گفتگوی محفلی، مجازی جنبش انقلابی مردم ایران -قسمت یازدهم – چپ ها یا پنجاه و هفتی ها چه کسانی هستند ؟!
ما کیستیم ؟ – وارثان خون و شهادت
عده ای از مبارزان قبل انقلاب که در قیام سال ۱۳۵۷ مشارکت فعال داشتند و تقاص ان را با بیش از ۵ سال زندان در اسارت گاه های خمینی جلاد پس دادند و سپس با درس گیری از تجارب و اشتباهات در تمام کنش های اجتماعی از سال ۱۳۷۸ فعال شرکت نموده و تلاش کرده اند تا این کنش ها را جهت دار نمایند وآن ها را از الودگی های سیاست های اصلاح طلبان دروغین و مدعیان داخل نشین و خارج نشین پالوده نمایند . ما نیز بخشی از همان هائی هستیم که در جمبش ۱۳۸۸ توانستیم شعار “مرگ بر دیکتاتور- مرگ بر خامنه ای ” را به شعار محوری جنبش تبدیل کرده و ساختار جاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی را به چالش کشانیم . اطلاعیه ها و بیانیه های ما از همان زمان با نام جنبش انقلابی مردم ایران در تظاهرات ها توزیع و برخی رسانه های خارجی نیز بازتاب یافت. ما اعتقاد داریم جمهوری اسلامی ایران تنها حکومت در جهان است که کودکان را نیز اعدام میکند و هزاران زن در آن بهخاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه بهقتل رسیدهاند. دهها هزار زن سیاسی و اجتماعی از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سالخورده در دهه ۶۰ بهخاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند. کار بجائی رسید که آیت اله منتطری که خود مبدع ولایت فقیه و در موضع جانشین خمینی قرار داشت در اعتراض نسبت به اعدام دختران سیزده چهارده ساله خطاب به خمینی نوشت: «… اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملا ناراحتکننده و وحشتناک است، فشارها و تعزیرات و شکنجههای طاقتفرسا رو به افزایش است.» .این فتوا درست پس از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق و شکست قطعی ایران در جبه ها صادر شد بنا به اظهارات مکتوب آیت اله منتطری بیش از ۳۰۰۰ زندانی سیاسی و بهگفته برخی منابع چندین برابر آمار منتظری زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۰ قتلعام شدهاند. براساس اسناد و گزارشهای موثق زندانیان سیاسی در گروههای شش نفره یا بیشتر در فاصله زمانی نیم ساعت برای اعدام برده میشدند و پیکرهای آنان نیز توسط کامیونها منتقل و در گورهای دستهجمعی بهویژه در خاوران دفن شدند.در طول دهههای گذشته نیز جمهوری اسلامی ایران با استفاده از مجازات اعدام به سرکوب مخالفان سیاسی و حتی غیرسیاسی و عادی خود پرداخته و دهها هزار زندانی سیاسی اعدام کرده است. علاوه بر این مجازاتهای روشهای دیگری شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میلههای فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم، محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به انفرادی نیز در زندانهای ایران استفاده میشود.
براساس گزارشهای متعدد و مکرر منتشر شده بازداشتشدگان در این بازداشتگاه در معرض تجاوز جنسی و سوءاستفاده جنسی و سایر شکنجههای غیرانسانی قرار داشتند. همچنین در سالهای نخست پس از انقلاب ۵۷، دختران «باکره» را قبلا از اعدام به «عقد» پاسداران درمیآورد چون از نظر اسلامی دختری که رابطه جنسی نداشته و باکره است بیگناه بهشمار میرود، اگر اعدام شود، به بهشت میرود. بنابر این طبق فتوایی شرعی و برای جلوگیری از به بهشت رفتن دخترانی که به دلایل سیاسی محکوم به اعدام شده بودند، در شب پیش از اعدام آنها را اجبارا به عقد(صیغه) یکی از پاسداران یا کارگزاران دیگر زندان در میآوردند تا با تجاوز از آنها رفع بکارت شود و بعد، اعدام شوند. گفته میشود دختر بچههایی را که میکشند، بعد برای خانواده گل و شیرینی میبردند و یا کله قند و میگفتند دختر شما دیشب به عقد یک برادر پاسدار در آمد و امروز اعدام شد. گفته شده است که از بعضیها پول گلوله هم گرفته بودند. همه این عوامل باعث ظهور جنبش دادخواهی جدید شده لذا عدم ارتباط جنبش نوین با جنبش ها و شورش و تظاهرات های قبلی بی پایه و انحرافی است.
ما عامدانه در بیشتر بیانیه ها مقدمه بالا را درج کرده ایم تا نسل جوان بیادآورد با نسل قبلی او چه کرده اند و بداند که اعمال وحشیانه رژیم و پاسداران چماق بدست حافظ رزیم توتالیتر مذهبی در جنبش اخیر را قبلا با کشتارو تجاوز وشکنجه را با نسل قبلی آموخته بوده اند لذا برای همین کرارا تاکید داشته ایم جنبش زن ، زندگی ، آزادی علاوه بر ویژه گی های منحصر به فرد خود وارث جنبش های قبلی به ویژه جنبش دهه شصت بوده است چرا که اگر از سالهای شصت به بعد شاهد برخی مداراهای مقطعی هم در برخی مسائل اجتماعی بوده ایم به یمن مقاومت ، شهادت و شکنجه هزاران اسیر زندان های جمهوری اسلامی در دهه شصت بوده است چرا که در غیر این صورت رژیم جمهوری اسلامی و اندیشه ناب خمینی از همان روز نخست دارای مختصات طالبان شیعی بود اما زیرساخت و روبنای اجتماعی ایران مشابه افعانستان نبود که به سادگی اجازه استقرارحکومت طالبان سیعی در ایران را بدهد .تجربه جنبش های اجتماعی در همه کشورهای نظیر ایران موید آن است که چنانچه مردم نتوانند خواسته خودرا ازطریق انتخابات پارلمان و صندوق رای اعمال کنند بدون شک خیابان منصه برحق خواسته های مردم است .خیزش چندماهه اخیر جوانان که با شعار «زن، زندگی، آزادی» از خیابان ها شروع و پرتوان تا دامنه البرز طنین یافت در فراسوی تکامل خود به شعار سرنگونی نظام و مرگ بر دیکتاتور تکوین یافت. سرعت و شتاب خیزش آنرا به یک جنبش سراسری با مشخصات ومختصات انقلابی تبدیل و علاوه بر شکست سکون معنی دار جامعه چهره وصف بندی نیروهای طبقاتی را دگرگون نموده است. چرائی انتخاب خیابان در جوامع دیکتاتوری محرزاست زیرا وقتی در یک جامعه بسته سیاسی مبتی بر دیکتاتوری هیج راهکار ونهاد دیگری برای ابراز عقاید وجودنداشته باشد فضاهای عمومی همچون خیابان و پشت بام محل اصلی شعارو اعلام خواسته بشمارمی رود .اینک حدود هفت ماه از پدیدارشدن جنبش مهسائی میگذرد و ظاهرا مدتی است جنبش از خیابان پرکشیده بطوری که رژِیم جمهوری اسلامی و دیکتاتور آن که تا همین مدتی پیش به وحشت افتاده بود مجددا با شعار حجاب به میدان بازکشته است اما اقای خامنه ای که عمری را درگنداب فتح المبین بسر می برد فراموش کرده که تاریخ دو بار تکرار میشود، بار اول بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی و قهرمانان این تاریخ دوبار زاییده میشوند، بک بار در قامت یک اسطوره و بار دوم بشکل یک دلقک؟
با توجه باینکه اخیرا و عموما در سایت ها و رسانه های چندین ده نفره خارج کشور عده ای خاص شعار مرگ بر پنجاه و هفتی ها و یا شعاربانوی رضا پهلوی « مرگ بر سه مفسد ، ملا ، چپ و مجاهد» مطرح شده بود درصدد برآمدیم از رفیق فریبرز درخواست کنیم طی یک گفتگوی مجازی محفلی در این باره به گفتگو بپردازیم که توجه علاقمندان را بدان جلب می کنیم .
س-مدتهاست که برخی رسانه های دست راستی و برخی جوانان معلوم الحال فرشگردی و غیر معلوم الحال در مناسبت های مختلف از سر ناتوانی و خستگی که قادر به سرنگونی رژِیم دیکتاتوری مذهبی جمهوری اسلامی نیستند به «پنجاه و هفتی ها» ها دشنام و فحاشی می کنند. آنها در یک تحلیل ساده انگارانه پشت بند آبجو خوری در« کافه آرزوهای برباد رفته» نسل پنجاه و هفتی ها را متهم به «خودکشی دسته جمعی » ملت ایران کرده و رسما خواستار نابودی چپ و پنجاه و هفتی ها را دارند . اگر امکان دارد چرائی طرح این شعاردر مقطع کنونی را توضیح دهید ؟
ج- این افراد ظاهرا انقلاب را امر اراده افراد یعنی مثلا پنجاه و هفتی ها می دانند که اگر این چنین باشد خوب چرا خودشان الان اراده نمی کنند که انقلاب صورت بگیرد؟ این ها که عموما جوانانی بدون تجربه سال 1357 و بعضا پیرو پاتال های زوار در رفته ای هستند که بنطر می رسد حتی نمی دانند چپ کیست و چپ ها چه می گویند ؟ آنها بر این خیال خام بوده و هستند که تو گوئی که ملت ایران گوش بفرمان پنجاه و هفتی ها بوده و لذا آنان باید بار این نفرین ابدی را بدوش بکشند .برخی از این افراد که سن آنها اجازه تعمق در وقایع اتفاقیه انقلاب را نمی دهد با برخی پیرو پاتال هائی که هنوز کراوات سال 1357 را برگردن مبارک حائل کرده و گشادی یقه پیراهن از دوطرف استخوان های برآمده گردن بیرون زده چنان قصه هائی از آن روزها می گویند که عاقلان می پرسند راستی کدام کشور و کدام سینما بوده اید ؟! پیشینه بسیاری از این حضرات فارغ از شعار «من منم رستم دستان » ، حداکثر پادوئی دفتر اعلیحضرت و یا فرح دیبا بوده و در نظام شاهنشاهی هم محلی از اعراب نداشته اند. از طرف دیگر همسو با شدت گرفتن جنبش مهسائی – ژینائی و تصور برگشت عاجلانه به قدرت و تقسیم مناصب سیاسی – نظامی در لندن و کالیفرنیا ، طرفداران شبه فاشیست سلطنت طلب با شعارهائی کاریکاتوری از شعار دوران انقلاب که مردم به درستی شعار می دادند «مرگ بر سه مفسد ، کارتر ، سادات و بگین » ، شعار جدیدی تحت عنوان « مرک بر سه مفسد ، ملا ، چپی ، مجاهد» با زعامت خانم یاسمین اعتماد امینی یا ملکه خودخوانده معروف به« شب بانو » که اساسا اصالت ایرانی ایشان مورد تردید است ، مدعی هستند که گویا نسل مبارزان سال 1357 باعث ویرانی و بدبختی کشور گردیده است . قبلا باید یادآورشد محیط تربیتی شب بانو آینده مدرسه کامیونیتی« Community School, Tehran » به عنوان یک مدرسه شبانهروزی در تهران برای میسیونرهای پروتستان آمریکایی ساکن ایران در سالهای ۱۸۳۰ میلادی پایهگذاری شد. در اواخر دهه چهل میلادی مدرسه از خیابان قوام السلطنه به کوچه مریضخانه در نزدیکی خیابان ژاله تهران انتقال یافت و تا زمان بسته شدن در سال ۱۳۵۸ در آنجا قرار داشت. بعد از انقلاب ایران به عنوان مدرسه شاهد مدرس نامگذاری شد و به فرزندان شهدا اختصاص یافت.مقر جدید مدرسه محل قدیمی بیمارستان مبلغان مذهبی پروتستان در طول جنگ جهانی دوم بود و فرح دیبا ملکه ایران در آنجا متولد شده بود. بعد از جنگ بیمارستان به میسیونرها بازگردانده شد تا به عنوان مدرسه مورد استفاده قرار گیرد. دارای محوطهای بزرگ و پردرخت با چند ساختمان و یک کلیسای کوچک و مسیرهای پیادهروی است.
س – اگر ممکن است اساسا مفهوم چپ و پیشینه چپ را توصییح دهید ؟
ج- برای اطلاع بیشتر هموطنان و جوانان مبارز نسل آینده ساز فعلی باید یاد اورشویم چپ یا چپگرایی در ادبیات سیاسی، به مواضعی گفته میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست به کار میرود و در برابر راست قرار میگیرد. علت این بود که در مجلس ملی فرانسه که پس از انقلاب تشکیل شده بود، نمایندگان انقلابی و جمهوری خواه « ژاکوبن ها » که خواستار تغییرات اساسی، بنیادی و سریع در جامعه بودند در سمت چپ رئیس مجلس و نمایندگان محافظه کار طرفدار پادشاهی که مخالف تغییرات اساسی در قوانین و مقررات بودند« ژیرودن ها» در سمت راست او و نمایندگان میانه رو در وسط مجلس می نشستند. این نشان و بازتابی از سه نوع اندیشه انقلابی و رادیکالی، محافظه کاری و لیبرالیسم بود. در رهگذر بیش از دو قرن از کاربرد این اصطلاح ها، آنها معنای مختلفی به خود گرفته اند و گروه های مختلفی را تحت پوشش خود قرار داده اند به نحوی که در مواردی به سختی می توان تمایز دقیقی بین چپ، راست و میانه قائل شد.در ادبیات سیاسی غالباً چپها شامل نیروهای انقلابی و خواهان دگرگونیهای سریع اساسی بودهاند که به برقراری عدالت اقتصادی، برابری جنسیتی ، تأکید بر انترناسیونالیسم ضد استعماری و بهرهگیری از روشهای انقلابی مشهورند و خواهان نظارت دولت بر اقتصاد به منظور پاسداری از توسعه پایدار و حفاظت از محیط زیست و مبارزه با سودجویی بی پروای سرمایهداری بودهاند.
گروههای چپگرا خواستار برابری افراد در حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی و طرفدار دخالت دولت در امور اقتصادی به نفع عموم مردم هستند. ازنظر چپگرایان قدرت و منافع باید بهطور مساوی میان مردم تقسیم شود. بهطور مثال طرفداری از عدالت اقتصادی، برابری زن و مرد، تأکید بر مبارزات ضد استعماری و مبارزه با سودجویی سرمایهداری از ویژگیهای چپ است؛ بنابراین نظامهای سوسیالدموکراسی اسکاندیناوی نیز چپی محسوب میشوند. گروههای چپ، باورمند به مسئولیت دولت در تأمین رفاه مردم، برابری و نفی امتیازات طبقاتی و اشرافی و عدالت اجتماعی با تاکید برنقش زنان و طرفداری از تودههای محروم هستند. همچنین حکومت بر پایه سنت را برنمیتابند؛ بنابراین عنوان چپ به گروه کثیری از آزادیخواهان مساوات طلب و نیز احزاب گوناگون داده شده است. باید تاکید شود از آنجا که جناح چپ در واکنش به سلطه سیاسی کلیسا و تصمیمگیریهای تکبعدیگرایانه آن در قرون وسطی در اروپا بهوجود آمدهاست، چپها از آغاز با دخالت مذهب در امور سیاسی مخالف بودند کشاکش بین راست و چپ سیاسی، مسائل مربوط به مجازات اعدام و قانون «چشم برای چشم» است که با مخالفت شدید چپ روبروست، و برخلاف نظر مذهب، احزاب و جناحهای چپ سقط جنین را حق قانونی و مطلق زنان دانسته و بر علیه آپارتاید و نابرابری جنسیتی مبارزه می کنند.
