«کوچکترین تابوتها، سنگینترین هستند!»
– اظهارشده در مراسم تشیع جنازه “وادیا الفیوم”
پسر 6 ساله فلسطینی – آمریکایی که در 14 اکتبر
در شیکاگو توسط صاحبخانهٔ سفیدپوستِ متعصب به قتل رسید. (1)
امید بهرنگ – 12 آبان 1402
«سنگینترین» ها، سنگینتر خواهند شد، زمانی که غمِ جان باختن بیش از سه هزار کودک فلسطینی را طی چند هفته اخیر بدان اضافه کنیم. فراتر از آن، سنگینتر خواهند شد اگر هزاران هزار کودک فلسطینی را به خاطر آوریم که طی 75 سال گذشته در زیر توپ باران و بمب بارانهای ارتش اسرائیل به قتل رسیدند. آیا زمان آن فرانرسیده که کمر تاریخ زیر بار این حقایق سنگین و تلخ شکسته شود؟ آیا موسم آن نرسیده که بشریت از اعمال جنایتکارانهای که دولت اسرائیل طی 75 سال در حق مردم فلسطین روا داشته با قدرتمندی تمام ابراز شرم کند؟ آیا دوره آن فرانرسیده که انسانها علیه دولتی که در ابتدای قرن بیست و یکم، همچون همتایان نازیاش رسماً و علناً بخشی از مردم جهان را از زمره انسان و انسانیت خارج کرده و آنان را حیوان مینامد، بپا خیزند؟ آیا هنگامه آن فرانرسیده که بهجای وحشت بیپایان، پایانی بر این وحشت نهاد؟
تحلیلی مختصر بر جنگ اسراییل و حماس
هر تحلیلی که از جنگ اسراییل و حماس داشته باشیم، نتایج اولیه آن مشخص است: بار دیگر فلسطین به محل تلاقی تضادهای جهان و منطقه بدل شده است. هر آن، مردم خاورمیانه میتوانند با جنگهای ارتجاعی بزرگ روبرو شوند. دهشتی سازمانیافته و عظیم درراه است. بر آنتاگونیسم تضادها چه در درون هر کشور و چه در میان قدرتهای ارتجاعی منطقه و رقابتهای امپریالیستی افزودهشده است. آنچه در میانه این آتش و خون عریان است دود شدن استراتژی خیالپردازانه «دو دولت» و تکیهبر «جامعه مدنی» فلسطینی یا اسرائیلی برای دستیابی به صلح است.
تا جایی که به دولت بحرانزده جمهوری اسلامی برمیگردد وضعیتش وخیمتر و شکنندهتر خواهد شد. تنش میان آمریکا و ایران حادتر و تضاد میان جمهوری اسلامی با مردم ایران قهریتر از گذشته خواهد شد. رشد و گسترش برخوردهای قهری در تمامی سطوح، ویژگی اوضاع پیشاروی جهان، مشخصاً منطقه خاورمیانه است.
با این اوصاف برای تبیین زمین پرآتشی که در آن واردشدهایم لازم است یکچیز را روشن کرد، کسانی که اعمال خشونتبار ارتجاعی حماس (بهویژه درزمینهٔ برخورد به غیرنظامیان، افراد مسن و کودکان اسراییلی) در 7 اکتبر 2023 را همسنگ جنایتهای دولت اسرائیل قرار میدهند نه چیزی از تاریخ میدانند، نه از محرکهای خاص جنگ اخیر باخبرند. روشهای ارتجاعی که حماس در عملیات نظامی خویش در مناطق اسراییلی بهکاربرده به گردپای جنایتهای اسرائیل نمیرسد. تاریخ اسرائیل سرشار از سازماندهی جنایتهای بزرگ جنگی، نسلکشیهای پیدرپی و جنایت علیه بشریت است. اسرائیل بر خون و استخوان فلسطینیها بناشده است. این اصلیترین واقعیت تاریخی در این جدال یا واقعه است.
اسراییل: پادگان نظامی، نوکر امپریالیسم، ملت مستعمرهچی!
دولت اسرائیل بر پایه ایدئولوژی صهیونیسم بناشده است. ایدئولوژی ارتجاعی که با ظهور امپریالیسم در اواخر قرن نوزده پروبال گرفت و سریعاً به همزاد و دستیار امپریالیسم بدل شد. بر پایه این ایدئولوژی یهودیان ملت برگزیده خدا بوده و باید به سرزمین موعود بازگردانده میشدند و به دلیل بیعدالتیهای تاریخی – مشخصاً جنایتهای اعمالشده در جریان جنگ دوم جهانی توسط نازیها – مجاز هستند هر روش سرکوبگرانه و خشونتآمیزی را علیه فلسطینیها و مردم عرب منطقه بهکارگیرند. صهیونیسم همانند تمامی راههایی که برای جبران بیعدالتیهای تاریخی رو به گذشته (و نه آینده) دارند به ناگزیر انتقامجویانه بوده و از خصلت ارتجاعی برخوردار است.
با تأسیس دولت اسراییل، صهیونیسم به بربرمنشانه ترین جلوه اعمال ستم و استثمار امپریالیسم در جهان بدل شد. از این ایدئولوژی، نخست امپریالیستهای اروپایی (بهویژه انگلیس) در جریان جنگ جهانی اول برای تقسیم سرزمینهای امپراتوری عثمانی به نفع خود سود جستند. تأسیس دولت اسراییل از میان کشمکشهای زیادی گذر کرده است. امپریالیسم انگلیس به دلایل گوناگون نتوانست به وعدههای دادهشده به صهیونیستها عمل کند. زمانی که هژمونی انگلیس بر جهان پایان یافت، رتقوفتق امور خاورمیانه به دست آمریکا افتاد. در سال 1948 دولت اسراییل با کمک آمریکا تأسیس شد. ازآنپس این دولت نقش و جایگاه استراتژیک مهمی در پیشبرد سیاستهای دولت آمریکا در منطقه و جهان یافت. اسراییل به ستون پیشبرد نظم آمریکایی در خاورمیانه بدل شد که چهارراه استراتژیک سیاسی – نظامی و اقتصادی جهان محسوب میشود. منطقهای که پل تجاری میان سه قاره اروپا، آفریقا و آسیا بوده و بهعنوان تولیدکننده نفت و انرژی از اهمیت استراتژیک در رقابتهای بینالمللی برخوردار است. سلطه آمریکا بر منطقه و جهان بدون تکیه بر اسراییل غیرممکن است. نباید فراموش کرد که در دهه شصت میلادی دولت اسراییل با یاری آمریکا به یک قدرت هستهای بدل شده است. اسراییل همواره ارائهدهندهٔ خدمات مهم به سازمانهای امنیتی کشورهای مرتجع برای سرکوب جنبشهای انقلابی و کمونیستی و صادرکننده انواع و اقسام دستگاههای جاسوسی از شهروندان به دیگر کشورهاست. (2)
بیجهت نیست که بایدن در دوره سناتوریاش در سال 1986 اعلام کرده بود که اگر اسراییلی وجود نمیداشت باید آن را به وجود میآوردیم. نمایندهای از کنگره آمریکا در ژوئن سال 2008 به نام “استیو روتمن” نیز گفته بود که «بدون مشارکت ما با ارتش اسرائیل، ایالاتمتحده نیاز میداشت که 100000 یا بیشتر، نیروی اضافی بهطور دائم در آن قسمت از جهان مستقر کند. تا از منافع ایالاتمتحده و اطلاعات حیاتی که توسط اسرائیل کسب میشود، حفاظت شود.» از زمان ریاست جمهوری کلینتون تا اوباما – یعنی در یک دوره سیساله – آمریکا سالانه 5/3 میلیارد دلار به اسراییل بهعنوان مجری مسلح سیاستهایش در خاورمیانه اختصاص داده است.
