site loader
2022-02-16 از رستاخیز شاهنشاهی تا حکومت فاجعه اسلامی هدایت سلطانزاده

از رستاخیز شاهنشاهی تا حکومت فاجعه اسلامی
هدایت سلطانزاده

حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زآن فسون

کار مردان روشنی و گرمی است. کار دونان حیله و بی شرمی است

چون بسی ابليس آدم روی هست پس بهر دستی نباید داد دست

قلعه ویران کرد و از کافر ستد بعد از آن بر ساختش صد برج وسد

مولوی.مثنوی ، دفتر اول

لئو تولستوی در اشاره به وضع فلاکت‌بار مردم روسيه زمان خود نوشته بود: آه ای مام میهن، تو چه ثروتمند و چه فقیری. اکنون ایران به قرینه‌ای از نگاه تلخ تولستوی به جامعه روسیه آن‌روز با ابعادی غم‌انگیزتر تبدیل شده است. کشوری با منابع و ثروت‌های عظیم و غرق در فقری جانکاه، با حاکمیتی بی‌چشم‌انداز بقا که لاشخوار‌ وار برجان بی‌رمق مردم چنگ می‌اندازد و جامعه‌ای گرفتار در غرقابی بی‌خاکریز امید، ولی نگران از واهمه بدیلی بر این حکومت فاجعه!

۱ – با گذشت بیش از چهار دهه از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ که ارتجاع مذهب مهر پیروزی برآن زد و فرقه روحانیت را بر سر قدرت نشاند ، هنوز قیام سه روزه‌ای که بر مسیر تاریخ و سرنوشت ایران تاثیرات جدی گذاشت، به صورت رمزی ناگشوده می‌نماید. آن‌هائی که پیش از آن دوره را تجربه کرده‌اند، بسیاری با حسرت به آن روزها و به تلخی به امروز روزگار خود می‌نگرند. نسل نادیده آن زمان نیز در مذمت پدران خود برای زندگی سرد و بی افقی هستند که امید از دل و پای حرکت از آنان را گرفته است. پاره‌ای از خودکشی جمعی در آن مقطع سخن می‌گویند و لایه‌هائی دیگر در انتظار ظهور دیکتاتوری از جنس شی پی جین یا پوتین ، که آزادی هرگز نداشته را از آنان گرفته و یوغ بر گردن، ولی نان بر سفره آنان آورد. چنین اندیشه‌ای یادآور نگاه اشرافی ولتر را تداعی می‌کند که گفت: توده مردم نیاز به یوغی برگردن ، نیشی بر تن و مشتی کاه برای خوردن دارند. گوئی عقربه زمان در چرخشی وارونه قرار گرفته است. در این بی‌خانمانی روحی و سرگردانی فکری غم‌انگیز، انقلاب ۱۳۵۷ ایران به شکل کاریکاتوری از قیاس گذشته و حال و کمتر مورد تحلیل و واکاوی قرار گرفته است. چه شد، چرا انقلاب بهمن به آن صورت رخ داد؟ آیا تقدیری نامرئی سرنوشت محتومی را رقم زد؟ در تاریخ تقدیری وجود ندارد و همواره مسیر حوادث از مجموعه‌ای از علت‌ها تبعیت می‌کند. حتی وجود یک تصادف نیز ممکن است در لحظه معینی در مسیر حوادث نقش تعیین‌کننده‌ای ایفاء کند

۲- برخلاف کودتاها، انقلابات امور سازماندهی شده نیستند، لیکن وجود احزاب و تشكل‌های سیاسی و مدنی، بر جهت و نتیجه برآمده از آن‌ها اثر می‌گذارند. به زبانی دیگر، کودتا‌ها از مؤلفه‌های کوتاه زمان سازماندهی، و انقلابات از حرکت‌های بلندمدت که ناشناخته می‌نماید و نیز اندیشه و ایدئولوژی مسلط در جامعه و وجود ساختارهای سیاسی و مدنی موجود در آن متاثر می‌شوند. به تعبیر گرامشی، انقلابات شبیه حرکات اعماق در زمین‌شناسی است که ناگهان مثل توده مذابی فوران می‌کند و ما فقط لحظه‌های بروز انفجارهای آن‌را مشاهده می‌کنیم. این بدان معنى نیست که انقلابات امور متافیزیکی هستند و بدون عامل انسانی رخ می‌دهند. ولی این عامل انسانی، درست مثل حرکت نامرئی اعماق، نتیجه کارکرد میلیون‌ها انسان در طی زمان، فعالیت فکری و عملی کلیت جامعه و دولت حاکم به‌عنوان سازمان‌یافته‌ترین نهاد است. در هیچ جامعه‌ای، هیچ نهادی به وسعت نهاد دولت نیست و نحوه کارکرد و نوع رابطه آن با جامعه، به شكل نا‌آگاهانه‌ای در مسیر این حرکت اعماق اثر می‌گذارد. فراموش نباید کرد که انقلابات نهایتا در جامعه و توسط گروه‌های اجتماعی به ثمر می‌رسند. با این‌همه انقلاب را می‌توان تصور کرد ولی، نمی‌توان آن‌را به صورت ارادی به‌وجود أورد و یا نوع آن‌را تعیین کرد. زیرا گروه‌های نا همایند با خواست‌‌ها و هدف‌های متضاد و با ایدئولوژی‌های متفاوت در کنار هم حرکت می‌کنند که در این راستا این یا آن ایدئولوژی ممکن است نقش مسلط پیدا کند. فرقه روحانیت تصور نمی‌کرد که به قدرت خواهد رسید و خود از این پرتاب شدن به قدرت غافلگیر شد. زیرا سفت و سخت‌ترین و طرفداران و نظریه‌پردازان انقلاب هم نمی‌توانستند وقوع انقلاب را پیش‌بینی کنند. هنگام وقوع انقلاب فوریه در ۱۹۱۷، لنین و تروتسکی و مارتف و بسیاری دیگر سال‌ها بود که در تبعید به سر می‌بردند. لنین خبر انقلاب را در زوريخ در روزنامه‌ها خواند و تروتسکی در آمریکا بود و بسیاری از انقلابيون که دائم از انقلاب دم می‌زدند، هرگز پیروزی انقلاب مورد نظر خود را ندیدند و یا در مهاجرت مُردند. کسانی مثل تکاچف و لاوروف و باکونین در تبعید در گذشتند. به جرات می‌توان گفت که بدون ورود تزار به جنگ، نه انقلاب فوریه رخ می‌داد و نه انقلاب اکتبر و نه بلشویک‌ها به قدرت می‌رسیدند. از این‌رو، در وهله نخست این تزار بود که بیش از همه شرایط برای انقلاب روسيه را فراهم ساخت.