س- پیشینه چپ در ایران چگونه بوده است ؟
ج – در زمان حکومت دودمان قاجار و به ویژه در پی شکست ایران از روسیه قشر فرهیخته ایران به فکر کشف علل عقب ماندگی ایران و شکست آن از روسیه بودند. این شکست نظامی سران قاجار را هم برای رفع عقب ماندگی تشویق کرد. یکی از کسانی که در این امر مصر بود عباس میرزا بود که خود شاهد شکست ارتش ایران در جنگ با روسیه به علت عقب ماندگی فناوری نظامی بود. وی برای اولین بار دانشجویانی جهت تحصیل به اروپا ارسال کرد تا از فناوری آنها بهرهمند گردند . اولین گروه از تحصیلکردگان ایرانی مانند میرزا ملکم خان و طالبوف بیشتر طرفدار حکومت بودند زیرا اولاً از داخل قشر حاکمه بودند و ثانیاً توسط دولت رشد کرده بودند. در دوران امیرکبیر شکاف بیشتری میان اصلاحگرها و محافظه کاران در دربار قاجار شکل گرفت که نهایتاً به پیروزی محافظه کاران انجامید. یکی از مهمترین شخصیتهای ایرانی مؤثر بر جریان روشنفکری ایرانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) بود. او که اهل تبریز ولی مقیم گرجستان روسیه بود، با اینحال کتابهای مهمی به فارسی نوشت که از جمله آنها «مکتوبات جلال الدوله» است. این کتاب را میتوان بیانیهای شورانگیز ضد سنتهای ایران عصر قاجاری دانست. رنسانسی در بازگشت به ارزشهای ایرانی و اعتراضی بر اندیشههای رایج ایران در سنجش با اندیشههای اروپایی..
در اواخر دوران ناصرالدین شاه روزنامههای ممنوعه که در خارج از کشور به چاپ رسیده و در داخل ایران مخفیانه پخش میشد نقش مهمی در جریان روشنفکری داشتند. به ویژه سه شخصیت مشهور میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان و طالبوف تبریزی» ادبیات مشروطه خواهی ایران را که بر پایه رنسانس ایرانی و روشنفکری بود سامان دادند. از میان این سه« میرزا آقاخان کرمانی» به ویژه با کتاب جنجالی خود «سه مکتوب» و کتابهای دیگری که در نقد تاریخ ایران داشت، تلاش کرد فلسفه تاریخ ایرانی را بنیاد بگذارد. میرزا آقاخان مقیم استانبول بود و در روزنامههای آوانگارد آن زمان یعنی «روزنامه قانون» و «روزنامه اختر» قلم میزد. او از آثار روشنفکران و فیلسوفان مدرن فرانسوی و انگلیسی به ویژه روسو، ولتر و اسپنسر بهره گرفت. آقاخان نهایتاً به دستور مظفرالدین شاه قاجار اعدام شد و شاید بتوان او را نخستین روشنفکر اعدام شده ایران دانست.
در همین دوران بود که گروههای روشنفکر در گروهها و انجمنهای پنهانی که عملا نوعی چپ محسوب می شدند متشکل گردیدند. از جمله این انجمنها میتوان به« فراموشخانه میرزا ملکم خان» ، «لژ بیداری ایران»، «انجمن آدمیت» و «انجمن ترقی » اشاره کرد. این گروهها با پخش اعلامیهها و انتشار روزنامهها افکار خود را منتشر میکردند. این گروه به لزوم اصلاحات سیستم ارضی و اداری و کم شدن نقش روحانیون از جامعه و نیز محدود ساختن حاکمان در چهارچوب قانون تأکید میکردند.
با پیروزی مشروطه خواهان و آزادی نسبی شکل گرفته در مطبوعات، روشنفکران ایرانی جایگاه اجتماعی و سیاسی خود را پیدا کرده و از همان آغاز با روحانیت و دربار به مشکل برخوردند. از جمله مهمترین این روزنامهنگاران روشنفکر میتوان به «جهانگیرخان صوراسرافیل و علی اکبر دهخدا» اشاره کرد. صوراسرافیل در جریان استبداد صغیر اعدام شد و به یکی دیگر از سمبلهای روشنفکری تبدیل گشت. از دیگر روشنفکران مؤثر در تاریخ سیاسی ایران باید به« علیقلی خان سردار اسعد بختیاری» اشاره کرد. او یکی از سه فاتح تهران جریان مشروطیت بود که به مقام وزارت جنگ و سردار سپهی رسید. او دو دوره در پاریس اقامت داشت و نهایتاً برای مبارزه با محمدعلی شاه به ایران آمده و با قشون بختیاری به تهران آمد. پس از مشروطه روشنفکران را با نام فرانسوی انتلکتوئل، و به عربی منوّر الفکر میشناختند و بعدها اصطلاح روشنفکر و تا اندازهای روشناندیش، رواج یافت. در این دوره، نگاه روشنفکران ایرانی به فرانسه بود. فرانسه به جهت آنکه درگیری مستقیمی در تحولات ایران نداشت و از سوی دیگر رقیب جدی استعمار انگلیس بود، پایگاهی برای تحصیل و اقامت ایرانیان بود. از آن زمان تا دوران پهلوی دوم، آشنایی با زبان فرانسه جزو ملزومات طبقه فرهیخته ایرانی بود و در واقع زبان فرانسوی جایگاه سنتی زبان عربی را به عنوان زبان تخصصی اهل فضل، تصاحب کرد. تقریباً همه آثار ادبیات و فلسفه و تاریخ غربی از راه زبان فرانسوی به فارسی برگردانده شد. با این حال نباید تأثیر اندیشه و فرهنگ انگلیس را هم نادیده انگاشت. چراکه اتفاقاً با توجه به پادشاهی بودن سامانه سیاسی ایران، نظام سیاسی مشروطه انگلیس که در آن پادشاه نمادین بوده و در سیاست دخالت نمیکرد، همواره الگوی فکری ایرانیان، حتی انگلیس ستیزانی چون «محمد مصدق» بود. همچنین نباید از نقش آمریکا به عنوان یک نیروی سوم در نبرد استعماری روس و انگلیس در ایران گذشت. آمریکا تا سال ۱۳۳۲ مورد احترام روشنفکران غیرچپ ایرانی بود. برعکس روسیه تزاری مهمترین دشمن روشنفکران قلمداد میشد. هرچند پس از کمونیستی شدن شوروی، روشنفکری چپ نگاهی توأم با احترام به شوروی داشت. مهمترین شخصیتهای جریان روشنفکری ایرانی پس از مشروطه« سید حسن تقیزاده، محمد علی تربیت علامه قزوینی، میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، ابراهیم پورداوود، محمدعلی جمالزاده و حسین کاظمزاده ایرانشهر» بودند که برخی از آنان به روزنامهنگاری نیز مشغول بودند و برخی از آنان در مجله ایرانشهر و مجله کاوه با یکدیگر همکاری کردند. این گروه به همراه سایر روشنفکران از جمله «حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، عبدالحسین تیمورتاش، سید احمد کسروی، فرخی یزدی، ارباب کیخسرو شاهرخ، سید ضیاالدین طباطبایی، ایرج میرزا و عارف قزوینی» چهرههای دیگر روشنفکری آن زمان بودند که نقش مهمی در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از جمله ظهور رضاشاه ایفا کردند.
س- مهم ترین خصوصیات روشنفکران مشروطیت چه بوده است ؟
ج- از مهمترین خصوصیات روشنفکران نسل اول دوران مشروطه میتوان به سه خصیصه اشاره کرد: نگاه متضاد (نه کاملاً مثبت و نه کاملاً منفی) به غرب بود. به این معنا که آنان از یکسو دستاوردهای فکری و علمی غرب را به ویژه در حوزه ساختار سیاسی و حکومت«نظام مردم سالاری » میستودند. اما از سوی دیگر به سیاستهای خارجی دولتهای استعماری غربی«مثلاً انعقاد قرارداد ۱۹۱۹» به شدت حمله میکردند. در این زمینه میتوان به اشعار« میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ملک الشعرای بهار، فرخی یزدی، و ایرج میرزا » اشاره کرد. روشنفکران در این اشعار به شدت به انگلستان حمله کردند و به ویژه عمدتاً در اشعارشان موضعی ضد انگلیسی داشتند. لبه تیز این انتقادها، بیش از همه متوجه انگلیس و روسیه بود تا دیگر دولتهای غربی « مثلاً آمریکا».
دومین خصوصیت مهم روشنفکران نسل اول دفاع از آزادی زنان و تأکید بر برابری مرد و زن و انتقاد از مناسبات رسوم و سنتهای اجتماعی و فرهنگی بود که مانع حضور زنان در اجتماع میشد. در این زمینه نیز، شاعران روشنفکری مانند« میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، عارف قزوینی، و ایرج میرزا » اشعاری در مخالفت با حجاب زنان سرودند، زیرا آن را از جمله مهمترین موانع حضور زنان در جامعه میدانستند.
سومین خصوصیت نسل اول روشنفکران در ایران که برتری آنان را به روشنفکران دوران شاه و حتی سازمان های مبارز چپ نشان می دهد ، انتقادصریح و رسمی آنان از مذهب و نهادهای مذهبی بود« بر خلاف روشنفکران و مبارزان دهه 1350که اساسا مذهب را یارغار مارکسیسم می دانستند و برخی نیز مدعی بودند مارکسیسم را از امامحسین یادگرفته اند» ، آنان به ویژه از مذهب به دلیل آمیخته شدن آن با خرافات از یکسو، و تصلب و تعصب فکری برخی از مذهبیون از سوی دیگر انتقاد میکردند. البته، در این زمینه، برخی مانند« ایرج میرزا » به مذهب و عوام مذهبی حمله میکردند، در حالیکه برخی دیگر از روشنفکران مانند« میرزاده عشقی و ملک الشعرای بهار» لبه تیغ تیز انتقاد خود را عمدتاً متوجه عوام و متولیان مذهب «روحانیون » مینمودند تا خود نهاد مذهب.
بالاخره، چهارمین خصوصیت نسل اول روشنفکران «که شاید بتوان گفت خصیصه مشترک روشنفکران ایرانی در تمام دوران معاصر بودهاست » ، انتقاد آنان از جامعه و مردم بود. آنها این انتقادها را عمدتاً متوجه آن دسته از آداب و رسوم اجتماعی و فرهنگی میدانستند که باعث عقب ماندگی ایران و مانع ترقی و حرکت سریع تر آن به سوی مدرنیته و مظاهر آن «مثل عقب نگهداشته شدن زنان» بود. در حالی که جریان چپ دوران شاه بدلیل فقد و بیگانگی تسلط بر روان شناختی اجتماعی که اتفاقا بحث اصلی ارزیابی طبقات در کنش مبارزاتی است ، کوشش داشت مردم را همچون تاج زرینی از طلا بداند که هیج ناخالصی درآن راه نداشت .شاید کتاب «خلقیات ما ایرانی ها نوشته سید محمدعلی جمالزاده »در قبل انقلاب ،« چرا عقب مانده ایم دکتر علیمحمد ایزدی» و کتاب «جامعه شناسی خودمانی نوشته حسن نراقی» در بعد انقلاب از این امر مستثنی باشند.
س- ورود اندیشه های چپ از چه موقعی در ایران صورت گرفته است ؟
ج- ورود اندیشه های چپ اساسا بعد از نبرد ایران با روسها در ایران رواج پیدا کرد، بسیاری از ایرانیان که در دوره قاجار از ایران خارج شده و در مناطقی مانند قفقاز ساکن شده بودند، به دلیل مبارزه با حکومت تزار با افکار چپ آشنا شدند. افکار چپ به علت پشتوانه مبارزه با شاهنشاهی و نظام تزاری روسیه برای آنها الهام بخش بود، از این جهت مخالفان نظام شاهنشاهی در روسیه ساکن شده، عضو حزب میشدند و از همانجا علیه نظام شاهنشاهی در ایران کار تشکیلاتی میکردند. از سال ۱۳۲۰ حزب توده به صورت رسمی تاسیس و بعنوان یک حزب چپ شناخنه می شد. مطرح شد.
شاید اولین ورود چپها «مارکسیستها » به نشر ایران، اواسط دهه دوم قرن حاضر هجری شمسی بود. در سالهای 15-1314 هجری شمسی، باهتمام دکتر تقی ارانی به اتفاقِ گروهِ موسوم به 53 نفر که بعدها همگی به زندان افتادند؛ نشریه دنیا را منتشر کردند. این نشریه ظاهراً علمی بود، اما مقالات آن با یک دید کاملا ماتریالیستی منتشر می شد. بدین معنا که بعلت نظام دیکتاتوری رضاشاهی ضد چپ، افکار ماتریالیستی را در قالب مطالب علمی منتشر می شد. ظاهرا در آن سالها برای نشرِ اینگونه مطالب؛ ناشر خاصی وجود نداشت و این آثار توسط ناشران مختلف چاپ و منتشر میشد گرچه نویسندههای مارکسیست متعدد بودند و فعّال. مثلا از سالهای 16-1315 به بعد، بزرگ علوی که از نویسندههای مارکسیست و بعدها جزو گروه 53 نفر شد و در دههی 20 هم به حزب توده پیوست، بهصورت منفرد کارهایی مینوشت و منتشر میکرد. صادق هدایت هم بعضی از آثارش مانند «حاجی آقا» یا داستان کوتاه «آب زندگانی» را در دههی 20 تحت تأثیر همین افکار متمایل به حزب توده نوشت. «حاجی آقا» همان زمان توسط دولت اتحاد جماهیر شوروی به چند زبان در کشورهای اقماری شوروی ترجمه و چاپ شد. امّا پس از اشغالِ ایران توسط نیروهای متفقین و دهه بیست بود که برای اولین بار بهطور منظم مارکسیستها در زمینهی نشر فعّال شدند. در همین دوره حزب توده هم انتشارات، هم چاپخانه و هم نشریههای متعدّد برای خودش دستوپا کرد. همچنین انجمن فرهنگی ایران و شوروی در این دوره در زمینهی نشر افکار مارکسیستی و آثار نویسندگان مارکسیست ایرانی بسیار فعال بود.
حزب توده توسط کسانی مانند« دکتر فاطمه سیاح» که اولین زن دارای دکتری ادبیات روس و تحصیل کرده مسکو و مدرس دانشگاه تهران بود؛ به همراه احسان طبری دیگر نظریهپرداز حزب توده به صدور تئوری در زمینه ادبیات میپرداختند و در این زمینه به قدری پرقدرت و نفوذ بودند که در دورهای – از ابتدای دهه بیست – بخش قابل توجهی از نویسندههای کشور را تحت تأثیر قرار دادند. درنتیجه کسانی مانند« جلال آلاحمد، ابراهیم گلستان، صادق هدایت ، احمدشاملو، سیاوش کسرائی ، نادرنادرپور، فروغ فرخزاد ، صمد بهرنگی ، سعید نفیسی ، غلامحسین ساعدی ، احمد محمود ، نادرابراهیمی ، مهدی اخوان ، شفیع کدکنی ، رضا براهنی ، محمود به آذین ، بزرگ علوی ، داریوش آشوری ، اسماعیل خوئی ، بهرام بیضائی امیرحسین آریانپور ، ، فیروز شیروانلو ، محمد قاضی ، کریم کشاورز ، امیرهوشنگ ابتهاج « سایه » و صدها نفر دیگر » یا مستقیما به حزب توده پیوستند و یا عملا تحت تاثیر آن قرارداشتند و در بخش نشریهها و انتشارات این حزب مسئولیت داشتند. بزرگ علوی هم به نوعی دیگر در این زمینه فعالیت داشت. در این میان صادق هدایت اگرچه عضو حزب توده نشد ولی عملاً شیفته و هوادار این تفکر شده بود. کمکم چپها در عرصهی نشر و تبلیغ کتاب و ادبیات بهقدرت بسیاری دست پیدا کردند به نحوی که از اوایل دههی چهل به بعد؛ انتشاراتی به نام «گوتنبرگ» را در تهران تأسیس کردند. این انتشارات مستقیماً کتابهای هدفمندِ ترجمه و چاپ شده به زبان فارسی در مسکو را وارد ایران میکرد و به فروش میرساند. بدون شک اگر نبود رسوخ فرهنگ و اندیشه چپ در ایران ما شاهد آن بودیم که امروزه هر دانش آموز ایرانی با یک جلد « حلیه المتقین » در جیب و تسبیحی در دست به مدرسه می رفت.