اسراییل تداومدهنده سیاستهای امپریالیسم آمریکا/اروپا در منطقه است و از ابتدای تأسیس، رابطه خصمانهای نهتنها با فلسطینیان بلکه با مردم کل منطقه داشته و دارد. اسراییل با غصب زمینهای فلسطینیها و آوارگیشان توسعه یافت. این دولت مانند هر پادگان نظامی و به دلیل جغرافیای سیاسی – نظامی خویش ناگزیر است مدام بر سرزمینهای کشورهای مجاور دست بیندازد و برای خود حاشیه امنیتی ایجاد کند. اسراییل تحت عنوان نداشتن عمق استراتژیک (عرض محدود جغرافیایی) همواره دستاندازی به سرزمین دیگران را به لحاظ نظامی توجیه کرده است. اسراییل تنها کشور در جهان است که حفظ و ثباتش به ایجاد نوارهای امنیتی گوناگون و دیوارهای حائل امنیتی متعدد گرهخورده است. این منطق دولتی اشغالگر، توسعهطلب و سلطهجو است که یا باید گسترش بیابد یا بمیرد.
اسراییل بهمرور توانست با حمایت قدرتهای امپریالیستی و به بهای غصب زمین و خونریزی از پیکر مردم فلسطین تغییرات مهمی در ترکیب جمعیتی و جغرافیایی این منطقه ایجاد کند و اقتصادی را شکل دهد که از فوق استثمار کارگران فلسطینی سود میجوید. نزدیک به 20 درصد از جمعیت عرب اسراییل بهعنوان شهروند درجه دوم در سختترین مشاغل با دستمزد پایینر کار میکنند. بسیاری از کارهای کشاورزی در کیبوتصهای یهودینشین در مناطق مرزی (با کرانه باختری) به کار زنان و کودکان فلسطینی متکی بوده که از حقوق اولیه برخوردار نیستند. تا قبل از جنگ اخیر، هرروزه حدود ۱۵۰ هزار فلسطینی از کرانه باختری و ۱۷ هزار فلسطینی ساکن غزه برای کار وارد اسرائیل میشدند. پس از فروپاشی بلوک شرق، اقتصاد اسراییل نیز مانند تمامی کشورها گلوبالیزه شده بو ه مهاجرت هر چه بیشتر نیروی کار متخصص از روسیه، یهودیان آفریقاییتبار (که یهودی درجه دوم محسوب میشوند) و کارگران آسیاییتبار وابسته شده است. طی 75 سال گذشته در اسراییل نظام سلسله مراتبی بر مبنای مذهب و ملیت شکل گرفته و آپارتاید در ساختارهای درونی آن نهادینهشده است.
صهیونیستها با تردستی توانستند مذهب را پایه شکلگیری ملت قرار دهند. حالآنکه میدانیم اکثریت مردم یهود در کشورهای دیگر (مانند آمریکا، فرانسه، کانادا، انگلیس، آرژانتین، روسیه، آلمان، و استرالیا) ساکن هستند و تعلقخاطر ملی به اسراییل ندارند. حتی به معنایی اگر یهودیهای اسراییل به مقام یک ملت ارتقا یافته باشند، هیچ تغییری در این واقعیت به وجود نمیآورد که این ملت چیزی بهجز یک ملت غاصب مستعمراتی نیست و بهمثابه موجودیت سیاسی اشغالگرانه – نه موجودیت قومی، فرهنگی و مذهبی – (همانند تمامی دولتهای ارتجاعی منطقه) سزاوار نابودی است. این ملت مستعمرهچی از قِبل اشغالگری و غصب سرزمین فلسطینی و استثمار نیروی کار آنان منفعت میبرد.
خلاصه کنیم: اسراییل فقط از طریق ریشهکن کردن و درهم شکستن فلسطینیها میتواند موجودیت خود را حفظ کند و عملکردش تاکنون این واقعیت را اثبات کرده است. محرکهای ایدئولوژیک (صهیونیسم)، سیاسی (تأمین سلطه آمریکا بر منطقه و سلطه فزاینده اسراییل بر فلسطینیها)، اقتصادی (استثمار نیروی کار ارزان فلسطینیها و کارگران خارجی و یهودیان نسبتاً فقیر که میزان درآمد آنان بهمراتب کمتر از ثروتمندان است.(3) ) و نظامی (گسترش مناطق نفوذ و ایجاد نوارهای امنیتی) مدام اسراییل را به سمتی میراند که زیر هر قول و قراری که با فلسطینیها و دیگر کشورهای منطقه میگذارد، بزند.
جهنم “دو دولت”!
پس از فروپاشی بلوک شرق، اسراییل تحت رهبری آمریکا به راهحل “دو دولت” در سال 1992 تن داد. این راهحل عمدتاً توسط دولت شوروی سابق و برخی سازمانهای چپ هوادار شوروی در جنبش فلسطین تبلیغ میشد. شرط اولیه و اساسی این راهحل به رسمیت شناختن دولت اسراییل بود. تا مدتها جنبش فلسطین تحت رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین از پذیرش این امر (و همچنین کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه) سرباز میزد.
از زاویه اسراییل (و آمریکا) راهحل دو دولت همانی بود که زمانی هیئت حاکمِ سفیدپوست در کشور آفریقای جنوبی در قبال بومیان این کشور پیشگرفته بودند. یعنی ایجاد برخی نواحی خودمختار تحت عنوان دولت فلسطین که بههیچوجه از حق تشکیل ارتش (که پایه تشکیل هر دولت واقعی است) برخوردار نیستند و فقط وظیفهدارند با تکیه به نیروهای پلیس فلسطینی امنیت را در درجه اول برای اسراییل حفظ نمایند. درواقع هدف اصلی این راهحل، سرکوب و کنترل فلسطینیها توسط خود فلسطینیها و تفرقه انداختن میان جناحهای مختلف سیاسی فلسطینی بوده است.
دلایل تن دادن جنبش فلسطین به این راهحل خفتبار، نیاز به بررسی جداگانهای دارد. اما میتوان گفت جنبش مقاومت مردمی فلسطین علیرغم فداکاریهای عظیم نتوانست به اهداف خود دست یابد. بیشک برخی اشتباهات دردناک جنبش بینالمللی کمونیستی در قبال فلسطین به گرایشهای ناسیونالیستی و ضد کمونیستی پا داده است؛ (4) شکست انقلابهای سوسیالیستی در قرن بیستم؛ فروکش جنبشهای رهاییبخش ملی در سراسر جهان؛ به بنبست رسیدن ناسیونالیسم عرب؛ تغییرات مهم سیاسی – اقتصادی در عرصه جهانی؛ شکست انقلاب ایران با به قدرت رسیدن خمینی و عروج بنیادگرایی اسلامی در منطقه در قامت یک قدرت دولتی؛ فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی و … در این ناکامی مؤثر بودهاند. محدودیتهای ایدئولوژی ناسیونالیستی غالب بر رهبری جنبش فلسطین قادر به حلوفصل این مسائل در تناسب قوای نامساعد بینالمللی نبود. سازمان آزادیبخش فلسطین که زمانی مظهر مقاومت مردم فلسطین بود، در اثر شکستهای سیاسی – نظامی متعدد گام در مسیر سازش نهاد و سرانجام در سال 1992 به راهحل دو دولت تن داد. این سازمان استراتژی “حفظ خود به هر قیمتی” را اتخاذ کرد و درنهایت تسلیم شد.
با به رسمیت شناختن اسراییل و رد هرگونه راهحل قهری، تقسیمبندیها مورد دلخواه اسراییل از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین موردپذیرش قرار گرفت. درنتیجه بخشی ازآنچه به نام محدوده سرزمین تاریخی فلسطین مشخصشده بود به اسراییل واگذار شد. طبق قطعنامه سازمان ملل در سال 1947 سهم فلسطینیها تقریباً ۴۴ درصد و سهم اسراییلیها تقریباً ۵۵ درصد از اراضی فلسطین تاریخی تعیین شد. در اسلو نمایندگان فلسطین حق موجودیت اسرائیل بر ۷۸ درصد از سرزمین فلسطین تاریخی را به رسمیت شناختند. 22 درصد اراضی واگذارشده به فلسطینیها به سه بخش تقسیم شد. یعنی کرانه باختری و نوار غزه به سه منطقه A: تحت کنترل تشکیلات خودگردان، B: تحت کنترل مدیریت فلسطین و کنترل امنیتی اسرائیل و C: تحت کنترل کامل اسرائیل تقسیم شدند.