آلکسی دو توکویل، یکی از برجسته‌ترین نمایندگان فکری لیبرالیسم محافظه‌کار، رژیم پیش از انقلاب فرانسه را به درستی عامل مهمی در وقوع انقلاب فرانسه می‌دانست. به همین دلیل در هر ارزیابی از حوادث بزرگی نظیر انقلاب، باید از واکنش‌های حسی به علت‌یابی و تحلیل و فهمیدن جایگاه هریک از آن‌ها اهتمام داشت.

۳- این سخن لغو و عوامانه‌ای است که گفته شود جامعه ایران در انقلاب ۱۳۵۷ مرتکب خود کشی جمعی شد. چنین ترسیمی از رویدادی عظیم به‌معنی نادیده گرفتن علل واقعی وقوع آنست. زیرا خودکشی عمل آگاهانه از سر ناامیدی و یا پریشانی روان انسان افسرده است که دریچه‌های زندگی را به روی خود بسته می‌بیند، حال آنکه بار حسی و تهییجی نیروهای شرکت‌کننده‌ی متضاد در انقلاب، با چند خواست مهم در آن لحظه برجستگی خاصی پیدا می‌کند و توده نا همگون به امید ساختن آینده‌ای بهتر از آنچه هست قدم به میدان نبرد می‌گذارند و نه برای از دست دادن آنچه که دارند، هر چند که نتیجه آن انقلابی شد که هرگز تصورش را نمی‌کردند. رساله کشیش «سی یس» در انقلاب فرانسه، تحت عنوان «طبقه سوم چیست؟» نقش یک آتش‌زنه در انقلاب فرانسه را بازی کرد. یا در انقلاب روسيه، برای مردم خسته از جنگ و دچار شبح قحطی، شعار «نان، صلح، آزادی» وسیله سوار شدن بلشویک‌ها بر ذهن کارگران و دهقانان را فراهم ساخت که در صورت داشتن ابزار تشکیلاتی می‌توانست امکان‌پذیر باشد. درآستانه انقلاب بهمن نیز هنگامی که بولدوزرهای شهرداری برای تخریب خانه‌های «خارج از محدوده» یورش می‌بردند و بر بحران مسکن در بین حاشیه‌نشین‌ها دامن می‌زدند، عوام‌فریبی‌های خمینی در«مجانی کردن آب و برق و اتوبوس و مسكن و آوردن پول نفت به سفره مردم» نقش مهمی در به حرکت در آوردن آنان عليه نظام سلطنت ایفا کرد. اگر خمینی آن ابلیس آدم روی بود، در مقابل، شاه برای مقابله با خطر فرضی چپ، دست در دست همان ابلیس‌های آدم روی گذاشت.

تعمیم ایده خود‌کشی به کل جامعه نیز نه با منطق سازگار است و نه واقعیت تاریخی. زیرا در هیچ انقلاب بزرگی، تمامی بخش‌های جامعه در آن شرکت نمی‌کنند و بخش‌هائی از جامعه نیز هم‌چنان مخالف باقی می‌مانند. این نوع بازنگری به گذشته در قياس با حال، بیان یک نوستالژی و حسرت است. نه جام جهان‌نمائی برای رویت رخدادهای آتی و گزینه بهینه وجود دارد، نه لسان‌الغیبی و نه کف‌بین حادثه‌ای که اکنون به ملامت خود در رثای آن بنشیند. تاریخ را با «اگر» و «مگر»ها نیز نمی‌توان توضیح داد. گذشته تاریخ مرده‌ای است و با هیج سحر و افسونی نمی‌توان آنرا به زمان حال احضار کرد و جای «اگر» و « مگر»ها را در صفحه شطرنج زمان دگرگون ساخت. این به معنى نشاندن شرط محال به جای واقعیت عینی است و چیزی جز حس یک بن‌بست بدون گریز نیست که به استیصال و دوام وضع موجود می‌انجامد. از گذشته می‌توان آموخت ولی نمی‌توان آنرا زنده کرد. این بازخوانی تاریخ به صورت یک آرزوست. اگر تاریخ به شکل ویژه‌ای رخ داده است، دلایل ویژه خود را دارد. این هراس از خیره نگریستن به دلایل وقوع انقلاب بهمن است و اینکه چرا انقلاب بهمن به آن صورت ویژه رخ داد و نه بشکلی متفاوت‌؟ آیا جامعه ایران در آستانه سال ۱۳۵۷، مذهبی‌تر از عصر مشروطیت شده بود که شیخ فضل الله نوری و شیخ حسن مجتهد را بر سر دار فرستاد ولی در هفتاد سال بعد کدام سیاست ها و کدام نیروهای اجتماعی ، همان قماش از ملایان واپسگرا را به سکان‌داران قدرت تبدیل کرد؟ آینده هیچ کشوری در پناه بردن به گذشته نیست. رجعت به گذشته، اندیشه‌ای ارتجاعی، وهم‌آلود و محافظه‌کارانه است. چگونگی تحول آینده در نگاه امروز ما به آینده نهفته است. حکومت اسلامی، خود آیینه تمام‌نمای این اندیشه گذشته‌گر است که در متجاوز از چهار دهه تلاش کرده است که آینده کشوری را بر پایه اندیشه و شیوه‌هاي نظام سیاسی و اجتماعی جامعه قبیله‌ای هزار و چهار صد سال قبل بازسازی کند که در این تلاش خود شکست خورده است.

۴-اصطلاح «جنون جمعی» و تعبیر دیگر آن -یعنی «خودکشی جمعی» که در رسانه‌های فارسی بارها به‌کار برده می‌شود از طریق ادبیات دست‌راستی و محافظه‌کار، و در نگاه تحقیرآمیز علیه مردم عادی به‌کار برده شده است. از سال‌های پایانی قرن نوزدهم، یک صف‌آرائی فکری در مقابله با جمعیت‌های شهری یا توده‌های مردم به‌وجود آمد . گابریل تارد، گوستاو لوبون، و سپس زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ اشاعه‌دهندگان اصلی آن بودند. کتاب گوستاو لوبون تحت عنوان «‌روانشناسی توده» بیش‌ترین تاثیر را بر روی فروید و کارل یونگ داشت و موسولینی و گوبلز و هیتلر، خوانندگان شیفته لوبون بودند. نگرش افراطی این صف‌آرائی فکری را می‌توان در نوشته ویلفرد تروتر، پزشک و روانکاو انگلیسی به نام «غریزه گله در صلح و در جنگ» مشاهده کرد که گسترش ایده‌های گوستاو لوبون بود و کلمات او در فیلم جیمز باند از زبان «بیگ من» شخصیت ضد قهرمان بیان می شود: «زندگی کن و بگذار بمیرند» .