از تعداد ناشران چپ (چپ بهعنوان مارکسیست) هنوز آمارِ دقیقی در دست نیست و نمیتوان تعداد آنها را بیش از ناشران غیرچپ دانست اما در سالهای پایانی رژیم شاهنشاهی و سالهای اول انقلاب؛ شمار این ناشران خواه آنها که فعالیت آشکار داشتند یا مخفی؛ به شدت فزونی یافت که برخی عمر بسیار کوتاهی داشتند.
در همین دوره؛ نشر کتاب چپ با اندیشهی اشاعه این مرام و تفکر؛ بیشترین تمرکز خود را به آثار داستانی . رمان های انقلابی معطوف کرده بود. پیش از انقلاب بهندرت امکان چاپ و توزیع کتابهای تئوریک مارکسیستی در کشور فراهم بود بنابراین داستانها و رمانهایی از شوروی و کشورهای اروپای شرقی و آثاری که بویی از مرام و مسلک چپگرایانه داشتند، قسمت اعظم داستانهای موجود در بازار کتاب آن زمان را به خود اختصاص میداد. یکی از مشهورترین آنها، «مادر» مارکسیم گورکی و «دن آرام» و «زمین نو آباد» شولوخف بود. داستان «پداگوژیکی» آ. ماکارنکو؛ «چگونه فولاد آب دیده شد»، «برمیگردیم گل نسترن بچینیم»، «خرمگس» و «خوشههای خشم» از جان اشتاینبک که رنگ و بوی چپ داشت نیز ازجمله آثار داستانی همسو با این مکتب فکری بهشمار میآیند. در زمینهی کتابهای تئوریک هم، «چه باید کرد» چرنیشفسکی و از کتابهای نویسندههای داخلی که در این مسیر قلم میزدند کتابهای همچون «ورق پارههای زندان» بزرگ علوی، «از رنجی که میبریم« جلال آلاحمد، «همسایهها»ی احمد محمود و در میان کتابهایی که بعداز انقلاب نوشته شد، «مدار صفر درجه» احمد محمود و برخی از کارهای دولت آبادی مانند» کلیدر» به نوعی در همین سبک و سیاق بودند. تقریباً همه کارهای علیاشرف درویشیان مانند» آبشوران»، «از این ولایت» و «سلول 18»، نوشته های صمدبهرنگی بهخصوص در بعضی از آثارش مانند «یک هلو هزار هلو»، «24 ساعت در خواب و بیداری» و «ماهی سیاه کوچولو»، همچنین برخی از تالیفات «م. ا. بهآذین، بزرگ علوی، محمود برآبادی، فریدون تنکابنی، نسیم خاکسار، رضا براهنی، ناصر ایرانی و جمال میرصادقی در دورانی، و غلامحسین ساعدی همگی در حوزه اندیشه چپ قرار میگیرند.
س- وصعیت ترجمه کتب چپ و مارکسیستی در ایران چگونه بوده است ؟
ج- اساسا ترجمه کتب چپ در ایران پیوندی ناگسستنی با شکلگیری جریانهای چپ دارد. بنابراین در همان مقطعی که جریانهای سیاسی چپ شکل میگیرند؛ به فاصله کمی آثاری نیز که به مارکس منتسب میشدند؛ ترجمه میشوند. از این رو میشود دوران شکلگیری حزب کمونیست ایران در زمان رضاشاه و به ویژه ایجاد حزب توده ایران بعد از شهریور 1320 را سرآغاز دوران ترجمه کتابهای چپ نامید. تا قبل از این جریان، نویسندگان ما برای خودشان رسالتِ سیاسی و روشنفکری قایل نبودند اما از ١٣٢٠ به بعد است که نویسندهی ایرانی تحت تاثیر افکار چپ احساس میکند هم رسالتِ اجتماعی دارد و هم رسالت سازمانی.
درواقع ترجمه کتب مارکسیستی بیشتر جنبهی ایدئولوژیک پیدا کرده بود یعنی ترجمه این کتب متاثر از جریانهای و احزاب چپی بودند که بهدنبال شکلگیری سوسیال دموکراسی روس و بعد بلشویسم شکل گرفتند. بهعنوان نمونه، حزب توده گستردهترین جریانِ چپی بود که طول عمرش بیشتر از دیگر جریانات چپ بود، اما جزیک جلد از کتاب سه جلدی ِ «سرمایه» مارکس که آن هم توسط ایرج اسکندری ترجمه شد، یا جزوههایی چون «مانیفست کمونیسم» که بیشتر برای تبلیغاتِ حزبی ترجمه شدند تا سالهای 1350 نوشته خاصی از مارکس یا انگلس را هم ترجمه یا به بازار عرضه نکرده بودند.زیرا حزب متاسفانه بدلیل همراهی با نظام فکری حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی خودرا مسئول ترجمه صرفا اثار کلاسیک استالین و لنین « و نه مارکس و انگلس و سایرین » می دانست . البته در این میان ترجمه های محمد قاضی و کریم کشاورز و تنی دیگر از شایستهترینبرگردان های ادبی و هنری بوده است
س- نقش ادبیات مارکسیستی در ترویج افکارچپ چه بوده است؟
ج- میتوان گفت وقوفِ مارکسیسم به اهمیتِ اندیشه و هنر، وقوفی افلاطونیاست، یعنی کاملا به نقش سازنده و البته مخرب آنها وقوف دارد، اما قوای حاکم بر کشور، با ادبیات برخاسته از نگرش چپ هموراه سر ناسازگاری داشته و در راه اشاعه آن مانعتراشی کرده است. البته نه تنها در ایران، که شاید در بسیاری از کشورهای دیگر جهان هم شاهد چنین چالشی هستیم. از نگاه طرفداران این ادبیات؛ ادبیاتِ مارکسیستی، ادبیاتِ مقاومت و تهییج و افشاگری و ظلمستیزی و خرافهستیزی است و درنهایت تغییر وضعِ موجود را در برنامه دارد. طبقاتِ حاکم و به تبع آنها حاکمانِ وقت که همیشه پاسدارِ وضع موجودند. نظامهای سرمایهسالاری، چه وابسته و چه ملی، ادبیات و هنر مارکسیستی را یکی از ابزارهای فراروی به فرماسیون دیگر و نتیجتا انکار خود تلقی میکنند. نمایش چهره سرمایهداری، با همه جذابیتهای آشکار و تباهیها و زشتیهای ناپیدا، مقبولِ طبعِ بسیاری نیست و آن را دلیل بالقوه تهدیدآمیزی برای تداوم خود میدانند. این شاید روشنترین دلیلِ سرکوبِ نوشتار چپ به ویژه ادبیات مارکسیستی از سوی نظامهای سرمایهداری باشد.
تفکر اصلی حاکم بر جامعه در دوران هر دو پهلوی بر خلاف ترکیه در دوران آتاتورک« که لائیک بود» ، نوعی نگرش نیمه لائیک – مذهبی و سیاستگذاران فرهنگی رژیم پهلوی نگران بودند که نکند آثاری از این دست در جامعه پایه دیکتاتوری و سلطنت را متزلزل کند ؛ لذا این امر موجب شده ترس از آثار چپ در جامعه بصورت کابوس درآید و عملا به دامن مذهبی ها به غلطند به طوری که تا قبل انقلاب حداقل 25 هزار مسجد در ایران وجودداشته است . حالآنکه اگر پهلوی ها می توانستند با روشنگران لائیک و حتی هواداران سوسیالیسم توافق ضمنی نمایند می توانستند حداقل سرنوشتی نظیر آتاتورک را برای خودرقم بزنند. اما شواهد و عملکرد نشان داد که رضا شاه اتفاقا بخش رادیکال کسانی را که که می توانستند پایگاه لائیک را مستحکمتر نمایند نظیر« تیمورتاش ، داور، فیروز میرزا نصرت اله ، کیخسروشاهرخ و سرداراسعد بختیاری» را حذف فیزیکی و محمدرضاشاه نیز بر خلاف پدر در لباس احرام بانتظار معجزه نشسته بود .
مولفه های انتقادی که در اندیشهی چپ وجود دارد باعث میشود بخش بزرگی از افرادی که معتقدند سیاست، فرهنگ، دولت، اقتصاد باید مورد نقد و تذکر قرار بگیرد به اندیشهی چپ به چشم یک فضا و ابزار مناسب برای فعالیت سیاسی نگاه میکنند و این نگرش؛ فضای خوبی برای انتقاد در اختیار این گروه قرار میدهد. شاید یکی از دلایلی که این تفکر و کتابهای مرتبط با آن را از همان ابتدای ظهور و ورود به ایران؛ مهم و جزو تاثیرگذارترین نحلههای فکری موجود کرد؛ همین پتانسیلِ اعتراضی موجود در دیدگاه چپ باشد. کارشناسان و فعالان نشر درباره میزان استقبال و اهمیت این کتابها میگویند: اگر مقایسهای بخواهیم داشته باشیم، اینطور نیست که درحالحاضر اقبال به آثارِ چپ و کتابهای کلاسیک مارکسیستی با اختلاف قابل ملاحظهای نسبت به دیگر کارها جلو باشد. اما در هر صورت آزادیهای بهوجود آمده در ابتدای انقلاب 57 که امکانِ انتشار کتابهای متنوع را برای مدتی بهوجود آورد، نسلِ جدید و بهیژه جوانان آن دوره را کنجکاو کرد که آنها را بخوانند تا بدانند نگرشهای مختلف چه میگویند. ازجملهی این نگرشها؛ مکاتب مارکسیستی بود و در این میان؛ آثار کلاسیک این حوزه بیشتر مورد توجه قرار گرفت بطوری که کتاب مجموعه آثار لنین همرده کتاب شریعتی تیراژ 500 هزار نسخه را که در تاریخ ایران بی نظیر بود ، بدست آورد.
بررسی بعمل آمده نشان داده که علتِ اینکه در سالهای ابتدایی انقلاب از کتابهای چپ استقبال زیادی میشد و درصد بالایی در آن زمان تشنه خواندن و درک جریان چپ بودند؛ این بود که عموم مردم خاطرات و پیشینهای از جریان چپ داشتند، ولی نمیدانستند این جریان بهواقع چیست و چه جهانبینی دارد. حزب توده کتابهایی ترجمه و منتشر کرده بود که به دلیل ممنوعیتهای شدید در دورهی پهلوی، کسی از آنها خبر نداشت اما بعداز انقلاب 1357 در یک بازهی زمانی چندساله، امکان دسترسی به کتابهای چپی که در دهههای 1320 و1330 منتشر شده بود؛ پیدا شد و خیلیها با ولع به دنبال آنها رفتند. به عبارت دیگر، سالهای 1358-1357 که جامعه تشنه دانستن و فهمیدن بود و باتوجه به اینکه قبل از آن چنین فرصتهایی به دست نمیآورد؛ تیراژ عجیبی از این کتابها منتشر شد و تماما هم فروش میرفت. بعد از آن سالها کمکم چاپ و نشر این کتابها یک روند معمولی و عادی پیدا کرد و امروز تیراژ کتابهای چپ نزدیک و هماهنگ با دیگر کتابهای منتشر شده است. بهعنوان مثال در 15 سال اخیر اثر معروف مارکس یعنی «سرمایه» سه بار تجدیدچاپ شده و هر بار هم با تیراژی حدود 1500 – 1000 که کاملا مطابق با تیژاژ معمول این سالهاست و یا در سالهای اخیر جمهوری اسلامی از آنجا که اساسا گروه های مارکسیستی را خطر نمی داند و بر این تصوراست که ریشه آنها را با سرکوب خونین و اعدام های سال شصت و شصت و هفت خشکانیده بر خلاف دوره شاه اجازه نشر تقریبا همه کتب مارکس و انگلس در ترجمه های با کیفیت را صادر و این کتاب ها بصورت علنی در کتابفروشی های معتبر کشور قابل ابتیاع می باشد . ازسوی دیگر اقبال به کتابهای چپ شاید به نوعی واکنش به بسترهای آکادمیک کشور باشد. وقتی بیشتر مباحث و دروس تنها به موضوعاتی استاندارد محدود میشود که درونمایه راستگرایانه و نئولیبرالی دارند، دانشجویان هم برای مقابله به مطالعات خارج از این چارچوب روی میآورند و کتابهای چپ برایشان جداب و مهم میشود. وقتی حتی پایهگذاران این مکتب فکری مثل مارکس خیلی در دانشگاههای کشور جایی ندارند، در نقطهی مقابل و دربرابر این راستگرایی دانشگاهی، چپگرایی دانشجویی پا میگیرد.
جایگاه و اهمیت کتابهای چپ بیارتباط با جایگاه علوم انسانی در کشور نیست. اگر نگاهی به جایگاه علوم انسانی بیندازیم؛ وضعیت تفکراتی از قبیل اندیشه چپ که در ذیل علوم انسانی قرار میگیرند هم مشخص میشود. حوزه کتابهای چپ عملا بسیار گسترده است و حتی برخی آثار صرفا جامعهشناسی مانند بوردیو هم بهنوعی زیرگروه اندیشه چپ قرار میگیرند. از زمانی که دقیقترین تحلیل اجتماعی و سیاسی با تفکر مارکس آغاز شد تا زمانی که نظامِ سرمایهداری وجود دارد و بحرانهای اقتصادی و اجتماعیاش بهصورت ساختاری ادامه پیدا کند و مادام که نابرابریها و نواقص سیستم کاپیتالیسم وجود دارد، مهمترین ابزار برای تحلیل و برونرفت از این شرایط دستکم از نگاه کسانی که با دید چپ به دنیا نگاه میکنند؛ همین تفکر چپ است. حتی از دید مخالفان هم تفکر مارکس جزو مهمترین موانع برای گسترش سرمایهداری بهشمار میآید.
س- مهم ترین پایگاه فکری چپ و شعار و هدف آن در ایران کجا بوده است ؟
ج- از انجا که دانشگاه پایگاه فکری چپ در ایران محسوب می شد و با توجه به این که شاخه جوانان حزب توده بیش از 50 درصد دانشگاهها را تسخیر کرده بود . همین مسئله روی بالا رفتن تعداد عناوین کتابهای چپ در کوتاه زمان؛ تاثیرگذار بود . اساسا در ایران بیشتر شاهدِ کتابهای ماتریالیسیتی از چپها بودیم تا آثار کمونیستی، بطوری که حتی در دوره رضاخان هم که دکتر تقی ارانی مجله دنیا را منتشر میکرد، محتوای این مجله بیشتر روانشناسی و جامعهشناسی بود که با رویکرد ماتریالیستی نگارش میشد. اساسا تفکر چپ قبل از اینکه یک جریانِ ادبی و ایدئولوژیک باشد؛ یک جریانِ سیاسی و گروهی بود که توسط سوسیال دمکراتها در عصر مشروطیت به ایران آمد و در زمان رضاخان و دردهه بیست با قدرت گرفتن شوروی در ایران بهخصوص در شمال غرب؛ شمال و شمال شرق گسترش پیدا کرد.
ماهیت جریان چپ بدلیل نوآوری و عدالت جوئی در بین نسل جوان ریشه دوانده بود لذا مهمترین بخشی که میتوانست دامنهی این تاثیرگذاری را افزایش دهد؛ ادبیات داستانی بود. در نتیجه همه می دانند از سال 1320 تا پیروز انقلاب سال 1357 علیرغم همه محدودیت ها و بگیر و به بندهای ساواک نه تنها ادبیات داستانی کشور به شدت تحتتاثیر چپها قرار داشت .بلکه عملا تاتر و کانون پرورش فکری و شاعران کشور جملگی زیر پرچم چپ سینه می زدند.
کار بجائی رسیده بود که چپ بودن نوعی افتخار محسوب می شد بطوری که شخص اعلیحضرت هم فرموده بودند من چپ تر از چپ ها هستم؟!