دولت فلسطینی اساساً حاصل این سازش تاریخی بود. بدین واسطه در عمل این دولت از همان ابتدا در چنگال اسراییل اسیر بود و به خدمتگزارش بدل شد. نوعی “دولت مستعمراتی” با حاکمان محلی شکل گرفت که وظیفه اصلیاش حفظ امنیت – عمدتاً برای اسراییل – بوده است. امروزه دولت محمود عباس در کرانهٔ غربی بهطور نسبی امنیتیترین دولت جهان محسوب میشود. ۳۴ درصد بودجه آن صرف نیروی پلیس شده درحالیکه فقط ۲ درصد بودجه به امور کشاورزی و ۸ درصد آن به امور بهزیستی اختصاصیافته است. از حدود ۱۴۰ هزار کارکن این دولت، ۵۶ هزار نفر پلیس هستند و تنها در فساد اداری – مالی این دولت کارآمد است. ناگفته نماند که حتی این شبه دولت ناکارآمد، مدام تحتفشار اسراییل قرار دارد و دامنه اختیاراتش محدود و دائماً به فضای جغرافیایی اش تعرض میشود.
طنز ماجرا این است که پس از توافق اسلو، درون هیئت حاکمٔ اسراییل بر سر به رسمیت شناختن دولت فلسطینی، اختلافات عمیقی بروز یافت و هیئت حاکمِ اسرائیل به دو جناح موافق و مخالف تقسیم شد. این دو جناح سرانجام با گسترش شهرکسازیها در مناطق فلسطینی به توافق رسیدند. هماکنون بیش از ۱۴۰ شهرک رسمی و بیش از ۱۰۰ شهرک غیررسمی (همگی ازنظر بینالمللی غیرقانونی) در کرانهٔ غربی با جمعیتی حدود ۴۵۰ هزار سکنه به زور ساختهشدهاند. هرچند که اسراییل در سال 2005، شهرکها در نوار غزه را واگذار کرد اما مدتهاست که با محاصره اقتصادی – نظامی – امنیتی غزه و کنترل آب و برق و کلیه مبادلات اقتصادی، در کنار گسترش شهرکسازی در کرانه باختری عملاً پروژه “دو دولت” را زیر سؤال برده است.
این وضعیت در کرانه غربی موجب ظهور جنبشی در مناطقی چون جنین و نابلس شد. جنبش جوانانی که بشدت از سازمان آزادیبخش فلسطین ناراضی هستند. در اسراییل نیز جریانهای صلحطلبی شکل گرفتند که خواهان “سرزمینی برای همه” بودند. این گروه در جریان بحرانهای سیاسی اخیر در جامعه اسراییل و رشد جنبش اولترافاشیستی – دینی استدلال میکردند تا زمانی که دولت آپارتاید در اسراییل موجود باشد، نمیتوان مانع اجرای این برنامههای فاشیستی شد. این تلاشها ثمر نداد و جنبش صلحخواهی نتوانست تأثیری بر سیاستهای کولونیالیستی دولت اسراییل داشته باشد. قابلتوجه است که صد تن از اعضای 120 نفره مجلس اسراییل خواهان ادامه سیاست کولونیالیستی در مناطق فلسطینیها هستند. طبق آخرین آمار، 43 درصد از مردم فلسطین و 39 درصد از اسراییلیها دیگر اعتقادی به پروژه “دو دولت” ندارند. این ارقام در سال 2020 به ترتیب 33 و 34 درصد بوده است. اغلب فلسطینیها مخالف این پروژهاند زیرا به این نتیجه رسیدهاند که دیگر قابل تحقق نیست. (5)
این بستر تاریخی – سیاسی – و مشخصاً تعرض مدام اسراییل به سرزمین فلسطین میتواند ما را به دلایل پایه گیری حماس در نوار غزه رهنمون سازد و محرکهای حمله 7 اکتبر 2023 را روشن کند.
حماس کیست و چرا جنگ را آغاز کرد؟
حماس پیش از اعلام موجودیت خود در دسامبر سال 1987 شاخهای از اخوانالمسلمین بوده که به امورات خیریه مذهبی در مناطق فلسطینی بهویژه غزه میپرداخت. اسراییل این جریان را بهمثابه آلترناتیوی در مقابل سازمان آزادیبخش فلسطین مورد حمایت قرارداد. اما سیر تکامل اوضاع و انتفاضه اول و دوم و رشد بیشتر بنیادگرایی اسلامی در منطقه، حماس را به سمت تقابل با اسراییل راند. هرچند اسراییل همواره تلاش کرده به اشکال گوناگون از تضاد میان سازمان آزادیبخش و حماس – حمایت از یکی علیه دیگری- سود جوید اما اتخاذ این سیاست منجر به نتایجی متناقض شد و عملاً به نفع حماس تمام شد.
خصلت حماس بهعنوان یک جریان بنیادگرا در منشور سال 1988 این سازمان آشکار است. (6) جهانبینی، اهداف سیاسی و روشهای حماس را باید از لابهلای رجوعهای تاریخی و استعارههای مذهبی این منشور بازشناخت. حماس در این منشور خود را شاخهای از اخوان المسلمین دانسته و خواهان بازپسگیری سرزمین “موقوفه اسلامی” از دست یهودیان است. سرزمینی که تا “قیامت باید اسلامی بماند”. حماس «هدف را خدا، قرآن را قانون اساسی، جهاد را نقشه راه و مرگ در راه خدا را برترین آرزو» خویش میداند. حماس بیعت با خدا و نهی از منکر را راه رستگاری دانسته و معتقد است هر جا ایمان از بین برود، امنیت نیز از میان خواهد رفت. دفاع از روابط سنتی و ارزشها و فرهنگ اسلامی بهویژه در برخورد به زنان از خصوصیات برجسته منشور حماس است. حماس افکار آزادیخواهانه و کلیه مطالبات اجتماعی ترقیخواهانه در مورد زنان و انقلابهای کمونیستی در قرن بیستم را همردیف اعمال شرورانه امپریالیستها قرار داده و جملگی را محصول توطئه و پول صهیونیسم بینالملل میداند. راهحل حماس برای حل مسئلهٔ فلسطین در پیش گرفتن جنگ مذهبی و یهودستیزی و نسلکشی یهودیان است. (7) ایدئولوژی حماس دقیقاً روی دیگر سکهٔ ایدئولوژی صهیونیسم است.
خط و برنامهای که حماس درزمینهٔ مسائل اساسی مورد مناقشه؛ موضوعات اصلی روابط اجتماعی و روابط منطقهای و بینالمللی میگذارد آمال و آرزوهای طبقاتیاش را آشکار میکند. حماس با تکیه به کشورهای اسلامی میخواهد از رودخانه اردن تا دریای مدیترانه حکومت اسلامی تشکیل دهد. حکومتی که وظیفهاش دفاع از روابط اجتماعی سنتی (مانند تحمیل حجاب و تقدیس خانهداری) است. ویژگی حماس همچون دیگر بنیادگرایان مذهبی دفاع سرسختانه و افراطی از “نظم، دین، خانواده و مالکیت” است. این ویژگی نهتنها منطبق بر جهانبینی طبقات دارا است. بلکه توضیحدهنده چرایی حمایت بسیاری از کشورهای ارتجاعی منطقه مانند ترکیه، قطر و ایران از حماس بهعنوان یک آلترناتیو وفادار به درهمآمیزی دین و دولت است.
