آزادی زنان در ۱۹۰۷– انجمن مخدرات وطن در 1289-اتحادیه غیبی نسوان در 1907-انجمن نسوان ایران در ۱۹۱۰-انجمن نسوان وطن در ۱۹۱۰-شرکت خیریه خواتین ایران ۱۹۱۰-اتحادیه نسوان در ۱۹۱۱-انجمن همّت خواتین در 1911-شورای هیئت خواتین مرکزی در 1911-از دیگر نتایج بیداری زنان تأسیس مدارس دخترانه بود که در آن زمان یکی از مهمترین پایههای روشنگری محسوب میشد.
البته باید یادآورشد تنها معدودی از این زنانِ طرفدار مشروطیت، هوادار حقوق زنان بودند اما نخستین زنانی که در جنبش حقوق زنان ایران شرکت کردند یا خودشان از مشروطهخواهان و فعالان جنبش ملی دهه ۱۲۸۰ بودند مانند صدیقه دولتآبادی و بانو امیر صحی ماهسلطان یا از خانوادههای روشنفکر ملیگرا بودند «مانند محترم اسکندری.». بعد از فروکشکردن تب مشروطهخواهی، انبوه زنان بیسواد به اندرونیهای سابق خود بازگشتنداما تنها زنان تحصیلکرده و روشنفکر جنبش حقوق زنان را پی گرفتند..
در این زمان مردان مشروطهخواه روشنفکری همچون میرزاده عشقی، محمدتقی بهار، ایرج میرزا و… نیز از جنبش نوخواسته حقوق زنان حمایت میکردند به ویژه در حق تحصیل و کنار گذاشتن حجاب. مثلاً در ۱۲ مرداد ۱۲۹۰ محمدتقی وکیلالرعایا، نماینده مجلس نخستین بار در ایران برابری زن و مرد را در مجلس شورا مطرح کرده و خواستار حق رأی برای زنان شد که مجلس را شوکه کرد و با مخالفت یکی از روحانیان مجلس مواجه شد.هرچند که این حمایتها نتوانست نتیجه چندانی داشته باشد، اما درمقایسه با حمایت از خواستههای زنان در جریان انقلاب ۱۳۵۷ قابل توجهتر بود.
ازمشهورترین زنان مبارز دوران مشروطیت صدیقه دولتآبادی روزنامهنگار ایرانی و از فعالان انقلاب مشروطه و جنبش زنان در ایران است.او از مؤسسان انجمن مشروطهخواهانه انجمن مخدرات وطن بود همچنین، بعداً از نخستین فعالان حقوق زنان در ایران شد و نشریه زبان زنان را دربارهٔ حقوق زنان منتشر کرد. دولتآبادی در سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش میرزا هادی دولتآبادی و مادرش خاتمه بیگم نام داشت. پدرش از روحانیان متجدد آن زمان محسوب میشد. صدیقه دولتآبادی تحصیلات خود را در فارسی و عربی در تهران آغاز نمود، سپس تحصیلات متوسطه را در دارالفنون ادامه داد. پانزده ساله بود که با اعتضاد الحکما ازدواج کرد، ولی ازدواجشان با شکست مواجه شد. در سال ۱۲۹۶ شمسی به همت او یکی از نخستین دبستانهای دخترانه، به نام «مکتب شرعیات» تأسیس شد. پدرش سید میرزا هادی دولتآبادی از مجتهدین مؤثر محلی و مشهور به رهبری شاخه ازلی بابیه بود. و نماینده صبح ازل در ایران بود. وقایع منتهی به انقلاب مشروطه فصل جدیدی در زندگی یحیی دولتآبادی و برادر کوچکترش علی محمد گشود. آنان در میان اولین اعضای حلقهای کوچک ولی اثرگذار از معتقدان بابیه ازلی بودند که جمالالدین واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین را نیز شامل میشد.[۱۶] افکار شیخ محمد منشادی یزدی – که گفته میشد از بابیان ازلی است – در او و جمال الدین واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین تأثیر داشتهاست. صدیقه دولتآبادی در روز ۶ مرداد سال ۱۳۴۰ هجری شمسی در سن ۸۰ سالگی در تهران درگذشت. وی در جوار برادرش در قبرستان امامزاده اسمعیل در زرگنده به خاک سپرده شد. عدهای مقبره وی را پس از انقلاب ۱۳۵۷ ویران کردند.با بررسی مبارزات اجتماعی ایران بعدازمشروطیت ، به نامهای متعددی به عنوان قدیمیترین زندانیان سیاسی زن در ایران برخورد می کنیم. اما شاید بتوان گفت که روایت در خصوص یکی از ایشان، «جمیله صدیقی کسمائی»، از همه قطعیتر باشد.(۱) جمیله صدیقی کسمائی اولین زنی بود که در سال ۱۳۲۲ به عضویت حزب توده ایران درآمد و در کمیتهی رشت این حزب، عضو شد. حزب توده ایران در سال ۱۳۲۰ تشکیل شد و اما به سبب آنچه مخالفت سلیمان میرزا اسکندری، نخستین دبیر اول حزب توده ایران، با عضویت زنان در حزب روایت شده، این عضویت تا ۱۳۲۲ و مرگ سلیمان میرزا به تعویق افتاد. اما جمیله صدیقی کسمائی سابقهای قدیمیتر از این عضویت در حزب توده داشت و سابقهی زندان سیاسی او به پنج سال پیش از شهریور ۱۳۲۰ و کنارهگیری رضا شاه از سلطنت برمیگشت.(۲) صدیقی کسمائی به همراه شوکت روستا در ۱۳۱۵ به سبب برخی فعالیتهای ترقیخواهانهای که البته، رنگ و بوی چپگرایانه داشت و مقبول دستگاه حاکم در آن روزگار نبود، به زندان افتاده بودند. حبسی که به روایتی چهار سال و به روایتی تا ۱۳۲۰ و خروج رضا شاه از ایران ادامه پیدا کرد. این دو زن هر دو عضو «جمعیت پیک سعادت نسوان» بودند که در ۱۳۰۰ در رشت توسط تعدادی از زنان روشنفکر این شهر با گرایشهای چپ تشکیل شد. این دو نام، جمیله صدیقی کسمائی و شوکت روستا را میتوان اولین زنان زندانی سیاسی در ایران دانست. نخستین زن زندانی دو رژیم پهلوی راضیه ابراهیم زاده بود که تجربه زندان رضاخان و محمد رضا پهلوی را با هم داشته است
درواقع اینک ۸۸ سال است که زنان به سبب فعالیتهای سیاسی خود در ایران پسا مشروطه، توسط رژیمهای استبدادی حاکم بر ایران مورد تعقیب و برخورد و بازداشت و حبس قرار میگیرند. از زمان پهلوی اول تا امروز، گویی سنت حضور زن زندانی سیاسی در بند ادامه پیدا کرده است و زنان فعال سیاسی به خار چشم مستبدان حاکم بر ایران بدل شدهاند.در قبل انقلاب اولین زندانی سیاسی زن ویدا حاجبی بود که بعد انقلاب خاطرات خودرا در یک کتاب دوجلدی به نام دادو بیداد منتشرکرد. شاید بدنباشد خانم فائزه هاشمی کتاب داد بی داد ویداحاجبی را یکباربدقت مطالعه کند تا بداند درمبارزات انقلابی ایران ازمشروطیت تاکنون زنان چپ نقش برجسته ای داشته اند . ویدا حاجبی تبریزی متولد 1314 که در سال 1395 درخارچ کشوردرگذشت ازجمله زنانی بودکه هم مبارز و فعال سیاسی بود و هم نویسنده و روشنفکر. حاجبی در سال 1335 تحصیلات آکادمیک خود را در مدرسه عالی معماری پاریس به پایان رساند؛ جایی که با فرح دیبا هم کلاس بود. حاجبی، از نخستین زنان زندان سیاسی در ایران، از سال 1351 تا 1357 در زندان بود. سازمان عفو بین الملل او را در سال 1356 «زندانی سال» معرفی کرد. او را از با نفوذترین زنان مارکسیست در جهان می دانند که دوستی نزدیکی هم با فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا، داشت. حاجبی در سال های 1340 جذب اندیشه های جنبش چریکی در آمریکای جنوبی شد و فعالیت های سیاسی خود را در جنبش چریکی آمریکای لاتین در ونزوئلا آغاز کرد. سپس به کوبا و الجزایر رفت و در فعالیت های چریک های چپ گرا در این کشورها شرکت کرد. در ایران نیز تا انقلاب عضو سازمان چریک های فدایی خلق بود که پس از انقلاب از این سازمان جدا شد. زندگی سیاسی و فکری او بسیار تامل برانگیز است؛ خصوصا کتاب مهم «داد بی داد» که اولین مجموعه ای است که سرگذشت شکل گیری زندان زنان سیاسی را در دهه پیش از انقلاب از زبان بخشی از زندانیان آن دوره روایت می کند. این کتاب مهم ترین اثر اوست که به گردآوری خاطرات 37 زن زندانی سیاسی در زندان شاه می پردازد. مشاهده میکنید فائزه خانم زمانی که امثال جنابعالی به خواندن دعای کمیل مشغول بودند یک زن تحصیلکرده بهترین دانشگاه های جهان برای احقاق حقوق مردم ایران وزنان زحمتکش رنج ومرارت زندان اعلیحضرتی را کشید و هیچگاه هم به دریوزگی همکلاسی سابقش که ملکه کشوربود نپرداخت .
بعدها از سال 1350 به بعد اوین وکمیته مشترگ شاهد حضور زنان انقلابی که عمدتا در سازمان جریکهای فدائی حلق و سازمان مجاهدین فعالیت داشتند بود.از جهره های مشهور آن زمان دکتر سیمین صالحی اولین زن جراح در ایران بود که همسر بهرام آرام از رهبران بهخش مارکسیست سازمان مجاهدین بود. سیسمن صالحی در هنگام ساخت بمب در حالی که هفت ماهه باردار بود براثر انفجار بمب یک چشمش را از دست داد .دختر او به نام سپیده سحر در اوین بدنیا آمد او بعد انقلاب بامریکا مهاجرت و در ایالت فلوریدا بعنوان پزشک خانواده مشغول کارشد. از دیگر زنان مبارز دوران شاه اشرف دهقانی خواهر بهروز دهقانی از رهبران چریکهائی فدائی خلق بود که در زندان شاه به او تجاوز نمودند. او توانست در سال 1354 از زندان قصر بگریزد و اگرچه بعد انقلاب بایران بازگشت و در سازمان چریکهای فدائی خلق در کردستان مبارزه میکرد اما بعدها به خارج مهاجرت و ظاهرا در فرانسه یا آلمان اقامت دارد وکماکان برعلیه جمهوری اسلامی فعالیت دارد . اشرف ربیعی ، معصومه شادمانی ،اشرف احمدی و.. اخرین زندانیان سیاسی زن دوره شاه بودند که در فاصله ابان تا دیماه 1357 اززندان آزادشدند. این سنت سرکوب زنان فعال سیاسی در تاریخ ادامه پیدا کرد. از زنان ملی تا چپ و مذهبی و غیرمذهبی در زمان پهلوی دوم تا انقلاب بهمن ۵۷ و سرکوب زنان به بهانههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، این روند تاریخی زندانی شدن زنان به دلایل سیاسی در ایران ادامه دارد. امروز اما نامهایی با احکامی بلند مدت به عنوان قدیمیترین زندانیان سیاسی زن در ایران هستند .اگر بخواهیم قدیمیترین زن فعال سیاسی که امروز در بند است را نام ببریم، این نام کسی نیست جز زینب جلالیان. زندانی سیاسی کرد ایرانی که در سال ۱۳۸۶، هفده سال پیش از نوشتن این متن، بازداشت شد و در سال ۱۳۸۸ به اتهام «خروج غیرقانونی از کشور» به یک سال حبس تعزیری و به اتهام «محاربه به دلیل عضویت در گروههای مخالف نظام (پژاک)» به اعدام محکوم شد. حکم اعدام او در دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور تأیید، اما سپس به حبس ابد تقلیل یافت. زندانی سیاسی زنی که در زمان بازداشت به شیوههایی چون شلاق زدن به کف پا، مشت به شکم، کوبیدن سر به دیوار و تهدید به تجاوز، مورد آزار و شکنجه قرار گرفت و حال ۱۷ سال است بدون مرخصی، همچنان در بند است. او که بدون رعایت اصل تفکیک جرایم مدتها در کنار زندانیان عادی محبوس و در سالهای زندان به بیماری ناخنک چشم هم مبتلا شده که این بیماری موجب کاهش بینایی او شده و با وجود داشتن مشکلات پزشکی متعدد دیگر از جمله بیماریهای کلیوی و گوارشی، از رسیدگی مناسب پزشکی محروم مانده است.(۳) اما او همچنان با اراده به عمل سیاسی خود ادامه میدهد. در یکی از آخرین سخنانی که از او به بیرون از زندان رسید، در آستانهی رایگیری انتخابات اسفند ۱۴۰۲ حاکمیت جمهوری اسلامی، در پیامی به مردم گفت: «من به خاطر شما پشت میلههای زندان میمانم و شما هم به خاطر من فقط یک روز در خانههای خود بمانید و در این انتخابات فرمایشی شرکت نکنید.»(4). قابل توجه خانم فائزه درمورد رسیدگی پزشکی به زندانیان سیاسی ؟!-بعد از زینب جلالیان، دومین زن قدیمی زندانی سیاسی، مریم اکبری منفرد است. او در دی ماه ۱۳۸۸ پس از حوادث عاشورای ۸۸ بازداشت و در خردادماه سال بعد به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد. او را متهم به محاربه از طریق عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران کردند. اما او خود این اتهام را وارد ندانست. مریم اکبری منفرد مادر سه دختر است که تا لحظهی نوشتن این متن، بیش از چهارده سال است که از آنها دور افتاده. او در تمام طول این سالها لحظهای هم مرخصی نداشت. مریم اکبری منفرد در اسفند ۱۳۹۹ از زندان اوین به زندان سمنان تبعید شد. این زندانی بدون رعایت اصل تفکیک جرایم و عدم وجود امکانات بهداشتی در بند عمومی این زندان به سر میبرد. لازم به ذکر است که دو برادر مریم اکبری منفرد در سالهای ۶۰ و ۶۳ به اتهام ارتباط و عضویت در سازمان مجاهدین خلق توسط دادگاههای انقلاب در ایران اعدام شدند. برادر کوچک و خواهرش نیز در تابستان سال ۶۷ و همزمان با موج اعدام زندانیان سیاسی اعدام شدند.(۵) سالها زندان اما مریم اکبری منفرد را ساکت نکرده است. او در سال ۱۳۹۵ در نامهای سرگشاده، خانوادههای قربانیان اعدامهای دههی ۱۳۶۰ را فراخوانده تا علیه کسانی که بستگانشان را کشتند، دادخواهی کنند. خود او شکواییهای را تسلیم دستگاه قضایی جمهوری اسلامی کرده و در آن خواهان «تحقیق پیرامون موضوع اعدام غیرقانونی خواهر و برادر خود» شده است.(۶) او همچنین تلاش کرد و شکایتی را در کارگروه ناپدیدشدگان قهری سازمان ملل ثبت کرد و از این نهاد خواست تا جمهوری اسلامی ایران را دربارهی پرونده و سرنوشت خواهر و برادرش مورد پرسش قرار دهند. یک زندانی سیاسی که هم به عمل سیاسی خود دست میزند و هم در نقش یک دادخواه، به دادخواهی عزیزان اعدام شده خود میپردازد، آن هم پس از سالها زندان و دوری از خانواده و فرزندان و فشارهای فراوان نظامی که میخواهد همهی مخالفان خود را منقاد و مطیع خود سازد.
مهوش شهریاری (ثابت) و فریبا کمال آبادی از مدیران سابق جامعه بهایی در ایران (گروه یاران) قدیمیترین زندانیان زن در بند زنان زندان اوین هستند. خانم ثابت از ۱۵ اسفند ۸۶ و خانم کمال آبادی از ۲۵ اردیبهشت ۸۷ در زندان به سر میبرند. آنها ابتدا به ۲۰ سال حبس تعزیری محکوم شدند؛ اما دادگاه تجدیدنظر با حذف اتهاماتی نظیر جاسوسی و همکاری با دولت اسرائیل، حکم اولیه را نقض و آنها را به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم کرد. اما دادستان کل کشور این حکم را برخلاف شریعت تشخیص داد و مجدداً حکم به ۲۰ سال زندان داد. با این حال سال گذشته با اعمال ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی، حکم مدیران سابق جامعه بهایی به ۱۰ سال کاهش یافت و آنها قاعدتا باید تا دو سال دیگر از زندان آزاد شوند.
بهاره هدایت، فعال سرشناس دانشجویی در ایران با حکم سنگین ۱۰ سال زندان در بند زنان زندان اوین، زندانی است. او عضو شورای مرکزی و سخنگوی سابق دفتر تحکیم وحدت است که دهم دی ماه ۱۳۸۸ بازداشت و به ۲ سال حبس به دلیل توهین به رهبری، ۶ ماه حبس به دلیل توهین به رئیس جمهوری و ۵ سال حبس به خاطر اقدام علیه امنیت ملی و نشر اکاذیب محکوم شد. خانم هدایت پیشتر به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق مسارکت در برگزاری تجمع اعتراضی زنان در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ به دو سال حبس تعلیقی محکوم شده بود.
بهاره هدایت بر اساس ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی، خرداد سال ۹۴ باید از زندان آزاد میشد. اما حکم دو سال زندان تعلیقی او به اجرا گذاشته شد. خانم هدایت پیش از این چند بار دیگر هم بازداشت و زندانی شده بود.
ریحانه طباطبایی، روزنامهنگار از ۲۲ دی ماه ۹۴ در بند زنان زندان اوین است. او به یک سال زندان و دو سال محرومیت از عضویت در احزاب، گروها، دستجات سیاسی و فعالیت در رسانهها و فضای مجازی محکوم شده است. اتهام او تبلیغ علیه نظام اعلام شده است. روزنامهنگاری که در زمستان سال ١٣٩١ و در جریان بازداشت گسترده روزنامهنگاران در ایران هم به زندان افتاده بود.
ریحانه طباطبایی در سالهای ۸۹ و ۹۳ هم زندانی شده بود. او همکار روزنامههایی چون بهار و شرق بوده است. خانم طباطبایی اخیرا برای چند روز به مرخصی آمده است.
نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و نایبرئیس کانون مدافعان حقوق بشر اما از اردیبهشت سال ۹۴ در بند زنان زندان اوین به سر میبرد. او خرداد سال ۸۹ بازداشت و به اتهام “اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر” و “تبلیغ علیه نظام” به ۱۱ سال زندان محکوم شده بود. حکمی که در دادگاه تجدیدنظر به شش سال کاهش یافت.
خانم محمدی تیر ماه ۹۱ به دلیل بیماری و فلج عضلانی در زندان با حکم “عدم تحمل کیفر” از زندان آزاد شده بود، اما از اردیبهشت ۹۴ مجدداً زندانی شد و در حالی در حال سپری کردن محکومیت ۶ سال زندان خود است که مجدداً به ۱۶ سال زندان دیگر محکوم شده است.
آفرین چیت ساز، ستوننویس روزنامه دولتی ایران، دیگر روزنامهنگار زندانی در بند زنان زندان اوین است که به اتهام “اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت و همکاری با دول متخاصم” به ۱۰ سال زندان محکوم شده است. او از ۱۱ آبان ماه بازداشت و بیش از ۶ ماه در بند ۲ الف سپاه زندانی بود.
متهمان همکاری با مجاهدین
ریحانه حاج ابراهیم، مریم اکبری منفرد، صدیقه مرادی، زهرا زهتابچی، فاطمه مثنی و بهناز ذاکری، ۶ زندانی بند زنان زندان اوین هستند که با اتهام همکاری یا هواداری از سازمان مجاهدین خلق، حکمهای سنگین زندان دریافت کردهاند.
ریحانه حاج ابراهیم در روز عاشورای ۸۸ به اتفاق احمد و محسن دانش پور مقدم، مطهره بهرامی و هادی قائمی بازداشت و به اتهام محاربه به اعدام محکوم شد. حکم او در دادگاه تجدیدنظر به ۱۵ سال زندان تبدیل شد. خانم حاج ابراهیم تاکنون از مرخصی محروم بوده. او در زندان اوین با احمد دانش پور مقدم که محکوم به اعدام است ازدواج کرده است .
صدیقه مرادی که سابقه زندان در دهه ۶۰ را هم دارد به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به محاربه و ۱۰ سال زندان محکوم شده و از اردیبهشت ماه ۹۰ در بند زنان زندان اوین زندانی است. او به گفته همسرش “قبل از ۳۰ خرداد بازداشت شده بود؛ یعنی ۲۷ خرداد سال ۶۰. درواقع یک دانش آموز دبیرستانی که در آن زمان هوادار مجاهدین بود. بعد هم سال ۶۴ او را دوباره دستگیر کردند و ۴ سال زندانی بود و سال ۶۸ آزاد شد. اما دیگر هیچ فعالیتی نداشت و الآن به نوعی دارد تاوان همان دهه ۶۰ را باز میپردازد. تنها ارتباطش این بود که با دوستان سابقش که در زندان با هم بودند، یعنی هم بندیهای زندان، رفت و آمد داشت که آنها هم همین جا، یعنی در ایران زندگی میکنند. همسرم با آنها که دوستان قدیمی و همبندی زندان بودند، رفت و آمد داشت. همین را گفتند ارتباط و اتهام محاربه زدند”.
زهرا زهتابچی کارشناس جامعهشناسی و پژوهشگر علوم اجتماعی هم به اتهام “محاربه از طریق همکاری با یک سازمان مخالف نظام” به ۱۰ سال زندان محکوم شده و از مهرماه سال ۹۲ دوران محکومیت خود را در بند زنان زندان اوین میگذراند. پدر خانم زهتابچی در دهه ۶۰ اعدام شده است.
فاطمه مثنی، دیگر زندانی بند زنان زندان اوین هم با اتهام “محاربه از طریق همکاری با یک سازمان مخالف نظام” به ۱۵ سال زندان محکوم شده است. همسر او حسن صادقی هم با ۱۵ سال محکومیت در زندان رجایی شهر به سر میبرد.
خانم مثنی و همسرش سابقه زندان در دهه ۶۰ را هم دارند و سه برادر او در دهه ۶۰ اعدام شدهاند.
بر اساس گزارش وب سایتهای حقوق بشری، پدر همسر فاطمه مثنی در کمپ لیبرتی کشته شده و او به دلیل برگزارش مراسم ترحیم برای پدر همسرش در سال ۹۱ بازداشت و سپس به تحمل ۱۵ سال زندان محکوم شده است.
بهناز ذاکری هم با اتهام مشابه فاطمه مثنی و زهرا زهتابچی به ۱۰ سال زندان محکوم شده. او تابعیت دو گانه ایرانی- دانمارکی دارد و سال ۹۱ پس از سفر به ایران بازداشت و زندانی شد.
سایر زندانیانی که خان هاشمی به آنان تاخته است ؟!
رؤیا صابری نژاد نوبخت که تابعیت دو گانه ایرانی و بریتانیایی دارد از سال ۹۲ و پس از سفر به ایران زندانی شده و به اتهام توهین به مقدسات و توهین به مقامات از طریق فعالیت سایبری به ۵ سال زندان محکوم شده است. تاو ابتدا به ۱۸ سال و نیم زندان محکوم شده بود که با اعمال ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی به ۵ سال کاهش یافت. از دیگر زندانیان سیاسی که دارای خط سیاسی مشخص دارند و سلطنت طلب نیستند نسیم سلطانبیگی، آنیشا اسداللهی، مهوش ثابت، نرگس محمدی، سپیده قلیان، ویدا ربانی، گلرخ ایرائی، جوانا سنه (وریشه مرادی)، پخشان عزیزی، فریبا کمالآبادی و محبوبه رضائی را می توان نامبرد. خانم فائزه هاشمی عامدانه فراموش می کند که مبارزه زنان ایرانی دقیفا از بعد از انقلاب اسلامی که ایشان اتفاقا سرسخت هوادارآن بوده اند شروع شده و زندانیان زن نیز قبل از سال 1391 که ایشان به زندان تشریف بردند وجودداشتند.افرادی همچون فروغ سمیعنیا، جلوه جواهری، زهره دادرس، زهرا دادرس، هومن طاهری، سارا جهانی، متین یزدانی، یاسمین حشدری، شیوا شاهسیاه، نگین رضایی و آزاده چاوشیان، یازده فعال حقوق زنان هستند که با حکم قاضی مهدی راسخی، رییس شعبه سوم دادگاه انقلاب رشت به یک تا ۹ سال زندان محکوم شدهاند. این احکام بابت اتهامات «تشکیل گروه غیرقانونی، عضویت در گروه غیرقانونی، اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام» برای این فعالان صادر شده است. تا سال 1395 قریب شش سال بودکه زندانیان سیاسی زن در بند زنان زندان اوین از حق تلفن و بسیاری دیگر از حقوق قانونی خود محروم هستند. زندانیانی که برخی از آنها علیرغم گذشت سالهای طولانی از حبس و محکومیتشان از امکان استفاده از مرخصی هم محروم بودهاند.وصرفا بعداز جنبش های سال 1396 و1398 و1401 باپایداری زنان مبارززندانی وحمایت افکارعمومی داخل وخارج تسهیلاتی برای آنان فراهم شد که صدالبته تسهیلات افرادی نظیرجنابعالی بیش از سایرین بود .
حضورزنان شجاعی همچون فاطمه سپهری از خانواده شهدای جنگ عراق وایران که از سال 1398 رسما برعلیه ولایت فقیه موضع گیری وبکرات بازداشت و زندانی شده فارغ از این که طرفدارچه گروهی باشد چرا باید موجب نگرانی حضرتعالی شود .شما بخوبی آگاه بوده وهستید که زندانیان سیاسی چه دربند زنان وچه دربندمردان با گرایشات مختلف سیاسی و عقیدتی، اتهامات گوناگون و حکمهای متفاوت زندانی هستند.لذا همان طوریکه در یک خانواده همه فرزندان یک نظرو مشابه نبوده وهرکسی سازخودش را می نوازد اماتابع مقررات اعمالی پدریامادرهستند ، زندان هم ازاین قانون اجتناب ناپذیرجدانیست بطوری که برای حفظ سلامت خودزندانیان و مقررات بسنده از قدیم الایام در زندان های سیاسی و به تبع آن حتی در بندهای زندانیان غیرسیاسی مقررات خاصی مثل انتخاب چرخشی مسئول بند، تقسیم کار نظافت و سایراموربند وجودداشته ودارد وخواهدداشت جزآن که در دهه شصت دریک دوره جهنمی مسئولان بند و سلول ها راهم زندانبانان انتخاب میکردند ولی تقسیم کارکماکان وجودداشت واین مقررات برای همه زندانیان اعم ازقدیمی و جدید لازم الرعایه است تانظم و پاکیزگی بند برقرارباشد.الته که اجرای این مقررات برای برخی زندانیان ژن خوب ممکن است خوشایندنباشد کما این که در بندهای زندانیان عادی ژن های پولدارو قدرتمند اززندانیان محتاج و ضعیف برای نوبت کارگری خود استفاده می کنند.
زمانی که سی زن شجاع زندانی شامل سارا احمدی، نرگس ادیب، افسانه امامی، ثمین احسانی، الناز اسلامی، هستی امیری، نیلوفر بیانی، ناهید تقوی، نوشین جعفری، مریم حاج حسینی، زهره داوری، زهره زیوری، زهره سرو، بهاره سلیمانی، نرگس ظریفیان، مهناز طراح، گلاره عباسی، فریبا عادلخواه، رها عسکریزاده، هاله غلامی، سپیده کاشانی، مروارید فرتومی، سپیده قلیان، شهره قلیخانی، نازنین محمدنژاد، ژیلا مکوندی، فرنگیس مظلوم، روشنک ملایی، ملیحه نظری و فائزه هاشمی طی نامه ای خواستار توقف اعدام معترضان و احکام ناعادلانه جنبش سال 1401 شدند فائزه هاشمی فقط یکی ازآنان بود که تحت تاثیر جو نامه را امضاکرده بود والا همه میدانند حکم اعدام شالوده هستی بخش اسلام ناب محمدی و جمهوری اسلامی است که پدرش هم از بانیان آن بوده است که یک نمونه آن جدای از اعدام وتیرباران حدود 12 هزارنفر دردهه شصت ، اعدام حدود 4500 نفر زندانی دارای محکومیت در مردادتا شهریور ماه سال 1367 به فرمان خمینی و با اطلاع وموافقت بابای عزیز ایشان بوده است . از دیگر زندانیان سیاسی زنان اوین که باید نام آنان را ذکرکرد عبارتندازپانیذ عظیمی هم به اتهام فعالیت فیسبوکی به یک سال زندان محکوم شده و در بند زنان به سر میبرد.
الهام برمکی و نازیلا حمیدوا دو زندانی متهم به جاسوسی هستند. خانم برمکی شهروند ایرانی- قبرسی حکم ۷ سال زندان دارد ولی خانم حمیدوا هنوز در بازداشت به سر میبرد و دادگاهی برای رسیدگی به اتهام جاسوسی او تاکنون تشکیل نشده. نازیلا حمیدوا تبعه کشور آذربایجان است.
فهیمه اعرفی، لیلا جعفری و مرجان داوری ۳ زندانی مرتبط با عرفان حلقه و عرفان متافیزیک هستند. خانم اعرفی و خانم جعفری از شاگردان محمدعلی طاهری بنیانگذار عرفان حلقه هستند که محکومیت ۵ و ۳ سال زندان دارند.
مرجان داوری اما از عرفان متافیزیک و موسسه راه معرفت است که تاکنون دادگاهی برای رسیدگی به اتهامات او تشکیل نشده است.
زهرا شریفی، نوه شیخ علیاکبر تهرانی هم از اسفند ۹۴ همچنان در بازداشت در بند زنان اوین به سر میبرد و تاکنون دادگاهی برای رسیدگی به وضعیت او تشکیل نشده است.
مریم نقاش زرگران، معلم موسیقی و نوکیش مسیحی هم با حکم ۴ سال زندان از تیر ۹۲ در بند زنان زندان اوین است. او هم پروندهای سعید عابدینی، کشیش نوکیش مسیحی ایرانی آمریکایی بود که در معاوضه زندانیان میان ایران و آمریکا آزاد شد.
دستکم در بند زنان زندان اوین، بالغ بر خداقل هفتاد نفر زن زندانی سیاسی نگهداری میشوند که نسبت به خانم فائزه هاشمی هم دوران حبس بلندتری را طی کرده اند و هم مقاومت آنان با مقاومت و مبارزه خانم هاشمی تفاوت اساسی دارد .آنها اساسا اعتقاد به اصلاحات در حاکمیت توتالیتر مذهبی چه در عبای سیاه خامنه ای و چه در عبای سفید پدر فائزه نداشته و دعوای آنها با حاکمیت برسر سهم بری خانواده و پدر نیست، چرا که پدران این زندانیان و خانواده های انان هیچگاه در کیک قدرت نظام جمهوری اسلامی سهیم نبوده اند. برخی از ایشان در سنین بالا هم هستند و چهرههای درخشانی از جنبش کارگری هستند که در دفاع ازجامعه کارگری کشور درزندان هستند نه دعوای فامیلی ولایت فقیه و بدون شک ارج وقرب مبارزاتی آنان بیش از فائزه هاشمی می باشد اگرچه رسانه های داخل وخارج عامدانه سعی در برجسته کردن چند جهره همچون خانم هاشمی برای روزمبادا دارند بطورمثال آیا شمافکر کی کنید جایگاه جنابعالی بعنوان یک مبارز درون رژیمی با جایگاه افرادی چونزینب جلالیان، سعدا خدیرزاده، مژگان کاوسی، سکینه پروانه، ژیلا هژبری، هاجر سعیدی، فرشته حسینی، وریشه مرادی و پخشان عزیزی و یا پروین محمدی، نایب رئیس اتحادیه آزاد کارگران ، هاله صفرزاده، عضو کانون مدافعان حقوق کارگر ، یا ناهید خداجو، عضو هیأت مدیره اتحادیه آزاد کارگران و یا سپیده قلیان یکسان است ؟
اگرچه ازمشروطیت تا کنون پس آمدهرجنبش اجتماعی مقررشده بود تا دیگر زندانی سیاسی در زندانها نباشد و آزادی و استقلال و حاکمیت ملت بر ایران حاکم باشد. اما در سالهای سلطنت پهلوی اول و دوم مشروطه را به مشروعه شاهنشاهی و در پیآمد انقلاب 1357 پدرران امثال جنابعالی با فریب ونیرنگ دستاوورد جنبش انقلاب مردم را به یغمابردند تا رژیم منحط ولایت فقیه را پابرجانمایند. وازآن پس در همراهی با مردان دردوران سیاه خمینی و بابای جنابعالی وخامنه ای هزاران زن به دلیل اندیشهی سیاسی و عقیدهی متفاوت به سالها زندان محکوم شده و یا به چوبههای دار و تیرهای تیرباران سپرده شدند. اینک نیز که محتوای نوشته جنابعالی هرراس دیگری از مبازات زنانی داردکه به سیطره امثال شماوقعی نمی نهند. بدون شک فریاد آزادیخواهانه زنان ایرانی چه در زندان وچه بیرون زندان بایدهراس برای وارثان سیاه بختی این دوران داشته باشد زیرا این رود خروشان ارادهی زنان ایرانی که درجنبش مهسا-ژینائی تبلوریافت سنگ این استبداد و تعصب را خواهد شکافت و روزی خواهد رسید که زنان برخلاف آموزه های دینی شما دوشادوش مردان و برابر با آنان در تمام عرصههای سیاسی و زندگی، آزاد و رها خواهند بود. ومبازه زنان زندان و نامه شما نشان داده که آن روز فرارسیده است .شاید بد نباشد به حضورمبارک خانم هاشمی برسانیم همانطوری که شخصا بیان داشته اید مدتها پشت کنکور بودید ونتوانستید در دانشگاه قبول شوید تا به یمن دانشگاه آزاد بتوانید در رشته نامربوط حقوق بشر آن هم در جمهوری اسلامی تحصیل و سپس چون برادر بزرگوار که به بلژیک برای ادامه تحصیل رفتند به انگستان مسافرت وماموریت تشریف بردید و ناکام ار اخذ مدرک همچون سایر سران حکومتی به ایران بازگشته ودر همان دانشگاه بابا دکترای خودرا اخذکردید برسانیم زمانه بیداد مدتهاست گذشته و زنانی در زندانهای ایران بسر می برند که هریک ازآنان میتواند سرمشق زندگی شرافتمندانه ای برای جنابعالی گردد
لیست اسامی برخی زنان مبارز سیاسی
۱. سودابه فخارزاده اجتماع و تبانی علیه حکومت، ۵سال حبس، زندان اوین
۲. مریم اکبری منفرد هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران، دادخواهی برای خواهر و برادران اعدام شده، ۱۵سال حبس، زندان سمنان
۳. مهوش عدالتی علی آبادی فعالیت و تبلیغ علیه حکومت ولایت فقیه، ۱سال حبس، زندان اوین
۴. شیوا اسماعیلی اجتماع و تبانی علیه حکومت، ۱۰سال حبس، زندان اوین
۵. فرشته (طاهره) نوری اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت حکومت، ۶سال حبس زندان اوین
۶. پروین میرآسان فعالیت علیه حکومت، بلاتکلیف، زندان اوین
۷. زینب جلالیان عضو گروههای کردی مخالف حکومت، حبس ابد، زندان یزد
۸. ارغوان فلاحی تبلیغ علیه نظام وهمکاری با گروه های مخالف، بلاتکلیف، زندان اوین
۹. معصومه ( اکرم) اکبری فعالیت تبلیغی علیه حکومت، ۶سال حبس، زندان اوین
۱۰. مریم حاجی حسینی افساد فیالارض ۱۰سال حبس، زندان اوین
۱۱. نرگس منصوری تبلیغ علیه حکومت، ۹سال حبس، زندان اوین
۱۲. سعیده(سمیرا) صبوری، زندان اوین
۱۳. یاسمن صبوحی، زندان اوین
۱۴ آنیشا اسداللهی تبلیغ علیه حکومت،۵سال و ۸ماه حبس، زندان اوین
۱۵. ویدا ربانی اجتماع و تبانی ۵سال + ۶سال و ۱۵ماه حبس، زندان اوین
۱۶. ریحانه انصاری نژاد اجتماع و تبانی وتبلیغ علیه حکومت، زندان اوین
۱۷. شادی شهید زاده فعالیت با گروه های مخالف، ۵سال حبس، زندان اوین
۱۸. ناهید تقوی فعالیت تبلیغی علیه حکومت ۱۰سال و۸ماه حبس، زندان اوین
۱۹. نرگس محمدی تبلیغ علیه حکومت،مجموعا ۱۲سال و ۶ماه حبس، ۸۰ ضربه شلاق، پرداخت ۲فقره جزای نقدی و مجازاتهای تکمیلی، زندان اوین
۲۰. بهاره هدایت تبلیغ علیه حکومت، ۴سال و ۸ماه حبس، زندان اوین
اسامی و مشخصات زنان زندانی
۲۱. گلرخ ایرایی تبلیغ علیه حکومت، ۵سال حبس، زندان اوین
۲۲. مرضیه فارسی هوادار سازمان مجاهدین خلق ، ۱۵سال حبس، زندان اوین
۲۳. زهرا صفایی هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران، ۵سال حبس، زندان اوین
۲۴. فرحناز نیکخو، زندان اوین
۲۵. مرضیه جانی پور، زندان اوین
۲۶. سپیده کاشان دوست ( کاشانی) همکاری با دولت آمریکا، ۶سال حبس، زندان اوین
۲۷. شکیلا منفرد تبلیغ علیه حکومت، مجموعا ۹سال و ۱۱ماه حبس، ۲سال تبعید، پرداخت جزای نقدی و مجازاتهای تکمیلی زندان اوین
۲۸. رضوانه احمد خانبیگی تبلیغ علیه حکومت، ۵سال حبس، زندان اوین
۲۹. نسرین (اعظم) خضری جوادی اجتماع و تبانی، ۵سال حبس، زندان اوین
۳۰. نیلوفر بیانی همکاری با آمریکا، ۱۰سال حبس، زندان اوین
۳۱. فائزه هاشمی اجتماع و تبانی، ۵ سال حبس و ممنوعیت خروج از کشور، زندان اوین
۳۲. فریبا کمال آبادی اقلیت مذهبی تبلیغ آیین بهایی، ۱۰سال حبس، زندان اوین
۳۳. مهوش شهریاری ترویج بیحجابی، ۱۰سال حبس زندان اوین
۳۴. محبوبه رضایی فعالیت تبلیغی علیه حکومت، ۱سال و ۹ماه حبس، پرداخت ۸میلیون تومان جزای نقدی و مجازاتهای تکمیلی، زندان اوین
۳۵. سمانه نوروزمرادی همکاری باگروههای مخالف، ۱۱سال حبس، زندان اوین
۳۶. هاجر سعیدی همکاری با مخالفین حکومت ۱سال حبس، کانون اصلاح و تربیت سنندج
۳۷. سارینا جهانی اجتماع و تبانی، ۲سال حبس، زندان اوین
۳۸. مینا خواجوی اقدام علیه امنیت، ۶سال حبس، زندان اوین
۳۹. زهره سرو تبلیغ علیه حکومت، ۷سال حبس، زندان اوین
۴۰. شیرین سعیدی، زندان اوین
اسامی و مشخصات زنان زندانی
۴۱. راحله راحمی پور تبلیغ علیه حکومت، ۶سال حبس، زندان اوین
۴۲. نسیم سلطان بیگی اجتماع و تبانی، ۴سال و ۱ماه و ۱۶روز حبس و مجازاتهای تکمیلی، زندان اوین
۴۳. مهناز طراح تبلیغ علیه حکومت، ۴سال و ۴ماه حبس، زندان اوین
۴۴. سروناز احمدی تبلیغ علیه حکومت، ۳سال و ۶ماه حبس، زندان اوین
۴۵. نسیم غلامی سیمیاری متهم به بغی، بلاتکلیف، زندان اوین
۴۶. کبری بیگی، زندان اوین
۴۷. سها مرتضایی اجتماع و تبانی، ۶سال حبس، زندان اوین
۴۸. سپیده قلیان توهین به خامنهای، مجموعا ۳سال و ۳ماه حبس و مجازات تکمیلی، زندان اوین
۴۹. سحر (فاطمه) مختاری، زندان اوین
۵۰. آذر کروندی موسی زاده همکاری با گروههای مخالف، ۵سال حبس، زندان اوین
۵۱. زینب همرنگ سید بگلو اجتماع وتبانی، ۵سال حبس، زندان اوین
۵۲. پخشان عزیزی همکاری با گروههای مخالف، بلاتکلیف، زندان اوین
۵۳. وریشه مرادی متهم به بغی، بلاتکلیف، زندان اوین
۵۴. الهه فولادی، بلاتکلیف، زندان اوین
۵۵. نسرین روشن، زندان اوین
۵۶. مریم وحید فر، زندان اوین
۵۷. مولود حسین دوست، زندان اوین
۵۸. سمیرا نجاتیان، زندان اوین
۵۹. لاله ساعتی، زندان اوین
۶۰. ندا فتوحی، زندان اوین
۶۱. ژیلا هژبری همکاری با گروههای مخالف، ۳سال و ۸ماه حبس، کانون اصلاح و تربیت سنندج
۶۲. ناهید خداجو اجتماع و تبانی، ۵سال حبس و ۷۴ضربه شلاق، زندان اوین
۶۳. فروغ تقی پور هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۵سال حبس، زندان اوین
۶۴. سپیده کشاورز فعالیت تبلیغی علیه حکومت، ۱سال حبس، زندان اوین
۶۵. آرمیتا پاویر توهین به خامنهای، ۱سال و ۱۰ماه و ۱۷روز حبس، زندان تبریز
۶۶. نوشین مصباح همکاری با گروههای مخالف، ۱سال حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۶۷. نسرین سادات شهرآئینی تبلیغ علیه حکومت، ۱سال و ۳ماه حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۶۸. رؤیاملکوتی فعالیت تبلیغی علیه حکومت، ۶سال و ۸ماه حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۶۹. آزیتا فروغی مطلق تبلیغ علیه حکومت، ۳سال و ۸ماه حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۷۰. نگین حسن زاده همکاری با گروههای مخالف، ۳سال و ۶ماه و ۱روز حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۷۱. رها پورابراهیم تبلیغ علیه حکومت، ۳سال حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۷۲. سکینه پروانه توهین به خامنهای، ۷سال و ۶ماه حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۷۳. فاطمه سپهری توهین به خامنهای مجموعا ۱۹سال حبس و پرداخت جزای نقدی زندان وکیل آباد مشهد
۷۴. ساناز تفضلی اجتماع و تبانی، ۱۰سال و ۹ماه حبس، زندان وکیل آباد مشهد
۷۵. سارا ناصری، زندان وکیل آباد مشهد
۷۶. زیبا قلیچ خانی تبلیغ علیه حکومت، بلاتکلیف، کانون اصلاح و تربیت سنندج
۷۷. لیان درویش، زندان اوین
۷۸. فریده مراد خانی، ۳سال حبس، کانون اصلاح و تربیت تهران
۷۹. فرزانه قره حسنلو، ۵سال حبس، زندان مشهد
۸۰. نسرین حسنی تبلیغ علیه حکومت، مجموعا ۱سال و ۷ماه حبس و پرداخت جریمه، زندان بجنورد
اسامی و مشخصات زنان زندانی در سراسر ایران
۸۱. ناهید شیربیشه تبلیغ علیه حکومت، ۵سال حبس، زندان زنجان
۸۲. معصومه یاوری همکاری با گروههای مخالف حکومت، ۱۳سال حبس، زندان دولت آباد اصفهان
۸۳. مهسا سعیدی، بازداشتگاه اطلاعات سپاه یزد
۸۴. ساناز جهان تیغ تبلیغ علیه حکومت، زندان ساری
۸۵. شیوا خلیلی تبلیغ علیه حکومت، ۱سال حبس تعزیری ضبط تلفن همراه، زندان بابل
۸۶. شریفه محمدی، زندان لاکان رشت
۸۷. رؤیا ثابت، بازداشتگاه پلاک ۱۰۰شیرا
۸۸. نیلوفر سادات هاشمیان، بازداشتگاه اطلاعات سپاه سمنان
۸۹. ژینوس شادابی، بازداشتگاه اطلاعات همدان
۹۰. نیلوفر غزاله انتشار عکسهای بدون حجاب، ۵سال حبس از پرونده اول و بلاتکلیف از پرونده دوم بازداشتگاه اطلاعات اصفهان
۹۱. نرگس سلیمانی، بازداشتگاه اطلاعات سنندج
۹۲. فرشته فدایی فر، بازداشتگاه اطلاعات سنندج
۹۳. سحر صالحیان، بازداشتگاه اطلاعات سنندج
۹۴. فریده قهرمانی فر، بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه
۹۵. پریسا محمدی، بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه
۹۶. فرزانه معینی، بازداشتگاه اطلاعات یاسوج
۹۷. مریم جلال حسینی توهین به خامنهای، ۶سال زندان و ۲سال تبعید به شهرستان ایلام، زندان کچویی کرج
۹۸. پرستو افشاری نژاد تبلیغ علیه حکومت، زندان دولت آباد اصفهان
۹۹. بتول امیدی تبلیغ علیه حکومت، زندان ایلام
۱۰۰. فخری امید تبلیغ علیه حکومت، زندان ایلام
اسامی و مشخصات زنان زندانی
۱۰۱. گلاویژ طهماسبی، بازداشتگاه اطلاعات سنندج
۱۰۲. تینا دلجو تبلیغ علیه حکومت، ۱سال حبس، زندان لاکان رشت
۱۰۳. یکتا فهندژ سعدی، زندان عادل آباد شیراز
۱۰۴. صفورا ملکی، بازداشتگاه اطلاعات ایلام
۱۰۵. مریم ابراهیمی تبلیغ علیه حکومت، زندان دولت آباد اصفهان
۱۰۶. فرمیسک بابایی، بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه
۱۰۷. فاطمه ( مژگان) تدریسی توهین به خامنهای، ۶سال حبس و ۲سال تبعید به شهرستان زنجان، زندان کچویی کرج
۱۰۸. سحر احمدی، بازداشتگاه اطلاعات سنندج
۱۰۹. مینا کرمی فعالیت آموزشی وتبلیغ علیه حکومت، ۵سال حبس، زندان عادل آباد شیراز.
۱۱۰. لالیخان نیک نیا همکاری با گروههای مخالف، بازداشتگاه اطلاعات ارومیه
۱۱۱. مریم سادات یحیوی تبلیغ علیه حکومت، ۱سال حبس، زندان اوین
۱۱۲. ژینا پندار، بازداشتگاه اطلاعات سنندج
پانوشتها:
۱- نخستین زن زندانی سیاسی در ایران، که بود؟، ابراهیم مروجی، عصر نو، ۶ فروردین ماه ۱۳۹۳.
۲- بررسی عملکرد تشکیلات زنان حزب توده؛ بین سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۶۱، سمانه بایرامی، فصلنامهی مطالعات تاریخی، سال نوزدهم، شمارهی ۷۳، تابستان ۱۴۰۰.
۳- عدم رسیدگی پزشکی به وضعیت زینب جلالیان در زندان یزد، خبرگزاری هرانا، ۱۹ بهمن ماه ۱۴۰۲.
۴- زینب جلالیان، زندانی سیاسی: یک روز در خانه بمانید و در انتخابات فرمایشی شرکت نکنید، صدای آمریکا، ۱۰ اسفندماه ۱۴۰۲.
۵- گزارشی از آخرین وضعیت مریم اکبری منفرد در زندان سمنان، خبرگزاری هرانا، ۲۳ تیرماه ۱۴۰۲.
۶- دادخواهی از زندان: نامهی سرگشاده و شکواییهی مریم اکبری منفرد، رادیو زمانه، ۲۷ مهرماه ۱۳۹۵.
پیرامون انتخاب پزشکیان تحریم و امتناع، فروپاشی و براندازی/ جنبش انقلابی مردم ایران
بیانیه جنبش انقلابی مردم ایران پیرامون انتخاب پزشکیان «قسمت هفدهم -تحریم و امتناع ، فروپاشی و براندازی »
انتخابات اخیر ریاست جمهوری و شکست سیاست نوین دستگاه ولایت فقیه در فریب مردم برای مشارکت مردم به صندوق مارگیری انتخابات و نقطه نظرات گوناگون گروه ها و سازمان های مختلف خودی و عیرخودی باعث بحث درونی محفل ما نیزشد. بیانیه زیر حاصل جمع بندی نظرات مختلف و بحث های رفقای جنبش انقلابی مردم ایران بوده که توسط رفقا فریبرز و ژینا جمع بندی ومنتشر شده است .
حرکت تابناک انقلابی معنی دار مردم ایران در انتخابات تیرماه 1403 همه نظریه های موجود سیاسی گروه ها و احزاب و جامعه شناسان را به باد فنا داد و باردیگر ثابت شد مردم در عمل روزانه خود و زندگی مشقت بار خود راهکارهائی را بر خواهندگزید که لازمه زمانه زندگی آنان است . بطور عموم در جوامعی که هنوز ساختار طبقاتی شکل برتر نیست و فقدان احزاب ، نهادهای برساخته و سازمان های اجتماعی خودراسا در لحظات موعود رنگ زندگی خودرا برمی گزینند. مردم در تحریم نشان دادند که برای مبارزه با حکومت ارتجاعی دیکتاتوری ولایت فقیه و ایجاد توازن قوا راهکارهای متعددی را از بین اصلاحات ، تحریم ، براندازی و سرنگونی انتخاب خواهندکرد. مردم در تجربه به این نتیجه رسیدند که حداقلگرایی سیاسی در جنبش اجتماعی تحولخواه بهدلیل حداکثرخواهی در ساختار قدرت نادرست است زیرا بی کفایتی و ناکارآمدی مردم سالاریدینی بهعنوان موجودی پر از ناسازه و بیشکل با سابقه سیاه جنایتکاری و خشونت در سرکوب را دیدهاند. مردم دریافتند این شکل از مشارکت سیاسی در ساختار سیاسی مسلط زیر نام انتخابات، نامش مشارکت نیست بلکه شکلی از حامیگرایی غیرفعال یا نرم در مسیر بازتولید استبداد است. عمل و تاثیرآنان در وحشت ولایت فقیه از بی استقبالی مردم به صندوق رای نشان داد تحریم انتخابات در مقابل اعمال نمایشی، ناکارآمد و شبهدمکراتیک مردمسالاریدینی در جای خود نوعی مشارکت محسوب میشود که شهروندان یک جامعه آگاهانه از شرکت در نمایشی مضحک و مخاطرهآمیز پرهیز نموده و با عدممشارکت فعال، بنوعی نافرمانیمدنی کرده و ساختار قدرت را به چالش کشانیده که چنانچه این فرآیند تکامل یابد دوره فروپاشی نظام را تشدید خواهدکرد. حرف دل نسل جوان و مبازان جنبش زن -زندگی- آزادی آن نوشته آلبرکامو نویسنده فرانسوی نسب الجزایری بود که می گفت :« دیگر بس است. زین پس حرفهای باطل را باور نخواهیم کرد، همانطور که دیگر از این بابت اطمینان خواهیم داشت که آزادی هدیهای نیست که از جانب حاکمیت یا رهبری خاص انتظار دریافتش را داشته باشیم، بلکه باید هر روزه با تلاش فردی و وحدت و اتحاد جمعی این دارایی را از آنِ خود کنیم ». شاید نقل این گفتار مصطفی تاج زاده از منتقدان ساختاری جمهوری اسلامی بی منااسبت نباشد که در باره سکوت خوددر انتخابات اخیر گفته است :«مشکل اصلی» نه سعید جلیلی بلکه «پدرخوانده» او است و پیشبینی کرده که این پدرخوانده که اشاره به علی خامنهای است، بهزودی «به سراغ پزشکیان و دولتش خواهد آمد.آقای تاجزاده با اشاره به رأی ۱۸ میلیون ابراهیم رئیسی در انتخابات سال ۱۴۰۰ یادآوری کرده که ما آن را «انتخابات اقلیتی» خواندیم لذا اکنون نمیتوانیم مشارکت ۴۹درصدی و رأی ۱۷میلیونی پزشکیان را پیروزی ملت بخوانیم. آنهم درحالیکه تفاوت آرا حدود سه میلیون است و جلیلی در نیمی از استانها نفر اول شده است. بررسی تحریم دهه اخیر نشان می دهد که تحریم جهانی که توسط حکومت اسلامی علیه مردم ایران تحمیل شده دارای پیشنه ای همزاد جمهوری اسلامی است چرا که اگر واقع بینانه تحریم علیه مردم را بررسی کنیم مشاهده خواهیم کرد از همان بدو انقلاب تحمیل هشت سال جنگ توسط حکومت علیه ملت، سپس تحمیل حجاب اجباری علیه زنان و کودکان، تحمیل باورهای مذهبی و ایدیولوژیک بر کودکان و نوجوانان، تحمیل ولایت مطلقه فقیه و جانشین رهبری، تحمیل اصلاحطلبی در مطالبات مردمی و سرانجام تحمیل تحریم جهانی علیه مردم ایران همگی نشانگر تحمیلی بودن هویت و کارکرد نظام اسلامی پس از انقلاب ۵۷ است. مردم در واقع با تحریم انتخابات به تحریم های جمهوری اسلامی در باره تحریم شهروندان نظیر تحریم قومیت ها ، تحریم حق انتخاب شفل ، تحریم برابری جنسیتی ،تحریم زیست محیط پایدار وتحریم امنیت و آزادی سیاسی، پاسخ دادند. کاهش شدید نرخ مشارکت در انتخابات اخیر ریاستجمهوری اسلامی که دنباله تحریم انتخابات 1401 و تحریم انتخابات مجلس در اسفند 1402 بود زنگ رسوائی سراسری را برای همه جناح های قدرت و فرصت طلبانی که در صدد موج سواری از جنبش مردمی هستند به صدادرآورد . این تحریم که ریشه در مطالبات مدنی سرکوب شده 47 سال حکوکت ننگین و فاشیستی جمهوری اسلامی بوده نشانه بلوغ سیاسی – اجتماعی ناشی از جنبش مهسائی مردمی را بر پیشانی خوددارد .محتوای تحریم این یا آن« جناح اصولگرا و اصلاح زلب نبوده بلکه مشروعیتزدایی از کل ساختار حاکمیت جمهوری اسلامی متکی بر ولایت فقیه و نشانه گیری کلیات نظام سیاسی بوده که بیانگر تغییر نظام سیاسی موجوددر قالب دین وولایت و عبور از تحجرات شیعه گونه برآمده از عصر صفوی است. بر خلاف کسانی که جنبش مهسائی را راکد و شکست خورده تلقی میکردند این تحریم یکی از بالندهترین اشکال مشارکت سیاسی مردم وفادار به جنبش مهسائی بود زیرا تحریم انتخابات، نشانگر بلوغ سیاسی اکثریت مردمی است که در کنار اعتراضهای خیابانی در اقصی نقاط شهرهای کشور، به شکلی دمکراتیک با مشارکتی فراگیر و یکپارچه به جمهوری اسلامی نه گفتهاند.بررسی نرخ مشارکت در همه استانهای کشور اعم از استان های قومی و اقلیتی و سایر بیانگر اتمام حجت مسالمت آمیز با حکومت دینی ارتجاعی حاکم و مانیفست جنبش تحول خواهان گذار از جمهوری اسلامی به سوی یک حکوکت دمکراتیک غیردینی است که حکایت از آن دارد که در آینده نه جندان دور در صورت تداوم تحمیل حکومت سیاسی به مردم، موج نارضایتی درکنار همبستگی مشهود در انتخابات اخیر، مسیری را طی خواهد کرد که سرنوشت نظام سیاسی در خیابانها رقم خواهد خورد. این تحریم همچنان پوزه کثیف دیوزه گان جاکمیت ارتجاعی دینی همجون بازماندگان منحط توده ای ها و اکثریتی ها به رهبری ژنرال بی ستاره محمدعلی عموئی وتواب فدائی فرخ نگهدار بود که در قالب تشکل خودساخته دهم مهر و راه توده در آرزوی تشکیل حزب کمونیست دولتی هوادار روسیه با بال خرمرادبرقی سوارشده اند. تحریم شکاف در نظام سیاسی و ارکان آن را نیز تشدید نموده و دامنه ان را گسترش داده که ریزش آرای اصولگرایان از 18 میلیون ساختگی در انتخابات 1401 به مجموعه 13 میلیونی انتحابات 1403 موید این ادعا می باشد . بدون شک تحریم انتخابات این فرصت را حتی به ارکان درون ساختار قدرت نیز میدهد که درصدد یافتن راهکاری برای زودن برخی علل ناکامی موجودبرآیند. تحریم کنندگان عامدانه درصدد انتقال این پیام به مدعیان اصلاح طلبی بوده اند اگر خواهان هرگونه تحول ساختاری هستند باید از تحریم بعنوان اهرم فشار به نیروهای رقیب صاحب قدرت در لانه رهبری، سپاه، نیروهای امنیتی، بازار، و بوروکراتها و حامیان متعصب آنان استفاده کرده و آنان را به عقب بکشانند. مردم فارغ از گفتار مدعیان اندیشه ای -که خوددر تقابل با جناح مقابل نتوانستند دودقیقه بی حرمتی را تحمل ودر رسانه سراسرس جمهوری اسلامی بلندگورا پرتاب ولی همیشه مردم را به مدارا دعوت میکردند – نشان دادند که در پی آمد تجربیات حاصل از جنبش مهسائی با عدم مشارکت در انتخابات ثابت کردند که تحریم انتخابات و حاکمیت شکل دیگری از مشارکت سلبی دارای پایانه های قدرتمند و دمکراتیکی از مبارزه مسالمتجویانه علیه وضع موجود است. این فرصت چه بسا از زمره آخرین فرصتهای سیاسی است که مردم ایران با عدم مشارکت خود به نظام سیاسی و اصلاحطلبان میدهند تا به تغییرات اساسی بپردازند. در غیر اینصورت حضور آرای مردم به جای صندوق انتخابات به خیابانها و میادین شهرها خواهد کشید و دیگر از تاک و تاکستان نظام نامقدس اسلامی دانه انگوری باقی نخواهد ماند. باید پذیرفت که رفتارسیاسی مردم درقالب امتناع یعنی تجلی بارز امر سیاسی توسط کسانی است که پای صندوق های رای نرفتند. درواقع کسانی که در دور اول انتخابات کنونی رأی ندادند عملا سخن و محدوده امر سیاسی را انکشاف داده و مخالفت مردم با محدوده سیاست حاکم و حاکمیت را توسعه دادند. امتناع یا تحریم انتخابات تبلور موضعی دموکراتیک در« نه گفتن به حاکمیت» به شمار می رود . اگرچه امر سیاسی امر جمعی است اما موضع اصولی و درست افراد منفردی که براین امر جمعی تاثیرگزارهستند نیز در گسترش محدوده امتناع قابل توجه است اعلام موضع بسیاری از زندانیان سیاسی با گرایش های متفاوت سیاسی از چپ و رادیکال و آزادیخواه و ملی درگسترش حریم امتناع و تحریم موثربوده است.بسیاری از روشنفکران آفت زده بی عمل راست و چپ که در فاجعه 47 ساله اخیر همیار حاکمیت بوده اند با تکیه نادرست بر آرای« هانا آرنت » صندوق رای را به مثابه گنجینه اسرار مبارزه طبقاتی دانسته و صرفا بر آری یا نه تکیه زده اند در حالیکه مردم به درستی از بعد از جنبش سبز و رسیدن به جمع بندی جدید ناشی از حضوردر خیابان، گزینه تحریم را به سایر اشکال مبارزاتی افزودند که نتیجه بلافصل آن نیز اتفاقا تائید مسعودپزشکیان برای جلوگیری از تحریم بعدی بود. یعنی تحریم انتخابات ریاست جمهوری 1400 و انتخابات مجلس در اسفندماه 1402 بدرستی نشان از حرکت عامدانه مردم در تحریم حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی است که چون درختی آفت زده راهی مگر قطع ریشه آن نیست و هرگونه سم پاشی بقصد جلوگیری از آفت بیشترو سلامت بدنه درخت « مشارکت در انتخابات » راهی نادرست و فرصت سوزی بیش نیست .تکیه بر لولوخورخوره هائی نظیر احمدی نژاد و رئیسی و سعید جلیلی با وجود شخص ولی فقیه بعنوان بزرگ لولوخورخوره حرکتی انحرافی به قصد سفیدشوئی ولایت فقیه و پابرجائی دیکتاتوری مذهبی است . قرائن و اماره های قابل مشاهده تاکید دارند که ولی فقیه و عناصر اصلی حاکمیت در پی آمد تحریم جدی انتخابات مجلس مورخ اسفندماه 1402 و با جمع بندی نتایج جنگ غزه و علائم فروپاشی نظام ولایت با حفظ جمهوری اسلامی در میان نارضایتیهای داخلی و افزایش تنشها با غرب و اسرائیل بر سر غزه که با دخالت متحدان تهران، حزبالله در لبنان و حوثیها در یمن، تشدید شده به این نتیجه رسیدند که درشرایط کنونی ایران به رئیسجمهوری نیاز دارد که بتواند به لایههای مختلف جامعه جذابیت داشته باشد، اما نظام حاکم شیعه را به چالش نکشد که از نظر اتاق فکر مهندسی انتخابات بزعامت ولی فقیه روحیه ملایم دکترمسعودپزشکیان می تواند متحد مورد اعتماد در فرایند جانشینی باشد . طراحان انتخابات معتقد بوده و هستند که دکترپزشکیان به عنوان فردی که میتواند وحدت بین کسانی که در قدرت هستند را تقویت و فاصله بین نظام روحانیت و مردم را کاهش و روند انتخاب رهبر بعدی را هموار سازد، معرفی شود. این فرآیند مهندسی شده که احتمالا شاید خود پزشکیان نیز از آن بی اطلاع بوده متعاقبا با ابراز علائمی به جناح اصلاح طلب و منادیان رسانه ای آنان همچون عباس عبدی ، محمدقوچانی ، سعید لیلاز ، زید آبادی ، دکتر عبدالکریمی و محمدفاضلی و روزنامه های سازندگی ، اعتما د ، انتخاب و شرق در برگزاری میزگردهای کنترل شده دوطرفه با اصلاح طلبان بدون ایجاد آشوب و برخورد با خط قرمزها بعنوان دستورکار همه جناح های درون حاکمیت قرارگرفت و تواتست حتی بخشی از اپوزیسیون داخل و خارج را که در انتخابات قبلی ریاست جمهوری و انتخابات اسفندماه 1402 مجلس روش عدم حضور و تحریم پیشه کرده بودند را بهه ضندوق های رای بکشاند تا منویات رهبرگونه ولی فقیه به عمل نشانده شود. البته که عموم سردمداران مشارکت بخوبی آگاه بودند که انتظار نمیرود رئیسجمهور جدید تغییر عمدهای در سیاست هستهای یا خارجی ایران یا حمایت از شبهنظامیان در منطقه ایجاد کند، اما او به شدت در انتخاب جانشین خامنهای، که تصمیمات کلان دولتی را میگیرد، نقش خواهد داشت.و لذا در فکر حضور فعال در نقش آفرینی در مهلکه جانشینی رهبری در انتخابات شرکت کردند. مستندات بسیاری وجوددارد که دلیل برآن است که انتخابات پزشکیان «مهندسی» شده بود تا ایجاد سطحی از آرامش در خارج و هم داخل برای فراهم شدن فرصت ارزیابی صحنه طوفان زده بین المللی به ویژه در صورت ریاست جمهوری دوباره ترامپ در ایالات متحده بودند که در این راستا بخوبی آگاه بودند که پیروزی فردی تندرو همچون جلیلی باعث تشدید تنش در روابط خارجی ایران میشود و خواستار ایجاد آن شرایط نبوده و تائید صلاحیت و پیروزی پزشکیان که به نوعی مهندسی انتخابات هم بود در همین رابطه قابل توصییح است . نگاهی به عنوان نامه آقای عبداله ناصری طاهری – ازرهبران و فعالان اصلاح طلب که در صف تحریم انتخابات بود- خطاب به پزشکیان به عبارت « رئیس جمهوری منتخب جمهوری اسلامی» به جای« رئیس جمهوری منتخب مردم ایران » و همچنین افزایش آرای هردوکاندیدا در دور دوم انتخابات نسبت به دور اول که برابر 5،969،213 در مقابل 5،064،881 یعنی تفاوت فقط 904،332 رای » نه به معنی رقابت فشرده که تائید نشانه مهندسی معنی دار آرا می باشد .
مرحله انتخابات مسعود پزشکیان سعید جلیلی
مرحله دوم 16،384،404 13،538،179
مرحله اول 10،415،191 9،473،298
تفاوت 5،969،213 5،064،881
نکته مهم آن که رهبر بی خرد جمهوری اسلامی که همیشه خودرا تافته جدابافته می داند نیز از شوک این امتاع مردمی که میتوان منبعد آن را « جنبش تحریم » نام نهاد تکان خورده ودر دیدارروز چهارشنبه 13 تیرماه 1403 با تولیت جدید ،مدیران و جمعی از اساتید مدرسه عالی شهید مطهری، میزان مشارکت در مرحله اول انتخابات را کمتر از حد توقع و خلاف پیشبینیها خواند و گفت:« این مسئله عللی دارد که اهل سیاست و جامعهشناسان آنها را بررسی میکنند. وی تصور برخیها را مبنی بر اینکه هر کسی در مرحله اول رأی نداده مخالف نظام است، صد در صد اشتباه خواند و گفت: ممکن است عدهای، از برخی مسئولان و یا حتی نظام اسلامی خوششان نیاید همانگونه که آزادانه این حرفها را میزنند اما این ذهنیت که هر کسی رأی نداده متصل به این افراد و این طرز فکر است کاملاً غلط و اشتباه است.» توگوئی تحریم کنندگان ذوب شدگان در ولایت هستند که از فرط اشتیاق به ولایت آنرا تحریم کرده اند؟! زیرا بر اساس آمار رسمی جمهوری اسلامی حداقل ۶۰ درصد از واجدان شرایط در داخل کشور در دور اول و بیش از ۵۰ درصد آنها در دور دوم انتخابات شرکت نکردند.البته اگر اگر کل رأیدهندگان بالقوه داخل و خارج از کشور تجمیع شود، آنگاه بر پایه آمار اعلام شده، این رقم به ۶۲ درصد در مرحلۀ اول و ۵۳ درصد در مرحلۀ دوم، افزایش پیدا میکند.که بیانگر گستردهترین تحریم انتخاباتی در کل تاریخ ادوار انتخابات برگزار شده توسط جمهوری اسلامی به لحاظ کمی و کیفی بوده است . اگر چه ترکیب و اهداف کسانی که رأی ندادند، یکسان نیست اما بدون شک همه تحریم کنندگان و حتی بهش قابل توجهی از رای دهندگان در لزوم تغییرات ساختاری و نگاه منفی به اثرگذاری نهادهای انتخابی جمهوری اسلامی در حل مشکلات کشور و بهتر شدن رفاه اجتماعی و سطح زندگی مردم اشتراک نظر داشته اند. بررسی موشکافانه موضوع و مصاحبه های متععد افراد مختلف همگی نشان می دهئ که یک توافق نانوشته بین تحریم کنندگان و بخش قابل توجهی از رای دهندگان آنها وجود داشته که بدون تغییر نهادهای پایهای قدرت اوضاع بهسامان نمیشود. در این دوره از انتخابات اکثریت قاطع نیروهای جامعه مدنی ایران اعم از دانشجویان، اساتید دانشگاه، معلمان، کارگران، فعالان زنان، مدافعان حقوق بشر، پزشکان، روزنامهنگاران، اتحادیههای صنفی، نویسندگان، کنشگران زیستمحیطی، فعالان سازمانهای مردمبنیاد گزینه امتناع از رأی و یا دعوت به تحریم انتخابات را برگزیدند.