چپ دارای یک شناسنامه تاریخی قابل قبولی در کشوری است که قراربوده مصوبات مجلس شورای ملی آن با نطر مراجع عظام تنفیذگردد که جلوداری جریان روشنفکری و روشنگری چپ مانع آن شد. مشخصات شناسنامه ای چپ در جهان امروز «برقراری عدالت اجتماعی ، از بین بردن نابربری اجتماعی- اقتصادی و جنسیتی ، برقراری توسعه پایدار محافظت شده از زیست محیط و نگهداری بوم شناختی و از بین بردن نابرابری و ایجاد فرصت های مساوی برای زنان همچون مردان و مخالف مجازات اعدام» است .
س- پیدایش چپ و راست درانقلاب ایران و این که چرا بار چپ به مقصود نرسید چه بود ؟
ج- اگر چه بررسی انقلاب 1357و چگونگی شکست ان خود کتابی است که بخش های بسیاری از آن تا کنون توسط افراد مختلف بازگو شده است اما بر خلاف نطر فرشگردی ها و سلطنت طلبان فاشیست « انها حتی لزوما مشروطه طلب هم نیستند» ، شکست انقلاب 1357 و سیطره رژیم ارتجاعی مذهبی باعث شد راست و نیروهای فاقد بینش که حاضر به هیچ مبارزه ای مگر مبارزه زیر لحافی نیستند در تمامی ادوار تلاش داشته اند که مسئولیت کلیه شکست های تاریخی کشوررا متوجه چپ و در گفتمان پلمیک نیز عموما چپ را مترادف « توده ای » تا قبل انقلاب و « توده ای – فدائیان اکثریت» دربعد انقلاب بکار ببرند. انها در قبال بسیاری پرسش ها گنگ و لال هستند مثلا اگر از انها سئوال شود چرا انقلاب مشروطیت شکست خورد؟ آن موقع که از حزب توده ایران خبری نبود. یا در حال حاضر که حزب توده ایران روی کاغذ وجود دارد پس این سوال به وجود می آید که، علت تداوم دیکتاتوری درایران چیست؟ به نظر می رسد فقدان تحلیل مشخص از شرایط مشخص و کینه ورزی عامدانه باصطلاح روشنفکران سرخورده ای که مترصد هستند نفرت و کینه های خویش نسبت به یک جریان را، در غالب تحلیل در معرض دید عموم قرار دهند. این شیوه در نهایت آگاهانه یا ناآگاهانه موجب آن می گردد که ما در تشخیص مسیر درست باز هم راه را اشتباه برویم. با توجه به وضعیت فوق العاده خطرناک کشور و منطقه، بر تمامی مبارزان است که به دور از حب و بغض ها برای رهایی ایران از استبداد مذهبی ، راه کارها و نقدهای منطقی و مستدل خویش را به جای این مقاله های کلیشه ای ارائه دهند. در وضعیتی که ما به سر می بریم خطر جنگ، فروپاشی اجتماعی، نابودی محیط زیست ، مهاجرت های گروهی و نابودی میلیون ها نفر از هم هموطنان زیر شلاق حکومت آخوندی نگرانی های جدی را به وجود آورده است. در به وجود آوردن جو ضد چپ در قالب ضدتوده ای بخش فارسی رسانه های سرمایه داری جهانی و نداهای وابسته به آن نقش مهمی را ایفا کرده اند. همه می دانند که بودجه های میلیونی بی بی سی، صدای آمریکا و رادیو فردا و اینترناشنال و .. در جهت تحقق منافع مردم ایران به مصرف نمی رسد. باید به این مهم باور داشت که این دولت ها از این طریق در صدد هستند منافع آتی خویش را حفظ کنند. منافعی که در تضاد کامل با منافع مردم ایران می باشد. نیاز مردم ایران همبستگی و اتحاد هر چه بیشتر مردم و نیروهای اجتماعی است.
جریان چپگرا نه تنها به شکل اندیشههای مارکسیستی، بلکه در قالب ادبیات رئالیسم سوسیالیستی فعالیت خود را طرحریزی میکرد. عقاید چپ قویترین عقیده در میان نویسندگان مطرح قبل از انقلاب بود. میزان پایبندی هر یک از نویسندگان به عقایده چپ متفاوت بوده است و انعکاس این تفکرات در نویسندگان مختلف و در برهههای زمانی متفاوت به یک اندازه نیست. دوران خفقان رضاشاهی اجازه هرگونه ظهور و بروز سیاسی را از نیروهای فکری جامعه سلب کرده بود اما همانطور که پیشتر هم اشاره کردم با برافتادن رضاشاه و روی کار آمدن محمدرضا شاه جوان در مقطع سالهای 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 نوعی فضای نسبتا آزاد سیاسی در کشور شکل میگیرد که برگزاری کنگره اول خزب توده یکی از بارزترین نمودهای آن به شمار میآید. به گواه تاریخ، حزب توده، جریان اصلی چپ در ایران که از طرف رژیم و اعوان و انصارش حزب کمونیست هم نامیده میشد ، در همان سالها در اوج تفوّق بوده است. طی سالهای 1328-1320، که این حزب فعالیت آزادانه داشت، اعضای آن به بیش از 500 هزار نفر میرسد که برای جمعیت نه چندان آن دوران کشور شگفتانگیز است. پس از 28 مرداد 1332 و ترور مشکوک شاه، که منجر به منع فعالیت آشکار حزب توده شد و نیز دستکم تا سال 1342، که میتواند آغاز گرایش به ایدئولوژی اسلامی دانسته شود، حزب توده و به طور کلی ایدئولوژی مارکسیستی -سوسیالیستی نیروی مسلط در فضای سیاسی روشنفکری به شمار میرفته و حتی پس از پاگیری جنبش اسلامی، تا انقلاب اسلامی، شاهد ادامه تاثیر سوسیالیسم را در فضای سیاسی- اجتماعی کشور هستیم. در نهایت، با نیم نگاهی به تاریخ زندگی نویسندگان ، هنرمتدان و شاعران و متفکران مشخص می گردد تقریبا همه این گونه افراد در آن دوران، دست کم برای دورهای، از اعضا «یا هواداران حزب توده بودهاند.
نویسندگان چپ طیف وسیعی از فضای هنری و ادبی دوران پیش از انقلاب را به خودشان اختصاص داده بودند و میزان تعلق خاطر فکری و عملی آنها به موازین حزبی متفاوت بود اما بهطور قطع تشکیل کانون نویسندگان در سال 1347 نقطه عطف مهمی در بررسی جریانات و تحولات ادبی چپ در ایران پیش از انقلاب به شمار میآید.
شاید برای بسیاری جالب باشد بدانند که نخستین جلسه برگزاری کانون نویسندگان در سال 1320 شمسی بوده که در زمان نخست وزیری قوام السلطنه برپا شد. در این جلسه که با حضور طیف وسیع نویسندگان و شاعران آن روزگار برگزار شد برای نخستین بار سخنرانیهایی در انتقاد از رضاشاه ایراد شد؛ علاوه بر آن رئوس کلی تحرکات ادبی در سالهای بعد در همان جلسه به بحث گذاشته شد که سخنرانیهای فاطمه سیاح و احسان طبری در این زمینه از اهمیت بیشتری برخوردار است.پس از سرکوب و کودتای 28 مرداد 1332 مجددا در سال 1347 طی نشستی که با حضور نویسندگان متعددی در خانه جلال آلاحمد و سیمین دانشور منعقد شد، کانون نویسندگان ایران رسماً آغاز به کار کرد که سیمین دانشور، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، داریوش آشوری، اسماعیل خویی، غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی از اعضای اصلی آن بودند. نقطه عطف بعدی در تحولات کانون در سال 1358 به وقوع پیوست که تصمیم به اخراج سیاوش کسرایی، بهآذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل اعضاء تودهای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.کانون محفل فرق مختلف چپ بوده است . حتی ابراهیم گلستان هنرمند نامدار ایرانی که سالیانی پیش از حزب توده کناره گیری کرده بود فارغ از همه مسائل و مواردی که در رابطه با ایشان مطرح بوده در مصاحبه یکصد سالگی و دم آخر عمری خود بر چپ بودن و مارکسیست بودن خود و همسرش فخری گلستان تاکید داشت . دانشگاه همچنان در بسیاری از کشورها، نقطه آغاز و حتی مرکزثقل اعتراضات چپ است. در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین، مبادله افکار مردم عادی و دانشجویان در سطح وسیعی رایج است و افراد عادی میتوانند در بسیاری از مباحث روزمره و داغ با دانشجویان و محققین به بحث و گفتگو بپردازند. در ایران در دورههای کوتاه آزادی دانشگاه همیشه چنین نقشی را داشته است. از این جهت، اگر چنین آزادی و سنتی وجود داشته باشد ، این امکان وجود دارد که تا حدی شکاف تئوری و عمل ترمیم شود.در بسیاری از کشورها از جمله ایران، حکومتها طی سالیان متمادی این پیوند مردم و دانشگاه را قطع و یا محدود نمودهاند. بدیهی است وقتی در باره روشنفکران بحث می کنیم باید توجه داشته باشیم که روشنفکران یک گروه همگون و همنظر نبوده و هربخش آن نماینده فکری بخش هائی از جامعه هستند مثلا در دوره ای با روشنفکرانی مواجه بودیم که خواهان بازگشت به گذشته و بازگشت به سنتها بودند و آن موقع معروف بودند به نام« جریان هویت :یا« جریان بازگشت» که خود اینها دو گروه بودند؛ یک گروه نظیر باند پروفسور سیدحسن نصر فیلسوف و متأله سنتگرای ایرانی و رئیس دانشگاه آریا مهر و موسس انجمن شاهنشاهی فلسفه « موسسه پژوهشی حکت و فلسفه ایران » که از دربارتوسط فرح دیبا حمایت میشدند و یک گروه هم منتقد نظام شاهنشاهی بودند. تلویزیون هم در اختیار اینها بود و برنامههایی در تلویزیون بود که هر هفته آقای فردید و احسان نراقی حاضر میشدند و از برگشت به سنت دفاع میکردند که اینها البته در زمینهسازی انقلاب اسلامی نیز تأثیر داشتند.
اما درست با همین گرایش کسی مثل« جلال آلاحمد» هم وجودداشت که او در عین حال که خواهان بازگشت به سنتهای اسلامی ایرانی بود در عین حال منتقد دیکتاتوری شاه بود. یک گروه دیگری از روشنفکران داشتیم که شعر یا داستان مینوشتند اما اصلاً درگیر انتقاد از سیاست نبودند. گروه دیگری داشتیم که منتقد دیکتاتوری شاه بودند که وجه مشخصه آنان طرفداری از آزادی و دموکراسی و در عین حال جنبههای عدالتخواهانه و سوسیالیستی بود . لذا در برخورد به روشنفکران و حاملان افکار پنجاه و هفتی ها با طیف های متفاوتی مواجه هستیم مثلا در همان سالهای اول بعد از انقلاب هم باز ما گرایشهای متفاوت میبینیم مثلاً کسی مثل« احمد شاملو » که در سرمقاله کتاب جمعه با اشاره به آمدن خمینی نوشت که «بهمنی در راه است که فرهنگ را نابود میکند » یا مثلا دکتر مصطفی رحیمی که از« ولایت فقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی در آن سال هائی که کسی جرئت انتقاد نداشت» ، بهشدت انتقاد کرد و اینها همه در طیف چپ جای داشتند اگر چه متاسفانه خود چپی ها انان را راست قلمداد میکردند و تاریخ نشان داد کدامین راه به چپ و کدامین کجراه به راست بوده است؟!
البته کسانی را هم داشتیم مثل روشنفکرانی که به حزب توده گرایش داشتند و اینها حتا شعر و مدیحه و قصیده هم در وصف قد و بالای آقای خمینی سرودهاند. کانون نویسندگان ایران هم که یکی از مراکز تجمع روشنفکران ایران بود در دوران شاه مخالف دیکتاتوری بود و بعد هم همین روال را ادامه داد و میخواست شبهای شعر راه بیاندازد که نشد. بنابراین نمیتوان از یک گروه همگون و همنظر روشنفکران در انقلاب صحبت کرد. مضافا باید به این مهم توجه داشت که تأثیر اینها هم در جامعه در چه حد بوده است. آنها کتاب و نوشته و سخنرانی هم داشتند و روی افکار عمومی تاثیر داشتند. منتها برای اینکه تأثیر واقعی قلم و فکر را روی مردم در نظر بگیریم باید ببینیم که کجا و در چه مقاطعی تبدیل به یک نیروی مادی شدند. این نیروی مادی در ایران در پاییز ۱۳۵۶ در ده شب شعر انجمن ایران و آلمان به یک نیروی مادی اگر نه سراسری تبدیل شد.
از طرف دیگر «شبه مدرنيسم » نظام پهلوی آميخته ای متضاد از مدرنيزاسيون اقتصادی و اقتدار سياسی سنتی «اقتدار موروثی فاقد شخصیت کاریزماتیک » که لازمه اقتدارگرائی است بود. امری که لاجرم گروه های متضادی را به چالش خود فرا می خواند. در حالی که بخش های سنتی جامعه مدرنيزاسيون اقتصادی را تهديدی عليه منافع خود می بيند، گروه های زائيده اين مدرنيزاسيون، مشتاقانه در پی مشارکت سياسی، برچيدن اقتدار سنتی و گذار به اقتدار عقلايی «دمکراتيک » همچون پويشی طبيعی در فرايند مدرنيته بودند. با اين همه گذار از اقتدار سنتی هميشه مستقيم به اقتدار عقلانی نمی انجامد، بلکه می تواند به «اقتدار کاريزماتيک » منجر شود که عملا در ایران بدلیل « اقتدارتنفرگرا فاقد خصلت کاریزماتیک» تبدیل شده بود .این اقتدار تنفرگرای خودشیفته محمدرضاشاهی بود که باحذف روشنفکری از رسانهها و مدارس و دانشگاهها و اجازه ورود جناح های مذهبی همچون بهشتی و مفتح و مطهری به سیستم آموزشی سبب شده بود که روحانیت تنها سازمان سراسری موجود در ایران بشود که توانستند بسان حزبی که در همه اقصی نقاط کشور دارای شعبه و نمایندگی قانونی « مسجد ، حسینیه، تکیه ، هیات و.. » بوده و عملا بیشترین ارتباط را با مردم داشتند. در عین حال مردمی که نیروی اصلی انقلاب بودند مردمی بودند که فرهنگ مذهبی داشتند چرا که مماشات شاه از طریق بکارگماری عده ای از مذهبیون در نظام آموزش و پرورش و حتی آموزش عالی سبب شده بود ملت با باورهای سنتی عقب مانده خود در فرایند شبه مدرنیسم شاهنشاهی خداحافظی نکرده و آنرا بالای طاقچه اتاق هایشان برای روز مبادا نگه دارند. که آقای خمینی توانست نماینده این فرهنگ قهقرائی پنهان شده دردخمه های منازل باشد و در غیاب جریان سرکوب شده روشنفکری که ارتباط مستقیم با تودههای کارگری و زحمتکشان شهری نداشتند اکثریت نیروی انقلاب یعنی مردم تحت تأثیر فرهنگ مذهبی با برداشت روحانیت شدند.