۵- هیچ رژیم سیاسی از نقطه صفر به‌وجود نمی‌آید، بلکه وارث حکومت گذشته با شکل دادن و بازسازی آن به صورتی دیگر است و بسیاری از نهادهای آنرا در درون خود جذب می‌کند. نه انقلاب فرانسه از «رژیم قدیم» کاملا گسست و نه انقلاب روسيه از خطوط بنیادی و نهادهای دوره تزار، و نه حکومت اسلامی از نظام سلطنت. زمینه نهادهای متعدد سرکوب در حکومت اسلامی، در دوره سلطنت پهلوی‌ها ریخته شد و در حکومت أخوندها ابعاد جهنمی پیدا کرد. همان‌طور که رایش آلمان نازی، وارث نهادهای جنایی دوره جمهوری وایمار بود، دادگاه‌های انقلاب، آفرینش خلق الساعه‌ای نبودند، بلکه زمینه تاریخی آن در «دادگاه‌های صحرائی» و «دادگاه‌های نظامی» سلطنت و در دور زدن نهادهای قضائی کشور قرار داشت. هیج متهم سیاسی در دوره سلطنت در یک دادگاه غیرنظامی و با حضور هیات منصفه مورد محاکمه قرار نگرفت. اگر دانشجوئی در اعتراض در درون همان فضای بسته دانشگاه دستگیر می‌شد، با اخراج و یا محاکمه در دادگاه نظامی روبرو می‌شد. در بسیاری از نهاد های آداری و آموزشی ، ساواک نمایندگان پنهان و یا علنی خودرا داشت . سرتیپ حکیمی، نماینده سازمان امنیت در دانشگاه تهران بود که دفتر رسمي او در کنار اطاق معاون دانشگاه، دکتر شیبانی قرار داشت.

رژیم سلطنت، وجود مخالف سیاسی را به‌رسمیت نمی‌شناخت و از آن به نام «ضد امنیتی» نام می‌برد، فرهنگ سیاسی و کلمات و شیوه‌ای که امروز دستگاه‌های سرکوب در حکومت اسلامی به‌کار می‌برند. به همین ترتيب، سازمان امنیت یا ساواک، نه یک سارمان اطلاعاتی، بلکه عمدتا نقش یک نهاد سرکوب را بر عهده داشت و شکنجه و اعتراف ‌گیری، نخستین ابزار آن‌ها برای گرفتن اطلاعات بود و احکام دادگاه‌های نظامی را نیز ساواک تعیین می‌کرد. تهرانی بازجوی معروف ساواک همیشه به متهمین می‌گفت چه کسی گفته است که ارتباطی بین کف پا و زبان وجود ندارد؟ حال تعجب آور نیست که «نهادهای امنیتی» در حکومت اسلامی بزرگ‌ترین صلب‌ کننده‌کنندگان امنیت جامعه هستند و بازجویان حکومت اسلامی، گوی سبقت از آن‌ها ربوده‌اند که قاضی در دستگاه قضایی این‌ها یک مترسک بله گوی این نهادها بیش نیست و قوه قضائی، خود نقش پلیس سرکوب را برعهده دارد. اگر نظام قانون‌گذاری، در حکومت اسلامی بی‌معناست و فرد غیرمنتخبی مثل ولی فقیه با یک حکم حکومتی نهاد قانون‌گذاری را بی‌معنا می‌سازد، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، انتخابات در ایران در زمان سلطنت نیز چندان با معنا نبود. در زمان شاه تشريفات انتخابات وجود داشت، ولی انتخابات به‌طور واقعی برگزار نمی‌شد وچنان بی‌رنگ شده بود که کسی به آن توجهی نداشت. به گفته امیر اسدالله علم، نزدیک‌ترین محرم و مشاور محمد رضاشاه پهلوی در خاطرات خود، در هر انتخاباتی او ليست افرادی را که باید به مجلس راه می‌یافتند، تهیه می‌کرد و ساواک در مورد پیشینه آن‌ها نظر می‌داد و نام‌شان از صندوق رای در می‌آمد. شایع بود در تبريز یک بار قبل از این‌که رای‌ها شمرده شود، اسم نمایندگان از رادیو تبريز اعلام شده بود. در حکومت اسلامی نیز، درست در سرفصل قانون اساسي، نخست حق حاکمیت با حواله دادن آن به آسمان از مردم سلب گردیده و سپس به متولیان زمینی آن، یعنی به ملایان واگذار شده است. اگر در قانون اساسي مشروطیت، «سلطنت ودیعه‌ای الهی نامیده شده که از طرف مردم به پادشاه تفويض شده است»، حکومت اسلامی واژه مردم را صاف و پوست‌کنده، حذف کرده و آن‌را به شعبده‌بازی با مردم تبدیل کرده است.

انتخابات سیاسی در هر کشوری در دنیا، انتخاب قدرت سیاسی است که با ذات حکومت اسلامی در تناقض بنیادی قرار دارد. از این‌رو از انتخابات در حکومت اسلامی می‌توان به عنوان هنر شعبده سخن گفت که نحوه بزک و آرایش آن‌را نهادی به نام «شورای نگهبان» برعهده دارد که یک نهاد سانسور در دست ولایت فقیه است که هر حق انتخابی را پیشاپیش بی‌اثر ساخته و آن‌را به بازی در بساط ولایت تبدیل می‌سازد و نه حق گزینشی از طرف مردم.

ایده‌ی حزبیت نیز که با انقلاب مشروطیت وارد فرهنگ سیاسی ایران شده بود، در دوره پهلوی‌ها، نخست با دست‌کاری در قانون اساسي در ۱۳۱۰، با فراز و فرودهائی به تدریج حذف گردید و حزب «رستاخیز» به چرک‌نویس اولیه‌ای برای «حزب فقط حزب الله» خمینی تبدیل شد.

