site loader
2021-06-22 شبی بیاد سعید سلطانپور. یک شنبه ۲۷ یونی ساعت ۱۹ بوقت اروپا

شبی بیاد سعید سلطانپور. یک شنبه ۲۷ یونی ساعت ۱۹ بوقت اروپا

شبی بیاد سعید سلطانپور بمناسبت چهلمین سالگرد تیرباران اش توسط رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی
در چهلمین سالگرد تیرباران، نویسنده، کارگردان و شاعر انقلابی سعید سلطانپور، گرامی میداریم یاد او و تمامی هنرمندان، نویسندگان و شعرائی را که در راه مبارزه برای آزادی اندیشه و بیان و رهائی از ستم و استثمار جان باختند .
شعرخوانی ، پخش کلیپ و تریبون آزاد
با حضور و سخنرانی
حسن حسام
سعید یوسف
ناصر رحمانی نژاد
یدی شیشوانی

زمان
روز یک شنبه ۲۷ یونی ساعت ۱۹ بوقت اروپای مرکزی برابربا ۶ تیر
ساعت ۲۱:۳۰ بوقت ایران

مکان های پخش برنامه شبکه جهانی زوم، فیس بوک و اینستاگرام فدائیان کمونیست
Join Zoom Meeting
https://us02web.zoom.us/j/89214911411
Meeting ID: 892 1491 1411
https://www.instagram.com/fedayi_communist
https://www.facebook.com/sitefedayi

2021-06-20 تقی روزبه: جنایتکار با پای خود به «میدان» آمده است!

تقی روزبه: جنایتکار با پای خود به «میدان» آمده است!

تقی روزبه : جنایتکار با پای خود به «میدان» آمده است! به استقبالش بشتابیم! رئیسی و نقض قواعدبدیهی حکمرانی!

جنایتکار با پای خود به «میدان» آمده است! به استقبالش بشتابیم!

رئیسی و نقض قواعدبدیهی حکمرانی!

معمولا نظام های مستبد و جنایتکار حتی اگر یک جو عقل داشته باشند سعی می کنند جنایت و بویژه نمادهای رسواکننده آن را خود از جلوی صحنه دور کرده و مشمول مرورزمان نمایند تا لااقل بسهم خود از این طریق حافظه تاریخی جامعه بخصوص نسل های جدید و نهادهای ناظرحقوق بشر را فعال نکنند و این درحالی است که رئیسی خود به مثابه یک پرونده زنده از جنایات رژیم محسوب می شود که اکنون صحنه گردان سیاست رژیم ایران شده است. با اینهمه رفتاررژیم جمهوری اسلامی برخلاف عقلانیت و قواعدبدیهی اصحاب قدرت است. در حقیقت بحران و ناتوانی از بازتولیداقتدارخود حتی در زمینه تولیدکادرهای لازم و وفادار به خود، قابل اطمینان و امتحان پس داده بویژه با تجربه منفی که در موردبرکشیدن احمدی نژاد داشته اند، چنان است که رژیم دستخوش بی اعتمادی و نگران از هر ریسمان سفید و سیاه و هرکسی که متصدی قدرت اجرائی می شود، ناگزیرشده است که این قواعدبدیهی باصطلاح حکمرانی را نقض کند و کسی را به عنوان رئیس جمهور برکشد که اگر هیچ خاصیتی در گشودن گره ای از گره های بحران های انباشته شده نداشته باشد، اما بقدروفور این قابلیت و خاصیت را دارد که به عنوان نمادی از جنایت علیه بشریت با استانداردهای بین المللی، با دوختن جنایت های گذشته و حال به یکدیگر، حافظه تاریخی جامعه و بخصوص نسل های جدید را همراه با حساسیت نهادهای حقوق بشرجهانی یکجا به روی صحنه آورد.

در حقیقت او برخلاف تصورخام خیالانه رژیم و شخص سیدعلی خامنه ای نه نقطه قوت که چشم اسفندیاررژیم است و این نظام است که با یکسان انگاشتن کارآمدی در کشتار و امدولتمداری، میدان و سیاست، بخودشلیک کرده است.

بحران عمومی بازتولیدقدرت مهمترین ویژگی بحرانی است که کل پارادایم اسلام سیاسی را از جمله با قرائت ولایت مدارانه) به مرزگندیدگی کامل کنونی کشانده و در تمامی تلاش های رژیم ردپای این بحران افول اتوریته و ناتوانی در بازتولیدآن، اعم از گفتمان و ارزش های اجتماعی و فرهنگی، اقتصادسیاسی در تمامی مؤلفه های کلانش و در عرصه دیپلماسی جهانی مشهوداست. در همین رابطه تلاش های مذبوحانه سیستم برای تولیداقتدر از جمله در برکشیدن رئیسی با عزم تصرف قوه مجریه و همه قوا یکجا بدست یک باند و زیرسلطه مستقیم هسته مرکزی قدرت، و نیز هموارساختن مسیردوره پساخامنه ای، بدون خودزنی و تقسیم اندام خود بر ۲ ممکن نبوده و نیست. این خودخوارگی مصداقی بارز از همان بحران بازتولید اقتدار هم چون خصلت نمای عمومی بحران در رژیم است که مانندخوره ای به جان رژیم افتاده و گزینه فرار از فروپاشی و مرگ را به گونه ای دیگر به گزینه استقبال از آن تبدیل کرده است. پرتاب خود از مداری به مداری تنگتر و خفه کننده تر خود نوعی فروپاشی بدست خویش است. این تقدیری است که با تحولات جامعه و جنبش های اعتراضی و با بسط دامنه کنشگری در خارج از بساط و چارچوب نظام، گریزی از آن نیست. آن چه را که خامنه ای اقتدار می داند و می خواند، در حقیقت در ذات خود چیزی جز ضداقتدارنیست و این پارادوکس، همان چیزی است که جام شیشه ای حیات ننگین رژیم را بر زمین خواهد کوبید!