تجربه فاشيسم در اروپا نشان داد حتی اقتدارهای دمکراتيک مدرن و عقلانی نيز می توانند در متن بحران و ناامنی، زمينه رويکرد دوباره به اقتدار کاريزماتيک را فراهم آورند. در ايران که زمينه های گفتمان دمکراتيک در آن قدرتمند نبود و ضد امپرياليسم و ضد سرمایه داری وابسته « و نه ضد سرمایه داری » مهمترين گفتمان سياسی مخالفان به ويژه در عصر جنگ سرد بود، برچيده شدن اقتدار سنتی شانس چندانی برای گذار مستقيم به اقتدار عقلانی ايجاد نکرد و زمينه رويکرد به اقتدار کاريزماتيک را با توجه به نفوذ مذهب افزايش داد. هم از اين رو انقلابی که با حضور گروه های متفاوت شکل گرفته بود هر چه جلو رفت زمينه هژمونی خمينی که نمادی از درهم آميختن اقتدار کاريزماتيک سياسی و دينی بود را بيشتر فراهم آورد و رنگ اسلامی انقلاب غليظ تر شد. و از انجا که منابع و ذخائری که در اختیار شبکه روحانیت بود به مراتب بیشتر از امکاناتی بود دراختیار روشنفکران و بقایای گروه های سیاسی بود ، آنها توانستند بر خشم مردم سوارشوند. بررسی وقایع بعد از کودتای 28 مرداد همه و همه نشان داد که دیکتاتوری شاه عملا فقط جریان روشنفکری چپ و سکولاررا نشانه رفته بود و دستگاه سرکوب اجازه نمیداد که روشنفکری ایران با مردم ارتباط داشته باشد و بنابراین خیلی از حرفها که زده شده بود هم نتوانست به مردم منتقل شود .علاوه بر این روشنفکران و روشنگران سازماندهی لازم نظیر روحانیت و تامین مالی عظیم این شبکه را نداشتند چرا که سیستم حکومتی محمدرضا شاهی با سرکوب همه سازمانهای گوناگون در واقع همه رقبای روحانیت را از بین برده بود و راه ارتباط گروه های روشنفکر و چپ و لائیک با مردم بسته بود. این یکی از مهمترین دلایلی است که روشنفکری نتوانست علیرغم آنکه درظاهر فعال مایشاء بود تاثیر عمده ای بر جهت انقلاب بگذارد لذا مقلوب و عملا دنباله روشد لذا انها که به دنبال پنجاه و هفتی ها یا مسببین وضع موجودهستند کافی است با دقت این نوشته را منصفانه مطالعه و به مصاحبه های دولتمردان و حکومتگران شاهنشاهی که در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد است مراجعه نمایند تا رد پای مسببین فاجعه چهل و چندساله اخیر را بیابند. صد البته ما بعنوان بخشی از جنبش چپ اعتراف داریم که چپ ایران از دوران رضا شاه و به ویژه دوره حکومت محمدرضا شاه بدلیل فقدان مطالعات کافی در خصوص تاریخ اجتماعی – سیاسی قرون اخیر و فرازو فرود جریان ارتجاعی شیعه از توانائی مذهب و ارتجاع سیاه همچون خود رژیم شاه غافل بوده و نتوانستند در نقد مذهب آنچنان که باید عمل نمایند در نتیجه روحانیت بر فرهنگ مذهبی مردم که پیشینه ای بیش از هزار سال داشت مثل اجدادش شیخ صفی سوار شد با این تفاوت که صفویه حدود و ثغورکشوررا گسترش و در دوره ای اقتصاد ایران را باوج رساندند ولی جمهوری اسلامی علاوه بر نابودی اقلیم زیست محیطی و بر باددادن بیش از 3000 میلیارددلار منابع ارزی طی دوران سیاه استقرار خود ، مرزهای کشورراهم در خطر فروپاشی قرارداده است. البته بودند روشنفکرانی هم که گفتند اما گفته انان یا به مردم منتقل نشد یا در هیاهوی« حزب فقط حزب اله» شنیده نشد و مردم خشم برآشفته گوش شنوای آنرا نداشتند. قدرت روحانیت و جریانات مذهبی بدلیل دسترسی به شبکه ارتباطی و مساجد و تکیهها و حسینهها و ارتباط منظمی هم که حتی با دستگاه حاکمیت داشتند « بعدا این مسائل افشا گردید» باعث شد بتوانند رهبری انقلاب را قبضه کنند. روشن بود که در شش ماه اخر انقلاب اعتراضات و اعتصابات خودجوش و خشم تاریخی مردم چنان اوج گرفته بود که هیچ نیروی روشنفکری یا فکری یا حتی روحانی جلودار مردم نبود. لذا بنطر می رسد حداقل ازهمان شش ماه دوم قدرت های بزرگ به ویژه امریکا و بخش هائی از درون حاکمیت ارتباطات پررنگی را با خمینی و باند او در جهت مهار انقلاب بعمل آورده بودند. یعنی اگر سلطنت طلبان فعلی کلاه خودشان را قاضی کنند باید بررسی کنند چه شد که حتی بخش هائی از ساواک و دفترویژه هم به مخالفان شاه پیوسته بودند که در این ارتباط میتوان به کتاب خاطرات پرویز ثابتی مدیرکل امنیت داخلی ساواک و یا مصاحبه های تیمساران شاهنشاهی در گفتگوهای با تاریخ شفاهی هاروارد مراجعه نمود. داریوش همایون سخنگوی دولت ووزیر اطلاعات وقت رژیم شاه در مصاحبه شفاهی خود بیان داشته که« بازی با ورق مذهب از روز اولی که محمد رضا شاه به قدرت رسید در جریان بوده است. از جمله آوردن ایت الله قمی از نجف به ایران که بولارد انگلیسی میرود پیش شاه که پدر شما به زحمت اینرا بیرون کرد شما چرا آوردید که شاه میگوید برای مبارزه با کمونیزم به آنها نیاز دارم». نگاهی به عملکرد مشعشانه رژیم شاه در باره مذهب نشان می دهد که بر اساس آمار ۱۳۴۱ اداره کل اوقاف، مجموع مساجد ایران با ذکر نام ۳۶۵۳ باب بوده، در حالی که در آبان ۱۳۵۲ تنها در محدوه ۲۳۳ شهر، ۵۳۸۹ باب مسجد وجود داشته است. در سال ۱۳۴۰ در محدوده خدمات شهری تهران، تعداد ۲۹۳ باب مسجد موجود بوده در حالی که گزارش آماری اسفند ۱۳۵۱ سازمان اوقاف ۷۰۰ مسجد را در تهران نشان میدهد. بر اساس یک بررسی دیگر در آبان ماه ۱۳۵۲، تعداد ۹۰۹ باب مسجد در تهران مورد شناسایی شناخته شده بود. به عبارت دیگر، در عرض کمتر از ۱۴ سال، تعداد مساجد شهر تهران در حدود ۵ برابر شده است. از سویی بر اساس نتایج سرشماری ۱۳۴۵ حدود ۴۸ هزار و ۹۰۰ باب مسجد در روستاهای ایران موجود بوده که این رقم بر اساس اظهارنظر کارشناسان امور روستایی با بازسازی مساجد نه تنها کیفیت ساختمانهای آنها بهتر شده، بلکه افزایش کمی چشمگیری را هم نشان میدهد. همچنین آمار حاکی از افزایش تعداد زائران حج در سالهای۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ دارد به گونه ای که تعداد این زائران از ۳۴ هزار و ۵۰۰ نفر در سال ۱۳۵۰ به ۷۱ هزار و ۸۵۱ نفر در سال ۱۳۵۴ رسید.ئدر دهه ۱۳۴۲– ۱۳۳۳، بر حسب موضوع تعداد ۵۶۷ جلد کتاب مذهبی در ایران منتشر شده در حالی که این تعداد در پنج ساله ۱۳۴۶–۱۳۴۲، ۷۶۵ جلد بوده است. همچنین در سه سال ۱۳۵۰–۱۳۴۸ بر حسب موضوع تعداد ۷۵۵ جلد در سه ساله ۱۳۵۳–۱۳۵۱، تعداد ۱۶۹۵ جلد کتاب مذهبی در ایران منتشر شده است. بدین لحاظ بررسی درصد کتب مذهبی منتشر شده در ایران سالها نسبت به کل کتب منتشر شده در ایران، بر حسب موضوع قابل توجه است:
در ده ساله ۱۳۴۲–1۳۳۲ مجموعا ۱/۱۰ درصد درصد کل کتب منتشر شده به مذهب اختصاص داشت. در صورتی که این نسبت در سال ۱۳۵۱ با انتشار ۵۷۸ جلد کتاب مذهبی به ۸۲/۲۵ درصد کل کتب منتشره در ایران رسیده است. همینطور، در سال ۱۳۵۲، ۷۶/۲۴ درصد(۵۷۶ جلد)، و در سال ۱۳۵۳، ۴۶/۳۳ درصد(۵۴۱ جلد) از کل کتب منتشره در ایران، کتابهای مذهبی بوده است. بر این اساس بالاترین رقم کتب منتشره در ایران بر حسب موضوع از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ مربوط به کتاب مذهبی بوده، در حالی که در ده ساله ۱۳۴۲– ۱۳۳۳ کتب مذهبی پس از ادبیات، تاریخ و جغرافی، علوم اجتماعی، مقام چهارم را دارا بوده است. از سوی دیگر، «قرآن کریم» در سال های منتهی به سال ۱۳۵۰، پرتیراژترین کتاب ایران بوده است. و هر سال نزدیک به ۷۰۰ هزار نسخه از آن تنها در تهران تجدید چاپ میشود.
در سال ۱۳۵۲ طبق یک تحقیق جامع از ناشران کتب مذهبی و غیرمذهبی در تهران کتاب «مفاتیح الجنان» در سال ۱۳۵۱، حداقل ۴۹۰ هزار تیراژ داشته است. و در همان سال طبق جمعآوری نمودارهای انتشاراتی ناشرین کتاب مذهبی در تهران و قم، حداقل ۴۰۰ هزار نسخه از رسالات عملیه مراجع تقلید چاپ و منتشر میشود.
تا پایان سال ۱۳۵۴، تنها در شهر تهران حدود ۴۸ ناشر کتب مذهبی شناسایی گردید که از میان آنها ۲۶ ناشر، فعالیت انتشاراتی خود را در ده ساله ۱۳۵۴–۱۳۴۵ با انتشار کتب مذهبی آغاز کردند.
شاه در همه دوران زمامداری خود را شیعه امام زمانی آریامهر سایه خدا و خواب دیده حضرت ابولفضل معرفی میکرد و … همکاری و پرداختن حقوق ماهانه به آیتاللهها و حوزه علمیه طلبهها و معاف کردن آنها از رفتن به سربازی و گسترش دادن آموزش و پرورش اسلامپرستی و آخوندپرستی در جامعه ایران؛ با آموزش تعلیمات دینی دوازده امامی در دبستان و دبیرستانها؛ همچنین با رواج مسجد سازی در سراسر ایران و ساختن بزرگترین مسجد شیعیان اسلامی در اروپا-آلمان- ؛ برگزاری و شرکت کردن خودش در مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی؛ همه زمینهها و راهها را برای قدرتگیری آخوندهای شیعی و شیاد باز و آزاد گذاشته بود تا سرانجام آنان با ترفند دین خدا حکومت امتظاری هزارو جهارصد ساله خودرا با خونین کردن نقشه ایران به کف بی لیاقت خودگرفتند.
شاید مهم ترین نقد به چپ کم بها دادن به نیروهای مذهبی علمدار ارتجاع سیاه بود بطوری که متاسفانه تاریخ روشن گری چپ دهه پنجاه به بعد بسیار عقب تر از تاریخ روشنگری دوران مشروطیت بود . تا انجا که سوابق مستند نشان میدهد جریان چپ حتی در زمینه جنبش شیخیه ، بابیه و ازلیان که هر سه نسبت به شیعه گری و ولایت فقیه بسیار مترقی تر بودند جز دوسه نوشته محدود که آنهم انتقادی است هیچ کوششی در جهت نقد مذهب بعمل نیاورده بود که احتمالا ناشی از نقش سازمان مجاهدین خلق درمبارزات سالهای پنجاه و عدم رنجش آنان بوده که این موضوع بنظر ما حتی در انحرافات بعدی مجاهدین و درغلطیدن رجوی به ورطه امامت وولایت تاثیر بسزائی داشته است. خمینی به عنوان یک روحانی مرتجع که مخالفت او با امپریالیسم از موضع ضد مدرنتیته ، « همچون عیدی امین » کتاب کشف الاسرار که مبانی ولایت فقیه ازآن استخراج شده را در سال 1328 نوشته و رژیم دیکتاتوری شاه می توانست با اجازه نشر آن و نقد محتوی آن از رسانه ها عملا این فکررا به طویله اوژیاس به راند اما همه هنر ساواک در توقیف کتاب ماهی سیاه کوچولوئی بود که برنده جایزه کانون پرورش فکری که فرح پهلوی رئیس هیات امنای آن بود ؟! و تاثیر آن در جامعه بسیار ناچیزتر از افکار پوسیده مذهبی بود بطوری که رضا پهلوی جا مانده از سلطنت پدر نیز در جائی گفته است من خودم ماهی سیاه کوجولورا خواندم و انقلابی نشدم _ نقل به مضمون- تو گوئی قرار بوده هرکس ماهی سیاه کوچولورا بخواند انقلابی شود آنهم شاهزاده رنگین کمانی ؟!
س – چرا روشنفکران و دانشگاهیان « پنجاه و هفتی ها» به انقلاب پیوستند؟!
ج – با اعمال دیکتاتوری سبیعانه رژیم شاه و از انجا که ایجاد هرکونه تشکل مدنی هم جایز نبود بخشی از روشنفکران و نوابغ دانشگاهی کشورکه از ارتباط مستقیم با توده های مردم و سازماندهی طبقه کارگر و سایر زحتمکشان حتی در شرایط دیکتاتوری محض عاجز بودند در دو گروه به ناچار به مبارزه مسلحانه با رژیم پرداختند که این ها سمبل پنجاه و هفتی ها محسوب می شوند
بخش اول گروه اول در سال 1342 توسط پنج دانشجوی د انشگاه تهران (بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف) به رهبری بیژن جزنی سازمان داده شد. جزنی در سال 1342 با درجه ممتاز دکترا در رشته فلسفه از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. رساله او درباره نیروهای انقلاب مشروطیت ایران بود وی همچنین کتابهای « تاریخ سی ساله» «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود؟»، «نبرد با دیکتاتوری» و مجموعه مقالاتی دیگر را تدوین کرد.
بخش دوم گروه تشکیل دهنده سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را مسعود احمدزاده« دانشجوی ریاضی دانشگاه صنعتی آریامهر» و امیر پرویز پویان، دانشجوی رشته ادبیات دانشگاه ملی رهبری میکردند. در طی سالهای مبارزه سازمان فدائیان، از مجموعه 172 چریک فدایی کشته شده، 73 نفر دانشجو بودند و همچنین 43 نفر دیگر نیز فارغالتحصیل دانشگاه بودند.
گروه دوم یا سازمان مجاهدین خلق ایران با استراتژی مبارزه مسلحانه در شهریور 1344 به وسیله سه تن از دانشجویان پیشین دانشگاه تهران به نامهای محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان که فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را قانع نکرده بود، برای براندازی رژیم شاهنشاهی بنیانگذاری شد.
حنیفنژاد در سال 1317 در تبریز به دنیا آمد و در رشته مهندسی ماشینهای کشاورزی دانشگاه تهران تحصیل کرد. در شهریور 1350 قبل از بمبگذاری برق، در طی مدت کوتاهی 69 تن از اعضا یا هواداران سازمان مجاهدین را دستگیر کرد. از این افراد 24 نفر دانشجو، 27 نفر مهندس، 4 نفر کارمند دانشگاه، 4 نفر دبیر دبیرستان، 3 نفر حسابدار، 4 نفر استاد دانشگاه، 2 نفر بازاری و یک نفر راننده قطار بودند. به این ترتیب از ترکیب افراد کاملا مشهود است که بیش از 90 درصد افراد، دانشجویان دانشگاهی بودند.برجسته ترین دانشجویان دانشگاه های کشور نظیر مجیدشریف واقفی – بهرام آرام« از رهبران مجاهدین اولیه و پیکار» – مرتضی صمدیه بلاف – حمید تقوائی « رهبر حزب کمونیست کارگری » ، مریم رجوی« رهبر فعلی مجاهدین » ، کوهیارگودرزی ، شیوافرهمندراد- اشرف ربیعی – مسعود احمد زاده « از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدائی خلق ن » -مجید احمدزاده – وحید افراخته – تورج حیدری بیگوند- علیرضا شکوهی – محمدجواد قائدی« از رهبران پیکار» – فواد مصطفی سلطانی « بنیانگذار کومله » – داریوش کائدی « از رهبران سازمان رزمندگان » – علیرضا جعفرپور از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه شریف و بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف « از بنیانگذاران فدائیان » محمدتقی شهرام « رهبر سازمان پیکار» ، محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان « بنیانگذاران سازمان مجاهدین » ، امیرپرویز پویان « دانشگاه ملی » و دکتر سیمین صالحی « اولین زن جراح ایران و از مجاهدین اولیه که بعدا به بخش مارکسیست لنیست مجاهدین پیوست » و دهها تن دیگربه شهادت مدارک تحصیلی و سوابق باقیمانده از ساواک که توسط مرکز مطالعات سیاسی رژیم جمهوری اسلامی منتشر گردیده مبارزان دوره شاه از نوابغ دانشگاهی کشور بودند که اتفاقا می توانستند مثل بسیاری عافیت طلب ها به زندگی عادی مرفه روی آورند و توانائی فکری و مدیریتی آنان بسی بیش از منتقدین امروزین جا خوش کرده در پاریس ، لندن و امریکا و اروپا بوده است .