بررسی سایت ها و گروه های شبکه های اجتماعی ورسانه های تبلیغاتی داخل کشور نیز موید این موضوع بوده که مدافعان شرکت در انتخابات تنها در بین فعالان بخش خصوصی، صنعت دیجیتال، استارتآپها، بازیگران بازارسهام و مدعیان کارآفرینی بهصورت نسبی برتری شکننده داشتند اما در یک اتفاق کمسابقه تقریباً اکثر قریب به اتفاق سلبریتیها و چهرههای شاخص هنری و ورزشی کشور- باستثنای بخش لمپن و نان به نرخ روزخور وآلوده فساد – از هیچیک از کاندیداهای تأیید صلاحیتشده حمایت نکردند.
جزئیات آرای مأخوذه به تفکیک شهر و استان از سوی وزارت کشور و استانداریها که به صورت رسمی منتشرشده نیز حکایت از عدم حضور جدی بیش از نصف واجدین شرایط در همه استانها باستثنای دو استان که آن هم شائبه تقلب وجوددارد می باشد . شکاف مرکز-پیرامون در این انتخابات نیز تا حدی فعال شد، و به نفع مسعود پزشکیان عمل کرد. اما اکثریت رأینداده در بردارندۀ همۀ اقشار ایران اعم از طبقات اقتصادی، گرایشهای فرهنگی، قومیت است که میتوان حدس زد سهم زنان و افراد زیر ۳۰ سال در سبد آرای ریختهنشده به صندوقهای انتخابات به طور قابل اعتنایی بیشتر بوده، مضافا سبد آرای مردان و افراد ۴۰ سال به بالا یا بقولی پدران فرزندان جنبش « زن – زندگی – آزادی » یا همانا محافظه کاران و نسل پنجاه و هفتی ها در سبد آرای صندوق ها بیشترکه در بین آنها نیز تعداد رأیدهندگان در شهرهای کوچک و متوسط نسبت به شهرهای بزرگ بیشتر است. این روند همیشه بر انتخاباتهای قبلی حاکم بوده، اما ریزش رأی در شهرهای کوچک و متوسط به طور نسبی بیشتر رخ داده است. از منظر جامعه شناسی این ریزش آرا نتیجه تجربی خودمردم در عمل سیاسی جنددهه اخیر بوده است زیرا اگرصورت بندی تفاوت کیفیت رأی دادن مردم را در انتخابات تا کنون نشان داده که مردم از اولین ادوار دوره انتخابات« 1376-1358 » که بر مشارکت همدلانه مبتنی بر اطاعت بوده به آرامی وارد دوره مشارکت تغییرطلبانه مبتنی بر احساس عاملیت
« 1388-1376» شدند و درانتخابات سال 1388 برای اولین بار شعارمرگ بردیکتاتور بعنوان تابو شکنی مطرح شد چرا که تا آن سال هنوز قداست ولایت فقیه زیر سئوال جدی از طرف مردم کوچه وبازار نرفته بود لذا مردم پس از نتیجه نگرفتن از امر سیاسی خود مشارکت نومیدانه مبتنی بر تلاش نهایی را در ادوار« 1400-1388» نشان داده و آنگاه با آغاز جنبش مهسائی وارد دوره مشارکت مبتنی بر انفصال و گسست علنی سیاسی از حاکمیت سیاسی « 1403-1400» شدند. بررسی این ادوار بیانگر آن است که دورهی اول، با مشارکتی روبرو هستیم که بیش از همه، از جنس تبعیت، وفاداری و همراهی با نظام حکمرانی است. در این دوره، هنوز فاصلهی معناداری میان خواستهها و انتظارات اجتماعی و نظام سیاسی شکل نگرفته است. در حقیقت، مشارکت در دورهی اول، ماهیت پشتیبانی از نظام مستقر محسوب میشود. اما در دورهی دوم، جامعه با پدیدهی نوظهوری مواجه شد که به معنی گذار از تبعیت و پشتیبانی بیقید و شرط از نظام سیاسی به «عاملیت اجتماعی » برای تغییر بود. این تغییر محصول علل و عواملی منجمله برآمدن نسل جدید بود. درواقع همین عاملیت بود که شهروند را واداشت که بگوید « این من هستم که باید عهدهدار زندگی خویش باشم و سکان سرنوشتم را خود به دست بگیرم » . پس ازرویکرد است که موج بزرگی از تغییرطلبی مبتنی بر عاملیت شهروندان، شکل گرفت و عموم مردم، خواهان تغییراتی در سطح راه و رسم حکمرانی و سیاستها و تصمیمات شدند.که تبلور آن در دوره سوم از جایی آغاز شد که شهروندان از اثرگذاری بر نظام سیاسی و دستیابی به تغییرات دلخواه، ناامید شدند. احساس کردند از یکطرف نظام توتالیتر حاکم بنای بطسازی تقییر ندارد و از طرف دیگر اجرای تغییر و تحول از توانایی و ظرفیت شهروندان بیرون است. به سخن دیگر موج عاملیت » به صخرهی سخت قدرت برخورد کرد و به نتیجهی دلخواه نرسید. با این همه، هنوزکورسویی از امید از دست رفته سوسو میزد. از اینرو، تلاش نهاییشان را برای نفوذ خواستهها و انتظاراتشان بر نظامی که انعطاف لازم را ندارد، انجام دادند. ولی همین کورسوی امید آن ها را در چهارمین دوره، آشکارا به انفصال و شکاف سیاسی میان ملت با دولت، مبتنی بر اعتراض و خروج از دایره حاکمیت کشانید . تفاوت این دوره با سه دوره پیشین در این است که اینبار برخلاف گذشته، چهره مشارکت سیاسی و در نتیجه شعارهای مردم تغییر کرد؛ به این معنا که در دورهی چهارم، مشارکت سیاسی نه با رأی دادن، بلکه با« رأی ندادن » حاصل از جنبش مهسائی و تقابل رسمی با دیکتاتوری مواجه شد .به همین علت در چهارمین دوره مشارکت سیاسی درانتخابات اخیر اوضاع به گونهای پیش رفت که ۶۰ درصد واجدین شرایط از حضور در پای صندوقهای رأی امتناع ورزیدند. معترضین، کنش اعتراضی و انفعالی و انفصالی خود را با شدت تمام بر صورت نظام کوبیدند. جمع دیگری از معترضان، با شرکت در انتخابات و انتخاب پزشکیان، آخرین تیر ترکش خود را در چله نهادند و رها کردند که به هزار شاید، به هدف اصابت کند و شرایط سیاسی را تغییر دهد. این گروه بیش از آنکه به تحول امید داشتهباشند، به حکمرانان به صراحت هرچه تمامتر، اولتیماتوم دادند که این، آخرین فرصت است؛ آخرین مشارکت مبتنی بر رأی دادن. اما اگر با چشم باز سیاسی به این اتخابات بنگریم چند نتیجه محتوم ظهورکرد که اولین آن بود که ادعای رژیم در انتخابات سال 1400 مبنی بر 18 میلیون رای رئیسی تقلب بوده است زیرا همه تلاش و موشش انتخابات اخیر که از آن انتخابات فعال تر بود صرفا مشارکت 13 میلیونی تندروان را نشان داده و نه بیشتر مضافا درصد بالائی از آرای پزشکیان که عموما سلبی بود نیز عملا به معنی مخالفت با نظام حاکم تلقی میشود زیرا ملت چشم امید بر تغییر از بالا را بسته اند و نتیجه انتخابات تعارض اصلی شهروندان و ملت را با دولت و حاکمیت منخظ به نمایش گزارد. از طرفی در یک ارزیابی کلی بر اساس آرای منتشر شده می توان دریافت برتری آرای مسعودپزشکیان در استان های شمالی و شمال غربی آنتیکی و قومیت ها – باستثنای خوزستان – بوده که در جدول های زیر بسادگی قابل استنتاج بوده و بر عکس بیشترین ریزش رأی این دوره در شهرهای متوسط و کوچک، شهرهایی که بیشترین فعالیت را در اعتراضات جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» داشتند و طبقات متوسط به پایین و کمبرخوردار رخ داده است.البته بایدیادآورشد این استانها در عموم انتخابات گذشته هم از کاندیداهای اصلاح طلب در برابر کاندیداهای حرب الهی و تمامیت خواه حمایت کرده اند و این امر مسبوق به سابقه است .
جدول زیرشاخصه های اصلی انتخابات چهاردهگانه از سال 1358 تا 1403 را نمایش می دهد
در نگاهی دیگر چنانچه نرخ مشارکت دو مرحلۀ انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم، میانگین دو مرحلۀ انتخابات چهاردهم، با انتخابات دورۀ سیزدهم (۱۴۰۰) و میانگین ۱۳ دورۀ گذشته مقایسه شود نشان از نرخ مشارکت به مراتب کمتر انتخابات اخیر در کل این دوران بوده است. اگر چنانچه نرخ مشارکت مرحله دوم انتخابات اخیررا با مرجله دوم انتخابات سال 1384 مقایسه کنیم خواهیم دانست که در کلیه استان های کشور نرخ مشارکت در مرحلۀ دوم اخیر بیشتر از مرحلۀ اول است. از این لحاظ با انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ تفاوت دارد که در اکثر استانها میزان شرکت درمرحلۀ دوم کمتر از مرحلۀ اول بود. علاوه بر این علیرغم رقابتی بودن مهندسی شده انتخابات این دوره در درون جناحهای نظام، در اکثر استانها به غیر از آذربایجان شرقی، تهران، اردبیل، اصفهان، البرز، قم و یزد، میزان رأی نسبت به دورۀ قبل کاهش پیدا کرده است. میتوان با مقایسه با میانگین ۱۳ دورۀ قبلی انتخابات ریاستجمهوری، درک بهتری را نسبت به میزان کاهش مشروعیت جمهوری اسلامی در انتخابات را مشاهده کرد که کمترین کاهش برای استانهای اردبیل، آذربایجان شرقی، البرز، هرمزگان، سیستانوبلوچستان، قم و آذربایجان غربی است. بیشترین ریزش در استانهای لرستان، کردستان، فارس، گیلان، خوزستان، قزوین و تهران بهچشم میخورد. استناد مدعیان مهندسی شدن انتخابات بر این تکته تاکیددارد که آرای مأخوذه در مرحلۀ اول با توجه به وجود دو نامزد اصولگرا در سطح بالا به گونهای توزیع شده بود که مسعود پزشکیان اول شود. زیرا چنانچه محمدباقر قالیباف و یا سعید جلیلی هر کدام صحنه را به نفع دیگری ترک می کردند، بعید بود که پزشکیان اول شود و یا آرای مصطفی پورمحمدی نماینده جامعه روحانیت مبارز هم از آرای باطله کمتر رأی آورد. طراحان نظام مهندسی انتخابات طوری عمل کردند که هی یک از جناح های خودی ولایتی نتوانند مدعی به ذات هستی خود شوند. بطور مثال سقوط آرای محمدباقر قالیباف که کمتر از آرای او در انتخابات 1384 و 1392 بود نشان داد آرای قالیباف نسبت به انتخابات 1392حدود ۴۶ درصد ریزش داشته به طوری که مجموع آرای این دوره او حتی از آرای کاندید همه ادوار محسن غواص « محسن رضائی » در انتخابات 1400 کمتر بوده است. آقایان فراموشکارند وتصور دارند مردم نیز همچون آنان دچارنسیان هستند، در حالی که مردم به درستی باقر چماقی تظاهرات سال 1378 و بزرگ مرد فساد افسانه ای شهرداری و همدست محسن پهلوان شاندیزی مشهد را از یاد نبرده بودند. این سقوط و شکست بزرگ در امتداد ناکامی در کسب رتبۀ نخست انتخابات مجلس دوازدهم در کلانشهر تهران را میتوان به اشتهار قالیباف به فساد اقتصادی مرتبط دانست. حمایت شبکۀ مداحان حکومتی و همچنین تکچهرههایی در میان فرماندهان لاحق و سابق سپاه مانند محسن رضایی، امیرعلی حاجیزاده و محمد باقری و روحانیت حکومتی مورد توجه اصولگرایان همچون علیرضا پناهیان و محمد جاودان، نتیجهای برای قالیباف و جلوگیری از ناکامی حقارتبار او نداشت. تاکتیک قالیباف در مناظرهها برای جلوگیری از دو قطبی شدن و تقابل نیز جواب نداد.در همین رابطه سعید جلیلی برخوردار از حمایت بخش سازمانیافته و طیف جدید و جوان اصولگرا، و حمایت نهادهای حاکمیتی بهویژه بخش رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج، و دولت رئیسی توانست عقبماندگی تقریباً دو میلیونی خود از قالیباف در انتخابات ۹۲ را به برتری حدوداً شش میلیونی تغییر بدهد. بنظر می رسد ۹ میلیون رأی جلیلی از پایگاه اجتماعی اصولگرایان به دست آمده و آرای سیال (افرادی که با انگیزۀ غیرسیاسی و در چارچوب ارزیابی از تأثیر مواضع نامزدها در بهبود معیشتی کوتاهمدت رأی میدهند و در ادوار مختلف انتخاباتی رفتار ثابت ندارند) در سبد رأی جلیلی کم بوده است .در نگاهی دیگر آرای سیال در دورۀ اول نسبت به انتخابات سیزدهمین دورۀ ریاست جمهوری ریزش داشتند. بخشی از این ریزش با رأیهای اصلاحطلبان جبران شد که بهنظر میرسد حداقل ۸۰ درصد از پایگاه اجتماعی آنها در مرحلۀ دوم انتخابات شرکت کرده باشد. نیمی از رأیهای مسعود پزشکیان را میتوان محصول آرای سیال دانست. یقینا رتبۀ نخست پزشکیان در مرحلۀ نخست، مدیون چینش شورای نگهبان و رقابت درونجریانی قالیباف و جلیلی بود . درمرحله دوم جبهه پایداری با یک شبهه کودتا توانست کنترل انتخابات و وزارت کشور را در دست بگیرد و تقریبا تا نزدیکی معرفی سعید جلیلی به عنوان رییس جمهور در دور دوم انتخابات پیش رفته بود اما ضد کودتای علی خامنه ای در دقیقه نود این بود که با کنترل فوری وزارت کشور مسعود پزشکیان را پیروز انتخابات معرفی کرد در حالیکه همه صندوق ها در سراسر کشور از آرای جعلی به سعید جلیلی پر شده بودند.درواقع عدم مشارکت جدی شهروندان می توانست تاج شکسته رئیاست جمهوری را بر سر بی عقل جلیلی بنشاند اما حضور فعال شخص ولایت فقیه با همراهی برخی رهبران ارشد سپاه باعث شد مرحلۀ دوم با افزایش آرای ماخوذه و بدون قرائت آرای تقلبی جلیلی « که نشانه های آن آرای استان های یزد و کرمان به عنوان پایگاه اصلاح طلبان که در سبد جلیلی قرارگرفته بود» ، فاصلۀ پزشکیان از جلیلی بیشتر شد. در این مرحله پزشکیان در استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، البرز، اردبیل، ایلام، تهران، فارس، قزوین، زنجان، سیستان و بلوچستان، چهار محال و بختیاری، کردستان، گلستان، کرمانشاه، مازندان و گیلان رتبه اول را به دست آورد، و جلیلی در استانهای خراسان رضوی، خراسان شمالی، خراسان جنوبی، یزد، مرکزی، هرمزگان، همدان، اصفهان، بوشهر، خوزستان، سمنان، قم، کرمان، کهگیلویه و بویراحمد، و لرستان برنده شد. تعداد استانهایی که پزشکیان برنده شد یک استان کمتر از جلیلی است (۱۵ در برابر ۱۶). که این اتفاق در طول تاریخ ادوار انتخابات ریاست جمهوری بیسابقه است که برندۀ انتخابات رتبه اول در بیشتر استانها را کسب نکرده باشد. بطور مثال ابراهیم رئیسی در انتخابات دورۀ سیزدهم در همۀ استانها اول شده بود. جدول زیر گویای برتری قومیتی دکترپزشکیان نسبت به دیدگاه ارتجاعی ضد قومیتی جلیلی در استان های دهگانه یر است.
در انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۶ نیز حسن روحانی در اکثر استانها رتبۀ نخست را کسب کرد و تنها در استانهای همدان، خراسان شمالی، خراسان جنوبی، خراسان رضوی، قم، زنجان و سمنان دوم شد. با مهندسی معنی دار انتخابات و سخنان ولی فقیه در قبل وصبح روز انتخابات که کوشش داشت عملا به نفع هیچیک از کاندیداها ی تائید صلاحیت شده موضع گیری ننماید در مرحله دوم عموم اصلاحطلبان و همچنین بخش خیلی کمی از مخالفان غیرجدی در انتخابات شرکت نمودند و آرای سیال نیز تا حدی اضافه شدند که همین موضوع و عدم حمایت جدی و علنی فرماندهان سپاهیان _ باستثنای چندنفر – و همچنین موارد فوق الاشاره در پیروزی پزشکیان بر جلیلی در دور دوم تعینن کننده بودند . جالب آن که مجموع اختلاف رأی پزشکیان و جلیلی در چهار استان با اکثریت جمعیت ترک شامل آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان فقط در حدود ۱۵ هزار رأی کمتر از فاصله رأی آنها در کل کشور است.
با تجزیه و تحلیل رأیها میتوان استنباط کرد که اگر چه در برخی از استانها چون قزوین، فارس، و البرز نیز به نظر میرسد در شرایط مشارکت پایین، ترکها در برتری پزشکیان نقش داشتهاند اما مقایسه نتایج استان فارس با کرمان، اصفهان و خراسان رضوی نیز نشان میدهد که استقبال ترکهای قشقایی باعث برتری شکننده پزشکیان در دور دوم بوده است. به بیانی دیگر از حدود شش میلیون رأی اضافی پزشکیان در مرحلۀ دوم، ۱.۵ میلیون سهم رأیهای اضافه شده از ناحیۀ سیاسی (اصلاحطلبان و مخالفان) است. اما در ۴.۵ میلیون دیگر تقریباً کمی بیش از نصف آرای سیال در استانهای با اکثریت زبان مادری فارسی و مابقی از استانهای دارای اکثریت قومیتی و سنینشین به دست آمده است. جلیلی در مجموع توانست چهار میلیون رأی از آرای اصولگرای قالیباف و آرای سیال به دست آورد. آن بخشی از آرای سیال که در انتخابات ۱۴۰۰ به سبد رئیسی ریخته شده بود، با توجه به عملکرد ضعیف دولت رئیسی در حوزۀ معیشتی در این دوره بیشتر سهم پزشکیان شدند. در این چارچوب اگر پزشکیان در انتخابات دورۀ قبل به جای عبدالناصر همتی در رقابت شرکت میکرد، بعید بود با توجه به عملکرد اقتصادی منفی دولت دوم روحانی، بتواند برنده شود. در استان البرز هم از آنجا که حداقل ۳۶ درصد جمعیت ترک هستند، برتری پزشکیان قابل اعتنا است. بررسی آرای تهران نشان می دهد که کل آرای قالیباف (۶۷۳ هزار رأی) در مرحلۀ اول بیشتر به سمت جلیلی در مرحلۀ دوم منتقل شده است. این آرا عمدتاً به بخش آرای سیال تعلق داشتند. در استان تهران اما اکثریت رأی اصولگرایان در استان تهران به سبد جلیلی ریخته شده بود.در مقابل در دور دوم پزشکیان و جلیلی به ترتیب ۷۰۰ هزار و ۶۰۸ هزار رأی بیشتر از دورۀ اول کسب کردند. اختلاف رأی آنها در مرحلۀ دوم در حدود ۴۲۳ هزار رأی است. در مرحلۀ نخست، پزشکیان ۳۴۶ هزار رأی کمتر از مجموع رأیهای قالیباف و جلیلی به دست آورده بود.لذا در تهران نیز چندان تأثیر اصلاحطلبان دیده نمیشود و در اینجا نیز تأثیر رأیدهندگان ترک و آرای سیال مشهود است.بر همین اساس شاید بتوان گفت تصویر لولو خورخوره متکی برجلیلیهراسی و هویت اصلاحطلبی نقش خاصی در پیروزی پزشکیان نداشته و تأثیر این عوامل با برتری جلیلی در برخی استانهای غیرترکنشین خنثی شده است اما بهرحال اقبال تأثیر هویت آذری بررای پزشکیان در شرایط این انتخابات غیر قابل چشم پوشی است زیرا اگر هر کس دیگری از جبهه اصلاحات و یا لاریجانی تائید صلاحیت می شدند قادر به کسب این چنین آرای چندانی از قومیت ها نمی شدند . این اولین انتخاباتی بود که برخلاف همه پیش گوئی و پیش بینی تئوریسین های اصلاح طلبان واصولگرایان ، اصلاحطلبان در شرایط شرکت اقلیت در انتخابات، برنده شدند که همین امر محصول مدیریت کلان خامنهای، اختلافات درونی اصولگرایان و فعال شدن شکاف قومیتی در کشور بود چرا که موقعیت اجتماعی اصلاحطلبان و اعتدالیها در چندسال گذشته دستخوش تغییر قابل ملاحظهای نشده که بتواند به تنهائی پیروزی را به ارمغان بیاورد. حالا با اطمینان بیشتری میتوان گفت که تأیید صلاحیت مسعود پزشکیان، در کنار رد صلاحیت اسحاق جهانگیری و عباس آخوندی که از چهرههای شاخص اصلاحطلبان بودند، بهقصد بالابردن میزان مشارکت انجام شد تا حضور بیخطر یا حداقل کمخطرش کمک کند به حل نسبی مشکل «وجه مهم مشارکت»؛ بود بطوری چند روز پس از انتخابات، صدای برخی چهرههای اصولگرا هم از نتیجه «مهندسی شورای نگهبان در چینش نامزدها» درآمده است.
در این میان، تاکید وتحلیلهایی همچون «تأثیر آرای قومیتی»، که هم در برخی تحلیلهای براندازان دیده میشود و هم در تحلیلهای چهرههای جبهه پایداری، بیشتر به یک جور بازی با اعداد میماند که سود آن، هرچند ناخواسته، به جیب حکومت واریز میشود؛ یعنی تقلیل یافتن «شکاف عمیق میان ملت و حکومت» که چالش اصلی کشور است و قرار گرفتن این مسئله زیر سایه شکاف «اصلاحطلبان با مردم» از یک سو و تقابل «اپوزیسیون با حکومت» از سوی دیگر. در نهایت ودر چارچوب سناریوی «اهمیت مشارکت در کنار اهمیت رئیسجمهور شدن فرد اصلح» و سناریوی تکمیلی و ناگزیرِ «مداخله نکردن در مرحله تبلیغات و شمارش و اعلام آراء»، نهایتاً به نظر میرسد خامنهای و سپاه بهجای «اصلحِ نامقبول» به رئیسجمهور شدن «صالح مقبول» تن داده باشند.
موشکافی رفتار سیاسی مردم در انتخابات
به گواهی رویدادهای اجتماعی و سیاسی دو سه دهه اخیر، اکثر مردم ایران سالهای بسیار است که مخالف وضع موجود و خواستار تغییر، اصلاح یا براندازی حکومتاند، باری در قالب مخالفت مدنی از نوع اعتراضات آبان ۹۸ و یا جنبش اعتراضی «زن زندگی آزادی» و باری مثلاً در قالب مقاومت مدنی با انتخاب محمد خاتمی و یا مثل این بار با ترکیبی از تحریم گسترده و «رأی سلبی» به سعید جلیلی.
در عین حال تجربه بیست سال اخیر نشان داده است که ناراضیان رأیدهنده نیز رأیشان را بهصورت تضمینی در سبد هیچ حزب یا جریانی نگذاشتهاند و نمیگذارند. اصلاحطلبان اگر هم در تبلیغ پزشکیان و تشدید فضای دوقطبی موفق بودند، هنوز هیچ سند و مدرکی ارائه ندادهاند برای این ادعا که آراء مردم به پزشکیان بهمعنای اقبال به خود اصلاحطلبان بهعنوان یک طیف یا جبهه سیاسی است. «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» اگر سال ۹۶ فقط یک شعار خیابانی بود، از آبان ۹۸ به این سو یک واقعیت اجتماعی سیاسی جاری در جامعه است. تأثیرپذیری سیاسی مردم از گروههای مرجع بهخصوص روشنفکران و فرهیختگان نیز محل تردید بسیار است. چنانکه جامعهشناسان میگویند، جامعه ایران دستکم از سال ۱۳۸۴ به این سو دچار خلأ مرجع سیاسی است و خطای تحلیلی است اگر توان اثرگذاری بر طیف محدود دوستان با قدرت اثرگذاری گروههای مرجع بر اقشاری از مردم اشتباه گرفته شود. چرائی موضوع باز میگردد به این که در جوامع توتالیتر و نیمه توتالیتر نظیر ایران فعلی که تحت قیمومت حکومت مذهبی است، صرفا آن اندیشه سیاسی حاکم مجاز و قابل ترویج و هر گونه تردید در این اندیشه حاکم مجاز عملا بدعت و کفر ومورد بازخواستقرارخواهدگرفت .وجود و بروز اندیشههای انقلابی یا اصلاح نگرانه دراین گونه جوامع عموما و ناچارا باشکال مدنی همچون مقاومت مردمی و یا رویکرد های گوناگون تقابل اجتماعی در مقابل قدرت ارتجاعی حاکم چه بصورت نافرمانی سیاسی و چه به شکل عدم تمکین به فرمامین حکومتی به نحوه برخورد قدرت حاکم ازیمطرف و به میزان رشد اندیشه سیاسی جامع از طرف دیگر بستگی دارد . بر خلاف دوران کوتاه دمکراسی ناقص حاکم بر ایران «1332-1320» در دوران پس از انقلاب اسلامی و بویژه ده خونین شصت بازتولید اندیشه سیاسی در لابلای ساختار مذهبی گونه واپس گرا و رابطه از بالا و عملگرائی سیاسی اندیشمندان ، روند معکوس مبتنی بر پوپولیسم و عوام گرائی بخودگرفت اما در دهه اخیر در پیامد جنبش های سنوات 1396 ببعد و بویژه جنبش زن -زندگی -آزادی شاهد تبلور اندیشه های خاصی و اندیشمندان یا سخنگویان خاصی شده ایم که حکایت از ظهور عصر جدیدی در مناقشات اندیشه ای دارند .نمونه این نظریات در مناظرات انتخاباتی 1403 با پدیدارشدن کسانی تبلوریافت که بر نطریات جنبش های اجتماعی مسلط و احاطه داشته اند اگر چه امروز صدای آنان بوسیله سانسور رسانه ای بگوش همگان نرسداما خوشبختانه رصد زیرکانه نشان از ظهور و اعتبار چهره های سیاسیی غیرحزبی و مستقل در داخل وبعضا در خارج از کشور در این مورد است .
نکته قابل تامل و بحث دیگر برتری آرای جلیلی در هر دو مرحلۀ انتخابات در استان یزد« بعنوان پایگاه پدر معنوی اصلاحات » ، نشانۀ دیگری بر افول پایگاه اجتماعی سید محمد خاتمی است. شاید بهترین تحلیل نتیجه انتحابات آن باشد که کمتر از ۴۰ درصد رأیهای پزشکیان از پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان و مابقی متعلق به آرای سیال و مخالفان است که تضمینی وجود ندارد در انتخاباتهای آینده به آنها رأی دهند و یا به سمت اصولگرایان متمایل نشوند. نتیجه اولی تر این انتخابات که در بیرون از صندوقهای رأی رخ داد این بود که نظام جمهوری اسلامی و حامیان آن اعم ار اصولگرا، اصلاح طلب ، چپ پشیمان و خارج نشینان وابسته در جذب مشارکت اکثریت جامعه با موانع جدی روبهرو شد و تحریم کنندگان مردمی نشان دادند که تغییر انتخابات از غیررقابتی به سمت رقابت محدود در بین خودیها نیز پاسخگو نیست. اگرچه اصلاح طلبان در این انتحابات درجبهه پزشکیان سنگربندی کرده بودند اما پزشکیان اصلاحطلب نیست بلکه بصراحت اعلام داشته که« اصولگرای اصلاح طلب » می باشد نزدیکی او به علی خامنهای و هستۀ سخت قدرت و اشتراک گفتمانی و نظری با آنها، حتی از علی لاریجانی بیشتر بوده و حتی در مقایسه با عبدالناصر همتی، توانست فضای رقابت را بیشتر کند.رهبر جمهوری اسلامی نیز علیرغم تمایل درونی و کینه از هرآنجه اصلاح نامیده میشود عملا در انتخابات ظاهرا بنفع هیچیک از کاندیداها مداخلۀ مستقیم نکرد، ولی در عین حال مدیریت کلان او، عرصه را برای پیروزی پزشکیان فراهم آورد که این موضوع با توجه به استمرار بقایای باند رئیسی که تا توانستند تلاش نمودند ماشین رأی حکومت را به سوی صندوق آرای سعید جلیلی بکشانند تا در هم آوردی با پزشکیان و توانایی او در آشتیجویی از اقشار خاکستری، اورا جانشین ابراهیم رئیسی نمایند ، برای باند اصلاح طلبان و کارگزاران سازندگی نعمت رهبری محسوب شد. اما منادیان مشارکت در انتخابات- امثال عباس عبدی- محمدقوچانی و سعید لیلاز- دکتر عبدالکریی – محمد فاضلی و… – که اتفاقا همه تحلیل های آنان از درصد مشارکت در هردو دوره و نتایج آن نادرست و بر باد هوا قرارداشت چشم بر این واقعیت دوخته بودند که اکثریت مردم نیز در هر دو مرحلۀ چهاردهمین انتخابات ریاستجمهوری شرکت نکردند تا گویای این پیام قوی باشد که در پیگیری تغییرات ساختاری، جدی هستند. از همین رو، مسیر شکل گرفته بعد از دی ۹۶ در عرصۀ سیاسی ایران ادامه دارد و تلاش حکومت با همکاری اصلاحطلبانِ دولتمحور در بازگرداندن مرکز ثقل تحولات سیاسی به درون سازوکار قدرت جمهوری اسلامی و ناامیدسازی آنها از تغییرات بنیادین در ساختار قدرت شکست خورده است.اصلاح طلبان و خواستاران تغییرات بدون دگرگونی اجتماعی عامدانه فراموشمی کنند که میان سرنگونی و فروپاشی تفاوت است. سرنگونی یک رژیم بیانگر تلاشی است سازمان یافته و هدفمند از جانب مخالفانی که بیرون از حاکمیت موجود در یک کشور بوده وآن حاکمیت یا رژیم مستقررا به پائین کشیده و حاکمیت و قدرت جدیدی را جایگزین آن می کنند در حالی که واژگان فروپاشی وقتی بکار می رود که یک نظام سیاسی یا حکمرانی به دلیل عملکرد خود با موقعیت عدم امکان تداوم قدرت و یا حفظ قدرت مواجه می شود. سقوط رژیم شاهنشاهی در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) از نوع اول و سقوط حکومت اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۳ از نوع دوم است.چه روی داد سرنگونی که عموما با انقلاب همراه است و چه فروپاشی می توانند مسیرهای متفاوتی را طی کنند و علیرغم برخی ویژگی ها و مختصات هردو روی داد هیج فرمول برساخته ای از قبل در این باره وجودندارد .بر این اساس سرنگونی و فروپاشی و یا براندازی عملیاراده گرایانه نیست و تحقق آنها موکول به ایجاد شرایط خاصی است . بطور مثال فقدان مشروعیت و نداشتن پشتوانه اجتماعی قابل ملاحظه شرط لازم برای برای سرنگون کردن یک نظام سیاسی فارغ از نوع و شکل و ترکیب آن می باشد .چرائی این موضوع به آنجا بازمی گردد که نظام ها و سیستم های حکومتی چند عامل مطرح است که نبود مشروعیت حاکمیت از آن جمله است. نظام هایی که فاقد مشروعیت و پشتوانه اجتماعی فعال هستند در زمان براندازی یا سرنگونی قادر به بسیج نیروی کافی برای مقابله با انقلابیون و خواستاران براندازی نیستند . باید تاکیدداشت تجربیات انقلاب های جهانی نشان داده که اساسا در نبود این مشروعیت و فقدان پایگاه اجتماعی است که نیروهای متضاد با حکومت شکل گرفته و قادر به کسب توانائی بسیج امکانانات و نیروهای براندازشده که در نهایت یک نیروی برانداز قادر می شود در انزوای اجتماعی حاکمیت بسترساز فرایندهای سازمان یافته سرنگونی حاکمان توسط مردم مخالف و معترض شود. شرطبعدی که بعنوان شرط کافی برای براندازی تلقی میشود ضعف های عملی درون حکومت است که سبب می شود نتوانند قدرت دفاع فعال از خویش را داشته باشد؛ یعنی توان مدیریت دفاعی را از دست می دهد. به طور معمول، تشتت درون حاکمیت، چند سویی عملکردهای جناح های حاکم، بی ثباتی ساختار رهبری و نیز ضعف روحیه ی مدافعان عملی یک رژیم – مانند نیروهای نظامی و انتظامی – پیام روشنی به مخالفان می رساند: این که رژیم حاکم رفتنی است و می توان تهاجم نهایی را آغاز کرد. شکاف در سنگر دفاعی هوس حمله می آفریند.در این مرحله بدون شک عامل قدرت سازماندهی مخالفین نقش تعیین کننده ای را خواهدداشت بطوری که هر چه این قدرت بیشتر باشد شانس موفقیت حرکت برانداز نیز بالاتر و زمان آن نیز کوتاهتر خواهدشد. این یک اصل اساسی است که چیرگی بر هر نظم ارتجاعی جز از طریق سازماندهی نیروهای ضد یک حاکمیت میسر نخواهدشد که این سازماندهی باید نظم ارتجاعی را به بی نظمی در عمل تبدیل کند و توان تحرک و تصمیم گیری و تصمیم سازی را از رهبران میدانی حکومت فلج سازد زیرا سازماندهی انقلابی باعث خواهدشد که وحدت عمل و نیز جهت دهی هدایتگری تحقق یافته و کارآمدی مخالفان به توانایی کافی برای جابجایی قدرت منجرشود . در واقع سازماندهی مبارزات باعث خواهدشد براندازان بطور سیستماتیک نظم و دستگاه حاکمیت را مورد هجوم هدفمند و منظم قرار داده و با فلج کردن نهادهای کارکردی آن، نظام مستقررا به سراشیبی سقوط بکشانند به سوی پایین کشیدن قدرتمداران نظام بروند. نکته حائز اهمیت این که مبارزان باید هشیار بوده ودر بحبوبه فروپاشی مترصد باشند تا اجازه تجدید قوا و تجدید سازمان را به حاکمیت نداده و در بزنگاه لازم فروپاشی را به سرنگونی تبدیل کنند. با مقدمه پیشگفته و بررسی شرایط فعلی کشور می توان نتیجه گرفت پایگاه اجتماعی نظام جمهوری اسلامی و مشروعیت آن نه تنها از طرف مخالفان مورد تردید جدی قراردارد بلکه مدافعان چندی پیش نظام نیز در استمرار هواداری خوددچارریزش شده اند. سیر حوادث از سالهای 1388 به تدریج نظام جمهوری اسلامی را در معرض آزمون- خطای شهروندان قرارداد و به تدریج به این نتیجه رسیدند که ابزار انتخابات که گفته میشد می تواند بعنوان مجرای خواسته های شهروندان تلقی شود کارکرد خودرا از دست داده و به ملعبه دست ولایت فقیه و دستگاه سرکوب درآمده است . شاید بتوان گفت جنبش سبز نقطه سربسر نظام جمهوری اسلامی بود که قادرنشد با اصلاحات مورد نظر خودرا از مهلکه سراشیبی سقوط برهاند. البته باید توجه نمود ذات قانون اساسی و ماهیت نظام تئوکراسی مذهبی در تعارض با حقوق شهروندی بوده و بر پایه نظامات عقب مانده عشیرتی« بنده و عبد و عبید» استوارست که در قرون وسطی به نظام فئودالیته ارباب- رعیتی رسیده بود . در ادبیات انقلابی جهان زمان براندازی یا سرنگونی را موقعیت انقلابی می نامند اما به منظور تحلیل یک موقعیت از نقطه نظر انقلابی، ضروریست است تا مابین «شروط اقتصادی و اجتماعی لازم برای یک موقعیت انقلابی» و «خودِ موقعیت انقلابی»، تمایز قایل شویم.
شروط اقتصادی و اجتماعی لازم برای یک موقعیت انقلابی، به طور کلی، زمانی مؤثر است که نیروهای مولدۀ کشور رو به زوال باشد؛ زمانی که وزن و اهمیت خاص یک کشور سرمایه داری نه تنها در بازار جهانی یلمه در خود کشور هم به طور سیستماتیک تنزل پیدا می کند و به همین منوال نیز، درآمد طبقات به طور مستمر کاهش می یابد؛ زمانی که بیکاری فقط نتیجۀ یک نوسان تصادفی نیست، بلکه نتیجۀ یک مصیبت اجتماعی دایمی است، مصیبتی که میل به افزایش دارد.یا زمانی که مرتبا با کاهش تولید ناخالص داخلی و سرانه تولید و همچنین افزایش شاخص فلاکت مواجه می شویم ، این موارد بعنوان مشخصۀ موقعیت فعلی اقتصاد ایران شناخته شده مه میتوان نتیجه گرفت در ایران شروط اقتصادی و اجتماعی لازم برای یک موقعیت انقلابی وجود دارد و روز به روز هم تشدید می شود. اما، نباید فراموش کنیم که ما موقعیت انقلابی را از نظر سیاسی تعریف می کنیم، نه صرفاً از نقطه نظر جامعه شناختی، و این تعریف، عامل ذهنی را هم دربر می گیرد. عامل ذهنی، تنها مسألۀ حزب پیشتاز طبقه کارگر بعنوان پرجمعیت ترین بخش شهروندی کشور نیست، بلکه مسألۀ آگاهی تمامی طبقات، به ویژه آگاهی طبقه کارگر و نقش سازمان متشکل آن« اعم از حزب یا اتحادیه یا سندیکای سراسری» است که بتواند نقش راهبری را برعهده بگیرد. بر این اساس یک موقعیت انقلابی تنها هنگامی آغاز می شود که شروط اقتصادی و اجتماعی لازم برای یک انقلاب، تغییراتی ناگهانی را در آگاهی جامعه و طبقات مختلف آن ایجاد می کند. این تعییرات چه مواردی را شامل می شوند . بررسی وضعیت موجود کشور و محتوای جنبش مهسائی و اعتصابات کارگری و معلمان و بازنشستگان حکایت از وجود سه طبقه مشخص شامل سرمایه داران ، طبقه کارگر با ملحقات آن نظیر روستائیان ، طبقه متوسط یا خرده بورژوازی می باشد که تغییرات لازم و ضروری در ذهنیت این طبقات، بسیار متفاوت از یک دیگرند. که در زیر به آن می پردازیم
1- طبقه سرمایه داری ایران یا نوکیسه گان بهره مند از نظام جمهوری اسلامی که در غارت منابع کشور دست سرمایه داران دوره شاه را از پشت بسته اند. این طبقه که طفیلی وار به پول و قدرت و مال و منال رسیده فاقد هرگونه عرق ملی یا منافع ملی بوده و بطور عموم بخش قابل توجهی از سرمایه خودرا به ویژه پس از جنبش 1388 به خارج کشور منتقل کرده است. دارو دسته موتلفه اسلامی نیز در همین گروه قراردارند و به میمنت رانت خواری دربخش تولیدات و صادرات مواد نفتی و پتروشیمی هم فعال هستند در حالی که قبلا صرفا در بخش بازرگانی و تجارت حضورداشتند.
2- طبقه کارگر و ملحقات آن که در حال حاضر فاقد تشکیلات سراسری ولی از طریق تشکل های خاص نظیر سندیکاها و کانون های هماهنگی در دهه اخیر بسیارفعال شده اند . این طبقه با درس گیری از جنبش دهه شصت و جنبش های اخیر تلاش نموده با سایر کانون های اعتصابی و اعتراضی نظیر تشکل معلمان و بازنشستگان نیز بطریق مختتلف هماهنگی و همکاری نماید اگرچه متاسفانه این همکاری ها هنوز نمود مشخص کارکردی نیافته است . طبقه کارگر ایران به خوبی و بسیار بهتر از تمامی تئوریسین ها می داند که موقعیت اقتصادی بسیار حاد است. اما موقعیت انقلابی تنها زمانی آشکار می شود که او جستجو برای راه برون رفت را، نه در جامعۀ کهنه، بلکه در طول مسیر یک قیام انقلابی علیه نظم موجود، آغاز کند. این مهم ترین شرط ذهنی برای یک موقعیت انقلابی است. شدت احساسات انقلابی توده ها، یکی از مهم ترین علایم بلوغ موقعیت انقلابی است.این نکته مغفول فعلی جنبش کارگری است که در نبود حزب سراسری و عدم ارتباط مبارزان انقلابی- که عموما در مهاجرت و عموما هم بدلیل کهولت سن و تطویل مدت مهاجرت از فحوای جنبش دورافتاده اند- این مغفولیت تشدید هم شده است.
3- طبقه متوسط یا خرده بورژوازی- این قشر که از نطر تعداد با طبقه کارگری برابری می کنند شامل اقشار وسیعی از جنبش دانشجوئی ، کارکنان دولت و بازاریان و کسبه خرده پا و معلمان و بخش های وسیعی از تشکلات زنانه هستند که خوشبختانه از قبل انقلاب رابطه مناسبی با طبقه کارگر داشته و در سال های اخیر هم بارها تلاش داشته اند بهرطریق تشکل های خودرا به تشکلات کارگری اتصال دهند ولی متاسفانه سیاست های تفرقه افکنانه رژیم جمهوری اسلامی و نبود تشکلات سراسری هنوز این اتصال را فراهم نیاورده است .
تنگناهای اقتصادی در بعداز سال 1388 آن چنان با تنگناهای سیاسی- اجتماعی آمییخته شده که عملا مردم در اثر زندگی با جمهوری اسلامی از سال 1388 آرام آرام سیاست مقابله رسمی را گام به گام در پیش گرفتند . مردم مخالف مشارکت سیاسی نیستند بلکه عملا به این نتیجه رسیدند که ما چرا باید در انتخاباتی که نتیجه آن از قبل تعیین شده و قرارست ما بین چند«گردوی سیاه شده » که نظام در سینی انتخابات می گذارد یکی را برداریم که عموما همه آنها پوک است لذا خواهان مشارکت سياسی نيستيم. مردم عملا دریافته اند کشور دچار يک انسداد فطری شده بطوری که از مشارکت سياسی مردم وحشت داشته و حاکمیت تلاش نموده با زور، با تقلب، با محروميت، با ممنوعيت، با فقدان آزادی احزاب، با فقدان آزادی بيان، با فقدان آزادی مطبوعات و ممنوع کردن همه اينها و به زندان انداختنها و ساير سرکوبها انسداد را تشدید نماید . اما تحریم فعال انتخابات مجلس در اسفندماه 1402 و مشارکت حداقلی مردم رژیم را به وحشت انداخت زیرا رژیم همیشه ادعای مشروعیت و پایگاه اجتماعی داشت .در نتیجه برآن شد تا در انتخابات زودرس ریاست جمهوری تیرماه 1403 انتخابات و تائید صلاحیت کاندیداها را بطریقی صحنه آرائی کند تا بتواند موج مشارکت ایجاد کند لذا با تائید یکی از کاندیداهای موسوم به جناح اصلاح طلب تصور داشت بتواند جناح درون حکوکتی را که مدتها بود عملا در حالت قهر و فاصله با خود حاکمیت داشت را تشویق به مداخله در انتخابات بنفع ولایت فقیه نماید . درواقع سیاست معرفی کاندیداها از طرف جبهه مشارکت و تاکید بر حضور در انتخابات بشرط تائید یکی از آنان عملا بعنوان اهرم دست ولی فقیه در بازی جدید قرارگرفت تا بر این فکرباشد که با این مل شاهد مشارکت حداکثری در این انتخابات شود. این تصور آن چنان قوی بود که مدعیان نطریه پردازی نظیر محمد قوچانی ، سعید لیلازو عباس عبدی و سایرین مدعی حضور بیش از پنجاه درصدی مردم حتی در دور اول انتخابات شدند اما عملکرد مردم نشان داد که این مدعیان نظریه پردازی نیز در اتاق های شیشه ای در خلسه آرزو و آرمان های برباد رفته خود به تعامل می پردازند. نتیجه آرا نشان داد که مردم به زیرکی سیاسی دست یافته و گزینه کم هزینه تحریم را در حال حاضر به عنوان سیاست رویاروئی با حکومت وولایت فقیه برگزیده اند. تحلیل تعداد و ترکیب آرای شرکت کنندگان و همچنین نتیجه گیری از آن برای تحریمی ها نشان از خصومت اقلیت های قومی و ساکنان مناطق صنعتی کشور « کارگران و زحمتکشان » با حاکمیت ارتجاعی و تئوکراسی شیعه است. دررابطه با ادعای کسانی که مرتبا تکرار می کنند در دنیا تحریم تاثیرگزار نبوده است . کرارا می نویسند سالهاست که دنیا تحریم انتخابات را به خاطر نتایج مهلک کنار گذاشته است. و یا اینکه سالها است «دنیا» تحریم انتخابات را «کنار گذاشته» و دوم اینکه تحریم انتخابات «نتایج مهلکی» به همراه داشته است. در این ارتباط تا کنون هیچ شاخص و تعریف جامعی از «تحریم انتخابات» پیدا نشده که بتوان با استفاده از آن «شدت تحریم انتخابات» را در کشورهای گوناگون سنجش و اندازهگیری و با هم مقایسه کرد.عموم مخالفان تحریم انتخابات به مقاله دوازده صفحه ای به نام «چرا تحریم ایده بدی است» در موسسه بروکینگز است که به قلم متئو فرانکل منتشر شده است. در صفحه دوم این مقاله دقیقا نوشته شده ««طی سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۴ به طور متوسط هر سال ده انتخابات تحریم شد، اما از سال ۲۰۰۴ به بعد این روند کاهش یافته است . در این میان دو نکته قابل توجه است که یکی دامنه این تحقیق تنها تا سال ۲۰۰۹ است بنابراین این ادعا که «سالها است در دنیا تحریم انتخابات را کنار گذاشتهاند» درست نیست، از طرف دیگر مراجعه به صفحه ویکیپدیای انگلیسی« تحریم انتخابات » در فاصله سال ۱۹۷۱ تا امسال ۴۶ انتخابات، از جمله انتخابات مجلس یازدهم در سال ۱۳۹۸ را به عنوان مصداق «تحریم انتخابات» فهرست کرده است که ۲۲ مورد آن در سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۲۱ برگزار شده است. بنابراین «تحریم انتخابات» همچنان یک پدیده رایج و فراگیر در گوشه و کنار دنیا است. اصلاح طلبان که متعهد به حضور همیشه در انتخابات و کسانی که می گویند ما با صندوق رای قهر نمی کنیم باید بدانند که اساسا وجود صندوق رای و رایگیری در هیچ کشوری لزوما نشانه وجود دموکراسی و حق انتخاب شهروندان نیست. صندوق رای و رایگیری مولود دموکراسیهاست. سازوکاری است که دموکراسیها از آن برای توزیع و انتقال قدرت براساس نظر و رای شهروندان استفاده میکنند. بنابراین جایی که دموکراسی نیست، یعنی اداره کشور براساس رای شهروندان نیست، چرخش قدرت وجود ندارد، احزاب قدرتمند، رسانههای مستقل و نهادهای نظارت و دادرسی نیرومند و مستقل وجود ندارند، صندوقهای رای ابزار عوامفریبی رژیمهای حاکم است.صندوقهای رای در ایران « شاید باشتصنای سال 1376» به اینسو بهطور کامل چنین نقشی پیدا کرده و بدون استثنا از صندوقها همان چیزی بیرون آمده که آقای خامنهای و اطرافیان او میخواستهاند. علاوه براین هیچ مستندی وجود ندارد که نشان دهد، اگر انتخابات در کشورهایی نظیر غنا، آذربایجان، کامرون، صربستان و ونزوئلا و یا ایران تحریم نمیشد، وضعیت در این کشورها تفاوت میکرد. به عنوان مثال در هیچ کدام از این مقالات به سوریه اشاره نشده که در آنجا نیز انتخابات به صورت نمایشی برگزار میشود و تحریم موضوعیتی ندارد. بنابراین وضعیت بحرانی کشورها ارتباط ایجابی با تحریم ندارد. با این اوصاف این ادعا را که «سالهاست که دنیا تحریم انتخابات را به خاطر نتایج مهلک کنار گذاشته است» بیاساس و نادرست است.
بنابراین طرفداران «انتخابات آزاد» و پیش از آنها، «اصلاحطلبان» و «منتقدان» نظام سیاسی حاکم بر ایران که هنوز چشمامیدی به معجزه صندوق رای در ایران دارند، باید در درجه نخست به فکر سازوکاری برای نظارت بر صندوقهای رای باشند. این نظارت هم اگر بخواهد کاری از پیش ببرد باید نظارت بینالمللی باشد.
حتی آنهایی هم که در کنشهای سیاسی خودرا به رعایت چارچوبهای همین نظام موجود مقید میکنند (مانند اصلاحطلبان طرفدار خاتمی) اگر نخواهند برای از کار انداختن ماشین «مهندسی رای» آقای خامنهای فکری کنند، امیدشان به صندوق رای راه بجایی نخواهد برد. اصلاحطلبان بر این پندار باطل بوده وهستند که اگر مشارکت در انتخابات انبوه باشد، تقلب و رایسازیهای گروه حاکم کاری از پیش نخواهد بود. بر پایه همین تئوری بود که عدهای در داخل و خارج، پیروزی احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ را ناشی از تحریم و قهر بخشی از رایدهندگان میدانستند. اما دیدیم که نتیجه آشتی با صندوق رای و مشارکت انبوه در سال ۸۸ به کجا انجامید.یقینا تفکر اصلاح طلبان از نخستین دوره های ظهور «جامعه محور» نبوده و از آغاز «دولت گرا» بوده اند و دقیقا به همین دلیل اصلاح طلبان اساسا مانع ظهور قدرت مردم و ایجاد یک جنبش اجتماعی – سیاسی شده اند. بررسی و تدقیق در ماهیت جنبش« زن-زندگی -آزادی» بیانگر آن بوده که جامعه و ملت در مقابل حاکمیت نیستند بلکه دقیقا این حاکمیت است که سالیان متمادی درمقابل جامعه وملت مقاومت می کندو مانع پیشرفت جامعه شده است .وظیفه جنبش انقلابی قدرت مندکردن وقدرت گرفتن جامعه و معترضان و سازماندهی آنان برای ایجاد نهاد توانمند مبارزه است . جنبش انقلابی نهاد انتخابات و انتخابات واقعی را نه بعنوان هدف بلکه ابزار قدرت یابی مردم و افزایش توانمندی جریان مبارز می داند. طرح شعار «من می خواهم صدای بی صدایان باشم» کاملا انحرافی ومبتنی بر پدیده نمایندگی است که ناشی از بنیاد تفکر مذهبی گونه اصلاح طلبان است که رئیس مذهب خودرا نماینده مردم میداند و مردم کاره ای نیستند درمقابل مخالفان اصلاح طلبان دودوزه باز می گویند باید بسترومناسبات اجتماعی فراهم شود که خودجامعه و عاملیت های مردمی خودشان صدای خودرا بلندکنند که این مستلزم قدرت گرفتن مردم است . همین موضوع باعث شده راهبرد «انتخابات آزاد» امروزه طرفداران وسیعی در میان منتقدان و مخالفان نظام سیاسی ایران پیداکند. تقریبا بهجز گروههای کمتعداد و کمتاثیر، طیف وسیعی از ایرانیان، از «اصلاحطلبان»، که اصلاح را همچنان در چارچوب نظام موجود دنبال میکنند، تا «تحولطلبان»، که چنین محدودیتی را نمیپذیرند، از راهبرد انتخابات آزاد به عنوان آغاز هر تغییر و تحول سیاسی در ایران پشتیبانی میکنند. در پاسخ به کسانی که تحریم را نقطه عزیمت موقعیت انقلابی می دانند و تحریم کنندگان را در شرایط فعلی سرزنش وآنها را تندرو می دانند باید گفت اگرچه تحریم کنندگان تا کنون ادعای موقعیت انقلابی در ایران درشرایط فعلی را نداشته اند اما تجربه مستند انقلابات جهانی نشان داده که موقعیت انقلابی یعنی موقعیتی که اگر طبقه کارگر بتواند اگاهانه و با تشکیلات در آن موقعیت کارسازشود می تواند در دورۀ آتی قدرت سیاسی را بدست گیرد که درغیر این صورت سایر طبقات ذینفع ان رااز چنگ طبقه کارگر بیرون خواهندآورد. دقیقا مشابه انقلاب سال 1357 که اگرچه قدرت نفتگران رژیم شاهنشاهی را به زانودرآورد اما بورژوازی مترصد سواربرخرده بورژوازی مذهبی توانست تیرخلاص را بزند و بر گرده طبقه کارگر و زحکتکشان سوارشود. این موقعیت در حال حاضر در ایران وجودندارد که دلیل آن علاوه بر کارکرد فعال مایشائی رژیم جمهوری اسلامیدرصحنه سیاست ، عدم اطمینان طبقۀ کارگر و طبقه متوسط به تمامی احزاب سنتی من جمله احزاب خودساخته و برساخته داخل و خارج و امید آنها به تغییراز درون نظام تا کنون بوده است. اما نکته جالب این انتخابات تشتت آرا و ریزش هواداران نظام یا حزب الهی ها بود زیرا عملا مشاهده شد طبقۀ حاکم یا دستگاه ولایت از حفظ سیستم خود ناتوان و اعتماد به نفس خود را از دست داده که نتیجه آن تقسیم شدید دستگاه ولایت و سپاه و دولت به جناح ها و باندهای مختلف بود که هریک دیگری را قبول نداشت و پرونده های دیگری را افشا کردند.
شرایط کنونی ایران
اگر رژیم فعلی ایران را در پرتو مسائل فوق بررسی کنیم می توان نتیجه گرفت که این انتخابات عدم مشروعیت نظام را حتی در بین طرفداران خود نظام باثبات رسانید .درحالی که پس از جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ رژیم جمهوری اسلامی تلاش زیادی را برای بازسازی این مشروعیت از دست رفته صورت داد؛ اما موفقیتی کسب نکرد.بدون شک یکی از دلائل این شکست نبود منابع مالی کافی برای خرید گسترده پشتیبانی مردم و فرسودگی دستگاه و گفتمان ایدئولوژیک نظام برای تولید انبوه باور در توده ها بود اما واقعیت نشان داده که نوع و شکل حاکمیت ولایت فقیه دلیل عمده مخالفت مردم با حاکمیت است . درست است که دستان رژِیم جمهوری اسلامی از همان فردای انقلاب به خون هزاران مبارز آلوده بود و دهه شصت دهه ننگین عمر خمینی کذاب و اعدام های سال 1367 لکه ننگی بر پیشانی مهرآلود خمینی جنایتکار و دستگاه ولایت فقیه بود اما عدم حضور واقعی مردم در آن سالهای رخوت و مسخ زدگی باعث شد این جنایات بدرستی افشا نشوند اما افشاگری های دهه اخیر از طریق شبکه های مجازی و آلوده شدن دست حاکمیت به خون مردم به طور علنی در خیابان ها و سرکوب خشن مخالفان را در عصر ارتباطات و ماهواره ها – که تصویر جنایت را همگانی می سازد – از دلائل اصلی افشای ماهیت غیرانسانی رژیم جمهوری اسلامی و از بین رفتن مشروعیت آن شد بطوری که رژیِم دیگر قادر به ترمیم بستر توده ای خویش نیست.
چندپارگی درونی نظام نیز مشهود است. پدیداری خصلت مافیایی در ساختار نظام جای و جایگاهی برای یک دست سازی مجدد و همسو کردن نیروهای متفرق، که منافعی متضاد را نیز دنبال می کنند، نگذاشته است. رهبر نظام وجهه و کارآیی لازم برای ایجاد یک اتحاد تاکتیکی را نیز ندارد و همسوسازی استراتژیک برایش رویایی از دست رفته است. در سایه این موقعیت باید باور داشت که نشت این تشتت سیاسی به درون نهادهای امنیتی، انتظامی و اطلاعاتی می توانند به عنوان شواهدی بارز از ضربه پذیری نظام در راستای یک نگاه برانداز را نمایان سازد. شکاف و تَرک های اساسی در سد یک دست نظام نمایان است.بدون شک بعد از انتخابات سیرک واره کشور و اخبارحاصل از چیدمان کابینه پزشکیان وارد دوره ای خاص از تشدید تضادهای طبقاتی و تعرض بیشتر به سبد معیشت مردم خواهدشد که نتیجه آن گسترش اعتصابات و حرکت های مدنی است. بقول مولوی:
گفت: فردا بشنوی این بانگ را نـعــره «یــا حَــسْـرَتــا واوَیْــلَـتـا»
من چو رفتم بشنوی بانگ دهل آن زمان واقف شوی بر جزء و کل
اما ضرورت ایجاد سازماندهی بین طبقات و نیروهای پراکنده که می توانند تاثیرات شگرف بر جنبش اجتماعی داشته باشند دوچندان ضرورت می یابد. یک جریان برانداز بدون سازماندهی قدرت ندارد و بدون قدرت نیز نمی تواند نظام نامشروع و پراکنده از درون را سرنگون سازد. این ضعف مانع از شکل گیری جایگزین برای رژیم می شود، هر چند که تلاش برای ساختن این جایگزین در خارج از کشور کم نیست، اما در نبود یک جای پای محکم که همان نیروهای سازمان یافته کنشگر است، به جایی نمی رسد. زیرا صرف آرزوی سرنگونی یا حتی فروپاشی نظام جمهوری اسلامی به خاظر عدم مشروعیت آن و نیز اختلاف های داخلی نظام نمیتواند تحقق این امرررا عملی سازد .رژیم در فقدان سازمان راهبری و تشکیلات مبارزاتی منسجم و بخصوص فعالیت در جبهه گسترده مخالفان داخل و خارج از کشور که به دلیل نبود سازماندهی نمی توانند نیروهای خویش را پیرامون یک فرایند کاری مشخص برای برای براندازی هم کاسه سازند.، توانسته تا کنون از ایجاد یک گزینه مناسب راهبری و یا حتی اتحاد مخالفان بهره مندشود .اگرچه در داخل سرکوب عامل مهمی در این زمینه است ولی در خارج و در نبود فضای سرکوب هم تلاش زیادی برای جبران این نقیصه انجام نمی گیرد. بخش قابل توجهی از اپوزیسیون در نوعی گفتار گرایی و عمل گریزیِ عادت شده گرفتار است و به نظر می رسد که تمایلی برای برون رفت از این بن بست محتوایی و فلج عملی خویش ندارد. نازایی اپوزیسیون در این عرصه او را از ایفای نقش برانداز و جایگزین محروم ساخته است. بطور نمونه بخش چپ خارج کشور عمدتا در اختیار دوستانی است که متوسط سن آنان بیش از هفتادسال و سطح سواد سیاسی- اقتصادی آنان همان سطح خانه های تیمی است توگوئی این دوستان فراموش کرده اند بیش از چهل سال است در خارج بسر می برند و می توانند سطح سواد خودرا با شنیدن فایل شنیداری یا خواندنی افزایش دهند .نگاهی به برنامه های سایت تلویزیون جنبش و تلویزیون برابری گویای این وضع است که موید فقدان نیروگیری جوانان در این گروه و سازمانها می باشد بعنوان یکی صدها محفل چپ های ایران یقین داریم چنانچه قرارباشد بین مناظره ای بین برخی فعالان راست رسانه ای داخل کشور و این حضرات درگیرد باعث شرمساری چپ شود. البته در داخل کشور علیرغم همه محدودیت ها مدعیان چپ مسلط به سواد سیاسی و سخنوری حضوردارند که در ده اخیر با هزار ترفند توانسته اند جنبش انقلابی مردم را نمایندگی کنند. حتی اگر قرارباشد یاد مبارزات این رفقا در قبل و بعد انقلاب گرامی داشته شود لزومی ندارد که الزاما و حتما در برنامه های سیاسی و مناظرات بسیاری ازآنان که فاقد توانائی سوادسیاسی و یا سخنوری هستند بعنوان متکلم وعده در برنامه ها دعوت شوند مگر ان که دیگر اعضائی جز همین عده برای این گروه و سازمان ها در خارج باقی نمانده باشد که جای تاسف دارد سازمان ها و گروه هائی که ولایت فقیه و دوره نامحدود رهبری خامنه ای را مورد تعرض قرارمیدهند عده ای در مقام همیشه رهبر این سازمان ها باشند؟! و در هر گفتگو و مناظره های به ذکر خاطرات خانه تیمی انهم به شکل روایات درست و نادرست استنادکنند.
این موقعیت سبب شده است که براندازی نظام جمهوری اسلامی به امر سهل و ممتنع تبدیل شود. یعنی از یک سو رژیم مستعد برانداخته شدن است، زیرا مشروعیت و انسجام درونی ندارد، و از سوی دیگر، مخالفین آن، قدرت تجمیع نیرو و کارآمدی بالا از طریق امر سازماندهی را ندارند. شرایط قفل شده مانده است. به همین دلیل نیز عده ای که یا تشخیص درستی از وضعیت ندارند و یا عمل کردن روی سازماندهی اجتماعی مخالفان را دشوار و طولانی می دانند چشم امید خویش را به دخالت خارجی بسته اند تا بیاید و گره از کار همه بگشاید. کمبود کار خود در درون را با اثر کار بیگانگان از بیرون می خواهند جبران کنند.
احتمال برتری گزینه فروپاشی
در حالی که چشم انداز حکایت سرنگونی در بن بست نبود سازماندهی نیروهای برانداز درحال حاضر نامحتمل بنطر می رسد گزینه دوم اضمحلال حاکمیت، یعنی فروپاشی رژیم از درون خویش، در حال تقویت است. مدیریت حجره ای ، فساد نهادینه شده و چپاول های مافیایی، شکل گیری باندهای فرا قانونی و تعمیق فساد همه جانبه ی قدرت از جمله دلایلی است که حکومت را با موقعیتی آن چنان دشوار روبرو ساخته که فرضیه ی فروپاشی را به شدت قویتر و محتمل تر از براندازی ساخته است. در این میان
یکی از جناح های درون حاکمیت که حرف اول را می زند با دنبال کردن فعالیت های هسته ای – قانونی و فراقانونی – سبب خشم جامعه ی بین المللی شده است. تلاش این جناح آن است که با کسب (قدرت) تولید سلاح هسته ای امکان فشارآوردن سرنوشت ساز بر نظام از بیرون را، که به دلیل سوء مدیریت بر امور اقتصادی، سیاسی و بین المللی برانگیخته می شود، دفع کند. اما اصرار بر کسب توان تولید سلاح هسته ای با خود فشارهایی را که نظام می ترسید در آینده بر سرش آید هم اکنون به وی تحمیل کرده است. اقتصاد دولتی که زیر فشار مدیریت غیر تخصصی و فساد و رشوه خواری و مافیاگری در حال اضمحلال بود اینک با ضربه های پیاپی تحریم ها روبروست. رژیم آن قدر به تامین امنیت درازمدت خود علاقمند بود که حتی حیات خود را به زیر سوال برده است.
حاصل این فشارها و سوء مدیریت ها اقتصاد دولتی ایران را به سوی خط قرمز تامین یا عدم تامین نیازهای بدیهی جامعه سوق داده است. هر گونه ضعف جدی در پرداخت دستمزدها، یارانه ها و نیز تامین نیازهای ضروری جامعه می تواند واکنش سخت لایه های محروم جامعه را به دنبال داشته است. واکنشی با ماهیت شورشی که تبلور خشم ناشی از محرومیت و گرسنگی است. این شورش ها در صورت پیوند خوردن با نارضایتی عمومی و سه دهه ای مردم می تواند تبدیل به یک حرکت برانداز شود. شورش در یک جامعه استبدادی همیشه ظرفیت بالقوه ی تبدیل به جنبش را دارد. عنصر پیوندساز میان این دو نیز «سازماندهی» است. در این گزینه دوم قیام برانداز در ابتدا حاصل کار فکر شده، برنامه ریزی شده و سازمان یافته مخالفان نیست، بلکه نتیجه ی طبیعی خیزش میلیون ها گرسنه و محروم و تحقیر شده است برای پایان بخشیدن به وضعیتی که به آنها فشاری غیر قابل تحمل را وادار می سازد. این وضعیت را عملکرد حکومت تولد بخشیده است. شورش گرسنگان که پتانسیل تبدیل شدن به قیام برانداز را دارد به دلیل خالی شدن سفره ها و معده هاست و به همین دلیل هم از رادیکالیسم بالایی برخوردار است. ترکیب اسیدهای معده و سازماندهی می تواند به این قیام برانداز تبلور بخشد. تجربه خیرش های سال 1388 ببعد و حتی جنبش مهسائی نمایانگر آن است که شورش ها در کشورهایی که حاکمیت از مشروعیت بخشی از جامعه و نیز از انسجام درونی برخوردار است نمی تواند تا مرز یک حرکت برانداز پیش رود. در ایران کنونی اما حاکمیت نه مشروعیت دارد و نه انسجام درون ساختاری خویش را؛ به همین دلیل، آغاز شورش ها می تواند سبب پایان عمر رژیم شود. این مورد به ما می آموزد که سقوط رژیم ها همیشه و به طور مکانیکی از یک فرمول تمام عیار – یا سرنگون سازی یا فروپاشی از درون – مانند دو مثال انقلاب ایران و سقوط امپراطوری شوروی پیروی نمی کند، در مواقعی ممکن است ترکیبی از عناصر موجود هر دو، جبران کننده ی عوامل ناموجود معادله ی تغییر باشند. به عبارت دیگر در زمان هایی چند جزء معادله براندازی با برخی از اجزاء فروپاشی ترکیب می شوند و حاصل آن کنار زدن رژیم حاکم می شود.علاوه بر این در کشورهای مانند ایران که ساختارهای سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی درهم تنیده و بی سامان است نباید خیلی به دنبال فرمول های شسته و رفته ی تغییر باشیم. شکل های متفاوت و بدیع دگرگون سازی می توانند ظهور کنند و به ثمر نشینند. در نظر گرفتن این احتمال می تواند چشم انداز روشن تری در مقابل مردم و مخالفان در ایران قرار دهد.