حماس بر بستر ورشکستگی ایدئولوژیک سیاسی سازمان آزادیبخش و تناقضات ذاتی پروژه «دو دولت» و به بنبست رسیدن آن بهتدریج قد برافراشت و توانست بر دامنه نفوذ خود بیفزاید. حماس زیرکانه با شرکت در انتخابات سال 2006 و بعدها درگیری مسلحانه دوماهه با سازمان آزادیبخش فلسطین در سال 2007 کنترل و اداره کامل غزه را به دست آورد. بیشک در این راه از کمکهای مالی و سیاسی کشورهای ارتجاعی منطقه و بهطور خاص جنبش اخوان المسلمین بهره جست. (8) ازآنپس حماس سعی کرد با مانوردهی میان دولتهای منطقه از مصر و ایران تا ترکیه و قطر و سوریه و اردن قدرت خود را حفظ کند. از ابتدا قدرت گیری حماس در غزه، دولت قطر نقش تعیینکنندهای در حمایت مالی از این جریان داشته است.
حماس توانست در میان مردم غزه که سالها شاهد آشوبها و بیثباتیها بزرگ و مهاجرتهای میلیونی بودهاند پایه بگیرد. اکثریت مردمی که در غزه توسط اسراییل به مدت بیست سال زندانیشدهاند را کسانی تشکیل میدهند که اسراییل آنان را به زور از سرزمینهایشان رانده است. این مردم که از زندگی سنتی گذشته خود کندهشدهاند هیچ دورنمای روشن و مثبتی در چارچوب روابط اجتماعی و جهانی حاکم برای خود نمیبینند. تعجبآور نیست که برای بخشی از این مردم افراطگرایی حماس جذبه داشته باشد.
اما انگیزه اصلی حمله 7 اکتبر را باید در بیانیه مهم حماس در سال 2017 و وقایع متعاقب آن جستجو کرد. (9) این بیانیه ناظر بر تغییر و تحولاتی است که در منطقه پس از بهار عربی صورت گرفته بود. به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین در مصر، تحرک جدیدی به حماس بخشید. حماس از ایران دور و به مصر نزدیکتر شد. بهویژه زمانی که حماس حاضر به دفاع از بشار اسد نشد روابط میان ایران و حماس شکر آب شد. با شکست اخوانالمسلمین در مصر و عدم موفقیتشان در سوریه، حماس مجبور شد انعطاف بیشتری از خود نشان دهد و برخی مواضع افراطی خود را نرمتر کند. بهویژه آنکه در میان برخی از محافل قدرت بینالمللی زمزمههای کوچکی در حمایت از حماس شنیده میشد. علیرغم اینکه آمریکا حماس را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار داده بود، اتحادیه اروپا در سال 2014 حماس را موقتاً از این فهرست خارج کرده و به ارسال برخی کمکهای خویش به این منطقه ادامه داد. هرچند یک سال بعد دوباره نام حماس را در فهرست سازمانهای تروریستی احیا کرد. برخی دیگر از کشورهای غربی فقط شاخه نظامی حماس را در فهرست سازمانهای تروریست خویش قراردادند. در این میان اسراییل هم حداقل تا سال 2019 مانع ارسال کمکهای مالی برخی کشورهای عربی به حماس نمیشد و تسهیلاتی برای این کار فراهم میکرد. همه اینها ظاهراً چراغ سبزی بود تا حماس را بیشتر به چارچوب برنامه “دو دولت” مقید کنند.
بیانیه 2017 حماس نشانه پاسخ مثبت به این روند بوده است. در این بیانیه حماس در لحن و برخی نکات برنامهای خویش تجدیدنظر کرد. البته بدون اینکه رسماً و علناً منشور اصلی خود را زیر سؤال ببرد. حماس در بیانیه 2017 از گفتمان سنتی – مذهبی تا حدی فاصله گرفت و بر دُز ملیگرایانهٔ افزود. در این بیانیه حماس دیگر خود را شاخهای از اخوانالمسلمین نمیداند و خود را ملزم میدارد که در امور داخلی کشورهای عربی دخالت نکند. بیانیه ترکیبی ماهرانه از میانهروی، عملگرایی و تقیه اسلامی است. در بیانیه دوم بهجای جامعه مسلمان از عبارت مردم فلسطین استفاده میشود؛ بهجای زنان مسلمان از زنان فلسطینی نام میبرد؛ واژه مقاومت جای جهاد را میگیرد که تنها یکی از اشکالش مبارزه مسلحانه است؛ بهجای سرزمین موقوفه اسلامی از سرزمین مردم عرب فلسطین نامبرده میشود؛ بیانیه دیگر تأکید نمیکند و الزامی نمیداند که شرط همکاری با سازمان آزادیبخش را برگزیدن ایدئولوژی اسلامی توسط این سازمان بداند. مهمترین تغییر مواضع، برخورد به دولت اسراییل است. بیانیه بین یهودیان پیرو دین یهود با پروژه صهیونیستی تفاوت قائل میشود؛ دیگر صحبتی از سرزمین موقوفه اسلامی ابدی نمیکند، بهجای واژه “خطوط” از واژه “مرز” سود میجوید و سرانجام بهطور سرپوشیده و تلویحی مرزهای 1967 میان اعراب و اسرائیل را می پذیرد.
اما درنهایت این حد از اعتدال موردپذیرش اسراییل، دولت آمریکا و اتحادیه اروپا قرار نگرفت. آمریکا در همان سال دوباره حماس را در فهرست تروریستی خویش قرارداد. این تقریباً همزمان است با به قدرت رسیدن ترامپ و ارائه “طرح معامله بزرگ” برای حل مسئلهٔ فلسطین. طرحی که مشخصهٔ اصلیاش حمایت بیقیدوشرط از اسراییل (با انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم)، گسترش شهرکنشینهای اسراییلی در مناطق خودمختار کرانه غربی و بیرون آوردن غزه از چنگ حماس بوده و هست. (10) با این اوصاف حماس بر سر دوراهی بزرگی قرار گرفت: دادن امتیازات بیشتر و واگذاری دولت یا ادامه درگیری با اسراییل. (11) از یکسو حماس مانند بسیاری از بنیادگرایانی که به قدرت سیاسی و امتیازاتی دستیافتهاند مجبور به اتخاذ نوعی از رئال پولیتیک شده، از سوی دیگر میزان عقبنشینیاش نیز با برخی موانع جدی روبرو بود. حماس نیز مانند طالبان مدام مجبور است رقابتهای خود را با دیگر نیروهای بنیادگرای حاضر درصحنه (مانند جهاد اسلامی با حدود 15 هزار نیروی مسلح که کاملاً و مستقیم وابسته به جمهوری اسلامی است) در نظر داشته باشد تا پایه اجتماعی خویش را از دست ندهد.
درنهایت حماس دریافت که روند سیاسیای به راه افتاده که هدفش حذف قدرت شان در غزه از صفحه شطرنج سیاست است. بر پایه این جمعبندی، حماس پیشدستی کرد تا بتواند درصحنه باقی بماند. این نیرو با هدف حذف نشدن و به بازی گرفته شدن عملیات 7 اکتبر خود را طراحی کرد. حماس جنگش را شروع کرد تا بدل به بزرگترین بازنده نشود. به همین دلیل عملیاتش از خصلت قمار گونه و روحیه «همهیاهیچ چیز» برخوردار بوده است. (12) بیشک تحرکات و تحریکاتی که اسراییل طی چندماههٔ گذشته علیه فلسطینیها در کرانهٔ غربی صورت داده در تسریع آغاز این عملیات بیتأثیر نبود. (13) و (14)
برای درک همهجانبهٔ واقعیت، باید عملیات جنگی حماس را بر بستر تشدید رقابتهای امپریالیستی و شکلگیری بلوکبندیهای سیاسی جدید منطقه خاورمیانه قرارداد. حماس بعد از 2017 عملاً به محور ایران – سوریه – حزبالله لبنان پیوست و خود را هر چه بیشتر با نیازهای سیاسی – نظامی این بلوک منطبق کرد که از پشتیبانی چین و روسیه برخوردار است. امضا “پیمان ابراهیم” در سال 2020 و طرح “دالان جدید انرژی” میان هند – عربستان – اسراییل بیان تغییراتی در صفبندی سیاسی اقتصادی منطقه بوده است. از قدیم مردم خاورمیانه قربانی حرص و آز لولههای نفتی (رقابت بر سر منابع نفتی و گازی و چگونگی سهم هر کشور از انتقال آنها به دیگر نقاط جهان) بودند. کشف یک منبع عظیم گاز طبیعی در سال ۲۰۰۰ در ۳۶ کیلومتری مرز آبی غزه (درون حوزهٔ تعیینشده برای فلسطین در قرارداد اسلو) خود بهعنوان یک عامل فرعی میتواند مزید برعلت باشد. اسراییل نهایت تلاش خود را به کاربرد تا قرارداد 25 ساله میان دولت خودگردان فلسطین و شرکت انگلیسی “بی. جی” و یک شرکت لبنانی را بر هم زند و مانع بهرهبرداری از این منبع شود. اینکه دولت قطر بهعنوان مهمترین تولیدکنندهٔ گاز در سطح جهان همراه با روسیه و چین و ایران و تا حدی ترکیه چه نقش و منفعتی در برهم زدن این صفبندیها دارند، نیازمند بررسی دقیقتری است.