ما پنجاه و هفتی ها می خواستیم جامعه را دگرگون کرده، روابط اجتماعی دیگری برقرار کنیم. اما خواست ما به تغییر قدرت سیاسی و مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه محدود نمیماند. ما می خواستیم فرهنگ و رفتار انسانی و برتری را حاکم سازیم اما فراموش کرده بودیم که مارکسیسم که بسیاری از ما بدان اعتقادداشتیم تاکید کرده بود در مبارزه طبقاتی امیال و آرزو تعین کننده نیستند بلکه توازن قوا و انتظارات منطقی است که باید بار انقلاب را به منرلگه مقصودبرساند . بلی ما رسما اعتراف داریم در شناخت مولفه های انقلاب و یارکشی و توازن قدرت دچار اشتباه شده بودیم و باید درآن شرایط بین بد و بدتررا انتخاب می کردیم جون گزینه دیگری وجودنداشت . بدون شک هم در صف ادم های نظام هم در بین مخالفان ملی بودند کسانی که چپ می توانست با انها یک مشارکت ملی تضمین شده را به سرنجام رساند .و یا حتی شرافتمندانه بود وقتی می دانستیم توان و توازن قدرت در جای دیگری مستقر است نیروهای خودرا از مهلکه بیرون می اوردیم و برای روز مبادا کمین می کردیم . شاید ذکر نمونه ساندنیست ها در نیکاراگوئه خالی از فایده نباشد. ساندنیست ها پس از دور اول قدرت یابی در یک انتخابات آزاد بازی قدرت را به رقیب امریکائی باختند و دانیل اورته گا – فارغ از دیدگاه های امروزین او و دارو دسته حاکم بر نیکاراگوئه – باخت را پذیرفت و نیروهای خودرا به مناطق روستائی برای کار در روستائیان و شبکه های کارگری فرستاد تا در دوربعدی انتخابات که زیر نطر نظار بین الملی برگزارشد مجددا قدرت را بدست گیرند . این حرکت نمادین ساندنیست ها بعنوان یک بزنگاه تاریخی برای چپ ها ماندگارشد . اگرچه اعتقادداریم اگر چپ ایران در قدرت انتخابات را می باخت به سادگی کنار برو نبود؟! از آنجا که سیاست امر اگرو اما و چه شد و چه نشد نیست و باید بفکر چه باید کرد باشد؟ این موضوع دیگرامروز جای بحث ندارد . آّب رفته به جوی باز نمیگردد. باید تلاش کرد مجددا جوی را پرازآب کنیم
در واقع پنجاه و هفتی ها کسانی بودند که خواستار تغییر بوده و فارغ از ارزیابی نادرست از وضع موجودکشور و توانئای تاثیرگزاری خود ، دارای این اعتماد به نفس ونیروی فوق العاده ای بودند که براین تصوربودند که قادرند این تغییر را محقق سازند. آنها می خواستند ایران در سطح کشورهای اروپایی قرار گیرد. آنها با استعدادترین جوان های کشور بوده و خواهان جامعه ای بودند که در آن هر کس بر مبنای« استعداد و لیاقتش » موقعیت داشته باشد؛ جامعهای که در آن فساد و ارتشاء و پارتی بازی ریشه کن شده باشد؛ جامعه ای که در آن از استبداد و زورگویی اثری نباشد؛ از ظلم بری باشد و عدالت بر آن حاکم باشد و تصور نمی کردند که « دیو چو بیرون رود ، دیوی مدهوش دیگری برآید » . ولی پاسداران جهل و سیاهی و تیمساران اعلیحضرت به زعامت تیمسارفردوست و عناصر ارشد ساواک برای دست نیافتن مردم و بر نیامدن فرشته عملا با دیوی مهیب دست اتحاد فشردند که تاوان آنرا عملا پنجاه و هفتی ها از فردای انقلاب تا کنون با خون بیش از سی هزار اعدامی وتیربارانی پرداخته اند. ملکه و شب بانوی خارج کشور شاید نمی داند که فقط در عرض یک هفته ای شهریورماه 1367که مادام وموسیو پهلوی در ساحل های امریکا به خوشگذرانی مشغول بودند بیش از 6 هزار مبارز زندانی که هیچ یک هم طرفدار نظام پادشاهی و سلطنت نبودند تیرباران و اعدام شدند . خازرات منتشر شده رهبران گرو های سیاسی نشان داده که در بحبوبه انقلاب و یا حداقل سال 1357 فعالین سیاسی و اپوزیسیون سنتی شاه مانند جبهه ملی، حزب توده و سایر سازمانهای چپ و مجاهد در پیروزی انقلاب عموما تعدادی حداکثر تا یکصد نفر در بهترین حالت که تا قبلا از آزاد شدن زندانیان سیاسی در آبان 1357 فاقد فعالیت تشکیلاتی مشخص بودند و دانشگاه بعنوان سنگر مبارزاتی اعتراضات جای خودرا به مساجد محلات داده بود و خود دانشجویان در مساجد تجمع میکردند چرا که به لطف ساست های شاهانه تا قبل انقلاب حداقل 25 هزار مسجد در ایران وجودداشت لذا اساسا ما پنجاه و هفتی ها علیرغم خصورفعال در خیابان ها «سرکار» بودیم و سرنخ جریانات در دست جریانات ارتجاعی مذهبی و همسنگران نظامی آریامهری و عناصری در سفارت امریکا بود که انقلاب به آنها هم رحم نکرد و تاوان خیانت به شاه و همکاری با خمینی را دریافت کردند.
س- دلایل سقوط رژیم شاه چه بود؟!
ج – فارغ از برخی منازعات شاه با کمپانی های نفتی برسر قیمت نفت که باعث شیطنت هائی از طرف انها و دولت های متبوع شان « امریکا، انکستان و اروپا» می شد اما در داقع بسیاری از اقتصاددانان، حقوقدانان، جامعه شناسان در برسی دلایل سقوط رژیم شاه بر این باور هستند که در دهه 40 13و 50 13بعلت فوران درآمدهای نفتی « ونه درآمد ناشی از کار و تولید و صادرات » رشد اقتصادی بیش از 10 درصد در سال بود . قدرت پول ملی بالا رفته و هر 7 تومان معادل یک دلار بود؛ اما آنچه باعث شد تا فعالیت اقتصادی از سوی مردم دیده نشود، خروج شاه از قانون اساسی مشروطه بود. شاه طبق قانون اساسی باید «سلطنت» میکرد نه «حکومت». شاه در عمل قانون اساسی را زیر پا گذاشت و آنچه خود میپنداشت را با دستور و فرمان دولت و مجلس تحمیل میکرد. این باعث شد نه تنها روشنفکران چپ، مذهبی و ملیگراها در برابر شاه قرار گیرند بلکه بسیاری تکنوکرات ها و بورکرات های هم همچون دکترعلینقی عالیخانی معمار اقتصادی توسعه دهه چهل و پنجاه ، خدادادفرمانفرما، ابتهاج ، صفی اصفیا و … نیز مورد غضب اعلیحضرت واقع شوند. علاوه بر آن شاه با سیاست مشت آهنین در برابر مخالفان شمشیر را از رو بست و صداها را در نطفه خفه میکرد. ساواک، منتقدان و مخالفان بهویژه دانشجویان را بازداشت میکرد و هر نوع اعتراض را برنمیتافت. در فاصله سالهای 1351 تا 1355 شدت برخورد و شکنجه به حدی زیاد شد که زندانها پر از جوانان و آزادیخواهان شد. در دهه 50 حدود 3 تا 4 هزار زندانی سیاسی در کشور وجود داشت. این زندانیان چشم اسفندیار حکومت پهلوی شدند؛ زیرا در آن زمان بیشتر دانشجویان شهرستانی بودند و وقتی بازداشت میشدند، مردم شهر و روستای آنها بهجای حمایت از شاه به ضد او میشدند. اشتباه شاه، دربار، ساواک و ارتش این بود که روی به سرکوب آوردند و میپنداشتند که بهرهگیری از «مشت آهنین» باعث بقای نظام سیاسی میشود که نشد و نتیجه عکس داد زیرا ساواک بر خلاف همتایان امریکائی و انگلیسی خود به جای شناسائی نقاط ضعف ساختاری کشور و ارائه راهکارهای برون رفت از آن به حاکمیت ، خود بازیچه دولتمردان برای تسویه حساب های درون حاکمیت تبدیل شده بود و رئیس ساواک خود به دلال معاملات زمین و تحارت تبدیل شده بود امری که در بین روسای دستگاه های امنیتی غرب بی سابقه است .
س- گفته میشود ساختار اقتدارگرائی پهلوی دستاوردهای مشروطیت را بربادداده بود. اگر امکان دارد در این باره بیشتر توضییح بدهید ؟
ج- سئوال جالبی است . از زمان مشروطه در سال 1285 هجری شمسی تا 22 بهمن 1357، 24 مجلس شورای ملی تشکیل شد. هرچند در برخی مجالس نمایندههای واقعی مردم مثل مصدق، مدرس و … توانستند وارد پارلمان شوند، انحراف خواست ها و اهداف جنبش مشروطه، مسدود ساختن آزادی های تاکید شده در جنبش مشروطه، فرمایشی شدن مجلس شورای ملی، استبداد رضاخانی، سرکوب مخالفان و کشتار مسجد گوهرشاه، کشتار آزادی خواهان و سرکوب جنبش های آزادی خواهی و …آیا ساطنت طلبان و فرگشتی ها می توانند پاسخ دهند چرا خروج رضاشاه از ایران با شادی مردم همراه شد و حتا نمایندگان مجلس درانتقاد و افشای فساد او گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند؟! حتا در زمانی که پسرش را بر تخت شاهی نشانده بودند! ما به تجربه دریافته ایم که نظام سرمایه داری نظام مطلوبی برای بشریت نیست اما همین دارای سازوکار مناسبی است که در بسیاری موارد می توان با فساد وتقلب مقابله کرد لذا در کشورهای پیشرفته و یا در حال توسعه کمتر رهبری هست که ویار زمینخواری همچون رضا شاه داراباشد. براساس اسناد موجود در پژوهشکده تاریخ معاصر، رضاخان در مدت سلطنت، 2167 روستا را تصاحب کرد، 3000 سند روستایی داشت و حدود 4500 سند باغ و مراتع و 8هزار سند ششدانگ دیگر متعلق به او بود که با مجموع اسناد دیگر در 1320 به 44 هزار سند رسید. 254585 نفر از مازندران تا خوزستان رعیت املاک رضاخان بودند و درآمد سالانه او به ارقام نجومی میرسید که بخش زیادی از آن به حساب بانکی وی در لندن واریز میشد. براساس همین اموال، این شاه کاسب هنگام سقوط بیگمان ثروتمندترین مرد جهان بود. با وجود از میان رفتن استقلال، غلات و کشتار مردم و سلب عزت ملی توسط بیگانگان، مردم از سقوط رضاخان خشنود و دربراندازی رضاخان با روس و انگلیس همداستان شدند و این موضوع چنان عریان بود که رضاخان تا واپسین لحظه حیات، به گفته علی ایزدی، از آن نالان بود.این در حالی بود که همتای ترک او آتاتورک در زمان مرگ فقد ثروت و دارائی بد و هرآنجه داشت را نیز بدولت بخشید !! خبرنگار «نیویورکتایمز» در 9 سپتامبر 1941م/ 18 شهریور 1320، درباره واکنش مردم ایران به براندازی وی، از مشهود بودن احساسات ضد شاهی مردم سخن گفته است. با جامشینی محمدرضاس جوان و اوصاع کشور و برآم دنیروهای سیاسی از شهریور 1320 تا کودتای 1332 نوعمی دمکراسی ناقص در کشور جریان داشت اما با قدرت گرفتن شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332، شاه از طریق دربارو ارتش در چینش نمایندگان مجلس نقش کلیدی ایفا میکرد، بهگونهای که مردم احساس میکردند در پارلمان نماینده ندارند، لذا از حاکمیت رویگردان و سرخورده شدند و به انقلاب روی آوردند. یکی از خواستههای مبارزان راه آزادی و عدالت برگزاری انتخابات آزاد بود که نظام سلطنتی به آن تن نداد و راه اصلاح را از درون بست. دقیقا مشابه همین مشکلی که امروز جنبش مهسائی را باعث شده است . اگر شاه آزادی میداد و انتخابات آزاد را میپذیرفت و مطابق قانون اساسی سلطنت میکرد نه حکومت، می توانست با اعمال برنامه های توسعه سیاسی – اقتصادی همزمان ماندگار شود اما او وقتی ناچار قبول کرد که تن به اصلاحاتبدهد که کاروان انقلاب به راه افتاده بود لذا نظام پادشاهی و سلطنت فروریخت و خودش هم آواره شد. خشک مغزی شاه همین بس که اگر تا قبل از شهریورماه و مراسم عاشورا وتاسوعا تن به انتخاب بختیار یا هریک از سران جبهه ملی می داد احتمال مصالحه با جنبش وجودداشت و اگر چه در سیاست بر اما و اگر و شاید نتوان نشست اما اگر چنین رخدادی بوقوع می پیوست چپ وظیفه داشت از دولت غیرنظامی بختیار در مقابل امواج توفانی مذهب طرفداری می کرد. البته همین خشک مغزی به وجه شدیدتر در خامنه ای و حکومتگران فاسدش که صد پله غارتگر و فاسدتر و ظالم تر ار ازشاه هستند وجودداشته و سرنوشت محتومی برای رهبران جمهوی اسلامی ورق خورده که به زودی کتاب آن به پایان خواهدرسید . شاه همچون سایر خودمامگان که ترشحات هورمونی آنان نیز نیز در وادی خودکامگی است دچار تصورات و توهمات مالیخولیائی شده بطوری که وقتی سرمقاله سپتامبر ۱۹۷۵ (مهر 13۵۴) نیویورک تایمز که اوضاع مملکت را رو به انفجار و آینده رژیم او را تیره میدید به عـَلم گفت «پدرسگ نوشته من مثل لوئی چهاردهم هستم. لوئی چهاردهم مغز ارتجاع بود. من لیدر انقلابم.» . و یک ماه بعد وقتی همین روزنامه نیویورک تایمز شرحی نوشته که روشنفکران ایران خواستار تحولات عمیق و اساسی در اجتماع ایران هستند. شاهنشاه خندیدند و فرمودند« این پدرسوخته حرف های بچههای ما را در کنفرانس اَسپن که تحت ریاست علیاحضرت شهبانو در شیراز تشکیل شده بود گرفته و باز به رخ ما میکشد. روشنفکرا کدام گهیاند.» .- خاطرات علم – منظور نیویورک تایمز از «روشنفکران ایران » دانشجوها و متخصصانی عمدتاً در آمریکا بود که میگفتند شاه عدهای اهل لفتولیس و تملق را به مناصب میگمارد. از همین رو دوستان آمریکاییاش معتقد بودند بهتر است درسخواندههای مترقی نسل جدید را در اداره مملکت دخالت دهد. پاسخش این بود « برای دکترمهندس ایرانی که با قاشق نقره هم عسل دهنش کنی با نهاد سلطنت و با شخص من مخالف است پارتیبازی نکنید؛ مشخصاً بگویید چه برنامهای توصیه میکنید تا ترتیب انجامش را بدهم» .تاریخ نشان داد که شاه زمانی که ناچار کناره گرفت مملکت را به دست نیروهای خیابانی و ارتجاع سیاه رها کرد. می توان گفت با این کارش هم پایان دودمان خودرا اعلام و هم از طبقه متوسط انتقام سختی گرفت .