۱ -تلاش حکومت در این باره از همان سال ۱۳۸۸ و با راهپیمایی فرمایشی و ناموفق نهم دی آغاز شد و ادامه داشته و دارد اگرچه منجر به نتیجه ای درخشان نشده اما دوام حکومت تا کنون را بهمراه داشته است
۲- امر انقلاب و براندازی بهر شکل « بی خشونت و یا با دفاع انقلابی » به هیچ وجه به صورت جبری و مکانیکی و ارادی نبوده و نیازمند حضورفعال کنشگران اصلی این پیکار یعنی کارگران و زحمتکشان و مبارزان راستین دارد اگرچه نقش و اراده ی افراد و نیروهای کنشگر جامعه نقش اصلی را در این فرایند پیچیده ایفاء می کند.
3- اگر چه نتیجه توازن قوای فعلی و تشدید اختلافات جناح های قدرت باعث ظهور پزشکیان شده است اما این که در بعد انتخابات چه خواهدشد و عکس العمل طبقات جامعه جه خواهدبود و این که آیا با نضج اعتراضات و اعتصابات احتمال ظهور موقعیت انقلابی فراهم خواهدشد ، مسأله ای نیست که بتوان به خوبی آن را دانست یا به زبان ریاضی بیان کرد. جنبش انقلابی با درس گیری از تحریم سراسری فعلی که شکست سنگینی را بر دستگاه ولایت و جمهوری اسلامی وارد کردند تنها از طریق افزایش نیروهای خود و تأثیرش به روی توده ها، دهقانان و خرده بورژوازی شهرها و غیره، و تضعیف مقاومت طبقات حاکم است که می تواند این حقیقت را نشان دهد.مبارزان انقلابی باید همه تلاش خودرا بگارگیرند که طبقه کارگر را به سازماندهی تشکیلات سراسری سوق دهند و از طریق ارائه یک برنامه مبارزاتی هدفمند اطمینان طبقۀ متوسط را بخود جلب نماید و با ارتباط فعال با بخش زنان مبارز جنبش مهسائی را به نقطه اتصال جنبش کارگری بکشاند .حضور هزاران زن کارگر و زحمتگش و حقوق بگیر در جامعه این عمل را آسان و در دسترس می نماید .
سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی ایران
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی ایران
جنبش انقلابی مردم ایران -سی ام تیرماه 1403
فیلمِ Poor Things «بیچارگان»
فیلمِ Poor Things «بیچارگان» در کانال :
https://t.me/khanehfilmdalir
جنگ نه ! بی اما و اگر؛ شهاب برهان
جنگ نه ! بی اما و اگر
توجیهات و استدلالاتی نظامی، حقوقی، استراتژیک، تاکتیکی، دیپلماتیک، اخلاقی، غیرتی و نیز منفعت جویانه و فرصت طلبانه می توانند وقوع جنگ میان اسرائیل و ایران را توجیه کنند. این که اسرائیل غلط کرد کنسولگری ما را زد و فرماندهان ایرانی را کشت، پس باید تنبیه شود. این که اسرائیل حق دارد بخاطر امنیت خود چنین کند جمهوری اسلامی در سوریه و عراق و لبنان و یمن چه غلطی می کند؟ این که اسرائیل حمله کرده و ایران در موضع دفاعی و برحق است؛ این که ماجرا از حمله ی اسرائیل به کنسولگری ایران آغاز نشده و حکومت ایران بوده که در 1373 مرکز یهودیان در آرژانتین را منفجر کرده و 85 نفر را کشته و 300 نفر را زخمی کرده است. یا این که اسرائیل ده ها دانشمند هسته ای ایران را ترور کرده و ایران تلافی نکرده است…. یا این که رودرروئی ی حاضر، یک نقطه ی سرنوشت ساز برای خواباندن بازوی حریف در منطقه است، اگر ایران حمله ی اسرائیل را بی پاسخ بگذارد، لُنگ انداخته، دشمن را جری تر و متحدین و نیروهای نیابتی اش را از خود مأیوس و دور خواهد کرد…
یا این که میهن پرستی و غیرت ایرانی اجازه نمی دهد که از اسرائیل بخوریم و “عظمت ایران و شرف ایرانی” را ضایع کنیم.
در هر سوی این چنین استدلال ها و توجیهاتی باشیم و هر اندازه که این و آن را حقیقت بدانیم، برای من حقیقت برتر ، حقیقت نامشروط و مطلق در وضعیت کنونی، مخالفت بی قید و شرط با جنگ و تلاش در جهت پائین کشیدن فتیله ی تنش های نظامی است. بگذار همه ی آن استدلال های منطقی و حقوقی و اخلاقی و غیرتی زیر پا بمانند و ضایع شوند چون اگر جنگی دربگیرد، بسیار بیش از آن ها زیر بمب ها خواهند سوخت و ضایع خواهند شد. در چنین جنگی هیچ سربازی به جبهه فرستاده نخواهد شد. جنگ کلاسیکی در کار نخواهد بود. جنگ موشکی و پهبادی آخرالزمانی ده ها بار پیشرفته تر و مهیب تر از آنچه عراق را به ویران تبدیل کرد.
سلطنت باختگان و مجاهدین خلقی که دست شان کوتاه، تنها امیدشان به آتش گرفتن قیصریه برای یک دستمال است، خاکستر دستمال هم نصیب شان نخواهد شد؛ مردمی بیزار از رژیم اسلامی که تصور کنند جنگ می تواند آنان را از شّر رژیم خلاص کند، فردای پایان جنگ، از قهقرائی تاریکتر و ویرانی و فقر و تباهی ی خارج از تصور، و رژیمی باز هم تقویت شده، از خواب بیدار خواهند شد.
من از آن چپ هائی نیستم که هروقت صدای طبل نزدیک می شود به جبهه ی رژیم نزدیک می شوند که ” وای! موجودیت ایران چه می شود؟!”. موجودیت ایرانی که نافی و سرکوبگر حقوق و ازادی ها و رفاه ساکنان اش است برای من پشیزی ارزش ندارد. اما آن گرایشاتی در میان فعالان ملی هم که تصور کنند جنگ می تواند فرجه ای برای استقلال و خلاصی از ستم ملی برایشان فراهم کند، خوابِ پنبه دانه می بینند. اول چمدان ها را رد نخواهند کرد و مرزها را باز نخواهند کرد که بفرمائید، سفر بخیر و رفتید به سلامت، بعد جنگ را شروع کنند. دوران ” منطقه پرواز ممنوع” هم سپری شده است. از ایرانِ ویران جز رژیمی تقویت شده با تکیه بر شووینیسمی هار، جنگ های داخلی بین ملت ها برسر خاک و کشیده شدن کشورهای همسایه به یک جنگ فراگیر منطقه ای چیزی نصیب ملت های ساکن ایران نخواهد شد.
با توجه به همه ی استدلال ها و توجیهاتی که ممکن است این یا آن طرف جنگ افروز و جنگ طلب و این و آن وطن دوست و میهن پرست یا این و آن سودجوی فرصت طلب در حمایت از جنگ داشته باشند، هم نقطه ی عزمیت و هم نقطه ی مقصد من بی هیچ اما و اگر و هیچ قید و شرطی، مخالفت با جنگ و تلاش برای پائین کشیدن فتیله ی تنش های نظامی است و در این میان تنها اصلی که برآن پایبند و پافشار هستم، دفاع از زندگی مردم و به قهقرا نبردن ظرفیت های آن ها در مبارزه برای کسب آزادی، به دست گرفتن سرنوشت خود، ساختن زندگی و پایان دادن به ستمگری هاست.
شهاب برهان
25 فروردین 1403 – 13 آوریل 2024
اقتصاد سیاسی تنشزاییهای نظامی اسراییل در خاورمیانه
رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی/ فریدا آفاری
ترجمه فارسی کتاب رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی
لینک دریافت رایگان فایل پی دی اف کتاب
تهیدستی و تهیدستان شهری / اردشیر مهرداد
صفبندیهای جهانی در مسئلهی فلسطین: نابرابرترین رویارویی تاریخ / سعید رهنما
صفبندیهای جهانی در مسئلهی فلسطین: نابرابرترین رویارویی تاریخ / سعید رهنما
https://pecritique.com/2024/01/24/%D8%B5%D9%81%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%84%D9%87%DB%8C-%D9%81%D9%84%D8%B3%D8%B7%DB%8C%D9%86/
بیانیه جنبش انقلابی مردم ایران – گفتگوی محفلی- مجازی قسمت دوازدهم
بیانیه جنبش انقلابی مردم ایران – گفتگوی محفلی- مجازی
«قسمت دوازدهم «تشکیل حزب توده پیرو ولایت فقیه – کوه موش خواهد زائید ؟»
ما کیستیم ؟ –
وارثان خون و شهادت. عده ای از مبارزان قبل انقلاب که در قیام سال ۱۳۵۷ مشارکت فعال داشتند و تقاص ان را با بیش از ۵ سال زندان در اسارت گاه های خمینی جلاد پس دادند و سپس با درس گیری از تجارب و اشتباهات در تمام کنش های اجتماعی از سال ۱۳۷۸ فعال شرکت نموده و تلاش کرده اند تا این کنش ها را جهت دار نمایند وآن ها را از الودگی های سیاست های اصلاح طلبان دروغین و مدعیان داخل نشین و خارج نشین پالوده نمایند . ما نیز بخشی از همان هائی هستیم که در جنبش ۱۳۸۸ توانستیم شعار “مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای ” را به شعار محوری جنبش تبدیل کرده و ساختار حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی را به چالش کشانیم . اطلاعیه ها و بیانیه های ما از همان زمان با نام جنبش انقلابی مردم ایران در تظاهرات ها توزیع و برخی رسانه های خارجی نیز بازتاب یافت. ما اعتقاد داریم جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت در جهان است که کودکان را نیز اعدام میکند و هزاران زن در آن بهخاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه بهقتل رسیدهاند. دهها هزار زن سیاسی و اجتماعی از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سالخورده در دهه ۶۰ بهخاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند. کار به جائی رسید که آیت اله منتطری که خود مبدع ولایت فقیه و در موضع جانشین خمینی قرار داشت در اعتراض نسبت به اعدام دختران سیزده چهارده ساله خطاب به خمینی نوشت: «… اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملا ناراحتکننده و وحشتناک است، فشارها و تعزیرات و شکنجههای طاقتفرسا رو به افزایش است.» .این فتوا درست پس از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق و شکست قطعی ایران در جبهه ها صادر شد بنا به اظهارات مکتوب آیت اله منتطری بیش از ۳۰۰۰ زندانی سیاسی و بهگفته برخی منابع چندین برابر آمار منتظری زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۰ قتلعام شدهاند. براساس اسناد و گزارشهای موثق زندانیان سیاسی در گروههای شش نفره یا بیشتر در فاصله زمانی نیم ساعت برای اعدام برده میشدند و پیکرهای آنان نیز توسط کامیونها منتقل و در گورهای دستهجمعی بهویژه در خاوران دفن شدند.در طول دهههای گذشته نیز جمهوری اسلامی ایران با استفاده از مجازات اعدام به سرکوب مخالفان سیاسی و حتی غیرسیاسی و عادی خود پرداخته و دهها هزار زندانی سیاسی اعدام کرده است. علاوه بر این مجازاتهای روشهای دیگری شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میلههای فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم، محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به انفرادی نیز در زندانهای ایران استفاده میشود. براساس گزارشهای متعدد و مکرر منتشر شده بازداشتشدگان در این بازداشتگاه در معرض تجاوز جنسی و سوءاستفاده جنسی و سایر شکنجههای غیرانسانی قرار داشتند. همچنین در سالهای نخست پس از انقلاب ۵۷، دختران «باکره» را قبل از اعدام به «عقد» پاسداران درمیآورد چون از نظر اسلامی دختری که رابطه جنسی نداشته و باکره است بیگناه بهشمار میرود، اگر اعدام شود، به بهشت میرود. بنابر این طبق فتوایی شرعی و برای جلوگیری از به بهشت رفتن دخترانی که به دلایل سیاسی محکوم به اعدام شده بودند، در شب پیش از اعدام آنها را اجبارا به عقد(صیغه) یکی از پاسداران یا کارگزاران دیگر زندان در میآوردند تا با تجاوز از آنها رفع بکارت شود و بعد، اعدام شوند. گفته میشود دختر بچههایی را که میکشند، بعد برای خانواده گل و شیرینی میبردند و یا کله قند و میگفتند دختر شما دیشب به عقد یک برادر پاسدار در آمد و امروز اعدام شد. گفته شده است که از بعضیها پول گلوله هم گرفته بودند. همه این عوامل باعث ظهور جنبش دادخواهی جدید شده لذا عدم ارتباط جنبش نوین با جنبش ها و شورش و تظاهرات های قبلی بی پایه و انحرافی است . ما عامدانه در بیشتر بیانیه ها مقدمه بالا را درج کرده ایم تا نسل جوان به یادآورد با نسل قبلی او چه کرده اند و بداند که اعمال وحشیانه رژیم و پاسداران چماق بدست حافظ رژیم توتالیتر مذهبی در جنبش اخیر را قبلا با کشتارو تجاوز وشکنجه را با نسل قبلی آموخته بوده اند لذا برای همین کرارا تاکید داشته ایم جنبش زن ، زندگی ، آزادی علاوه بر ویژه گی های منحصر به فرد خود وارث جنبش های قبلی به ویژه جنبش دهه شصت بوده است. چرا که اگر از سال های شصت به بعد شاهد برخی مداراهای مقطعی رژیم هم در برخی مسائل اجتماعی بوده ایم به یمن مقاومت ، شهادت و شکنجه هزاران اسیر زندان های جمهوری اسلامی در دهه شصت بوده است چرا که در غیر این صورت رژیم جمهوری اسلامی و اندیشه ناب خمینی از همان روز نخست دارای مختصات طالبان شیعی بود اما زیرساخت و روبنای اجتماعی ایران مشابه افعانستان نبود که به سادگی اجازه استقرارحکومت طالبان شیعی در ایران را بدهد .تجربه جنبش های اجتماعی در همه کشورهای نظیر ایران موید آن است که چنانچه مردم نتوانند خواسته خودرا ازطریق انتخابات پارلمان و صندوق رای اعمال کنند بدون شک خیابان منصه برحق خواسته های مردم است .خیزش دوسال گذشته اخیر جوانان که با شعار «زن، زندگی، آزادی» از خیابان ها شروع و پرتوان تا دامنه البرز طنین یافت در فراسوی تکامل خود به شعار «سرنگونی نظام و مرگ بر دیکتاتور» تکوین یافت. سرعت و شتاب خیزش آنرا به یک جنبش سراسری با مشخصات ومختصات انقلابی تبدیل و علاوه بر شکست سکون معنی دار جامعه چهره و صف بندی نیروهای طبقاتی را دگرگون نموده است. چرائی انتخاب خیابان در جوامع دیکتاتوری محرزاست زیرا وقتی در یک جامعه بسته سیاسی مبتی بر دیکتاتوری هیج راهکار ونهاد دیگری برای ابراز عقاید وجودنداشته باشد فضاهای عمومی همچون خیابان و پشت بام محل اصلی شعارو اعلام خواسته به شمارمی رود .اینک حدود دوسال از پدیدارشدن جنبش مهسائی میگذرد و ظاهرا مدتی است جنبش از خیابان پرکشیده بطوری که رژِیم جمهوری اسلامی و دیکتاتور آن که تا همین مدتی پیش به وحشت افتاده بود مجددا با شعار حجاب به میدان بازگشته است اما اقای خامنه ای که عمری را درگنداب فتح المبین بسر می برد فراموش کرده که تاریخ دو بار تکرار میشود،« بار اول بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی و قهرمانان این تاریخ دوبار زاییده میشوند، بک بار در قامت یک اسطوره و بار دوم بشکل یک دلقک؟». از آنجا که رژیم در شرایط کنونی درصدد برگزاری انتخابات مجلس فرمایشی و مجلس خبرگان قراردارد و موج نگرانی عدم حضورمردم سراسر تاروپود رژیم و حاکمیت را فراگرفته و عده ای از اصلاح طلبان و کارگزاران سازندگی با همراهی بازماندگان برخی از توده ای ها و فدائیان اکثریت درصدد فریب مردم و کشانیدن آنها به پای صندوق های رای هستند، غافل از این که مردم مدتهاست انتخاب خودرا با اعلام تحریم انتخابات انجام داده اند. بخشی از گفتگوهای درون گروهی در این ارتباط را برای آگاهی جنبش انتشار عمومی داده ایم
مروری بر جنبش های خودانگیخته بعداز انقلاب نشان داده که نخستین جنبشِ گستردۀ سالهای پس از انقلاب شورش خرداد ۱۳۷۱ مشهد بود. دومین جنبشِ اعتراضیِ گسترده را دانشجویانِ دانشگاه تهران در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ رقم زدند. سومین جنبش اعتراضیِ گسترده، جنبشِ دانشجویی و دانشگاهیِ تابستان ۱۳۸۲ بود. چهارمین جنبش اعتراضیِ گسترده در اعتراض به نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ به راه افتاد که جنانجه تداوم می یافت می توانست به تغییرات گسترده در ارکان حاکمیت منجرشود اما متاسفانه چون شعارهای آن در چارچوب نظام قوام یافته بود سرکوب شد. . پنجمین جنبش اعتراضیِ گسترده در ۷ دی ماه ۱۳۹۷ در اعتراض به گرانی و سیاستهای دولت روحانی از مشهد و شهرهای بزرگ استان خراسان آغاز شد. و ششمین جنبش اعتراضیِ گسترده در ۲۵ آبان ۱۳۹۸ در پی سهمیه بندیِ بنزین و افزایشِ بهایِ آن به راه افتاد.پی آمد و انباشت مطالبات مردم که در این جنبش ها سرکوب شده بود پس از وقفه کوتاه متأثر از سرکوب پس از آبان ۹۸ و همه گیری کرونا، در سال ۱۴۰۰ شدت گرفت وبرخلاف دگر جنبش های نامبرده بصورت سراسری در گوشه وکنار ایران فراگیرشد. اگرچه جنبش اعتراضیِ آبان ۱۳۹۸ را بسیاری از کارشناسانِ ایران گستردهترین و خونینترین جنبش اعتراضیِ ۴۱ سال گذشته دانسته بودند اما رنگ و بوی جنبش مهسائی و شعارهای برآمده از خیل مبارزان کف خیابان و حضور فعال زنان قهرمان ، این جنبش مهسائی را وارد نقطه عطف نوینی در تاریخ مبارزاتی مردم نمودکه هنوز هم کم و کیف این جنبش مورد بررسی رسانه های جهانی قراردارد. این جنبش هفتمین جنبشِ اعتراضیِ گستردۀ سالهای پس از انقلاب و در واقع هم صدائی سراسری همه خرده جنبش ها و گروه های معترض بود بطوری که اعتصابات و مطالبات معلمان در اعتراضات کارگران و صدای بازنشستگان در اعتراضات معلمان و ستم بر زنان در قطعنامه ها و اعتراض های معلمان و بانگ زندانیان در تظاهرات های دانشجوئی و فریاد تشته لبان بی آبی خوزستان در استان های همجوار و دورترو حمایت از جنبش کردستان در زاهدان و نهضت تبریزدر کردستان شنیده شد.پراکندگی جغرافیایی و تنوع گروههای معترض بازگو کننده این واقعیت بود گه جامعه سرکوب شده ایران در آستانه انفجاراست. بررسی و تعمیق در جریانات بالا به ویژه پس از جنبش 1398 نمایانگر این بوده که برخی گروه ها و بازماندگان دهه شصت و به ویژه خارج نشینان بی عملی که امید وآرزوهای خودرا در زدوبند با محافل مشکوک غرب و شرق می دانستند تلاش نمودند با موج سواری ، خودرا بهرطریق ممکن به این جنبش متصل نمایند. در این میان اگرچه از یک طرف شاهد انشقاق و روی آوری برخی نیروهای درون حاکمیت بعد از انقلاب به سوی مردم بودیم اما گروه ها و سازمان های چپ و راستی که بهر دلیلی خودرا در براندازی رژیم درخطر می دیدند یا رسما به نفی این جنبش ها پرداختند و یا کوشش نمودند با القائات مزورانه جنبش را از مسیر واقعی منحرف نمایند. ما در بیانیه های قبلی انواع و اقسام این تشبثات خائنانه را افشا کرده ایم . اما در این میان جریانی به نام« بازماندگان و هواداران حزب توده با همراهی برخی هواداران اکثریت » در یکی دوسال اخیر با انتشار چند بیانیه و اعلامیه سعی کرده تا به اصطلاح جبهه واحد ضد دیکتاتوری یعنی آرمان حضرات کیانوری و عموئی را زنده نمایند. این جریان که رسما سردرآخور سازمان جاسوسی روسیه دارد به نام «راه توده» از مدتها پیش با راه اندازی سایت «پیک نت» برعلیه جنبش انقلابی و در هم نوائی هم آوائی با ارتجاعی ترین حکومت تاریخ کشور برآمده بودند اما کاربرد واژه « توده وحزب توده» که مصداق خیانت در جنبش انقلابی از سال 1332 تا کنون است مانع اساسی اظهار وجود این دارودسته بشمار می رفت تا این که به ناگاه بیانیه کارپایه سیاسی گروه «۱۰ مهر» برای مرحله کنونی مبارزه با شعار «پیش بهسوی وحدت اصولی تودهایها در دفاع از جهانبینی علمی و مشی انقلابی تاریخی حزب توده ایران » منتشر شد که بانیان آن رسما اظهارداشته اند:« بنیانگذاران گروه «۱۰ مهر» تعدادی از اعضای سابق رهبری و کادرهای پیشین حزب در دوران پس از ضربه به حزب توده ایران هستند که از زمان تخریب حکومت سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی و انحلال اردوگاه سوسیالیسم در سال ۱۹۹۱، مخالف ظهور گرایشات سوسیال دمکراتیک در جنبش کمونیستی بودهاند، و بر پای بندی پیگیر به اصول مارکسیسم ـ لنینیسم پافشاری کردهاند. برای ما، مارکسیسم ـ لنینیسم فقط یک پرچم نیست که تنها بهمنظور اعلام هویّت برافراشته شود، بلکه مجموعهای از اصول علمی است که باید در تدوین هر سیاستی در سطح ملی و بین المللی از آن پیروی کرد. ما ضمن مخالفت با سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی فاجعهبار برای کارگران و دیگر زحمتکشان کشور و اقدامات سرکوبگرانه حکومت ایران، با تمام تلاشها ـــ آشکار یا ضمنی ـــ با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، بهویژه در این مقطع حساس تاریخی که مقاومت جمعی کشورهایی چون ایران به کلید پیروزی بر سلطهجوییهای امپریالیسم بدل شده است، مخالفیم. با توجه به غیبت یک جنبش تودهای سراسری و سازمانیافته در ایران، چنین تلاشهایی در شرایط کنونی تنها میتواند در خدمت اهداف امپریالیسم آمریکا برای تجزیه ایران قرار گیرد.
جنبش انقلابی مردم ایران از زمانی که این گروه و« گروه راه توده- پیک نت» بیانیه مشترک« جمعی از هواداران سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) و حزب چپ ایران(فدائیان خلق) و حزب توده ایران- داخل کشور: نه به جمهوری اسلامی هم استراتژی هم تاکتیک!» را که در بحبوبه جنبش مهسائی صادرکردند، این روند حضور را مدنظر قرارداده و یک جلسه خاص که عملا قسمت دوازدهم بیانیه جنبش انقلابی را شامل می شد در این باره برگزار که بنا بدلائلی تا امروز آنرا انتشارعام نداده بودیم. اما اخیرا پس از آنکه مقاله دوبخشی « در نقد نگرش و سیاستی ورشکسته (چپِ همدل با ولی فقیهِ «غرب ستیز»! نوشته آقای بهزاد کریمی از فدائیان سابق در سایت اخبارروز منتشر شد با بحث درون گروهی مجازی مجددا بحث قبلی را ادامه وتکمیل و با موافقت رفقای گروه جنبش انقلابی این قسمت را برای تنویر افکار مبارزان و روشن شدن مواضع چپ جدید در باره ورشکسته گان سیاسی مرده در تابوت منتشر می کنیم .
رفیق فریبرز- اگر یادتان باشد پس از دوران خاتمی یک خوش خیالی محض برای هواداران توده ای – اکثریتی به وجودآمده بود که گویا اصلاحات ارکان حاکمیت را دچار تغییر خواهدکرد . سواد سیاسی این جریان که بیشتر گرته برداری از نظرات فرخ نگهداربود قادر نبود تفاوت دولت و حاکمیت را در چارچوب جمهوری اسلامی توضییح دهد . البته راه بجائی نبردند ولی بنطر می رسد گروه دهم مهر همان انتشاردهندگان ماهنامه اخگرهستند که از همان سالهای 1376 که با انتشار نشریه ماهانه اخگر خودرا مدافعان سوسیالیسم علمی معرفی می کردند و امروزه مشخص شده این ها وارثان توده ای ولایت فقیه و مدافع مواضع باصطلاح ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی هستند که پس از مدتها سکوت سیاسی مجددا از سال 1392 در پی آمد جنبش 1388 و 1391 شروع به انتشار مواصع خوددر قالب بیانیه و اعلامیه های درون گروهی نموده اند .من بیاددارم خودما که حضورفعال در جریان جنبش 1388 داشتیم شاهدبودیم عناصر توده ای و اکثریتی هم در تظاهرات زیرپرچم اصلاحات حاضر بودند و حتی کوشش کردند بلندگوی شعار را از ما تصاحب کنند تا شعارهای انقلابی مطرح نشود و شعارها در حد مطالبات انتخاباتی باقی بماند. بعدها هم ما نمونه هائی مشاهده کردیم که به نظرم افق فکری آنها همین گروه دهم مهری بودند . این ها دوفرض مانع الجمع را مطرح کرده اند اول این که گویا رژیم ظرفیت اصلاحات دارد و دوم این که رژیم و بخصوص آقای خامنه ای مبارزه ضد امپیریالیستی را هدایت می کنند در حالی که به قول معروف دو فرض مانع التجمع نمیتوانند کبری و صغرای یک گزاره باشند. به نظر می آید خود رژیم هم فهمیده که حنای انتخابات پیش رو در هردو مورد« مجلس و ریاست جمهوری » دیگر رنگی ندارد . علاوه بر این شدت و قوت جنبش زن- زندگی و آزادی باعث فرو پاشی طلسم تقدیس وولایت فقیه و انشقاق تدریجی بین نیروهای خودی هم بود .به همین علت رژیم و دارو دسته پاسداران ولایت که می دانند ذره ای آبرو وحیثیت برایشان باقی نمانده بدشان نمی آید عده ای یا گروهی از غیرخودی های خودی ! نظیر بازماندگان توده ای ولایتی مدار یا اکثریتی های باند فرخ نگدار بتوانند علمدار رژیم در مبارزه سیاسی با جنبش مهسائی و چپ نوین مستقل از ابرقدرت ها و همچنین راست های دلخور از حاکمیت« نظیر دارو دسته اتاق بازرگانی و رسانه های سخنگوی نئولیبرال ها مثل دنیای اقتصاد – مهرنامه و روزنامه مهر و..» شوند .
رفیق احمد- در حالی که نسل ایکس متولدین 1340 وجوانان نسل هزاره (نسل ایگرگ که پس از نسل ایکس و پیش از نسلِ زد قرار دارد؛ متولدینِ اواخر دهۀ 1350 و اوایل دهۀ 1360) و نسل زِد (زومرها و جانشینانِ نسل ایگرگ هستند؛ متولدینِ اواسط دهۀ 1370 و اوایل دهۀ 1380) و همه نسل زومرها پرجمدار مبارزات مهسائی بوده اند روی آوری به بقایای نسل ایکس و ایگرگ و دست آموزان بازماندگان فرتوت توده ای- اکثریتی که عموما در سرای سالمندان جای دارند نشان از حماقت رژیم و سفاهت سیاسیون ورشکسته به تقصیر دهه شصتی هائی است که یکبار قبلا پاداش سرسپردگی به ولایت فقیه را دریافت کرده اند ، اما هنوز شعار احمق کسی است که صدبار ازیک سوراخ گزیده میشود در باره آنان صادق است . این دارودسته از سال 1332 به بعد نشان داده اند که حاضرند چندین بار به تماشای یک فیلم بروند بلکه پایان فیلم تغییر کند ؟! چرائی ظهور مجدد این دارودسته به نزدیکی سیاست های رژیم جهموری اسلامی به روسیه و به اصطلاح نگاه به شرق است . بدون شک روس ها هم بدشان نمی آید یک جریان خالص خودی در داخل کشور داشته باشند تا ارتباطات داخل کشوررا سامان بدهند . دقیقا نظیر نقشی که کی جی بی در دوران شوروی از حزب توده انتظارداشت .وجود احزاب باصطلاح کمونیست در کشورهای ضد کمونیستی مثل مصر، عراق ، سوریه ، اتیوپی ، سومالی ، مسبوق به سابقه می باشد اگرچه همه این احزاب در سربزنگاه فدای منافع شوروی یا روسیه وقتل عام شدند.
رفیق ارژنگ- آن چه در این میان مهم است این که همه جناح های رژیم با نابودی احزاب کمونیستی و یا سازمان های مارکسیستی در دهه شصت موافق و هماهنگ بودند لذا با توجه به اعلامیه دادستانی انقلاب در مورد انجلال حزب توده بعید بنظر می رسد بتوانند به نام حزب توده و یا توده ای مجددا فعالیت نمایند مگر آن که تحت لوای نام دیگری نظیر همین «حزب مهر» یا »گروه دهم مهر »و یا «فدائیان توده ای ذوب درولایت » فعالیت نمایند . آن چه که در بیانیه عریض طویل کارپایه سیاسی گروه «۱۰ مهر» برای مرحله کنونی مبارزه برجسته شده و مارکسیست ها و سایر مبارزان را از آن برحذر می دارد موضوع تجزیه کشور است . این ها دقیقا بر همان دیوارشکسته ای تکیه زده اند که حامیان پروپاقرص ولایت ، سلطنت طلبان دوآتشه مدتهاست بر بالای این دیوار گلی نشسته وجنبش انقلابی را ازآن می ترسانند . این نکته مهمی است که جریاناتی که خود را اپوزیسیون جمهوری اسلامی قلمداد میکنند, مساله و مشغله و هویت اصلی شان علیه بخشی از مردم یعنی مردم کردستان, بلوچستان, آذربایجان و خوزستان است نه علیه حکومت. بحث تمامیت ارضی هیچ ربطی به مبارزه علیه جمهوری اسلامی ندارد. بلکه بحثی علیه بخشی از مردم و علیه اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. جریانات راست ناسیونالیست و سلطنت طلب و چپ های نادم و توده ای های بازمانده از جنبش انقلابی هر ادعایی داشته باشند، تمامیت اراضی و مشتقات آن را اساسا در مقابل بخشی از مردم علم میکنند نه علیه جمهوری اسلامی. این شعار علیه «تجزیه طلبی » مورد ادعای این جریانات طرح و برجسته میشود. باید از این اشخاص پرسید ایا اساسا در عرض 42 سال گذشته تجزیه طلبی محلی از اعراب داشته است ؟ و آیا واقعا در این جامعه تهدید تجزیه و جدایی کشور را تهدید میکند؟ آیا بطور واقعی«تجزیه طلبی » یک جنبش و گرایش اجتماعی واقعی است؟ آیا حرکت و جنبشی قابل توجه در این جهت قابل مشاهده است؟ و نکته مهمتر اینکه اصولا با مساله ای بنام تجزیه طلبی چه برخوردی باید کرد؟ باید آنرا سرکوب کرد؟ باید ریشه های آنرا شناخت و به درمان آن پرداخت؟ یا باید بدان بی توجه بود؟
تمام شواهد نشان میدهد که جواب به این سوال که آیا تجزیه طلبی در این کشور یک جنبش واقعی و جدی است، منفی است. بنطر ما که در درون کشور و با چشم باز به وقایع می نگریم مطلقا چنین جنبشی در سطح اجتماعی و گسترده وجود ندارد. و ناسیونالیست قومی که اینجا و آنجا تلاش میکنند مردم کرد و ترک و بلوچ و عرب را از بقیه جدا کنند. یا بهرحال به تفرقه و جدایی در میان مردم دامن میزنند . آنها اتفاقا از همین تبلیغات ضد اقلیت های ملی و قومی سلطنت طلبان و ناسیونالیست ها تغذیه می شوند و هویتشان را مبارزه با «فارس ها » تعریف می کنند. اما در هیچ بخشی از کشور گرایش به جدایی و تفرقه بحث اجتماعی و جدی وجود نداشته ودر خوزستان ، آذربایجان ، سیستان و بلوچستان و کردستان شعارهای مبارزاتی اساسا بر علیه حاکمیت جمهوری اسلامی و برقراری یک نظام دمکراتیک همگانی بوده است .
رفیق مهسا – اگر چه نسل پیشینی اینها در سال های بعد 1332 درزندان شاه مجله عبرت را راه انداخته بودند که در سال 1362 نیز تکرارکردند اما ظاهرا این دارو دسته عبرت آموزی ندارند. با نگاهی به منویات سایت راه توده و پیک نت مشخص است تامین مالی انها در روسیه صورت میگیرد . بیانگر آین است که این ها در آرزوی کمونیست شدن پوتین و پوشیدن جلیقه استالین بر قد بی قواره پوتین حاضرند در مساجد و محراب ولایت به بست نشینی هم بپردازند . شرم آوراست که در همین بیانیه اعلام وجود رسما بیان داشته اند:« ورود مستقلانه روسیه به عرصه سیاست جهانی بهعنوان یک عامل مؤثر در روابط بینالمللی، معادله قدرت را در سطح جهان بهضرر دولتهای امپریالیستی، بهویژه آمریکا، تغییر داده است، و اکنون، با ورود ارتش روسیه به اوکراین و خودداری بخش بزرگی از کشورهای مهم جهان از همصدایی با آمریکا و غرب علیه روسیه، این روند از یک تحول کمّی تدریجی به سطح یک تحول کیفی در سطح جهان ارتقاء پیدا کرده است ـــ تحولی که هر روز بیشتر به روندهای جهانی شکل میدهد.امروز بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی، که بهواسطه وجود گرایشات دوگانهاش میان شرق و غرب تا زمان ورود نیروهای ویژه روسیه به اوکراین، در ظاهر از سیاست «نه شرقی، نه غربی» پیروی میکرد، با درک از ماهیت تحولات جهانی و سیر کلی این تحولات علیه سلطه یکجانبه امپریالیسم، و بر اساس آگاهی از این واقعیت که امپریالیسم به هرصورت وجود یک دولت از نظر سیاسی مستقل و قدرتمند را در ایران تحمل نخواهد کرد، تصمیم به اتخاذ سیاست نگاه به شرق گرفت. و این، بهدلیل اهمیت جایگاه استراتژیک ایران در روند تحولات جهانی، آغازگر روندی شد که هم سیاست آمریکا در قبال ایران را به سیاست تکیه بر چماق، که امروز شاهد آن هستیم، تغییر داد، و هم به دور تازهای کشمکشهای جدی میان جناحهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی، و تلاش در جهت حذف چهرههای اصلی جناح هوادار غرب در انتخابات اخیر ریاست جمهوری انجامید. قطعی شدن این جهتگیریهای تازه حکومت جمهوری اسلامی در سطح بینالمللی، و تضعیف نقش نیروهای هوادار غرب در عرصه سیاست خارجی، که به بدل شدن آنها به یک اپوزیسیون رسمی در داخل کشور منجر شد، معادلات قدرت در داخل کشور را تغییر داد. جناح هوادار غرب، که تا دیروز بهعنوان یک شریک متعهد به نظام در چارچوب سیاسی کشور عمل میکرد و خود از سرکوبگریهای رژیم حاکم بهرههای کلان میبرد، اکنون برای بازپس گرفتن جایگاه از دست رفته خود، از یک سو هرچه بیشتر دست بهدامن دولتهای غربی میشود، و از سوی دیگر تمرکز خود را روی سوار شدن بر موج اعتراضات ناشی از نارضایتیهای برحق انباشت شده، که سیاستهای نئولیبرالی خود غربگرایان عامل اصلی آن بوده است، قرار داده است.».
آقایان الفبای مارکسیسم و اقتصاد را ندانسته وکرارا در این بیانیه واژه منور احسان طبری « که بر که» را به کاربرده اند. برای یادگیری این سالخوردگان سال های مرگ باید یادآوری کرد بیش از هشتاددرصد اقتصاد کشور دولتی و خصولتی است که عمدتا زیر یوغ دستگاه خلافت خامنه ای « ستاداجرائی» با ترکیبات شرکت های « تدبیر» ، «مدبر» و بنگاه های اقتصادی پاسداران و نظامیان همچون قرارگاه خاتم الا نبیا ، بنیاد تعاون سپاه ، بنیاد تعاون ارتش ، ساتا« سازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح » بوده به طوریکه بیش از هفتاددرصد بورس ایران مستقیما و غیرمستقیم در اختیار هلدینگ های شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی نیروهای مسلح ، شرکت سرمایه کذاری غدیر ، شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی ، شرکت سرمایه گذاری تدبیر ، هلدینگ گسترش نفت وگاز پارسیان ، هلدینگ پتروشیمی خلیج فارس می باشدکه همگی زیر کلید حاکمیت شرق نگرهستند ؟!.لذا مشخص نیست نگرانی برادران بازمانده توده ای از سلطه غرب گرایان غیرولایتی چیست ؟! اگر منظور آنها اتاق بازرگانی باشد کل صادرات غیرنفتی که در اختیار اعضای اتاق بازرگانی قراردارد بیش از ده الی 15 میلیارددلار نیست -که بخش عمده این افراد هم در دامن ولی فقیه پرورش یافته اند -درحالی که صادرات غیرنفتی « محصولات پتروشیمی و معادن» بالغ بر 50 میلیارددلار بوده که عمدتا در اختیار باندرهبری و سپاه و خصولتی های وابسته به ولایت فقیه است .
رفیق رویا- خوشبختانه گرایش به حزب توده در میان جوانان و راهبران جنبش مهسائی یا وجودندارد و یا بسیارناجیز و قابل جشم پوشی است. اما این بیانیه مجددا فرصتی بدست ضد کمونیست ها خواهدداد تا در لفافه مبارزه با کمونیست برعلیه چپ نوین که از آن وحشت دارند استفاده نمایند. کما این که جناح دست راستی و اساسا حاکمیت جمهوری اسلامی علیرغم آن که می داند چین و روسیه در زمره کشورهای سوسیالیستی نیستند اما هرگاه بخواهد بر علیه جنبش نوین چپ که مستقل از قدرت های جهانی فعالیت دارد اقدام کند عامدانه در رسانه ها این دوکشور و کره شمالی را کمونیستی اعلام تا انزجار مردم را بر علیه جنبش چپ برانگیزد و در این میان دارو دسته سخنگویان نئولیبرال ها و رسانه های وابسته به انها نظیر موسی غنی نزاد و طبیبان و روزی نامه دنیای اقتصاد ، مهرنامه و چند چهره رسانه ای بازارسرمایه که نان و روزی خودرا از بی خانمانی و غارت سرمایه مردم فلک زده تامین می کنند گوی سبقت از سایرین را ربوده اند. اتفاقا دل نگرانی نئولیبرال هائی نطیر موسی غنی نژاد در مورد براندازی نظام جمهوری اسلامی دقیقا همین دل نگرانی بازمانده های حزب توده است . هردوی این دو نگران رادیکالیسم جنبش مهسائی و به قدرت رسیدن چپ ها و استقلال کشورها از همه قدرت های حاکم جهان هستند تا نگرانی از معیشت مردم .
رفیق فریبرز- من وقتی این بیانیه ها را سرهم می کنم مجددا به یاد جمله معروف مارکس افتادم که به نقل از هگل در کتاب هجدهم برومر و ناپلئون بناپارت بر اين نکته انگشت گذاشته است که« همه رويدادها و شخصيت هاى بزرگ تاريخ جهان، به اصطلاح، دوبار به صحنه ميآيند؛ وى فراموش کرده است اضافه کند که بار اول بصورت تراژدى و بار دوم بصورت کمدى، خامنه ای به جای خمینی ، حسن روحانی به جای اکبررفسنجانی وآقا مصطفی خامنه ای به جای احمدخمینی ، فرخ نگهدار به جای کیانوری و گروه دهم مهرماه به جای حزب توده و ما با چنين مضحکهاى روبرو هستيم. این ها این دفعه پز عالمانه انتقاد از خود هم گرفته اند ولی تنفس مویرگی اینها همان توده ای های بعد انقلاب است . در این بیانیه بازماندگان حزب توده رسما نوشته اند :« ما به درستی اصول مشی سیاسی و مبارزاتی حزب، هم در طی دهههای پیش از انقلاب و هم در فاصله سالهای ۶۱ ـ ۱۳۵۷، اعتقاد راسخ داریم و دفاع از آن را وظیفه خود میدانیم. بهنظر ما آنچه دراین سالها گذشته است و آنچه بهویژه امروز در جامعه ایران میگذرد، حجتی بیخدشه بر حقانیت دیدگاه مارکسیستی ـ لنینیستی حزب توده ایران و درستی اصول برنامه آن در سالهای ذکر شده است». یعنی این دارو دسته خیانت های دهه شصت و جاسوسی و شکار انقلابیون توسط توده ای ها را تائید و مجددا قرارست جاسوسان جمهوری اسلامی یک باردیگر در ردای چپ به شناسائی و شکار نیروهای انقلابی پرداخته تا شاید رژیم جمهوری اسلامی ردای قانونی بر فعالیت مخرب ضد مردمی آنان بپوشاند. این در حالی است که بخش هائی از حزب و هواداران حزب و برخی اکثریتی ها به درستی از نقش مخرب و ضد انقلابی حزب توده و سازمان اکثریت در سال های شصت پرده برداشته و به علت شرم تاریخی عملا مارکسیسم و چپ را بوسیده ودر طاقچه خانه های دولتی سرمایه داری غرب به امانت گذاشته اند . سیاست و هدف حزب توده از زمان تشکیل ایجاد و یاقتن شکافی در بالا و یا متحدانی در میان اقشار میانی برای تشکیل «جبهۀ ضد امپریالیستی» یود، با این امید که این جبهه را به سمت بلوک شرق کشانده و میان بر راه رشد غیر سرمایه داری خودشان را پیاده کنند. جالب است که این تئوری نه در ایران بلکه در افغانستان توسط حزب برادر دموکراتیک خلق با استفاده از حربۀ نفوذ و کودتا پیاده شد و نتایج اسف باری بوجود آورد که هنوز هم ادامه دارد. نمونه های دیگر اسفبار این سیاست در عراق -مصر- اتیوپی و…پیاده شد که ماحصل آن درغلطیدن این کشورها به جرگه غرب بود تا شوروی و روسیه . بد نیست با توجه به مواضع سال های بعد انقلاب حزب توده و سازمان اکثریت تاکید کنم اگرروزگاری نه چندان دور رهبری حزب توده و متعاقبا سازمان اکثریت فدایی، به جنبه اتحاد با جناحی از حاکمیت و نقش آن در جبهه متحد خلق پر بهاء میداد که پیآمد این ارزیابی منجر به آن گشت که آن ها حساب خمینی را از دیگر عناصر ارتجاعی حاکمیت جدا کنند امروز بازماندگان «دهم مهر» انها تلاش دارند همان سیاست را در مورد ولی فقیه افسارگسیخته خامنه ای بکارببرند که در جنبش مهسائی دقیقا نوک حمله مبارزان قرارداشت . من یادم می آید در دوران زندان که در اوین بودم یکی از رفقای زندان بارها بمن می گفت:« فرد توده ای فقط وقتی بمیرد دیکر توده ای نیست والا توده ای ، توده ای است». کمااین که دارو دسته راه توده و دهم مهر و کاشته های درون گیاهی آنان مثل اکثریت و باند فرخ نگهدار هم هنوز در منجلابی که خودساختند غوطه ورهستند.
درک و تحلیل ما بر این است که رژیم رو به موت ولایت فقیه که قادر به همگونی جناح های خودی نشده درصد یارگزینی از خودی های غیرخودی برآمده و بعید نیست در پس آمد انتخابات ریاست جمهوری اجازه فعالیت مجدد توده ای ها و اکثریتی ها در قالب جدید و با نامی غیراز توده ای و فدائی صادرشود . ما از هم اکنون پیشنهاد داریم نام خانه سالمندان کمونیست های پیرو ولایت برای این دارو دسته انتخاب گردد. البته با نگاهی به محتوای سایت گروه دهم مهر مشخص می شود چه کسانی پشت پرده این سناریوی رنگ باخته هستند. مصاحبه های مرتضی محیط و حضور چندتن از عناصر چپ افغانی و یادنامه دکتر همگی بیانگر ائتلافی نامیمون از سرخوردگان مهاجر و احتمالا برخی نظامیان توده ای که در ساختار بعدی حزب توده جایگاهی نداشتند می باشد. شاید بتوان با اقتباس از نقل مارکس در کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت می توان جنین نگاشت که« مضمون دگر دیسی و تغییرات خواسته جنبش مهسائی نمی تواند چکامه خود را از گذشته بگيرد، اين چکامه را فقط از آينده ميتوان گرفت. اين جنبش تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند قادر نيست به کار خويش بپردازد. انقلاب شکست خورده و بسرقت رفته 1357 به يادآورى گذشته های مبارزاتی مردم ایران از آن رو نياز داشت که محتواى واقعى خويش را بر همگان پنهان بدارد در حالی که انقلاب آینده در پس فروپاشی جمهوری اسلامی به اين گونه يادآورىها نيازى ندارد و بايد بگذارد که مُردگان سرگرم دفن مُردههاى خويش باشند تا خود به محتواى خويش بپردازد. در گذشته، مضمون به پاى عبارت نمي رسيد، اکنون عبارت است که گنجايش مضمون را ندارد.
رفیق احمد- من با بررسی و مشاهده سایت این گروه به خصوص در بخش میزگردچند کلیپ از سخنرانی دکتر مرتضی محیط و شخصی به نام اسداله کشتمند – احتمالا از مارکسیست های افعانی -روسی و یادنامه ای برای مهندس صادق انصاری ملقب به ا.برزگر دیدم که بنطرم قرابت فکری اینان را نشان می دهد . اول تعجب کردم ولی با دقت در مطالب و پیشینه دکتر مرتضی محیط طباطبائی که هنوز اندر هم خم مبارزات ضد امپریالیسم و تضاد عمده خلق و امپیریالسم است وقادر به عبور از سرمایه داری وابسته و بورژوازی کمپرادور و مشاهده نقش خلاق کارگران در بعد انقلاب نیست به این نتیجه رسیدم که تلاقی اندیشه اینها تصادفی نیست .چرا که تبلور مبارزات طبقاتی برای مرتضی محیطدر اافغانستان بوده که به نام کمونیست و مارکسیسم، بربریت را به ارمغان آوردند. کاری که قراربود با کودتای حزبی توده ای در ایران صورت گیرد . در بخشی از بیانیه دهم مهری ها آمده است که:« تلاش در جهت حذف چهرههای اصلی جناح هوادار غرب در انتخابات اخیر ریاست جمهوری انجامید.قطعی شدن این جهتگیریهای تازه حکومت جمهوری اسلامی در سطح بینالمللی، و تضعیف نقش نیروهای هوادار غرب در عرصه سیاست خارجی، که به بدل شدن آنها به یک اپوزیسیون رسمی در داخل کشور منجر شد، معادلات قدرت در داخل کشور را تغییر داد. جناح هوادار غرب، که تا دیروز بهعنوان یک شریک متعهد به نظام در چارچوب سیاسی کشور عمل میکرد و خود از سرکوبگریهای رژیم حاکم بهرههای کلان میبرد، اکنون برای بازپس گرفتن جایگاه از دست رفته خود، از یک سو هرچه بیشتر دست بهدامن دولتهای غربی میشود، و از سوی دیگر تمرکز خود را روی سوار شدن بر موج اعتراضات ناشی از نارضایتیهای برحق انباشت شده، که سیاستهای نئولیبرالی خود غربگرایان عامل اصلی آن بوده است، قرار داده است.اکنون تضاد میان سیاست خارجی مقاومتی حکومت در برابر سلطه امپریالیسم و سیاست داخلی اقتصادی آن ـــ یعنی اقتصاد نئولیبرالی حاکم که پایگاه داخلی امپریالیسم را تشکیل میدهد ـــ به یک پاشنه آشیل جدی برای جمهوری اسلامی ایران بدل شده است. و این آن عامل جدیدی است که در وضعیت بحرانی کنونی میرود تا امنیت و تمامیت ارضی میهن ما را به مخاطره اندازد. بر اساس درک از این وضعیت داخلی است که دولتهای امپریالیستی اکنون با تمام توان اقتصادی و تکنولوژی تبلیغاتی خود وارد صحنه شدهاند تا با سوار شدن بر موج اعتراضات برحق مردم میهن ما، و کمک به مصادره جنبش حقطلبانه مردم میهن ما توسط نیروهای داخلی هوادار غرب، سیر جریانات را بهسمت بازگرداندن ایران به دامن غرب تغییر دهند>» . تو گوئی که رژیم فاشیستی مذهبی جمهوری اسلامی قادرست مناسبات نوین اقتصادی را برای مردم بارمغان آورد و امپریالیسم خیالی برادران توده ای که عینا همان دشمن تخیلی خامنه ای است مانع آن است. این دارو دسته که هنوز به برخی گرایشات همسو با خود در درون حزب توده فعلی امید بسته در بخشی دیگری از بیانیه مدعی است :« این وضعیت خطیر از مبارزان مردمی حداکثر هشیاری، آمادگی و حضور دائمی در صحنه را میطلبد. در چنین وضعی، برای حضور ما تودهایها در صحنه و اثرگذاری بر این روند حساس و پیچیده مبارزات مردم فرصت چندانی باقی نمانده است. اما با کمال تأسف میبینیم که در چنین مرحلهای حساس، جناح حاکم بر رهبری کنونی حزب حساب خود را از مشی انقلابی تاریخی حزب جدا کرده و در عمل در کنار اپوزیسیون برانداز و حامیان بینالمللی آن قرار گرفته است.» .
بعید بنطر نمی رسد دارودسته حفاظت و اطلاعات سپاه شرط برادری و قانونیت این گروه را گردآوری همه توده ای های سابق به زیر پرچم حزب واحد پرولتری پوتینی و سوکگد وفاداری و بیعت با ولایت فقیه دانسته و این بقایای حزبی هم برای اعلام بیعت با ولایت ، علائم پنهان و آشکاری را برای همسویان خود در گروه های هم خط دیروزین و متحد امروزین « حزب توده ، سازمان اکثریت و بخشی از حزب چپ» به سرکردگی فرخ نکهدار منشر کرده باشند.
رفیق رویا – شرم آور است در شرایطی که حتی بخش هائی از حاککمیت جمهوری اسلامی درگیر خروج از حاکمیت یا حداقل تردید در همسوئی با ولایت دارند دوباره همان هائی که در سال 1357 مرید ولایت خمینی و سراباز جبهه ضدامچریالیسن نظام شده بودند پس از افتضاحات دوباره بازیگر خیمه شب بازی جبهه متحد خلق در برابرامپ ریالیسم به زعامت ولی فقیه باشند با این فرق که دیگر چون سپاه به همه ابزار و فنون پیشرفته تسلیحاتی مسلح شده دیگر نمی توانند شعار مضحک سپاه را به سلاح هاس سنگین تسلیح کنید ولی می توانند از برادر پوتین ضد امپریالیست که خودبخشی از چرخه آن است بخواهند” سپاه را به سلاح هسته ای و بمب اتمی همچون کره شمالی مسلح سازد” ؟! . این آقایان دیرآمده ظاهرا مجددا همچون اسلاف خود برآن شده اند که فجایع ده شصت و مقاومت قهرمانانه بخشی از نیروهای مبارز و زندانیان سیاسی که بذر جنبش مهسائی برآن استوار بود ، را مخدوش و چپ نوین را که با هزاران مصیبت اززیر بار لعن و نفرین مردم خارج شده آلوده سازند تا نتوانند در جنبش قریب الوقوع نقش سازی نمایند . این ها وظیفه دارند و شاید هم روزی ثابت شود مثل برخی از اعوان و انصار قبلی شان مزد بگیر هم هستند تا جنبش را از راهکار درست به بی راهه کشانند تا منافع ارباب روسی و حاکمان دیکتاتورفاشیست مذهبی را حفظ نمایند .ولی کور خوانده اند زیرا نسل مهسائی پیوند خودرا با هرآنجه گذشته ناروشن و خدعه آمیز بوده قطع کرده و خود قادر به خلق راهبرد و راهبر و رهبر در زمان موعود بوده و حساب این الدنگ های سیاسی را به موقع خواهدداد
رفیق ارژنگ – آن چه حیرت آور است این که ظاهرا این عده که خودرا بازماندگان از قافله حزب توده می دانند و دل در گرو مدل کمونیسم افغانستانی و مقاومت حماس گونه دارند خودرا به غفلت و فراموشی زده وتصریح کرده اند:« ولی فقیه توانسته از محرومان، از یکسو، و دفاع قاطع از استقلال و تمامیت ارضی کشور، از سوی دیگر، همچنان از حمایت مهمی از بخشی از خردهبورژوازی شهر و روستا و لایههای پایینی جامعه برخوردار بماند. از دید ما، لایههای بورژوازی بزرگ غربگرای درون حاکمیت، تا زمانی که جایگاه سلطهجویانه خود را بهطور قطع در تمام سطوح جامعه تثبیت نکردهاند، همچنان از ساختار مذهبی حکومت برای ایجاد مشروعیت و حفظ قدرت خود استفاده خواهند کرد. اما در صورت تثبیت هژمونی آنها بر کل نظام، میتوان انتظار داشت که این لایهها بهسرعت در جهت کمرنگ کردن جنبه مذهبی حکومت و استقرار اَشکال کلاسیکتر دیکتاتوری سرمایه، که بیشتر مورد پذیرش امپریالیسم باشد، حرکت کنند.»
شاید نویسندگان این مشعشعات در ایران نبوده و از موج دیکتاتوری و سبعیت و فساد و فروپاشی اقتصاد کشور بی خبرند و یا خودرا به خریت زده و نمی دانند که بازتاب حاکمیت منحط جمهوری اسلامی در باصطلاح حمایت از بخشی از خرده بورزواها و لایه های پائینی جامعه مهاجرت گروهی جمعی تا حدود 8 تا ده میلیون نفر ، ظهور پخمگی بجای نخبگی ، فرسودگی سرمایه های ارزشمند انسانی ، خروج میلیاردها دلار منابع ارزی کشور، هزینه کرد میلیاردها دلار در پروژه های بی آخرو عاقبت مثل سلاح های هسته ای ، واردات بنزین وگاز در کشوری که سومین ذخایر نفت وگاز جهان را داراست ، خشک سالی ناشی از اقدامات انسانی مخرب مثل سد سازی های بی رویه ، بحران اکوسیستم محیطی ناشی از عملیات مخرب سپاه و خصولتی های ضدامپریالیسم ، تعطیل نظام آموزشی و بحران نظامت سلامت عمومی و از همه مهم تر سقوط بیش از یک سوم جمعیت کشور به زیر خط فقر و بیکاری مزمن منشا خودفروشی و مصرف بیش از سه هزار میلیارد دلار منابع ارزی در عرض 42 سال گذشته در قبال اقتصاد فروپاشیده فعلی با نرخ فلاکت 57 درصدی شده است. این ها با این فجایع ، مردم و جنبش انقلابی را به حمایت از رهبری داعیانه فرزانه ولایت خامنه ای منفور دعوت می کنند تا بلکه در قبال این پادوئی مجوز گونه ای حتی به صورت ظاهری برای فعالیت مجدد توده ای ها در فرم و قالب دلخواه پوتین بدست آورند. تقدیس و تجلیل باند جدید الولاده توده ای از پوتین و رهبری چین و آیت اله قتل عام رئیسی که گویا شرق نگر شده است از همین متظر قابل تامل است. شاید ذکر این قسمت از بیانیه بازماندگان توده ای قصد انها را بخوبی نشان دهد که صراحتا اعلام داشته اند:« امروز بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی، که بهواسطه وجود گرایشات دوگانهاش میان شرق و غرب تا زمان ورود نیروهای ویژه روسیه به اوکراین، در ظاهر از سیاست «نه شرقی، نه غربی» پیروی میکرد، با درک از ماهیت تحولات جهانی و سیر کلی این تحولات علیه سلطه یکجانبه امپریالیسم، و بر اساس آگاهی از این واقعیت که امپریالیسم به هرصورت وجود یک دولت از نظر سیاسی مستقل و قدرتمند را در ایران تحمل نخواهد کرد، تصمیم به اتخاذ سیاست نگاه به شرق گرفت. و این، بهدلیل اهمیت جایگاه استراتژیک ایران در روند تحولات جهانی، آغازگر روندی شد که هم سیاست آمریکا در قبال ایران را به سیاست تکیه بر چماق، که امروز شاهد آن هستیم، تغییر داد، و هم به دور تازهای کشمکشهای جدی میان جناحهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی، و تلاش در جهت حذف چهرههای اصلی جناح هوادار غرب در انتخابات اخیر ریاست جمهوری انجامید» .
این سفیه مسلک ها نمی دانند تحریم گسترده انتخابات ۲۸ خردادماه ۱۴۰۰ نشان داد که جامعه ایران گام در مسیر عبور از جمهوری اسلامی گذاشته است. پس از ۴۲ سال از انقلاب ۵۷ بیش از پیش برای همگان روشن گردیده که رژیم ولایت فقیه مانع اصلی راه پیشرفت و برقراری دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر در میهن ماست. فساد گسترده و نحوه توزیع بشدت ناعادلانه منابع و ثروت کشور در بین مسئولین و صاحبان قدرت و خروج سرمایه های غارت شده از کشور ، باعث افزایش بی سابقه فاصله طبقاتی در جامعه گردیده است. اکنون هدف اصلی سران حکومت با علم به افزایش نارضایتی و مخالفت آشکار مردم با سیاستهای رژیم ، حفظ نظام سیاسی حاکم به هر قیمت و با هر شرایطی است.
رفیق مهسا – ما چپ ها وقتی می نویسیم این جماعت مذهبی بنیادگرایان هستند باید دقیقا مختصات وویژگی های آنان را برای مردم توضییح بدهیم تا این شیادان نتوانند دوباره بعد از 42 سال در مقام فریب مردم برآیند. می دادیم نه این که مثل حزب توده و اکثریت درصدد پاکسازی جنبه های ارتجاعی جمهوری اسلامی به قصد فریب مردم باشیم . من مدتی پیش مقالاتی در باره رژیم های بنیادگرا و دیکتاتور مطالعه می کردم همه این مقالات تاکید داشتند فرهنگهای بنیادگرا سه ویژگی کلیدی را هم زمان با هم دارند «قاطعیت، خشونت و همبستگی ». قاطعیت، رکن اصلیِ بنیادگرایی است. ذهن بنیادگرا با تردید و ابهام میانهای ندارد. وقتی مردم به طورکامل اسیر ذهنیت بنیادگرایانه میشوند، حتی نمیتوانند اختلاف در حسن نیت را تصور کنند. از نظر اصولگرایان، مخالفان صرفا در اشتباه نیستند، بلکه شرورند. آنها منتقدانشان را افرادی عاجز، بزدل یا دغلباز میبینند و به سخره میگیرند. این دیدگاه حاکی از نوعی نقصان و نابهنجاری اخلاقی است . ماحصل چنین قاطعیتی، خشونت است. در واقع ویژگی اصلی هر جنبش بنیادگرایانهای خشونت است که در لوای زهد خود را نشان میدهد. خشونتورزی برای بنیادگرایی چنان ارزشمند است که میتواند انبوهی از گناهانِ مرسوم مذهبی را پوشش دهد. اما قاطعیت و خشونت، بدون کمک همبستگی راه به جایی نمیبرند. یگانگی و برخورداری از هدف مشترک، هر شکلی از بنیادگرایی را قدرتمند میکند. اگر سخنانان خمینی و خامنه ای را با دقت بررسی کنید می بینید آن ها مکرر امت و مردم را به وفاداری و همبستگی تشویق می کنند و در مقابل مخالفان با تکیه بر آیه« النصر بالرعب » خشونت را تئوریزه میکردندو در مواقع لزوم نیز بارها و بارها فسادهای بزرگ را با تکیه بر اصل وفاداری ورازداری لاپوشانی کردند. اما قاطعیت و خشونت، بدون کمک همبستگی راه به جایی نمیبرند. یگانگی و برخورداری از هدف مشترک، هر شکلی از بنیادگرایی را قدرتمند میکند.
رفیق فریبرز- به عنوان جمع بندی باید اعلام کنم جنبش انقلابی مردم ایران در بستر مبارزات مهسائی هیج گونه مماشاتی را با رژیم در حال حاضر جایزندانشته و هرگونه همکاری نیروهای اپوزیسیون بالاخص مدعیان چپ را با رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی محک.م کرده و در افشای آن از هیج اقدامی کوتاهی نخواهدکرد. محتوا و ماهیت رژیم جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه که در توازن شکل و محتوا بوده اساسا ارتجاعی و حتی نسبت به رژیم استبدادی پهلوی صد گام به قهقرا بوده است . مبارزان دهه شصت اهداف خودرا اگر چه خلقی و موهوم بود در استقرار یک جامعه مدرن استوار بر عدالت اجتماعی می دانستند که هیج تشابهی با رژیم برآمده از حاکمیت توتالیتر نداشت . امروزه این ررژیم فاسد ارتجاعی باعث و بانی فروافتادن اقتصاد و فساد مافیائی شده که حتی استقلال کشور و حفاظت از مرزهای آن با وجود تداوم این حاکمیت با خطر مواجه خواهدشد لذا همه مبارزان بویژه کارگران، معلمان و دانشجویان و کارمندان مبارز و همه آن هائی که به فکرفردای این مرزوبوم و فرزندان نسل زدی هستند وظیفه دارند با اتحاد و همبستگی در تحریم انتخابات و افشای همه کسانی که در پوشش چپ یا راست به دفاع و حمایت از رژیم فاشد ولائی هستند ، سنگر مبارزات ضد رژیم را محفوظ از نفوذ دشمنان زحمتکشان پاس دارند.
«توصییح – خط کشی های زیر جملات همگی از ما است» .