هدف از بیان این نکات ، مقایسه صوری بین رژيم سلطنت و حکومت اسلامی نیست، زیرا این دو تفاوت‌های جدی با هم دارند. آنچه که در رژيم سلطنت به‌صورت یک مینیاتور بود، در حکومت اسلامی یک تابلو نقاشی بزرگ است که از هیچ دیدی پنهان نیست. اگر در زندان‌های زمان شاه در موارد پراکنده‌ای که ما آگاهی داریم، به زندانیان سیاسی تجاوز جنسی می‌شد، این امر در زندان حکومت اسلامی نه‌تنها شیوه رایجی است، بلکه از پشتوانه رسمی شریعت نیز برخوردار است، اگر در دوره پهلوی‌ها دهان فرخی یزدی را می‌دوختند، ارانی را در زندان از بین می‌بردند، میرزا کوچک‌خان و کلنل تقی‌خان پسیان را سر می‌بریدند و خیابانی و میرزا آقا خان کرمانی و میرزاده عشقی را عوامل حکومتی ترور می‌کردند، اگر ساواک گروه جزنی را بعد از ده‌سال محکومیت از زندان ربوده و در تپه‌های اوین آنها را به رگبار گلوله می‌بندد، در حکومت اسلامی این امر به‌صورت کشتارهای جمعی با فتوای ولی فقیه پیش برده می‌شود. این‌ها از الزامات و تفاوت‌های دیکتاتوری است، و تفاوت ابعاد آن‌ها در یک دیکتاتوری کلاسیک با یک دیکتاتوری توتالیتری نهفته است. هرنچه که سلطنت به‌صورت گزینشی انجام می‌داد، حکومت اسلامی به‌صورت انبوه انجام می‌دهد و تولید انبوه مرگ و تلاش برای کشتار روشنفکران جزوی از کسب و کار آن است.

۶-در«تونل زمان» و «کوچه پس‌کوچه‌های» متعدد تبلیغی سلطنت‌طلب‌های مهاجر، آرایش ویژه‌ای به سلطنت دوره پهلوی‌ها داده می‌شود. این آرایش، از بار منفی وجود حکومت اسلامی تغذیه می‌کند تا واقعیت‌های آن دوره، زیرا مولفه‌های مختلف منفی در آن نظام را که منتهی به سرنگونی سلطنت در ۱۳۵۷ گردید را نادیده می‌گیرد. آن‌ها نمی‌توانند انکار کنند که در زمان سلطنت پهلوی‌ها، آزادی سیاسی و مطبوعات و تشکل‌های سیاسی وجود نداشت و آزادی‌های نسبی که با انقلاب مشروطیت به‌وجود آمده بود با آغاز کودتای رضا خان از بین رفت که به نوبه خود زمینه‌ساز جریانات چریکی در ده ساله پیش از سرنگونی سلطنت شد. زیرا حرکت های سیاسی و اجتماعی زمانی روی به تندی می گذارند که در جامعه‌ا فرصت بیان مسالمت‌آمیز عقاید و تشکل‌ها از آن صلب شده باشد. بزرگ ‌نمائی‌های مربوط به خطر چپ در آن زمان بیش‌تر شبیه یک پارانویا بود تا واقعیت. شاه به « دائی جان ناپلئون» ی تبدیل شده بود که در کابوس حمله کمونیست ها به تاج و تخت خود به سر می برد و تمام تلاش خود را برای ریشه کن کردن آنها متمرکز کرده بود . وقتی خبر نگار آمریکائی از او می پرسد « اعلی حضرتا ، ایران کشور فقیری است و شش درصد از روستائیان شما با سوادند ، شما خرید این همه اسلحه گران را برای چه میخواهید»؟ پاسخ می دهد برای مقابله با حمله کشورهای کمونیستی. ولی خطر واقعی در درون و در جای دیگر ، در پاد زهری بود که سلطنت برای مقابله با چپ به آن میدان میداد : مذهب و مسجد و مللا!

هر انقلابی برزمینه ایدئولوژی و نهاد های اجتماعی خود شکل میگیرد . براساس تحقیقی که درسال ۱۳۵۴ انجام گرفته بود ، تنها در تهران ۴۸ ناشر کتاب های مذهبی وجود داشت . فقط در همان سال ، حد اقل ۴۹۰هزار نسخه از « مفاتیح الجنان» و ۷۰۰هزار جلد از قران و ۴۰۰هزار نسخه رساله علماء دینی در قم منتشر شده بود.

در ۱۳۵۲، در تهران ۳۲۲ تکیه امام حسین ، ۳۰۵ در خوزستان ، ۷۳۱ در آذربایجان وجود داشت. در کنار این مراکز ، باز فقط در تهران ۱۲۳۰۰ هیات سینه و زنجیرزنی بود که بیشتر آنها از طرف أصناف و بازاری ها حمایت میشدند. بسیاری از آنها مهاجرین روستائیان کنده شده از زمین و شهرهای دیگر بودند و ۱۸۲۱ تا از این «هیات ها نام های ویژه خود را داشتند ، مثل « هیات نطنزی های تهران» ، « هیات سمنانی ها »، « بیچارگان امام حسین»، « ذلیل های موسی ابن جعفر » و غیره. [1]

[2]پانزده سال آخر دوره شاه را می‌توان «عصر شکوفائی حسینیه‌ها و مساجد و دارالتبليغ‌های اسلامی و اشاعه اسلام و نشر وسیع كتاب‌های مذهبی نامید. حتی باقی مانده بودجه تخصیص‌یافته به «جشن‌های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی» به جای سرمایه‌گذاری در شاخه‌های مولد اقتصادی، صرف تکمیل و گسترش مسجد اعظم در قم گردید. شاهی که تحصیل کرده سویس بود، و باید فرهنگ سیاسی و مدنی آن‌را به ایران می‌آورد، مبلغ اندیشه‌هائی بود که امروز امام جمعه‌های حکومت اسلامی بیان می‌کنند.رشد شتابان نشر آثارمذهبی ، ساختن مساجد و حسینیه ها و هیات های حسینی درچنان ابعادی بودکه آنها را با کمبود تقاضا برای آخوند و روضه خوان مواجه ساخته بود و آنرا فقط با نشر وسیع کاست های خمینی و دیگر رهبران مذهبی می شد تکمیل کرد . آیا تعجبی دارد که خوانندگان این اندیشه‌های خرافی، چهره خمینی را در ماه ببینند؟

در کنار این نشریات سنتی ، باید به نوشته های شریعتی اشاره کرد که تفسیر مدرنیزه شده ای از مذهب ارائه میداد که در نسخه های میلیونی منتشر گردید و « دوزخیان زمین » فرانتس فانون به چهره مستعضف دوره انقلاب تبدیل شده بود که بیشترین تاثیر را بر روی طبقه متوسط ناشی از رشد اقتصادی و تحولات اجتماعی ناشی از در آمدهای نفتی داشت.