س- بسیاری از سلطنت طلبان رضاشاه و محمدرضا شاه را پیروان کمال آتاتورک بنیانگذار ترکیه نوین می دانند. آیا واقعا این مقایسه درست است؟
ج- رهبران کشورهای اقتدارگرا نظیر روسیه، چین و آلمان و تا حدودیترکیه اتاتورم شخصیت های کاریزماتیکی بودند که بر بال این وجه توانسته بودند مدتها بر گرده مردم سوار شوند در حالی که نه تنها شاه بلکه رضاه شاه هم علاوه بردست داشتن در فساد مالی « که آتاتورک در فساد دست نداشته است » بر خلاف مصطفی کمال آتاتورک فاقد شخصیت کاریزماتیک بودند اگرچه هردو اقتدارگرا و بخشی از اصلاحات اجتماعی – اقتصادی را راهم انجام داده بودند. اما آتاتورک بر خلاف رضا شاه افسری تحصیلکرده و دنیا دیده که بزبان خارجی هم مسلط بود ترکیه را به ملتی سکولار و صنعتی مدرنسازی کرد. آتاتورک از نظر ایدئولوزیک سکولاریست و ملی گرا بود در حالی که رضا شاه اساسا لائیک نبود. آتاتورک بهواسطه دستاوردهای نظامی و سیاسی خود، بهعنوان یکی از مهمترین رهبران سیاسی قرن بیستم شناخته میشوددر حالی که ارتش رضا شاه و خوداو دو روزهم در برابرمتجاوزان نتوانستند مقاومت کنند .از طرف دیگر اتاتورک ادمی با فرهنگ بود که بر خلاف رضا شاه که اساسا با تشکیلات سیاسی بیگانه بود با تشکیل حزب و با تشکیل دولت موقت درآنکارا نیروهای اعزامی متفقین را شکست داد و به این ترتیب در آنچه که بعداً جنگ استقلال ترکیه یاد میشود، پیروز شد. او سپس به انحلال امپراتوری عثمانیِ ضعیف اقدام و بهجای آن، جمهوری ترکیه را بهطور علنی اعلام کرد. بهعنوان رئیسجمهور جمهوری تازهتاسیس ترکیه، آتاتورک یک برنامه جامع اصلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را با هدف نهایی ساخت یک دولتِ ملی مدرن، مترقی و سکولار آغاز کرد. او آموزش ابتدایی را رایگان و اجباری کرد و هزاران مدرسه جدید را در سراسر کشور افتتاح کرد. او همچنین الفبای ترکی مبتنی بر لاتین را مرسوم کرد که جایگزین الفبای قدیمی ترکی عثمانی شد. زنان ترک در دوران ریاستجمهوری آتاترک از حقوق مدنی و سیاسیدبرابر برخوردار شدند. خصوصاً، به زنان در انتخابات محلی ۱۹۳۰ و چند سال بعد، در سال ۱۹۳۴، حق رای همگانی -آنهم در کشوری که تا مدتی قبلش امپراطوری اسلامی جهانی نامیده میشد- کامل داده شد. لذا قیاس رضاشاه با آتاترک قیاس مع الفارغ و نوعی توهین به اتاتورک است.
س- گفته میشود شاه دچار توهمات سیاسی – اقتصادی در باره ایران شده بود که همین توهمات ریشه سلطنت پهلوی را بر بادداد؟ آیا این گفته درست است ؟
ج- اصولا بخشی از زندگی افراد می تواند با توهم و یا حتی خودشیفتگی همراه باشد اما چنانچه این دوخصلت در افراد نهادینه شوند عملا نوعی مرض به همراه خواهدداشت . افزایش یکباره قیمت نفت و دسترسی شاه به منابع نفتی که نوعی رانت محسوب میشد اورا در این توهم فروبرده بود که با توجه به موفقیت رژیم در پیش برد رفرمها و خلع سلاح کردن سیاسی نیروهای اپوزیسیون، موفقیتهای اقتصادی، گسترش اقشار متوسط و بالا رفتن سطح زندگی آنان، گسترش یافتن دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و بالارفتن سطح علمی و برخی امکانات رفاهی و تفریحی برای دانشجویان، رژیم در موقعیتی است که در یک دوران طولانی قادر به کنترل جامعه و خاموش کردن هر حرکت اعتراضی و پیشبرد برنامههای خویش است.غفلت شاه و دستگاه پلیسی او از فقدان آزادی های سیاسی به ویژه طبقه متوسط نوظهوری که خواستار اراده سیاسی در قدرت و تشکل های سیاسی بود . آنچه از چشم ساواک وتحلیلگران پنهان بود، نطفه بندی جنبشی کاملا متفاوت از گذشته در میان دانشجویان و روشنفکران ایران بود. جنبش در جایی در حال نطفه بندی بود که به نظر میرسید نقطه قوت رژیم باشد. اقشار متوسط و روشنفکران و دانشجویان بیش از سایر اقشار از رفرمها بهره گرفته بودند. آنان در حال رشد بودند و سطح زندگیشان ارتقا یافته بود. اما ساختار بسته سیاسی، فساد و تبعیض در درون هیات حاکمه و بالاخص عدم مشارکت این اقشار در قدرت سیاسی مانع آن شد که آنان به پایگاه و مدافعین رژیم تبدیل شده و فاصله تاریخی آنان با حاکمیت کاهش یابد.در حالی که در دوران اتاترک بدلیل بازیابی قدرت طبقه متوسط هم جنبش دانشجوئی و هم جنبش طبقه متوسط بویژه زنان و نظامیان پایگاه اتانرک برای کسب قدرت فائقه شدند.
س- چرائی تعارض بنیادین دانشگاه و جنبش دانشجوئی با شاه چه بود؟
ج- اگر چه بهره مندی از درآمدهای نفتی باعث شده بود روشنفکران و دانشجویان ایران در موقعیتاقتصادی بهتری قرارگیرند اما آنان بهمراهی طبقه متوسطه نوین خواهان موقعیت نیرومندتری در ساختارسیاسی- اجتماعی هم بودند. زیرا آنان اعتماد به نفس داشتند و خواهان نفی نارساییها بودند. جنبش رادیکال روشنفکران و جوانان ایران از نیمههای دهه چهل بر این بستر شکل گرفت. شکل گیری این جنبش با اوج گیری جنبش دانشجویی روشنفکری در اروپا و آمریکا همزمان است. جنبش جهانی روشنفکری و دانشجویی در آن دوره، موضوع بررسی بسیاری از تحلیلگران بوده است. بخش بزرگی از این تحلیلگران رشد اقشار متوسط و تغییر ترکیب دانشجویان در آن سالها را عامل عمده شکل گیری این جنبش می دانند. مطابق این نظر تا قبل از جنگ دوم و در سالهای اولیه پس از جنگ عمدتا فرزندان اقشار ثروتمندتر جامعه امکان مییافتند که به دانشگاه راه یافته و به درجات عالی تحصیلی نائل آیند. چنین کسانی در خانواده خویش یگانگی با نظم موجود را فراگرفته و حداکثر مایل به اصلاحات و رفرم در آن بودند.
در سالهای دهه شصت این امکان برای بخش بزرگی از فرزندان اقشار غیر ثروتمند جامعه فراهم گردید که به دانشگاهها راه یابند. اینان کسانی بودند که در سالهای دشوار پس از جنگ متولد و در دوران تحولات اجتماعی گسترده این سالها بزرگ شده بودند و به دلیل موقعیت اجتماعی خانوادههایشان با نظم موجود یگانگی نداشتند. آنان خواستار تغییر بودند و موقعیت نوین اجتماعی به آنان این شخصیت و اعتماد به نفس را میداد که در جهت این خواست خود حرکت کنند واین، عامل عمده شکل گیری جنبش جوانان و دانشجویان در اروپا و آمریکا در این سالها بود. شرایط سیاسی آن دوران مثل جنگ سرد، پیروزی انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، انقلاب الجزایر، جنگ اعراب و اسراییل و حوادث سیاسی از قبیل قتل مارتین لوترکینگ و… عواملی بودند که بر بستر آن عامل پایه ای بر چگونگی روندها و خصوصیات این جنبش موثر گردید.این عوامل به درجاتی بیشتر در ایران صادق بود . تعداد دانشجویان در این سال ها به شکل تصاعدی افزایش یافت. دانشجویان دیگر چون گذشته بخش کوچکی از جوانان ایران نبودند. اکثر خانوادههای ثروتمند ترجیح میدادند که فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا و یا آمریکا بفرستند.
قدرت حرکت عمومی جوانان در این کشورها، بخش بزرگی از این گروه دانشجویان را نیز تحت تاثیر قرار داد. بسیاری از آنان در کنار دیگر دانشجویان ایرانی مقیم خارج به فعالیت های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور که معروف به «بزرگترین تشکیلات ضد حکومتی و غیرمسلح در جهان» بود جذب شدند.آیا برای سلطنت طلبان و اوباشان فاشیست خارج نشین هیچگاه این پرسش مطرح نشده که چگونه تقریبا هر جوان ایرانی که در سالهای پس از 1340 جهت ادامه تحصیل بخارج اعزام شد سر از کنفدراسیون در آوردند. مگر نه آن بود که خشم عموم مردم که از فردای کودتای ننگین 28 مرداد در شکل اعراضات دانشجوئی تا بحبوبه انقلاب در اشکال مختلف در ایران و خارج متبلورشده بود دقیقا نظیر همین اعتراضات کنونی اپوزیسیون خارج کشور که نماد آن تظاهرات یکصدهزارنفری برلین بود. ما بطورمشخص در دوسوی تاریخ مبارزاتی با یک وجه اساسی که همانا برقراری آزادی و دمکراسی است قرارداریم پس شکوائیه شما عزاداران بیل چیست ؟!
اکثریت قریب باتفاق دانشجویانی که در این سال ها به دانشگاه راه مییافتند از طبقات متوسط و غیر ممتاز جامعه بودند. در ایران بیگانگی با حکومت به دلیل استبدادی و ماوراء قانون بودن حاکمان همواره عمیقتر و گستردهتر از اروپا بوده است. در دوران پس از انقلاب نیز کشور ما با تغییرات عمیق مشابهی مواجه گردید. تعداد دانشجویان پس از انقلاب حداقل حدود 25 برابر شده و مراکز عالی تحصیلی« فارغ از کیفیت آموزش » تا شهرهای کوچک گسترش یافته اند . جمعیت زنان کشور از کل جمعیت سال 1357 کشور بیشتر شده « حدود 43 میلیون نفر» و نقش زنان در حیات اجتماعی افزایش و تعداد زنانی که تحصیلات عالی دارند بالغ بر هفت میلیون نفر است و نسلی پا به عرصه حیات اجتماعی گذاشت که بدلیل آنکه دوران زوال امید، شکست و سرخوردگیهای پس از انقلاب را تجربه نکرده اعتماد به نفس قابل ملاحظه ای دارد . این ویژگی ها در شرایطی که ایدهها و آرمانهای متفاوت با آندوران در ایران و جهان حاکم است، شکلدهنده جنبشی با سیما و خواستههایی متفاوت یعنی دوم خرداد و جنبش سبز و اخیرا جنبش مهسائی گردید.
س- نقش پنجاه و هفتی ها در جنبش مهسائی – زینائی چه بوده است ؟!
ج-اگر پنجاه و هفتی ها را نسلی بدانیم که در انقلاب 1357 مشارکت داشتند « نه آنان که در سال 1357 دنیا آمده اند» انها نسلی مصداق خسرالدنیا و الاخره بوده اند و همچون مرغ در عزا و عروسی قربانی شده اند. زیرا این نسل علیرغم انکه می توانسته در قبل انقلاب از نعمات اقتصادی استفاده کند بعلت دیدن نابرابری های اجتماعی – سیاسی و مبارزه با خفقان در آن رژیم یا زندانی یا کشته شدند و در بعد انقلاب هم که مسئولیت های خودرا ناتمام انگاشته بودند مجددا به پیکار با رژیم جمهموری اسلامی برآمدند و قریب سی هزار تن آنان کشته و بسیاری نیز رنج زندان های دهه شصت را با زخم شلاق در تن یا به زندگی غیرعادی در داخل پرداخته و یا ناچار به مهاجرت شدند لذا اگرقرار برمطالبه گری از جکوکت باشد این نسل همیشه مطالبه گر بوده است . اما بسیاری از همین نسل در این سالل ها تلاش نموده اند هیزم انقلاب باشند تا مشعل خیزش خاموش نگردد لذا با اولین طلیعه جنبش مهسائی علیرغم تقاطع نسلی بین جوانان مبارز کف خیابان با نسل پنجاه و هفتی اما بنا بر رسالت بازمانده از سال 1357 و از انجا که بسیاری از نسل مهسائی فرزندان و وارثان نسل پنجاه و هفتی بوده که مشخصه آن شعارهای تطاهرات و مبارزات جوانان برومند و اقوام مختلف در کردستان و بلوچستان و اذربایجان بوده است . پنجاه و هفتی ها با درس گیری از انقلاب به سرقت رفته 1357 برآن شدند تا با مشارکت در مبارزات مردم بهرطریق ممکن و اشاعه تاکتیک های مبارزاتی جنبش را از دستبرد فرصت طلیان که این بار ظاهرا در قامت کت و شلوار و کراوات درآمده اند مصون دارند و توانستند شعار «مرک بر ستمگر ، چه شاه باشه ، چه رهبر» و « نه شاه نه شیخ نه سردار، مرگ بر هرچی ستمکار» به عنوان شعار محوری در تظاهرات ها جا بیاندازند تا مرز بین انقلاب و ضد انقلاب مشخص و صف انقلاب و خواستاران برچیدن اساس حاکمیت استبدادی را از دلالان خارج و داخل کشور که منظر معامله بر روی منافع ملی و سوداقتصادی هستند جداسازند. اگر ما پنجاه و هفتی بتوانیم فقط همین دوشعاررا محور مبارزات مردم قراردهیم بخشی از مسئولیت های فراموش شده سال 1357 خودرا انجام اده ایم و ما شک نداریم نسل مهسائی بر اساس تجربه خونین خود دیافت که پیروزی جنبش در خیابان ها وقتی عملی و محقق خواهدشد که صف پرتوان کارگران و جنبش معلمان و زسایر زحتمشکان را با صف خود یکی نماید و این امری است که بدون شک انجام خواهدکرفت و لانه مورپگان را آب خواهدبرد .