اتحاد ، مبارزه ، پیروزی
سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی
جنبش انقلابی مردم ایران – دوم بهمن ماه 1402
جنبش انقلابی مردم ایران 14 دیماه 1402
ما کیستیم ؟ –
وارثان خون و شهادت. عده ای از مبارزان قبل انقلاب که در قیام سال ۱۳۵۷ مشارکت فعال داشتند و
تقاص ان را با بیش از ۵ سال زندان در اسارت گاه های خمینی جلاد پس دادند و سپس با درس گیری
از تجارب و اشتباهات در تمام کنش های اجتماعی از سال ۱۳۷۸ فعال شرکت نموده و تلاش کرده اند
تا این کنش ها را جهت دار نمایند وآن ها را از الودگی های سیاست های اصلاح طلبان دروغین و
مدعیان داخل نشین و خارج نشین پالوده نمایند . ما نیز بخشی از همان هائی هستیم که در جنبش ۱۳۸۸
توانستیم شعار “مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای ” را به شعار محوری جنبش تبدیل کرده و
ساختار حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی را به چالش کشانیم . اطلاعیه ها و بیانیه های ما از همان
زمان با نام جنبش انقلابی مردم ایران در تظاهرات ها توزیع و برخی رسانه های خارجی نیز بازتاب
یافت. ما اعتقاد داریم جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت در جهان است که کودکان را نیز اعدام
میکند و هزاران زن در آن بهخاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه بهقتل رسیدهاند. دهها
هزار زن سیاسی و اجتماعی از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سالخورده در دهه ۶۰
بهخاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند. کار به جائی رسید که آیت اله منتطری که
خود مبدع ولایت فقیه و در موضع جانشین خمینی قرار داشت در اعتراض نسبت به اعدام دختران سیزده
چهارده ساله خطاب به خمینی نوشت: «… اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون
اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملا ناراحتکننده و وحشتناک است،
فشارها و تعزیرات و شکنجههای طاقتفرسا رو به افزایش است.» .این فتوا درست پس از پایان جنگ
هشت ساله ایران و عراق و شکست قطعی ایران در جبهه ها صادر شد بنا به اظهارات مکتوب آیت اله
منتطری بیش از ۳۰۰۰ زندانی سیاسی و بهگفته برخی منابع چندین برابر آمار منتظری زندانی
سیاسی در سال ۱۳۶۰ قتلعام شدهاند. براساس اسناد و گزارشهای موثق زندانیان سیاسی در
گروههای شش نفره یا بیشتر در فاصله زمانی نیم ساعت برای اعدام برده میشدند و پیکرهای آنان
نیز توسط کامیونها منتقل و در گورهای دستهجمعی بهویژه در خاوران دفن شدند.در طول
دهههای گذشته نیز جمهوری اسلامی ایران با استفاده از مجازات اعدام به سرکوب مخالفان سیاسی و
حتی غیرسیاسی و عادی خود پرداخته و دهها هزار زندانی سیاسی اعدام کرده است. علاوه بر این
مجازاتهای روشهای دیگری شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میلههای
فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم،
محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به
انفرادی نیز در زندانهای ایران استفاده میشود. براساس گزارشهای متعدد و مکرر منتشر شده
بازداشتشدگان در این بازداشتگاه در معرض تجاوز جنسی و سوءاستفاده جنسی و سایر
شکنجههای غیرانسانی قرار داشتند. همچنین در سالهای نخست پس از انقلاب ۵۷، دختران
«باکره» را قبل از اعدام به «عقد» پاسداران درمیآورد چون از نظر اسلامی دختری که رابطه
جنسی نداشته و باکره است بیگناه بهشمار میرود، اگر اعدام شود، به بهشت میرود. بنابر این
طبق فتوایی شرعی و برای جلوگیری از به بهشت رفتن دخترانی که به دلایل سیاسی محکوم به اعدام
شده بودند، در شب پیش از اعدام آنها را اجبارا به عقد(صیغه) یکی از پاسداران یا کارگزاران
دیگر زندان در میآوردند تا با تجاوز از آنها رفع بکارت شود و بعد، اعدام شوند. گفته میشود
دختر بچههایی را که میکشند، بعد برای خانواده گل و شیرینی میبردند و یا کله قند و میگفتند دختر
شما دیشب به عقد یک برادر پاسدار در آمد و امروز اعدام شد. گفته شده است که از بعضیها پول
گلوله هم گرفته بودند. همه این عوامل باعث ظهور جنبش دادخواهی جدید شده لذا عدم ارتباط جنبش
نوین با جنبش ها و شورش و تظاهرات های قبلی بی پایه و انحرافی است . ما عامدانه در بیشتر بیانیه
ها مقدمه بالا را درج کرده ایم تا نسل جوان به یادآورد با نسل قبلی او چه کرده اند و بداند که اعمال
وحشیانه رژیم و پاسداران چماق بدست حافظ رژیم توتالیتر مذهبی در جنبش اخیر را قبلا با کشتارو
تجاوز وشکنجه را با نسل قبلی آموخته بوده اند لذا برای همین کرارا تاکید داشته ایم جنبش زن ، زندگی ،
آزادی علاوه بر ویژه گی های منحصر به فرد خود وارث جنبش های قبلی به ویژه جنبش دهه شصت
بوده است. چرا که اگر از سال های شصت به بعد شاهد برخی مداراهای مقطعی رژیم هم در برخی
مسائل اجتماعی بوده ایم به یمن مقاومت ، شهادت و شکنجه هزاران اسیر زندان های جمهوری اسلامی
در دهه شصت بوده است چرا که در غیر این صورت رژیم جمهوری اسلامی و اندیشه ناب خمینی از
همان روز نخست دارای مختصات طالبان شیعی بود اما زیرساخت و روبنای اجتماعی ایران مشابه
افعانستان نبود که به سادگی اجازه استقرارحکومت طالبان شیعی در ایران را بدهد .تجربه جنبش های
اجتماعی در همه کشورهای نظیر ایران موید آن است که چنانچه مردم نتوانند خواسته خودرا ازطریق
انتخابات پارلمان و صندوق رای اعمال کنند بدون شک خیابان منصه برحق خواسته های مردم است
.خیزش دوسال گذشته اخیر جوانان که با شعار «زن، زندگی، آزادی» از خیابان ها شروع و پرتوان
تا دامنه البرز طنین یافت در فراسوی تکامل خود به شعار «سرنگونی نظام و مرگ بر دیکتاتور»
تکوین یافت. سرعت و شتاب خیزش آنرا به یک جنبش سراسری با مشخصات ومختصات انقلابی
تبدیل و علاوه بر شکست سکون معنی دار جامعه چهره و صف بندی نیروهای طبقاتی را دگرگون
نموده است. چرائی انتخاب خیابان در جوامع دیکتاتوری محرزاست زیرا وقتی در یک جامعه بسته
سیاسی مبتی بر دیکتاتوری هیج راهکار ونهاد دیگری برای ابراز عقاید وجودنداشته باشد فضاهای
عمومی همچون خیابان و پشت بام محل اصلی شعارو اعلام خواسته به شمارمی رود .اینک حدود
دوسال از پدیدارشدن جنبش مهسائی میگذرد و ظاهرا مدتی است جنبش از خیابان پرکشیده بطوری که
رژِیم جمهوری اسلامی و دیکتاتور آن که تا همین مدتی پیش به وحشت افتاده بود مجددا با شعار حجاب
به میدان بازگشته است اما اقای خامنه ای که عمری را درگنداب فتح المبین بسر می برد فراموش کرده
که تاریخ دو بار تکرار میشود،« بار اول بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی و قهرمانان این
تاریخ دوبار زاییده میشوند، بک بار در قامت یک اسطوره و بار دوم بشکل یک دلقک؟». از آنجا که
رژیم در شرایط کنونی درصدد برگزاری انتخابات مجلس فرمایشی و مجلس خبرگان قراردارد و موج
نگرانی عدم حضورمردم سراسر تاروپود رژیم و حاکمیت را فراگرفته و عده ای از اصلاح طلبان و
کارگزاران سازندگی درصدد فریب مردم و کشانیدن آنها به پای صندوق های رای هستند، بخشی از
گفتگوهای درون گروهی در این ارتباط را برای آگاهی جنبش انتشار عمومی داده ایم
رژیم دیکتاتوری مذهبی در سراشیبی فروپاشی قرارگرفته اما هنوز جایگزین ملی که مورد توافق همگان
باشد به وجود نیامده است. همه علائم اجتماعی- اقتصادی نشان از بحران فراگیردر تاروپود حاکمیت
انحصارطلبانه وشکست آموزه های قرون وسطائی دینی – مذهبی و ظهور اندیشه های نوین مبتی بر
حکمرانی مردمی متضمن توسعه سیاسی – اقتصادی و حضور مردم و زحمتکشان در پس آمد فروپاشی
است . با وجود این که شل کردن تحریم های بین المللی نفتی از طرف امریکا و اعوان و انصارش
باعث دسترسی رژیم فلاکت بار به منابع ارزی شد اما مخارج عظیم دولتی و نهادهای بی خاصیت
ضدمردمی و هزینه های سرسام آور سپاه و پروژه های نظامی – هسته ای باعث گردید این منابع ارزی
هیچ نقشی در بهبود زندگی مردم نداشته و عملا بیش از سی درصد جمعیت کشور با سفره تهی از
پروتوئین به سر می برند. نهادهای کارگری و کارمندی که در حال حاضر متشکل ترین شبکه های مردم
نهاد را تشکیل می دهند آرام آرام به سوی اعتصابات گسترده همگانی گام بر می دارند. رژیم در
آمارسازی های دروغین اقتصادی تلاش دارد وضعیت اقتصادی را متعادل نشان دهد اما شکنندگی این
تعادل ناپایدار کاملا مشهوداست.تولید ناخالص داخلی به قیمت دلاری تغییر محسوسی نداشته و در
محدوده 350 میلیاردلار با حجم نقدینگی بالای هفت هزار همت (هفت هزار هزار میلیارد تومان)
رسیده است. هرگونه رهائی از اقتصاد مصیبت بار فعلی نیازمند بیش از 600 میلیارددلار سرمایه
گذاری و بسیج نیروی انسانی دربخش های زیربنائی و رسیدن به رشد حداقل هشت درصدی سالانه
است که ازعهده نظام اسلامی خارج است. دعواهای درون نظام که منبعث از تاثیرمبارزات مردمی است
بالا گرفته و هرروزه شاهد افشاگری این جناح از آن جناح و فراگیری بوی تعفن فساد نظام جمهوری
اسلامی درسراسرکشورهستیم. زنان بعنوان بخش پیشرو مبارزه کنونی حاضر به پذیرش وضعیت جاری
نبوده و هرروزه با دستگیری عده ای و آزادی عده ای دیگر مواجه هستیم که این خود نشانه سردرگمی
رژیم پلید جمهوری اسلامی دربرخورد با جنبش مدنی – انقلابی جاری در کشور است .در چنین
وضعیتی وظیفه جنبش انقلابی چیست
رفیق فریبرز- رژیم به خوبی آگاه است که جنبش در حال تجدید قوا و ظهور در زمان موعوداست و به
هرطریقی تلاش دارد به انحاء مختلف این زمان را به تاخیر بیاندازد تا با سرکوب و خنثی کردن جنبش
جان سالم از این مهلکه بدربرد ، اما عاقلان جمهوری اسلامی هم نیک می دانند که حتی با سرکوب تمام
عیار جنبش فعلی این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست . بخش دوراندیش نظام تصور می کند با آزاد
کردن برخی زندانیان سیاسی در دوره انتخابات بتوانند موضوع انتخابات را به خوشی و خرمی از سر
گذرانند و با تحریم همه جانبه مردم مواجه نشوند اما همه آمارها و پیش بینی ها حتی از طرف خودی
های رژیم نشان از مشارکت حداکثری 15 درصدی دارد ؟! بحث جانشینی دیکتاتور مریض الاحوال
همه جناح های حاکمیت را به جان هم انداخته تا بلکه با آرایش قوا در انتخابات بتوانند در فردای سقط
شدن دیکتاتور افسار حاکمیت را بدست گیرند غافل از آن که حتی ممکن است قبل ازمرگ دیکتاتور
ناقوس فروپاشی به صدا درآید.
رفیق ارژنگ – خروج و جدائی برخی شخصیت هائی حاکمیت که تا مدتی پیش مجیزگوی رژیم ارتجاعی
بودند و تعدد این عناصر که بعضا مشکوک و عملا سردرآخور سرمایه داری جهانی دارند ،خود نشانه
های آشکار فروپاشی است . اقشار مختلف سرمایه و به ویژه اقشار خرده بورژوازي ناراضی در جنددهه
گذشته برای تحقق خواسته ها و اهداف خود با علم کردن جنبش هاي اجتماعی به منظور کمرنگ کردن
و به حاشیه راندن مبارزه طبقاتی نابرابري هاي اجتماعی را در مقابل نابرابري طبقاتی قرار داده است.
این اقشار که اصلاح طلبان درون نظام سخنگویان آنان هستند در این چنددهه با این کار درصدد تعدیل
نظام و اصلاحات در آن برآمده اند. این گروه ها در رقابت با هم روزي که به نهاد دولت شدیدا نیاز
داشته و دارند، آن را تقویت، متمرکز و قدرتمند ساخته اما هر زمان دخالت هاي نهاد دولت را در اقتصاد
و حرکت سرمایه مخل و مضر تشخیص داده اند، خواهان فرعی کردن نقش دولت و کوچک شدن و
محدود کردن عرصه دخالت آن شده اند که نمونه دعواهای درون اتاق بازرگانی و قیل وقال روزی نامه
دنیای اقتصاد و شجاع شدن یکباره شخصیت های ترسو و بزدلی نظیر موسی غنی نژاد در همین رابطه
می باشد. همین بخش از سرمایه داران و ایدئولوگ هاي آنان در شرایط بحران سرمایه و غلبه بر آن
بحران به نهاد دولت توسل جسته اند تا با چاپ پول- این کاغذ رنگی حتی بدون پشتوانه- به نجات آنها
شتافته و از جیب سرمایه هاي عمومی، آینده سرمایه آنان را تضمین و آن ها را از مخمصه نجات دهد. و
درغیر این صورت درقالب مصاحبه های خصوصی وبا رسانه های خودفریب سرمایه داری دست
بافشاگری می زنند . افشاگری هائی که اگرچه ناشی از دعواها و تضادهای درون حاکمیتی و مقلب
القلوب جلوه دادن برخی شخصیت هائی است که عملا با جنبش جوانان و زنان مخالف و صرفا
طرفدارسرمایه داری رقابتی به جای سرمایه داری رفاقتی هستند ،که خودبه خوددر رشدآگاهی مردم از
این رژیم فاسد و جنایتکار تاثیرگذاراست نشان می دهد که حاکمیت ولائی در متحدکردن جناح های داخلی
نظام هم ناتوان است جه رسد به برخورد با جنبش انقلابی مردم ایران که خواهان برکناری ، فروپاشی یا
سرنگونی حاکمیت دیکتاتوری دینی – مذهبی هستند .
رفیق احمد- بنظر من اگر چه خط فاصل نیروهای اپوزیسیون امری طبیعی و بدیهی است ولی مبرم
ترین وظیفه ما در مقطع کنونی وحدت بر تغییر نظام جمهوری اسلامی و برقراری یک نظام مبتنی بر
آرای مردم می باشد.هرگونه مسامحه در این هدف و تشدید اختلافات به معنی همسوئی با دیکتاتوری
دینی – مذهبی و خدمت به ضد انقلاب محسوب می شود. هرگونه برگشت به گذشته جه گذشته استبدادی
غیرمذهبی و چه گذشته راه رشد غیرسرمایه داری و چه گذشته مذهبی دیکتاتوری لائیک، ارتجاعی
محسوب می شود . نگاهی به آمار زندانیان سیاسی نشان می دهد که بیشترین زندانیان سیاسی کشور در
دهه اخیر همچون همه دوران مبارزاتی ایران را تعداد کارگران و هواداران جنبش کارگری و
زحمتکشان ایران تشکیل می دهند و بعید است آنان و نسل سپیده قلیان ، زینب جلالیان ( قدیمی ترین
زندانی سیاسی سالهای هشتاد) و ده ها کارگر مبارززندانی که عامدانه از طرف رسانه های داخلی و
خارجی تحریم تبلیغاتی شده اند و همچنین امثال نسرین ستوده و بهاره هدایت خواستار برگشت به قبل و یا
قراری یک دیکتاتوری از هر نوع به جای دیکتاتوری دینی- مدهبی فعلی باشند . با این توصیف وظیفه
سازمان ها و گروه های طرفدار جمهوری خواهی دوصد چندان شده که تلاش نمایند با حفظ مواضع
اصولی ( و نه قدرت طلبی و غرق شدن در مصیبت فدائی ، چپ بی هویتی که هنوز خودرا باز نیافته
ویا برکشت به دوران مشروطیت و..) یک جبهه واحد جمهوری خواهی تشکیل و با تدوین یک برنامه
حداقل برای دوران فروپاشی و بعد فروپاشی تا تشکیل مجلس موسسان و اصرار تمام و کمال به تشکیل
به هرطریق مجلس موسسان ( و نه فراموش کردن آن مثل بلشویک های روسی و دارودسته خمینی)
رئوس برنامه خودرا به صورت عام اعلام تا مردمی که با جنبش انقلابی همراهی دارند بدانند در فردای
فروپاشی چه خواهدگذشت و مصیبت مرگ برشاه و شاه باید برود بدون این که بعدش چه شود مجددا
تکرار نشود ؟!
رفیق فریبرز- در پاسخ به کسانی یا گروه های مدعی که ممکن است بگویند ما برنامه حداقل خودرا
اعلام داشته ایم صراحتا یادآورشویم اگر این برنامه ها کاربرد داشت که مردم به آن پیوسته ودر جنبش
مهسائی لااقل بخش هائی ازآنرا حمایت می کردند. لذا کپیه برداری و گرته برداری از اساسنامه یا برنامه
سایر جنبش های انقلابی و گروه ها همان قدر بی خاصیت است که اعلام برنامه هائی که در اتاق های
دربسته صورت گرفته است . برنامه انقلاب اعم از کوتاه مدت یا بلندمدت باید همسو با خواسته مردم
کف خیابان و درنطر گرفتن مواضع زندانیان سیاسی صورت گیرد که جان و مال خودرا در هستی
جنبش فعلی به ودیعه گذارده اند و نمی تواند در خیابان های لندن و کافی شاپ و در کارگروه های
ایجادشده محافل مشکوک بین المللی طراحی شده باشد. آن چه که مشخص است با توجه تجربه تاریخی،
مردم ایران دیگر دچار فریب تصمیمات کنفرانس های مشابه گوادلوپ و ظهور شخصیت های لحظه ای
نخواهندشد.
رفیق احمد- با توجه به این که اخیرا تبلغات ضد کمونیستی و ضد چپ و اقتصاد مشارکتی از طرف
کارگزاران سابق جمهوری اسلامی به خصوص در روزی نامه ها و رسانه های اصلاح طالبان و تجار
اتاق بازرگانی شدت گرفته باید به مردم ایران آگاهی داد که مواضع رهبران و حکمرانان سایر کشورها
اعم از دوست و دشمن تابع منافع ملی آنان و منافع گروه های ذینفغ بین المللی است و به مصداق کس
نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ، فریب خاله خرس های دغلکار را نخواهندخورد. جنبش انقلابی
باید این موضوع را بدرستی برای مردم مبارز روشن کند زیرا مدتی است که روزی خواران سرمایه
داری غرب مرتبا همه مصایب کشوررا متوجه روسیه و چین می کنند درحالی که نزدیکی حاکمیت
جمهوری اسلامی به روسیه و چین بیشتر به دهه اخیر بازمیگردد ولی فجایع انسانی – محیطی و
جغرافیای کشور از همان فردای انقلاب ظهورکرده که بخشی از آن به سیاست های مزورانه غرب
دررابطه با جنبش انقلابی و ترس از افتادن انقلاب بدست انقلابیون واقعی بود . کیست که نداند تصمیمات
کنفرانس گوادلوپ بدون روسیه و چین بوده و یا در جنگ ایران – عراق روسیه عمدتا جانب صدام
حسین را داشته تا رژیم جمهوری اسلامی . ما تاکیدداریم که رژیم های روسیه و چین هم همان قدر از
جنبش انقلابی مردم ایران وحشت دارند که غرب سرمایه داری جهانی. زیرا اساسا چین و روسیه هم
بخشی از سرمایه داری جهانی با مختصات خاص خودهستند. شاید یادآوری این جملات اکبراعتماد اولین
رییس سازمان انرژی اتمی زمان شاه در کتاب خاطرات او که نوشته « در اواخر فروردین سال ۵۷
برای مذاکره راجع به صنایع اتمی ایران به دیدار شاه در جزیره کیش رفتم و به توصیه رضا قطبی
موضوع تظاهرات را با شاه در میان گذاشتم. شاه در جوابم گفت : « آمریکاییها می خواهند ما را
بردارند و برای جلوگیری از نفوذ کمونیست یک حکومت مذهبی در ایران بر سر کار آورند ، ولی
نمیدانند که حکومت مذهبی در ایران ، پیش از آنکه به ضرر کمونیست ها باشد ، به ضرر خودشان
تمام خواهد شد..». بنابراین برگرداندن اصل قضییه به سمت و سوی روسیه و چین یک فریب بزرگ
دیگر از جانب غربی ها در رویکرد ورود به جنبش مهسا و تصاحب آن وانداختن تقصیرات به گردن
چین و روسیه و یا بیان ترهاتی از این قبیل که گویا شاه را روس ها با الوده کردن به رادیوآکتیو مریض
کرده بودند از دیگر تبلغات ضد کمونیستی لیبرال ها و فرشگردی هائی است که حتی مواضع روشن
رضا پهلوی هم که اخیر اعلام داشته قبول ندارند که « رژیم امریکا برای مقابله با شوروی و کمونیسم
درصدد ایجاد کمربندسبز در منطقه بودند و برای همین از روی کارآمدن رزِم جمهوری اسلامی و خمینی
حمایت کردند.- ماخذ متن فارسی گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی و پاتریک بت- دیوید؛ سقوط ایران در
۵۷ و خواستن و برخاستن مردم برای تغییر رژیم.» . جناح نئولیبرال ها و دارو دسته اتاق بازرگانی که
از عمق جنبش مهسائی به وحشت افتاده و حضورفعال کنشگران چپ را در آن مشاهده کرد در یک ستیز
ضد کمونیستی مرتبا با تبلیغات ضد کمونیستی و چپ ها با طرح ادعاهای خاص در مورد روسیه وچین
واتصال آنها به کمونیسم ( در حالی که روسیه و شخص پوتین و چینی ها مدت هاست با کمونیسم وداع
کرده ودر گرداب سرمایه داری جهانی قراردارند و رهبر معنوی اتاق بازرگانی آقای صادق
عسگراولادی شریک و یارغار اقتصادی روسها و چینی ها بود ) درصدد تخطئه چپ ها برآمده اند . از
همه مضحک تر برخی از این آقایان مدت ها رئیس و معاون وزیر در دستگاه های اقتصادی جمهوری
اسلامی بوده و بر سر خوان نعمت قرارداشته اند که ظاهرا به علت سهم کم با برادران سابق دینی شان
درافتاده اند.
رفیق فریبرز- در مورد حضور مجدد برخی اصلاح طلبان در رسانه ها بمنظور فریب مردم بریا حضور
در انتخابات و تاکید ملای نقاش مار حسن کلید ساز مبنی بر حضوردر انتخابات و رای اعتراضی و این
که گویا با رای اعتراضی و انتخابات مهندسی شده می توان گذاربه دمکراسی را فراهم ساخت باید گفت
که تجربیات جنددهه اخیر نشانگر این موضوع است که سه مرحله برای گذار به دموکراسی قابل
تصوراست .نخستین گام آن که در جامعه ایجاد فضای بازِ سیاسی به منظور سازمان دهی انتخابات آزاد
فراهم شود و سپس مرحله تحکیم که به معنی استقرار یک دموکراسی نمایندگی بنیاد و لیبرال برای
برگزاری انتخابات های آزاد متضمن وجودِ یک دادگستریِ تضمین کننده آزادی های فردی و گسترشِ
کثرت گرائی سیاسی باشد پژوهش های تاریخی نیز پنج شرط را لازمه تحکیم و استقرارِ دموکراسی در
یک کشور می دانند. این پنج شرط در وجود یک دولت قانون مدار و یک بوروکراسی برای اعمالِ
قدرتِ جدید، یک اقتصادِ مستقلِ از دولت، یک جامعه ی مدنی سازمان یافته در انجمن ها و مدافعِ منافعِ
خویش در برابر قدرت های دولتی و سرانجام یک جامعه ی سیاسی (احزاب، نهادها و…) که قادر باشد
احترام و رعایتِ هنجارهای دموکراتیک را تضمین کند. نگاهی به تجربه دمکراسی ناقص دوران
1332-1320 نیز موید این است که برقراری دموکراسی یا دموکراتیزاسیون جامعه نتیجه ایجاد شکاف
در دولت های اقتدار گرا و خودکامه میان عناصر تندرو و افراطی از یک سو و میانه روها از دیگر سو
می باشد . این میانه روها که خواستار تشکیل ائتلافی برای سرنگون کردن دولتِ حاکم هستند مجبور می
شوند به گونه ای فضای سیاسی را به روی اپوزیسیون سیاسی بگشایند. با این حساب و نگاهی به شروط
ذکرشده معلوم می شود که رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی نه امروز بلکه در هیج دوره ای از چهل و
پنج سال تولد خود حاضر به مدارا با احزاب و نهادهای غیر خودی نبوده جه رسد به امروز که اساسا
خالص سازی کلیدواژه رهبردیکتاتور قرارگرفته است .
رفیق ارژنگ – برخی ها در داخل و خارج مدعی هستند که طبقه کارگر اساسا فاقد نمایندگی اجتماعی
و مبارزاتی بوده و هست . درواقع فقدان صف بندی مبارزاتی طبقه کارگر در جنبش اخیر باعث شده این
افراد تصور کنند ایران فاقد یک طبقه کارگر معین با مرزبندی مشخص است . تجربه تاریخی مبارزات
کشور از سالهای 1325 تا کنون نیز موید آن است که تاکنون هیچ کدام از تلاش هاي دارندگان نیروي
کار به دلایل ضعف هاي تاریخی قادر به انقلاب کردن نشده و حتی علیرغم تلاش و نقش پررنگ
نفتگران مبارز در سرنگونی سلطنت ، جنبش کارگری تا مدتی پیش به طبقه اي براي خود و طبقه اي
انقلابی تبدیل نشده بود. اما تفاوت زمان فعلی با دوران انقلاب 1357 و مبارزات متداوم دهه شصت
روی به خویشتن آوردن طبقه کارگر به جای روی آوری به سازمان ها و گروه هائی است که عمدتا
حافظ منافع طبقه کارگر نبودند. تاریخ نشان داده است که تا زمانی که تولید طبقاتی حاکم است و تولید
کننده در تولید و توزیع و گردش و مصرف نقشی نداشته باشد، سیه روزي جامعه کاروتولید تداوم خواهد
یافت، خواه تولید براي حزب، دولت مانند حزب بلشویک باشد و یا براي دولت چند حزبی فدرالیستی
مانند آمریکا و آلمان. اینجا دیگر اشکال دولت به اسم سلطنتی، دموکراتیک، فاشیستی، لائیک و مذهبی
وحتی کمونیستی تغییري در ماهیت شیوه تولید سرمایه داري ایجاد نخواهد کرد. تا زمانی که دوگانگی
کار از بین نرود، نظام سرمایه سر جاي خود باقی خواهد ماند. تجربه مبارزاتی دهه 1330 و سال های
1357 و جنگ ایران و عراق به کارگران و زحمتگشان یادداد سایر بخش های مبارزاتی براساس منافع
خودشان در زمان لازم جنبش کارگری را گوشت دم توپ کردن قلمداد می کنند . تجربه تاریخی جنبش
کارگری نشان داده که در همه جاي دنیا توده کارگران بطور عام و کارگران رادیکال و حتی کارگران با
جهت انقلابی به طور اخص، همیشه قربانی قدرت سیاسی و رقابت رقابت بین کسانی که براي قدرت
سیاسی جنگیدند، شده اند. کارگران در عمل به ویژه در دوران جمهوری اسلامی با پوست و گوشت خود
دریافته اند همانطور که نیروي کار کارگران مرز زبان، ملیت، مذهب و مرز جغرافیایی را به رسمیت
نمیشناسد و درموضع گیري و عمل خود باید منفعت تاریخی طبقاتی کل نیروي کار کشور را مد نظر
قرار دهد .آن چه کارگران ایرانی در عمل طی این چهل و چندسال یاد گرفته اند این است که کسانی که
خودرا پیش آهنگ نامیده و مدعی آموزش به کارگران بوده ، خود به آموزش نیاز داشته و دارند و به
همین دلیل است که جنبش کارگری ایران هنوز رهبر یا رهبری خودرا بازنیافته است . جنبش کارگری و
سایر جنبش های اجتماعی به درستی یاد گرفته اند که که دولت جمهوری اسلامی حتی از وظایف
مندرج در قانون اساسی به استثنای سرکوب عمومی ، ناتوان از وظایف خود ودر عین حال لاقیدي خود
را در قبال جان انسان ها در سراسر کشور در انظار همه جهانیان به نمایش گذاشته ونئولیبرالیسم در
پوشش سرمایه داری مذهبی – رفاقتی همه امکانات توسعه کشور و محیط زیست مردم را تخریب
نموده است . خوشبختانه جنبش مهسائی ثابت کرد علیرغم حضور زنان شجاع و جوانان جان برکف ،
بدون حضور جنبش کارگری و اعتصابات همگانی امکان به زانو درآوردن رژیم جمهوری اسلامی میسر
نخواهدبود .لذا این وظیفه خطیر به عهده کارگران مبارزو جنبش کارگری که همیشه حرکت آنها باعث
به حرکت در آمدن کارگران غیر مولد چه در کارخانه ها چه در خارج از کارخانه شده و همچنین تعمیق
مبارزات همه افشار جامعه تا فروپاشی و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خواهدشد.
رفیق احمد – ما به عنوان بخشی از مبارزانی که هم چوب دوران استبداد شاهانه را خورده و هم داغ
رژیم جمهوری اسلامی برتن مان است بدون آن که درصدد مقایسه رژیم هردو پهلوی با رژیم جاهل
ارتجاعی اسلامی باشیم ، براین باورهستیم آینده کشوررا در برقراری توسعه موزون در هرسه بخش
سیاسی- اجتماعی و اقتصادی و مشارکت همه افشار مردم در برقراری جمهوری دمکراتیک مبتی بر
مردم سالاری و ایجاد نظام انتخابات عمومی در همه سطوح حاکمیتی دانسته و فروکاستن خواسته های
مردم را به اصلاحات دروغین درون رژیم جمهوری اسلامی را فریب و خیانت به جنبش انقلابی می
دانیم جرا که اساسا خواسته مردم بر تغییر رژیم خودنوعی اصلاحات بوده که مرزبندی مشخصی با
اصلاح طالبان درون حاکمیت دارد .
سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران
برقرارباد جمهوری شورائی ایران
جنبش انقلابی مردم ایران 14 دیماه 1402
جنبش انقلابی مردم ایران: وارونه سازی تاریخ – ثابتی ،ساواک ، غزه و چشم اندار جنبش
گفتگوی محفلی – مجازی جنبش انقلابی مردم ایران « قسمت سیزدهم » –
وارونه سازی تاریخ – ثابتی ،ساواک ، غزه و چشم اندار جنبش
جنبش انقلابی در هر جامعه ای با فرازو فرودهای فراوان همراه است. وقتی می گویند تاریخ انقلاب مردم منظور زمان کوتاه نیست بلکه تاریخ برهه ای از زمان است که درازی آن به عوامل متعددی بستگی دارد . اما بدون شک همیشه این جمله تاریخی را باید مد نظر قرارداشت که « تاریخ دوبار تکرار میشود: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی. و قهرمانان این تاریخ دو بار زائیده میشوند: یکبار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل یک دلقک». جنبش انقلابی زن -زندگی -آزادی باعث شد داعیان زیادی از گوشه و کنار جهان خودرا راهبرو رهبر و مرشد و تئوریسین جنبش بنامند که عمده این افراد خارچ نشینان بی عمل و واخورده های چهل ساله اخیر بود که بارقه های نور انقلاب ، غار تاریک آنان را روشن و غارنشینان منحوس وارد فضائی شده اند که هیچگاه به این فضا و بستر زندگی باور نداشته اند. از طرف دیگر حملات کور و بی هدف جریان ارتجاعی حماس توانست نتان یابو فاشیست صیهونیستی که در خود اسرائیل در هراس دستگیری به جرم فسادبود سربرآورد
و فاجعه غزه را رقم زند بطوری که این فاجعه و نوعی همکاری نتیجه عملیات حماس- نتان یابو شکاف سنگینی را در جبهه انقلاب جهانی بوجود آورد بطوریکه صف انقلاب و ترقیخواهی جهانی عملا در هفته های اول کشتار غزه در کنار صیهونیسم قرارگرفتند و متاسفانه بسیاری ایرانیان در داخل و خارج در نبود یک تحلیل مشخص عملا از کشتار صیهونیست ها حمایت کردندو امپراطوری رسانه ای با بایکوت اخبار و سرکوب مواضع نهادها و اشخاص چپ مستقل و ترقیخواهان باعث سردرگمی جنبش مبارزاتی مردم جهان در این ارتباط شدند. از آنجا که این گفتگوی محفلی آموزشی که بین رفقای ما صورت گرفته می تواند در روشنگری افکارعمومی تاثیرگزارباشد آن را در اختیار عموم قرار داده ایم.
رفیق احمد یادآور شد که اگر چه در گوشه و کنار کشور کماکان مبارزات مردم به انحاء مختلف وجوددارد ولی فروکش کردن شعله های انقلاب بسیاری را به این نقطه بازگردانده که گویا انقلاب شکست خورده و نتیجه مبارزات جنبش زن- زندگی – آزادی راه به جائی نبرده است و رکود و سکوت بر جامعه حاکم شده است
رفیق فریبرز با یادآوری تعداد بازداشتی های یکساله اخیر و بویژه کوتاه نیامدن زنان از خواسته های طبیعی خود صمن رد نقطه نطرات رفیق احمد بیان داشت که اصولا جنبش های خود به خودی بعلت فقدان راهبری و رهبری و نداشتن تشکیلات بیشتر دچار آسیب های منجر به فرازو فرود می شوند اما شدت بحران های اجتمعای -اقتصادی و فروپاشی نظام زیست مردم آن چنان است که هر لحظه می توان شاهد برانگیختگی مجدد جنبش باشیم . من می توانم صدای رسای زندانیان و جوانانی را که می دانند جانشان درخطراست اما از مواضع ضد رژیمی باز نمی گردند را تائیدی بر گفتارم تلقی کنم. اولا جنبش فاز اول خودرا که در هم شکستن دیوار ترس و تقدیس بود را با موفقیت کامل پیش برد. شما جز در دورانی خاص از انقلاب مشروطیت تا کنون« حتی در سالهای 1332- 1330» هیچگاه شاهد فروپاشی دیوارترس و تقدیس نظیر امروزه در جامعه نبوده اید . مردم به سادگی نارهبران سیاسی- مذهبی و حاکمیت توتالیتر را به سخره گرفته اند. هزاران محتوای فرهنگی و رسانه ای با مضامین کاملا ترقی خواهانه در این مدت تولید شده و دماسنج مبارزات مردم آن چنان بالا رفته که بسیاری هنرمندان و نویسندگان و اشخاص صاحب نام احتماعی یا همان « الیت ها» خودرا به صف مردم نزدیک کرده اند . همین که نزدیکی به حکومت برخلاف گذشته مورد تنفر شدید افکارعمومی قرار می گیرد بطوری که حتی افرادی که نزدیکی آنان با منافع مردم چندان قرابت ندارد نیز کوشش می کنند خودرا مخالف رژیم و طرفدار مردم نشان دهند یعنی جنبش انقلابی مردم ایران و خواسته های مبارزاتی اجازه عوام فریبی علنی را نمی دهد. از طرف دیگر فاز جدید مبارزاتی مردم با نتیجه به فشارهای اقتصادی به احتمال زیاد با اعتصابات متعدد صنفی – سیاسی کارگری – کارمندی مواجه و همراه خواهد بود که روند این فاز با فاز نخست متفاوت و ماهیتا جنبش را وارد مرحله نوینی خواهدکرد که بعید نیست همزمان با این فاز مرگ دیکتاتورهم بر شدت آن بیفزاید .
رفیق احمد- برخی نکات فازاول جنبش باعث دورخیز جناح های مختلف رژیم و اپوزیسیون داخلی و خارجی برای تصاحب دستاوردهای خیزش مهسائی شد و فراکسیون و همبستگی و اتحادهای شکننده ای را بوجودآورد که با اولین افت طبیعی این خیزش در سالگشت جنبش این اتحادها و فراکسیون و همبستگی ها جای خودرا به دشمنی جناح های اپوزیسیون و ظهور شبه فاشست های فرگشتی و پدیدارشدن عناصر اصلی ساواکی همچون پرویز ثابتی شد که تبلورآن انتشار روایت پنج قسمتی یک نفره ثابتی به عنوان خاطرات و جعلیات عالیجناب خاکستری دوران استبدار شاهنشاهی بود . از دیگر نکات با اهمیت بیان موضع رضا پهلوی بعنوان نماد همبستگی پادشاهی خواهان اعم از مشروطه طلبان یا شبه گروه های فاشیستی رسانه ای ، سلبریتی و وازده های پیرو پاتالی است که در جنبش مهسائی به بازی گرفته نشدند .علیرغم انتقادات بجائی که برخی گروه ها و شخصیت ها به این بازخوانی جعلی تاریخ داشتند هیچکس در مورد چرائی انتشار این گفتگو بررسی درستی بعمل نیاورد که انتظاردارم رفیق فریبرز بتواند این موضوع را بیان کند.
فریبرز- اول باید تاکید کنم که هیچ روایتی یکه، منفرد و تک ساحتی نیست چرا که هر رخدادی در بافتی از روایتهای مختلف معنا میشود که بسیار پیشتر از آن رخداد آغاز شدهاند و پس از واقعه نیز ادامه پیدا میکنند. کنار هم قرار گرفتن هرچه بیشتر تکههای مختلف و منظرهای دخیل در رخداد است که تصویر بزرگتر و دقیقتری را پیش چشم ما میگذارد و از رخداد قصه میسازد. هیچ قصهای با رخداد ساخته نمیشود بلکه با بافت برسازنده آن رخداد است که شکل میگیرد و به واسطه بافت روایی است که وسعت و شاملیت قصه را مییابد. در سینمای مستند هم اینگونه است که در یک فیلم با یک واقعیت و رخداد روبرو نیستیم اگر چه بیشتر مستندها درباره یک رخداد یا واقعه هستند، اما همواره در اتصال با واقعیات دیگر و روند ممکن شدن و تحقق آن رخداد یا واقعه است که بافت روایی و معنادار پدید میآید.در مورد مصاحبه گونه های آقای ثابتی هم شاید تکرار این گفتار طلائی مارکس در این رابطه با معنی باشد که « که « تاریخ دوبار تکرار میشود: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی. و قهرمانان این تاریخ دو بار زائیده میشوند: یکبار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل یک دلقک». عالیجناب پرویز ثابتی به سان دهه پنجاه که در تلویزیون شاهنشاهی بی رقیب می تاخت این بار هم به سبک همان دوره و با تلقی کردن گوینده به عنوان خبرنگار ساواکی به بیان مملو از راست و دروغ با محتوای جعل تاریخ پرداخت. خودمن باورم نمی شد اقای ثابتی در این چهل و چندسال تاریخ نخوانده باشد و هنوز بر همان معلومات دهه پنجاه خودبه چرخد. خوشبختانه قبل از آقای ثابتی برخی از دست اندرکاران امنیتی و نظامی رژیم شاهنشاهی چه در قالب مصاحبه و چه با نشر خاطرات خود بسیاری ناگفته ها و زوایای پنهان رژیم هردو پهلوی یعنی پدرو پسررا بازگو کرده اند که ثابتی نمی تواند منکر آنها شود زیرا اگر ثابتی آنها را نادرست می دانست بهتربود در زمان زندگی آن شخصیت ها به مقابله برای پاسخگوئی برمی آمد والا نقل از مردگان که به همت اعظم الراوی اکبررفسنجانی در نقل وقایع انقلاب در کتب هفت چلدی او منتشر شده باید برنده جایزه نوبل شود . به خصوص این جمله شاهکار که گویا کیرینگر گفته است « کجا و کدام کتاب و نوشته هم که معلوم نیست » که این ملا یعنی اکبررفسنجانی برجسته ترین شخصیت عالم است را باید با مداد روی دیوارهای خیابان های میامی نوشت تا ثابتی هرروز آن را تکرارکند . واقعیت آین است که محتوای جنبش مهسائی فارغ از همه انتقاداتی که برآن برشمرده شده هیچ جایگاهی را برای امثال ثابتی و ظهورفاشیست و دارو دسته مورد علاقه ثابتی « زنرال فانکو» قائل نبوده است . ثابتی زیرک تر از امثال رضاپهلوی و رسانه های خبری خوش گذران خارجی است که باور کنند جنبش مهسائی نوید سلطنت و استبداد بدهد برای همین موضوع او در انتخاب جامعه ای آزاد مبتنی بر دمکراسی و شایسته سالاری برپایه جمهوریت و تداوم فعالیت حکومت تئوکراتیک مدهبی که ولی فقیه خود نوعی شاه شاهان است بدون تردید دومی را انتخاب خواهدکرد چرا که در این گفتار پنجگانه بیش از دهها بار تاکیدداشت دمکراسی برای مردم ایران زود بوده و مدارای با مخالفین عامل اصلی سقوط پهلوی و اگر رژیم پهلوی سرکوب و دستگیری ها را ادامه می داد نه تنها سقوط نکرده بود که اینک تاج فاشیسم را بر سر مبارک عالیجناب ثابتی می گذاردند. بنطر من انتشار این مصاحبه در شرایط که رضا پهلوی هم فهمیده ممکنست در یک انتخاب آزاد او شانس برتر نباشد و با توجه به شمارزندان سیاسی جمهوری خواه و اینکه اساسا جریان سلطنت طلبی بر خلاف تصور شاهزاده و رسانه های مزد بگیر غالب نشده و به مصداق «دشمن دشمن ،دوست است» امثال ثابتی ترجیح می دهند جمهوری اسلامی بماند و نرود تا این که یک رژیم جمهوری مبتنی برآرای مردم حاکم شود . تاکیدات ثابتی بر سرکوب مخالفین در شرایطی که رژیم توتالیتر حاکم هم همین رویکردرا دارد بی ربط نیست . البته که رژیم آخوندی دهها تن امثال ثابتی را درخدمت دارد اما حضرت آِیت اله قتل عام می تواند باستناد گفته های عالیجناب شکنجه مواضع تندتری را هم اتخاذ کند و بگوید نترسید حتی این اقای ثابتی که اگرچه خودش را لائیک میداند اما روش سرکوب را تجویز می نماید . نکته دیگر مهم در این فیلم تبلیغاتی ارتقای چایگاه ثابتی به رده های اول حکومت محمدرضا شاهی است در حالی که همگان می دانند و بازماندگان رژیم شاهنشاهی هم می توانند گواهی دهند ثابتی در سلسله مراتب قدرت از مدیران ارشد نظام تلقی نمی شده بلکه حداکثر جایگاه رقیق شفیق خود« سعید امامی » را دارا بوده است . تیمسار فردوست در کتاب خاطرات خود نوشته که ثابتی از افرادی بود که به طور منظم اخبار و اطلاعات مربوط به ساواک را به صورت کاملاً غیررسمی و مخفیانه در اختیار وی میگذاشت. حسین فردوست در این باره مینویسد: «ثابتی به عنوان مدیرکل سوم ساواک هر 15 روز یکبار در جلسات هماهنگی رده 2 در دفتر ویژه اطلاعات شرکت میکرد … پس از خاتمه جلسه میماند و اجازه ملاقات با من را میخواست که ملاقات میکردم … ثابتی اخباری از وضع ساواک به طور غیررسمی به من میداد. از جمله میگفت که نصیری از طریق راننده من رفت و آمدهایم را زیر کنترل دارد … در زمان انقلاب … ثابتی بدون اطلاع قبلی هفتهای حداقل دوبار به دفتر میآمد و بیشتر اخبار تظاهرات را میداد که قبلا به اطلاع دفتر رسیدهبود … ثابتی بیش از حد از مأموریت و ریاست من در تمام پستهایم تعریف میکرد و مدعی بود که پس از رفتن من ساواک بینظم و انضباط شد و از نظر فساد و سوءاستفاده به سطح زمان تیمور بختیار سقوط کرد.» فردوست اطلاعات دقیقی درباره شخصیت و اقدامات ثابتی ارائه میکند که همخوانی زیادی با اسناد موجود دارد. او درباره رواج شکنجه توسط ثابتی مینویسد: «افراد جاهطلبی از نوع ثابتی به دنبال موفقیتهای سریع بودند و در شرایطی که میتوانستند با یک گروهبان و کابل متهم را به آنچه کرده و نکرده معترف کنند و تشویق بگیرند، وقت خود را به فکر کردن [برای بازجویی] و صرف انرژی تلف نمیکردند.» فردوست تصریح میکند: «طبیعی است که چنین سازمانی که فرد جاهطلبی چون ثابتی در رأس آن قرار میگیرد و توسط عنصری از نوع نصیری هدایت میشود و مسئول رژیم (محمدرضا) نیز از آن امنیت مطلق را انتظار دارد، بیآن که عوامل نارضایتی جامعه را بشناسد، به چه فجایعی دست میزند.» فردوست در بخش دیگری از تحلیل خود درباره ثابتی، او را فردی بسیار جاهطلب معرفی میکند و ضمن اشاره به سوءاستفادههای مالی و رفتارهای غیراخلاقی وی به عنوان «مقام امنیتی»، ثابتی را بیشتر فردی سیاسی میداند تا اطلاعاتی و تأکید میکند: «نصیری، معتضد و ثابتی در دوران خودشان به شدت ثروتمند شدند و هر کار خواستند انجام دادند.» بدیهی است که ثابتی در برابر تحلیل دقیق فردوست از شخصیت خودش، موضع بگیرد و او را فردی که دچار عقده ناشی از نادیده گرفته شدن از سوی شاه است، معرفی کند. این نکته، البته تأیید کننده شخصیت حسین فردوست و عامل نادیده گرفتن خیانتهای وی در حق مردم ایران نیست، اما میتواند نشان دهنده ریشههای واقعی شخصیت ثابتی باشد که بیش از سه دهه بعد از مرگ فردوست، چاپلوسی خود را نسبت به وی و برای رشد و ارتقای بیشتر در رژیم پهلوی انکار میکند و به تخطئه وی میپردازد.
مروری بر تاریخ ساواک نشان می دهد که عناصر ارشد این سازمان ضد انسانی از آغاز تیمسار تیمور بختیار ، تیمسار پاکروان و سپهبدفردوست ، نصییری و تیمسار هاشمی نژاد و مقدم بوده اند که جز نصیری هیچیک آز این افراد دل خوشی از ثابتی نداشته اند. چرائی خروج ثابتی از غار تنهائی باور او به تغییراتی است که به سرنگونی رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی خواهد انجامید. او بهتر از همه می داند که اگر حضور و مشارکت در شکنجه زندان سیاسی را بپذیرد در همین سن و سال و در همین امریکا توسط وکلای حقوق بشری به محاکمه سپرده خواهدشد لذا با زیرکی خاصی حتی ترور سپهبد تیمور بختیار که زیر نطر مستقیم او صورت گرفته را به تیمسار مرده نصیری منسوب می کند چه رسد به صدور فرمان قتل زندانیان سیاسی درتپه های اوین . اساسا پنهان شدن ثابتی و گریز از علنی شدن در همه این سال ها از ترس گرفتاری و محاکمه بعلت مشارکت در شکنجه زندانیان سیاسی که توسط محافل حقوق بشری تائید شده ، بوده است . سبعیت و کشتار زندانیان سیاسی توسط جمهوری اسلامی در مقایسه با عملکرد ساواک و ثابتی باعث شده او به این جمع بندی و مقایسه عددی برسد که ظاهرا او و ساواک رو سفید شده اند. اگر چه ساواک در بخش مبارزه با فرزندان این آب و خاک همچون پارچه خونینی است که با هیچ زنگاری از بین نخواهد رفت. موضع ما در باره حدوث یک سازمان امننی و اطلاعات در همه کشورها موضعی عثلائی و منطقی است یعنی حتی اگر ما به قدرت برسیم حتما و الزاما یک نهاد امنیتی برای حفاظت از کشور در قبال رخنه و نفوذ بیگانگان ووابستگان آنها ایجاد خواهیم کرداما همان طوری که همین الان هم در کشورهائی نظیر نروز و سوئد و قنلاند و دانمارک و… مشاهده میشود این نهاد های امنیتی وطیفه شکنجه افراد سیاسی با هر عقیده ای را ندارند اما ساواک اساسا نه بخاطر نفوذ بیگانکان که اصلا توسط بیگانگان در ایران تاسیس ووطیفه اصلی آن متاسفانه از بدو تاسیس تا انحلال مبارزه ومقابله با دانشگاه ، فعالان سیاسی ، دخالت در ایجاد محدویت های سیاسی- اجتماعی و توهم کلاغی بود. اتفاقا همین مصاحبه آقای ثابتی وظیقه گرانی را بر عهده رضا پهلوی گذاشته که یا آن را تائید نمایدو یا رسما از این فاشیست ها اعلام برائت نماید . کسی که کتاب ماهی سیاه کوچولو را که اگر چه حاوی پیام مبارزه بود اما بسیاری آن پیام را دریافت نکردند و یا موضع حضرت کلاغ را برای سیاست امنیتی کشور جاری می دانسته که نتیجه آن سیاست کلاغی به سرنگونی سلطنت منجرشد . ثابتی با کشتار زندانیان سیاسی دربند عملا به روش « جوخه های مرگ » همپالکی های خود در برزیل ، آرژانتین و اسپانیا و… روی آورده بود. . نمونه دیگر ان که آقای رضا پهلوی بهمناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو، فراخوان اعتراض داده، در حالی که روز 16 آذر 1332 با فرمان پدر او ارتش شاهنشاهی به دانشگاه یورش برد و سه دانشجو را کشت و صدها تن دیگر را زخمی و زندانی کردند. ظاهرا رضا پهلوی به یاد ندارد که روز دانشجو بزرگترین یادگار تاریخی جنبش دانشجوئی مظهر جنایت و دانشجوکشی پدرش بوده است. ساواک حتی در ترور احمدآرامش عنصر ناراضی خود حاکمیت هم دست داشته و در آن دوران از فعالان دانشجویی تا چهرههای مشهوری چون پرویز قلیچخانی، ورزشکار و فعال سیاسی، یا غلامحسین ساعدی، نویسنده سرشناس، در قالب «مصاحبه » به صحبت علیه خود واداشته شدند. ساواک حتی برای هنرمندانی جون داریوش و بهروز وثوقی هم در حال پرونده ساری بوده که خود این آقایان فایل افشاگری مربوطه را منتشرکرده اند. متاسفانه کشتار های مبارزان در دوره رژیم دیکتاتوری ملایان به قدری دهشتناک بوده که عنصری چون ثابتی ساواک را در مقابل آن مظهر می داند. ما مبارزان راه آزادی ایران و زحمتکشان مسائل سیاسی را از طریق قیاس حل نمی کنیم زیرا ماهیت شکنجه وفشار سیاسی علیرغم اشکال متعدد آن یکی است و سبعیت رفتار جمهوری اسلامی ناشی ازفراگیری مبارزات مردم و گسترده ترشدن تشکیلات های سیاسی بوده که در دوره ساواک نیز اگر شدت مبارزات مردم این جنین بود بدون شک ساواک همین نمونه رفتارها را گسترده انجام می داد .
احمد- موضوع دیگری که اخیرا شدت گرفته برخورد به موضوع فلسطین و جریانات شبه جمهوری اسلامی همچون حماس و جهاد اسلامی وهمچنین موضع گیری اصولی در ابره عکس العمل رژیم تمامیت خواه صیهونیستی است .در ایران بنادرست ساواک و عناصر امنیتی از دوران انقلاب مطرح کرده بودند که در جریانات انقلاب مبارزان فلسطینی در خیابان های تهران حضورداشته اند و یا حتی آن ژنرال عقب مانده که فریاد انقلاب مردم را نوار می دانست به این موضوعات دامن می زند. از طرف دیگر در دوران حمله عراق به ایران موضع نادرست سازمان آزادیبخش فلسطین در حمایت از عراق در مقابل ایران و حتی حمله عراق به کویت، به عنوان یک موضع ضد ایرانی باعث تشدیدافکار عمومی بر علیه اعراب و بخصوص فلسطینی ها شده بود . افکار عمومی بعلت خصومت با رژیم دیکتاتوری مذهبی اسلامی هرآنچه مربوط به این رژیم است و هر کسی که با این رژیم در زدوبند قراردارد را متحدرژیم و دشمن خود می دانند. بدیهی است که افکار عمومی و بسیاری از مردم عادی وحتی روشنفکران فرق بین متافع ملی و مواضع سیاسی خارجی کشورها را درک نکنند. آنها انتظاردارند سایر کشورها هم مثل مردم ایران به رژیم جهموری اسلامی برخورد کنند در حالی که در عالم واقع چنین نیست و مردم ایران باید تلاش نمایند مردم سایر کشورها را به حمایت از جنبش انقلابی مهسائی واردارند زیرا دولت ها عموما در جهان با مردم ناسازگار و بعضا دشمن مردم خود هم هستند جه رسد به مردم ایران ؟!
اما اسرائیل بعنوان یکی از تنهاترین حکومت های دینی همچون جمهوری اسلامی برپایه اشغالگری تاسیس و سرزمین متعلق به فلسطینی ها را غصب و در یک عمل تاریخی انجام شده ، سرانجام راه حل دودولت دریک کشور توسط سازمان ملل متحد پذیرفته شده و مبارزان فلسطنی هم ان را پذیرفته اند لذا تا امروز راه حل دیگری نتوانسته حلال این فاجعه تاریخی شود و بدون شک مبارزان ایرانی هم همین راه حل را حمایت می کنندو از همین موضع هم با گروه های مذهبی- فاشیستی فلسطینی و عربی که مدعی نابودی اسرائیل هستند مرزبندی دارند. اما متاسفانه از انجا که مردم ایران با رژِیم دیکتاتوری مذهبی خود در تعارض هستند و با توجه باین که گروه های اسلامی همچون حماس و جهاداسلامی با جمهوری اسلامی ارتباط دارند، بسیاری ناآگاهانه مبارزه مردم فلسطین و بخصوص غزه را با این گروه های مذهبی عقب مانده یکی می دانند که عملی به غایت نادرست است.همان طوری که مردم ایران از اشغال بخش های از سرزمین ایران توسط روس ها در دوران قاجار و تجزیه بحرین در دوره شاه توسط انگلیسی ها ناراحت و همیشه در تابوی بازگشت این سرزمین ها هستند باید به فلسطینی ها حق بدهند اشغال سرزمین مادریشان را محکوم و خواستار برکشت بخشی از آن سرزمین ها لااقل در برنامه دو دولت باشند و حساب مردم بخت برگشته غزه و فلسطین و کشورهای عربی را از حکام آنها جدا سازند .در جریان کشتارمردم غزه شاید بتوان گفت موضغ برخی روشنفکران و مترقی خواهان یهودی داخل اسرائیل از برخی سازمان ها و شخصیت های مدعی آزادیخواهی بیشتر به واقع نزدیک بود
فریبرز- یکی از مهم ترین مسائلی که در قدرت یابی جنبش انقلابی مردم ایران تاثیردارد آن است که مدت هاست رسانه های خودفروش و مزدور تلاش دارند علوه بر انفکاک در صف مبارزات مردم ،سیاست خارجی سایر کشورها را بعنوان شعاراساسی جنبش انقلابی جا بزنند .اخیرا هم شاهکار دیگری علم شده که گویا روس ها شاه را بیمار کرده بودند. ازآنجا که مردم عادی سیاست های کارتر را موجب سقوط شاه می دانسته اند و بخصوص سلطنت طلب ها از یکطرف نان خور امریکا واز طرف دیگر مدعی خیانت امریکابه شاه می دانسته اند که حتی رضا پهلوی هم در یکی ازمصاحبه های اخیر بدرستی استرار کمربند سبز حائل ایران را موجب سرنگونی پدرش داشته ، در همن رابطه مدتی است سلطنت طلب ها مدعی شده اند که گویا شوروی آن زمان و روسیه فعلی شاه را مسموم و بیمار و او را ازبین برده اند تا گناه امریکا و انگلیس در باره سرنگونی شاه را بشویند. بررسی وقایع این 43 ساله همگی نشان میدهند که در سرپیچ های تند کشورهای غربی خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی نبوده اند و حتی برخی مواقع سیاست های مشترک نظیر حمله به افغانستان در سال 2001و حمله به عراق در سال 2003و…. ماحصل همکاری های مشترک غربی ها بخصوص امریکا با جمهوری اسلامی بوده است .براین اساس همکاری ها و حمایت های چین و روسیه هم از رژیم جمهوری اسلامی قابل تبیین است.چین و روسیه براساس منافع ملی خود و نه ضوابط حقوق بشری ترجیح می دهند رژیم جمهوری اسلامی در ستیز با غرب و امریکا باقی بماند حتی اگر حقوق مردم ایران تضییع شود زیرا حک.مت های استبدادی به مصداق «کور کور پیدا کی کند آب آبدیز » با یکدیگر در ارتباط قرار دارند . در واقع این رژیم جمهوری اسلامی اینت که بر خلاف منافع ملی کشور حرکت می کند نه دیگران و لذا باید نوک حمله انقلاب دقیقا متوجه حاکمیت ضد ملی و ارتجاعی جمهوری اسلامی باشد.
مژگان – اگر دقت کرده باشید علاوه بر اصلاح طلبان خود آقای رضا پهلوی هم به استحاله رژیم از درون و چشم به سپاهیان دوخته است .آیا ما تجربه مشابهی در جهان برای این رفتار داریم؟
احمد-نوع رفتار انقلاب و مبارزان بستگی به صف بندیهای انقلاب و صدانقلاب دارد .بطورمثال روند دموکراتیک شدن نظام سیاسی در برزیل، مابین روندهای موکراتیزاسیون در آفریقای جنوبی و اسپانیا قرار داشت. یعنی نقش اپوزیسیون به اندازۀ آفریقای جنوبی پررنگ نبود، نقش حکومت نیز به اندازۀ اسپانیا پررنگ نبود.در برزیل اپوزیسیون بقدری قدرت گرفته بود که سابقۀ تاریخی و سازماندهی اپوزیسیون در برزیل، در دهۀ 1980 تهدید بزرگی برای رژیم نظامیان سرکوبگر حاکم بر این کشور ایجاد کرد. فعالیت عمدۀ اپوزیسیون از سال 1945 در دو حزب «سوسیال دموکرات » و «اتحاد ملی دموکراتیک » آغاز شده بود. در دهۀ 1970 میلادی، «جنبش دموکراتیک ملی- MDB » به عنوان حزب اصلی مخالفان حکومت پدیدار شد و در انتخابات سال 1974 با سازماندهی موثر و تکیه بر سابقۀ حزبی توانست 37 درصد آرا را بدست آورد.
این پیروزی موجب واکنش شدید دولت نظامی و کوشش برای سرکوب مخالفان و ایجاد یک حزب رسمی در برابر حزب مخالف شد. با این حال در سال 1982 ائتلاف میان «جنبش دموکراتیک ملی » با حزب«مردم » سبب کسب 48 درصد آرا در انتخابات ریاست جمهوری شد.پیش از آن در سال 1977 فشارهای فزایندۀ اپوزیسیونِ سازماندهیشده در احزاب، به اعلان عفو عمومی و آزادسازی فعالیتهای سیاسی انجامیده بود. سپس فشارهای اپوزیسیون بر تغییر قانون اساسی متمرکز شد و سرانجام به تدوین قانون اساسی جدید انجامید.
با این حال دودستگی میان نظامیان حاکم بر برزیل نیز به گونهای بود که دو رئیسجمهور نظامی این کشور، ژنرال گایزل (1974) و ژنرال فیردو (1979) تلاشهایی برای اصلاحات از بالا انجام دادند و در روند گذار به دموکراسی بیتاثیر نبودند. بنابراین باید گفت گذار برزیل از دیکتاتوری به دموکراسی از یکسو ناشی از تلاشهای وسیع اپوزیسیونِ سازمانیافته و از سوی دیگر ناشی از عملکرد سران رژیم نظامی در راستای نیل به دموکراسی بود. اما در آرژانتین، دیکتاتوری نظامیان که طی دهههای 1970 و 1980 میلادی به ناپدید شدن 30هزار شهروند این کشور در کشتارهای سیاسی منتهی شده بود، سرانجام طی سالهای 1982 و 1983 با اعتراضات و اعتصابات گسترده به رهبری حزب اصلی مخالف، یعنی «حزب رادیکال » فروپاشید. رائول آلفونسیون رهبر حزب رادیکال به دنبال شکست آرژانتین در جنگ با انگلستان بر سر جزایر فالکلند، موقعیت را برای فشار گسترده بر نظامیان مناسب دید و با شعار«آزادی انتخابات، آزادی مدنی ، محاکمۀ عاملان قتلهای سیاسی دهۀ 1970 و ناقضان حقوق بشر » تظاهراتهای گستردهای را سازماندهی کرد. تظاهراتها از بهار 1982 آغاز شد. در نوامبر همین سال ارتش با صدور اعلامیهای تلاش کرد ضمن کنترل اوضاع، نقش خود را در آیندۀ سیاسی کشور و همچنین عدم پیگیری پروندۀ قتلهای سیاسی دهۀ 1970 را تضمین کند. این اعلامیه موجب تظاهرات وسیع مخالفان به رهبری حزب رادیکال شد و عملا ارتش را از ادارۀ امور کشور عاجز کرد و به تن دادن اجباریِ سران رژیم نظامی به برگزاری انتخابات آزاد و در پی آن، فروپاشی عملی رژیم دیکتاتوری نظامی انجامید. در این مرحله ارتش تلاش کرد از طریق توافق با یک گروه سیاسی (پرونیستها)، زمینۀ عدم پیروزی حزب اصلی مخالفان، یعنی حزب رادیکال را فراهم آورد اما پایگاه و اعتبار سیاسی و اجتماعی حزب رادیکال مانع از تحقق طرحهای نظامیان برای جلوگیری از تاسیس دموکراسی در آرژنتین شد.
به عبارت دیگر، آرژانتین از یک دیکتاتوری نظامی به یک دیکتاتوری غیرنظامی حرکت نکرد بلکه توانست به یک نظام سیاسی دموکراتیک برسد. آلفونسیون، پس از پیروزی در انتخابات آزاد، محاکمۀ سران ارتش را آغاز کرد.
بحران در رژیم نظامی آرژانتین در دهۀ 1980 در حدی بود که این کشور از دسامبر 1981 تا دسامبر 1983 پنج رئیسجمهور نظامی به خود دید که آخرین آنها رینالدو بیگنون بود. حکومتهای کوتاهمدت و بیثبات این پنج نظامی، به خوبی از عمر رو به پایان رژیم نظامیان در آرژانتین خبر میداد. وجه اشتراک فرایند گذار به دموکراسی در برزیل و آرژانتین این بود که دموکراتیزاسیون در این دو کشور موجب عبور از رژیم نظامیان شد؛ اما تفاوت کار در این بود که نظامیان برزیلی قدرت و حتی اقتدار بیشتری نسبت به نظامیان آرژانتینی داشتند. در نتیجه، اپوزیسیون در برزیل نمیتوانست بدون توافق با حاکمان نظامی، به سمت تاسیس دموکراسی برود.این نکته را به این صورت هم میتوان بیان کرد که اپوزیسیون در آرژانتین قویتر از برزیل بود و به همین دلیل بدون توافق با نظامیان، آرژانتین را از رژیم نظامی خلاص کرد و به ساحل دموکراسی رساند.
یکی از علل فقدان اقتدار حاکمان نظامی آرژانتین در قیاس با همتایانشان در برزیل، جنایات گستردۀ نظامیان آرژانتینی در دوران زمامداری سیاسیشان بود. عملکرد سیاسی آنها نفرتی در جامعۀ آرژانتین برانگیخته بود که از اقتدار رژیم نظامی میکاست و حمایت نیرومندی را از جانب مردم متوجه اپوزیسیون رژیم نظامی کرده بود. عین همین اتفاقی که در ایران روی داده است و شانس توافق با حاکمیت البته پس از مرگ خامنه ای را کاهش داده است
فریبرز – تحقیقات و تجربیات جهانی و همچنین بررسی نوشته های هانتیگنون نشان داده که گذار به دمکراسی به دموکراسی – با صرفنظر از مورد مداخلۀ خارجی – محصول سه فرایند تصمیم و اقدام حاکمان ، مذاکره و همکاری حکومت و اپوزیسیون و تصمیم و اقدام اپوزیسیون و مردم حامی اپوزیسیون. بد نیست خلاصه بررسی های این روش ها را درنظر داشته باشیم زیرا انقلابنه تنها امر ارادی محض نیست بلکه درفؤایند انقلاب اماواگرهای بسیار با کش و قوس های فراوان رخ خواهددادکه باید مد نظر مبارزان قرارگیرد
هانتینگتون راه اول را «تغییر شکل یا استحاله » ، راه دوم را «جابجایی » و راه سوم را «فروپاشی » مینامد. در واقع از نظر او، فروپاشی تقریبا همان «انقلاب آرام » است. هانتیگتون دموکراتیک شدن آرژانتین را که ناشی از اعتراضات خیابانی گستردۀ مردم و تفوق اپوزیسیون بر رژیم نظامیان بود، مصداق فروپاشی میداند و همین نحوۀ گذار به دموکراسی را عامل بسط ید دموکراسیخواهان در محاکمۀ سران رژیم غیردموکراتیک محسوب میکند.
اما هانتینگتون در اینکه دموکراتیزاسیون در برزیل مصداق فرایند«تغییر شکل » بود یا «جابجایی » ، تردید داشت. اگرچه او نهایتا سهم بیشتری به «حکومت » میدهد و دموکراتیک شدن برزیل را محصول تغییر شکل و استحالهای برآمده از تصمیم حاکمان میداند، اما این نکته را هم از قلم نمیاندازد که دموکراتیزاسیون در برزیل را، به علت حضور پررنگ اپوزیسیون در تحولات سیاسی این کشور، میتوان مصداق فرایند«جابجایی » دانست.
در این صورت، دموکراتیک شدن نظام سیاسی در برزیل نه اقدامی از بالا (مثل اسپانیا) بلکه محصول تعامل حکومت و اپوزیسیون به حساب میآید. احتمالا برای تعیین جایگاه دقیق روند دموکراتیزاسیون در برزیل در کل گذارهای 25 سال آخر قرن بیستم، باید آن را مابین آفریقای جنوبی و اسپانیا قرار داد.
یعنی نقش اپوزیسیون در برزیل به اندازۀ آفریقای جنوبی پررنگ نبود، نقش حکومت در این کشور نیز به اندازۀ اسپانیا پررنگ نبود. حکومت و اپوزیسیون هر دو نقش قابل توجهی در دموکراتیک شدن نظام سیاسی برزیل داشتند؛ اگرچه نقش حکومت مهمتر از اپوزیسیون بود و به همین دلیل هانتینگتون نهایتا ترجیح میدهد فرایند گذار به دموکراسی در برزیل را مصداق «تغییر شکل » بداند. یعنی روندی از بالا، با محوریت حاکمان نظامی.
دقیقا به دلیل ماهیت فرایند گذار در برزیل، اپوزیسیون پس از خاتمۀ دوران دیکتاتوری نظامیان، برخلاف آرژانتین، نتوانست نظامیان کناررفته از قدرت را محاکمه کند. این امر البته علت دیگری هم داشت و آن اینکه، عملکرد اقتصادی رژیم نظامی در برزیل قابل قبول بود و ضمنا کارنامۀ حقوق بشری نظامیان برزیلی به اندازۀ نظامیان آرژانتینی تیره و تار نبود. همچنین شکست خفتباری نظیر جنگ فالکلند نیز در کارنامۀ نظامیان برزیلی وجود نداشت. اما نکته کلیدی آن بود که تظاهرات گستردۀ سال 1984 نقش مهمی در تحولات دموکراتیک این کشور ایفا کرد. التهابات سیاسی نهایتا به تشکیل کنگرۀ قانون اساسی در سال 1987 منتهی شد. پس از نگارش قانون اساسی جدید، در سال 1989 اولین انتخابات آزاد ریاست جمهوری بدون دخالت نظامیان برگزار شد. بنابراین فرایند گذار به دموکراسی حدود پنج سال طول کشید، اما در آرژانتین اعتراضات گسترده در سپتامبر 1983 آغاز شد و انتخابات آزاد در اکتبر همان سال برگزار شد. قانون اساسی آرژانتین بعدها در دهۀ 1990 بازنگری و اصلاح شد. یعنی در برزیل ابتدا قانون اساسی دموکراتیک نوشته شد، سپس دولت دموکراتیک شکل گرفت، اما در آرژانتین ابتدا دولت دموکراتیک شد، سپس قانون اساسی.