بر بستر این صفبندیهای سیاسی و تناسب قوا، میتوان گفت که انتخاب مقطع و لحظه مناسب برای عملیات 7 اکتبر بدون رایزنیهای حداقلی با حزبالله لبنان، ایران و روسیه (و احتمالاً گرفتن برخی کمکهای فنی برای از کار انداختن تکنیکهای امنیتی پاسگاهها مرزی و دیوارهای حائل ساخته شده توسط اسراییل) – و البته نگاه به وضعیت داخلی اسراییل و شکافهای درون آن – میسر نبوده است. این واقعیتی است که تاکنون روسیه و چین حداقل در بعد تاکتیکی از این عملیات بیشترین منفعت را بردهاند. با شروع جنگ جدید، آمریکا مجبور شده دوباره به خاورمیانه بازگردد و از تمرکز قوایش در منطقه اقیانوسیه برای محاصره چین و از میزان توجهش به جنگ اوکراین بکاهد. بر بستر این رقابتهای جهانی، جنگ کنونی بهصورت کیفی با جنگهای قبلی میان فلسطینیان با اسراییل یا حزبالله لبنان با اسراییل متفاوت است و پتانسیل آن را دارد که به تحولی منطقهای با “ابعاد جنگ جهانی” بدل شود.
بار دیگر شاهد آن هستیم که بنیادگرایان مرتجع اسلامی همانند رهبران گذشته، سرنوشت مردم فلسطین را به رقابتهای امپریالیستی و منافع قدرتهای ارتجاعی منطقه گرهزدهاند. این جزئی از استراتژی همیشگی رهبران ناسیونالیست فلسطین بوده است. به رسمیت شناختن گره خوردگی عینی مسئلهٔ فلسطین با تضادهای منطقهای و جهانی و منوط بودن سرنوشت فلسطین به پیشرفت فرایندهای انقلابی در همه کشورهای منطقه یک امر است؛ آلت دست شدن قدرتهای ارتجاعی امری دیگر. مسئله فقط جنگیدن با قدرت اشغالگر نیست مسئله چگونه جنگیدن و برای چه هدفی جنگیدن است که تعیینکنندهٔ خصلت جنگ است. مقاومت عادلانه را با روشهای نادرست نمیتوان بهپیش برد. تکیه به قدرتهای ارتجاعی و تکیه به موشک و راکت و قتل غیرنظامیان و کودکان اسراییلی چهره مقاومت عادلانه مردم فلسطین را مخدوش میکند.
به هر صورت خارج از ارادهٔ مردم این منطقه، جنگی به راه افتاده است و هیچکس – حتی اسراییل و آمریکا – نمیداند، دیگر قدرتهای منطقهای چه خواهند کرد؟ فلسطینیها چه خواهند کرد؟ حماس تا چه حد مقاومت خواهد کرد؟ همچنین کسانی که به حماس وابسته نیستند اما از ستم متنفرند، در صورت حمله زمینی گسترده به خاک غزه شجاعانه خواهند جنگید یا خیر؟ هیچکس نمیداند پیامد دهشتهایی که اسرائیل در این چند هفته خلق کرده، مردم جهان را به سمت چه اقداماتی خواهد راند؟ چه نتایجی برای سیاست ریزیهای بینالمللی و حتی داخلی بهویژه در برخی کشورهای عربی و همچنین غربی خواهد داشت؟ آنچه فعلاً روشن است حمله وحشیانه اسرائیل و نسلکشی مردم فلسطین است.
پیچیدگیهای سیاسی؛ عقدههای غیراخلاقی!
موضعگیری صحیح و قاطع در قبال این جنگ به دشواره ای جدی در میان مردم مترقی جهان بهویژه جنبش سیاسی ایران بدل شده است. دشواری مسئله در این واقعیت اساسی نهفته است که هرگونه حمایت از حماس یا اسراییل به ناگزیر به تقویت آن دیگری منجر میشود. با این قید مهم که بههیچوجه به لحاظ عینی حماس در موقعیت همسان با اسراییل قرار ندارد. جنایت جنگی که حماس مرتکب شده قابل قیاس با جنایتهای جنگی مستمر اسراییل نیست. اسراییل از موقعیت بسیار قویتر در انجام جنایت و البته در مقیاسی بهمراتب بزرگتر برخوردار است. حماس گلولهای شلیک کرد و اسراییل با پشتیبانی همهجانبه آمریکا به بهانه این شلیک میخواهد کل منطقه را به خاک و خون کشد.
وجه دیگر ماجرا تداخل ناگزیر امر عادلانه فلسطین با وضعیت کنونی است. تاریخا نقش حماس مانند دیگر نیروهای بنیادگرای اسلامی، به عقب صحنه راندن مقاومت ترقیخواهانه در مقابل ستم ملی و دگردیسی جنبشهای رهائیبخش ملی به جنبشهای ارتجاعی بوده است. اما تضادها، سر جای خود باقیماندهاند و ستمگری ملی – بهویژه در ارتباط با ملت فلسطین تشدید یافته است. این تداخل هیچ حقانیتی به حماس نمیدهد. حماس برای رهایی ملی مردم فلسطین نمیجنگد بلکه برای برقراری ارتجاعیترین شکل حکومت مذهبی تحتالحمایه قدرتهای ارتجاعی دنیای عرب و سهم بردن از دلارهای نفتی میجنگد. اما میدانیم که اسراییل از هر فرصتی برای نسلکشی ملت ستمدیده فلسطین سود جسته است. آنچه محرک به خیابان آمدن مردم در سراسر جهان علیه اسراییل است، وجود این عنصر عادلانه است که به ناگزیر در هر درگیری میان اسراییلیها با فلسطینیها رو میآید.
کسانی که همزمان میخواهند به یک اندازه و هموزن علیه حماس و اسراییل موضع داشته باشند قادر به درک خطری که موجودیت ملتی را تهدید میکند نیستند. همچنین کسانی که در چنین اوضاعی ظاهراً از موضع متواضعانه، انتقاد به حماس را برنمیتابند و آنها در بهترین حالت وظیفه خود فلسطینیها میدانند نیز در عمل مردم فلسطین را لایق رهایی ندانسته و بر پایه منطق متفرعنانه “خلایق هر چه لایق” عمل میکنند. (15)
زمانی جنبش بینالمللی کمونیستی با تکیه به اینکه چه نیروهایی بهطور عینی به امپریالیسم ضربه میزنند و با اتخاذ روش «دشمنِ دشمن من، دوست من است» اتحاد با برخی جریاناتی که از موضع ارتجاعی به مخالفت با امپریالیسم برمیخاستند را توجیه میکرد. یا در دورهای بر پایه تشخیص دشمن عمده از غیر عمده، میخواستند به حداکثر از شکافهای میان دشمنان سودجویند. هیچیک از مفهومسازیهای تئوریک فوق قادر به توضیح واقعیت عینی به نام تضاد میان بنیادگرایان اسلامی و امپریالیستها نیست. تنها با درک عمیقتر از کارکرد امپریالیسم و قوای محرکه آن و مشخصا تکیه به مفهوم “دو منسوخ” یا “دو پوسیده” (دو منسوخی به نام مَک وُرلد و مَک جهاد) بهتر از گذشته میتوان این تضاد را به لحاظ تئوریک مهار کرد. (16) ظهور پدیده بنیادگرایی اسلامی نه محصول توطئه و نقشهریزی امپریالیستها، بلکه حاصل کارکرد تضادهای پایهای سیستم سرمایهداری – امپریالیستی و تشدید آن در دورهٔ معین تاریخی بوده است. در اثر تغییر و تحولات پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه دهه شصت و هفتاد میلادی در عرصه جهانی و منطقهای، قشری مرتجع در جوامع تحت سلطه شکل گرفت که به دلایل تاریخا معین توانست پرچم جدال با امپریالیسم را در دست گیرد. خصلت این جدال بهگونهای است که اگر جانب هر یک از آن دو گرفته شود، دستآخر هر دو تقویت خواهند شد.