دردهه ۱۳۵۰ شمسی یک بررسی توسط مجید تهرانیان و علی اسدی هدایت طراحی و با همکاری محققانی چون منوچهر محسنی و مهدی بهکیش و هر مز مهرداد و عده ای دیگر انجام گرفت که نتیجه این بر رسی ها تحت عنوان « طرح آینده نگری» درسال ۱۳۵۴در شیراز در همایشی با شرکت صاحب نظران ارائه گردید و یکی از مهمترین اسناد در مورد نظر سننجی افکار عمومی در نیم دهه پیش از انقلاب می باشد . بنظر می رسد که استناد امیر ارجمند در « عمامه بجای تاج» به همین بررسی باشد. تحولات سریع طبقاتی و اقتصادی ، همراه بود با سرکوب بی وقفه سیاسی و فرهنگی و نهاد های مدنی جامعه و بازکردن هر چه بیشتر فضای سیاسی جامعه برای نفوذ مذهب. در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ ، هیچ نهاد سیاسی و مدنی بعنوان وزنه تعدیل کننده در برابر نهاد مذهب و نفوذ ملایان وجود نداشت. بخش هائی از این تحقیق در سال ۱۳۹۶ توسط نشر نی تحت عنوان « صدائی که شنیده نشد» منتشر گردید . این نظر سنجی نشان می دهد که ۹۰ درصد دانشجویان سیاستمداران را ناصالح می دانستند .

در این فضای طبقاتی و اجتماعی دگرگون شده ، چپ، مجمع‌الجزایر پراکنده‌ای از گرایشات فکری بدون انسجام بود، روشن است که اندیشه بر بال اندیشه‌های دیگر و چرخش آن‌ها شکل می‌گیرد و بدون دست‌یابی به منابع اندیشه، نظم و انسجامی پیدا نمی‌کند. ازاین‌رو، تفکر چپ ناگزیر بود به‌صورت قاچاقی از چند جزوه کوچک و پراکنده و برخی از داستان‌های رمان تغذیه کند که آن نیز مدام با خطردستگیری و زندان مواجه بود. جنبش چپ نه فقط در برابر سرکوب فیزیکی مداوم ، بلکه قربانی سرکوب فکری نیز بود و زمانی که توفان فرا رسید به آسانی دچار فلج فکری گردید.

شاه فقط ضد چپ و مخالف تفکر مارکسیستی نبود که علنا به آن اذعان داشت ، بلکه مخالف تفکر لیبرالی و سکولار نیز بود. حتی «إفسانه آفرینش» صادق هدایت، که در سال ۱۹۴۸ در پاریس چاپ شده بود، به‌صورت دست‌نویس بین دانشجویان و به‌عنوان یک كتاب ممنوعه رد و بدل می‌شد» و توپ مرواری او تا زمان انقلاب در ایران منتشر نگردید که آن نیز به‌صورت زیرزمینی و جزو کتاب‌های سفید بود، و این نه فقط از خرافه‌زدگی شاه ، که به هر حال عمل می‌کرد، بلکه بستن فضای اندیشه و «اسلام‌پناه» بودن شاه در عین حال امتیازی بود که او به روحانیت در قبال حمایت از خود می‌داد. شاه بارها از ملاقات خود با امام زمان و باور به ظهور او برای نجات بشریت سخن گفته است و یا اینکه چگونه ابوالفضل العباس او را هنگام افتادن از اسب گرفته است و اگر بر صداقت حرف‌های او باور داشته باشيم، باید بپذیریم که شاه خرافی‌تر و معتقدتر از خمینی و اطرافیان وی بوده است و نهایتا قربانی همان کسانی شد که با دست خود فضای جامعه را برای بهره‌برداری آنان مهیا ساخته بود. ایدئولوژي امام زمان و کوروش، که هر سویه‌ای از آن به‌نوبه خود ارتجاعی بودند، نمی‌توانست برای زمانی طولانی دوام آورد و در بهمن ماه ۱۳۵۷،یکی باید به نفع دیگری کنار زده می‌شد.

مخال

۷- جنبش چریکی جدا از مردم در خانه‌های تیمی تاثیر جدی بر حوادث نمی‌توانست داشته باشد. ولی سرکوب و از جان گذشتگی آن‌ها، مشروعیت اخلاقی به آنان می‌داد که در دوره انقلاب به‌صورت یک «توتم»، بخش‌هائی از جوانان را بر حول آن گرد آورد . لایه‌هائی از آن‌ها به آسانی توسط حکومت اسلامی سرکوب و اعدام گردیده و بخش‌هائی نیز در یک بی‌خانمانی ایدئولوژيک به‌طرف آخوندها روی آوردند تا آن «توتم» دوره پیش از انقلاب نیز در زیر خاک دفن شود و امروز به سلطنت طلب ها فرصت ریکارانه تعمیم آن به کل چپ را بدهد.

در این‌جا باید به مصاحبه‌ای از شاه در ماه‌های آخر حکومت او اشاره کرد که پذیرفت در ایران سه هزار زنداني سیاسی وجود دارد.حدود ۸۰۰ نفر از آنها در زندان اوین کسانی بودند که دوره محکومیت خود را تمام کرده بودند ولی ساواک آنها را آزاد نمی کرد و به این زندانیان به اصطلاح « ملی کش » گفته میشد.

ساواک کسانی را دستگیر و به دادگاه‌های نظامی سپرد که اختلال مشاعر داشتند، کسانی در دادگاه‌های نظامی محاکمه شدند که جرم‌شان خواندن نصف رمان خرمگس بود، کسانی را بنا به جرم تعریف نشده جرم سیاسی دستگیر کرده بودند که فکر می‌کردند اختلاف بین چین و شوروی بر سر میوه و یا سبزی بودن گوجه فرنگی است. پارانویای شاه در مورد چپ که تا حد منع اندیشه پیش مي‌رفت، دست ساواک را در دستگیری جوانان و دانشجویان باز می‌گذاشت که به نوبه خود به بدنامی ساواک و رژیم سلطنت در افكار عمومی دامن می‌زد، تا آنجا که در دو ماهه پیش از انقلاب، داستان‌سازی در باره کسانی مثل سرهنگ زیبائی که در شکنجه افسران حزب توده درسال ۱۳۳۴ نقش جدی داشت، تا حد داستان‌های جن و پری پیش می‌رفت و همه جا بین مردم شایع بود که زیرزمین خانه او پُر بود از جمجمه‌ها و اسباب شکنجه. اگر از جامعه‌ای گردش آزاد اندیشه و اطلاعات را بگیرند، رواج شایعات نیز می‌تواند جای واقعیت را بگیرد و این فضا را دستگاه سلطنت و ساواک به‌وجود أورده بود.