سابقۀ تاریخی، مهمترین ویژگی اپوزیسیون در برزیل بود. در آرژانتین، رهبری قاطع رائول آلفونسیون مهمترین ویژگی اپوزیسیون بود. عملکرد اقتصادی خوب رژیم نظامی در برزیل، در کنار روند چندسالۀ دموکراتیزاسیون در این کشور و نیز وجود نفرت کمتر در این کشور، که محصول جنایات کمتر بود، در مجموع عواملی بودند که دموکراسی برزیل را کارآمدتر از دموکراسی آرژانتین کردند و آثار این کارآمدی هنوز هم در وضعیت کلی دو کشور مشهود است. اگر این تجربیات را با روندهای گذشته و موجود کشور خودمان به درستی تطبیق دهیم احتمالا روند فروپاشی محتمل ترین گزینه عملی خواهد بود . برای این که این روند منتچ به حضور فرصت طلبان و فرشگردی ها نشود جنبش انقلابی باید از هم اکنون تارو پود سازماندهی و جایگزنی نیروها را طراحی و بسامان نماید تا این فروپاشی با حداقل هزینه ممکن با تسلط عنصر انقلابی صورت گیرد .
مژگان- من از بحث های شما دونفر نتیجه می گیرم که فرآیند جنبش پیش روی ما از تظاهرات های پراکنده به اعتصابات درهم شده و سامان یافته تغییر شکل خواهندداد که نتیجه محتوم آن تظاهرات های گسترده با انشقاق در نیروهای نظامی و سرکوبگر خواهدشد . البته که در این میان نقش جنبش دانشجوئی و دانش آموزی بعنوان تسهیل کننده ارتباطات نیروهای انقلاب و همچنین حضور فال عناصر و شخصیت های تاثیرگذار پررنگ خواهند بود و فارغ از این که نوع حکومت در مجلس موسسان تعیین میشود جمهوری خواهی بسط تئوریک- ایدئولوژیک خواهدیافت و بنیاد جمهوری خواهی و نقش برجسته زنان در این جنبش بر سایر اشکال حکومتی سایه افکنده است . بنظر من باید تلاش کنیم همه اعتصابات که از خواسته های صنفی شروع میشوند باسرعت به خط اول مبارزه یعنی سیاست فروپاشی نزدیک شوند زیرا رژیم در شرایط کنونی به هیچ عنوان قادر به تامین خواسته های صنفی کارگران ، کارمندان و اقشار آسیب پذیر نبوده و تداوم شیوه ارعاب و سرکوب را پیشه خواهدساخت. اما روش های مبارزاتی ما تعیین کننده خواهند بود . در این میان نقش زندانیان سیاسی به ویژه زندانیانی که با مردم و جنبش انقلابی خط ومرز ندارند اهمیت بسیار داشته و ما باید کوشش کنیم زنان و مردان زندانی مبارزی که عامدانه بفراموشی سپرده شده یا نقش آنان کمرنگ چلوه داده میشود را برجسته کنیم و از برجسته شدن نحله مبارزان مخملی اجتناب کنیم
زنده باد جمهوری دمکراتیک شورائی ایران
سرنگون باد رژیم دیکتاتوری مذهبی جمهموری اسلامی
اتحاد- مبارزه – پیروزی
جنبش انقلابی مردم ایران – 16 آذرماه 1402
«کوچکترین تابوتها، سنگینترین هستند!» تحلیلی مختصر بر جنگ اسراییل و حماس امید بهرنگ
«کوچکترین تابوتها، سنگینترین هستند!»
– اظهارشده در مراسم تشیع جنازه “وادیا الفیوم”
پسر 6 ساله فلسطینی – آمریکایی که در 14 اکتبر
در شیکاگو توسط صاحبخانهٔ سفیدپوستِ متعصب به قتل رسید. (1)
امید بهرنگ – 12 آبان 1402
«سنگینترین» ها، سنگینتر خواهند شد، زمانی که غمِ جان باختن بیش از سه هزار کودک فلسطینی را طی چند هفته اخیر بدان اضافه کنیم. فراتر از آن، سنگینتر خواهند شد اگر هزاران هزار کودک فلسطینی را به خاطر آوریم که طی 75 سال گذشته در زیر توپ باران و بمب بارانهای ارتش اسرائیل به قتل رسیدند. آیا زمان آن فرانرسیده که کمر تاریخ زیر بار این حقایق سنگین و تلخ شکسته شود؟ آیا موسم آن نرسیده که بشریت از اعمال جنایتکارانهای که دولت اسرائیل طی 75 سال در حق مردم فلسطین روا داشته با قدرتمندی تمام ابراز شرم کند؟ آیا دوره آن فرانرسیده که انسانها علیه دولتی که در ابتدای قرن بیست و یکم، همچون همتایان نازیاش رسماً و علناً بخشی از مردم جهان را از زمره انسان و انسانیت خارج کرده و آنان را حیوان مینامد، بپا خیزند؟ آیا هنگامه آن فرانرسیده که بهجای وحشت بیپایان، پایانی بر این وحشت نهاد؟
تحلیلی مختصر بر جنگ اسراییل و حماس
هر تحلیلی که از جنگ اسراییل و حماس داشته باشیم، نتایج اولیه آن مشخص است: بار دیگر فلسطین به محل تلاقی تضادهای جهان و منطقه بدل شده است. هر آن، مردم خاورمیانه میتوانند با جنگهای ارتجاعی بزرگ روبرو شوند. دهشتی سازمانیافته و عظیم درراه است. بر آنتاگونیسم تضادها چه در درون هر کشور و چه در میان قدرتهای ارتجاعی منطقه و رقابتهای امپریالیستی افزودهشده است. آنچه در میانه این آتش و خون عریان است دود شدن استراتژی خیالپردازانه «دو دولت» و تکیهبر «جامعه مدنی» فلسطینی یا اسرائیلی برای دستیابی به صلح است.
تا جایی که به دولت بحرانزده جمهوری اسلامی برمیگردد وضعیتش وخیمتر و شکنندهتر خواهد شد. تنش میان آمریکا و ایران حادتر و تضاد میان جمهوری اسلامی با مردم ایران قهریتر از گذشته خواهد شد. رشد و گسترش برخوردهای قهری در تمامی سطوح، ویژگی اوضاع پیشاروی جهان، مشخصاً منطقه خاورمیانه است.
با این اوصاف برای تبیین زمین پرآتشی که در آن واردشدهایم لازم است یکچیز را روشن کرد، کسانی که اعمال خشونتبار ارتجاعی حماس (بهویژه درزمینهٔ برخورد به غیرنظامیان، افراد مسن و کودکان اسراییلی) در 7 اکتبر 2023 را همسنگ جنایتهای دولت اسرائیل قرار میدهند نه چیزی از تاریخ میدانند، نه از محرکهای خاص جنگ اخیر باخبرند. روشهای ارتجاعی که حماس در عملیات نظامی خویش در مناطق اسراییلی بهکاربرده به گردپای جنایتهای اسرائیل نمیرسد. تاریخ اسرائیل سرشار از سازماندهی جنایتهای بزرگ جنگی، نسلکشیهای پیدرپی و جنایت علیه بشریت است. اسرائیل بر خون و استخوان فلسطینیها بناشده است. این اصلیترین واقعیت تاریخی در این جدال یا واقعه است.
اسراییل: پادگان نظامی، نوکر امپریالیسم، ملت مستعمرهچی!
دولت اسرائیل بر پایه ایدئولوژی صهیونیسم بناشده است. ایدئولوژی ارتجاعی که با ظهور امپریالیسم در اواخر قرن نوزده پروبال گرفت و سریعاً به همزاد و دستیار امپریالیسم بدل شد. بر پایه این ایدئولوژی یهودیان ملت برگزیده خدا بوده و باید به سرزمین موعود بازگردانده میشدند و به دلیل بیعدالتیهای تاریخی – مشخصاً جنایتهای اعمالشده در جریان جنگ دوم جهانی توسط نازیها – مجاز هستند هر روش سرکوبگرانه و خشونتآمیزی را علیه فلسطینیها و مردم عرب منطقه بهکارگیرند. صهیونیسم همانند تمامی راههایی که برای جبران بیعدالتیهای تاریخی رو به گذشته (و نه آینده) دارند به ناگزیر انتقامجویانه بوده و از خصلت ارتجاعی برخوردار است.
با تأسیس دولت اسراییل، صهیونیسم به بربرمنشانه ترین جلوه اعمال ستم و استثمار امپریالیسم در جهان بدل شد. از این ایدئولوژی، نخست امپریالیستهای اروپایی (بهویژه انگلیس) در جریان جنگ جهانی اول برای تقسیم سرزمینهای امپراتوری عثمانی به نفع خود سود جستند. تأسیس دولت اسراییل از میان کشمکشهای زیادی گذر کرده است. امپریالیسم انگلیس به دلایل گوناگون نتوانست به وعدههای دادهشده به صهیونیستها عمل کند. زمانی که هژمونی انگلیس بر جهان پایان یافت، رتقوفتق امور خاورمیانه به دست آمریکا افتاد. در سال 1948 دولت اسراییل با کمک آمریکا تأسیس شد. ازآنپس این دولت نقش و جایگاه استراتژیک مهمی در پیشبرد سیاستهای دولت آمریکا در منطقه و جهان یافت. اسراییل به ستون پیشبرد نظم آمریکایی در خاورمیانه بدل شد که چهارراه استراتژیک سیاسی – نظامی و اقتصادی جهان محسوب میشود. منطقهای که پل تجاری میان سه قاره اروپا، آفریقا و آسیا بوده و بهعنوان تولیدکننده نفت و انرژی از اهمیت استراتژیک در رقابتهای بینالمللی برخوردار است. سلطه آمریکا بر منطقه و جهان بدون تکیه بر اسراییل غیرممکن است. نباید فراموش کرد که در دهه شصت میلادی دولت اسراییل با یاری آمریکا به یک قدرت هستهای بدل شده است. اسراییل همواره ارائهدهندهٔ خدمات مهم به سازمانهای امنیتی کشورهای مرتجع برای سرکوب جنبشهای انقلابی و کمونیستی و صادرکننده انواع و اقسام دستگاههای جاسوسی از شهروندان به دیگر کشورهاست. (2)
بیجهت نیست که بایدن در دوره سناتوریاش در سال 1986 اعلام کرده بود که اگر اسراییلی وجود نمیداشت باید آن را به وجود میآوردیم. نمایندهای از کنگره آمریکا در ژوئن سال 2008 به نام “استیو روتمن” نیز گفته بود که «بدون مشارکت ما با ارتش اسرائیل، ایالاتمتحده نیاز میداشت که 100000 یا بیشتر، نیروی اضافی بهطور دائم در آن قسمت از جهان مستقر کند. تا از منافع ایالاتمتحده و اطلاعات حیاتی که توسط اسرائیل کسب میشود، حفاظت شود.» از زمان ریاست جمهوری کلینتون تا اوباما – یعنی در یک دوره سیساله – آمریکا سالانه 5/3 میلیارد دلار به اسراییل بهعنوان مجری مسلح سیاستهایش در خاورمیانه اختصاص داده است.
اسراییل تداومدهنده سیاستهای امپریالیسم آمریکا/اروپا در منطقه است و از ابتدای تأسیس، رابطه خصمانهای نهتنها با فلسطینیان بلکه با مردم کل منطقه داشته و دارد. اسراییل با غصب زمینهای فلسطینیها و آوارگیشان توسعه یافت. این دولت مانند هر پادگان نظامی و به دلیل جغرافیای سیاسی – نظامی خویش ناگزیر است مدام بر سرزمینهای کشورهای مجاور دست بیندازد و برای خود حاشیه امنیتی ایجاد کند. اسراییل تحت عنوان نداشتن عمق استراتژیک (عرض محدود جغرافیایی) همواره دستاندازی به سرزمین دیگران را به لحاظ نظامی توجیه کرده است. اسراییل تنها کشور در جهان است که حفظ و ثباتش به ایجاد نوارهای امنیتی گوناگون و دیوارهای حائل امنیتی متعدد گرهخورده است. این منطق دولتی اشغالگر، توسعهطلب و سلطهجو است که یا باید گسترش بیابد یا بمیرد.
اسراییل بهمرور توانست با حمایت قدرتهای امپریالیستی و به بهای غصب زمین و خونریزی از پیکر مردم فلسطین تغییرات مهمی در ترکیب جمعیتی و جغرافیایی این منطقه ایجاد کند و اقتصادی را شکل دهد که از فوق استثمار کارگران فلسطینی سود میجوید. نزدیک به 20 درصد از جمعیت عرب اسراییل بهعنوان شهروند درجه دوم در سختترین مشاغل با دستمزد پایینر کار میکنند. بسیاری از کارهای کشاورزی در کیبوتصهای یهودینشین در مناطق مرزی (با کرانه باختری) به کار زنان و کودکان فلسطینی متکی بوده که از حقوق اولیه برخوردار نیستند. تا قبل از جنگ اخیر، هرروزه حدود ۱۵۰ هزار فلسطینی از کرانه باختری و ۱۷ هزار فلسطینی ساکن غزه برای کار وارد اسرائیل میشدند. پس از فروپاشی بلوک شرق، اقتصاد اسراییل نیز مانند تمامی کشورها گلوبالیزه شده بو ه مهاجرت هر چه بیشتر نیروی کار متخصص از روسیه، یهودیان آفریقاییتبار (که یهودی درجه دوم محسوب میشوند) و کارگران آسیاییتبار وابسته شده است. طی 75 سال گذشته در اسراییل نظام سلسله مراتبی بر مبنای مذهب و ملیت شکل گرفته و آپارتاید در ساختارهای درونی آن نهادینهشده است.
صهیونیستها با تردستی توانستند مذهب را پایه شکلگیری ملت قرار دهند. حالآنکه میدانیم اکثریت مردم یهود در کشورهای دیگر (مانند آمریکا، فرانسه، کانادا، انگلیس، آرژانتین، روسیه، آلمان، و استرالیا) ساکن هستند و تعلقخاطر ملی به اسراییل ندارند. حتی به معنایی اگر یهودیهای اسراییل به مقام یک ملت ارتقا یافته باشند، هیچ تغییری در این واقعیت به وجود نمیآورد که این ملت چیزی بهجز یک ملت غاصب مستعمراتی نیست و بهمثابه موجودیت سیاسی اشغالگرانه – نه موجودیت قومی، فرهنگی و مذهبی – (همانند تمامی دولتهای ارتجاعی منطقه) سزاوار نابودی است. این ملت مستعمرهچی از قِبل اشغالگری و غصب سرزمین فلسطینی و استثمار نیروی کار آنان منفعت میبرد.
خلاصه کنیم: اسراییل فقط از طریق ریشهکن کردن و درهم شکستن فلسطینیها میتواند موجودیت خود را حفظ کند و عملکردش تاکنون این واقعیت را اثبات کرده است. محرکهای ایدئولوژیک (صهیونیسم)، سیاسی (تأمین سلطه آمریکا بر منطقه و سلطه فزاینده اسراییل بر فلسطینیها)، اقتصادی (استثمار نیروی کار ارزان فلسطینیها و کارگران خارجی و یهودیان نسبتاً فقیر که میزان درآمد آنان بهمراتب کمتر از ثروتمندان است.(3) ) و نظامی (گسترش مناطق نفوذ و ایجاد نوارهای امنیتی) مدام اسراییل را به سمتی میراند که زیر هر قول و قراری که با فلسطینیها و دیگر کشورهای منطقه میگذارد، بزند.
جهنم “دو دولت”!
پس از فروپاشی بلوک شرق، اسراییل تحت رهبری آمریکا به راهحل “دو دولت” در سال 1992 تن داد. این راهحل عمدتاً توسط دولت شوروی سابق و برخی سازمانهای چپ هوادار شوروی در جنبش فلسطین تبلیغ میشد. شرط اولیه و اساسی این راهحل به رسمیت شناختن دولت اسراییل بود. تا مدتها جنبش فلسطین تحت رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین از پذیرش این امر (و همچنین کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه) سرباز میزد.
از زاویه اسراییل (و آمریکا) راهحل دو دولت همانی بود که زمانی هیئت حاکمِ سفیدپوست در کشور آفریقای جنوبی در قبال بومیان این کشور پیشگرفته بودند. یعنی ایجاد برخی نواحی خودمختار تحت عنوان دولت فلسطین که بههیچوجه از حق تشکیل ارتش (که پایه تشکیل هر دولت واقعی است) برخوردار نیستند و فقط وظیفهدارند با تکیه به نیروهای پلیس فلسطینی امنیت را در درجه اول برای اسراییل حفظ نمایند. درواقع هدف اصلی این راهحل، سرکوب و کنترل فلسطینیها توسط خود فلسطینیها و تفرقه انداختن میان جناحهای مختلف سیاسی فلسطینی بوده است.
دلایل تن دادن جنبش فلسطین به این راهحل خفتبار، نیاز به بررسی جداگانهای دارد. اما میتوان گفت جنبش مقاومت مردمی فلسطین علیرغم فداکاریهای عظیم نتوانست به اهداف خود دست یابد. بیشک برخی اشتباهات دردناک جنبش بینالمللی کمونیستی در قبال فلسطین به گرایشهای ناسیونالیستی و ضد کمونیستی پا داده است؛ (4) شکست انقلابهای سوسیالیستی در قرن بیستم؛ فروکش جنبشهای رهاییبخش ملی در سراسر جهان؛ به بنبست رسیدن ناسیونالیسم عرب؛ تغییرات مهم سیاسی – اقتصادی در عرصه جهانی؛ شکست انقلاب ایران با به قدرت رسیدن خمینی و عروج بنیادگرایی اسلامی در منطقه در قامت یک قدرت دولتی؛ فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی و … در این ناکامی مؤثر بودهاند. محدودیتهای ایدئولوژی ناسیونالیستی غالب بر رهبری جنبش فلسطین قادر به حلوفصل این مسائل در تناسب قوای نامساعد بینالمللی نبود. سازمان آزادیبخش فلسطین که زمانی مظهر مقاومت مردم فلسطین بود، در اثر شکستهای سیاسی – نظامی متعدد گام در مسیر سازش نهاد و سرانجام در سال 1992 به راهحل دو دولت تن داد. این سازمان استراتژی “حفظ خود به هر قیمتی” را اتخاذ کرد و درنهایت تسلیم شد.
با به رسمیت شناختن اسراییل و رد هرگونه راهحل قهری، تقسیمبندیها مورد دلخواه اسراییل از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین موردپذیرش قرار گرفت. درنتیجه بخشی ازآنچه به نام محدوده سرزمین تاریخی فلسطین مشخصشده بود به اسراییل واگذار شد. طبق قطعنامه سازمان ملل در سال 1947 سهم فلسطینیها تقریباً ۴۴ درصد و سهم اسراییلیها تقریباً ۵۵ درصد از اراضی فلسطین تاریخی تعیین شد. در اسلو نمایندگان فلسطین حق موجودیت اسرائیل بر ۷۸ درصد از سرزمین فلسطین تاریخی را به رسمیت شناختند. 22 درصد اراضی واگذارشده به فلسطینیها به سه بخش تقسیم شد. یعنی کرانه باختری و نوار غزه به سه منطقه A: تحت کنترل تشکیلات خودگردان، B: تحت کنترل مدیریت فلسطین و کنترل امنیتی اسرائیل و C: تحت کنترل کامل اسرائیل تقسیم شدند.
دولت فلسطینی اساساً حاصل این سازش تاریخی بود. بدین واسطه در عمل این دولت از همان ابتدا در چنگال اسراییل اسیر بود و به خدمتگزارش بدل شد. نوعی “دولت مستعمراتی” با حاکمان محلی شکل گرفت که وظیفه اصلیاش حفظ امنیت – عمدتاً برای اسراییل – بوده است. امروزه دولت محمود عباس در کرانهٔ غربی بهطور نسبی امنیتیترین دولت جهان محسوب میشود. ۳۴ درصد بودجه آن صرف نیروی پلیس شده درحالیکه فقط ۲ درصد بودجه به امور کشاورزی و ۸ درصد آن به امور بهزیستی اختصاصیافته است. از حدود ۱۴۰ هزار کارکن این دولت، ۵۶ هزار نفر پلیس هستند و تنها در فساد اداری – مالی این دولت کارآمد است. ناگفته نماند که حتی این شبه دولت ناکارآمد، مدام تحتفشار اسراییل قرار دارد و دامنه اختیاراتش محدود و دائماً به فضای جغرافیایی اش تعرض میشود.
طنز ماجرا این است که پس از توافق اسلو، درون هیئت حاکمٔ اسراییل بر سر به رسمیت شناختن دولت فلسطینی، اختلافات عمیقی بروز یافت و هیئت حاکمِ اسرائیل به دو جناح موافق و مخالف تقسیم شد. این دو جناح سرانجام با گسترش شهرکسازیها در مناطق فلسطینی به توافق رسیدند. هماکنون بیش از ۱۴۰ شهرک رسمی و بیش از ۱۰۰ شهرک غیررسمی (همگی ازنظر بینالمللی غیرقانونی) در کرانهٔ غربی با جمعیتی حدود ۴۵۰ هزار سکنه به زور ساختهشدهاند. هرچند که اسراییل در سال 2005، شهرکها در نوار غزه را واگذار کرد اما مدتهاست که با محاصره اقتصادی – نظامی – امنیتی غزه و کنترل آب و برق و کلیه مبادلات اقتصادی، در کنار گسترش شهرکسازی در کرانه باختری عملاً پروژه “دو دولت” را زیر سؤال برده است.
این وضعیت در کرانه غربی موجب ظهور جنبشی در مناطقی چون جنین و نابلس شد. جنبش جوانانی که بشدت از سازمان آزادیبخش فلسطین ناراضی هستند. در اسراییل نیز جریانهای صلحطلبی شکل گرفتند که خواهان “سرزمینی برای همه” بودند. این گروه در جریان بحرانهای سیاسی اخیر در جامعه اسراییل و رشد جنبش اولترافاشیستی – دینی استدلال میکردند تا زمانی که دولت آپارتاید در اسراییل موجود باشد، نمیتوان مانع اجرای این برنامههای فاشیستی شد. این تلاشها ثمر نداد و جنبش صلحخواهی نتوانست تأثیری بر سیاستهای کولونیالیستی دولت اسراییل داشته باشد. قابلتوجه است که صد تن از اعضای 120 نفره مجلس اسراییل خواهان ادامه سیاست کولونیالیستی در مناطق فلسطینیها هستند. طبق آخرین آمار، 43 درصد از مردم فلسطین و 39 درصد از اسراییلیها دیگر اعتقادی به پروژه “دو دولت” ندارند. این ارقام در سال 2020 به ترتیب 33 و 34 درصد بوده است. اغلب فلسطینیها مخالف این پروژهاند زیرا به این نتیجه رسیدهاند که دیگر قابل تحقق نیست. (5)
این بستر تاریخی – سیاسی – و مشخصاً تعرض مدام اسراییل به سرزمین فلسطین میتواند ما را به دلایل پایه گیری حماس در نوار غزه رهنمون سازد و محرکهای حمله 7 اکتبر 2023 را روشن کند.
حماس کیست و چرا جنگ را آغاز کرد؟
حماس پیش از اعلام موجودیت خود در دسامبر سال 1987 شاخهای از اخوانالمسلمین بوده که به امورات خیریه مذهبی در مناطق فلسطینی بهویژه غزه میپرداخت. اسراییل این جریان را بهمثابه آلترناتیوی در مقابل سازمان آزادیبخش فلسطین مورد حمایت قرارداد. اما سیر تکامل اوضاع و انتفاضه اول و دوم و رشد بیشتر بنیادگرایی اسلامی در منطقه، حماس را به سمت تقابل با اسراییل راند. هرچند اسراییل همواره تلاش کرده به اشکال گوناگون از تضاد میان سازمان آزادیبخش و حماس – حمایت از یکی علیه دیگری- سود جوید اما اتخاذ این سیاست منجر به نتایجی متناقض شد و عملاً به نفع حماس تمام شد.
خصلت حماس بهعنوان یک جریان بنیادگرا در منشور سال 1988 این سازمان آشکار است. (6) جهانبینی، اهداف سیاسی و روشهای حماس را باید از لابهلای رجوعهای تاریخی و استعارههای مذهبی این منشور بازشناخت. حماس در این منشور خود را شاخهای از اخوان المسلمین دانسته و خواهان بازپسگیری سرزمین “موقوفه اسلامی” از دست یهودیان است. سرزمینی که تا “قیامت باید اسلامی بماند”. حماس «هدف را خدا، قرآن را قانون اساسی، جهاد را نقشه راه و مرگ در راه خدا را برترین آرزو» خویش میداند. حماس بیعت با خدا و نهی از منکر را راه رستگاری دانسته و معتقد است هر جا ایمان از بین برود، امنیت نیز از میان خواهد رفت. دفاع از روابط سنتی و ارزشها و فرهنگ اسلامی بهویژه در برخورد به زنان از خصوصیات برجسته منشور حماس است. حماس افکار آزادیخواهانه و کلیه مطالبات اجتماعی ترقیخواهانه در مورد زنان و انقلابهای کمونیستی در قرن بیستم را همردیف اعمال شرورانه امپریالیستها قرار داده و جملگی را محصول توطئه و پول صهیونیسم بینالملل میداند. راهحل حماس برای حل مسئلهٔ فلسطین در پیش گرفتن جنگ مذهبی و یهودستیزی و نسلکشی یهودیان است. (7) ایدئولوژی حماس دقیقاً روی دیگر سکهٔ ایدئولوژی صهیونیسم است.
خط و برنامهای که حماس درزمینهٔ مسائل اساسی مورد مناقشه؛ موضوعات اصلی روابط اجتماعی و روابط منطقهای و بینالمللی میگذارد آمال و آرزوهای طبقاتیاش را آشکار میکند. حماس با تکیه به کشورهای اسلامی میخواهد از رودخانه اردن تا دریای مدیترانه حکومت اسلامی تشکیل دهد. حکومتی که وظیفهاش دفاع از روابط اجتماعی سنتی (مانند تحمیل حجاب و تقدیس خانهداری) است. ویژگی حماس همچون دیگر بنیادگرایان مذهبی دفاع سرسختانه و افراطی از “نظم، دین، خانواده و مالکیت” است. این ویژگی نهتنها منطبق بر جهانبینی طبقات دارا است. بلکه توضیحدهنده چرایی حمایت بسیاری از کشورهای ارتجاعی منطقه مانند ترکیه، قطر و ایران از حماس بهعنوان یک آلترناتیو وفادار به درهمآمیزی دین و دولت است.
حماس بر بستر ورشکستگی ایدئولوژیک سیاسی سازمان آزادیبخش و تناقضات ذاتی پروژه «دو دولت» و به بنبست رسیدن آن بهتدریج قد برافراشت و توانست بر دامنه نفوذ خود بیفزاید. حماس زیرکانه با شرکت در انتخابات سال 2006 و بعدها درگیری مسلحانه دوماهه با سازمان آزادیبخش فلسطین در سال 2007 کنترل و اداره کامل غزه را به دست آورد. بیشک در این راه از کمکهای مالی و سیاسی کشورهای ارتجاعی منطقه و بهطور خاص جنبش اخوان المسلمین بهره جست. (8) ازآنپس حماس سعی کرد با مانوردهی میان دولتهای منطقه از مصر و ایران تا ترکیه و قطر و سوریه و اردن قدرت خود را حفظ کند. از ابتدا قدرت گیری حماس در غزه، دولت قطر نقش تعیینکنندهای در حمایت مالی از این جریان داشته است.
حماس توانست در میان مردم غزه که سالها شاهد آشوبها و بیثباتیها بزرگ و مهاجرتهای میلیونی بودهاند پایه بگیرد. اکثریت مردمی که در غزه توسط اسراییل به مدت بیست سال زندانیشدهاند را کسانی تشکیل میدهند که اسراییل آنان را به زور از سرزمینهایشان رانده است. این مردم که از زندگی سنتی گذشته خود کندهشدهاند هیچ دورنمای روشن و مثبتی در چارچوب روابط اجتماعی و جهانی حاکم برای خود نمیبینند. تعجبآور نیست که برای بخشی از این مردم افراطگرایی حماس جذبه داشته باشد.
اما انگیزه اصلی حمله 7 اکتبر را باید در بیانیه مهم حماس در سال 2017 و وقایع متعاقب آن جستجو کرد. (9) این بیانیه ناظر بر تغییر و تحولاتی است که در منطقه پس از بهار عربی صورت گرفته بود. به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین در مصر، تحرک جدیدی به حماس بخشید. حماس از ایران دور و به مصر نزدیکتر شد. بهویژه زمانی که حماس حاضر به دفاع از بشار اسد نشد روابط میان ایران و حماس شکر آب شد. با شکست اخوانالمسلمین در مصر و عدم موفقیتشان در سوریه، حماس مجبور شد انعطاف بیشتری از خود نشان دهد و برخی مواضع افراطی خود را نرمتر کند. بهویژه آنکه در میان برخی از محافل قدرت بینالمللی زمزمههای کوچکی در حمایت از حماس شنیده میشد. علیرغم اینکه آمریکا حماس را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داده بود، اتحادیه اروپا در سال 2014 حماس را موقتاً از این فهرست خارج کرده و به ارسال برخی کمکهای خویش به این منطقه ادامه داد. هرچند یک سال بعد دوباره نام حماس را در فهرست سازمانهای تروریستی احیا کرد. برخی دیگر از کشورهای غربی فقط شاخه نظامی حماس را در فهرست سازمانهای تروریست خویش قراردادند. در این میان اسراییل هم حداقل تا سال 2019 مانع ارسال کمکهای مالی برخی کشورهای عربی به حماس نمیشد و تسهیلاتی برای این کار فراهم میکرد. همه اینها ظاهراً چراغ سبزی بود تا حماس را بیشتر به چارچوب برنامه “دو دولت” مقید کنند.
بیانیه 2017 حماس نشانه پاسخ مثبت به این روند بوده است. در این بیانیه حماس در لحن و برخی نکات برنامهای خویش تجدیدنظر کرد. البته بدون اینکه رسماً و علناً منشور اصلی خود را زیر سؤال ببرد. حماس در بیانیه 2017 از گفتمان سنتی – مذهبی تا حدی فاصله گرفت و بر دُز ملیگرایانهٔ افزود. در این بیانیه حماس دیگر خود را شاخهای از اخوانالمسلمین نمیداند و خود را ملزم میدارد که در امور داخلی کشورهای عربی دخالت نکند. بیانیه ترکیبی ماهرانه از میانهروی، عملگرایی و تقیه اسلامی است. در بیانیه دوم بهجای جامعه مسلمان از عبارت مردم فلسطین استفاده میشود؛ بهجای زنان مسلمان از زنان فلسطینی نام میبرد؛ واژه مقاومت جای جهاد را میگیرد که تنها یکی از اشکالش مبارزه مسلحانه است؛ بهجای سرزمین موقوفه اسلامی از سرزمین مردم عرب فلسطین نامبرده میشود؛ بیانیه دیگر تأکید نمیکند و الزامی نمیداند که شرط همکاری با سازمان آزادیبخش را برگزیدن ایدئولوژی اسلامی توسط این سازمان بداند. مهمترین تغییر مواضع، برخورد به دولت اسراییل است. بیانیه بین یهودیان پیرو دین یهود با پروژه صهیونیستی تفاوت قائل میشود؛ دیگر صحبتی از سرزمین موقوفه اسلامی ابدی نمیکند، بهجای واژه “خطوط” از واژه “مرز” سود میجوید و سرانجام بهطور سرپوشیده و تلویحی مرزهای 1967 میان اعراب و اسرائیل را می پذیرد.
اما درنهایت این حد از اعتدال موردپذیرش اسراییل، دولت آمریکا و اتحادیه اروپا قرار نگرفت. آمریکا در همان سال دوباره حماس را در فهرست تروریستی خویش قرارداد. این تقریباً همزمان است با به قدرت رسیدن ترامپ و ارائه “طرح معامله بزرگ” برای حل مسئلهٔ فلسطین. طرحی که مشخصهٔ اصلیاش حمایت بیقیدوشرط از اسراییل (با انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم)، گسترش شهرکنشینهای اسراییلی در مناطق خودمختار کرانه غربی و بیرون آوردن غزه از چنگ حماس بوده و هست. (10) با این اوصاف حماس بر سر دوراهی بزرگی قرار گرفت: دادن امتیازات بیشتر و واگذاری دولت یا ادامه درگیری با اسراییل. (11) از یکسو حماس مانند بسیاری از بنیادگرایانی که به قدرت سیاسی و امتیازاتی دستیافتهاند مجبور به اتخاذ نوعی از رئال پولیتیک شده، از سوی دیگر میزان عقبنشینیاش نیز با برخی موانع جدی روبرو بود. حماس نیز مانند طالبان مدام مجبور است رقابتهای خود را با دیگر نیروهای بنیادگرای حاضر درصحنه (مانند جهاد اسلامی با حدود 15 هزار نیروی مسلح که کاملاً و مستقیم وابسته به جمهوری اسلامی است) در نظر داشته باشد تا پایه اجتماعی خویش را از دست ندهد.
درنهایت حماس دریافت که روند سیاسیای به راه افتاده که هدفش حذف قدرت شان در غزه از صفحه شطرنج سیاست است. بر پایه این جمعبندی، حماس پیشدستی کرد تا بتواند درصحنه باقی بماند. این نیرو با هدف حذف نشدن و به بازی گرفته شدن عملیات 7 اکتبر خود را طراحی کرد. حماس جنگش را شروع کرد تا بدل به بزرگترین بازنده نشود. به همین دلیل عملیاتش از خصلت قمار گونه و روحیه «همهیاهیچ چیز» برخوردار بوده است. (12) بیشک تحرکات و تحریکاتی که اسراییل طی چندماههٔ گذشته علیه فلسطینیها در کرانهٔ غربی صورت داده در تسریع آغاز این عملیات بیتأثیر نبود. (13) و (14)
برای درک همهجانبهٔ واقعیت، باید عملیات جنگی حماس را بر بستر تشدید رقابتهای امپریالیستی و شکلگیری بلوکبندیهای سیاسی جدید منطقه خاورمیانه قرارداد. حماس بعد از 2017 عملاً به محور ایران – سوریه – حزبالله لبنان پیوست و خود را هر چه بیشتر با نیازهای سیاسی – نظامی این بلوک منطبق کرد که از پشتیبانی چین و روسیه برخوردار است. امضا “پیمان ابراهیم” در سال 2020 و طرح “دالان جدید انرژی” میان هند – عربستان – اسراییل بیان تغییراتی در صفبندی سیاسی اقتصادی منطقه بوده است. از قدیم مردم خاورمیانه قربانی حرص و آز لولههای نفتی (رقابت بر سر منابع نفتی و گازی و چگونگی سهم هر کشور از انتقال آنها به دیگر نقاط جهان) بودند. کشف یک منبع عظیم گاز طبیعی در سال ۲۰۰۰ در ۳۶ کیلومتری مرز آبی غزه (درون حوزهٔ تعیینشده برای فلسطین در قرارداد اسلو) خود بهعنوان یک عامل فرعی میتواند مزید برعلت باشد. اسراییل نهایت تلاش خود را به کاربرد تا قرارداد 25 ساله میان دولت خودگردان فلسطین و شرکت انگلیسی “بی. جی” و یک شرکت لبنانی را بر هم زند و مانع بهرهبرداری از این منبع شود. اینکه دولت قطر بهعنوان مهمترین تولیدکنندهٔ گاز در سطح جهان همراه با روسیه و چین و ایران و تا حدی ترکیه چه نقش و منفعتی در برهم زدن این صفبندیها دارند، نیازمند بررسی دقیقتری است.
بر بستر این صفبندیهای سیاسی و تناسب قوا، میتوان گفت که انتخاب مقطع و لحظه مناسب برای عملیات 7 اکتبر بدون رایزنیهای حداقلی با حزبالله لبنان، ایران و روسیه (و احتمالاً گرفتن برخی کمکهای فنی برای از کار انداختن تکنیکهای امنیتی پاسگاهها مرزی و دیوارهای حائل ساخته شده توسط اسراییل) – و البته نگاه به وضعیت داخلی اسراییل و شکافهای درون آن – میسر نبوده است. این واقعیتی است که تاکنون روسیه و چین حداقل در بعد تاکتیکی از این عملیات بیشترین منفعت را بردهاند. با شروع جنگ جدید، آمریکا مجبور شده دوباره به خاورمیانه بازگردد و از تمرکز قوایش در منطقه اقیانوسیه برای محاصره چین و از میزان توجهش به جنگ اوکراین بکاهد. بر بستر این رقابتهای جهانی، جنگ کنونی بهصورت کیفی با جنگهای قبلی میان فلسطینیان با اسراییل یا حزبالله لبنان با اسراییل متفاوت است و پتانسیل آن را دارد که به تحولی منطقهای با “ابعاد جنگ جهانی” بدل شود.
بار دیگر شاهد آن هستیم که بنیادگرایان مرتجع اسلامی همانند رهبران گذشته، سرنوشت مردم فلسطین را به رقابتهای امپریالیستی و منافع قدرتهای ارتجاعی منطقه گرهزدهاند. این جزئی از استراتژی همیشگی رهبران ناسیونالیست فلسطین بوده است. به رسمیت شناختن گره خوردگی عینی مسئلهٔ فلسطین با تضادهای منطقهای و جهانی و منوط بودن سرنوشت فلسطین به پیشرفت فرایندهای انقلابی در همه کشورهای منطقه یک امر است؛ آلت دست شدن قدرتهای ارتجاعی امری دیگر. مسئله فقط جنگیدن با قدرت اشغالگر نیست مسئله چگونه جنگیدن و برای چه هدفی جنگیدن است که تعیینکنندهٔ خصلت جنگ است. مقاومت عادلانه را با روشهای نادرست نمیتوان بهپیش برد. تکیه به قدرتهای ارتجاعی و تکیه به موشک و راکت و قتل غیرنظامیان و کودکان اسراییلی چهره مقاومت عادلانه مردم فلسطین را مخدوش میکند.
به هر صورت خارج از ارادهٔ مردم این منطقه، جنگی به راه افتاده است و هیچکس – حتی اسراییل و آمریکا – نمیداند، دیگر قدرتهای منطقهای چه خواهند کرد؟ فلسطینیها چه خواهند کرد؟ حماس تا چه حد مقاومت خواهد کرد؟ همچنین کسانی که به حماس وابسته نیستند اما از ستم متنفرند، در صورت حمله زمینی گسترده به خاک غزه شجاعانه خواهند جنگید یا خیر؟ هیچکس نمیداند پیامد دهشتهایی که اسرائیل در این چند هفته خلق کرده، مردم جهان را به سمت چه اقداماتی خواهد راند؟ چه نتایجی برای سیاست ریزیهای بینالمللی و حتی داخلی بهویژه در برخی کشورهای عربی و همچنین غربی خواهد داشت؟ آنچه فعلاً روشن است حمله وحشیانه اسرائیل و نسلکشی مردم فلسطین است.
پیچیدگیهای سیاسی؛ عقدههای غیراخلاقی!
موضعگیری صحیح و قاطع در قبال این جنگ به دشواره ای جدی در میان مردم مترقی جهان بهویژه جنبش سیاسی ایران بدل شده است. دشواری مسئله در این واقعیت اساسی نهفته است که هرگونه حمایت از حماس یا اسراییل به ناگزیر به تقویت آن دیگری منجر میشود. با این قید مهم که بههیچوجه به لحاظ عینی حماس در موقعیت همسان با اسراییل قرار ندارد. جنایت جنگی که حماس مرتکب شده قابل قیاس با جنایتهای جنگی مستمر اسراییل نیست. اسراییل از موقعیت بسیار قویتر در انجام جنایت و البته در مقیاسی بهمراتب بزرگتر برخوردار است. حماس گلولهای شلیک کرد و اسراییل با پشتیبانی همهجانبه آمریکا به بهانه این شلیک میخواهد کل منطقه را به خاک و خون کشد.
وجه دیگر ماجرا تداخل ناگزیر امر عادلانه فلسطین با وضعیت کنونی است. تاریخا نقش حماس مانند دیگر نیروهای بنیادگرای اسلامی، به عقب صحنه راندن مقاومت ترقیخواهانه در مقابل ستم ملی و دگردیسی جنبشهای رهائیبخش ملی به جنبشهای ارتجاعی بوده است. اما تضادها، سر جای خود باقیماندهاند و ستمگری ملی – بهویژه در ارتباط با ملت فلسطین تشدید یافته است. این تداخل هیچ حقانیتی به حماس نمیدهد. حماس برای رهایی ملی مردم فلسطین نمیجنگد بلکه برای برقراری ارتجاعیترین شکل حکومت مذهبی تحتالحمایه قدرتهای ارتجاعی دنیای عرب و سهم بردن از دلارهای نفتی میجنگد. اما میدانیم که اسراییل از هر فرصتی برای نسلکشی ملت ستمدیده فلسطین سود جسته است. آنچه محرک به خیابان آمدن مردم در سراسر جهان علیه اسراییل است، وجود این عنصر عادلانه است که به ناگزیر در هر درگیری میان اسراییلیها با فلسطینیها رو میآید.
کسانی که همزمان میخواهند به یک اندازه و هموزن علیه حماس و اسراییل موضع داشته باشند قادر به درک خطری که موجودیت ملتی را تهدید میکند نیستند. همچنین کسانی که در چنین اوضاعی ظاهراً از موضع متواضعانه، انتقاد به حماس را برنمیتابند و آنها در بهترین حالت وظیفه خود فلسطینیها میدانند نیز در عمل مردم فلسطین را لایق رهایی ندانسته و بر پایه منطق متفرعنانه “خلایق هر چه لایق” عمل میکنند. (15)
زمانی جنبش بینالمللی کمونیستی با تکیه به اینکه چه نیروهایی بهطور عینی به امپریالیسم ضربه میزنند و با اتخاذ روش «دشمنِ دشمن من، دوست من است» اتحاد با برخی جریاناتی که از موضع ارتجاعی به مخالفت با امپریالیسم برمیخاستند را توجیه میکرد. یا در دورهای بر پایه تشخیص دشمن عمده از غیر عمده، میخواستند به حداکثر از شکافهای میان دشمنان سودجویند. هیچیک از مفهومسازیهای تئوریک فوق قادر به توضیح واقعیت عینی به نام تضاد میان بنیادگرایان اسلامی و امپریالیستها نیست. تنها با درک عمیقتر از کارکرد امپریالیسم و قوای محرکه آن و مشخصا تکیه به مفهوم “دو منسوخ” یا “دو پوسیده” (دو منسوخی به نام مَک وُرلد و مَک جهاد) بهتر از گذشته میتوان این تضاد را به لحاظ تئوریک مهار کرد. (16) ظهور پدیده بنیادگرایی اسلامی نه محصول توطئه و نقشهریزی امپریالیستها، بلکه حاصل کارکرد تضادهای پایهای سیستم سرمایهداری – امپریالیستی و تشدید آن در دورهٔ معین تاریخی بوده است. در اثر تغییر و تحولات پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه دهه شصت و هفتاد میلادی در عرصه جهانی و منطقهای، قشری مرتجع در جوامع تحت سلطه شکل گرفت که به دلایل تاریخا معین توانست پرچم جدال با امپریالیسم را در دست گیرد. خصلت این جدال بهگونهای است که اگر جانب هر یک از آن دو گرفته شود، دستآخر هر دو تقویت خواهند شد.
از این زاویه هرگونه امتیاز دادن به حماس در تحلیل نهایی نتیجهای جز تقویت اسراییل و آمریکا نخواهد داشت. هرگونه دفاع از “آلترناتیو سنتی – دینی” در برابر “آلترناتیو مدرن – امپریالیستی” نتیجهای جز تقویت هر دو ببار نخواهد آورد. وقایع افغانستان و قدرتیابی دوباره طالبان مثال بارزی برای اثبات دینامیک “تقویت یکی به تقویت دیگری میانجامد”، است. وقایع مصر و دستبهدست شدن قدرت از حسنی مبارک به محمد مرسی و از محمد مرسی به السیسی نیز بازتاب همین واقعیت است. میدانیم که علیرغم سرکوبهایی که السیسی بهپیش برده کماکان با رشد بنیادگرایی اسلامی در بخشهایی از جامعه مصر بهویژه در صحرای سینا روبرو هستم. تجربه نشان داده که هیچ راهحل میانی موجود نیست. راهحلهای ناسیونالیستی سکولار ناتوان از شکستن این دور باطل هستند زیرا به این یا آن شکل ریششان درگرو یکی از این دو قطب بوده و قادر نیستند این سیکل تکرارشونده را درهم شکنند. سیکلی که نزدیک به نیمقرن خاورمیانه را به جهنمی برای مردم بدل کرده است.
موضعگیری در قبال این جنگ با دشواری دیگری نیز روبروست. بسته به اینکه در کدام کشور ساکن باشیم و نسبت دولت حاکم با این جنگ چه باشد، ابعاد خاصی از سیاست رهائیبخش و انترناسیونالیستی پررنگتر میشود. برای مثال کسی که ساکن اسراییل است مدام باید خصلت اشغالگرانه و تجاوزکارانه اسراییل را برجسته کند. کسی که در آمریکا ساکن است باید در درجه اول حمایت مستقیم دولت آمریکا از نسلکشی که اسراییل به راه انداخته را افشا کند. یک فلسطینی باید ضمن مقاومت در مقابل اسراییل بر راه رهایی واقعی انگشت گذارد و نتایج بیراهههای تاکنون رفته را پررنگ کند. کسی که در ایران ساکن است باید مبارزه علیه جمهوری اسلامی را با حمایت از مردم فلسطین پیوند زند و اهداف ارتجاعی جمهوری اسلامی را از دخالت در امور فلسطین برملا کند.
بدون دیدگاه انترناسیونالیستی و برافراشتن پرچم انقلاب در هر کشور امکان اتخاذ موضعگیری صحیح نیست. آنچه موضعگیری سیاسی انقلابیون در هر کشور را محک میزند این است که چگونه هر موضعی یاریرسان پیشرفت عمومی انقلاب در سطح جهانی است.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی نقش مهمی در تحریف مقاومت عادلانه مردم فلسطین داشته است. سرنگونی جمهوری اسلامی بهعنوان اولین دولت بنیادگرای اسلامی بزرگترین خدمت به مقاومت مردم فلسطین است. اما این کار بدون مبارزه با افکار نادرستی که در میان مردم ایران نسبت به امر فلسطین وجود دارد میسر نیست. بخشهای مهمی از مردم – منجمله جوانان شرکتکننده در خیزش انقلابی یکساله اخیر – که از دست جمهوری اسلامی به ستوه آمدهاند و سالها با اهرمهایی مانند “همکاری با اسراییل” سرکوب ایدئولوژیک شدهاند، چاره را نفی همبستگی با مردم فلسطین میدانند. توهین به پرچم فلسطین در استادیوم ورزشی یا سردادن شعارها ناسیونالیستی و ارتجاعی چون “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” و داشتن روحیه “فلسطین هراسی” و “عرب ستیزی” بیان عقدههایی است که امروزه شکل غیراخلاقی به خود گرفته است. واقعیت این است که تفاوتی میان ماهیت فاشیستی دینی دولت جمهوری اسلامی با دولت فاشیستی صهیونیستی اسراییل وجود ندارد. برخورد سرکوبگرانه جمهوری اسلامی با مردم معترض دستکمی از برخورد اسراییل با فلسطینیان ندارد. مردمی که قادر نباشند دوستان و دشمنان واقعی خویش را تشخیص دهند و بین ستمگر و ستمدیده فرق نگذارند و هم سرنوشتی خویش با دیگر ستمدیدگان جهان را درنیابند، هرگز قادر به کسب آزادی نخواهند شد و چهبسا مبارزات عادلانهشان در نیمهراه، قلب خواهد شد. (17)
کسی نمیتواند چیزی را تغییر دهد مگر آنکه همهچیز را تغییر دهد!
مخالفت با جنایتهای گسترده در غزه، تودههای وسیعی را در سراسر جهان به حرکت درآورده است. ضدیت با این جنگ با انگیزهها و افکار متفاوتی صورت میگیرد. شاید مخالفت از منظر اومانیستی و حمایت از آتشبس و صلح در کاستن از درد و آلام مردم این منطقه ذرهای مؤثر باشد. اما واقعیت این است که این اندازه از مخالفت برای مقابله با این حد از سبعیت و جنایتهای مدام تکرارشونده اسراییل ابداً کافی نیست.
مقاومت مردم فلسطین به دلیل گرهخوردگی تضادهای عدیده، همواره این پتانسیل منحصربهفرد را داشته که رابطه میان امر جزئی با امر کلی؛ امر خاص با امر عمومی؛ امر روزمره با امر غایی را به شکل جداییناپذیری یکجا به صحنه بیاورد. عملاً حل هر تضادی به حل تمامی تضادها گرهخورده است. (18) احقاق حقوق فلسطینیها در چارچوب نظم کنونی حاکم بر منطقه و جهان میسر نیست. نمیتوان از مقابله واقعی با اسراییل سخن راند اگر آن را از نظام سرمایهداری – امپریالیستی حاکم برجهان جدا کنیم. نمیتوان از جنبش فلسطین حرف زد اگر به تأثیرات بیثبات کنندهاش در دیگر کشورهای عربی اشارهای نکنیم و درنیابیم که رهایی فلسطین درگرو رشد فرایندهای انقلابی در تمامی کشورهای منطقه و درهمشکسته ساختارهای نظم کهنه منطقه خاورمیانه است. نمیتوان از حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین دفاع کرد ولی حقوحقوق پایهای مردم زحمتکش و نظم انقلابی آیندهای را که مردم منطقه (از یهودی و مسلمان و مسیحی گرفته تا کرد و عرب و ….) سزاوارش هستند را به میدان نیاورد.
دفاع از مردم غزه و مخالفت با جنگ، بستر عینی مناسبی را برای تقویت همبستگی انترناسیونالیستی و درک ضرورت پیشبرد انقلاب سوسیالیستی فراهم آورده است. بدون پیوند خوردن ایده برقراری نظم انقلابی در خاورمیانه سوسیالیستی و پیشبرد امر انقلاب در دیگر کشورهای جهان نمیتوان آیندهای حقیقتاً رهائیبخش را رقم زد. جنبش ضد جنگ کنونی فضای مناسبی را برای بحث بر سر این ایدهها و جهتگیری ها و تقویت و پایه گیریشان فراهم کرده است.
این هم بخشی از واقعیت عینی است که همواره در دل خطرات بزرگ، فرصتهای بزرگ نیز نهفته است. مرزهای واقعی در طبیعت و جامعه همواره مشروط و نسبی هستند. به این معنا که جنگهای رهائیبخش ملی میتوانند به جنگهای امپریالیستی بدل شوند یا بلعکس؛ همانطور که جنگهای ارتجاعی میتوانند به جنگهای انقلابی بدل شوند. غبار جنگ ارتجاعی میتواند توسط مخالفتهای مردمی و دخالت گری آگاهانه کمونیستی به کناری رانده شود و پتانسیلهای عظیم تاریخی رخنمایند. این نیز بخشی از واقعیت زندگی بشر و میراث سیاسی تاریخی قرن بیستم است. مسئلهٔ اساسی این است که آیا در بحبوحه این وضعیت انفجاری کسانی هستند که جرئت کنند منافع بشریت را فریاد زنند و اعلان کنند که دیگر نمیتوانیم به صاحبان قدرت اجازه دهیم که بر جهان تسلط داشته باشند و در گوشه و کنار جهان مدام دهشت بیافرینند؟ آیا کسانی هستند که بخواهند چشم جهانیان را به این واقعیت سترگ باز کنند که بشریت مجبور نیست بدین گونه زندگی کند و به بربریت تن دهد؟ آیا کسانی هستند که قادر باشند راه کاملاً متفاوتی برای سازماندهی جامعه و ایجاد جهانی کیفیتا بهتر ترسیم کنند؟
منابع و یادداشتها:
1 – به نقل از گزارش درجشده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا
https://revcom.us/en/quick-page#article6
2 – برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد تاریخ اسراییل رجوع شود به مجله انترناسیونالیستی “جهانی برای فتح” شماره 11 – 1367 و همچنین جزوه “قلعه اشغالگران” – 1366 از انتشارات اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) هر دو منبع در اینترنت قابلدسترساند.
3 – طبق آمار صندوق سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) در سال 1395، ده درصد از ثروتمندان جامعه اسراییل 15 برابر بیشتر از ده درصد اقشار فقیر درآمد داشته اند. نسبت نابرابری درآمدها در اسراییل مشابه کشور آمریکا است.
4 – برای تحلیل از اشتباهات جنبش بینالمللی کمونیستی مشخصاً استالین در به رسمیت شناختن دولت اسراییل رجوع شود به مقاله “شوروی سوسیالیستی و تأسیس اسراییل” در مجله انترناسیونالیستی جهانی برای فتح شماره 11 – 1367
5 – برای کسب اطلاعات جامعتر رجوع شود به مقاله “دو دولت” اثر توما وِسکووی، نشریه لوموند دیپلماتیک، شماره 836 – نوامبر 2023
6 – منشور حماس در لینک زیر قابلدسترس است:
https://www.aljazeera.net/encyclopedia/2017/5/2/%D9%85%D9%8A%D8%AB%D8%A7%D9%82-%D8%AD%D8%B1%D9%83%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D8%A5%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%A9-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3-1988
7 – در منشور حماس بر این آیات اسلامی تأکید شده که: «روز قیامت برپا نمیشود مگر اینکه مسلمانان با یهودیان نبرد کنند (یهودیان را بکشند)، درحالیکه یهودیان پشت سنگها و درختان پنهان میشوند؛ سنگها و درختان میگویند ای مسلمانان، ای عبدالله {خادم خدا}، یک یهودی پشت من است، بیایید و او را بکشید.» – به نقل از مقاله “حماس کیست؟” درج شده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا. ترجمه فارسی این مقاله در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م) قابلدسترس است.
8 – خسرو صادقی بروجنی در مقاله خود به نام “مدار صفر درجهٔ خاورمیانه” درجشده در سایت نقد اقتصادی سیاسی بر روابط تنگاتنگ حماس با اسراییل تأکید میکند. اما هیچ اشارهای به زمینههای اجتماعی – سیاسی رشد حماس نمیکند. در این مقاله ورشکستگی ایدئولوژیک سیاسی سازمان آزادیبخش فلسطین و نقش تاریخا مخربی که این سازمان طی سی سال گذشته ایفا کرده، بهکلی نادیده گرفته شد.
9 – بیانیه سال 2017 حماس در لینک زیر قابلدسترس است:
https://www.aljazeera.net/encyclopedia/2017/5/1/%D9%88%D8%AB%D9%8A%D9%82%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A6-%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D9%85%D8%A9-%D9%84%D8%AD%D8%B1%D9%83%D8%A9
10 – بیرون راندن حماس از غزه در استراتژی نظامی جنگ اخیر اسراییل نیز مشهود است. به نظر میرسد که دولت اسراییل میخواهد با کم کردن از وسعت و جمعیت غزه، این منطقه را دوباره به دولت محمود عباس و مصر بسپارد. اینکه چنین استراتژی نظامی – سیاسی تا چه حد امکانپذیر خواهد بود و نتایج واقعی آنچه خواهد شد، زیر سؤال است. به یک معنا میتوان گفت که اسراییل از چند سال پیش در فکر عملی کردن این استراتژی بوده است.
11 – تحلیلگری عرب به نام “شیما منیر” در مقالهای که در سال 2017 به نام “سند حماس تغییر استراتژیکی یا تغییر تاکتیکی؟” که در تارنمای مرکز مطالعات سیاسی استراتژیک الاهرام منتشر کرده، بهدرستی پیشبینی کرده بود که دو راه در مقابل حماس قرارگرفته : «این جنبش باید گامهای مشخصی برای نشان دادن اعتبار خود بر اساس سند جدید با توجه به پایان دادن به شکاف داخلی، مانند انحلال کمیته مدیریت نوار غزه و واگذاری دولت بردارد.» یا با توسل به محور سوریه – ایران و حزبالله (که قطر و ترکیه نیز بدان خواهند پیوست) به گزینهای روی آورد که: «حماس را به سمت دخالت در درگیریهایی سوق دهد که آن محور ازنظر نظامی درگیر آن خواهد شد. این امر خروج از وضعیت اجماع عربی تلقی شده و حماس به نمادی از نافرمانی تبدیل میشود.»
مقاله فوق در لینک زیر قابلدسترس است:
https://acpss.ahram.org.eg/News/16318.aspx
12 – تا حدی میتوان عملیات 7 اکتبر امسال حماس را با عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین خلق ایران در تابستان 1367 مقایسه کرد. که عنصری از استیصال را در خود داشت. مجاهدین برای اینکه به بزرگترین بازنده بدل نشود، به آن قمار نظامی دست یازید. البته موقعیت حماس از زاویه پایه تودهای و پشتوانه سیاسی نظامی یعنی حمایت برخی دولتهای منطقه قابل قیاس با موقعیت مجاهدین در سال 67 نیست. مجاهدین در آن مقطع فقط از پشتیبانی نیمبند صدام حسین برخوردار بودند.
برای درک بهتر از استراتژی حماس به مقاله “استراتژی همهیاهیچ حماس» – نوشته سوفی پومی یر،20 اکتبر 2023 که در کانال تلگرامی لوموند دیپلماتیک (فارسی) درجشده، رجوع کنید. مقاله در تحلیل از محتوی و زبان سخنرانی اسماعیل هنیه رهبر حماس مینویسد: «اگر با دقت به سخنرانی گوش بدهیم، متوجه میشویم که اسماعیل هنیه راه را به روی یک توافق سیاسی احتمالی نمیبندد. اول این که دشمن بهعنوان یک “غیرمسلمان” معرفی نمیشود، او بهعنوان یک “یهودی” نیز شناخته نمیشود بلکه از او بهعنوان یک “اسرائیلی” نامبرده میشود.» و همچنین «آیات قرآنی که برگزیدهشدهاند آنهایی نیستند که (مؤمنان) را به مبارزه با کافران دعوت میکنند، بلکه آنها را به قیام علیه بیعدالتی میخواند و به شجاعت و کرامت مؤمنان شهادت میدهد. حتی در آن به سه کتاب مقدس اشارهشده است: تورات، انجیل و قرآن. موضوع عزتنفس بسیار با اهمیت است و بارها مطرح میشود. و اینکه شرمندگی را از وجود خود پاککنیم، و در برابر “فرهنگ درماندگی و ناامیدی” ایستادگی کنیم.»
13 – برای درک بهتر از اقدامات ارتجاعی دولت اسراییل درزمینهٔ توسعه شهرکها در کرانهٔ غربی به مقاله “موفقترین استراتژی تصاحب زمین از سال 1967” – 21 اکتبر 2023 در روزنامه گاردین رجوع کنید:
https://www.theguardian.com/world/2023/oct/21/the-most-successful-land-grab-strategy-since-1967-as-settlers-push-bedouins-off-west-bank-territory
14 – افشاگری سه زن اسراییلی که توسط حماس به گروگان گرفتهشدهاند، حائز اهمیت است. آنان همصدا با خانوادههای گروگانهای اسراییلی، نتانیاهو را متهم به سهلانگاری در حفاظت از شهرکهای خودکردهاند. نتانیاهو در پاسخ به این قبیل انتقادات در شبکه ایکس تقصیر را به گردن نهادهای امنیتی و نظامی انداخت. اما سریعاً تحتفشار ارتش مجبور به پاک کردن این پیام و عذرخواهی از ارتش شد. این موضوع و واکنشهای اینچنینی راز آمیزند. جدای از اختلافاتی که بین ارتش و نتانیاهو در یک سال گذشته در برخورد به دوقطبی شدن جامعه اسراییل موجود بوده و تا حدی موجب ناکارآمدی ارتش شد؛ شاید عدم حفاظت از شهرکها بخشی از اسرار دولتی باشد که هیچ مقام دولتی حق صحبت در مورد آن و افشای آن – به ویژه برای پیشبرد منافع شخصیاش – را نداشته باشد. باید منتظر ماند تا روشن شود که این عدم حفاظت بیان ناتوانی نظامی یا بیان اولویتبندی در حفاظت از شهرکها بوده یا اینکه عمدی بوده تا دامی برای حماس پهن شود.
15 – برای مثال میتوان به بیانیه کانون نویسندگان ایران در مورد وقایع اخیر رجوع کرد که هیچگونه موضعگیری علیه حماس نکرده است. نقش اسراییل بهعنوان آماج سیاسی اصلی در این جنگ، دلیلی برای سکوت در قبال حماس نیست. این بیانیه نهتنها شانهبهشانه موضعگیریهای “چپ محور مقاومتی” میساید بلکه امتیاز بزرگی به جمهوری اسلامی میدهد که نقش مهمی در به بیراهه کشاندن جنبش فلسطین داشته است. این بیانیه مردم فلسطین را لایق آن نمیداند که در جریان تجربه منفی انقلاب 57 قرار گیرند و تن به گنداب حکومت دینی ندهند.
16 – مفهوم دو منسوخ را نخستین بار باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا در سال 2006 در اثری به نام «راهی دیگر» جلو نهاد. او ظهور پدیدهٔ بنیادگرایی دینی را بهعنوان شکلی از تشدید تضاد اساسی عصر سرمایهداری (تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی) تحلیل و تأکید کرد که: «آنچه ما در دعوای میان جهادیها و صلیبیهای مَک – جهان mc world میبینیم، جدال دو قشر است که ازنظر تاریخی منسوخ و پوسیدهاند. یکی در بین مردم تحت استعمار و ستم جای دارد و دیگری قشر حاکم بر نظام امپریالیستی است. این دو قطب مرتجع باوجود ضدیتی که باهم دارند، یکدیگر را تقویت میکنند. اگر شما جانب هر یک از این دو پوسیده را بگیرید، دستآخر هر دو را تقویت خواهید کرد. درعینحال که فرمولبندی بالا بسیار مهم است و برای درک قوای محرکهٔ آنچه امروز در دنیا میگذرد حیاتی است، اما روشن است که کدامیک از این دو «تاریخا منسوخ و پوسیده» آسیب بیشتری به نوع بشر زده و تهدید بزرگتری برای بشریت بهحساب میآید: قشر تاریخا منسوخ حاکم بر نظام امپریالیستی و بهویژه امپریالیستهای آمریکایی.»
17 – قابلتوجه است که در مراسم تشیع جنازه داریوش مهرجویی در کنار شعار “زن زندگی آزادی” شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” نیز در مخالفت با اظهارات مرضیه برومند سر داده شد. مخالفت با وی که در خطاب به جمهوری اسلامی گفته بود «با ما خوب باشید. ما هم با شماییم و در کنار شما با اسرائیل و رژیم صهیونیستی هم میجنگیم.» امری درست و عادلانه است اما سردادن چنین شعارهایی قبل از هر چیز ضربه به خیزش “زن زندگی آزادی” و آب بستن به محتوی ترقیخواهانهٔ آن است. این واقعیتی است که با شروع خیزش “زن، زندگی، آزادی” تا حدی چنین شعارهای ارتجاعی کمرنگ شده بودند. نباید فراموش کنیم آنانی که نسبت به ستم دیگران از خود واکنش ندهند نهتنها خود از زیر بار ستم رها نخواهند شد بلکه میتوانند خود به یک ستمگر بدل شوند.
18 – فقدان درک درست از این مسئله میتواند منجر به ارائه راهحلهای غیرواقعی، نیمهکاره و ناقص شود. برخی از نیروهای سیاسی چپ تحت عنوان اینکه جامعه فلسطین قطببندی طبقاتی را از هنوز از سر نگذرانده و مسئله اصلی موجودیت شان بهعنوان یک ملت است، از نیروهایی چون حماس دنبالهروی میکنند. بسیاری از محور مقاومتیها یا دنبالهروانشان اینگونه میاندیشند. در مقابل، نیروهایی نیز هستند که بهظاهر مسائل طبقاتی برایشان از اولویت برخوردار است و فکر میکنند باید به طریقی مسئلهٔ ملی فلسطینیها حل شود تا راه برای مبارزه طبقاتی باز شود. برای مثال شرکتکنندگان در میزگرد “رادیو پیام کانادا” تحت عنوان “برنده جنگ خاورمیانه کیست و جمهوری اسلامی ایران کجا ایستاده است”، بر این راهحل تأکید کردهاند. رضا مقدم از شرکتکنندگان در این میزگرد بیان داشته که باید منتظر گذر از جهان تکقطبی به جهان چندقطبی بمانیم «تا تناسب قوا عوض شود و قدرتهای جهانی پا به میدان بگذارند و راهحلی پیدا کنند که دو طرف در کنار هم زندگی کنند و مبارزه طبقاتی به وسط بیاید نه اسراییلی – فلسطینی.»
نتیجه هر دو راهحل یکی است: سپردن حل مسئله ملی به رهبری و همت بورژوازی. اینان درک نمیکنند که تقدم و تأخری میان ستم ملی و ستم طبقاتی موجود نیست. هردو بخشی جداناپذیر از کلیت زندگی مردم بوده و بخشی از یک مشکل اساسی به نام موجودیت نظام سرمایه داری – امپریالیستی هستند. علیرغم اینکه ستم ملی، فرا طبقاتی است و بر همه اقشار و طبقات یک ملت روا میشود اما راهحل آن کاملاً امری طبقاتی است. به این معنا که کلیه راهحلها از خصلت طبقاتی معین برخوردارند. بدون بحث در مورد “مشکل واقعی چیست؟ راهحل واقعی چیست؟” نمیتوان دریافت که کدام راهحل طبقاتی میتواند نقطه پایانی بر ستم ملی بگذارد. افزون بر این مسئلهٔ ملی را نمیتوان از بستر تاریخی – جهانی جدا کرد. با ظهور امپریالیسم، مسئله ملی دیگر مسئله داخلی کشورهای منفرد نبوده بلکه تابعی از مسئله انقلابهای پرولتری جهانی تبدیلشده و حل تمامعیار آن به مبارزه مستقیم علیه کلیت نظام سرمایهداری – امپریالیستی وابسته است.