از این زاویه هرگونه امتیاز دادن به حماس در تحلیل نهایی نتیجهای جز تقویت اسراییل و آمریکا نخواهد داشت. هرگونه دفاع از “آلترناتیو سنتی – دینی” در برابر “آلترناتیو مدرن – امپریالیستی” نتیجهای جز تقویت هر دو ببار نخواهد آورد. وقایع افغانستان و قدرتیابی دوباره طالبان مثال بارزی برای اثبات دینامیک “تقویت یکی به تقویت دیگری میانجامد”، است. وقایع مصر و دستبهدست شدن قدرت از حسنی مبارک به محمد مرسی و از محمد مرسی به السیسی نیز بازتاب همین واقعیت است. میدانیم که علیرغم سرکوبهایی که السیسی بهپیش برده کماکان با رشد بنیادگرایی اسلامی در بخشهایی از جامعه مصر بهویژه در صحرای سینا روبرو هستم. تجربه نشان داده که هیچ راهحل میانی موجود نیست. راهحلهای ناسیونالیستی سکولار ناتوان از شکستن این دور باطل هستند زیرا به این یا آن شکل ریششان درگرو یکی از این دو قطب بوده و قادر نیستند این سیکل تکرارشونده را درهم شکنند. سیکلی که نزدیک به نیمقرن خاورمیانه را به جهنمی برای مردم بدل کرده است.
موضعگیری در قبال این جنگ با دشواری دیگری نیز روبروست. بسته به اینکه در کدام کشور ساکن باشیم و نسبت دولت حاکم با این جنگ چه باشد، ابعاد خاصی از سیاست رهائیبخش و انترناسیونالیستی پررنگتر میشود. برای مثال کسی که ساکن اسراییل است مدام باید خصلت اشغالگرانه و تجاوزکارانه اسراییل را برجسته کند. کسی که در آمریکا ساکن است باید در درجه اول حمایت مستقیم دولت آمریکا از نسلکشی که اسراییل به راه انداخته را افشا کند. یک فلسطینی باید ضمن مقاومت در مقابل اسراییل بر راه رهایی واقعی انگشت گذارد و نتایج بیراهههای تاکنون رفته را پررنگ کند. کسی که در ایران ساکن است باید مبارزه علیه جمهوری اسلامی را با حمایت از مردم فلسطین پیوند زند و اهداف ارتجاعی جمهوری اسلامی را از دخالت در امور فلسطین برملا کند.
بدون دیدگاه انترناسیونالیستی و برافراشتن پرچم انقلاب در هر کشور امکان اتخاذ موضعگیری صحیح نیست. آنچه موضعگیری سیاسی انقلابیون در هر کشور را محک میزند این است که چگونه هر موضعی یاریرسان پیشرفت عمومی انقلاب در سطح جهانی است.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی نقش مهمی در تحریف مقاومت عادلانه مردم فلسطین داشته است. سرنگونی جمهوری اسلامی بهعنوان اولین دولت بنیادگرای اسلامی بزرگترین خدمت به مقاومت مردم فلسطین است. اما این کار بدون مبارزه با افکار نادرستی که در میان مردم ایران نسبت به امر فلسطین وجود دارد میسر نیست. بخشهای مهمی از مردم – منجمله جوانان شرکتکننده در خیزش انقلابی یکساله اخیر – که از دست جمهوری اسلامی به ستوه آمدهاند و سالها با اهرمهایی مانند “همکاری با اسراییل” سرکوب ایدئولوژیک شدهاند، چاره را نفی همبستگی با مردم فلسطین میدانند. توهین به پرچم فلسطین در استادیوم ورزشی یا سردادن شعارها ناسیونالیستی و ارتجاعی چون “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” و داشتن روحیه “فلسطین هراسی” و “عرب ستیزی” بیان عقدههایی است که امروزه شکل غیراخلاقی به خود گرفته است. واقعیت این است که تفاوتی میان ماهیت فاشیستی دینی دولت جمهوری اسلامی با دولت فاشیستی صهیونیستی اسراییل وجود ندارد. برخورد سرکوبگرانه جمهوری اسلامی با مردم معترض دستکمی از برخورد اسراییل با فلسطینیان ندارد. مردمی که قادر نباشند دوستان و دشمنان واقعی خویش را تشخیص دهند و بین ستمگر و ستمدیده فرق نگذارند و هم سرنوشتی خویش با دیگر ستمدیدگان جهان را درنیابند، هرگز قادر به کسب آزادی نخواهند شد و چهبسا مبارزات عادلانهشان در نیمهراه، قلب خواهد شد. (17)
کسی نمیتواند چیزی را تغییر دهد مگر آنکه همهچیز را تغییر دهد!
مخالفت با جنایتهای گسترده در غزه، تودههای وسیعی را در سراسر جهان به حرکت درآورده است. ضدیت با این جنگ با انگیزهها و افکار متفاوتی صورت میگیرد. شاید مخالفت از منظر اومانیستی و حمایت از آتشبس و صلح در کاستن از درد و آلام مردم این منطقه ذرهای مؤثر باشد. اما واقعیت این است که این اندازه از مخالفت برای مقابله با این حد از سبعیت و جنایتهای مدام تکرارشونده اسراییل ابداً کافی نیست.
مقاومت مردم فلسطین به دلیل گرهخوردگی تضادهای عدیده، همواره این پتانسیل منحصربهفرد را داشته که رابطه میان امر جزئی با امر کلی؛ امر خاص با امر عمومی؛ امر روزمره با امر غایی را به شکل جداییناپذیری یکجا به صحنه بیاورد. عملاً حل هر تضادی به حل تمامی تضادها گرهخورده است. (18) احقاق حقوق فلسطینیها در چارچوب نظم کنونی حاکم بر منطقه و جهان میسر نیست. نمیتوان از مقابله واقعی با اسراییل سخن راند اگر آن را از نظام سرمایهداری – امپریالیستی حاکم برجهان جدا کنیم. نمیتوان از جنبش فلسطین حرف زد اگر به تأثیرات بیثبات کنندهاش در دیگر کشورهای عربی اشارهای نکنیم و درنیابیم که رهایی فلسطین درگرو رشد فرایندهای انقلابی در تمامی کشورهای منطقه و درهمشکسته ساختارهای نظم کهنه منطقه خاورمیانه است. نمیتوان از حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین دفاع کرد ولی حقوحقوق پایهای مردم زحمتکش و نظم انقلابی آیندهای را که مردم منطقه (از یهودی و مسلمان و مسیحی گرفته تا کرد و عرب و ….) سزاوارش هستند را به میدان نیاورد.
دفاع از مردم غزه و مخالفت با جنگ، بستر عینی مناسبی را برای تقویت همبستگی انترناسیونالیستی و درک ضرورت پیشبرد انقلاب سوسیالیستی فراهم آورده است. بدون پیوند خوردن ایده برقراری نظم انقلابی در خاورمیانه سوسیالیستی و پیشبرد امر انقلاب در دیگر کشورهای جهان نمیتوان آیندهای حقیقتاً رهائیبخش را رقم زد. جنبش ضد جنگ کنونی فضای مناسبی را برای بحث بر سر این ایدهها و جهتگیری ها و تقویت و پایه گیریشان فراهم کرده است.