در سال ۱۳۴۸ گروهی از جوانان چهارده پانزده ساله را به زندان قزل قلعه آوردند که صورتک موشه دایان، وزیر دفاع وقت اسرائیل را درست کرده بودند. این نوجوانان دستگیر شده در مسابقه فوتبال بین ایران و اسرائیل که حتی موی کوچک نوجوانی نیز بر صورت آنان نبود، دلنگران تجاوز به خود در زندان از طرف زندانیان بودند و سعی می‌کردند که سن خود را بزرگ‌تر نشان دهند و وقتی به آن‌ها گفتیم که ما زندانیان سیاسی هستیم و در این‌جا چنین چیزهائی رخ نمی‌دهد، کمی آرامش پیدا کردند. غروب آن روز، آقای رضا عطاپور- از بازجویان ما -وارد زندان شد و گفت به به، این بچه‌ها را آورده‌اند که پیش این‌ها، آموزش ببینند و بروند بیرون؟ همه آن‌ها را از قزل قلعه بردند، و ما دیگر نفهمیدیم چه بر سرشان آمد..

در سال ۱۳۴۸، بدنبال اعتصاب اتوبوس‌رانان و حمایت دانشجویان از آن‌ها، بندهای انفرادی و عمومی قزل قلعه مملو از دانشجویان شد و همان زمان اعتصاب قصاب‌های تهران نیز روی داد و ساقی، رئيس زندان قزل قلعه که همیشه زندان‌بان زندانیان سیاسی بود، حضور قصاب‌ها را اهانت به شخصیت خود تلقی می‌کرد و رو در روی آن‌ها می‌گفت «این‌ها تخم منهم نیستند». این جویبارهای نارضائی در سطح جامعه بودند که آرام آرام بستر توفان سال ۱۳۵۷ را ساختند.

۸- سلطنت‌طلب‌ها، اغلب از آزادی و حقوق زنان در دوره سلطنت سخن می‌گویند. در مقایسه با حکومت اسلامی، زنان در دوره سلطنت، از آزادی نسبی در حوزه زندگی عرفی برخوردار بودند. لیکن شاه هرگز برابری زن و مرد را در قوانین خود به‌رسمیت نشناخت و قوانین مدنی تا آخر سقوط سلطنت هم‌چنان بر پایه « شرایع الاسلام» تنظیم گردیده بود که در دانشکده حقوق به‌صورت بخشي از واحدهای آموزشی تدریس می‌شد و آخوندی به نام مشکات، که بسیار بد دهان و وقیح بود، عهده‌دار تدریس آن بود و مولف كتاب درسی حقوق مدني نیز امام جمعه تهران بنام سید حسن امامی، معروف به «امام جمعه لندنی» بود.

بر پایه این قانون مدني، زن یا دختر در ارث نصف مرد سهم می‌برد و در صورت فوت شوهر، یک هشتم ارث را می‌توانست به دست آورد. زن در صورت ازدواج، با اجازه شوهر حق خروج از کشور را داشت .

شاه شخصا نه فقط اعتقادی به برابری زن و مرد نداشت، بلکه اصولا زن را ناقص‌العقل می‌دانست. او در مصاحبه خود با«باربارا والترز» در سال ۱۳۵۵ که با حضور فرح پهلوی بود، می‌گوید که زن‌ها به‌طور متوسط عقل‌شان کمتر از مردان است و وقتی خبرنگار از او سوال می‌کند که علیاحضرت نایب‌السلطنه شما هستند و شما اگر فوت کنید او باید کشور را اداره کند، آیا او می‌تواند مثل مرد‌ها کشور را اداره کند؟ شاه بعد از مدتی سکوت می‌گوید به این سوال جواب نمی‌دهم و سپس خبرنگار رو به فرح پهلوی کرده و می‌پرسد، شما چیزی بگوئید و او که بسیار معذب است می‌گوید چه بگویم! [3] یا در مصاحبه خود با اوريانا فالاچی همین موضع خود را تكرار می‌کند که شما زن‌ها هیچ چیزی به تاریخ نداده‌اید، شما هرگز باخ نداشته‌اید، میکل آنژ نداشته‌اید، حتی بهترین آشپزهای جهان نیز مرد هستند ، شما زن ها تا زمانی که زیبائی و جذابیت خود را حفظ کرده اید در زندگی مرد حضور دارید. [4]

۹- در باره رشد اقتصادی ایران در رسانه‌های فارسی زیاد تاکید می‌شود و اینکه آهنگ رشد اقتصادی ایران در زمان سلطنت بیش‌تر از کره جنوبی بوده است. اگر صرفا بر شاخص‌های ساده اقتصادی در محاسبه تولید نا خالص داخلی تکیه شود، گمراه‌کننده و ساده ‌سازی مساله خواهد بود. ایران مانند هر کشور نفتی دیگر در منطقه، اساسا معطوف به صادرات انرژی بود و افزایش قیمت نفت ، شاخص افزایش صنعت و تولید ناخالص داخلی را بالا میبرد. حال آنکه کره جنوبی، حاصل نیروی کار خود را به‌صورت کالاهای صنعتی به بازارهای جهانی عرضه می‌کرد. در خاورمیانه هیچ کشور معطوف به صادرات انرژی، تا کنون صنعتی نشده است.

أصول شش گانه ای که شاه از آن بنام «انقلاب سفید» نام می‌بُرد، و با افزودن شش اصل دیگر، نظیر سپاه بهداشت به « انقلاب شاه و مردم » تغییر نام داد ،گام مهمی در تحول ساختاری وفرهنگی در طبقات اجتماعی ایران بود . دو اصل حساس آن ، یعنی إصلاحات ارضی و حق رای زنان که واکنش خمینی و طرفدارانش را برانگیخت ، بيش‌تر ماهیت سیاسی داشت.