فشار بر ستمدیدگان مهاجر افغان بنفع کیست؟ هوشنگ نورائی
فشار بر ستمدیدگان مهاجر افغان بنفع کیست؟
تشنج بین در ماندگان چیزی است که اکنون بخش مهمی از نمایندگان و مدافعان رژیم جبار میـخواهنددر شرایط درماندگی رژیم و فقر و فلاکت گسترده اکثریت.مردم، دامن پزنند. هرچند بخش هائی از رژیم که از نیروی کار ارزان و بدون حقوق و نیز لشکر فاطمیون افغان سود می برند و دسته های خاص تبهکار خود را در افغانستان در خطر می بینند ممکن است با لحن اندکی متفاوت سخن بگویند.
بنا به کلیپ ها و استوری ها و نیز گزارشات منتشر شده و بشدت تحریک آمیز ، در بین بخش هائی از مردم تهیدست و افغانهای پناهنده که از آنها هم تهیدست تر و بی پناه ترند تشنج ایجاد شده است. نیرو های امنیتی رژیم در چنین برهه ای که مردم؛ مردم سراسر کشور بر علیه تبعیض و ستمگری و فقر مبارزه میـکنند چنین تشنجاتی را میـسازند و یا حداکثر بهره برداری را از آنهامیکنند تا مبارزه مردم را به کجراه ببرند. مسلما عده ای از افراد صاحب امتیاز محلی و غیر محلی هم که اغلب با نیروهای امنیتی رژیم نزدیک اند از این نوع تشنجات استفاده می برند و گاه با توطئه چینی دار و ندار آنها را بالا می کشند.
لازم است متوجه بود که آن کسانی که نسبت به افراد و یا گروههائی که در موقعیت ضعیف تری قرار دارند تبعیض و ستم روا می دارند و آنها را مورد آزار و تمسخر قرار می دهند بسادگی متوجه ستم و تبعیض نسبت بخود از جانب عاملان اصلی ستمگری نیستند و در چنان حالتی نمی توانند بر علیه علل اصلی مشکلات خود. بطور جدی مبارزه می کنند. این افراد که خود اغلب ستمدیده اند از ضعف خود به این صورت چشم می پوشند که زیر چتر قدرتمندان می خزند و یا از ادبیات آنها استفاده می کنند تا بصورت پیاده نظام قدرتمندان، مردم ستمدیده مهاجر را که متحد واقعی آنهایند سرکوب کنند. آنها به ریشه مسائل که در روابط قدرت و مناسبات اجتماعی، اقتصادی؛ و سیاسی قرار دارد نمی اندیشند و فقر و بیکاری و درماندگی خود را در حضور همسایه هایی که از آنها وضع بمراتب بدتری دارند جستجو میـکنند و این همان چیزی است که طبقات حاکم وصاحبان قدرت و ثروت و امتیاز میـخواهند، چون نوک تیز حمله را نسبت بخود کاملا منحرف کرده و مردم ستمدیده را تحت عنوان افغانی و بلوچ و سیستانی و کرد و اراذل و اوباش گاه دهاتی و یا کولی و غیره در مقابل هم قرار می دهند.
مردم افغان در ایران با آنکه بعنوان ارزانترین نیروی کار؛نقش بزرگی در ساختن کشور داشته اند ؛ ستم چندگانه ای را بمراتب شدید تر از مردم ستمدیده دیگر “ایران” تحمل کرده و می کنند. اگر حقوق انسانی بخشی از مردم به خاطر جنسیت، طبقه و یا قوم و دین و محیطـ جغرافیائی شان نقض میـشود، پناهندگان افغان هیچ حقوقی ندارند که صحبت از نقض آن بشود چون آنها تماما حتی از نظر فیزیکی هم تحمل نمیـشوند. نباید گذاشت انسانیت و تعهد و مسئولیت انسانی و همنوعی نابود شود و اگر این طور بشود انسان خود را در چاله ای تاریک می اندازد که در آن کشتار و نابودی همدیگر به امری عادی تبدیل میـشود چونکه به این دید دامن زده میـشود که مردم ایران ذاتا بخاطر تصادف محل تولد با مردم افغانستان متفاوتند در حالی که این یک دروغ بزرگ نژاد پرستانه است. نه افغانستان جائی است که آن را با تحقیر نگاه کرد و نه مردم افغان مردمی هستند که کسی نسبت بہ آنها چنان دید بشدت زشت، نژادپرستانه و نفرت آوری داشته باشد. البته همه حق دارند از رژیم سرکوبگر طالبان و حتی رژیم ها قبلی بویژه مجاهدین پرده بردارند چون بهمین مردم ستمدیده ستم و تبعیض روا داشته و آنها را از خانه و کاشانه خود رانده اند. اما نباید دور رفت و دید که مردم ایران گرفتار زور و ستم چه کفتار ی بنام جمهوری اسلامی ایران ، این رژیم فاسد دینی و رانتی سرمایه داری، قرار دارند. ستمگری و تبعیض نسبت به مردم افغان را در هرجابیـکه باشد باید محکوم کرد و برای آنها و همراه با آنها خواهان حقوق برابر و شهروندی شد. نباید گذاشت کسی در دامهای مخرب نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و عده ای از سود جویان که چشم به غارت دارائی اندک آنها دارند بیفتد. شعار این باشد که آنها از مایند و ما باهم و در کنار هم لازم است زندگی کنیم. مسؤل این شرایط ناگوار رژیم جمهوری اسلامی (و طالبان) اند که با فساد و تبهکاری و سرکوب و دشمن تراشی زندگی مردم را به این وضع فلاکتبار در آورده اند. کمبود نان و آذوقه و کار و امنیت یعنی ابتدائی ترین نیاز های انسانی برای زنده ماندن، بیان جنایتی است که این رژیم در این عرصه بمردم روا داشته است. در پایان بیاد داشت که ستمگری نسبت به ستمدیدگان بمعنی ستم بر خویشتن هم هست. در کشوری که آینده خود را بر اساس مناسبات دموکراتیک و عدالت اجتماعی و و رفع تبعیضات از هر نوعی بنا میـکند همه مهاجران و از جمله مهاجران افغان باید بطور قانونی از حقوق برابر وشهروندی برخوردار شوند و همه تبعیضات تحمیلی باید جرم تلقی شده و تحت تعقیب قرار بگیرند.
ایوب حسین بر ( هوشنگ نورائی) لندن- ۲ اکتبر ۲۰۲۳
چهگونه میتوانیم مناقشهی اعراب و اسراییل را بررسی و تدریس کنیم؟ پروفسور آوی شلیم
گفتوگوی وصام حسن با پروفسور آوی شلیم، ترجمهی سیاوش آذری
چهگونه میتوانیم مناقشهی اعراب و اسراییل را بررسی و تدریس کنیم؟ در این مصاحبه، سخنی خواهیم داشت با استاد بازنشستهی روابط بینالملل دانشگاه آکسفورد، پروفسور آوی شلیم. از پروفسور شلیم تاکنون هشت کتاب در زمینهی با مناقشهی اعراب و اسراییل انتشار یافته است؛ ایشان بیش از سه دهه است که این موضوع را تدریس میکند.
من با کارهای آکادمیک پروفسور شلیم هنگامی آشنا شدم که مشغول آماده شدن برای تدریس در زمینهی مناقشهی اعراب و اسراییل بودم. بهعنوان دانشجوی دکترا در رشتهی انسانشناسی درگیر یافتن رویکرد مناسب آموزشیای بودم که با استفاده از آن درسی را که بخشی از مبحث روابط بینالملل بود طراحی کنم. تصمیم گرفتم رویکردی بینارشتهای اتخاذ کنم و بر ظرافتهای انسانشناسانه و تاریخی کنه مطلب، که تجربیات روزمرهی انسانها را در کانون این مناقشه قرار میداد و شرایط مباحثات فکری هنگام دروس را مهیا میساخت، تأکید نمایم. در این مصاحبه پروفسور شلیم مزایای اتخاذ رویکردی تاریخی در تدریس و پژوهش سرفصلهای مرتبط با رشتهی روابط بینالملل را توضیح میدهد. ایشان کارهای علمی جنبش «تاریخنگاران نوین» را مورد بحث قرار میدهد، مفاهیم مورد مناقشه در زمینهی این مبحث را توضیح میدهد و امید خود به (راه حل) تشکیل دولتی دموکراتیک را با ما در میان میگذارد.
نقطهعطفهای اصلی فکری که حرفهی آکادمیک و سیر تفکر شما را تحت تاثیر قرار داده کدام است؟
در سیوچهار سال گذشته من مشغول تدریس در دانشگاه آکسفورد در رشتهی امور و روابط بینالملل بودهام. اما من در کمبریج در دورهی کارشناسی تاریخ خواندم؛ (بهقول معروف) یکبار که مورخ شدید همیشه مورخ میمانید. علم تاریخ بینش من را شکل داده و آرایش اصلی فکری در کار من بوده است. پروفسور سر اف اچ هینسلی که یکی از آموزگاران من در کمبریج بود همیشه به ما میگفت که به نظر او بهترین رویکرد به روابط بینالملل رویکرد تاریخی است. شاید زمانی رویکرد بهتری پیدا شود اما فعلاً بهترین رویکرد، تاریخی است. این اتفاقی در اواخر دههی شصت میلادی است. امروز هم که من ۷۶ سال سن دارم، هنوز رویکرد دیگری، که در بررسی و تدریس روابط بینالملل خاورمیانه از رویکرد تاریخی پربارتر باشد، نیافتهام.
انتخاب نقطه زمان آغازین برای مورخان معمولاً کار دشواری است و میتواند بر تمامی تاریخ مورد نگارش و همچنین تصویر جامعتر تأثیر بگذارد. نقطهی آغازینی که شما برای توضیح تاریخ مناقشهی اعراب و اسراییل انتخاب کرده اید چه روزی است؟
نقطهی آغازین به موضوعی بستگی دارد که شما قصد کاویدن آن را دارید. نقطهی شروع من در نوشتن در مورد مناقشهی اعراب و اسراییل، بیانیهی بالفور در سال ۱۹۱۷ است. این بیانیه شرایط به انقیاد درآوردن صهیونیستی فلسطین را که امروز نیز در جریان است مهیا کرد. اما من به تصویری جامعتر نیز علاقهمندم؛ تصویر قدرتهای بزرگ و دخالتشان در امور منطقه. برای درک سیاست بینالمللی منطقه، نهتنها بررسی این امور بر مبنای نگرشی از بیرون به درون، بلکه بر مبنای نگرشی از درون به بیرون نیز ضروری است. من در این زمینه کتاب کوچکی، بهمثابه مدخلی به روابط بینالملل در خاورمیانه، از انتشارت پنگوئن، با عنوان جنگ و صلح در خاورمیانه: تاریخی فشرده (۱۹۹۵) منتشر کردم. این کتاب به عربی ترجمه شد. نقطهی اصلی در این کتاب رمزگشایی از روابط میان نیروهای خارجی و منطقهای در خاورمیانه است. نقطهی آغاز در این کتاب فروپاشی امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول است.
یک مورخ وظیفهای پویا پیش رو دارد که شامل کاوش، ارزیابی و ارائهی روایتهای گذشته برای مصاحبت با امروز است. چنین فرایندی وظیفهی مورخ را به امری ذاتاً سیاسی مبدل میگرداند. در این مورد چه نظری دارید؟ شما امر سیاسی در کار خود را چگونه تعریف میکنید؟
پژوهشگران را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: آنهایی که ادعای غیر سیاسی بودن دارند؛ ادعا میکنند که کارشان عینی و غیر ذیعلاقه است و آنهایی که تعهد و علایق سیاسی دارند. من خود را پژوهشگری از نظر سیاسی متعهد میشمارم. ایلان پاپه و ادوارد سعید نمونههای کلاسیک پژوهشگران دارای علایق سیاسی هستند. به نظر من جهتگیریها و دیدگاههای سیاسی ما ناگزیر سایه روشنهای آنچه مینویسیم را تعیین میکنند. بعلاوه، تاریخ در خلاء نوشته نمیشود. هر نسل تاریخ جداگانهی خود را مینگارد. حتی هنگامی که در مورد گذشته مینویسیم، به این گذشته از منظر امور معاصر و جدلهای امروزی مینگریم.
شما یکی از بنیانگذاران مورخان نوین، که متشکل از گروهی از آکادمیسینهایی است که به صورت جمعی به مورخان اسراییلی تجدیدنظرطلب مشهورند، هستید. آیا میتوانید کمی بیشتر از گذشته و کارهای آکادمیک این گروه بگویید؟
گروه اصلی «مورخان نوین» شامل سیمها فلاپان، بنی موریس، ایلان پاپه و من بود. «تاریخ نوین» اواخر دههی ۸۰ میلادی سر برآورد. در سال ۱۹۸۸، در چهلمین سالگرد تأسیس دولت اسراییل، از هر کدام از ما کتابی انتشار یافت. عنوان کتاب فلاپان پیدایش اسراییل: افسانهها و واقعیات بود. موریس، پیدایش مسألهی پناهندهی فلسطینی، ۱۹۴۷-۱۹۴۹ را نوشت. پاپه بریتانیا و مناقشهی اعراب و اسراییل، ۱۹۴۸-۱۹۵۱ را منتشر کرد. دستآخر هم کتاب من بود: تبانی در اردن: ملک عبدالله، جنبش صهیونیستی و تقسیم فلسطین. هر چهار کتاب در سال ۱۹۸۸ انتشار یافت. ما به صورت جمعی به «مورخان نوین» و یا مورخان تجدیدنظرطلب اسراییلی مشهور شدیم.
دربارهی این مناقشه ادبیات حجیمی موجود است اما اینها را معمولاً سیاستمداران و یا نویسندگان دارای گرایشهای قوی پرو-صهیونیستی به رشتهی تحریر درآوردهاند. این نویسندگان تصویری قهرمانانه و اخلاق گرایانه از داوود، یهودی کوچک که بر علیه جالوت، عرب مقتدر میجنگد ترسیم میکنند. مورخان نوین این نگرش ناسیونالیستی را به چالش کشیدند. در واقع این جنبش یک رودررویی با تمام افسانههایی بود که پیدایش اسراییل و نخستین جنگ اعراب و اسراییل را احاطه کرده بود.
دو عامل برآمد «تاریخ نوین» را بهتر توضیح میدهد. یکی وجود اسناد رسمیای بود که بنا به قاعدهی ۳۰ سال از طبقهبندی خارج شده بودند. ما به مجموعهای از منابع اصلی و اسناد رسمی اسراییلی دسترسی پیدا کرده بودیم. عامل دیگری که به توضیح پدیدهی تاریخ نوین یاری میرساند اشغال لبنان توسط اسراییل در سال ۱۹۸۲ بود. تا آن مقطع در اسراییل در مورد اینکه تمامی جنگهای اسراییل جنگهایی تدافعی و نه تعرضی هستند همنظری وجود داشت. اما در زمان جنگ لبنان نارضایتی سیاسی وجود داشت و مردم به پرسش کشیدن انگیزههای رهبرانشان را آغاز کرده بودند. این نگاهی انتقادیتر به گذشته کشور را تشویق میکرد. به دنبال جنگ لبنان نخست وزیر وقت، مناخن بگین، سخنرانیای در مورد جنگهای انتخابی و جنگهای ناگزیر ایراد و اعتراف کرد که اشغال لبنان در سال ۱۹۸۲ جنگی انتخابی بود. پس از این اعتراف، تمامی همنظری در پشتیبانی از موضع اسراییل در این درگیری درهم شکست و این فرجهای بهوجود آورد که مورخان نوین را قادر به ایفای نقش خود ساخت.
منتقدان مورخان نوین ادعا میکنند که آنها مغرضانه عمل میکنند و نگرشی نامتوازن به این مناقشه دارند. نظر شما در مورد این منتقدان چیست؟ آیا پژوهشگرانی که این مناقشه را بررسی میکنند میتوانند «بیطرف» و «بیغرض» باشند؟
بنی موریس، ایلان پاپه و من به اتهام پیشداوریهای سیاسی مورد حمله قرار گرفتیم. یکی از منتقدان ادعا کرده بود که کار ما چنان ناقص و تحریف شده است که حتی شایستهی تاریخ شمرده شدن هم نیست. منتقدان دیگری ادعا کردند که ما دستور سیاسی پیش رو داریم و هدف ما بهعنوان مورخان نوین ایجاد کانونهای جدید بینالمللی پشتیبانی از فلسطینیان و و همدلی با آنان و نامشروع جلوه دادن اسراییل است. من هدف سیاسیای در دستور ندارم اما مسلماً بهعنوان یک مورخ اهدافی در دستور دارم. دستور من نوشتن به شیوهای هرچه مشروحتر، هرچه دقیقتر و هرچه گیراتر در رابطه با تاریخ این مناقشه است.
مورخان نوین رویکردها و وابستگیهای سیاسی متفاوتی دارند. ایلان پاپه همیشه رادیکالترین ما بود؛ او دولت اسراییل را از آغازش طرحی استعماری قلمداد میکرد. او در مورد پاکسازی قومی فلسطینیان در سال ۱۹۴۸ نوشت؛ برای او اسراییل هیچوقت هیچگونه مشروعیتی نداشت. بنی موریس چپگرا بود، اما صهیونیست چپ؛ به نظر او اسراییل کاملاً مشروع بود. من جایی میان این دو قرار داشتم اما در سالهای اخیر به موضع پاپه نزدیکتر شدهام. من قبلاً بنا بر دو نقطهعطف اصلی دیپلماتیک، اسراییل را مشروع قلمداد میکردم. یکی از اینها بیانیهی تقسیم ۱۹۴۷ بود که اسراییل آن را قبول و اعراب رد کرده بودند. این بیانیه مشروعیت بینالمللی یک دولت یهودی در فلسطین بود. نقطهعطف دیگر قرارداد آتش بس ۱۹۴۹ بود که اسراییل با تمامی همسایگانش امضا کرد و مرزهایش را مشخص نمود. اینها تنها مرزهای اسراییل هستند که بهطور بینالمللی شناخته شده و در نظر من نیز مشروع هستند.
اما در سال ۱۹۶۷ اسراییل قلمرو خود را سه برابر افزایش داد و به ساخت شهرکهای غیرنظامی در سرزمینهای اشغالی فلسطینیان پرداخت. این پروژهی استعماری صهیونیستی است که «خط سبز» را زیرپا میگذارد و به نظر من کاملاً نامشروع است. تمایز میان اسراییل و سرزمینهای اشغالی، دیگر تمایزی واقعی نیست. تمامی مناطق تحت حاکمیت اسراییل یک رژیم آپارتاید، یک رژیم برتریطلب یهودی است. ازاینرو امروز من تمامیت مشروعیت اسراییل را زیر سؤال میبرم. یک رژیم آپارتاید فراتر از نامشروع بودن، کاملاً نفرتانگیز است.
آیا اتهام یهودیستیزی و یا صهیونیسمستیزی برای خاموش کردن صدای منتقدان سیاستهای اسراییل بهکار میرود؟ تعریف شما از این مفاهیم چیست؟
امروز در مباحثات جاری در بریتانیا و دیگر کشورها برسر اسراییل و فلسطین یهودیستیزی و صهیونیسمستیزی مفاهیم کلیدی هستند. تعریف من از یهودیستیزی دشمنی با یهودیان بهصرف یهودیبودنشان است. صهیونیسمستیزی مخالفت با ایدئولوژی رسمی دولت اسراییل، بهویژه سیاستهای آن در قبال فلسطینیان است. یهودیستیزی و صهیونیسمستیزی دو چیز کاملاً متفاوتند. یهودیان از جمله انسانهایی هستند که در هر نقطهای از جهان امکان مواجهه با آنان وجود دارد در حالی که اسراییل دولتی مستقل در مکانی معین است. بنابراین انتقاد به سیاستهای مشخص اسراییل، مانند شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی که امری کاملاً غیر قانونی است و یا الحاق اورشلیم شرقی که این هم غیرقانونی است و یا پایمال کردن حقوق انسانی فلسطینیان که تخلف از حقوق انسانی بینالمللی است، کاملاً موجه است.
منتقد دولت اسراییل و سیاستهایش بودن بدون کوچکترین سنخیتی با یهودیستیزی امری کاملاً شدنی است. اما اسراییل و دوستدارانش تمایز میان این دو مفهوم را کمرنگ و تلاش میکنند تا هرگونه انتقاد از اسراییل را ذاتاً یهودیستیزانه و ملهم از نفرت و دشمنی علیه یهودیان جلوه دهند. نمونهی بارز چنین خلط مبحثی تعریف یهودیستیزی توسط انجمن بینالمللی یادمان هولوکاست (آی اچ آر ای) است. این تعریفی مشروط، خارج از قانون اما الزامآور و در عین حال کاملاً بیمحتواست. بنا بر این تعریف «یهودیستیزی شکل درک ویژهای از یهودیان است که امکان بروز به صورت نفرت از یهودیان را دارد. اشکال تجلی بلاغی و فیزیکی یهودیستیزی معطوف به افراد یهودی و یا غیر یهودی و / و یا دارایی آنان، نهادهای جامعهی یهودیان و مراکز دینی آنان است.»
به دنبال این تعریف، یازده نمونه از آنچه به یهودیستیزی شکل میدهد برشمرده میشود. شش مورد از این یازده نمونه با اسراییل مرتبط است. برای مثال، موجودیت دولت اسراییل را تلاشی نژادپرستانه قلمداد کردن یهودیستیزانه است. حال آنکه شماری از اسراییلیان، از جمله سازمان حقوق بشر بتسلم، اسراییل را دولتی نژادپرست و رژیم آپارتاید قلمداد میکنند. پس چرا اسراییلیان این اجازه را دارند که اینگونه سخن بگویند اما دیگر مردم جهان با نژادپرستانه قلمداد کردن اسراییل به یهودیستیزی متهم میشوند؟
مدافعان تندخوی اسراییل بهدروغ ادعا میکنند که این نمونهها جزئی جداییناپذیر از تعریف ای اچ آرای هستند. دولت بریتانیا کل تعریف ای اچ آرای را اتخاذ و تلاش کرد تا آن را به حکومتهای محلی تحمیل کند. حزب کارگر این تعریف را، بهاستثنای برخی از نمونهها، پذیرفت. به دنبال آن از طرف لابی اسراییل برای پذیرفتن تمامی نمونهها بدون هیچ قیدوشرطی بهشدت تحت فشار قرار گرفت و دستآخر جا زد. محفلهای صهیونیستی فشار زیادی میآورند تا این تعریف غامض را بر تمامی سطوح جامعهی بریتانیا، بهویژه دانشگاهها، تحمیل کنند.
وزیر پیشین آموزش، گاوین ویلیامسون، در اکتبر ۲۰۲۰ نامهای به تمامی معاونان رؤسای دانشگاههای انگلستان فرستاد که در آن گفته میشد که دانشگاهها ملزم به پذیرش تعریف ای اچ آر ای هستند و برای این کار تا کریسمس مهلت دارند. در صورت سرپیچی، وی آنان را با قطع بودجه تهدید کرد. او میگفت که عدم اتخاذ این تعریف از سوی دانشگاهها نشان میدهد که آنها یهودیستیزی را بهجد نمیگیرند. در این مورد او کاملاً در اشتباه بهسر میبرد: شما میتوانید یهودیستیزی را بهجد بگیرید بی آنکه این تعریف عمیقاً ناقص را اتخاذ کنید. این حملهای آشکار از سوی دولت علیه آزادی بیان بود و نه تذکری تو خالی بلکه تهدیدی بود به قطع بودجه. جالب اینجاست که آقای ویلیامسون هیچ چیزی دربارهی اسلامهراسی بیان نکرد. اسلامهراسی مسألهای بسیار عمدهتر از یهودیستیزی در جامعه و دانشگاههای بریتانیا است اما ایشان در این مورد و در مورد دیگر اشکال نژادپرستی، از جمله دشمنی نژادپرستانه با سیاهان، هیچ سخنی به زبان نیاورد و مهمتر اینکه هیچوقت علت لزوم چنین تعریفی را توضیح نداد.
در حقیقت احتیاجی به داشتن تعریفی از یهودیستیزی نیست. یهودیستیزی را در بستر تعریفی جامعتر که دربرگیرندهی تمامی جوانب نژادپرستی باشد قرار دادن قابلفهمتر است. اگر قرار باشد تعریفی از یهودیستیزی داشته باشم، من تعریف خود را به تعریف ای اچ آرای ترجیح میدهم. بنا بر تعریف من، ممکن است کسی که منتقد اسراییل است یهودیستیز باشد. شاید وی با انگیزههای یهودیستیزانه عمل نماید اما این وظیفهی شماست که وجود این انگیزههای یهودیستیزانه را ثابت کنید. آنچه حائز اهمیت است آزادی بیان، بهویژه در دانشگاهها، است. تعریف ای اچ آرای و پافشاری دولتها در آن اثر منفی بر آزادی بیان در دانشگاهها و دیگر اماکن دارد. خلاصه کنم، به نظر من اسراییل و دوستدارانش یهودیستیزی را به اسلحهای برای انگ زدن به حامیان حقوق فلسطینیها و منتقدان اسراییل تبدیل کردهاند.
شما دربارهی واکنش اسراییل به بهار عربی مقالاتی نوشتهاید. آیا میتوانید سیر تفکر خود در این زمینه را با ما در میان بگذارید؟
من در کتابی با عنوان خاورمیانهی جدید: اعتراض و انقلاب در دنیای عرب (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۱۳) که فواض گرگس، پروفسور روابط بینالملل در ال اس ای، ویراستار آن بود، مقالهای با عنوان «اسراییل، فلسطین و بهار عربی» منتشر کردم. فواض، از قضا، اولین دانشجوی دکترای من در آکسفورد در سال ۱۹۸۷ که تازه به آنجا آمده بودم، بود. من و فواض هر دو منطقهگرا هستیم: از منظر ما نیروهای محلی نه الوار شناور روی آب در دریای روابط بینالملل، که بازیگران اصلی هستند. در مقالهی یادشده من واکنش اسراییل به بهار عربی را بررسی و وجود حرکت اعتراضی موازی با آن در اسراییل را یادآوری میکنم. معترضان در دنیای عرب و همچنین در اسراییل خواهان اصلاحات سیاسی، عدالت اجتماعی و شرایط اقتصادی بهتر بودند. اما واکنش رسمی اسراییل به بهار عربی بهشدت خصمانه بود. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر وقت اسراییل، میگفت تا زمانی که کشورهای عربی دموکراتیزه نشوند مناقشهی اعراب و اسراییل به فرجام نخواهد رسید. اتفاقاً بهار عربی حرکتی معطوف به دموکراسی و اصلاحات در دنیای عرب بود اما او با این جنبش مخالف بود زیرا عقیده داشت که این نه انقلابی دموکراتیک بلکه اسلامی است. او به دنیا در مورد تبعات پیروزی بهار عربی برای غرب هشدار داد.
این به من چیزی را نشان داد که پیشتر میدانستم: اسراییل دموکراسی عربی نمیخواهد. کارنامهی اسراییل نشان میدهد که یا نسبت به دموکراسی در دنیای عرب بیتفاوت و یا در تخاصم با آن بوده و فعالانه دموکراسی در پهنهی فلسطین را تضعیف کرده است. در سال ۲۰۰۶، فلسطینیان، تحت سختترین شرایط ناشی از اشغال، قادر به برگزاری انتخابات در کنارهی باختری رود اردن و نوار غزه شدند که نتیجهی آن پیروزی آشکار حماس بود. این انتخاباتی سالم، عادلانه و آزاد بود. اما اسراییل، آمریکا و اتحادیهی اروپا از بهرسمیت شناختن دولت تحت رهبری حماس سر باز زدند. این کشورها در تئوری از دموکراسی حمایت میکنند اما نه هنگامی که مردم به گروهی ناخوشایند از سیاستمداران رأی بدهند!
این واکنش به بهار عربی نقطهای بسیار اساسی در موضع اسراییل را برملا کرد و آن اینکه اسراییل هیچوقت نخواسته که بخشی از خاورمیانه باشد. اسراییل هرگز نخواسته به خاورمیانه تعلق داشته باشد چه رسد به خواست یکپارچه شدن با آن. دیوید بن گوریون، اولین نخستوزیر، در یک مباحثهی داخلی میگوید که فقط بهسبب تصادف جغرافیایی بود که اسراییل در این منطقه پدید آمد: فرهنگ و ارزشهایش اما آن را بخشی از غرب ساخته است. این نکتهای کلیدی در مورد اسراییل است: خود را بخشی از غرب به شمار میآورد و این یکی از دلایل پایهای مناقشه با همسایگانش است. بهعلاوه، هدف اسراییل تنها همزیستی مسالمتآمیز با تمامی کشورهای منطقه نیست. اسراییل خواهان هژمونی و سلطهی منطقهای و تثبیت پروژهی استعماری صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی فلسطینی است. این دموکراسی نیست. این امپریالیسم در ائتلاف با یک رژیم آپارتاید است.
نوآم چامسکی در جایی میگوید افراطیترین و شرورانهترین شکل امپریالیسم، استعمار شهرکنشین است. فلسطینیان، از بخت بد، مشمول امپریالیسم غربی و استعمار شهرکنشین صهیونیستی، هر دو، هستند.
آیا میتوانید نقش سیاست هویتی در این مناقشه را توضیح دهید؟
ما در دورهای زندگی میکنیم که در آن هویت بر هر چیز ارجحیت دارد و سیاست هویتی در بسیاری از مناطق جهان در خط مقدم جبهه است. آمریکا نمونهی اصلی است اما اسراییل و خاورمیانه منطقهی دیگری است که در آن شاهد سیر صعودی سیاست هویتی هستیم. تمرکز بر هویت کمکی به دموکراسی نمیکند زیرا در سیاستگذاری دموکراتیک نیاز به این است که تمامی افراد جزیی از یک جامعه بوده، خود را با آن تداعی و احساس کنند که به آن کشور تعلق دارند. اما اگر وفاداریمان را به هویت فرقهای (قومی) معطوف کنیم از بقیهی جامعه جدا خواهیم شد.
در مورد اسراییل نکتهی چشمگیر تمرکز فزاینده بر هویت کشور بهعنوان دولتی یهودی است. بنیامین نتانیاهو اولین نخستوزیری بود که از فلسطینیان خواست تا اسراییل را بهعنوان دولتی یهودی بهرسمیت بشناسند. این شرط جدیدی بود که هیچ رهبر فلسطینی قادر به پذیرش آن نبود. بیست درصد جمعیت، شهروندان فلسطینی دولت اسراییل هستند. نمیتوان انتظار داشت آنان اسراییل را بهعنوان دولتی کاملاً یهودی بهرسمیت بشناسند. در حقیقت هیچ علتی برای شناسایی اسراییل بهعنوان دولتی مطلقاً یهودی توسط هیچکس وجود ندارد.
در دو دههی گذشته اسراییل به صورتی فزاینده فرقهگراتر، متشتتتر، نابرابرتر و نژادپرستتر گشته است. تمامی این گرایشها در ژوییهی ۲۰۱۸، هنگامی که کنست قانون دولت ملت را تصویب کرد، به نقطهی اوج رسید. این قانون تصریح میکند که یهودیان حقی منحصربهفرد در تعیین سرنوشت ملی در خاک اسراییل دارند. این بدان معناست که حتی اگر یهودیان در منطقهی میانِ رود اردن و دریا به اقلیت تبدیل شوند باز هم حقی مطلق در تعیین سرنوشت ملی دارند. احتمالاً اسراییل تنها دولت رسماً نژادپرست عضو سازمان ملل است. گواهی این ادعا قانون ملت دولت است. در جهان دولتهای نژادپرست دیگری هم وجود دارد اما هیچکدام رسماً خود را نژادپرست اعلام نمیکند. اسراییل از این منظر منحصربهفرد است.
نتیجهی دیگر قانون ملت دولت، تقلیل زبان عربی از زبان «رسمی» به زبان «ویژه» بود. در اسراییل زبان عربی در کنار زبان عبری زبان رسمی بهشمار میآمد. اما دیگر اینطور نیست. در حال حاضر اسراییل آشکارا دولتی نژادپرست است که علیه شهروندان فلسطینی خود تبعیض قائل میشود و دولت آپارتایدی است که بر ساکنان عرب سرزمینهای اشغالی ظلم میکند.
در مورد راهحلهای احتمالی مناقشهی اسراییل و فلسطین چه نظری دارید؟
همنظری بینالمللی گستردهای در زمینهی راهحل دو دولت وجود دارد. اما راهحل دو دولت، حتی اگر زمانی راهحلی عملی بوده باشد، اکنون عملی نیست. این روزها این جمله که «راه حل دو دولت مرده است» جملهای متداول است. اما به نظر من راه حل دو دولت اصلاً به دنیا نیامد زیرا از ژوئن ۱۹۶۷ تا کنون هیچ دولت اسراییلی در مورد یک دولت فلسطینی مستقل جدی نبوده است. در طرف اسراییلی کسی که به راهحل دو دولت از همه نزدیکتر شد اسحاق رابین بود؛ اینطور بود که توافقنامهی اسلو را در سال ۱۹۹۳ امضا کرد. در این توافقنامه، اما، نامی از یک دولت فلسطینی در امتداد راه برده نمیشود، چه رسد به تضمین موجودیت آن. این توافقنامه تجربهای محدود از خودگردانی فلسطینی در نوار غزه و اریحا بود. ادوارد سعید بلافاصله توافقنامهی اسلو را بهمثابه قرارداد «ورسای فلسطینی» و بهعنوان اهرم به تسلیم کشاندن فلسطین محکوم کرد. من آن موقع از این توافقنامه بهعنوان قدمی کوچک در مسیری صحیح، قدمی که بالاخره به ظهور دولت مستقل فلسطینی میانجامید، حمایت کردم. اتفاقات متعاقب نشان داد که سعید درست میگفت و من اشتباه کرده بودم.
اسحاق رابین توسط یک یهودی افراطی، با هدف به شکست کشاندن فرایند صلح و جلوگیری از واگذار کردن قلمرو به حاکمیت فلسطینی، ترور شد. اما حتی رابین هیچوقت با یک دولت تماموکمال فلسطینی موافقت نکرد. احزاب دستراستی اسراییل اصولاً با دولت فلسطینی مخالفاند زیرا ادعا میکنند که یهودیان حقی تاریخی بر تمامی «سرزمین بنیاسراییل» دارند. نتانیاهو و راست افراطی اسراییل صریحاً نشان دادهاند که تحت هیچگونه شرایطی هرگز یک دولت فلسطینی را نخواهند پذیرفت.
بنابراین راهحل دو دولت توهمی بیش نیست. البته توهم بیدردسری است زیرا به آمریکاییها، دولت بریتانیا و اتحادیهی اروپا اجازه میدهد که ادعا کنند که از راهحل دو دولت پشتیبانی میکنند و مسئولیت به عهدهی طرفین مذاکره است تا تبادل نظر کنند و به توافقی دست یابند. اما بهخاطر عدمتقارن عظیم قدرت میان طرفین، چنین چیزی آشکارا غیر ممکن است. اگر مرا مجبور کنید تا به این پرسش که چهگونه اسراییل گزینهی دولت فلسطینی را از میان برد پاسخ دهم، میتوانم پاسخم را با یک کلمه بیان کنم: شهرکسازیها. اسراییل در کرانهی باختری شهرکها ساخته و به ساخت شهرکهای جدید ادامه میدهد. این شهرکها غیرقانونیاند، تمامی آنها. شهرکها وسیلهی زمینخواری هستند و نه برقراری صلح. اسراییل باید میان صلح با فلسطینیان و زمینخواری یکی را انتخاب کند. از سال ۱۹۶۷ گزینهها اینها بودهاند و بنا بر اعمال میتوان گفت که اسراییل زمین را به صلح ترجیح میدهد. ازاینرو، تنها راهحل عادلانه راهحل تک دولت است، دولتی دموکراتیک با حقوقی برابر برای تمامی شهروندانش.
با تشکر از وقتی که صرف کردید و همچنین به خاطر این مصاحبهی بسیار ارزشمند. آخرین سؤال اینست: بعد از اینهمه سال که شما درگیر پژوهش و سیاست این مناقشه بودهاید، در مورد آیندهی آن چه احساسی دارید؟
بهعنوان یک پژوهشگر، در چهار دههی گذشته مناقشهی اعراب و اسراییل را از زاویهای آکادمیک بررسی و تدریس کردهام و در این زمینه مطالب بسیاری به رشتهی تحریر درآوردهام. اما من ناظر بیطرف این مناقشه نیستم؛ من در سطحی بسیار شخصی بهشدت تحت تأثیر این مناقشه قرار گرفتهام. گذشتهی شخصی من به گونهای بلافصل و اجتنابناپذیر بر تعهد و نگارش من تأثیر داشته است.
من در سال ۱۹۴۵ در بغداد متولد شدم. هنگامی که خانوادهی من به اسراییل نقل مکان کرد فقط پنج سال سن داشتم، بااینحال خود را یهودی عرب میشمارم. واژهی یهودی عرب در اسراییل واژهای بسیار مناقشهبرانگیز است. زیرا بنا بر نگرش حاکم، اگر یک یهودی باشی نمیتوانی عرب و اگر عرب باشی نمیتوانی یهودی باشی. یهودی عرب، بر اساس این نگرش، یک امکانناپذیری هستیشناسانه است. من (با این برداشت) موافق نیستم. من به صورتی انکارناپذیر در پنج سال اول حیات خود یک یهودی عرب بودم و امروز نیز خود و هویتم را اینگونه تعریف میکنم.
ما خانوادهای یهودی در عراق، در کشوری عربی که سنت دیرینهای از هماهنگی مسلمانان و یهودیان داشت، بودیم. در عراق «مسألهی یهود» وجود نداشت. اما در اروپا «مسألهی یهود» وجود داشت. در اروپا یهودیان «دیگری» بودند؛ یهودیستیزی در اروپا رشد و نمو کرد. در عراق، در مقابل، یهودیان اقلیتی در میان دیگر اقلیتها بودند.
در اصل ما اعرابی بودیم که مذهب یهودی داشتند. در خانه به عربی تکلم میکردیم، فرهنگ ما فرهنگی عربی بود، غذایمان غذای عربی بود، موسیقی (مورد علاقه) اولیای من تلفیق شادی از موسیقی عربی و یهودی بود. ما برخلاف ارادهی خودمان در سال ۱۹۵۰ از ریشهمان کنده شدیم و از اسراییل سر بر آوردیم. ما صهیونیست نیستیم و هیچ علاقهای به مهاجرت به کشور نوپای اسراییل نداشتیم. صهیونیسم جنبشی در میان یهودیان اروپا و برای یهودیان اروپا بود. برای خانوادهی من و تمامی جامعهی یهودی عراق، مهاجرت به اسراییل بسیار دردناک، مانند ریشهکن شدن یک درخت بود. اصطلاح تخصصی صهیونیستی برای مهاجرت آلیا و یا صعود است. اما در مورد ما این مشخصا یریدا و یا سقوط به حاشیههای جامعهی اسراییل بود.
در چهار سال اخیر در حال کار بر روی کتابی بسیار شخصی بودهام. این، هم کتابی در مورد تاریخ خانوادهام و هم خاطرات اوایل زندگی ام بهعنوان یک یهودی عرب است. عنوان موقت این کتاب «سه دنیا: خاطرات یک یهودی عرب» است. کتاب، ثبت سفر ما از بغداد به راماتگان در اسراییل است. دنیای سومی که در عنوان به آن اشاره شده لندن است که من در آنجا از سن ۱۵ تا ۱۸ سالگی، قبل از بازگشتم به اسراییل برای انجام وظیفهی سربازی، به تحصیلاتم ادامه دادم. بخش نخست کتاب یادآوری است از تسامح دینی که در زمانهای گذشته غالب بود و هماهنگی میان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در تجربهی خانواده من و به گونهای وسیعتر در تجربهی جامعهی یهودی عراق. ثبت گذشته مرا تشویق و یاری کرد تا به آیندهای بهتر برای خاورمیانه بیندیشم.
ناسیونالیسم تخم نابردباری، تشتت، کشمکش و جنگ را کاشت. برآمد ناسیونالیسم عرب، بهجای درک یهودیان بهعنوان اقلیتی در میان اقلیتها در عراق به همسان پنداشتن آنان با صهیونیسم و اسراییل کمک کرد. جنبش صهیونیستی، با پاکسازی قومی اعراب بومی از فلسطین به وخامت رابطه میان مسلمانان و یهودیان در کل دنیای عرب افزود. صهیونیسم همزیستی دایم میان مسلمانان و یهودیان در عراق و دیگر کشورهای عربی را عملاً غیرممکن ساخت. بنابراین، تعمق در مورد جوامع چند فرهنگی، چندمذهبی و چند قومیتی خاورمیانهی دوران کودکی من به ادامهی امیدواریام به آیندهای انسانیتر، صلحآمیزتر و دموکراتیک در کل منطقه یاری میرساند.
نوار غزه و کرانهی باختری: دو برخورد اسراییل و دو حق انتخاب غمانگیز فلسطین / سعید رهنما
نوار غزه و کرانهی باختری: دو برخورد اسراییل و دو حق انتخاب غمانگیز فلسطین / سعید رهنما
توسط نقد اقتصاد سیاسی • 16/09/2014
در گذشته دو منطقهی غزه و کرانهی باختری، بهرغم تفاوتهای جغرافیایی، از نظر اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مشابه هم بودند. اما طی یک روند طولانی و زندگی تحت اشغالگران مختلف بهتدریج از هم متمایز شدند.
مشابه، اما متفاوت
در دوران طولانی سلطهی عثمانی، این دو منطقه و کل سرزمینی که فلسطین نام داشت، جوامعی روستایی و پیشاسرمایهداری با سطح نازلی از توسعهی اقتصادی ـ اجتماعی، اما در حال تحول بودند.
در دوران سیسالهی قیمومیت انگلستان بعد از جنگ جهانی اول تا استقرار دولت اسراییل، وجوه تشابه اقتصادی ـ اجتماعی این دو منطقه، بهرغم درجاتی از رشد سرمایهداری و تغییرات ساختاری و طبقاتی، کمابیش حفظ شد. حتی در آغاز بین اکثریت جمعیت عرب فلسطینی و اقلیت یهودیانِ منطقه، تفاوت چندانی وجود نداشت. هر چند که در این دوران بهخاطر سیاستهای کمتر خصمانهی انگلیس نسبت به جامعهی یهودی این سرزمین، و مهاجرت فزایندهی بیش از چهارصد هزار یهودی اروپایی با سطح دانش و تخصص بالاتر، این توازن به زیان جامعهی فلسطینی برهم خورد.
بعد از نخستین جنگ اعراب و اسراییل و استقرار دولت اسراییل، دو منطقهی غزه و کرانهی باختری از سرزمینِ تحت قیمومیت انگلستان جدا شدند و تحت اشغال دو دولت عربی یعنی مصر و اردن درآمدند، و این سرآغازی بود که وجوه تمایز بین این دو منطقه را تشدید کرد.
غزه، که بخش وسیعی از سرزمین خود، از جمله زمینهای کشاورزی و مراتع را که به اشغال اسراییل در آمده، از دست داده بود، با موج عظیم پناهندگان فلسطینی که جمعشان تقریباً سهبرابر جمعیت بومی غزه بود، روبهرو شد. رژیم مصر نیز که ارباب جدیدِ غزه شده بود و قصد الحاق آن را نداشت، سیاست خصمانهای را پیگیری می کرد، و از تماس مردمان باریکهی غزه و پناهندگان با مصر جلوگیری میکرد. در واقع غزه در دوران اشغال مصر در محاصره بود. بعدها نیز که افسران جوان رژیم سلطنتی مصر را برانداختند، سیاست خصمانه علیه غزه ادامه یافت. تنها تفاوت این بود که غزه بهصورت مهرهای در بازیهای سیاستِ جمهوری متحدهی عربیِ ناصر بهکار گرفته شد. مجموعهی سه عاملِ از دست دادن مزارع و مراتع، سیل عظیم پناهندگان، و سیاستهای خصمانهی مصر، مانع تحولات و توسعهی اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی غزه و حفظ و بازتولیدِ ساختارهای سنتی شد.
اوضاع اما در کرانهی باختری که تحت کنترل کشور تازه تاسیسِ (ماوراء) اردن درآمده بود بهشکل دیگری رقم خورد. امیر عبدالله که در بلندپروازی خود امید زندهکردن طرح «سوریهی بزرگ» را در سر میپروراند، به الحاق کرانهی باختری دست زد و به همهی پناهندگان فلسطینی که جمعیتشان بهمراتب از پناهندگانِ به غزه بیشتر بود، حق شهروندی اردن را داد. با آنکه بسیاری از آنها در اردوگاههای پناهندگی زندگی میکردند، وضع بهتری از هموطنان پناهندهی غزه داشتند. آنها آزادی بیشتری برای رفتوآمد و دسترسی به شهرهای بزرگی چون اورشلیم شرقی و خود اردن داشتند و از ساختارهای نسبتاً پیشرفتهتری بهرهمند میشدند. به این ترتیب، متمایز شدن این دو منطقهی فلسطینی از این دوره شدت بیشتری گرفت.
درپی اشغال هر دو منطقه به دست اسراییل در ۱۹۶۷، سیاست اولیهی اسراییل این بود که غزه را به خاک خود ملحق سازد، و کرانهی باختری را همزمان با ایجاد چند ناحیهی پراکندهی فلسطینی با اردن تقسیم کند، و بقیهی منطقه از جمله درهی حاصلخیز رود اردن و تمامی کنارهی رود اردن و ساحل بحرالمیت را بهجز یک راه ارتباطَی بین ناحیههای فلسطینی و اردن، به خاک اسراییل ملحق کند (طرح اَلُن). اما از آنجا که از سرانجام اردن و ملک حسین اطمینان نداشت، از این کار منصرف شد و برای جلوگیری از ایجاد یک منطقهی بههمپیوستهی فلسطینی در کرانهی باختری، طرحهای دیگری را از جمله طرح دِرابلس (رییس بخش شهرکهای سازمان صهیونیسم جهانی) و بعداً شارون، مبتنی بر ایجاد شهرکهای یهودی در ارتفاعات مُشرف به شهرها و روستاهای فلسطینی، و ایجاد نواحی پراکنده و غیرمتصلِ فلسطینی، مد نظر قرار داد. با آنکه هیچیک از این طرحها رسماً به تصویب نرسید، اما بسیاری از بخشهای آنها در عمل و بهتدریج اجرا شد، و مبنای تمای طرحهای شکستخوردهی «صلح» قرار گرفت.
اسراییل در غزه، که یکبار دیگر آن را قبلاً در جریان جنگ سوئز در۱۹۵۶ اشغال کرده بود، با مقاومت سرسختانهتری از جانب فلسطینیها مواجه شد، و سیاست سرکوبگرانهی بسیار خشنتری را پی گیری کرد؛ از جمله تبعید پارهای مبارزین، و حتی انتقال اجباری پارهای پناهندگان به صحرای سینا (که آنجا را نیز پس از جنگ ششروزه اشغال کرده بود). همزمان به ایجاد شهرک های یهودی در نقاط استراتژیک و نقاط حاصلخیز در ساحل مدیترانه اقدام کرد.شهرکنشینان یهودی با جمعیتی معادل کمتر از یکدرصد جمعیت غزه، حدود 30 درصد زمینهای غزه را تحت کنترل درآوردند. تمامی منابع آب نیز تحت کنترل اسراییل قرار گرفت. اسراییل در مواردی با کمک فئودالهای غزه اجازه داد که ادارهی امور برخی شهرداریها و دهات فلسطینی را به عهدهی خود آنها واگذارد، و زمانی که این سیاست با ناکامی روبهرو شد، مستقیماً این امور را به دست حکومت نظامی اسراییلی بازگرداند. غزه توسعهنیافته، فقرزده، کمسوادتر، و مذهبیترباقی ماند، و بیش از پیش به اعانهها و کمکهای خارجی و سازمان اونروا (سازمان امداد و کار سازمان ملل) وابسته ماند.
در کرانهی باختری نیز سیاست سرکوب خشن مقاومت، محدودکردن رفتوآمد، کنترل منابع آب، ویرانکردن خانهها، مصادرهی املاک و از همه مهمتر ایجاد شهرک های یهودی اعمال شد، اما اوضاع تا حدی با غزه متفاوت بود. اول آنکه ساختارهای نسبتاً پیشرفتهتری در کرانهی باختری موجود بود، فلسطینیهای این ناحیه تحصیلکردهتر بودند و به همان روالِ دوران اشغال به دست اردن اجازه یافتند که امور شهرداریها و دهات خود را ــ جز در مواردی ــ اداره کنند.
بخشی از سیاست آگاهانهی اسراییل در کرانهی باختری ــ و نیز در غزه ــ وابستهکردن هرچه بیشتر اقتصاد مناطق فلسطینی به اسراییل بود. با از دست رفتن بخش وسیعی از زمینهای کشاورزی و بستهشدن بسیاری از کارگاههای صنعتی، بخش فزایندهای از فلاحین و کارگران فلسطینی چارهای جز یافتن کار روزانه در اسراییل و شهرکهای یهودی نیافتند. این وضع با ادامه و تشدید حرکتهای تروریستی و حملات انتحاری در داخل اسراییل تغییر کرد. در سراسر کرانهی باختری، اسراییل با ساختن دیوار از یک سو مانع این حملات فلسطینی شد، و از سوی دیگربه همین بهانه سرزمینهای بیشتر فلسطینیِ فراسوی «خط سبز» را به خاک خود ملحق کرد. در غزه نیز راههای عبور و خروج را کاملاً بست.
تشدید تمایزها
در این دوران در هر دو ناحیهی فلسطینی مقاومت عمدتاً از سوی نیروهای سکولار و چپِ فلسطینی در جریان بود. اما اسراییل بهزودی متحدی در میان فلسطینیهای خشکهمذهب که مخالف نیروهای سکولار و مترقی بودند، برای خود یافت. “مجمعالاسلامیه”، یک سازمان بهظاهر خیریهی وابسته به اخوانالمسلمینِ غزه در دههی ۱۹۷۰ کمکهای دستودل بازانهای از اسراییل برای ایجاد مدارس، مساجد و کلینیکهای متعدد دریافت کرد. سالها بعد و درست قبل از انتفاضهی اول در ۱۹۸۸، سازمان حماس و جهاد اسلامی، دو دشمن بنیاد گرای مذهبی از همین سازمان خیریه که دیگر سراسر غزه را پوشانده بود، پدیدار شدند.
پس از توافقنامههای اسلو در ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵، تغییرات عمدهای، بهویژه در کرانهی باختری رخ داد؛ از جمله ایجاد یک شبهدولت فلسطینی، رشد فزایندهی نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنریِ فلسطینی، ایجاد نهادهای غیردولتی (ان جی او)، و رشد یک طبقهی متوسطِ جدید. کرانهی باختری، کموبیش آرام ماند. اما غزه با جمع بزرگتری از مردمان فقرزده، بیامید، بیکار، و رادیکالتر و عمدتاً تحتنفوذ سازمانهای بنیادگرای حماس و جهاد اسلامی به مقابله با اسراییل ادامه داد، و سرانجام دولت شارون را به این تصمیمگیری کشاند که غزه را بهشکل یکجانبه ترک و شهرک های یهودیِ غزه را به زور تخلیه و به اسراییل و کرانهی باختری منتقل کند.
بهدنبال موفقیت انتخاباتی حماس، ورودش به دولت خودگردان فلسطین و سرانجام کودتایش که به کنترل کامل دولت در ۲۰۰۷ در غزه منجر شد، دو برخوردِ متفاوت اسراییل به این دو منطقهی فلسطینی بهمراتب آشکارتر شد. در نتیجهی بستنِ کامل مرزهای زمینی، هوایی و دریاییِ غزه، این منطقه فقرزدهتر شد و مردم غزه به سازمان حماس و جهاد اسلامی بیش از پیش وابسته شدند. محبوبیت حماس ازاینرو نبود که غزهای ها ناگهان مسلمانانی بنیادگرا و دوآتشه شدند. در واقع بسیاری از مردم غزه مخالف سیاستهای واپس گرایانه، خشن، و آشکارا ضد سامیِ حماس بودند. من خود در اوایل دههی ۲۰۰۰ از نزدیک برخوردهای مرتجعانهی اعوان و انصارِ حماس بر علیه دانشجویان و استادانی که با حماس توافقی نداشند، و نیز بر علیه زنان آن منطقه را شاهد بودم. محبوبیت حماس از آن نظر بود که با اسراییل که مردم غزه به حق آنرا مسئول همهی بدبختیهای خود میدانستند، میجنگید. اما از آن مهمتر، با تضعیف دولت خودمختار فلسطین در غزه، و کاهش امکانات سازمان اونروا، که تأمین مالی آن از سوی دولتهای دستراستی همچون دولت کانادا، به درخواست اسراییل، محدود شده بود، مردمان غزه بیش از پیش به کمکهای خیریهی سازمان حماس ــ که از سوی دولتهای اسلامگرای خاورمیانه و اسلامگرایان رادیکال عربستان سعودی و شیخنشینهای خلیج فارس حمایت میشد ــ وابسته کرد. بسیاری از مادران غزهای حامی حماس شدند چرا که تنها منبعی بود که شیر خشک کودکانشان را تأمین میکرد.
مقابلههای بعدی حماس و پرتاب موشک به اسراییل، سیاست ویرانگرایانهی اسراییل در مورد غزه را قاطعتر کرد، و در چند نوبت در ۲۰۰۸، ۲۰۰۹، و ۲۰۱۲ با بمباران وسیع شهرها و زیرساختها، و کشتن و زخمی کردن هزاران زن و مرد و کودک، به تنبیه دستهجمعی مردمان غزه دست زد. همچنین با کاهش مرز دریایی غزه نهتنها فلسطین را از دسترسی و استفاده از ذخایر گاز طبیعی کشف شده در ساحل مدیترانه محروم کرد، بلکه امکان ماهیگیری را نیز بهشدت محدود ساخت. بمبارانها و کشتاری که در هفتههای اخیر جریان داشت، ادامهی همان سیاست است.
در کرانهی باختری اما اوضاع متفاوت است. رامالله، مرکز اداری و اقتصادی دولت خودمختار فلسطین، که حال رسماً خود را دولت فلسطین مینامد، با ساختمانهای اداری، آپارتمانها، هتلها، رستورانها، و بوتیکهایش بهسرعت در حال رشد است. کموبیش در هفت شهر دیگر فلسطینی که تحت کنترل دولت خودمختار است، همین وضع را شاهدیم. شهرکهای متعددی نیز در حومهی شهرهای کرانهی باختری در حال ساخت و بهرهبرداریاند. اکثریت ۱۵۵ هزار کارمند دولت خودگردان، و اغلب کارکنان سازمانهای مردمنهاد (ان. جی. او) که با کمک کشورهای خارجی ایجاد شدهاند، که کلیت طبقهی متوسط جدید فلسطینی را تشکیل میدهند، در این مناطق شهری زندگی می کنند.
رشد سریع طبقهی متوسط و تغییرات ساختی دیگر، تأثیرات اجتماعی و سیاسی متعددی را به همراه آورد. جامعهی فلسطین که زمانی عمدتاً مبتنی بر کشاورزی بود، هم اکنون تنها 11.5 درصد از جمعیت ۱۵ ساله به بالا را در این بخش به اشتغال گرفته و بخش خدمات با 36.1 درصد بزرگترین بخش نیروی کار را در برمیگیرد. ادامهی حیات این بخشها ودیگر بخشهای ساختمان و صنعت و تجارت تمامی مبتنی بر حفظ رابطهی غیرخصمانه با اسراییل است. اسراییل با بستن راههای ورود و خروج کرانهی باختری میتواند این بخشها را به نابودی بیشتر بکشاند. پیچیدگی و موقعیت متناقض طبقهی متوسط جدید نقش بسیار مهمی را در اوضاع سیاسی فلسطین ایفا میکند. از یک سو تمامی حرفهها، از پزشکان و حقوقدانان تا استادان، معلمان، مدیران، و نیز تمامی روشنفکران و هنرمندانِ مترقی را که هیچ جامعهی مدرن، و نیز یک دولت واقعی فلسطینی بدون وجود آنها ممکن نیست، در بر می گیرد. از سوی دیگر این اقشار، نظیر همطبقه های خود در دیگر کشورها، و بر خلاف بسیاری از هموطنانِ غزهایشان، چیزهای بسیاری دارند که از نگران از دست دادنشان باشند. با آنکه همهی آنها از ادامهی اشغال و تحقیرهایی که اسراییل به آنها روا میدارد، سخت منزجرند، اما نگران شغل و اشتغال، تحصیل کودکانشان، پرداخت قسط منزلشان و بسیاری دلواپسیهای نمونهوار طبقهی متوسط هستند، و ازاینروسیاست محتاطانهای را دنبال میکنند.
افتِ رادیکالیسم در کرانهی باختری، همانطور که در مقالهی دیگری نیز اشاره کردهام، دلیل دیگری نیز دارد و آن تجربهای است که از انتفاضهی دوم دارند، زمانی که در ۲۰۰۲ اسراییل رامالله را دوباره اشغال کرد، آب و برق شهر را قطع، و با تانک و بولدوزر ساختمانها و زیرساختها را نابود کرد. و البته اهالی کرانهی باختری تجربهی غزه را در سه نوبت یورش قبلی اسراییل و درحالحاضر دارند. بهرغم این واقعیات، امکان انتفاضهی سوم بکلی منتفی نیست و برحسب میزان شدتگرفتن تضاد های ناشی از اشغال، میتواند محتمل باشد. جمعیت جوان فلسطین که ۷۰ درصد آن زیر ۲۹ سال دارد، درصد بالای بیکاری جوانان، و نومیدی بیش از یک ملیون دانشآموز و دانشجومیتواند امکان بالقوهای برای یک قیام دیگر با عواقبی بسیار خطرناک باشد.
مادام که فلسطینیهای کرانهی باختری تسلیم شرایط تحمیلی دولت دستراستی اسراییل باشند، میتوانند در محدوده های تعیینشده به زندگی خود ادامه دهند، حتی پیشرفتهایی نیز داشته باشند. اگراز نظر اسراییل دولت خودمختار فلسطین وظیفهی خود را، که بخشی از آن حفظ آرامش کرانهی باختری و امنیت اسراییل است، بهدرستی انجام دهد، بهعبارت دیگر بهنوعی نقش دولت مستعمره را بازی کند، میتواند رشد و توسعه یابد و از دولتهای غربی طرفدار اسراییل کمک دریافت کند. گفتنی است که از ۱۵۵ هزار نفر کارکنان دولت خود مختار فلسطین، ۶۶ هزار نفر یا حدود ۴۲ درصد کارکنان در واحدهای پلیس و امنینتی مشغول بهکارند، و این بالنسبه یکی از بزرگترین نیروهای پلیس و امنیتی جهان است. اما اگر این دولت و نیز فلسطینیهای کرانهی باختری دولت اسراییل را بهطور جدی به چالش بکشند، و سیاستهای ادامهی اشغال سرزمینشان را نپذیرند، به مقابلهی جدی با توسعهی شهرکهای یهودی بپردازند، بر اورشلیم شرقی بهعنوان پایتخت خود، و نیز بر حل عادلانهی مسئلهی پناهندگان فلسطینی پافشارند، و سهم عادلانهتری از آب منطقه را طلب کنند، آنگاه سرنوشت غزه در انتظارشان خواهد بود.
اصلاً دور از تصور نیست که غزه نیز میتوانست وضعیتی کمابیش مشابه کرانهی باختری داشته باشد. اما این هرگز نه جزیی از سیاست دولتهای دستراستی اسراییل بود و نه جزیی از سیاست حماس و جهاد اسلامی. همانطور که حماس بهنوعی برای بقای خود به اسراییل نیازمند است، دولت دستراستی اسراییل سخت به حماس نیاز دارد تا به بهانهی آن سیاستهای توسعهطلبانه، مصادرهی سرزمینهای بیشتر فلسطینی و جلوگیری ازایجاد یک دولت واقعی فلسطینی را، تحت عنوان اسراییلِ همیشه در خطر، توجیه کند. درست قبل از آغاز جنگ اخیر غزه، محبوبیت حماس در پایین ترین سطح بود، منابع مالیاش کاهش یافته بود، و بهروی کار آمدن یک دولت متخاصم در مصر و بسته شدن تونلهایی که غزه را به صحرای سینا و مصر متصل میکرد، مشکلاتش را دو چندان کرده بود، و حتی قادر نبود حقوق عقبافتادهی هزاران کارمند خود را بپردازد. این در حالی بود که ۳۷ هزار نفر کارکنان دولت خودمختار فلسطینی در غزه حقوق خود را مرتباً از رامالله دریافت میکردند. توافق غیرمنتظرهی حماس با فتَح برای ایجاد دولت وحدت ملی، خود نشانی از ضعف حماس بود.
اگر نتانیاهو و ائتلاف دستراستی افراطیاش بهدنبال صلح واقعی بودند، قاعدتاً اعلام این وحدت را گامی در راه مذاکرات جدی صلح میدیدند و به آن خوشآمد میگفتند. اما قتل بیرحمانهی سه جوان شهرکنشین یهودی در کرانهی باختری، و کشتن بیرحمانهتر یک جوان فلسطینی، فرصت مناسبی به دست اسراییل داد تا از تنگنایی که در آن قرار گرفته بود، خود را بیرون کشد، و جنگ وحشتناک غزه، بمبارانها و کشتار مردم غزه، و موشکپراکنیهای حماس را درپی داشت. حماس نیز از همین فرصت استفاده کرد و بهرغم هزینههای وحشتناک انسانی و زیرساختی، و کمتوجه به این هزینهها، به مقابله ادامه داد. هم ائتلاف نتانیاهو تحت فشار افکار عمومی جهان، خود را از خطر صلح با فلسطین نجات داد و هم حماس محبوبیت خود را تا حدودی در غزه، و در بین بسیاری هواداران ناآگاهش در سراسر جهان بازیافت.
آیا راهحل سومی وجود دارد؟
واضح است که هر دو گزینهی تحمیلی به فلسطینیها، بهدرجات مختلف، بسیار رقتانگیز است، و این وضعیت قابلدوام نیست. بدون یک فشار جدی، دولت دستراستی اسراییلی و متحدانش در داخل و خارج به خواستهای برحق فلسطینیان پاسخ نخواهند داد. فلسطینیهای داخل کرانهی باختری، غزه و اسراییل بهتنهایی قادر به پیش بردن این خواستها نیستند. اگر کرانهی باختری بهطور جدی به مقابله با اسراییل برخیزد، سرنوشتش نظیر غزه خواهد بود. فلسطینیها نیز متحد نیستند، و ما حال با واقعیت تلخی روبهرو هستیم که پارهای جریانات تاریخاً مترقی فلسطینی حامی جریاناتی از جمله حماس و جهاد اسلامی شدهاند. بسیاری از فلسطینیهای ثروتمند خارج از منطقه نیز که امکانات فراوانی دارند، کاری جز ساختن ویلاهای تابستانی در دهات قبلی خود انجام نمیدهند.
برای رسیدن به خواستهای برحق خود و ایجاد صلحی عادلانه و پایدار، فلسطینیها به دو نیروی خارجی نیاز دارند؛ یکی جامعهی جهانی و دیگری گروهها و نیروهای مترقی و طرفدار صلح اسراییلی. در سطح جهانی، با آنکه ابتکارهایی از جمله “بی. دی. اس” (تحریم، بیرون کشیدن سرمایهها از اسراییل) موفقیتهایی داشته، اما نمی تواند به جنبشی نظیر مبارزه بر علیه آپارتاید افریقای جنوبی تبدیل شود، چرا که کمکهای مالی عمده به اسراییل از سوی دولت امریکا و بنیادگرایانِ مسیحی و یهودیِ جهان تأمین میشود و واضح است که آنها به جنبش تحریم نخواهند پیوست. ابتکارهای جدیدی توأم با آموزش و آگاهسازیهای مؤثرتر در کشورهای غربی لازم است. در مورد نیروهای مترقی اسراییلی، با آنکه هم اکنون بسیار تضعیف و ساکت شدهاند، هنوز عامل بسیارمهمی در حمایت از خواستهای برحق فلسطینیها هستند. صلح عادلانه و واقعی زمانی میسر می شود که اکثریت مردم اسراییل یک دولت طرفدارِ صلح را جایگزین دولت(های) دستراستی و تندرو کنند، و نیز فلسطینیها با وحدتِ عمل یک دولتِ سکولار و دموکراتیکِ خواهان صلح بهوجود آورند.
سعید رهنما، استاد درس جنگ و صلح در خاورمیانه در دانشگاه یورک در کانادا است
از سعید رهنما در زمینه بحران فلسطین در نقد اقتصاد سیاسی بخوانید
فلسطین: ناهمسازیها، نومیدیها و امیدها
انسان باشیم و انسان بمانیم. دربارهی موج جدید افغانستیزی. خسرو پارسا
جنبش انقلابی مردم ایران -قسمت یازدهم – چپ ها یا پنجاه و هفتی ها چه کسانی هستند ؟!
گفتگوی محفلی، مجازی جنبش انقلابی مردم ایران -قسمت یازدهم – چپ ها یا پنجاه و هفتی ها چه کسانی هستند ؟!
ما کیستیم ؟ – وارثان خون و شهادت
عده ای از مبارزان قبل انقلاب که در قیام سال ۱۳۵۷ مشارکت فعال داشتند و تقاص ان را با بیش از ۵ سال زندان در اسارت گاه های خمینی جلاد پس دادند و سپس با درس گیری از تجارب و اشتباهات در تمام کنش های اجتماعی از سال ۱۳۷۸ فعال شرکت نموده و تلاش کرده اند تا این کنش ها را جهت دار نمایند وآن ها را از الودگی های سیاست های اصلاح طلبان دروغین و مدعیان داخل نشین و خارج نشین پالوده نمایند . ما نیز بخشی از همان هائی هستیم که در جمبش ۱۳۸۸ توانستیم شعار “مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای ” را به شعار محوری جنبش تبدیل کرده و ساختار جاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی را به چالش کشانیم . اطلاعیه ها و بیانیه های ما از همان زمان با نام جنبش انقلابی مردم ایران در تظاهرات ها توزیع و برخی رسانه های خارجی نیز بازتاب یافت. ما اعتقاد داریم جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت در جهان است که کودکان را نیز اعدام میکند و هزاران زن در آن بهخاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه بهقتل رسیدهاند. دهها هزار زن سیاسی و اجتماعی از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سالخورده در دهه ۶۰ بهخاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند. کار بجائی رسید که آیت اله منتطری که خود مبدع ولایت فقیه و در موضع جانشین خمینی قرار داشت در اعتراض نسبت به اعدام دختران سیزده چهارده ساله خطاب به خمینی نوشت: «… اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملا ناراحتکننده و وحشتناک است، فشارها و تعزیرات و شکنجههای طاقتفرسا رو به افزایش است.» .این فتوا درست پس از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق و شکست قطعی ایران در جبه ها صادر شد بنا به اظهارات مکتوب آیت اله منتطری بیش از ۳۰۰۰ زندانی سیاسی و بهگفته برخی منابع چندین برابر آمار منتظری زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۰ قتلعام شدهاند. براساس اسناد و گزارشهای موثق زندانیان سیاسی در گروههای شش نفره یا بیشتر در فاصله زمانی نیم ساعت برای اعدام برده میشدند و پیکرهای آنان نیز توسط کامیونها منتقل و در گورهای دستهجمعی بهویژه در خاوران دفن شدند.در طول دهههای گذشته نیز جمهوری اسلامی ایران با استفاده از مجازات اعدام به سرکوب مخالفان سیاسی و حتی غیرسیاسی و عادی خود پرداخته و دهها هزار زندانی سیاسی اعدام کرده است. علاوه بر این مجازاتهای روشهای دیگری شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میلههای فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم، محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به انفرادی نیز در زندانهای ایران استفاده میشود.