س- نسل جوان حاضر با توجه به مشکلات ناشی از ستم سیاسی – اقتصادی جمهوری اسلامی در چی یک مقایسه غیر همزمان بین رژیم شاه و رژیم فاسد ملایان براین تصوراست که شاید نسل پنچاه و هفتی ها در تقابل با شاه تند رفته باشند ! آیا می توان مستندات و مدارکی دال بر فساد سیاسی و خفقان آن دوران به این نسل ارائه داد تا دچار خودفریبی تبلیفات رسانه های فرشگردی ها نشود؟
ج- خوشبختانه ما درعضر انباشت وفوران اطلاعات بسر می بریم و امروز هر کنشگر سیاسی با کمترین زمان می تواند از طریق جستچوی اینترنتی به بسیاری اسناد و مدارک دوران مشروطیت تا کنون دست یابد. از انجا که مما هم در جریان ارتباطات درون جامعه به افراد حتی صادقی برخورد می کنیم که اطلاعات چندانی از وصعیت سیاسی- اجتماعی دوره شاه ندارند و بعضا تحت تاثیر تبلیغات کاذب رسانه های عموما فرامرزی نیز قرار دارند توصییه داریم همه علاقمندان به آینده این انقلاب و خطه ایران زمین که مجموعه مصاحبه های پروژه تاریخ شفاهی ایران را که در یوتیوب بسادگی قابل دسترس است را حتما مطالعه کنند . این مجموعه ارزشمند هم نوشتاری و هم شنیداری و حاصل چندین سال تلاش یکی از ایرانیان شرافتمند بنام احمد لاجوردی است. پروژه تاریخ شفاهی ایران نام برنامهای برای مصاحبه با عدهای از ایرانیانی است که در تاریخ معاصر نقشی داشتهاند. این برنامه به ابتکار حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. مصاحبهها عمدتاً توسط لاجوردی و دیگر همکاران او انجام شدهاست. در مجموع با ۱۳۴ نفر که عموما عناصر اصلی و رده بالای رژیم شاه بوده اند مصاحبه شده که شامل مصاحبه با داریوش همایون « روزنامهنگار و وزیر سابق اطلاعات»، محمود فروغی« مشاور ولیعهد سابق ایران رضا پهلوی »، سپهبد محسن هاشمینژاد« فرمانده سابق گارد جاویدان» ، مهدی آذر« از رهبران جبهه ملی» ؛ مسئولین سازمان مجاهدین مسعود رجوی «رهبر سازمان مجاهدین خلق » ؛علیرضا محفوظی « از چریکهای فدایی خلق» ، فریدون کشاورز« از رهبران حزب توده» مصطفی لنکرانی ، سرلشکر حسن علویکیا« معاون سابق ساواک» و سرتیپ منوچهر هاشمی « مدیر استانی و رئیس بخش ضدجاسوسی ساواک» ، دریادار احمد مدنی « فوزیر دفاع جمهوری اسلامی » ، ابوالحسن بنیصدر«نخستین رئیسجمهور ایران » ،محمدعلی مجتهدیگیلانی « مدیر دبیرستان البرز و بنیانگذار دانشگاه صنعتی شریف» ، مظفر بقایی کرمانی« نماینده سابق مجلس شورای ملی و دبیرکل حزب زحمتکشان ملت ایران » ، شاپور بختیار« آخرین نخست وزیر حکومت شاهنشاهی» ، سپهبد حاجی علی کیا« رئیس اداره دوم ارتش شاهنشاهی ایران» ، ارتشبد حسن طوفانیان، «مشاور عالی تسلیحاتی ستاد بزرگ ارتش داران -رئیس سازمان صنایع نظامی» ، محمد فروغی« فرزند محمد علی فروغی -آخرین نخستوزیر رضا شاه و اولین نخستوزیر محمدرضاشاه» ، امیر تیمور کلالی « رئیس ایل تیموری، نماینده مجلس شورای ملی، وزیر کشور و سرپرست شهربانی کل کشور در زمان حکومت ملی» جعفر شریفامامی « رئیس مجلس سنا – نخستوزیر حکومت شاهنشاهی» ، مهدی حایری یزدی استاد فلسفه و فرزند بنیانگذار حوزه علمیه قم» ، محمد یگانه «رئیس کل بانک مرکزی – وزیر دارایی – وزیر مسکن و آبادانی – وزیر مشاور »،علی امینی« وزیر دارایی – نخستوزیر سال ۱۳۴۰ الی ۱۳۴۲ » ، عبدالمجید مجیدی «وزیر مشاور- رئیس سازمان برنامه و بودجه» ، سلطان حمید میرزا قاجار« فرزند ولیعهد ایران در زمان قاجار»، میرزا حسن خان قاجار، کریم سنجابی « اولین وزیر خارجه دولت موقت- رهبر جبهه ملی ایران – نماینده مجلس شورای ملی دوره اول پس از انقلاب »، اردشیر زاهدی « وزیر امورخارجه دوره شاه » می باشند . در پایان برای اطلاع چوانان پاک نهاد این مرزو بوم که شاید آنان نیز در این پروا باشند که چرا شاه سقوط کرد و چرا ما پنجاه وهفتی ها هم خواستار سرنگونی رژیم سلطنت بودیم بریده های مصاحبه های تنی چند از کارگزاران رژیم شاهنشاهی را که خارج نشین و بدور از فشار و تحمیل صورت گرفته به نقل از تاریخ شفاهی هاروارد نقل می کنیم تا جوانان مبارز کشور بدانند فرشگردی ها و ساواکی های سر از دخمه درآورده نیز نظیر رژیم جمهوری اسلامی دشمن مبارزات مردم بوده و درصدد بیراهه کشاندن مبارزات مردم به بیراهه استبدادی دگر هستند غافل ازآنکه « آن ممهرا لولو برد» و «خربرفت و خربرفت و خربرفت » .
اینها اصرار دارند که به همگان ثابت کنند که ایرانی نه دموکراسی میخواهد، نه میتواند و نه لیاقت انرا دارد. ج.ا. با آنها موافق است.
منابع: خلاصه موضوع نقل به مضمون – علی امینی نخست وزیر ۱۳۴۱
می گویند مشروطه برای کشوری مثل ایران عملی نیست هر که بیاید دیکتاتور میشود. حالا خود این دیکتاتور کیه؟! نابغه است؟! خود این کسی که میخواهد حکومت کند و میگوید این مردم قابل نیستند این خودش کیه؟! اطرافیانش کیا هستند؟! کیا به اینها خدمت میکنند؟! اینکه بهش بیشتر تملق میکنه؟!… دنبال راه حل های ساده میگردند و حاضر نیستند کمی فکر کنند. پنجاه سال حکومت پهلوی بهترین فرصت (برای اموزش و تمرین قانون و دموکراسی) بود بشرط اینکه اعتقاد باشد…. فرق قلدری با اتوریته قانونی، اشاعه فرهنگ فحاشی و بی ادبی، استفاده از حربه های ناجوانمردانه برچسب زنی، بی انصافی…
جعفر شریف امامی
دو دوره نخست وزیر ایران و رئیس مجلس سنا به مدت پانزده سال
نوار چهارم: https://mps.lib.harvard.edu/sds/audio/460352454
دقیقه ۲۳ الی ۳۰ طرف اول نوار چهارم و دقایق اولیه طرف دوم نوار: اوایل در هیئت دولت تصمیمات با مشورت جمعی گرفته میشد، همه از کار یکدیگر اطلاع داشتند و در توفیق کار یکدیگر و کابینه احساس مسئولیت میکردند. قانون هم همین را قید کرده. در دولت رزم آرا وزیری بدون اطلاع دیگر وزرا اقدامی انجام داد که در نتیجه آن شریف امامی و سه وزیر دیگر در اعتراض دسته جمعی استعفا کردند. اما این رویه بتدریج تغییر کرد بطوری که در اواخر دوره شاه وزیران عموما حتی از کار یکدیگر خبر نداشتند. نادیده گیری قانون اساسی از زمان نخست وزیری هویدا و خصوصا پس از افزایش یکباره درآمد نفت افزایش یافت در حالیکه زمان رضا شاه حتی برای ارسال ۵ پوند به دانشجو هم باید حسابرسی میشد. پس از افزایش درآمد نفت آنقدر سفارشات زیاد شد که فقط یک میلیارد دلار جریمه دیر کرد ترخیص کالا از کشتی در خرمشهر پرداخته شد.
مصطفی الموتی – مصطفی الموتی شش بار نماینده مجلس شورای ملی و یک بار عضویت مجلس مؤسسان و عضو هیئت رئیسه مجلس مؤسسان سوم و نیز مجلس شورای ملی، لیدر پارلمانی حزب ایران نوین و بعدها رئیس گروه پارلمانی حزب رستاخیز در مجلس.
دقیقه ۲۹ می گوید- روزی که تشکیل حزب حکومتی رستاخیز و انحلال بقیه احزاب توسط شاه اعلان شد ابدا هیچکس از چنان فکر و برنامه ای خبر نداشت از جمله هویدا و آموزگار و شریف امامی اظهار بی اطلاعی می کردند. این درحالی است که اینها باید میرفتند و وجود انرا برای مردم وحزب خود و خبرنگاران توجیه میکردند «اما شرایط کشور طوری بود که غیر از تائید واکنشی نمیشد نشان داد آقای داریوش همایون اظهار خوشحالی میکردند».
دقیقه ۴۳ الموتی میگوید- هویدا نخست وزیر در واقع مجری خاص دستورات اعلیحضرت بود. ایشان شرفیاب میشد یادداشت بر میداشت و در اتوموبیل همانها را ابلاغ میکرد تا به نخست وزیری برسد کارها در حال انجام بود و زنگ میزد و به اعلیحضرت اطلاع میداد علت دوام آوردنش در آن مقام هم همین بود.
از دقیقه ۴۸ الموتی توضیح میدهد- که لااقل از زمان حادثه قم و تبریز هیچیکس نمیدانست در کشور چه میگذرد: نه وکلا ، نه وزرا، نه نخست وزیر و نه حتی ساواک!
هولاکو رامبد -هولاکو رامبد نماینده دورههای ۱۹ الی ۲۴ مجلس شورای ملی از طوالش لیدر و سخنگوی اصلی حزب مردم در مجلس.
https://mps.lib.harvard.edu/sds/audio/460210573
دقیقه ۱ – شاه خود را مدیون امریکا میدانست .برخلاف چیزی که امریکایی ها شایع کرده بودند وقایع ۲۸ مرداد عموما داخلی بود اما در ذهن اعلیحضرت اینطور شکل شده بود که دیگران موثرتر بودند.
دقیقه ۴- دلیل دشمنی مردم با دستگاه: حلقه معیوب مجلس-دولت-شاه
دولت در انتخابات دخالت میکرد و مردم هم از زمان رضاشاه به ان عادت کرده بودند اما منصوبان دولت که این لیستها را فراهم می کردند بجای افرادی که در محل دارای حسن اثر باشند افراد نابابی که به سود خودشان کار کنند را انتصاب میکردند که این باعث بی اعتقادی و دشمنی مردم محل نسبت به دستگاه میشد. اما حتی به حرف همان افراد انتخاب شده هم گوش داده نمیشد. همه متصدیان (دولت) برای منافع خودشان به شاه وانمود میکردند که دخالت اینها (نمایندگان مجلس) برای مخالفت با مقام سلطنت است. انزمان نمیشد با نظر اعلیحضرت مخالفت کرد چون هر مخالفتی بحساب مخالفت با سلطنت گذاشته میشد.
دکترعلینقی عالیخانی – وزیر، اقتصاددان، رئیس دانشگاه تهران و از معماران توسعه صنعتی ایران
دقیقه ۳: علت انقلاب این بود که کشوری داشتیم که از نقطه نظر اجتماعی پیشرفته بود با یک سیستم سیاسی که روزبروز عقب افتاده تر میشد نه اینکه جای خود بماند. به یک معنی با زمان قاجاریه دیگر فرقی نمی کرد.
دقیقه ۹-۱۱: از سال ۴۶ به بعد شاه دیگر تحمل شنیدن حرف کسی را نداشت میگفت شما نمی فهمید. یکبار که به اعلم پیشنهادی برای هزینه کردن بهتر درآمد های نفتی را کردم که به گوش شاه برساند به من گفت که این اعلیحضرت دیگر انی نیست که شما میشناختید.
داریوش همایون -وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت بود در دولت آموزگار، قائم مقام دبیرکل حزب رستاخیز بود.
مصاحبه علی لیمونادی با داریوش همایون
دقیقه ۳۰ – آقای لیمونادی می پرسد «چه عواملی باعث شد که ما به نتیجه نرسیم؟ آقای مهدی قاسمی از مفسرین سیاسی گذشته میگوید ما هم اشتباه کردیم ما هم باید میگفتیم که آزادی میخواهیم. ولی شما در آن استبدادی که وجود داشت (داریوش همایون با تائید میگوید شدید!) و شما حرف هایی هم میزدید». داریوش همایون در پاسخ میگوید انزمان فکر میکردم که نباید فشاری اورد و باید از داخل کار کرد در حالیکه بدون فشار هم کار نمیکند (داریوش همایون در مصاحبه دیگری با فروزنده از نفش و مسؤلیت رژیم شاه در انقلاب ۵۷ میگوید که بعدا پست میشود).
یعنی داریوش همایون به استبدادی بودن رژیم شاه آگاهی داشت ولی انزمان به نصیحت از بالا و اطاعت از پایین (بدتر از اصلاح طلبان امروزی) باور داشت ولی بعدها به این نتیجه رسید که دوستداران پادشاهی نیز باید همان زمان با صدای بلند به استبداد شاه اعتراض میکردند.
دقیقه ۱۸ -علی لیمونادی میپرسد دید شما راجع به دموکراسی در آینده ایران چیست. داریوش همایون میگوید تمرینش از حالا باید شروع شود، اگر ما حالا در شرایط بیرون قدرت رفتارمان با هم متمدنانه، با ادب سیاسی، رعایت یکدیگر، و قبول داشتن دگر اندیش باشد دموکراسی در ایران آینده دارد ولی نشانه های خوبی نمیبینم. شکاف بین گرایشها و شخصیت ها عمیق است. مگر نسل فعلی برود و نسلی بیاید که در ان عوالم شریک نبود، به نسل انقلاب هیچ امیدی به برقراری دموکراسی در ایران ندارم چون هنوز مشغول جنگ انقلاب و قبل از ان هستند. در این سی ساله خیلی به نسل خودم بدبین شده ام خیلی کارها میتوانستیم بکنیم که نکردیم.
جالب اینکه توفیق داریوش همایون برای ایجاد ارتباط و گفتگو بیشتر با مخالفین رژیم شاه بود تا موافقان آن تا انجا که آرزو میکند هرگز در لس انجلس جایی که بیشترین جمعیت سلطنت طلب را داشت فعالیت نکرده بود.
مصاحبه فرامرز فروزنده با داریوش همایون- دقیقه ۲:
تنهایی در زندگی عمومی یک تشخص است. اینها همایون از تنهایی سیاسی خود خصوصا در اوایل فعالیت در خارج کشور خود میگوید و ضرورت مطالعه. او حقیقتا در میان سلطنت طلبان تنها بود و اگر امروز هنوز زنده بود تنها تر از همیشه.
دقیقه ۶: ایران دچار موقعیت انقلابی شده بود
دقیقه ۷: احساس رنجوری عمومی، ناامیدی، نارضایتی سراسر جامعه را گرفته بود حتی طبقات فرمانروا هم از اوضاع راضی نبودند.
دقیقه ۸: شاه هم به پایان خودش رسیده بود و قادر به انجام هیچ کار درستی این اواخر نبود. ادامه طولانی قدرت مطلق فساد مطلق اورده بود که ایران را در شرایط انقلابی قرار داده بود.
دقیقه ۱۱: بازی با ورق مذهب از روز اولی که محمد رضا شاه به قدرت رسید در جریان بوده است. از جمله آوردن ایت الله قمی از نجف به ایران که بولارد انگلیسی میرود پیش شاه که پدر شما به زحمت اینرا بیرون کرد شما چرا آوردید که شاه میگوید برای مبارزه با کمونیزم به آنها نیاز دارم.
دقیقه ۱۴: باید مسؤلیت طرفین در ساختن یکدیگر را بشناسیم، چپ ها استبداد شاه را تفویت میکردند و شاه انها را به افراط بیشتر می کشانید.
دقیقه ۱۸: اصلاحات ارضی به لحاظ جلب حمایت مردم به نفع شاه نشد
دقیقه ۴۳: جامعه ایرانی هنوز دارد مراحل کودکی خود را طی میکند و اعضای آن مثل کودکان به جز منافع شخصی خود هیچ چیز دیگری برایشان مهم نیست.
سرنگون باد جمهوری اسلامی
برقرارباد جمهوری دمکراتیک شورائی ایران
چنبش انقلابی مردم ایران – اول مهرماه 1402
جهلن says:
2024-05-14 at 06:35
درود- بالاخره یک گروه چپ پیداشد که مستند حرف بزند