در غرب، رشد صنعت بر الزامات رفع موانع بازدارنده مناسبات فئودالی و نیازهای صنعت استوار بود، در ایران حذف موانع قدرت در برابر سلطنت نقش مهم‌تری داشت که زمینه را برای قدرت متمركز هموار می‌کرد. نقشه راه و مسیر آن نیز چندان سنجیده نبود که داریوش همایون ، وزیر اطلاعات و از منظر یک فرد حکومتی ، به آن اشاره دارد.-[5]

در مناطق خراسان جنوبی یعنی مناطق کشت زعفران که جزو مستملکات امیر اسد الله علم بود ، تقسیم اراضی انجام نگرفت و در خراسان شمالی ، اوقاف که بطور سنتی در کنترل روحانیت بود در کنترل دربار در آمد که ایرج گلسرخی ، رئیس پیشین شورای عالی موسیقی رادیو ایران برای مدتی رئیس آن بود. صلب کنترل آوقاف از روحانیت ، پایگاه اجتماعی سلطنت در بین آنان را تضعیف میکرد. در دیگر مناطق ، سقف زمین های تقسیم شده ، غالبا زیر دوهکتاربود .

اصلاحات ارضی در کشورهائی مثل هند یا تایلند، تاکید بر اصلاح بذر و شیوه ‌های بهینه کشاورزی برای افزایش بارآوری قرار داشت، حال آنکه در ایران به‌عنوان کشور نسبتا خشک، آب و استفاده علمی از منابع محدود از آن، مهم‌تر بود.

شاه می‌گفت میخواهم در ایران یک نوع بورژوازی به‌وجود آید و در تقسیم اراضی، زمین‌های مرغوب مشمول اصلاحات نبود. از پروژه‌های بزرگ کشت و صنعت می‌توان استنتاج کرد که شکل‌گیری یک نوع بورژوا-ملاک مورد نظر او بود. برای پیشبرد این سیاست ، منصور روحاني وزیر کشاورزی، که اظهارات او در ماهنامه لوموند دیپلوماتیک نیز منتشر گردید، توصیه می‌کرد که در روستاها نباید آب و برق کشید و یا مدرسه ساخت، تا روستائی زمین را رها کند. این شخم زدن اجتماعی جمعیت روستا، مکانیزه کردن اراضی، تزریق درآمدهای نفتی به بخش خدمات و واردات بی‌رویه کالاهای مصرفی و افزایش تورم، جمعیت بزرگی از روستائیان را در جستجوی کار و نان روانه شهرهای بزرگ و از جمله تهران کرد.

انهدام مناسبات سنتی کشاورزی ، بدون ایجاد محرکه هائي برای ماندن روستائی در ده ، باعث شد که جمعیت بزرگی ازروستائیان زمین ها را رها کرده و بطرف شهر ها هجوم آورند ، شهرهائی که صنایع در حال رشد در آنها ظرفیت پذیرش چنین جمعیتی را نداشتند .بنا به تحقیقات خسرو خسروی ، در اندکی بیش از یک دهه ، بیست در صد از روستائیان مهاجرت کردند ، و مسکن در این شهر ها به یکی از کانون های اصلی بحران تبدیل گردید و آنها در حلبی‌آبادها و حصیر‌آبادها و زورآبادها جمع شدند و به مشاغل حاشیه‌ای روی آوردند که در زمان انقلاب به پایگاه خمینی با وعده‌های آب و برق و مسکن مجانی تبدیل شدند.

این فرآيند، تبعات سیاسی و اجتماعی چند وجهی برای آینده کشور به‌وجود می‌آورد که قبل از این‌که توسعه سرمایه‌داری صنعتی و طبقه کارگر صنعتی را موجب شود، لایه قابل توجهی از واردکنندگان کالاهای مصرفی از یک ‌سو، و جمعیت بزرگی از حاشیه‌نشینان جدا شده از زمین و تولید را به‌وجود می‌آورد. این‌ها همان «خارج از محدوده»‌ای‌ها بودند که در جنگ با بولدوزرهای شهرداری به لشگریان خمینی علیه شاه تبدیل شدند، در حالي که کارخانه‌هائی نظیر چرم‌سازی تبریز که مرغوب‌ترین چرم‌ها را به ایتالیا صادر می‌کرد و یا پارچه‌بافی‌های اصفهان زیر ظرفیت خود کار می‌کردند، و سه برابر تولید کارخانجات مقدم، پارچه و نخ وارد کشور می‌شد.

شیوه پیش برد اصلاحات ارضی از طرف شاه، باعث یک دگرگونی بزرگ طبقاتی در نظام اقتصادی و اجتماعی ‌ گردید که می‌توان به‌طور خلاصه به آن‌ها اشاره کرد:

الف – تجربه تاریخی نشان می‌دهد که سانترالیزه کردن یا تمرکز ساختارهای اداری یک کشور، نظیر ارتش و دادگستری و آموزش، بدون شکل‌گیری صنعت بزرگ، به استبداد آسیائی در قدرت می‌انجامد. این همان چیزی است که در غرب، در روسيه و اسپانیا وپرتقال رخ داد و دوره رضا شاه، نمونه آن بود. رضا شاه هیچ یک از مناسبات اقتصادی و اجتماعی را دگرگون نساخت و همچنان دست نخورده باقی گذاشت .

ب- اصلاحات ارضی در ایران، قبل از هر چیز، ماهیت سیاسی داشت. در غرب، رشد صنعت، بر الزامات رفع موانع بازدارنده مناسبات فئودالی استوار بود. برخلاف اروپا که رشد بورژوازی و صنعت در شهر موجب افول ارزش زمین و تعرض آن به ساختارهای فئودالی می‌شد، در ایران زوال مناسبات اربابی، بدون رشد صنعت بزرگ در شهرها، قدرت سیاسی متمركز و زمینه‌های استبداد سیاسی را فراهم ساخت. استبداد سیاسی به نوبه خود مانع از تشكل‌یابی طبقات اجتماعی در نهادهای سیاسی و مدنی می‌شد. به همین دلیل کل جامعه سیاسی ایران در بحران ۱۳۵۷ بی‌دفاع بود و با شکاف برداشتن در ساختارهای قدرت سیاسی، زمینه برای پرش دستگاه مذهب به قدرت را فراهم ساخت که پیش از آن با حمایت سلطنت به آزادترین و سازمان‌یافته‌ترین نهاد تبدیل شده بود.