براساس گزارشهای متعدد و مکرر منتشر شده بازداشتشدگان در این بازداشتگاه در معرض تجاوز جنسی و سوءاستفاده جنسی و سایر شکنجههای غیرانسانی قرار داشتند. همچنین در سالهای نخست پس از انقلاب ۵۷، دختران «باکره» را قبلا از اعدام به «عقد» پاسداران درمیآورد چون از نظر اسلامی دختری که رابطه جنسی نداشته و باکره است بیگناه بهشمار میرود، اگر اعدام شود، به بهشت میرود. بنابر این طبق فتوایی شرعی و برای جلوگیری از به بهشت رفتن دخترانی که به دلایل سیاسی محکوم به اعدام شده بودند، در شب پیش از اعدام آنها را اجبارا به عقد(صیغه) یکی از پاسداران یا کارگزاران دیگر زندان در میآوردند تا با تجاوز از آنها رفع بکارت شود و بعد، اعدام شوند. گفته میشود دختر بچههایی را که میکشند، بعد برای خانواده گل و شیرینی میبردند و یا کله قند و میگفتند دختر شما دیشب به عقد یک برادر پاسدار در آمد و امروز اعدام شد. گفته شده است که از بعضیها پول گلوله هم گرفته بودند. همه این عوامل باعث ظهور جنبش دادخواهی جدید شده لذا عدم ارتباط جنبش نوین با جنبش ها و شورش و تظاهرات های قبلی بی پایه و انحرافی است.
ما عامدانه در بیشتر بیانیه ها مقدمه بالا را درج کرده ایم تا نسل جوان بیادآورد با نسل قبلی او چه کرده اند و بداند که اعمال وحشیانه رژیم و پاسداران چماق بدست حافظ رزیم توتالیتر مذهبی در جنبش اخیر را قبلا با کشتارو تجاوز وشکنجه را با نسل قبلی آموخته بوده اند لذا برای همین کرارا تاکید داشته ایم جنبش زن ، زندگی ، آزادی علاوه بر ویژه گی های منحصر به فرد خود وارث جنبش های قبلی به ویژه جنبش دهه شصت بوده است چرا که اگر از سالهای شصت به بعد شاهد برخی مداراهای مقطعی هم در برخی مسائل اجتماعی بوده ایم به یمن مقاومت ، شهادت و شکنجه هزاران اسیر زندان های جمهوری اسلامی در دهه شصت بوده است چرا که در غیر این صورت رژیم جمهوری اسلامی و اندیشه ناب خمینی از همان روز نخست دارای مختصات طالبان شیعی بود اما زیرساخت و روبنای اجتماعی ایران مشابه افعانستان نبود که به سادگی اجازه استقرارحکومت طالبان سیعی در ایران را بدهد .تجربه جنبش های اجتماعی در همه کشورهای نظیر ایران موید آن است که چنانچه مردم نتوانند خواسته خودرا ازطریق انتخابات پارلمان و صندوق رای اعمال کنند بدون شک خیابان منصه برحق خواسته های مردم است .خیزش چندماهه اخیر جوانان که با شعار «زن، زندگی، آزادی» از خیابان ها شروع و پرتوان تا دامنه البرز طنین یافت در فراسوی تکامل خود به شعار سرنگونی نظام و مرگ بر دیکتاتور تکوین یافت. سرعت و شتاب خیزش آنرا به یک جنبش سراسری با مشخصات ومختصات انقلابی تبدیل و علاوه بر شکست سکون معنی دار جامعه چهره وصف بندی نیروهای طبقاتی را دگرگون نموده است. چرائی انتخاب خیابان در جوامع دیکتاتوری محرزاست زیرا وقتی در یک جامعه بسته سیاسی مبتی بر دیکتاتوری هیج راهکار ونهاد دیگری برای ابراز عقاید وجودنداشته باشد فضاهای عمومی همچون خیابان و پشت بام محل اصلی شعارو اعلام خواسته بشمارمی رود .اینک حدود هفت ماه از پدیدارشدن جنبش مهسائی میگذرد و ظاهرا مدتی است جنبش از خیابان پرکشیده بطوری که رژِیم جمهوری اسلامی و دیکتاتور آن که تا همین مدتی پیش به وحشت افتاده بود مجددا با شعار حجاب به میدان بازکشته است اما اقای خامنه ای که عمری را درگنداب فتح المبین بسر می برد فراموش کرده که تاریخ دو بار تکرار میشود، بار اول بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی و قهرمانان این تاریخ دوبار زاییده میشوند، بک بار در قامت یک اسطوره و بار دوم بشکل یک دلقک؟
با توجه باینکه اخیرا و عموما در سایت ها و رسانه های چندین ده نفره خارج کشور عده ای خاص شعار مرگ بر پنجاه و هفتی ها و یا شعاربانوی رضا پهلوی « مرگ بر سه مفسد ، ملا ، چپ و مجاهد» مطرح شده بود درصدد برآمدیم از رفیق فریبرز درخواست کنیم طی یک گفتگوی مجازی محفلی در این باره به گفتگو بپردازیم که توجه علاقمندان را بدان جلب می کنیم .
س-مدتهاست که برخی رسانه های دست راستی و برخی جوانان معلوم الحال فرشگردی و غیر معلوم الحال در مناسبت های مختلف از سر ناتوانی و خستگی که قادر به سرنگونی رژِیم دیکتاتوری مذهبی جمهوری اسلامی نیستند به «پنجاه و هفتی ها» ها دشنام و فحاشی می کنند. آنها در یک تحلیل ساده انگارانه پشت بند آبجو خوری در« کافه آرزوهای برباد رفته» نسل پنجاه و هفتی ها را متهم به «خودکشی دسته جمعی » ملت ایران کرده و رسما خواستار نابودی چپ و پنجاه و هفتی ها را دارند . اگر امکان دارد چرائی طرح این شعاردر مقطع کنونی را توضیح دهید ؟
ج- این افراد ظاهرا انقلاب را امر اراده افراد یعنی مثلا پنجاه و هفتی ها می دانند که اگر این چنین باشد خوب چرا خودشان الان اراده نمی کنند که انقلاب صورت بگیرد؟ این ها که عموما جوانانی بدون تجربه سال 1357 و بعضا پیرو پاتال های زوار در رفته ای هستند که بنطر می رسد حتی نمی دانند چپ کیست و چپ ها چه می گویند ؟ آنها بر این خیال خام بوده و هستند که تو گوئی که ملت ایران گوش بفرمان پنجاه و هفتی ها بوده و لذا آنان باید بار این نفرین ابدی را بدوش بکشند .برخی از این افراد که سن آنها اجازه تعمق در وقایع اتفاقیه انقلاب را نمی دهد با برخی پیرو پاتال هائی که هنوز کراوات سال 1357 را برگردن مبارک حائل کرده و گشادی یقه پیراهن از دوطرف استخوان های برآمده گردن بیرون زده چنان قصه هائی از آن روزها می گویند که عاقلان می پرسند راستی کدام کشور و کدام سینما بوده اید ؟! پیشینه بسیاری از این حضرات فارغ از شعار «من منم رستم دستان » ، حداکثر پادوئی دفتر اعلیحضرت و یا فرح دیبا بوده و در نظام شاهنشاهی هم محلی از اعراب نداشته اند. از طرف دیگر همسو با شدت گرفتن جنبش مهسائی – ژینائی و تصور برگشت عاجلانه به قدرت و تقسیم مناصب سیاسی – نظامی در لندن و کالیفرنیا ، طرفداران شبه فاشیست سلطنت طلب با شعارهائی کاریکاتوری از شعار دوران انقلاب که مردم به درستی شعار می دادند «مرگ بر سه مفسد ، کارتر ، سادات و بگین » ، شعار جدیدی تحت عنوان « مرک بر سه مفسد ، ملا ، چپی ، مجاهد» با زعامت خانم یاسمین اعتماد امینی یا ملکه خودخوانده معروف به« شب بانو » که اساسا اصالت ایرانی ایشان مورد تردید است ، مدعی هستند که گویا نسل مبارزان سال 1357 باعث ویرانی و بدبختی کشور گردیده است . قبلا باید یادآورشد محیط تربیتی شب بانو آینده مدرسه کامیونیتی« Community School, Tehran » به عنوان یک مدرسه شبانهروزی در تهران برای میسیونرهای پروتستان آمریکایی ساکن ایران در سالهای ۱۸۳۰ میلادی پایهگذاری شد. در اواخر دهه چهل میلادی مدرسه از خیابان قوام السلطنه به کوچه مریضخانه در نزدیکی خیابان ژاله تهران انتقال یافت و تا زمان بسته شدن در سال ۱۳۵۸ در آنجا قرار داشت. بعد از انقلاب ایران به عنوان مدرسه شاهد مدرس نامگذاری شد و به فرزندان شهدا اختصاص یافت.مقر جدید مدرسه محل قدیمی بیمارستان مبلغان مذهبی پروتستان در طول جنگ جهانی دوم بود و فرح دیبا ملکه ایران در آنجا متولد شده بود. بعد از جنگ بیمارستان به میسیونرها بازگردانده شد تا به عنوان مدرسه مورد استفاده قرار گیرد. دارای محوطهای بزرگ و پردرخت با چند ساختمان و یک کلیسای کوچک و مسیرهای پیادهروی است.
س – اگر ممکن است اساسا مفهوم چپ و پیشینه چپ را توصییح دهید ؟
ج- برای اطلاع بیشتر هموطنان و جوانان مبارز نسل آینده ساز فعلی باید یاد اورشویم چپ یا چپگرایی در ادبیات سیاسی، به مواضعی گفته میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست به کار میرود و در برابر راست قرار میگیرد. علت این بود که در مجلس ملی فرانسه که پس از انقلاب تشکیل شده بود، نمایندگان انقلابی و جمهوری خواه « ژاکوبن ها » که خواستار تغییرات اساسی، بنیادی و سریع در جامعه بودند در سمت چپ رئیس مجلس و نمایندگان محافظه کار طرفدار پادشاهی که مخالف تغییرات اساسی در قوانین و مقررات بودند« ژیرودن ها» در سمت راست او و نمایندگان میانه رو در وسط مجلس می نشستند. این نشان و بازتابی از سه نوع اندیشه انقلابی و رادیکالی، محافظه کاری و لیبرالیسم بود. در رهگذر بیش از دو قرن از کاربرد این اصطلاح ها، آنها معنای مختلفی به خود گرفته اند و گروه های مختلفی را تحت پوشش خود قرار داده اند به نحوی که در مواردی به سختی می توان تمایز دقیقی بین چپ، راست و میانه قائل شد.در ادبیات سیاسی غالباً چپها شامل نیروهای انقلابی و خواهان دگرگونیهای سریع اساسی بودهاند که به برقراری عدالت اقتصادی، برابری جنسیتی ، تأکید بر انترناسیونالیسم ضد استعماری و بهرهگیری از روشهای انقلابی مشهورند و خواهان نظارت دولت بر اقتصاد به منظور پاسداری از توسعه پایدار و حفاظت از محیط زیست و مبارزه با سودجویی بی پروای سرمایهداری بودهاند.
گروههای چپگرا خواستار برابری افراد در حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی و طرفدار دخالت دولت در امور اقتصادی به نفع عموم مردم هستند. ازنظر چپگرایان قدرت و منافع باید بهطور مساوی میان مردم تقسیم شود. بهطور مثال طرفداری از عدالت اقتصادی، برابری زن و مرد، تأکید بر مبارزات ضد استعماری و مبارزه با سودجویی سرمایهداری از ویژگیهای چپ است؛ بنابراین نظامهای سوسیالدموکراسی اسکاندیناوی نیز چپی محسوب میشوند. گروههای چپ، باورمند به مسئولیت دولت در تأمین رفاه مردم، برابری و نفی امتیازات طبقاتی و اشرافی و عدالت اجتماعی با تاکید برنقش زنان و طرفداری از تودههای محروم هستند. همچنین حکومت بر پایه سنت را برنمیتابند؛ بنابراین عنوان چپ به گروه کثیری از آزادیخواهان مساوات طلب و نیز احزاب گوناگون داده شده است. باید تاکید شود از آنجا که جناح چپ در واکنش به سلطه سیاسی کلیسا و تصمیمگیریهای تکبعدیگرایانه آن در قرون وسطی در اروپا بهوجود آمدهاست، چپها از آغاز با دخالت مذهب در امور سیاسی مخالف بودند کشاکش بین راست و چپ سیاسی، مسائل مربوط به مجازات اعدام و قانون «چشم برای چشم» است که با مخالفت شدید چپ روبروست، و برخلاف نظر مذهب، احزاب و جناحهای چپ سقط جنین را حق قانونی و مطلق زنان دانسته و بر علیه آپارتاید و نابرابری جنسیتی مبارزه می کنند.
س- پیشینه چپ در ایران چگونه بوده است ؟
ج – در زمان حکومت دودمان قاجار و به ویژه در پی شکست ایران از روسیه قشر فرهیخته ایران به فکر کشف علل عقب ماندگی ایران و شکست آن از روسیه بودند. این شکست نظامی سران قاجار را هم برای رفع عقب ماندگی تشویق کرد. یکی از کسانی که در این امر مصر بود عباس میرزا بود که خود شاهد شکست ارتش ایران در جنگ با روسیه به علت عقب ماندگی فناوری نظامی بود. وی برای اولین بار دانشجویانی جهت تحصیل به اروپا ارسال کرد تا از فناوری آنها بهرهمند گردند . اولین گروه از تحصیلکردگان ایرانی مانند میرزا ملکم خان و طالبوف بیشتر طرفدار حکومت بودند زیرا اولاً از داخل قشر حاکمه بودند و ثانیاً توسط دولت رشد کرده بودند. در دوران امیرکبیر شکاف بیشتری میان اصلاحگرها و محافظه کاران در دربار قاجار شکل گرفت که نهایتاً به پیروزی محافظه کاران انجامید. یکی از مهمترین شخصیتهای ایرانی مؤثر بر جریان روشنفکری ایرانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) بود. او که اهل تبریز ولی مقیم گرجستان روسیه بود، با اینحال کتابهای مهمی به فارسی نوشت که از جمله آنها «مکتوبات جلال الدوله» است. این کتاب را میتوان بیانیهای شورانگیز ضد سنتهای ایران عصر قاجاری دانست. رنسانسی در بازگشت به ارزشهای ایرانی و اعتراضی بر اندیشههای رایج ایران در سنجش با اندیشههای اروپایی..
در اواخر دوران ناصرالدین شاه روزنامههای ممنوعه که در خارج از کشور به چاپ رسیده و در داخل ایران مخفیانه پخش میشد نقش مهمی در جریان روشنفکری داشتند. به ویژه سه شخصیت مشهور میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان و طالبوف تبریزی» ادبیات مشروطه خواهی ایران را که بر پایه رنسانس ایرانی و روشنفکری بود سامان دادند. از میان این سه« میرزا آقاخان کرمانی» به ویژه با کتاب جنجالی خود «سه مکتوب» و کتابهای دیگری که در نقد تاریخ ایران داشت، تلاش کرد فلسفه تاریخ ایرانی را بنیاد بگذارد. میرزا آقاخان مقیم استانبول بود و در روزنامههای آوانگارد آن زمان یعنی «روزنامه قانون» و «روزنامه اختر» قلم میزد. او از آثار روشنفکران و فیلسوفان مدرن فرانسوی و انگلیسی به ویژه روسو، ولتر و اسپنسر بهره گرفت. آقاخان نهایتاً به دستور مظفرالدین شاه قاجار اعدام شد و شاید بتوان او را نخستین روشنفکر اعدام شده ایران دانست.
در همین دوران بود که گروههای روشنفکر در گروهها و انجمنهای پنهانی که عملا نوعی چپ محسوب می شدند متشکل گردیدند. از جمله این انجمنها میتوان به« فراموشخانه میرزا ملکم خان» ، «لژ بیداری ایران»، «انجمن آدمیت» و «انجمن ترقی » اشاره کرد. این گروهها با پخش اعلامیهها و انتشار روزنامهها افکار خود را منتشر میکردند. این گروه به لزوم اصلاحات سیستم ارضی و اداری و کم شدن نقش روحانیون از جامعه و نیز محدود ساختن حاکمان در چهارچوب قانون تأکید میکردند.
با پیروزی مشروطه خواهان و آزادی نسبی شکل گرفته در مطبوعات، روشنفکران ایرانی جایگاه اجتماعی و سیاسی خود را پیدا کرده و از همان آغاز با روحانیت و دربار به مشکل برخوردند. از جمله مهمترین این روزنامهنگاران روشنفکر میتوان به «جهانگیرخان صوراسرافیل و علی اکبر دهخدا» اشاره کرد. صوراسرافیل در جریان استبداد صغیر اعدام شد و به یکی دیگر از سمبلهای روشنفکری تبدیل گشت. از دیگر روشنفکران مؤثر در تاریخ سیاسی ایران باید به« علیقلی خان سردار اسعد بختیاری» اشاره کرد. او یکی از سه فاتح تهران جریان مشروطیت بود که به مقام وزارت جنگ و سردار سپهی رسید. او دو دوره در پاریس اقامت داشت و نهایتاً برای مبارزه با محمدعلی شاه به ایران آمده و با قشون بختیاری به تهران آمد. پس از مشروطه روشنفکران را با نام فرانسوی انتلکتوئل، و به عربی منوّر الفکر میشناختند و بعدها اصطلاح روشنفکر و تا اندازهای روشناندیش، رواج یافت. در این دوره، نگاه روشنفکران ایرانی به فرانسه بود. فرانسه به جهت آنکه درگیری مستقیمی در تحولات ایران نداشت و از سوی دیگر رقیب جدی استعمار انگلیس بود، پایگاهی برای تحصیل و اقامت ایرانیان بود. از آن زمان تا دوران پهلوی دوم، آشنایی با زبان فرانسه جزو ملزومات طبقه فرهیخته ایرانی بود و در واقع زبان فرانسوی جایگاه سنتی زبان عربی را به عنوان زبان تخصصی اهل فضل، تصاحب کرد. تقریباً همه آثار ادبیات و فلسفه و تاریخ غربی از راه زبان فرانسوی به فارسی برگردانده شد. با این حال نباید تأثیر اندیشه و فرهنگ انگلیس را هم نادیده انگاشت. چراکه اتفاقاً با توجه به پادشاهی بودن سامانه سیاسی ایران، نظام سیاسی مشروطه انگلیس که در آن پادشاه نمادین بوده و در سیاست دخالت نمیکرد، همواره الگوی فکری ایرانیان، حتی انگلیس ستیزانی چون «محمد مصدق» بود. همچنین نباید از نقش آمریکا به عنوان یک نیروی سوم در نبرد استعماری روس و انگلیس در ایران گذشت. آمریکا تا سال ۱۳۳۲ مورد احترام روشنفکران غیرچپ ایرانی بود. برعکس روسیه تزاری مهمترین دشمن روشنفکران قلمداد میشد. هرچند پس از کمونیستی شدن شوروی، روشنفکری چپ نگاهی توأم با احترام به شوروی داشت. مهمترین شخصیتهای جریان روشنفکری ایرانی پس از مشروطه« سید حسن تقیزاده، محمد علی تربیت علامه قزوینی، میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، ابراهیم پورداوود، محمدعلی جمالزاده و حسین کاظمزاده ایرانشهر» بودند که برخی از آنان به روزنامهنگاری نیز مشغول بودند و برخی از آنان در مجله ایرانشهر و مجله کاوه با یکدیگر همکاری کردند. این گروه به همراه سایر روشنفکران از جمله «حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، عبدالحسین تیمورتاش، سید احمد کسروی، فرخی یزدی، ارباب کیخسرو شاهرخ، سید ضیاالدین طباطبایی، ایرج میرزا و عارف قزوینی» چهرههای دیگر روشنفکری آن زمان بودند که نقش مهمی در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از جمله ظهور رضاشاه ایفا کردند.
س- مهم ترین خصوصیات روشنفکران مشروطیت چه بوده است ؟
ج- از مهمترین خصوصیات روشنفکران نسل اول دوران مشروطه میتوان به سه خصیصه اشاره کرد: نگاه متضاد (نه کاملاً مثبت و نه کاملاً منفی) به غرب بود. به این معنا که آنان از یکسو دستاوردهای فکری و علمی غرب را به ویژه در حوزه ساختار سیاسی و حکومت«نظام مردم سالاری » میستودند. اما از سوی دیگر به سیاستهای خارجی دولتهای استعماری غربی«مثلاً انعقاد قرارداد ۱۹۱۹» به شدت حمله میکردند. در این زمینه میتوان به اشعار« میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ملک الشعرای بهار، فرخی یزدی، و ایرج میرزا » اشاره کرد. روشنفکران در این اشعار به شدت به انگلستان حمله کردند و به ویژه عمدتاً در اشعارشان موضعی ضد انگلیسی داشتند. لبه تیز این انتقادها، بیش از همه متوجه انگلیس و روسیه بود تا دیگر دولتهای غربی « مثلاً آمریکا».
دومین خصوصیت مهم روشنفکران نسل اول دفاع از آزادی زنان و تأکید بر برابری مرد و زن و انتقاد از مناسبات رسوم و سنتهای اجتماعی و فرهنگی بود که مانع حضور زنان در اجتماع میشد. در این زمینه نیز، شاعران روشنفکری مانند« میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، عارف قزوینی، و ایرج میرزا » اشعاری در مخالفت با حجاب زنان سرودند، زیرا آن را از جمله مهمترین موانع حضور زنان در جامعه میدانستند.
سومین خصوصیت نسل اول روشنفکران در ایران که برتری آنان را به روشنفکران دوران شاه و حتی سازمان های مبارز چپ نشان می دهد ، انتقادصریح و رسمی آنان از مذهب و نهادهای مذهبی بود« بر خلاف روشنفکران و مبارزان دهه 1350که اساسا مذهب را یارغار مارکسیسم می دانستند و برخی نیز مدعی بودند مارکسیسم را از امامحسین یادگرفته اند» ، آنان به ویژه از مذهب به دلیل آمیخته شدن آن با خرافات از یکسو، و تصلب و تعصب فکری برخی از مذهبیون از سوی دیگر انتقاد میکردند. البته، در این زمینه، برخی مانند« ایرج میرزا » به مذهب و عوام مذهبی حمله میکردند، در حالیکه برخی دیگر از روشنفکران مانند« میرزاده عشقی و ملک الشعرای بهار» لبه تیغ تیز انتقاد خود را عمدتاً متوجه عوام و متولیان مذهب «روحانیون » مینمودند تا خود نهاد مذهب.
بالاخره، چهارمین خصوصیت نسل اول روشنفکران «که شاید بتوان گفت خصیصه مشترک روشنفکران ایرانی در تمام دوران معاصر بودهاست » ، انتقاد آنان از جامعه و مردم بود. آنها این انتقادها را عمدتاً متوجه آن دسته از آداب و رسوم اجتماعی و فرهنگی میدانستند که باعث عقب ماندگی ایران و مانع ترقی و حرکت سریع تر آن به سوی مدرنیته و مظاهر آن «مثل عقب نگهداشته شدن زنان» بود. در حالی که جریان چپ دوران شاه بدلیل فقد و بیگانگی تسلط بر روان شناختی اجتماعی که اتفاقا بحث اصلی ارزیابی طبقات در کنش مبارزاتی است ، کوشش داشت مردم را همچون تاج زرینی از طلا بداند که هیج ناخالصی درآن راه نداشت .شاید کتاب «خلقیات ما ایرانی ها نوشته سید محمدعلی جمالزاده »در قبل انقلاب ،« چرا عقب مانده ایم دکتر علیمحمد ایزدی» و کتاب «جامعه شناسی خودمانی نوشته حسن نراقی» در بعد انقلاب از این امر مستثنی باشند.
س- ورود اندیشه های چپ از چه موقعی در ایران صورت گرفته است ؟
ج- ورود اندیشه های چپ اساسا بعد از نبرد ایران با روسها در ایران رواج پیدا کرد، بسیاری از ایرانیان که در دوره قاجار از ایران خارج شده و در مناطقی مانند قفقاز ساکن شده بودند، به دلیل مبارزه با حکومت تزار با افکار چپ آشنا شدند. افکار چپ به علت پشتوانه مبارزه با شاهنشاهی و نظام تزاری روسیه برای آنها الهام بخش بود، از این جهت مخالفان نظام شاهنشاهی در روسیه ساکن شده، عضو حزب میشدند و از همانجا علیه نظام شاهنشاهی در ایران کار تشکیلاتی میکردند. از سال ۱۳۲۰ حزب توده به صورت رسمی تاسیس و بعنوان یک حزب چپ شناخنه می شد. مطرح شد.
شاید اولین ورود چپها «مارکسیستها » به نشر ایران، اواسط دهه دوم قرن حاضر هجری شمسی بود. در سالهای 15-1314 هجری شمسی، باهتمام دکتر تقی ارانی به اتفاقِ گروهِ موسوم به 53 نفر که بعدها همگی به زندان افتادند؛ نشریه دنیا را منتشر کردند. این نشریه ظاهراً علمی بود، اما مقالات آن با یک دید کاملا ماتریالیستی منتشر می شد. بدین معنا که بعلت نظام دیکتاتوری رضاشاهی ضد چپ، افکار ماتریالیستی را در قالب مطالب علمی منتشر می شد. ظاهرا در آن سالها برای نشرِ اینگونه مطالب؛ ناشر خاصی وجود نداشت و این آثار توسط ناشران مختلف چاپ و منتشر میشد گرچه نویسندههای مارکسیست متعدد بودند و فعّال. مثلا از سالهای 16-1315 به بعد، بزرگ علوی که از نویسندههای مارکسیست و بعدها جزو گروه 53 نفر شد و در دههی 20 هم به حزب توده پیوست، بهصورت منفرد کارهایی مینوشت و منتشر میکرد. صادق هدایت هم بعضی از آثارش مانند «حاجی آقا» یا داستان کوتاه «آب زندگانی» را در دههی 20 تحت تأثیر همین افکار متمایل به حزب توده نوشت. «حاجی آقا» همان زمان توسط دولت اتحاد جماهیر شوروی به چند زبان در کشورهای اقماری شوروی ترجمه و چاپ شد. امّا پس از اشغالِ ایران توسط نیروهای متفقین و دهه بیست بود که برای اولین بار بهطور منظم مارکسیستها در زمینهی نشر فعّال شدند. در همین دوره حزب توده هم انتشارات، هم چاپخانه و هم نشریههای متعدّد برای خودش دستوپا کرد. همچنین انجمن فرهنگی ایران و شوروی در این دوره در زمینهی نشر افکار مارکسیستی و آثار نویسندگان مارکسیست ایرانی بسیار فعال بود.
حزب توده توسط کسانی مانند« دکتر فاطمه سیاح» که اولین زن دارای دکتری ادبیات روس و تحصیل کرده مسکو و مدرس دانشگاه تهران بود؛ به همراه احسان طبری دیگر نظریهپرداز حزب توده به صدور تئوری در زمینه ادبیات میپرداختند و در این زمینه به قدری پرقدرت و نفوذ بودند که در دورهای – از ابتدای دهه بیست – بخش قابل توجهی از نویسندههای کشور را تحت تأثیر قرار دادند. درنتیجه کسانی مانند« جلال آلاحمد، ابراهیم گلستان، صادق هدایت ، احمدشاملو، سیاوش کسرائی ، نادرنادرپور، فروغ فرخزاد ، صمد بهرنگی ، سعید نفیسی ، غلامحسین ساعدی ، احمد محمود ، نادرابراهیمی ، مهدی اخوان ، شفیع کدکنی ، رضا براهنی ، محمود به آذین ، بزرگ علوی ، داریوش آشوری ، اسماعیل خوئی ، بهرام بیضائی امیرحسین آریانپور ، ، فیروز شیروانلو ، محمد قاضی ، کریم کشاورز ، امیرهوشنگ ابتهاج « سایه » و صدها نفر دیگر » یا مستقیما به حزب توده پیوستند و یا عملا تحت تاثیر آن قرارداشتند و در بخش نشریهها و انتشارات این حزب مسئولیت داشتند. بزرگ علوی هم به نوعی دیگر در این زمینه فعالیت داشت. در این میان صادق هدایت اگرچه عضو حزب توده نشد ولی عملاً شیفته و هوادار این تفکر شده بود. کمکم چپها در عرصهی نشر و تبلیغ کتاب و ادبیات بهقدرت بسیاری دست پیدا کردند به نحوی که از اوایل دههی چهل به بعد؛ انتشاراتی به نام «گوتنبرگ» را در تهران تأسیس کردند. این انتشارات مستقیماً کتابهای هدفمندِ ترجمه و چاپ شده به زبان فارسی در مسکو را وارد ایران میکرد و به فروش میرساند. بدون شک اگر نبود رسوخ فرهنگ و اندیشه چپ در ایران ما شاهد آن بودیم که امروزه هر دانش آموز ایرانی با یک جلد « حلیه المتقین » در جیب و تسبیحی در دست به مدرسه می رفت.
از تعداد ناشران چپ (چپ بهعنوان مارکسیست) هنوز آمارِ دقیقی در دست نیست و نمیتوان تعداد آنها را بیش از ناشران غیرچپ دانست اما در سالهای پایانی رژیم شاهنشاهی و سالهای اول انقلاب؛ شمار این ناشران خواه آنها که فعالیت آشکار داشتند یا مخفی؛ به شدت فزونی یافت که برخی عمر بسیار کوتاهی داشتند.
در همین دوره؛ نشر کتاب چپ با اندیشهی اشاعه این مرام و تفکر؛ بیشترین تمرکز خود را به آثار داستانی . رمان های انقلابی معطوف کرده بود. پیش از انقلاب بهندرت امکان چاپ و توزیع کتابهای تئوریک مارکسیستی در کشور فراهم بود بنابراین داستانها و رمانهایی از شوروی و کشورهای اروپای شرقی و آثاری که بویی از مرام و مسلک چپگرایانه داشتند، قسمت اعظم داستانهای موجود در بازار کتاب آن زمان را به خود اختصاص میداد. یکی از مشهورترین آنها، «مادر» مارکسیم گورکی و «دن آرام» و «زمین نو آباد» شولوخف بود. داستان «پداگوژیکی» آ. ماکارنکو؛ «چگونه فولاد آب دیده شد»، «برمیگردیم گل نسترن بچینیم»، «خرمگس» و «خوشههای خشم» از جان اشتاینبک که رنگ و بوی چپ داشت نیز ازجمله آثار داستانی همسو با این مکتب فکری بهشمار میآیند. در زمینهی کتابهای تئوریک هم، «چه باید کرد» چرنیشفسکی و از کتابهای نویسندههای داخلی که در این مسیر قلم میزدند کتابهای همچون «ورق پارههای زندان» بزرگ علوی، «از رنجی که میبریم« جلال آلاحمد، «همسایهها»ی احمد محمود و در میان کتابهایی که بعداز انقلاب نوشته شد، «مدار صفر درجه» احمد محمود و برخی از کارهای دولت آبادی مانند» کلیدر» به نوعی در همین سبک و سیاق بودند. تقریباً همه کارهای علیاشرف درویشیان مانند» آبشوران»، «از این ولایت» و «سلول 18»، نوشته های صمدبهرنگی بهخصوص در بعضی از آثارش مانند «یک هلو هزار هلو»، «24 ساعت در خواب و بیداری» و «ماهی سیاه کوچولو»، همچنین برخی از تالیفات «م. ا. بهآذین، بزرگ علوی، محمود برآبادی، فریدون تنکابنی، نسیم خاکسار، رضا براهنی، ناصر ایرانی و جمال میرصادقی در دورانی، و غلامحسین ساعدی همگی در حوزه اندیشه چپ قرار میگیرند.
س- وصعیت ترجمه کتب چپ و مارکسیستی در ایران چگونه بوده است ؟
ج- اساسا ترجمه کتب چپ در ایران پیوندی ناگسستنی با شکلگیری جریانهای چپ دارد. بنابراین در همان مقطعی که جریانهای سیاسی چپ شکل میگیرند؛ به فاصله کمی آثاری نیز که به مارکس منتسب میشدند؛ ترجمه میشوند. از این رو میشود دوران شکلگیری حزب کمونیست ایران در زمان رضاشاه و به ویژه ایجاد حزب توده ایران بعد از شهریور 1320 را سرآغاز دوران ترجمه کتابهای چپ نامید. تا قبل از این جریان، نویسندگان ما برای خودشان رسالتِ سیاسی و روشنفکری قایل نبودند اما از ١٣٢٠ به بعد است که نویسندهی ایرانی تحت تاثیر افکار چپ احساس میکند هم رسالتِ اجتماعی دارد و هم رسالت سازمانی.
درواقع ترجمه کتب مارکسیستی بیشتر جنبهی ایدئولوژیک پیدا کرده بود یعنی ترجمه این کتب متاثر از جریانهای و احزاب چپی بودند که بهدنبال شکلگیری سوسیال دموکراسی روس و بعد بلشویسم شکل گرفتند. بهعنوان نمونه، حزب توده گستردهترین جریانِ چپی بود که طول عمرش بیشتر از دیگر جریانات چپ بود، اما جزیک جلد از کتاب سه جلدی ِ «سرمایه» مارکس که آن هم توسط ایرج اسکندری ترجمه شد، یا جزوههایی چون «مانیفست کمونیسم» که بیشتر برای تبلیغاتِ حزبی ترجمه شدند تا سالهای 1350 نوشته خاصی از مارکس یا انگلس را هم ترجمه یا به بازار عرضه نکرده بودند.زیرا حزب متاسفانه بدلیل همراهی با نظام فکری حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی خودرا مسئول ترجمه صرفا اثار کلاسیک استالین و لنین « و نه مارکس و انگلس و سایرین » می دانست . البته در این میان ترجمه های محمد قاضی و کریم کشاورز و تنی دیگر از شایستهترینبرگردان های ادبی و هنری بوده است
س- نقش ادبیات مارکسیستی در ترویج افکارچپ چه بوده است؟
ج- میتوان گفت وقوفِ مارکسیسم به اهمیتِ اندیشه و هنر، وقوفی افلاطونیاست، یعنی کاملا به نقش سازنده و البته مخرب آنها وقوف دارد، اما قوای حاکم بر کشور، با ادبیات برخاسته از نگرش چپ هموراه سر ناسازگاری داشته و در راه اشاعه آن مانعتراشی کرده است. البته نه تنها در ایران، که شاید در بسیاری از کشورهای دیگر جهان هم شاهد چنین چالشی هستیم. از نگاه طرفداران این ادبیات؛ ادبیاتِ مارکسیستی، ادبیاتِ مقاومت و تهییج و افشاگری و ظلمستیزی و خرافهستیزی است و درنهایت تغییر وضعِ موجود را در برنامه دارد. طبقاتِ حاکم و به تبع آنها حاکمانِ وقت که همیشه پاسدارِ وضع موجودند. نظامهای سرمایهسالاری، چه وابسته و چه ملی، ادبیات و هنر مارکسیستی را یکی از ابزارهای فراروی به فرماسیون دیگر و نتیجتا انکار خود تلقی میکنند. نمایش چهره سرمایهداری، با همه جذابیتهای آشکار و تباهیها و زشتیهای ناپیدا، مقبولِ طبعِ بسیاری نیست و آن را دلیل بالقوه تهدیدآمیزی برای تداوم خود میدانند. این شاید روشنترین دلیلِ سرکوبِ نوشتار چپ به ویژه ادبیات مارکسیستی از سوی نظامهای سرمایهداری باشد.
تفکر اصلی حاکم بر جامعه در دوران هر دو پهلوی بر خلاف ترکیه در دوران آتاتورک« که لائیک بود» ، نوعی نگرش نیمه لائیک – مذهبی و سیاستگذاران فرهنگی رژیم پهلوی نگران بودند که نکند آثاری از این دست در جامعه پایه دیکتاتوری و سلطنت را متزلزل کند ؛ لذا این امر موجب شده ترس از آثار چپ در جامعه بصورت کابوس درآید و عملا به دامن مذهبی ها به غلطند به طوری که تا قبل انقلاب حداقل 25 هزار مسجد در ایران وجودداشته است . حالآنکه اگر پهلوی ها می توانستند با روشنگران لائیک و حتی هواداران سوسیالیسم توافق ضمنی نمایند می توانستند حداقل سرنوشتی نظیر آتاتورک را برای خودرقم بزنند. اما شواهد و عملکرد نشان داد که رضا شاه اتفاقا بخش رادیکال کسانی را که که می توانستند پایگاه لائیک را مستحکمتر نمایند نظیر« تیمورتاش ، داور، فیروز میرزا نصرت اله ، کیخسروشاهرخ و سرداراسعد بختیاری» را حذف فیزیکی و محمدرضاشاه نیز بر خلاف پدر در لباس احرام بانتظار معجزه نشسته بود .
مولفه های انتقادی که در اندیشهی چپ وجود دارد باعث میشود بخش بزرگی از افرادی که معتقدند سیاست، فرهنگ، دولت، اقتصاد باید مورد نقد و تذکر قرار بگیرد به اندیشهی چپ به چشم یک فضا و ابزار مناسب برای فعالیت سیاسی نگاه میکنند و این نگرش؛ فضای خوبی برای انتقاد در اختیار این گروه قرار میدهد. شاید یکی از دلایلی که این تفکر و کتابهای مرتبط با آن را از همان ابتدای ظهور و ورود به ایران؛ مهم و جزو تاثیرگذارترین نحلههای فکری موجود کرد؛ همین پتانسیلِ اعتراضی موجود در دیدگاه چپ باشد. کارشناسان و فعالان نشر درباره میزان استقبال و اهمیت این کتابها میگویند: اگر مقایسهای بخواهیم داشته باشیم، اینطور نیست که درحالحاضر اقبال به آثارِ چپ و کتابهای کلاسیک مارکسیستی با اختلاف قابل ملاحظهای نسبت به دیگر کارها جلو باشد. اما در هر صورت آزادیهای بهوجود آمده در ابتدای انقلاب 57 که امکانِ انتشار کتابهای متنوع را برای مدتی بهوجود آورد، نسلِ جدید و بهیژه جوانان آن دوره را کنجکاو کرد که آنها را بخوانند تا بدانند نگرشهای مختلف چه میگویند. ازجملهی این نگرشها؛ مکاتب مارکسیستی بود و در این میان؛ آثار کلاسیک این حوزه بیشتر مورد توجه قرار گرفت بطوری که کتاب مجموعه آثار لنین همرده کتاب شریعتی تیراژ 500 هزار نسخه را که در تاریخ ایران بی نظیر بود ، بدست آورد.
بررسی بعمل آمده نشان داده که علتِ اینکه در سالهای ابتدایی انقلاب از کتابهای چپ استقبال زیادی میشد و درصد بالایی در آن زمان تشنه خواندن و درک جریان چپ بودند؛ این بود که عموم مردم خاطرات و پیشینهای از جریان چپ داشتند، ولی نمیدانستند این جریان بهواقع چیست و چه جهانبینی دارد. حزب توده کتابهایی ترجمه و منتشر کرده بود که به دلیل ممنوعیتهای شدید در دورهی پهلوی، کسی از آنها خبر نداشت اما بعداز انقلاب 1357 در یک بازهی زمانی چندساله، امکان دسترسی به کتابهای چپی که در دهههای 1320 و1330 منتشر شده بود؛ پیدا شد و خیلیها با ولع به دنبال آنها رفتند. به عبارت دیگر، سالهای 1358-1357 که جامعه تشنه دانستن و فهمیدن بود و باتوجه به اینکه قبل از آن چنین فرصتهایی به دست نمیآورد؛ تیراژ عجیبی از این کتابها منتشر شد و تماما هم فروش میرفت. بعد از آن سالها کمکم چاپ و نشر این کتابها یک روند معمولی و عادی پیدا کرد و امروز تیراژ کتابهای چپ نزدیک و هماهنگ با دیگر کتابهای منتشر شده است. بهعنوان مثال در 15 سال اخیر اثر معروف مارکس یعنی «سرمایه» سه بار تجدیدچاپ شده و هر بار هم با تیراژی حدود 1500 – 1000 که کاملا مطابق با تیژاژ معمول این سالهاست و یا در سالهای اخیر جمهوری اسلامی از آنجا که اساسا گروه های مارکسیستی را خطر نمی داند و بر این تصوراست که ریشه آنها را با سرکوب خونین و اعدام های سال شصت و شصت و هفت خشکانیده بر خلاف دوره شاه اجازه نشر تقریبا همه کتب مارکس و انگلس در ترجمه های با کیفیت را صادر و این کتاب ها بصورت علنی در کتابفروشی های معتبر کشور قابل ابتیاع می باشد . ازسوی دیگر اقبال به کتابهای چپ شاید به نوعی واکنش به بسترهای آکادمیک کشور باشد. وقتی بیشتر مباحث و دروس تنها به موضوعاتی استاندارد محدود میشود که درونمایه راستگرایانه و نئولیبرالی دارند، دانشجویان هم برای مقابله به مطالعات خارج از این چارچوب روی میآورند و کتابهای چپ برایشان جداب و مهم میشود. وقتی حتی پایهگذاران این مکتب فکری مثل مارکس خیلی در دانشگاههای کشور جایی ندارند، در نقطهی مقابل و دربرابر این راستگرایی دانشگاهی، چپگرایی دانشجویی پا میگیرد.
جایگاه و اهمیت کتابهای چپ بیارتباط با جایگاه علوم انسانی در کشور نیست. اگر نگاهی به جایگاه علوم انسانی بیندازیم؛ وضعیت تفکراتی از قبیل اندیشه چپ که در ذیل علوم انسانی قرار میگیرند هم مشخص میشود. حوزه کتابهای چپ عملا بسیار گسترده است و حتی برخی آثار صرفا جامعهشناسی مانند بوردیو هم بهنوعی زیرگروه اندیشه چپ قرار میگیرند. از زمانی که دقیقترین تحلیل اجتماعی و سیاسی با تفکر مارکس آغاز شد تا زمانی که نظامِ سرمایهداری وجود دارد و بحرانهای اقتصادی و اجتماعیاش بهصورت ساختاری ادامه پیدا کند و مادام که نابرابریها و نواقص سیستم کاپیتالیسم وجود دارد، مهمترین ابزار برای تحلیل و برونرفت از این شرایط دستکم از نگاه کسانی که با دید چپ به دنیا نگاه میکنند؛ همین تفکر چپ است. حتی از دید مخالفان هم تفکر مارکس جزو مهمترین موانع برای گسترش سرمایهداری بهشمار میآید.
س- مهم ترین پایگاه فکری چپ و شعار و هدف آن در ایران کجا بوده است ؟
ج- از انجا که دانشگاه پایگاه فکری چپ در ایران محسوب می شد و با توجه به این که شاخه جوانان حزب توده بیش از 50 درصد دانشگاهها را تسخیر کرده بود . همین مسئله روی بالا رفتن تعداد عناوین کتابهای چپ در کوتاه زمان؛ تاثیرگذار بود . اساسا در ایران بیشتر شاهدِ کتابهای ماتریالیسیتی از چپها بودیم تا آثار کمونیستی، بطوری که حتی در دوره رضاخان هم که دکتر تقی ارانی مجله دنیا را منتشر میکرد، محتوای این مجله بیشتر روانشناسی و جامعهشناسی بود که با رویکرد ماتریالیستی نگارش میشد. اساسا تفکر چپ قبل از اینکه یک جریانِ ادبی و ایدئولوژیک باشد؛ یک جریانِ سیاسی و گروهی بود که توسط سوسیال دمکراتها در عصر مشروطیت به ایران آمد و در زمان رضاخان و دردهه بیست با قدرت گرفتن شوروی در ایران بهخصوص در شمال غرب؛ شمال و شمال شرق گسترش پیدا کرد.
ماهیت جریان چپ بدلیل نوآوری و عدالت جوئی در بین نسل جوان ریشه دوانده بود لذا مهمترین بخشی که میتوانست دامنهی این تاثیرگذاری را افزایش دهد؛ ادبیات داستانی بود. در نتیجه همه می دانند از سال 1320 تا پیروز انقلاب سال 1357 علیرغم همه محدودیت ها و بگیر و به بندهای ساواک نه تنها ادبیات داستانی کشور به شدت تحتتاثیر چپها قرار داشت .بلکه عملا تاتر و کانون پرورش فکری و شاعران کشور جملگی زیر پرچم چپ سینه می زدند.
کار بجائی رسیده بود که چپ بودن نوعی افتخار محسوب می شد بطوری که شخص اعلیحضرت هم فرموده بودند من چپ تر از چپ ها هستم؟!
چپ دارای یک شناسنامه تاریخی قابل قبولی در کشوری است که قراربوده مصوبات مجلس شورای ملی آن با نطر مراجع عظام تنفیذگردد که جلوداری جریان روشنفکری و روشنگری چپ مانع آن شد. مشخصات شناسنامه ای چپ در جهان امروز «برقراری عدالت اجتماعی ، از بین بردن نابربری اجتماعی- اقتصادی و جنسیتی ، برقراری توسعه پایدار محافظت شده از زیست محیط و نگهداری بوم شناختی و از بین بردن نابرابری و ایجاد فرصت های مساوی برای زنان همچون مردان و مخالف مجازات اعدام» است .
س- پیدایش چپ و راست درانقلاب ایران و این که چرا بار چپ به مقصود نرسید چه بود ؟
ج- اگر چه بررسی انقلاب 1357و چگونگی شکست ان خود کتابی است که بخش های بسیاری از آن تا کنون توسط افراد مختلف بازگو شده است اما بر خلاف نطر فرشگردی ها و سلطنت طلبان فاشیست « انها حتی لزوما مشروطه طلب هم نیستند» ، شکست انقلاب 1357 و سیطره رژیم ارتجاعی مذهبی باعث شد راست و نیروهای فاقد بینش که حاضر به هیچ مبارزه ای مگر مبارزه زیر لحافی نیستند در تمامی ادوار تلاش داشته اند که مسئولیت کلیه شکست های تاریخی کشوررا متوجه چپ و در گفتمان پلمیک نیز عموما چپ را مترادف « توده ای » تا قبل انقلاب و « توده ای – فدائیان اکثریت» دربعد انقلاب بکار ببرند. انها در قبال بسیاری پرسش ها گنگ و لال هستند مثلا اگر از انها سئوال شود چرا انقلاب مشروطیت شکست خورد؟ آن موقع که از حزب توده ایران خبری نبود. یا در حال حاضر که حزب توده ایران روی کاغذ وجود دارد پس این سوال به وجود می آید که، علت تداوم دیکتاتوری درایران چیست؟ به نظر می رسد فقدان تحلیل مشخص از شرایط مشخص و کینه ورزی عامدانه باصطلاح روشنفکران سرخورده ای که مترصد هستند نفرت و کینه های خویش نسبت به یک جریان را، در غالب تحلیل در معرض دید عموم قرار دهند. این شیوه در نهایت آگاهانه یا ناآگاهانه موجب آن می گردد که ما در تشخیص مسیر درست باز هم راه را اشتباه برویم. با توجه به وضعیت فوق العاده خطرناک کشور و منطقه، بر تمامی مبارزان است که به دور از حب و بغض ها برای رهایی ایران از استبداد مذهبی ، راه کارها و نقدهای منطقی و مستدل خویش را به جای این مقاله های کلیشه ای ارائه دهند. در وضعیتی که ما به سر می بریم خطر جنگ، فروپاشی اجتماعی، نابودی محیط زیست ، مهاجرت های گروهی و نابودی میلیون ها نفر از هم هموطنان زیر شلاق حکومت آخوندی نگرانی های جدی را به وجود آورده است. در به وجود آوردن جو ضد چپ در قالب ضدتوده ای بخش فارسی رسانه های سرمایه داری جهانی و نداهای وابسته به آن نقش مهمی را ایفا کرده اند. همه می دانند که بودجه های میلیونی بی بی سی، صدای آمریکا و رادیو فردا و اینترناشنال و .. در جهت تحقق منافع مردم ایران به مصرف نمی رسد. باید به این مهم باور داشت که این دولت ها از این طریق در صدد هستند منافع آتی خویش را حفظ کنند. منافعی که در تضاد کامل با منافع مردم ایران می باشد. نیاز مردم ایران همبستگی و اتحاد هر چه بیشتر مردم و نیروهای اجتماعی است.
جریان چپگرا نه تنها به شکل اندیشههای مارکسیستی، بلکه در قالب ادبیات رئالیسم سوسیالیستی فعالیت خود را طرحریزی میکرد. عقاید چپ قویترین عقیده در میان نویسندگان مطرح قبل از انقلاب بود. میزان پایبندی هر یک از نویسندگان به عقایده چپ متفاوت بوده است و انعکاس این تفکرات در نویسندگان مختلف و در برهههای زمانی متفاوت به یک اندازه نیست. دوران خفقان رضاشاهی اجازه هرگونه ظهور و بروز سیاسی را از نیروهای فکری جامعه سلب کرده بود اما همانطور که پیشتر هم اشاره کردم با برافتادن رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضا شاه جوان در مقطع سالهای 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 نوعی فضای نسبتا آزاد سیاسی در کشور شکل میگیرد که برگزاری کنگره اول خزب توده یکی از بارزترین نمودهای آن به شمار میآید. به گواه تاریخ، حزب توده، جریان اصلی چپ در ایران که از طرف رژیم و اعوان و انصارش حزب کمونیست هم نامیده میشد ، در همان سالها در اوج تفوّق بوده است. طی سالهای 1328-1320، که این حزب فعالیت آزادانه داشت، اعضای آن به بیش از 500 هزار نفر میرسد که برای جمعیت نه چندان آن دوران کشور شگفتانگیز است. پس از 28 مرداد 1332 و ترور مشکوک شاه، که منجر به منع فعالیت آشکار حزب توده شد و نیز دستکم تا سال 1342، که میتواند آغاز گرایش به ایدئولوژی اسلامی دانسته شود، حزب توده و به طور کلی ایدئولوژی مارکسیستی -سوسیالیستی نیروی مسلط در فضای سیاسی روشنفکری به شمار میرفته و حتی پس از پاگیری جنبش اسلامی، تا انقلاب اسلامی، شاهد ادامه تاثیر سوسیالیسم را در فضای سیاسی- اجتماعی کشور هستیم. در نهایت، با نیم نگاهی به تاریخ زندگی نویسندگان ، هنرمتدان و شاعران و متفکران مشخص می گردد تقریبا همه این گونه افراد در آن دوران، دست کم برای دورهای، از اعضا «یا هواداران حزب توده بودهاند.
نویسندگان چپ طیف وسیعی از فضای هنری و ادبی دوران پیش از انقلاب را به خودشان اختصاص داده بودند و میزان تعلق خاطر فکری و عملی آنها به موازین حزبی متفاوت بود اما بهطور قطع تشکیل کانون نویسندگان در سال 1347 نقطه عطف مهمی در بررسی جریانات و تحولات ادبی چپ در ایران پیش از انقلاب به شمار میآید.
شاید برای بسیاری جالب باشد بدانند که نخستین جلسه برگزاری کانون نویسندگان در سال 1320 شمسی بوده که در زمان نخست وزیری قوام السلطنه برپا شد. در این جلسه که با حضور طیف وسیع نویسندگان و شاعران آن روزگار برگزار شد برای نخستین بار سخنرانیهایی در انتقاد از رضاشاه ایراد شد؛ علاوه بر آن رئوس کلی تحرکات ادبی در سالهای بعد در همان جلسه به بحث گذاشته شد که سخنرانیهای فاطمه سیاح و احسان طبری در این زمینه از اهمیت بیشتری برخوردار است.پس از سرکوب و کودتای 28 مرداد 1332 مجددا در سال 1347 طی نشستی که با حضور نویسندگان متعددی در خانه جلال آلاحمد و سیمین دانشور منعقد شد، کانون نویسندگان ایران رسماً آغاز به کار کرد که سیمین دانشور، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، داریوش آشوری، اسماعیل خویی، غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی از اعضای اصلی آن بودند. نقطه عطف بعدی در تحولات کانون در سال 1358 به وقوع پیوست که تصمیم به اخراج سیاوش کسرایی، بهآذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل اعضاء تودهای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.کانون محفل فرق مختلف چپ بوده است . حتی ابراهیم گلستان هنرمند نامدار ایرانی که سالیانی پیش از حزب توده کناره گیری کرده بود فارغ از همه مسائل و مواردی که در رابطه با ایشان مطرح بوده در مصاحبه یکصد سالگی و دم آخر عمری خود بر چپ بودن و مارکسیست بودن خود و همسرش فخری گلستان تاکید داشت . دانشگاه همچنان در بسیاری از کشورها، نقطه آغاز و حتی مرکزثقل اعتراضات چپ است. در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین، مبادله افکار مردم عادی و دانشجویان در سطح وسیعی رایج است و افراد عادی میتوانند در بسیاری از مباحث روزمره و داغ با دانشجویان و محققین به بحث و گفتگو بپردازند. در ایران در دورههای کوتاه آزادی دانشگاه همیشه چنین نقشی را داشته است. از این جهت، اگر چنین آزادی و سنتی وجود داشته باشد ، این امکان وجود دارد که تا حدی شکاف تئوری و عمل ترمیم شود.در بسیاری از کشورها از جمله ایران، حکومتها طی سالیان متمادی این پیوند مردم و دانشگاه را قطع و یا محدود نمودهاند. بدیهی است وقتی در باره روشنفکران بحث می کنیم باید توجه داشته باشیم که روشنفکران یک گروه همگون و همنظر نبوده و هربخش آن نماینده فکری بخش هائی از جامعه هستند مثلا در دوره ای با روشنفکرانی مواجه بودیم که خواهان بازگشت به گذشته و بازگشت به سنتها بودند و آن موقع معروف بودند به نام« جریان هویت :یا« جریان بازگشت» که خود اینها دو گروه بودند؛ یک گروه نظیر باند پروفسور سیدحسن نصر فیلسوف و متأله سنتگرای ایرانی و رئیس دانشگاه آریا مهر و موسس انجمن شاهنشاهی فلسفه « موسسه پژوهشی حکت و فلسفه ایران » که از دربارتوسط فرح دیبا حمایت میشدند و یک گروه هم منتقد نظام شاهنشاهی بودند. تلویزیون هم در اختیار اینها بود و برنامههایی در تلویزیون بود که هر هفته آقای فردید و احسان نراقی حاضر میشدند و از برگشت به سنت دفاع میکردند که اینها البته در زمینهسازی انقلاب اسلامی نیز تأثیر داشتند.
اما درست با همین گرایش کسی مثل« جلال آلاحمد» هم وجودداشت که او در عین حال که خواهان بازگشت به سنتهای اسلامی ایرانی بود در عین حال منتقد دیکتاتوری شاه بود. یک گروه دیگری از روشنفکران داشتیم که شعر یا داستان مینوشتند اما اصلاً درگیر انتقاد از سیاست نبودند. گروه دیگری داشتیم که منتقد دیکتاتوری شاه بودند که وجه مشخصه آنان طرفداری از آزادی و دموکراسی و در عین حال جنبههای عدالتخواهانه و سوسیالیستی بود . لذا در برخورد به روشنفکران و حاملان افکار پنجاه و هفتی ها با طیف های متفاوتی مواجه هستیم مثلا در همان سالهای اول بعد از انقلاب هم باز ما گرایشهای متفاوت میبینیم مثلاً کسی مثل« احمد شاملو » که در سرمقاله کتاب جمعه با اشاره به آمدن خمینی نوشت که «بهمنی در راه است که فرهنگ را نابود میکند » یا مثلا دکتر مصطفی رحیمی که از« ولایت فقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی در آن سال هائی که کسی جرئت انتقاد نداشت» ، بهشدت انتقاد کرد و اینها همه در طیف چپ جای داشتند اگر چه متاسفانه خود چپی ها انان را راست قلمداد میکردند و تاریخ نشان داد کدامین راه به چپ و کدامین کجراه به راست بوده است؟!
البته کسانی را هم داشتیم مثل روشنفکرانی که به حزب توده گرایش داشتند و اینها حتا شعر و مدیحه و قصیده هم در وصف قد و بالای آقای خمینی سرودهاند. کانون نویسندگان ایران هم که یکی از مراکز تجمع روشنفکران ایران بود در دوران شاه مخالف دیکتاتوری بود و بعد هم همین روال را ادامه داد و میخواست شبهای شعر راه بیاندازد که نشد. بنابراین نمیتوان از یک گروه همگون و همنظر روشنفکران در انقلاب صحبت کرد. مضافا باید به این مهم توجه داشت که تأثیر اینها هم در جامعه در چه حد بوده است. آنها کتاب و نوشته و سخنرانی هم داشتند و روی افکار عمومی تاثیر داشتند. منتها برای اینکه تأثیر واقعی قلم و فکر را روی مردم در نظر بگیریم باید ببینیم که کجا و در چه مقاطعی تبدیل به یک نیروی مادی شدند. این نیروی مادی در ایران در پاییز ۱۳۵۶ در ده شب شعر انجمن ایران و آلمان به یک نیروی مادی اگر نه سراسری تبدیل شد.
از طرف دیگر «شبه مدرنيسم » نظام پهلوی آميخته ای متضاد از مدرنيزاسيون اقتصادی و اقتدار سياسی سنتی «اقتدار موروثی فاقد شخصیت کاریزماتیک » که لازمه اقتدارگرائی است بود. امری که لاجرم گروه های متضادی را به چالش خود فرا می خواند. در حالی که بخش های سنتی جامعه مدرنيزاسيون اقتصادی را تهديدی عليه منافع خود می بيند، گروه های زائيده اين مدرنيزاسيون، مشتاقانه در پی مشارکت سياسی، برچيدن اقتدار سنتی و گذار به اقتدار عقلايی «دمکراتيک » همچون پويشی طبيعی در فرايند مدرنيته بودند. با اين همه گذار از اقتدار سنتی هميشه مستقيم به اقتدار عقلانی نمی انجامد، بلکه می تواند به «اقتدار کاريزماتيک » منجر شود که عملا در ایران بدلیل « اقتدارتنفرگرا فاقد خصلت کاریزماتیک» تبدیل شده بود .این اقتدار تنفرگرای خودشیفته محمدرضاشاهی بود که باحذف روشنفکری از رسانهها و مدارس و دانشگاهها و اجازه ورود جناح های مذهبی همچون بهشتی و مفتح و مطهری به سیستم آموزشی سبب شده بود که روحانیت تنها سازمان سراسری موجود در ایران بشود که توانستند بسان حزبی که در همه اقصی نقاط کشور دارای شعبه و نمایندگی قانونی « مسجد ، حسینیه، تکیه ، هیات و.. » بوده و عملا بیشترین ارتباط را با مردم داشتند. در عین حال مردمی که نیروی اصلی انقلاب بودند مردمی بودند که فرهنگ مذهبی داشتند چرا که مماشات شاه از طریق بکارگماری عده ای از مذهبیون در نظام آموزش و پرورش و حتی آموزش عالی سبب شده بود ملت با باورهای سنتی عقب مانده خود در فرایند شبه مدرنیسم شاهنشاهی خداحافظی نکرده و آنرا بالای طاقچه اتاق هایشان برای روز مبادا نگه دارند. که آقای خمینی توانست نماینده این فرهنگ قهقرائی پنهان شده دردخمه های منازل باشد و در غیاب جریان سرکوب شده روشنفکری که ارتباط مستقیم با تودههای کارگری و زحمتکشان شهری نداشتند اکثریت نیروی انقلاب یعنی مردم تحت تأثیر فرهنگ مذهبی با برداشت روحانیت شدند.
تجربه فاشيسم در اروپا نشان داد حتی اقتدارهای دمکراتيک مدرن و عقلانی نيز می توانند در متن بحران و ناامنی، زمينه رويکرد دوباره به اقتدار کاريزماتيک را فراهم آورند. در ايران که زمينه های گفتمان دمکراتيک در آن قدرتمند نبود و ضد امپرياليسم و ضد سرمایه داری وابسته « و نه ضد سرمایه داری » مهمترين گفتمان سياسی مخالفان به ويژه در عصر جنگ سرد بود، برچيده شدن اقتدار سنتی شانس چندانی برای گذار مستقيم به اقتدار عقلانی ايجاد نکرد و زمينه رويکرد به اقتدار کاريزماتيک را با توجه به نفوذ مذهب افزايش داد. هم از اين رو انقلابی که با حضور گروه های متفاوت شکل گرفته بود هر چه جلو رفت زمينه هژمونی خمينی که نمادی از درهم آميختن اقتدار کاريزماتيک سياسی و دينی بود را بيشتر فراهم آورد و رنگ اسلامی انقلاب غليظ تر شد. و از انجا که منابع و ذخائری که در اختیار شبکه روحانیت بود به مراتب بیشتر از امکاناتی بود دراختیار روشنفکران و بقایای گروه های سیاسی بود ، آنها توانستند بر خشم مردم سوارشوند. بررسی وقایع بعد از کودتای 28 مرداد همه و همه نشان داد که دیکتاتوری شاه عملا فقط جریان روشنفکری چپ و سکولاررا نشانه رفته بود و دستگاه سرکوب اجازه نمیداد که روشنفکری ایران با مردم ارتباط داشته باشد و بنابراین خیلی از حرفها که زده شده بود هم نتوانست به مردم منتقل شود .علاوه بر این روشنفکران و روشنگران سازماندهی لازم نظیر روحانیت و تامین مالی عظیم این شبکه را نداشتند چرا که سیستم حکومتی محمدرضا شاهی با سرکوب همه سازمانهای گوناگون در واقع همه رقبای روحانیت را از بین برده بود و راه ارتباط گروه های روشنفکر و چپ و لائیک با مردم بسته بود. این یکی از مهمترین دلایلی است که روشنفکری نتوانست علیرغم آنکه درظاهر فعال مایشاء بود تاثیر عمده ای بر جهت انقلاب بگذارد لذا مقلوب و عملا دنباله روشد لذا انها که به دنبال پنجاه و هفتی ها یا مسببین وضع موجودهستند کافی است با دقت این نوشته را منصفانه مطالعه و به مصاحبه های دولتمردان و حکومتگران شاهنشاهی که در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد است مراجعه نمایند تا رد پای مسببین فاجعه چهل و چندساله اخیر را بیابند. صد البته ما بعنوان بخشی از جنبش چپ اعتراف داریم که چپ ایران از دوران رضا شاه و به ویژه دوره حکومت محمدرضا شاه بدلیل فقدان مطالعات کافی در خصوص تاریخ اجتماعی – سیاسی قرون اخیر و فرازو فرود جریان ارتجاعی شیعه از توانائی مذهب و ارتجاع سیاه همچون خود رژیم شاه غافل بوده و نتوانستند در نقد مذهب آنچنان که باید عمل نمایند در نتیجه روحانیت بر فرهنگ مذهبی مردم که پیشینه ای بیش از هزار سال داشت مثل اجدادش شیخ صفی سوار شد با این تفاوت که صفویه حدود و ثغورکشوررا گسترش و در دوره ای اقتصاد ایران را باوج رساندند ولی جمهوری اسلامی علاوه بر نابودی اقلیم زیست محیطی و بر باددادن بیش از 3000 میلیارددلار منابع ارزی طی دوران سیاه استقرار خود ، مرزهای کشورراهم در خطر فروپاشی قرارداده است. البته بودند روشنفکرانی هم که گفتند اما گفته انان یا به مردم منتقل نشد یا در هیاهوی« حزب فقط حزب اله» شنیده نشد و مردم خشم برآشفته گوش شنوای آنرا نداشتند. قدرت روحانیت و جریانات مذهبی بدلیل دسترسی به شبکه ارتباطی و مساجد و تکیهها و حسینهها و ارتباط منظمی هم که حتی با دستگاه حاکمیت داشتند « بعدا این مسائل افشا گردید» باعث شد بتوانند رهبری انقلاب را قبضه کنند. روشن بود که در شش ماه اخر انقلاب اعتراضات و اعتصابات خودجوش و خشم تاریخی مردم چنان اوج گرفته بود که هیچ نیروی روشنفکری یا فکری یا حتی روحانی جلودار مردم نبود. لذا بنطر می رسد حداقل ازهمان شش ماه دوم قدرت های بزرگ به ویژه امریکا و بخش هائی از درون حاکمیت ارتباطات پررنگی را با خمینی و باند او در جهت مهار انقلاب بعمل آورده بودند. یعنی اگر سلطنت طلبان فعلی کلاه خودشان را قاضی کنند باید بررسی کنند چه شد که حتی بخش هائی از ساواک و دفترویژه هم به مخالفان شاه پیوسته بودند که در این ارتباط میتوان به کتاب خاطرات پرویز ثابتی مدیرکل امنیت داخلی ساواک و یا مصاحبه های تیمساران شاهنشاهی در گفتگوهای با تاریخ شفاهی هاروارد مراجعه نمود. داریوش همایون سخنگوی دولت ووزیر اطلاعات وقت رژیم شاه در مصاحبه شفاهی خود بیان داشته که« بازی با ورق مذهب از روز اولی که محمد رضا شاه به قدرت رسید در جریان بوده است. از جمله آوردن ایت الله قمی از نجف به ایران که بولارد انگلیسی میرود پیش شاه که پدر شما به زحمت اینرا بیرون کرد شما چرا آوردید که شاه میگوید برای مبارزه با کمونیزم به آنها نیاز دارم». نگاهی به عملکرد مشعشانه رژیم شاه در باره مذهب نشان می دهد که بر اساس آمار ۱۳۴۱ اداره کل اوقاف، مجموع مساجد ایران با ذکر نام ۳۶۵۳ باب بوده، در حالی که در آبان ۱۳۵۲ تنها در محدوه ۲۳۳ شهر، ۵۳۸۹ باب مسجد وجود داشته است. در سال ۱۳۴۰ در محدوده خدمات شهری تهران، تعداد ۲۹۳ باب مسجد موجود بوده در حالی که گزارش آماری اسفند ۱۳۵۱ سازمان اوقاف ۷۰۰ مسجد را در تهران نشان میدهد. بر اساس یک بررسی دیگر در آبان ماه ۱۳۵۲، تعداد ۹۰۹ باب مسجد در تهران مورد شناسایی شناخته شده بود. به عبارت دیگر، در عرض کمتر از ۱۴ سال، تعداد مساجد شهر تهران در حدود ۵ برابر شده است. از سویی بر اساس نتایج سرشماری ۱۳۴۵ حدود ۴۸ هزار و ۹۰۰ باب مسجد در روستاهای ایران موجود بوده که این رقم بر اساس اظهارنظر کارشناسان امور روستایی با بازسازی مساجد نه تنها کیفیت ساختمانهای آنها بهتر شده، بلکه افزایش کمی چشمگیری را هم نشان میدهد. همچنین آمار حاکی از افزایش تعداد زائران حج در سالهای۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ دارد به گونه ای که تعداد این زائران از ۳۴ هزار و ۵۰۰ نفر در سال ۱۳۵۰ به ۷۱ هزار و ۸۵۱ نفر در سال ۱۳۵۴ رسید.ئدر دهه ۱۳۴۲– ۱۳۳۳، بر حسب موضوع تعداد ۵۶۷ جلد کتاب مذهبی در ایران منتشر شده در حالی که این تعداد در پنج ساله ۱۳۴۶–۱۳۴۲، ۷۶۵ جلد بوده است. همچنین در سه سال ۱۳۵۰–۱۳۴۸ بر حسب موضوع تعداد ۷۵۵ جلد در سه ساله ۱۳۵۳–۱۳۵۱، تعداد ۱۶۹۵ جلد کتاب مذهبی در ایران منتشر شده است. بدین لحاظ بررسی درصد کتب مذهبی منتشر شده در ایران سالها نسبت به کل کتب منتشر شده در ایران، بر حسب موضوع قابل توجه است:
در ده ساله ۱۳۴۲–1۳۳۲ مجموعا ۱/۱۰ درصد درصد کل کتب منتشر شده به مذهب اختصاص داشت. در صورتی که این نسبت در سال ۱۳۵۱ با انتشار ۵۷۸ جلد کتاب مذهبی به ۸۲/۲۵ درصد کل کتب منتشره در ایران رسیده است. همینطور، در سال ۱۳۵۲، ۷۶/۲۴ درصد(۵۷۶ جلد)، و در سال ۱۳۵۳، ۴۶/۳۳ درصد(۵۴۱ جلد) از کل کتب منتشره در ایران، کتابهای مذهبی بوده است. بر این اساس بالاترین رقم کتب منتشره در ایران بر حسب موضوع از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ مربوط به کتاب مذهبی بوده، در حالی که در ده ساله ۱۳۴۲– ۱۳۳۳ کتب مذهبی پس از ادبیات، تاریخ و جغرافی، علوم اجتماعی، مقام چهارم را دارا بوده است. از سوی دیگر، «قرآن کریم» در سال های منتهی به سال ۱۳۵۰، پرتیراژترین کتاب ایران بوده است. و هر سال نزدیک به ۷۰۰ هزار نسخه از آن تنها در تهران تجدید چاپ میشود.