این هم بخشی از واقعیت عینی است که همواره در دل خطرات بزرگ، فرصتهای بزرگ نیز نهفته است. مرزهای واقعی در طبیعت و جامعه همواره مشروط و نسبی هستند. به این معنا که جنگهای رهائیبخش ملی میتوانند به جنگهای امپریالیستی بدل شوند یا بلعکس؛ همانطور که جنگهای ارتجاعی میتوانند به جنگهای انقلابی بدل شوند. غبار جنگ ارتجاعی میتواند توسط مخالفتهای مردمی و دخالت گری آگاهانه کمونیستی به کناری رانده شود و پتانسیلهای عظیم تاریخی رخنمایند. این نیز بخشی از واقعیت زندگی بشر و میراث سیاسی تاریخی قرن بیستم است. مسئلهٔ اساسی این است که آیا در بحبوحه این وضعیت انفجاری کسانی هستند که جرئت کنند منافع بشریت را فریاد زنند و اعلان کنند که دیگر نمیتوانیم به صاحبان قدرت اجازه دهیم که بر جهان تسلط داشته باشند و در گوشه و کنار جهان مدام دهشت بیافرینند؟ آیا کسانی هستند که بخواهند چشم جهانیان را به این واقعیت سترگ باز کنند که بشریت مجبور نیست بدین گونه زندگی کند و به بربریت تن دهد؟ آیا کسانی هستند که قادر باشند راه کاملاً متفاوتی برای سازماندهی جامعه و ایجاد جهانی کیفیتا بهتر ترسیم کنند؟
منابع و یادداشتها:
1 – به نقل از گزارش درجشده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا
https://revcom.us/en/quick-page#article6
2 – برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد تاریخ اسراییل رجوع شود به مجله انترناسیونالیستی “جهانی برای فتح” شماره 11 – 1367 و همچنین جزوه “قلعه اشغالگران” – 1366 از انتشارات اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) هر دو منبع در اینترنت قابلدسترساند.
3 – طبق آمار صندوق سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) در سال 1395، ده درصد از ثروتمندان جامعه اسراییل 15 برابر بیشتر از ده درصد اقشار فقیر درآمد داشته اند. نسبت نابرابری درآمدها در اسراییل مشابه کشور آمریکا است.
4 – برای تحلیل از اشتباهات جنبش بینالمللی کمونیستی مشخصاً استالین در به رسمیت شناختن دولت اسراییل رجوع شود به مقاله “شوروی سوسیالیستی و تأسیس اسراییل” در مجله انترناسیونالیستی جهانی برای فتح شماره 11 – 1367
5 – برای کسب اطلاعات جامعتر رجوع شود به مقاله “دو دولت” اثر توما وِسکووی، نشریه لوموند دیپلماتیک، شماره 836 – نوامبر 2023
6 – منشور حماس در لینک زیر قابلدسترس است:
https://www.aljazeera.net/encyclopedia/2017/5/2/%D9%85%D9%8A%D8%AB%D8%A7%D9%82-%D8%AD%D8%B1%D9%83%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D8%A5%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%A9-%D8%AD%D9%85%D8%A7%D8%B3-1988
7 – در منشور حماس بر این آیات اسلامی تأکید شده که: «روز قیامت برپا نمیشود مگر اینکه مسلمانان با یهودیان نبرد کنند (یهودیان را بکشند)، درحالیکه یهودیان پشت سنگها و درختان پنهان میشوند؛ سنگها و درختان میگویند ای مسلمانان، ای عبدالله {خادم خدا}، یک یهودی پشت من است، بیایید و او را بکشید.» – به نقل از مقاله “حماس کیست؟” درج شده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا. ترجمه فارسی این مقاله در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م) قابلدسترس است.
8 – خسرو صادقی بروجنی در مقاله خود به نام “مدار صفر درجهٔ خاورمیانه” درجشده در سایت نقد اقتصادی سیاسی بر روابط تنگاتنگ حماس با اسراییل تأکید میکند. اما هیچ اشارهای به زمینههای اجتماعی – سیاسی رشد حماس نمیکند. در این مقاله ورشکستگی ایدئولوژیک سیاسی سازمان آزادیبخش فلسطین و نقش تاریخا مخربی که این سازمان طی سی سال گذشته ایفا کرده، بهکلی نادیده گرفته شد.
9 – بیانیه سال 2017 حماس در لینک زیر قابلدسترس است:
https://www.aljazeera.net/encyclopedia/2017/5/1/%D9%88%D8%AB%D9%8A%D9%82%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A6-%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%8A%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D9%85%D8%A9-%D9%84%D8%AD%D8%B1%D9%83%D8%A9
10 – بیرون راندن حماس از غزه در استراتژی نظامی جنگ اخیر اسراییل نیز مشهود است. به نظر میرسد که دولت اسراییل میخواهد با کم کردن از وسعت و جمعیت غزه، این منطقه را دوباره به دولت محمود عباس و مصر بسپارد. اینکه چنین استراتژی نظامی – سیاسی تا چه حد امکانپذیر خواهد بود و نتایج واقعی آنچه خواهد شد، زیر سؤال است. به یک معنا میتوان گفت که اسراییل از چند سال پیش در فکر عملی کردن این استراتژی بوده است.
11 – تحلیلگری عرب به نام “شیما منیر” در مقالهای که در سال 2017 به نام “سند حماس تغییر استراتژیکی یا تغییر تاکتیکی؟” که در تارنمای مرکز مطالعات سیاسی استراتژیک الاهرام منتشر کرده، بهدرستی پیشبینی کرده بود که دو راه در مقابل حماس قرارگرفته : «این جنبش باید گامهای مشخصی برای نشان دادن اعتبار خود بر اساس سند جدید با توجه به پایان دادن به شکاف داخلی، مانند انحلال کمیته مدیریت نوار غزه و واگذاری دولت بردارد.» یا با توسل به محور سوریه – ایران و حزبالله (که قطر و ترکیه نیز بدان خواهند پیوست) به گزینهای روی آورد که: «حماس را به سمت دخالت در درگیریهایی سوق دهد که آن محور ازنظر نظامی درگیر آن خواهد شد. این امر خروج از وضعیت اجماع عربی تلقی شده و حماس به نمادی از نافرمانی تبدیل میشود.»
مقاله فوق در لینک زیر قابلدسترس است:
https://acpss.ahram.org.eg/News/16318.aspx
12 – تا حدی میتوان عملیات 7 اکتبر امسال حماس را با عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین خلق ایران در تابستان 1367 مقایسه کرد. که عنصری از استیصال را در خود داشت. مجاهدین برای اینکه به بزرگترین بازنده بدل نشود، به آن قمار نظامی دست یازید. البته موقعیت حماس از زاویه پایه تودهای و پشتوانه سیاسی نظامی یعنی حمایت برخی دولتهای منطقه قابل قیاس با موقعیت مجاهدین در سال 67 نیست. مجاهدین در آن مقطع فقط از پشتیبانی نیمبند صدام حسین برخوردار بودند.
برای درک بهتر از استراتژی حماس به مقاله “استراتژی همهیاهیچ حماس» – نوشته سوفی پومی یر،20 اکتبر 2023 که در کانال تلگرامی لوموند دیپلماتیک (فارسی) درجشده، رجوع کنید. مقاله در تحلیل از محتوی و زبان سخنرانی اسماعیل هنیه رهبر حماس مینویسد: «اگر با دقت به سخنرانی گوش بدهیم، متوجه میشویم که اسماعیل هنیه راه را به روی یک توافق سیاسی احتمالی نمیبندد. اول این که دشمن بهعنوان یک “غیرمسلمان” معرفی نمیشود، او بهعنوان یک “یهودی” نیز شناخته نمیشود بلکه از او بهعنوان یک “اسرائیلی” نامبرده میشود.» و همچنین «آیات قرآنی که برگزیدهشدهاند آنهایی نیستند که (مؤمنان) را به مبارزه با کافران دعوت میکنند، بلکه آنها را به قیام علیه بیعدالتی میخواند و به شجاعت و کرامت مؤمنان شهادت میدهد. حتی در آن به سه کتاب مقدس اشارهشده است: تورات، انجیل و قرآن. موضوع عزتنفس بسیار با اهمیت است و بارها مطرح میشود. و اینکه شرمندگی را از وجود خود پاککنیم، و در برابر “فرهنگ درماندگی و ناامیدی” ایستادگی کنیم.»