۱۰ -انقلاب ۱۳۵۷، نتیجه تحولات بزرگ طبقاتی و اجتماعی در درون جامعه ایران، نوع رابطه دولت سیاسی با جامعه در طی دهه‌های گذشته و ژئو پولیتیک و آرایش قدرت‌های جهانی بود. درآخرین سال سلطنت محمد رضا شاه، کشور دچار یک بحران سیاسی و اجتماعی همه‌جانبه بود، لیکن منطق دیکتاتوری، اجازه فهم آن‌را نمی‌داد. در ذهن خود شاه و متحدین بین‌المللی او، فضای خطر کاذب چپ سایه افکنده بود. در حالی که هیچ حزب سیاسی قدرتمندی با یک پایگاه طبقاتی بزرگ وجود نداشت .پیروی بی چون وچرای حزب توده از سیاست های شوروی بعنوان نیرومند ترین حزب در پیش از کودتای ۲۸ مراد مانع ازجذب نسل جدید بطرف آن می شد، جبهه ملی فاقد پایگاه اجتماعی در بین لایه های پائین جامعه بود و وزن و اهمیت سیاسی خود را از دست داده بود، و جنبش چریکی محدود در خانه‌های تیمی پیوندی با جامعه نداشت. هیچ ‌یک از این جریان های سیاسی ، توان بر انداختن سلطنت را نداشتند. سلطنت خود زمینه‌های سقوط خود را فراهم کرده بود. توده مذاب آماده انفجار در حاشیه شهرها که معلول سیاست‌های اقتصادی نادرست شاه بود ، خود بزرگ‌ بینی شاه و توهم او نسبت به خود که به توصیه‌های کارشناسان خود نیزاعتنائی نداشت، سرکوب سیاسی و مدنی جامعه در طی چند دهه و بی دفاع کردن آن، تنظیم سیاست داخلی و خارجی خود بر پایه ضد کمونیسم که فضای جنگ سرد در آن بی‌تاثیر نبود، هریک نقش خود را در فروریزی سلطنت ایفا کردند.

شاه در سطح جامعه نتوانست تکیه‌گاه اجتماعی قابل اتکائی برای خود به وجود آورد. همان‌گونه که کرمیت روزولت، از طراحان کودتای ۲۸ مرداد، درکتاب خود «ضد کودتا: مبارزه برای کنترل ایران » در سال ۱۹۷۹ می‌نویسد:

در اواخر تابستان ۱۹۵۳ شاه به من گفت: من تخت سلطنت خود را مدیون خداوند، مردم، ارتش و شما هستم. منظور او از شما، دو کشور بریتانیای کبیر و ایالات متحده بود. من این دو کشور را نمایندگی می‌کردم. ما همه قهرمان بودیم، ولی شاه از موفقیت اقتصادی به تراژدی و ورشکستگی حرکت کرد».[6]

درآخرین روزهای سلطنت او، دیگر نه بریتانیای کبیر و آمریکا در کنار او بودند، نه مردم و نه ارتش، و نه خدائی که به آن باورداشت. حتی امام زمان نیز او را فراموش کرده بود و معجزه ظهور دوباره او باید از چاه جمکران رخ می‌داد. او دیگر دینی برای ادا کردن نداشت. نیروهائی که در ۲۸ مرداد علیه مردم به یاریش شتافته بودند، آرایش دیگری گرفتند، گوئی مضحکه باید به صورت تراژدی تکرار می‌شد.

ارتباط پنهانی خمینی با آمریکائي‌ها و تضمین دادن به آن‌ها که منافع آن‌ها در ایران تضمین خواهد شد و جریان نفت هم‌چنان ادامه خواهد یافت و اتفاق نظر چهار قدرت بزرگ آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلیس در گوادلوپ مبنی بر برداشتن هرگونه حمایت از شاه که اراده او را شکننده‌تر و متزلزل‌تر می‌کرد، هرکدام سهمی در شکستن دستگاه سلطنت از درون داشتند. شاید بتوان آمدن ژنرال هایزر به ایران برای ممانعت از کودتا و کنار آمدن ارتش با خمینی، خروج شاه و نیز فشار به دولت بختیار برای باز گذاشتن فرودگاه جهت ورود خمینی به ایران را آخرین میخ بر تابوت سلطنت نامید، هرچند که این سیاست ضد کودتا در مورد خطر چپ و یا ملیون قابل تصور نیز نمی‌توانست باشد. مهره‌های مهم ساواک از بیم جان پیشاپیش فرار کرده بودند، ارتش در کنار دولت رسمی نبود و اعتماد کور شاه به ژنرالی خائن که وی را به خطا دوست می‌پنداشت، جملگی هرم قدرت را ازدرون به فروپاشی سوق می‌داد. سلطنت دیگر شبیه خانه‌ای بر روی شن بود که با قیام چند روزه مردمی بی‌سلاح فرو ریخت. قیام پیروز ولی آزادی شکست خورد و ابلیس انسان روی ، بر اریکه قدرت نشست. اگرچه قیام کار مردم است لیکن هر قیامی در فضای ژئو پولیتیک مساعد خود، رخ می‌دهد. به اعتراف آیت الله منتطری در اعتراض به گروگان‌گیری کارمندان سفارت آمریکا « پیروزی انقلاب ما به این دلیل بود که کارتر جو را برای ما مساعد کرد و ما باید امتیاز آزاد کردن گروگان ها را به کارتر بدهیم ».[7]

سلطنت در ایران به تاریخ پیوسته است و امید بازگشت آن در« فرشگردی» دیگر وهمی بیش نیست. عده‌ای شاید هنوز به امید تناسخ آن در جان دیگری باشند، آنان را نمی‌توان ملامت کرد، چرا که توهم در امور آدمی امری قدیمی است. هنوز هم بعد از گذشت قريب دو قرن و نیم از انقلاب فرانسه، کسانی لباس سیاه عزای سلطنت بوربون‌ها را به تن می‌کنند، و خوی هم‌دردی بشری ایجاب می‌کند که از کنار تابوت مردگان به احترام گذشت، ولی پیکر در احتضار مرگ حکومت اسلامی هنوز بر روی زمین مانده است، به آینده‌ای دیگر بیندیشیم..

کتاب «صدایی که شنیده نشد» (نگرش‌­های اجتماعی- فرهنگی و توسعه نا متوازن در ایران)، بخشی از تحقیقاتی است که در دهه ۵۰ شمسی با عنوان «طرح آینده‌نگری» توسط «علی اسدی هدایت» و «مجید تهرانیان» طراحی شد و محققانی مانند «منوچهر محسنی»، «مهدی بهکیش»، «هرمز مهرداد» و .. در انجام آن همکاری کردند.

[1] Said Amir Arjomand : The Turban For the Crown. The Islamic Revolution in Iran.Oxford University Press.1988.pp-79-92

[2] همان منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.