در سال ۱۳۵۲ طبق یک تحقیق جامع از ناشران کتب مذهبی و غیرمذهبی در تهران کتاب «مفاتیح الجنان» در سال ۱۳۵۱، حداقل ۴۹۰ هزار تیراژ داشته است. و در همان سال طبق جمعآوری نمودارهای انتشاراتی ناشرین کتاب مذهبی در تهران و قم، حداقل ۴۰۰ هزار نسخه از رسالات عملیه مراجع تقلید چاپ و منتشر میشود.
تا پایان سال ۱۳۵۴، تنها در شهر تهران حدود ۴۸ ناشر کتب مذهبی شناسایی گردید که از میان آنها ۲۶ ناشر، فعالیت انتشاراتی خود را در ده ساله ۱۳۵۴–۱۳۴۵ با انتشار کتب مذهبی آغاز کردند.
شاه در همه دوران زمامداری خود را شیعه امام زمانی آریامهر سایه خدا و خواب دیده حضرت ابولفضل معرفی میکرد و … همکاری و پرداختن حقوق ماهانه به آیتاللهها و حوزه علمیه طلبهها و معاف کردن آنها از رفتن به سربازی و گسترش دادن آموزش و پرورش اسلامپرستی و آخوندپرستی در جامعه ایران؛ با آموزش تعلیمات دینی دوازده امامی در دبستان و دبیرستانها؛ همچنین با رواج مسجد سازی در سراسر ایران و ساختن بزرگترین مسجد شیعیان اسلامی در اروپا-آلمان- ؛ برگزاری و شرکت کردن خودش در مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی؛ همه زمینهها و راهها را برای قدرتگیری آخوندهای شیعی و شیاد باز و آزاد گذاشته بود تا سرانجام آنان با ترفند دین خدا حکومت امتظاری هزارو جهارصد ساله خودرا با خونین کردن نقشه ایران به کف بی لیاقت خودگرفتند.
شاید مهم ترین نقد به چپ کم بها دادن به نیروهای مذهبی علمدار ارتجاع سیاه بود بطوری که متاسفانه تاریخ روشن گری چپ دهه پنجاه به بعد بسیار عقب تر از تاریخ روشنگری دوران مشروطیت بود . تا انجا که سوابق مستند نشان میدهد جریان چپ حتی در زمینه جنبش شیخیه ، بابیه و ازلیان که هر سه نسبت به شیعه گری و ولایت فقیه بسیار مترقی تر بودند جز دوسه نوشته محدود که آنهم انتقادی است هیچ کوششی در جهت نقد مذهب بعمل نیاورده بود که احتمالا ناشی از نقش سازمان مجاهدین خلق درمبارزات سالهای پنجاه و عدم رنجش آنان بوده که این موضوع بنظر ما حتی در انحرافات بعدی مجاهدین و درغلطیدن رجوی به ورطه امامت وولایت تاثیر بسزائی داشته است. خمینی به عنوان یک روحانی مرتجع که مخالفت او با امپریالیسم از موضع ضد مدرنتیته ، « همچون عیدی امین » کتاب کشف الاسرار که مبانی ولایت فقیه ازآن استخراج شده را در سال 1328 نوشته و رژیم دیکتاتوری شاه می توانست با اجازه نشر آن و نقد محتوی آن از رسانه ها عملا این فکررا به طویله اوژیاس به راند اما همه هنر ساواک در توقیف کتاب ماهی سیاه کوچولوئی بود که برنده جایزه کانون پرورش فکری که فرح پهلوی رئیس هیات امنای آن بود ؟! و تاثیر آن در جامعه بسیار ناچیزتر از افکار پوسیده مذهبی بود بطوری که رضا پهلوی جا مانده از سلطنت پدر نیز در جائی گفته است من خودم ماهی سیاه کوجولورا خواندم و انقلابی نشدم _ نقل به مضمون- تو گوئی قرار بوده هرکس ماهی سیاه کوچولورا بخواند انقلابی شود آنهم شاهزاده رنگین کمانی ؟!
س – چرا روشنفکران و دانشگاهیان « پنجاه و هفتی ها» به انقلاب پیوستند؟!
ج – با اعمال دیکتاتوری سبیعانه رژیم شاه و از انجا که ایجاد هرکونه تشکل مدنی هم جایز نبود بخشی از روشنفکران و نوابغ دانشگاهی کشورکه از ارتباط مستقیم با توده های مردم و سازماندهی طبقه کارگر و سایر زحتمکشان حتی در شرایط دیکتاتوری محض عاجز بودند در دو گروه به ناچار به مبارزه مسلحانه با رژیم پرداختند که این ها سمبل پنجاه و هفتی ها محسوب می شوند
بخش اول گروه اول در سال 1342 توسط پنج دانشجوی د انشگاه تهران (بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف) به رهبری بیژن جزنی سازمان داده شد. جزنی در سال 1342 با درجه ممتاز دکترا در رشته فلسفه از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. رساله او درباره نیروهای انقلاب مشروطیت ایران بود وی همچنین کتابهای « تاریخ سی ساله» «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود؟»، «نبرد با دیکتاتوری» و مجموعه مقالاتی دیگر را تدوین کرد.
بخش دوم گروه تشکیل دهنده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را مسعود احمدزاده« دانشجوی ریاضی دانشگاه صنعتی آریامهر» و امیر پرویز پویان، دانشجوی رشته ادبیات دانشگاه ملی رهبری میکردند. در طی سالهای مبارزه سازمان فدائیان، از مجموعه 172 چریک فدایی کشته شده، 73 نفر دانشجو بودند و همچنین 43 نفر دیگر نیز فارغالتحصیل دانشگاه بودند.
گروه دوم یا سازمان مجاهدین خلق ایران با استراتژی مبارزه مسلحانه در شهریور 1344 به وسیله سه تن از دانشجویان پیشین دانشگاه تهران به نامهای محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان که فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را قانع نکرده بود، برای براندازی رژیم شاهنشاهی بنیانگذاری شد.
حنیفنژاد در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و در رشته مهندسی ماشینهای کشاورزی دانشگاه تهران تحصیل کرد. در شهریور 1350 قبل از بمبگذاری برق، در طی مدت کوتاهی 69 تن از اعضا یا هواداران سازمان مجاهدین را دستگیر کرد. از این افراد 24 نفر دانشجو، 27 نفر مهندس، 4 نفر کارمند دانشگاه، 4 نفر دبیر دبیرستان، 3 نفر حسابدار، 4 نفر استاد دانشگاه، 2 نفر بازاری و یک نفر راننده قطار بودند. به این ترتیب از ترکیب افراد کاملا مشهود است که بیش از 90 درصد افراد، دانشجویان دانشگاهی بودند.برجسته ترین دانشجویان دانشگاه های کشور نظیر مجیدشریف واقفی – بهرام آرام« از رهبران مجاهدین اولیه و پیکار» – مرتضی صمدیه بلاف – حمید تقوائی « رهبر حزب کمونیست کارگری » ، مریم رجوی« رهبر فعلی مجاهدین » ، کوهیارگودرزی ، شیوافرهمندراد- اشرف ربیعی – مسعود احمد زاده « از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق ن » -مجید احمدزاده – وحید افراخته – تورج حیدری بیگوند- علیرضا شکوهی – محمدجواد قائدی« از رهبران پیکار» – فواد مصطفی سلطانی « بنیانگذار کومله » – داریوش کائدی « از رهبران سازمان رزمندگان » – علیرضا جعفرپور از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه شریف و بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف « از بنیانگذاران فدائیان » محمدتقی شهرام « رهبر سازمان پیکار» ، محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان « بنیانگذاران سازمان مجاهدین » ، امیرپرویز پویان « دانشگاه ملی » و دکتر سیمین صالحی « اولین زن جراح ایران و از مجاهدین اولیه که بعدا به بخش مارکسیست لنیست مجاهدین پیوست » و دهها تن دیگربه شهادت مدارک تحصیلی و سوابق باقیمانده از ساواک که توسط مرکز مطالعات سیاسی رژیم جمهوری اسلامی منتشر گردیده مبارزان دوره شاه از نوابغ دانشگاهی کشور بودند که اتفاقا می توانستند مثل بسیاری عافیت طلب ها به زندگی عادی مرفه روی آورند و توانائی فکری و مدیریتی آنان بسی بیش از منتقدین امروزین جا خوش کرده در پاریس ، لندن و امریکا و اروپا بوده است .
ما پنجاه و هفتی ها می خواستیم جامعه را دگرگون کرده، روابط اجتماعی دیگری برقرار کنیم. اما خواست ما به تغییر قدرت سیاسی و مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه محدود نمیماند. ما می خواستیم فرهنگ و رفتار انسانی و برتری را حاکم سازیم اما فراموش کرده بودیم که مارکسیسم که بسیاری از ما بدان اعتقادداشتیم تاکید کرده بود در مبارزه طبقاتی امیال و آرزو تعین کننده نیستند بلکه توازن قوا و انتظارات منطقی است که باید بار انقلاب را به منرلگه مقصودبرساند . بلی ما رسما اعتراف داریم در شناخت مولفه های انقلاب و یارکشی و توازن قدرت دچار اشتباه شده بودیم و باید درآن شرایط بین بد و بدتررا انتخاب می کردیم جون گزینه دیگری وجودنداشت . بدون شک هم در صف ادم های نظام هم در بین مخالفان ملی بودند کسانی که چپ می توانست با انها یک مشارکت ملی تضمین شده را به سرنجام رساند .و یا حتی شرافتمندانه بود وقتی می دانستیم توان و توازن قدرت در جای دیگری مستقر است نیروهای خودرا از مهلکه بیرون می اوردیم و برای روز مبادا کمین می کردیم . شاید ذکر نمونه ساندنیست ها در نیکاراگوئه خالی از فایده نباشد. ساندنیست ها پس از دور اول قدرت یابی در یک انتخابات آزاد بازی قدرت را به رقیب امریکائی باختند و دانیل اورته گا – فارغ از دیدگاه های امروزین او و دارو دسته حاکم بر نیکاراگوئه – باخت را پذیرفت و نیروهای خودرا به مناطق روستائی برای کار در روستائیان و شبکه های کارگری فرستاد تا در دوربعدی انتخابات که زیر نطر نظار بین الملی برگزارشد مجددا قدرت را بدست گیرند . این حرکت نمادین ساندنیست ها بعنوان یک بزنگاه تاریخی برای چپ ها ماندگارشد . اگرچه اعتقادداریم اگر چپ ایران در قدرت انتخابات را می باخت به سادگی کنار برو نبود؟! از آنجا که سیاست امر اگرو اما و چه شد و چه نشد نیست و باید بفکر چه باید کرد باشد؟ این موضوع دیگرامروز جای بحث ندارد . آّب رفته به جوی باز نمیگردد. باید تلاش کرد مجددا جوی را پرازآب کنیم
در واقع پنجاه و هفتی ها کسانی بودند که خواستار تغییر بوده و فارغ از ارزیابی نادرست از وضع موجودکشور و توانئای تاثیرگزاری خود ، دارای این اعتماد به نفس ونیروی فوق العاده ای بودند که براین تصوربودند که قادرند این تغییر را محقق سازند. آنها می خواستند ایران در سطح کشورهای اروپایی قرار گیرد. آنها با استعدادترین جوان های کشور بوده و خواهان جامعه ای بودند که در آن هر کس بر مبنای« استعداد و لیاقتش » موقعیت داشته باشد؛ جامعهای که در آن فساد و ارتشاء و پارتی بازی ریشه کن شده باشد؛ جامعه ای که در آن از استبداد و زورگویی اثری نباشد؛ از ظلم بری باشد و عدالت بر آن حاکم باشد و تصور نمی کردند که « دیو چو بیرون رود ، دیوی مدهوش دیگری برآید » . ولی پاسداران جهل و سیاهی و تیمساران اعلیحضرت به زعامت تیمسارفردوست و عناصر ارشد ساواک برای دست نیافتن مردم و بر نیامدن فرشته عملا با دیوی مهیب دست اتحاد فشردند که تاوان آنرا عملا پنجاه و هفتی ها از فردای انقلاب تا کنون با خون بیش از سی هزار اعدامی وتیربارانی پرداخته اند. ملکه و شب بانوی خارج کشور شاید نمی داند که فقط در عرض یک هفته ای شهریورماه 1367که مادام وموسیو پهلوی در ساحل های امریکا به خوشگذرانی مشغول بودند بیش از 6 هزار مبارز زندانی که هیچ یک هم طرفدار نظام پادشاهی و سلطنت نبودند تیرباران و اعدام شدند . خازرات منتشر شده رهبران گرو های سیاسی نشان داده که در بحبوبه انقلاب و یا حداقل سال 1357 فعالین سیاسی و اپوزیسیون سنتی شاه مانند جبهه ملی، حزب توده و سایر سازمانهای چپ و مجاهد در پیروزی انقلاب عموما تعدادی حداکثر تا یکصد نفر در بهترین حالت که تا قبلا از آزاد شدن زندانیان سیاسی در آبان 1357 فاقد فعالیت تشکیلاتی مشخص بودند و دانشگاه بعنوان سنگر مبارزاتی اعتراضات جای خودرا به مساجد محلات داده بود و خود دانشجویان در مساجد تجمع میکردند چرا که به لطف ساست های شاهانه تا قبل انقلاب حداقل 25 هزار مسجد در ایران وجودداشت لذا اساسا ما پنجاه و هفتی ها علیرغم خصورفعال در خیابان ها «سرکار» بودیم و سرنخ جریانات در دست جریانات ارتجاعی مذهبی و همسنگران نظامی آریامهری و عناصری در سفارت امریکا بود که انقلاب به آنها هم رحم نکرد و تاوان خیانت به شاه و همکاری با خمینی را دریافت کردند.
س- دلایل سقوط رژیم شاه چه بود؟!
ج – فارغ از برخی منازعات شاه با کمپانی های نفتی برسر قیمت نفت که باعث شیطنت هائی از طرف انها و دولت های متبوع شان « امریکا، انکستان و اروپا» می شد اما در داقع بسیاری از اقتصاددانان، حقوقدانان، جامعه شناسان در برسی دلایل سقوط رژیم شاه بر این باور هستند که در دهه 40 13و 50 13بعلت فوران درآمدهای نفتی « ونه درآمد ناشی از کار و تولید و صادرات » رشد اقتصادی بیش از 10 درصد در سال بود . قدرت پول ملی بالا رفته و هر 7 تومان معادل یک دلار بود؛ اما آنچه باعث شد تا فعالیت اقتصادی از سوی مردم دیده نشود، خروج شاه از قانون اساسی مشروطه بود. شاه طبق قانون اساسی باید «سلطنت» میکرد نه «حکومت». شاه در عمل قانون اساسی را زیر پا گذاشت و آنچه خود میپنداشت را با دستور و فرمان دولت و مجلس تحمیل میکرد. این باعث شد نه تنها روشنفکران چپ، مذهبی و ملیگراها در برابر شاه قرار گیرند بلکه بسیاری تکنوکرات ها و بورکرات های هم همچون دکترعلینقی عالیخانی معمار اقتصادی توسعه دهه چهل و پنجاه ، خدادادفرمانفرما، ابتهاج ، صفی اصفیا و … نیز مورد غضب اعلیحضرت واقع شوند. علاوه بر آن شاه با سیاست مشت آهنین در برابر مخالفان شمشیر را از رو بست و صداها را در نطفه خفه میکرد. ساواک، منتقدان و مخالفان بهویژه دانشجویان را بازداشت میکرد و هر نوع اعتراض را برنمیتافت. در فاصله سالهای 1351 تا 1355 شدت برخورد و شکنجه به حدی زیاد شد که زندانها پر از جوانان و آزادیخواهان شد. در دهه 50 حدود 3 تا 4 هزار زندانی سیاسی در کشور وجود داشت. این زندانیان چشم اسفندیار حکومت پهلوی شدند؛ زیرا در آن زمان بیشتر دانشجویان شهرستانی بودند و وقتی بازداشت میشدند، مردم شهر و روستای آنها بهجای حمایت از شاه به ضد او میشدند. اشتباه شاه، دربار، ساواک و ارتش این بود که روی به سرکوب آوردند و میپنداشتند که بهرهگیری از «مشت آهنین» باعث بقای نظام سیاسی میشود که نشد و نتیجه عکس داد زیرا ساواک بر خلاف همتایان امریکائی و انگلیسی خود به جای شناسائی نقاط ضعف ساختاری کشور و ارائه راهکارهای برون رفت از آن به حاکمیت ، خود بازیچه دولتمردان برای تسویه حساب های درون حاکمیت تبدیل شده بود و رئیس ساواک خود به دلال معاملات زمین و تحارت تبدیل شده بود امری که در بین روسای دستگاه های امنیتی غرب بی سابقه است .
س- گفته میشود ساختار اقتدارگرائی پهلوی دستاوردهای مشروطیت را بربادداده بود. اگر امکان دارد در این باره بیشتر توضییح بدهید ؟
ج- سئوال جالبی است . از زمان مشروطه در سال 1285 هجری شمسی تا 22 بهمن 1357، 24 مجلس شورای ملی تشکیل شد. هرچند در برخی مجالس نمایندههای واقعی مردم مثل مصدق، مدرس و … توانستند وارد پارلمان شوند، انحراف خواست ها و اهداف جنبش مشروطه، مسدود ساختن آزادی های تاکید شده در جنبش مشروطه، فرمایشی شدن مجلس شورای ملی، استبداد رضاخانی، سرکوب مخالفان و کشتار مسجد گوهرشاه، کشتار آزادی خواهان و سرکوب جنبش های آزادی خواهی و …آیا ساطنت طلبان و فرگشتی ها می توانند پاسخ دهند چرا خروج رضاشاه از ایران با شادی مردم همراه شد و حتا نمایندگان مجلس درانتقاد و افشای فساد او گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند؟! حتا در زمانی که پسرش را بر تخت شاهی نشانده بودند! ما به تجربه دریافته ایم که نظام سرمایه داری نظام مطلوبی برای بشریت نیست اما همین دارای سازوکار مناسبی است که در بسیاری موارد می توان با فساد وتقلب مقابله کرد لذا در کشورهای پیشرفته و یا در حال توسعه کمتر رهبری هست که ویار زمینخواری همچون رضا شاه داراباشد. براساس اسناد موجود در پژوهشکده تاریخ معاصر، رضاخان در مدت سلطنت، 2167 روستا را تصاحب کرد، 3000 سند روستایی داشت و حدود 4500 سند باغ و مراتع و 8هزار سند ششدانگ دیگر متعلق به او بود که با مجموع اسناد دیگر در 1320 به 44 هزار سند رسید. 254585 نفر از مازندران تا خوزستان رعیت املاک رضاخان بودند و درآمد سالانه او به ارقام نجومی میرسید که بخش زیادی از آن به حساب بانکی وی در لندن واریز میشد. براساس همین اموال، این شاه کاسب هنگام سقوط بیگمان ثروتمندترین مرد جهان بود. با وجود از میان رفتن استقلال، غلات و کشتار مردم و سلب عزت ملی توسط بیگانگان، مردم از سقوط رضاخان خشنود و دربراندازی رضاخان با روس و انگلیس همداستان شدند و این موضوع چنان عریان بود که رضاخان تا واپسین لحظه حیات، به گفته علی ایزدی، از آن نالان بود.این در حالی بود که همتای ترک او آتاتورک در زمان مرگ فقد ثروت و دارائی بد و هرآنجه داشت را نیز بدولت بخشید !! خبرنگار «نیویورکتایمز» در 9 سپتامبر 1941م/ 18 شهریور 1320، درباره واکنش مردم ایران به براندازی وی، از مشهود بودن احساسات ضد شاهی مردم سخن گفته است. با جامشینی محمدرضاس جوان و اوصاع کشور و برآم دنیروهای سیاسی از شهریور 1320 تا کودتای 1332 نوعمی دمکراسی ناقص در کشور جریان داشت اما با قدرت گرفتن شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332، شاه از طریق دربارو ارتش در چینش نمایندگان مجلس نقش کلیدی ایفا میکرد، بهگونهای که مردم احساس میکردند در پارلمان نماینده ندارند، لذا از حاکمیت رویگردان و سرخورده شدند و به انقلاب روی آوردند. یکی از خواستههای مبارزان راه آزادی و عدالت برگزاری انتخابات آزاد بود که نظام سلطنتی به آن تن نداد و راه اصلاح را از درون بست. دقیقا مشابه همین مشکلی که امروز جنبش مهسائی را باعث شده است . اگر شاه آزادی میداد و انتخابات آزاد را میپذیرفت و مطابق قانون اساسی سلطنت میکرد نه حکومت، می توانست با اعمال برنامه های توسعه سیاسی – اقتصادی همزمان ماندگار شود اما او وقتی ناچار قبول کرد که تن به اصلاحاتبدهد که کاروان انقلاب به راه افتاده بود لذا نظام پادشاهی و سلطنت فروریخت و خودش هم آواره شد. خشک مغزی شاه همین بس که اگر تا قبل از شهریورماه و مراسم عاشورا وتاسوعا تن به انتخاب بختیار یا هریک از سران جبهه ملی می داد احتمال مصالحه با جنبش وجودداشت و اگر چه در سیاست بر اما و اگر و شاید نتوان نشست اما اگر چنین رخدادی بوقوع می پیوست چپ وظیفه داشت از دولت غیرنظامی بختیار در مقابل امواج توفانی مذهب طرفداری می کرد. البته همین خشک مغزی به وجه شدیدتر در خامنه ای و حکومتگران فاسدش که صد پله غارتگر و فاسدتر و ظالم تر ار ازشاه هستند وجودداشته و سرنوشت محتومی برای رهبران جمهوی اسلامی ورق خورده که به زودی کتاب آن به پایان خواهدرسید . شاه همچون سایر خودمامگان که ترشحات هورمونی آنان نیز نیز در وادی خودکامگی است دچار تصورات و توهمات مالیخولیائی شده بطوری که وقتی سرمقاله سپتامبر ۱۹۷۵ (مهر 13۵۴) نیویورک تایمز که اوضاع مملکت را رو به انفجار و آینده رژیم او را تیره میدید به عـَلم گفت «پدرسگ نوشته من مثل لوئی چهاردهم هستم. لوئی چهاردهم مغز ارتجاع بود. من لیدر انقلابم.» . و یک ماه بعد وقتی همین روزنامه نیویورک تایمز شرحی نوشته که روشنفکران ایران خواستار تحولات عمیق و اساسی در اجتماع ایران هستند. شاهنشاه خندیدند و فرمودند« این پدرسوخته حرف های بچههای ما را در کنفرانس اَسپن که تحت ریاست علیاحضرت شهبانو در شیراز تشکیل شده بود گرفته و باز به رخ ما میکشد. روشنفکرا کدام گهیاند.» .- خاطرات علم – منظور نیویورک تایمز از «روشنفکران ایران » دانشجوها و متخصصانی عمدتاً در آمریکا بود که میگفتند شاه عدهای اهل لفتولیس و تملق را به مناصب میگمارد. از همین رو دوستان آمریکاییاش معتقد بودند بهتر است درسخواندههای مترقی نسل جدید را در اداره مملکت دخالت دهد. پاسخش این بود « برای دکترمهندس ایرانی که با قاشق نقره هم عسل دهنش کنی با نهاد سلطنت و با شخص من مخالف است پارتیبازی نکنید؛ مشخصاً بگویید چه برنامهای توصیه میکنید تا ترتیب انجامش را بدهم» .تاریخ نشان داد که شاه زمانی که ناچار کناره گرفت مملکت را به دست نیروهای خیابانی و ارتجاع سیاه رها کرد. می توان گفت با این کارش هم پایان دودمان خودرا اعلام و هم از طبقه متوسط انتقام سختی گرفت .
س- بسیاری از سلطنت طلبان رضاشاه و محمدرضا شاه را پیروان کمال آتاتورک بنیانگذار ترکیه نوین می دانند. آیا واقعا این مقایسه درست است؟
ج- رهبران کشورهای اقتدارگرا نظیر روسیه، چین و آلمان و تا حدودیترکیه اتاتورم شخصیت های کاریزماتیکی بودند که بر بال این وجه توانسته بودند مدتها بر گرده مردم سوار شوند در حالی که نه تنها شاه بلکه رضاه شاه هم علاوه بردست داشتن در فساد مالی « که آتاتورک در فساد دست نداشته است » بر خلاف مصطفی کمال آتاتورک فاقد شخصیت کاریزماتیک بودند اگرچه هردو اقتدارگرا و بخشی از اصلاحات اجتماعی – اقتصادی را راهم انجام داده بودند. اما آتاتورک بر خلاف رضا شاه افسری تحصیلکرده و دنیا دیده که بزبان خارجی هم مسلط بود ترکیه را به ملتی سکولار و صنعتی مدرنسازی کرد. آتاتورک از نظر ایدئولوزیک سکولاریست و ملی گرا بود در حالی که رضا شاه اساسا لائیک نبود. آتاتورک بهواسطه دستاوردهای نظامی و سیاسی خود، بهعنوان یکی از مهمترین رهبران سیاسی قرن بیستم شناخته میشوددر حالی که ارتش رضا شاه و خوداو دو روزهم در برابرمتجاوزان نتوانستند مقاومت کنند .از طرف دیگر اتاتورک ادمی با فرهنگ بود که بر خلاف رضا شاه که اساسا با تشکیلات سیاسی بیگانه بود با تشکیل حزب و با تشکیل دولت موقت درآنکارا نیروهای اعزامی متفقین را شکست داد و به این ترتیب در آنچه که بعداً جنگ استقلال ترکیه یاد میشود، پیروز شد. او سپس به انحلال امپراتوری عثمانیِ ضعیف اقدام و بهجای آن، جمهوری ترکیه را بهطور علنی اعلام کرد. بهعنوان رئیسجمهور جمهوری تازهتاسیس ترکیه، آتاتورک یک برنامه جامع اصلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را با هدف نهایی ساخت یک دولتِ ملی مدرن، مترقی و سکولار آغاز کرد. او آموزش ابتدایی را رایگان و اجباری کرد و هزاران مدرسه جدید را در سراسر کشور افتتاح کرد. او همچنین الفبای ترکی مبتنی بر لاتین را مرسوم کرد که جایگزین الفبای قدیمی ترکی عثمانی شد. زنان ترک در دوران ریاستجمهوری آتاترک از حقوق مدنی و سیاسیدبرابر برخوردار شدند. خصوصاً، به زنان در انتخابات محلی ۱۹۳۰ و چند سال بعد، در سال ۱۹۳۴، حق رای همگانی -آنهم در کشوری که تا مدتی قبلش امپراطوری اسلامی جهانی نامیده میشد- کامل داده شد. لذا قیاس رضاشاه با آتاترک قیاس مع الفارغ و نوعی توهین به اتاتورک است.
س- گفته میشود شاه دچار توهمات سیاسی – اقتصادی در باره ایران شده بود که همین توهمات ریشه سلطنت پهلوی را بر بادداد؟ آیا این گفته درست است ؟
ج- اصولا بخشی از زندگی افراد می تواند با توهم و یا حتی خودشیفتگی همراه باشد اما چنانچه این دوخصلت در افراد نهادینه شوند عملا نوعی مرض به همراه خواهدداشت . افزایش یکباره قیمت نفت و دسترسی شاه به منابع نفتی که نوعی رانت محسوب میشد اورا در این توهم فروبرده بود که با توجه به موفقیت رژیم در پیش برد رفرمها و خلع سلاح کردن سیاسی نیروهای اپوزیسیون، موفقیتهای اقتصادی، گسترش اقشار متوسط و بالا رفتن سطح زندگی آنان، گسترش یافتن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و بالارفتن سطح علمی و برخی امکانات رفاهی و تفریحی برای دانشجویان، رژیم در موقعیتی است که در یک دوران طولانی قادر به کنترل جامعه و خاموش کردن هر حرکت اعتراضی و پیشبرد برنامههای خویش است.غفلت شاه و دستگاه پلیسی او از فقدان آزادی های سیاسی به ویژه طبقه متوسط نوظهوری که خواستار اراده سیاسی در قدرت و تشکل های سیاسی بود . آنچه از چشم ساواک وتحلیلگران پنهان بود، نطفه بندی جنبشی کاملا متفاوت از گذشته در میان دانشجویان و روشنفکران ایران بود. جنبش در جایی در حال نطفه بندی بود که به نظر میرسید نقطه قوت رژیم باشد. اقشار متوسط و روشنفکران و دانشجویان بیش از سایر اقشار از رفرمها بهره گرفته بودند. آنان در حال رشد بودند و سطح زندگیشان ارتقا یافته بود. اما ساختار بسته سیاسی، فساد و تبعیض در درون هیات حاکمه و بالاخص عدم مشارکت این اقشار در قدرت سیاسی مانع آن شد که آنان به پایگاه و مدافعین رژیم تبدیل شده و فاصله تاریخی آنان با حاکمیت کاهش یابد.در حالی که در دوران اتاترک بدلیل بازیابی قدرت طبقه متوسط هم جنبش دانشجوئی و هم جنبش طبقه متوسط بویژه زنان و نظامیان پایگاه اتانرک برای کسب قدرت فائقه شدند.
س- چرائی تعارض بنیادین دانشگاه و جنبش دانشجوئی با شاه چه بود؟
ج- اگر چه بهره مندی از درآمدهای نفتی باعث شده بود روشنفکران و دانشجویان ایران در موقعیتاقتصادی بهتری قرارگیرند اما آنان بهمراهی طبقه متوسطه نوین خواهان موقعیت نیرومندتری در ساختارسیاسی- اجتماعی هم بودند. زیرا آنان اعتماد به نفس داشتند و خواهان نفی نارساییها بودند. جنبش رادیکال روشنفکران و جوانان ایران از نیمههای دهه چهل بر این بستر شکل گرفت. شکل گیری این جنبش با اوج گیری جنبش دانشجویی روشنفکری در اروپا و آمریکا همزمان است. جنبش جهانی روشنفکری و دانشجویی در آن دوره، موضوع بررسی بسیاری از تحلیلگران بوده است. بخش بزرگی از این تحلیلگران رشد اقشار متوسط و تغییر ترکیب دانشجویان در آن سالها را عامل عمده شکل گیری این جنبش می دانند. مطابق این نظر تا قبل از جنگ دوم و در سالهای اولیه پس از جنگ عمدتا فرزندان اقشار ثروتمندتر جامعه امکان مییافتند که به دانشگاه راه یافته و به درجات عالی تحصیلی نائل آیند. چنین کسانی در خانواده خویش یگانگی با نظم موجود را فراگرفته و حداکثر مایل به اصلاحات و رفرم در آن بودند.
در سالهای دهه شصت این امکان برای بخش بزرگی از فرزندان اقشار غیر ثروتمند جامعه فراهم گردید که به دانشگاهها راه یابند. اینان کسانی بودند که در سالهای دشوار پس از جنگ متولد و در دوران تحولات اجتماعی گسترده این سالها بزرگ شده بودند و به دلیل موقعیت اجتماعی خانوادههایشان با نظم موجود یگانگی نداشتند. آنان خواستار تغییر بودند و موقعیت نوین اجتماعی به آنان این شخصیت و اعتماد به نفس را میداد که در جهت این خواست خود حرکت کنند واین، عامل عمده شکل گیری جنبش جوانان و دانشجویان در اروپا و آمریکا در این سالها بود. شرایط سیاسی آن دوران مثل جنگ سرد، پیروزی انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، انقلاب الجزایر، جنگ اعراب و اسراییل و حوادث سیاسی از قبیل قتل مارتین لوترکینگ و… عواملی بودند که بر بستر آن عامل پایه ای بر چگونگی روندها و خصوصیات این جنبش موثر گردید.این عوامل به درجاتی بیشتر در ایران صادق بود . تعداد دانشجویان در این سال ها به شکل تصاعدی افزایش یافت. دانشجویان دیگر چون گذشته بخش کوچکی از جوانان ایران نبودند. اکثر خانوادههای ثروتمند ترجیح میدادند که فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا و یا آمریکا بفرستند.
قدرت حرکت عمومی جوانان در این کشورها، بخش بزرگی از این گروه دانشجویان را نیز تحت تاثیر قرار داد. بسیاری از آنان در کنار دیگر دانشجویان ایرانی مقیم خارج به فعالیت های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور که معروف به «بزرگترین تشکیلات ضد حکومتی و غیرمسلح در جهان» بود جذب شدند.آیا برای سلطنت طلبان و اوباشان فاشیست خارج نشین هیچگاه این پرسش مطرح نشده که چگونه تقریبا هر جوان ایرانی که در سالهای پس از 1340 جهت ادامه تحصیل بخارج اعزام شد سر از کنفدراسیون در آوردند. مگر نه آن بود که خشم عموم مردم که از فردای کودتای ننگین 28 مرداد در شکل اعراضات دانشجوئی تا بحبوبه انقلاب در اشکال مختلف در ایران و خارج متبلورشده بود دقیقا نظیر همین اعتراضات کنونی اپوزیسیون خارج کشور که نماد آن تظاهرات یکصدهزارنفری برلین بود. ما بطورمشخص در دوسوی تاریخ مبارزاتی با یک وجه اساسی که همانا برقراری آزادی و دمکراسی است قرارداریم پس شکوائیه شما عزاداران بیل چیست ؟!
اکثریت قریب باتفاق دانشجویانی که در این سال ها به دانشگاه راه مییافتند از طبقات متوسط و غیر ممتاز جامعه بودند. در ایران بیگانگی با حکومت به دلیل استبدادی و ماوراء قانون بودن حاکمان همواره عمیقتر و گستردهتر از اروپا بوده است. در دوران پس از انقلاب نیز کشور ما با تغییرات عمیق مشابهی مواجه گردید. تعداد دانشجویان پس از انقلاب حداقل حدود 25 برابر شده و مراکز عالی تحصیلی« فارغ از کیفیت آموزش » تا شهرهای کوچک گسترش یافته اند . جمعیت زنان کشور از کل جمعیت سال 1357 کشور بیشتر شده « حدود 43 میلیون نفر» و نقش زنان در حیات اجتماعی افزایش و تعداد زنانی که تحصیلات عالی دارند بالغ بر هفت میلیون نفر است و نسلی پا به عرصه حیات اجتماعی گذاشت که بدلیل آنکه دوران زوال امید، شکست و سرخوردگیهای پس از انقلاب را تجربه نکرده اعتماد به نفس قابل ملاحظه ای دارد . این ویژگی ها در شرایطی که ایدهها و آرمانهای متفاوت با آندوران در ایران و جهان حاکم است، شکلدهنده جنبشی با سیما و خواستههایی متفاوت یعنی دوم خرداد و جنبش سبز و اخیرا جنبش مهسائی گردید.
س- نقش پنجاه و هفتی ها در جنبش مهسائی – زینائی چه بوده است ؟!
ج-اگر پنجاه و هفتی ها را نسلی بدانیم که در انقلاب 1357 مشارکت داشتند « نه آنان که در سال 1357 دنیا آمده اند» انها نسلی مصداق خسرالدنیا و الاخره بوده اند و همچون مرغ در عزا و عروسی قربانی شده اند. زیرا این نسل علیرغم انکه می توانسته در قبل انقلاب از نعمات اقتصادی استفاده کند بعلت دیدن نابرابری های اجتماعی – سیاسی و مبارزه با خفقان در آن رژیم یا زندانی یا کشته شدند و در بعد انقلاب هم که مسئولیت های خودرا ناتمام انگاشته بودند مجددا به پیکار با رژیم جمهموری اسلامی برآمدند و قریب سی هزار تن آنان کشته و بسیاری نیز رنج زندان های دهه شصت را با زخم شلاق در تن یا به زندگی غیرعادی در داخل پرداخته و یا ناچار به مهاجرت شدند لذا اگرقرار برمطالبه گری از جکوکت باشد این نسل همیشه مطالبه گر بوده است . اما بسیاری از همین نسل در این سالل ها تلاش نموده اند هیزم انقلاب باشند تا مشعل خیزش خاموش نگردد لذا با اولین طلیعه جنبش مهسائی علیرغم تقاطع نسلی بین جوانان مبارز کف خیابان با نسل پنجاه و هفتی اما بنا بر رسالت بازمانده از سال 1357 و از انجا که بسیاری از نسل مهسائی فرزندان و وارثان نسل پنجاه و هفتی بوده که مشخصه آن شعارهای تطاهرات و مبارزات جوانان برومند و اقوام مختلف در کردستان و بلوچستان و اذربایجان بوده است . پنجاه و هفتی ها با درس گیری از انقلاب به سرقت رفته 1357 برآن شدند تا با مشارکت در مبارزات مردم بهرطریق ممکن و اشاعه تاکتیک های مبارزاتی جنبش را از دستبرد فرصت طلیان که این بار ظاهرا در قامت کت و شلوار و کراوات درآمده اند مصون دارند و توانستند شعار «مرک بر ستمگر ، چه شاه باشه ، چه رهبر» و « نه شاه نه شیخ نه سردار، مرگ بر هرچی ستمکار» به عنوان شعار محوری در تظاهرات ها جا بیاندازند تا مرز بین انقلاب و ضد انقلاب مشخص و صف انقلاب و خواستاران برچیدن اساس حاکمیت استبدادی را از دلالان خارج و داخل کشور که منظر معامله بر روی منافع ملی و سوداقتصادی هستند جداسازند. اگر ما پنجاه و هفتی بتوانیم فقط همین دوشعاررا محور مبارزات مردم قراردهیم بخشی از مسئولیت های فراموش شده سال 1357 خودرا انجام اده ایم و ما شک نداریم نسل مهسائی بر اساس تجربه خونین خود دیافت که پیروزی جنبش در خیابان ها وقتی عملی و محقق خواهدشد که صف پرتوان کارگران و جنبش معلمان و زسایر زحتمشکان را با صف خود یکی نماید و این امری است که بدون شک انجام خواهدکرفت و لانه مورپگان را آب خواهدبرد .
س- نسل جوان حاضر با توجه به مشکلات ناشی از ستم سیاسی – اقتصادی جمهوری اسلامی در چی یک مقایسه غیر همزمان بین رژیم شاه و رژیم فاسد ملایان براین تصوراست که شاید نسل پنچاه و هفتی ها در تقابل با شاه تند رفته باشند ! آیا می توان مستندات و مدارکی دال بر فساد سیاسی و خفقان آن دوران به این نسل ارائه داد تا دچار خودفریبی تبلیفات رسانه های فرشگردی ها نشود؟
ج- خوشبختانه ما درعضر انباشت وفوران اطلاعات بسر می بریم و امروز هر کنشگر سیاسی با کمترین زمان می تواند از طریق جستچوی اینترنتی به بسیاری اسناد و مدارک دوران مشروطیت تا کنون دست یابد. از انجا که مما هم در جریان ارتباطات درون جامعه به افراد حتی صادقی برخورد می کنیم که اطلاعات چندانی از وصعیت سیاسی- اجتماعی دوره شاه ندارند و بعضا تحت تاثیر تبلیغات کاذب رسانه های عموما فرامرزی نیز قرار دارند توصییه داریم همه علاقمندان به آینده این انقلاب و خطه ایران زمین که مجموعه مصاحبه های پروژه تاریخ شفاهی ایران را که در یوتیوب بسادگی قابل دسترس است را حتما مطالعه کنند . این مجموعه ارزشمند هم نوشتاری و هم شنیداری و حاصل چندین سال تلاش یکی از ایرانیان شرافتمند بنام احمد لاجوردی است. پروژه تاریخ شفاهی ایران نام برنامهای برای مصاحبه با عدهای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی داشتهاند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. مصاحبهها عمدتاً توسط لاجوردی و دیگر همکاران او انجام شدهاست. در مجموع با ۱۳۴ نفر که عموما عناصر اصلی و رده بالای رژیم شاه بوده اند مصاحبه شده که شامل مصاحبه با داریوش همایون « روزنامهنگار و وزیر سابق اطلاعات»، محمود فروغی« مشاور ولیعهد سابق ایران رضا پهلوی »، سپهبد محسن هاشمینژاد« فرمانده سابق گارد جاویدان» ، مهدی آذر« از رهبران جبهه ملی» ؛ مسئولین سازمان مجاهدین مسعود رجوی «رهبر سازمان مجاهدین خلق » ؛علیرضا محفوظی « از چریکهای فدایی خلق» ، فریدون کشاورز« از رهبران حزب توده» مصطفی لنکرانی ، سرلشکر حسن علویکیا« معاون سابق ساواک» و سرتیپ منوچهر هاشمی « مدیر استانی و رئیس بخش ضدجاسوسی ساواک» ، دریادار احمد مدنی « فوزیر دفاع جمهوری اسلامی » ، ابوالحسن بنیصدر«نخستین رئیسجمهور ایران » ،محمدعلی مجتهدیگیلانی « مدیر دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف» ، مظفر بقایی کرمانی« نماینده سابق مجلس شورای ملی و دبیرکل حزب زحمتکشان ملت ایران » ، شاپور بختیار« آخرین نخست وزیر حکومت شاهنشاهی» ، سپهبد حاجی علی کیا« رئیس اداره دوم ارتش شاهنشاهی ایران» ، ارتشبد حسن طوفانیان، «مشاور عالی تسلیحاتی ستاد بزرگ ارتش داران -رئیس سازمان صنایع نظامی» ، محمد فروغی« فرزند محمد علی فروغی -آخرین نخستوزیر رضا شاه و اولین نخستوزیر محمدرضاشاه» ، امیر تیمور کلالی « رئیس ایل تیموری، نماینده مجلس شورای ملی، وزیر کشور و سرپرست شهربانی کل کشور در زمان حکومت ملی» جعفر شریفامامی « رئیس مجلس سنا – نخستوزیر حکومت شاهنشاهی» ، مهدی حایری یزدی استاد فلسفه و فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم» ، محمد یگانه «رئیس کل بانک مرکزی – وزیر دارایی – وزیر مسکن و آبادانی – وزیر مشاور »،علی امینی« وزیر دارایی – نخستوزیر سال ۱۳۴۰ الی ۱۳۴۲ » ، عبدالمجید مجیدی «وزیر مشاور- رئیس سازمان برنامه و بودجه» ، سلطان حمید میرزا قاجار« فرزند ولیعهد ایران در زمان قاجار»، میرزا حسن خان قاجار، کریم سنجابی « اولین وزیر خارجه دولت موقت- رهبر جبهه ملی ایران – نماینده مجلس شورای ملی دوره اول پس از انقلاب »، اردشیر زاهدی « وزیر امورخارجه دوره شاه » می باشند . در پایان برای اطلاع چوانان پاک نهاد این مرزو بوم که شاید آنان نیز در این پروا باشند که چرا شاه سقوط کرد و چرا ما پنجاه وهفتی ها هم خواستار سرنگونی رژیم سلطنت بودیم بریده های مصاحبه های تنی چند از کارگزاران رژیم شاهنشاهی را که خارج نشین و بدور از فشار و تحمیل صورت گرفته به نقل از تاریخ شفاهی هاروارد نقل می کنیم تا جوانان مبارز کشور بدانند فرشگردی ها و ساواکی های سر از دخمه درآورده نیز نظیر رژیم جمهوری اسلامی دشمن مبارزات مردم بوده و درصدد بیراهه کشاندن مبارزات مردم به بیراهه استبدادی دگر هستند غافل ازآنکه « آن ممهرا لولو برد» و «خربرفت و خربرفت و خربرفت » .
اینها اصرار دارند که به همگان ثابت کنند که ایرانی نه دموکراسی میخواهد، نه میتواند و نه لیاقت انرا دارد. ج.ا. با آنها موافق است.
منابع: خلاصه موضوع نقل به مضمون – علی امینی نخست وزیر ۱۳۴۱
می گویند مشروطه برای کشوری مثل ایران عملی نیست هر که بیاید دیکتاتور میشود. حالا خود این دیکتاتور کیه؟! نابغه است؟! خود این کسی که میخواهد حکومت کند و میگوید این مردم قابل نیستند این خودش کیه؟! اطرافیانش کیا هستند؟! کیا به اینها خدمت میکنند؟! اینکه بهش بیشتر تملق میکنه؟!… دنبال راه حل های ساده میگردند و حاضر نیستند کمی فکر کنند. پنجاه سال حکومت پهلوی بهترین فرصت (برای اموزش و تمرین قانون و دموکراسی) بود بشرط اینکه اعتقاد باشد…. فرق قلدری با اتوریته قانونی، اشاعه فرهنگ فحاشی و بی ادبی، استفاده از حربه های ناجوانمردانه برچسب زنی، بی انصافی…
جعفر شریف امامی
دو دوره نخست وزیر ایران و رئیس مجلس سنا به مدت پانزده سال
نوار چهارم: https://mps.lib.harvard.edu/sds/audio/460352454
دقیقه ۲۳ الی ۳۰ طرف اول نوار چهارم و دقایق اولیه طرف دوم نوار: اوایل در هیئت دولت تصمیمات با مشورت جمعی گرفته میشد، همه از کار یکدیگر اطلاع داشتند و در توفیق کار یکدیگر و کابینه احساس مسئولیت میکردند. قانون هم همین را قید کرده. در دولت رزم آرا وزیری بدون اطلاع دیگر وزرا اقدامی انجام داد که در نتیجه آن شریف امامی و سه وزیر دیگر در اعتراض دسته جمعی استعفا کردند. اما این رویه بتدریج تغییر کرد بطوری که در اواخر دوره شاه وزیران عموما حتی از کار یکدیگر خبر نداشتند. نادیده گیری قانون اساسی از زمان نخست وزیری هویدا و خصوصا پس از افزایش یکباره درآمد نفت افزایش یافت در حالیکه زمان رضا شاه حتی برای ارسال ۵ پوند به دانشجو هم باید حسابرسی میشد. پس از افزایش درآمد نفت آنقدر سفارشات زیاد شد که فقط یک میلیارد دلار جریمه دیر کرد ترخیص کالا از کشتی در خرمشهر پرداخته شد.
مصطفی الموتی – مصطفی الموتی شش بار نماینده مجلس شورای ملی و یک بار عضویت مجلس مؤسسان و عضو هیئت رئیسه مجلس مؤسسان سوم و نیز مجلس شورای ملی، لیدر پارلمانی حزب ایران نوین و بعدها رئیس گروه پارلمانی حزب رستاخیز در مجلس.
دقیقه ۲۹ می گوید- روزی که تشکیل حزب حکومتی رستاخیز و انحلال بقیه احزاب توسط شاه اعلان شد ابدا هیچکس از چنان فکر و برنامه ای خبر نداشت از جمله هویدا و آموزگار و شریف امامی اظهار بی اطلاعی می کردند. این درحالی است که اینها باید میرفتند و وجود انرا برای مردم وحزب خود و خبرنگاران توجیه میکردند «اما شرایط کشور طوری بود که غیر از تائید واکنشی نمیشد نشان داد آقای داریوش همایون اظهار خوشحالی میکردند».
دقیقه ۴۳ الموتی میگوید- هویدا نخست وزیر در واقع مجری خاص دستورات اعلیحضرت بود. ایشان شرفیاب میشد یادداشت بر میداشت و در اتوموبیل همانها را ابلاغ میکرد تا به نخست وزیری برسد کارها در حال انجام بود و زنگ میزد و به اعلیحضرت اطلاع میداد علت دوام آوردنش در آن مقام هم همین بود.
از دقیقه ۴۸ الموتی توضیح میدهد- که لااقل از زمان حادثه قم و تبریز هیچیکس نمیدانست در کشور چه میگذرد: نه وکلا ، نه وزرا، نه نخست وزیر و نه حتی ساواک!
هولاکو رامبد -هولاکو رامبد نماینده دورههای ۱۹ الی ۲۴ مجلس شورای ملی از طوالش لیدر و سخنگوی اصلی حزب مردم در مجلس.
https://mps.lib.harvard.edu/sds/audio/460210573
دقیقه ۱ – شاه خود را مدیون امریکا میدانست .برخلاف چیزی که امریکایی ها شایع کرده بودند وقایع ۲۸ مرداد عموما داخلی بود اما در ذهن اعلیحضرت اینطور شکل شده بود که دیگران موثرتر بودند.
دقیقه ۴- دلیل دشمنی مردم با دستگاه: حلقه معیوب مجلس-دولت-شاه
دولت در انتخابات دخالت میکرد و مردم هم از زمان رضاشاه به ان عادت کرده بودند اما منصوبان دولت که این لیستها را فراهم می کردند بجای افرادی که در محل دارای حسن اثر باشند افراد نابابی که به سود خودشان کار کنند را انتصاب میکردند که این باعث بی اعتقادی و دشمنی مردم محل نسبت به دستگاه میشد. اما حتی به حرف همان افراد انتخاب شده هم گوش داده نمیشد. همه متصدیان (دولت) برای منافع خودشان به شاه وانمود میکردند که دخالت اینها (نمایندگان مجلس) برای مخالفت با مقام سلطنت است. انزمان نمیشد با نظر اعلیحضرت مخالفت کرد چون هر مخالفتی بحساب مخالفت با سلطنت گذاشته میشد.
دکترعلینقی عالیخانی – وزیر، اقتصاددان، رئیس دانشگاه تهران و از معماران توسعه صنعتی ایران
دقیقه ۳: علت انقلاب این بود که کشوری داشتیم که از نقطه نظر اجتماعی پیشرفته بود با یک سیستم سیاسی که روزبروز عقب افتاده تر میشد نه اینکه جای خود بماند. به یک معنی با زمان قاجاریه دیگر فرقی نمی کرد.
دقیقه ۹-۱۱: از سال ۴۶ به بعد شاه دیگر تحمل شنیدن حرف کسی را نداشت میگفت شما نمی فهمید. یکبار که به اعلم پیشنهادی برای هزینه کردن بهتر درآمد های نفتی را کردم که به گوش شاه برساند به من گفت که این اعلیحضرت دیگر انی نیست که شما میشناختید.
داریوش همایون -وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت بود در دولت آموزگار، قائم مقام دبیرکل حزب رستاخیز بود.
مصاحبه علی لیمونادی با داریوش همایون
دقیقه ۳۰ – آقای لیمونادی می پرسد «چه عواملی باعث شد که ما به نتیجه نرسیم؟ آقای مهدی قاسمی از مفسرین سیاسی گذشته میگوید ما هم اشتباه کردیم ما هم باید میگفتیم که آزادی میخواهیم. ولی شما در آن استبدادی که وجود داشت (داریوش همایون با تائید میگوید شدید!) و شما حرف هایی هم میزدید». داریوش همایون در پاسخ میگوید انزمان فکر میکردم که نباید فشاری اورد و باید از داخل کار کرد در حالیکه بدون فشار هم کار نمیکند (داریوش همایون در مصاحبه دیگری با فروزنده از نفش و مسؤلیت رژیم شاه در انقلاب ۵۷ میگوید که بعدا پست میشود).
یعنی داریوش همایون به استبدادی بودن رژیم شاه آگاهی داشت ولی انزمان به نصیحت از بالا و اطاعت از پایین (بدتر از اصلاح طلبان امروزی) باور داشت ولی بعدها به این نتیجه رسید که دوستداران پادشاهی نیز باید همان زمان با صدای بلند به استبداد شاه اعتراض میکردند.
دقیقه ۱۸ -علی لیمونادی میپرسد دید شما راجع به دموکراسی در آینده ایران چیست. داریوش همایون میگوید تمرینش از حالا باید شروع شود، اگر ما حالا در شرایط بیرون قدرت رفتارمان با هم متمدنانه، با ادب سیاسی، رعایت یکدیگر، و قبول داشتن دگر اندیش باشد دموکراسی در ایران آینده دارد ولی نشانه های خوبی نمیبینم. شکاف بین گرایشها و شخصیت ها عمیق است. مگر نسل فعلی برود و نسلی بیاید که در ان عوالم شریک نبود، به نسل انقلاب هیچ امیدی به برقراری دموکراسی در ایران ندارم چون هنوز مشغول جنگ انقلاب و قبل از ان هستند. در این سی ساله خیلی به نسل خودم بدبین شده ام خیلی کارها میتوانستیم بکنیم که نکردیم.
جالب اینکه توفیق داریوش همایون برای ایجاد ارتباط و گفتگو بیشتر با مخالفین رژیم شاه بود تا موافقان آن تا انجا که آرزو میکند هرگز در لس انجلس جایی که بیشترین جمعیت سلطنت طلب را داشت فعالیت نکرده بود.
مصاحبه فرامرز فروزنده با داریوش همایون- دقیقه ۲:
تنهایی در زندگی عمومی یک تشخص است. اینها همایون از تنهایی سیاسی خود خصوصا در اوایل فعالیت در خارج کشور خود میگوید و ضرورت مطالعه. او حقیقتا در میان سلطنت طلبان تنها بود و اگر امروز هنوز زنده بود تنها تر از همیشه.
دقیقه ۶: ایران دچار موقعیت انقلابی شده بود
دقیقه ۷: احساس رنجوری عمومی، ناامیدی، نارضایتی سراسر جامعه را گرفته بود حتی طبقات فرمانروا هم از اوضاع راضی نبودند.
دقیقه ۸: شاه هم به پایان خودش رسیده بود و قادر به انجام هیچ کار درستی این اواخر نبود. ادامه طولانی قدرت مطلق فساد مطلق اورده بود که ایران را در شرایط انقلابی قرار داده بود.
دقیقه ۱۱: بازی با ورق مذهب از روز اولی که محمد رضا شاه به قدرت رسید در جریان بوده است. از جمله آوردن ایت الله قمی از نجف به ایران که بولارد انگلیسی میرود پیش شاه که پدر شما به زحمت اینرا بیرون کرد شما چرا آوردید که شاه میگوید برای مبارزه با کمونیزم به آنها نیاز دارم.
دقیقه ۱۴: باید مسؤلیت طرفین در ساختن یکدیگر را بشناسیم، چپ ها استبداد شاه را تفویت میکردند و شاه انها را به افراط بیشتر می کشانید.
دقیقه ۱۸: اصلاحات ارضی به لحاظ جلب حمایت مردم به نفع شاه نشد
دقیقه ۴۳: جامعه ایرانی هنوز دارد مراحل کودکی خود را طی میکند و اعضای آن مثل کودکان به جز منافع شخصی خود هیچ چیز دیگری برایشان مهم نیست.
سرنگون باد جمهوری اسلامی
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی ایران
چنبش انقلابی مردم ایران – اول مهرماه 1402
فریدا آفاری: رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی
فریدا آفاری: رویکردی نوین به فمینیسم سوسیالیستی
https://socialistfeminism.org/wp-
content/uploads/2022/10/Persian-translation-final-pdf.pdf
اطلاعیه کمیته موقت هماهنگی برای ایجاد “بلوک متحد سوسیالیستی”
اطلاعیه کمیته موقت هماهنگی برای ایجاد “بلوک متحد سوسیالیستی”
رفقای گرامی!
اوضاع جامعه و شرایط فاجعهبار زندگی مزد و حقوقبگیران و فلاکت دامنگیر زحمتکشان از یکسو و عدم انسجام و پراکندگی طبقهی کارگر و فرودستان شهری و روستایی از سوی دیگر، ضرورت اتحاد عملهای پایدار و انسجام بیشتر نیروها و فعالین کمونیست را بیش از پیش بارز ساخته است.
مهمترین نیاز جنبش انقلابی علیه جمهوری اسلامی سرمایه، ایجاد صف مستقل و قدرتمند طبقه کارگر در این جنبش است. در این راستا، وظیفه هر کمونیست انقلابی، چه در داخل و چه در خارج، کمک به ایجاد این صف و مبارزه در چارچوب آنست. ایفای این وظیفه مستلزم همکاری پایدار و سازمانیافته میان افراد و نیروهای کمونیست است. طرح ایجاد یک “بلوک متحد سوسیالیستی” گام مهمی است در این رابطه.
این طرح از چندین ماه پیش توسط جمعی از فعالین کمونیست مورد بحث و بررسی قرار گرفت و در ادامه آن پیشنویسی برای تدقیق مبانی نظری آن تهیه شد که اکنون برای بحث و بررسی به همه کمونیستها ارائه میگردد. ما از همه رفقا دعوت میکنیم که با شرکت فعال در بحث پیرامون این پلاتفرم پیشنهادی، همراه با ما در جهت تشکیل بلوکی متحد از کمونیستها تلاش کنند.
ما روی این نکته تاکید میکنیم که “بلوک متحد سوسیالیستی” بههیچوجه آلترناتیوی در مقابل احزاب و سازمانهای موجود نیست و نخواهد بود، بلکه کوشش میکند در درجه اول همه کمونیستهای مستقل پایبند به کار و فعالیت جمعی و سازمان یافته و تشکلات پراکندهی کمونیستی را برای سازماندهی یک همکاری پایدار زیر یک چتر گستردهی فراحزبی اما متشکل با استراتژی انقلابی و سوسیالیستی گرد هم آورد.
تنها معیار عضویت در یک بلوک سوسیالیستی از دیدگاه ما، توافق بر سر مبانی نظری مشترک و مبارزه عملی در جهت تشکیل صف مستقل طبقه کارگر بر علیه سرمایه و همه آلترناتیوهای بورژوایی است.
پیش نویس پلاتفرمی که در زیر میآید، یک متن نهایی نیست و تنها وحدت نظری کنونی جمع ما را نشان میدهد که برای تکمیل و تدوین نهایی به همه کمونیستها ارائه میشود.
کمیته موقت هماهنگی برای ایجاد “بلوک متحد سوسیالیستی”
اوت 2023
…
پیشنویس مبانی نظری برای تشکیل بلوک متحد سوسیالیستی
مصوب ۱۶ ژولای ۲۰۲۳
پیشنویس حاضر به عنوان مبانی نظری مشترک ما به همه کمونیستها ارائه میشود تا براساس آن وارد بحث و گفتگو و همکاری شویم و در عین حال در تدقیق و تکامل این مبانی به یکدیگر یاری رسانیم.
جمع ما به عنوان جزیی از جنبش کارگری و کمونیستی ایران دربرگیرنده چندین نسل از کمونیستها و سوسیالیستهای انقلابی است که برای کمک به مبارزه طبقه کارگر در راه رهایی از مناسبات سرمایه داری با مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و برای تحقق سوسیالیسم مبارزه میکند.
تشکیل این بلوک متحد سوسیالیستی در جهت ایجاد یک اتحاد عمل پایدار میان فعالین جنبش کارگری و کمونیستی، چه منفردین و چه اعضای احزاب و سازمانهای موجود برای پشتیبانی از تشکیل صف مستقل طبقه کارگر بعنوان ضرورت مبرم جنبش انقلابی صورت می گیرد.
ما در عین حال خواهان همکاری سازمانیافته با همه تشکلات، احزاب، سازمانها و افراد و گروههایی هستیم که در جهت تحقق اهداف مشترک مبارزه میکنند.
مبانی نظری مشترک ما عبارتند از:
۱- مبارزه برای سرنگونی انقلابی رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی، درهم کوبیدن ماشین دولتی، برقراری یک حکومت شورایی به رهبری طبقه کارگر و تحقق سوسیالیسم به دست خود کارگران و زحمتکشان.
۲- مشارکت نظری و عملی در مبارزات طبقه کارگر هم در عرصه مطالبات روزمره و هم در مسیر مبارزهاش برای رهایی نهایی از استثمار و بردگی کار از طریق پایاندادن به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و جایگزینی آن با مالکیت اجتماعی؛ تلاش برای تشکیل صف مستقل طبقه کارگر.
۳- مرزبندی آشکار سیاسی و نظری با تمام جریانات بورژوایی اعم از وابستگان به ارتجاع اسلامی، سلطنتطلبان، شووینیستهای عظمتطلب و نیروهایی که خواهان دخالت دولتهای امپریالیستی و نهادهای جهانی برای آلترناتیوسازی از بالا و تغییر رژیم در جهت حفظ مناسبات سرمایهداری هستند؛ مبارزه علیه تمامی نیروهایی که مرزبندی طبقاتی علیه بورژوازی را مخدوش میکنند.
۴- مبارزه با تمام اشکال ستم جنسی و جنسیتی در همه عرصههای حقوقی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی؛ شرکت فعال در مبارزات زنان علیه نابرابریهای موجود و تداوم این مبارزات در اتحاد با جنبش کارگری در جهت برابری کامل میان همه انسانها در یک جامعه عاری از ستم و استثمار سرمایهداری.
مبارزه با ستمهای جنسی، جنسیتی و هویتی بر دگرباشان (جامعه “الجیبیتیآیکیوپلاس”) در راستای رهایی مطلق آنان و رسیدن به جامعهای آزاد و برابر.
۵- تلاش برای اتحاد سراسری کارگران و زحمتکشان همه ملتها؛ پشتیبانی از مبارزات کارگران و زحمتکشان ملل تحت ستم علیه بورژوازی “خودی” و غیر خودی؛ جانبداری از واگذاری امور داخلی ملل به شوراهای منطقهای کارگران و زحمتکشان در جهت شکل دادن به آلترناتیو سوسیالیستی؛ به رسمیت شناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش؛ تأکید بر ضرورت مبارزه مشترک کارگران و زحمتکشان همه ملتها برای سرنگونی سرمایهداری و شکلدادن به یک جامعه فارغ از ستم و بردگی ملی و “نژادی” و طبقاتی؛ حمایت از جریانات سوسیالیستی در جنبشهای ملی علیه جریانات بورژوایی.
۶- جدایی دین از دولت، روندهای قانونگذاری، دستگاه قضایی و سیستم آموزشی؛ لغو تمامی امتیازات نهادهای دینی؛ به رسمیت شناختن حق افراد برای داشتن و یا نداشتن هر گونه دین و مذهب؛ روشنگری علیه مذهب و سایر خرافات.
۷- پایان دادن به تخریب محیط زیست، تخریبی که توسط بورژوازی و با هدف تولید ارزش اضافی صورت میگیرد؛ نجات طبیعت از مناسبات کالایی؛ حفظ محیط زیست برای نسل های کنونی و آتی.
۸- مبارزه برای کسب آزادیهای دمکراتیک، رهایی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام؛ تحمیل مطالبات رادیکال و انقلابی در چارچوب جنبش موجود به دولت و بورژوازی.
۹- مبارزه عملی و نظری با هرگونه تبعیض علیه اقلیتهای موجود در جامعه از جمله:
– انسانهای دارای کمتوانی جسمی و روحی
– مهاجرین و به ویژه کارگران مهاجر
-کودکان.
برای تماس با کمیتهی موقت انتخابی میتوانید با ایمیل زیر تماس بگیرید:
united.socialist.bloc@gmail.com
پیش به سوی ایجاد بلوک متحد سوسیالیستی
زنده باد سوسیالیسم
سیُمین گردهمایی در باره کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت
سیُمین گردهمایی در باره کشتار زندانیان سیاسی در دهه شصت
در همبستگی با جنبش انقلابی زن زندگی آزادی
-خیزشهای اجتماعی، زمینهها، رویکردها و نکات مشترک آنها با هم و با انقلاب پنجاهوهفت
– دادخواهی و نسبت آن با انقلاب
استکهلم-سوئد
سالن اجتماعات هوسبیترف
١٦ سپتامبر ٢٠٢٣
ساعت ٦ بعد از ظهر
این برنامه، همزمان زنده در این کانال در آدرس زیر پخش خواهد شد
https://www.youtube.com/watch?v=fb9XbBnVBMY
کانون زندانیان سیاسی ایران در تبعید