13 – برای درک بهتر از اقدامات ارتجاعی دولت اسراییل درزمینهٔ توسعه شهرکها در کرانهٔ غربی به مقاله “موفقترین استراتژی تصاحب زمین از سال 1967” – 21 اکتبر 2023 در روزنامه گاردین رجوع کنید:
https://www.theguardian.com/world/2023/oct/21/the-most-successful-land-grab-strategy-since-1967-as-settlers-push-bedouins-off-west-bank-territory
14 – افشاگری سه زن اسراییلی که توسط حماس به گروگان گرفتهشدهاند، حائز اهمیت است. آنان همصدا با خانوادههای گروگانهای اسراییلی، نتانیاهو را متهم به سهلانگاری در حفاظت از شهرکهای خودکردهاند. نتانیاهو در پاسخ به این قبیل انتقادات در شبکه ایکس تقصیر را به گردن نهادهای امنیتی و نظامی انداخت. اما سریعاً تحتفشار ارتش مجبور به پاک کردن این پیام و عذرخواهی از ارتش شد. این موضوع و واکنشهای اینچنینی راز آمیزند. جدای از اختلافاتی که بین ارتش و نتانیاهو در یک سال گذشته در برخورد به دوقطبی شدن جامعه اسراییل موجود بوده و تا حدی موجب ناکارآمدی ارتش شد؛ شاید عدم حفاظت از شهرکها بخشی از اسرار دولتی باشد که هیچ مقام دولتی حق صحبت در مورد آن و افشای آن – به ویژه برای پیشبرد منافع شخصیاش – را نداشته باشد. باید منتظر ماند تا روشن شود که این عدم حفاظت بیان ناتوانی نظامی یا بیان اولویتبندی در حفاظت از شهرکها بوده یا اینکه عمدی بوده تا دامی برای حماس پهن شود.
15 – برای مثال میتوان به بیانیه کانون نویسندگان ایران در مورد وقایع اخیر رجوع کرد که هیچگونه موضعگیری علیه حماس نکرده است. نقش اسراییل بهعنوان آماج سیاسی اصلی در این جنگ، دلیلی برای سکوت در قبال حماس نیست. این بیانیه نهتنها شانهبهشانه موضعگیریهای “چپ محور مقاومتی” میساید بلکه امتیاز بزرگی به جمهوری اسلامی میدهد که نقش مهمی در به بیراهه کشاندن جنبش فلسطین داشته است. این بیانیه مردم فلسطین را لایق آن نمیداند که در جریان تجربه منفی انقلاب 57 قرار گیرند و تن به گنداب حکومت دینی ندهند.
16 – مفهوم دو منسوخ را نخستین بار باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا در سال 2006 در اثری به نام «راهی دیگر» جلو نهاد. او ظهور پدیدهٔ بنیادگرایی دینی را بهعنوان شکلی از تشدید تضاد اساسی عصر سرمایهداری (تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی) تحلیل و تأکید کرد که: «آنچه ما در دعوای میان جهادیها و صلیبیهای مَک – جهان mc world میبینیم، جدال دو قشر است که ازنظر تاریخی منسوخ و پوسیدهاند. یکی در بین مردم تحت استعمار و ستم جای دارد و دیگری قشر حاکم بر نظام امپریالیستی است. این دو قطب مرتجع باوجود ضدیتی که باهم دارند، یکدیگر را تقویت میکنند. اگر شما جانب هر یک از این دو پوسیده را بگیرید، دستآخر هر دو را تقویت خواهید کرد. درعینحال که فرمولبندی بالا بسیار مهم است و برای درک قوای محرکهٔ آنچه امروز در دنیا میگذرد حیاتی است، اما روشن است که کدامیک از این دو «تاریخا منسوخ و پوسیده» آسیب بیشتری به نوع بشر زده و تهدید بزرگتری برای بشریت بهحساب میآید: قشر تاریخا منسوخ حاکم بر نظام امپریالیستی و بهویژه امپریالیستهای آمریکایی.»
17 – قابلتوجه است که در مراسم تشیع جنازه داریوش مهرجویی در کنار شعار “زن زندگی آزادی” شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” نیز در مخالفت با اظهارات مرضیه برومند سر داده شد. مخالفت با وی که در خطاب به جمهوری اسلامی گفته بود «با ما خوب باشید. ما هم با شماییم و در کنار شما با اسرائیل و رژیم صهیونیستی هم میجنگیم.» امری درست و عادلانه است اما سردادن چنین شعارهایی قبل از هر چیز ضربه به خیزش “زن زندگی آزادی” و آب بستن به محتوی ترقیخواهانهٔ آن است. این واقعیتی است که با شروع خیزش “زن، زندگی، آزادی” تا حدی چنین شعارهای ارتجاعی کمرنگ شده بودند. نباید فراموش کنیم آنانی که نسبت به ستم دیگران از خود واکنش ندهند نهتنها خود از زیر بار ستم رها نخواهند شد بلکه میتوانند خود به یک ستمگر بدل شوند.
18 – فقدان درک درست از این مسئله میتواند منجر به ارائه راهحلهای غیرواقعی، نیمهکاره و ناقص شود. برخی از نیروهای سیاسی چپ تحت عنوان اینکه جامعه فلسطین قطببندی طبقاتی را از هنوز از سر نگذرانده و مسئله اصلی موجودیت شان بهعنوان یک ملت است، از نیروهایی چون حماس دنبالهروی میکنند. بسیاری از محور مقاومتیها یا دنبالهروانشان اینگونه میاندیشند. در مقابل، نیروهایی نیز هستند که بهظاهر مسائل طبقاتی برایشان از اولویت برخوردار است و فکر میکنند باید به طریقی مسئلهٔ ملی فلسطینیها حل شود تا راه برای مبارزه طبقاتی باز شود. برای مثال شرکتکنندگان در میزگرد “رادیو پیام کانادا” تحت عنوان “برنده جنگ خاورمیانه کیست و جمهوری اسلامی ایران کجا ایستاده است”، بر این راهحل تأکید کردهاند. رضا مقدم از شرکتکنندگان در این میزگرد بیان داشته که باید منتظر گذر از جهان تکقطبی به جهان چندقطبی بمانیم «تا تناسب قوا عوض شود و قدرتهای جهانی پا به میدان بگذارند و راهحلی پیدا کنند که دو طرف در کنار هم زندگی کنند و مبارزه طبقاتی به وسط بیاید نه اسراییلی – فلسطینی.»
نتیجه هر دو راهحل یکی است: سپردن حل مسئله ملی به رهبری و همت بورژوازی. اینان درک نمیکنند که تقدم و تأخری میان ستم ملی و ستم طبقاتی موجود نیست. هردو بخشی جداناپذیر از کلیت زندگی مردم بوده و بخشی از یک مشکل اساسی به نام موجودیت نظام سرمایه داری – امپریالیستی هستند. علیرغم اینکه ستم ملی، فرا طبقاتی است و بر همه اقشار و طبقات یک ملت روا میشود اما راهحل آن کاملاً امری طبقاتی است. به این معنا که کلیه راهحلها از خصلت طبقاتی معین برخوردارند. بدون بحث در مورد “مشکل واقعی چیست؟ راهحل واقعی چیست؟” نمیتوان دریافت که کدام راهحل طبقاتی میتواند نقطه پایانی بر ستم ملی بگذارد. افزون بر این مسئلهٔ ملی را نمیتوان از بستر تاریخی – جهانی جدا کرد. با ظهور امپریالیسم، مسئله ملی دیگر مسئله داخلی کشورهای منفرد نبوده بلکه تابعی از مسئله انقلابهای پرولتری جهانی تبدیلشده و حل تمامعیار آن به مبارزه مستقیم علیه کلیت نظام سرمایهداری – امپریالیستی وابسته است.