*- عفو بینالملل خواستار پیگرد کیفری ابراهیم رئیسی به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت شد -be-must-raisi-amnesty-elex-https://per.euronews.com/2021/06/19/iranhumanity-against-crimes-for-investigated

آیا این لقمه بزرگ در گلوی رژیم گیرخواهد کرد؟

ارقام و آراء را چنان بالا و پائین کرده اند که با شمارش۱۰٪ باقیمانده آراء رقم باصطلاح شرکت کنندگان را حول و حوش ۵۰٪ برسانندو به خیال خودشان انگ رئیس جمهور اقلیت بودن اصول گرایان و ذوب شدگان ولایت را از پیشانی نظام پاک کنند.

برزگترین بازنده و رسوای این نمایش، قاطبه اصلاح طلبان بودند که نشان دادند بودونبودشان برای مردم بالسویه است و خدمات خالصانه اشان به نظام و داغ کردن تتورانتخابات در بزنگاهی حساس از یادها نخواهد رفت. آن ها چگونه می توانستند در شرایطی که خامنه ای رای دادن را واجب عینی خوانده و حتی رای سفید را حرام اعلام کرده، با نشستن در خانه که تقریبا بهترین کنشگری آن ها می توانست باشد فعل حرام مرتکب شوند و با انگ آن بخواهند سیاست ورزی کنند!تقریبا همتی بدون حمایت آن ها نیز حول و حوش همین دومیلیون رای را می آورد. آنان در واقع با این کارشان دست به یک خودکشی سیاسی (اصلاح طلب-گیت) فراموش نشدنی زدند. بدرقه پرشکوه اصلاح طلبان بدست خودشان به گورستان تاریخ براستی تماشائی و بیان ورشکستی بازیگرانی است که دورانشان تمام شده و خودحاضر به پذیرش آن نیستند…

پرسش مهم این است که آیا نظام این بار برخلاف دوره برکشیدن احمدی نژاد قادر خواهد بود لقمه قبلا در گلو گیرکرده تحت عنوان دولت اسلامی را قورت بدهد یا در گلویش گیرخواهدکرد؟

اکنون خودهسته مرکزی قدرت راسا واردمیدان شده و سییل مستقیم مردم و حنبش هاست که باید با بحران های انباشته شده و تودرتو دست و پنجه نرم کند و با حذف حاشیه های مانور مستقیما پاسخگویشان باشد. گرچه رژیم در چنان وضعیت پیسی قرارگرفته که رئیسی شاه مهره عبور از بحران انتقال به دوره پساخامنه ای محسوب می شود، که امتیازاصلی اش خلوص و ذوب شدگی اش به نظام و رهبری است. در نزدهسته مرکزی قدرت گذار از بحران و ورودبه دوره پساخامنه ای فی الواقع از تصرف سنگرقوه مجریه و انحصارهمه قوا بدست یک باندفرادست در ساختارقدرت می گذرد، اما محتملا در این خیز و تهاجم شکننده و حبابین و دوپینگ شده چه بسا هم رئیسی به عنوان رئیس جمهور بسوزد و هم به عنوان یکی از عناصرمحدودداشتن شانس رهبری. ضمن آن که چنین گذاری از یکسو با خودخوارگی و خودزنی و خون ریزی همراه بوده و از سوی دیگر با حجیم شدن و درهم تنیدگی ابربحران های که چهل سال حل نشده باقی مانده اند و با ابعادجدیدی سربلندکرده اند…

حالا این جامعه زخم خورده و شدیدا زیرفشارسنگین ایران است و کنشگران و ما همگی که باید با دریافت دقیق اوضاع و شرایط نوین ونفس تازه کردن در فضای قطب بندی های جدید جامعه و آرایش های آن از یکسو و تأسیس دوره دوم ولایت فقیه (که خود گام دوم و پیروزی میدان بر سیاست و تاسیس یک «دولت مقتدرو کارآمد و جهادی» با نیم نگاهی به مدل چین و سودای یک جهش اقتصادی می نامند و چالش های نفسگیر پیشاروی آن، مشعل مبارزه را شعله ورترسازیم.

https://www.irna.ir/news/84374132/

تقی روزبه ۲۰۲۱.۱۹.۰۶

2021-06-04 دادخواهان خاوران: خاوران به عنوان حافظه تاریخی جنایت های جمهوری اسلامی ایران باید حفظ و در اسناد بین المللی ثبت شود

دادخواهان خاوران: خاوران به عنوان حافظه تاریخی جنایت های جمهوری اسلامی ایران باید حفظ و در اسناد بین المللی ثبت شود

اخیرا انتشار اخباری مبنی بر تخریب دوباره گورستان خاوران و اجبار شهروندان بهایی برای دفن فوت شدگان شان در این گورستان، موجب نگرانی شدید خانواده‌های خاوران و دیگر بازماندگانی شده که خاوران را سندی و نمادی از قتل های دولتی جمهوری اسلامی ایران و پنهان کردن پیکر اعدام شدگان در گورهای فردی و جمعی می دانند.

خاوران، گورستانی در جنوب شرقی تهران، محل دفن پنهانی زندانیان سیاسی چپ گرا و دگراندیش در دهه شصت است. جایی که از دید خانواده‌ها و دیگر دادخواهان، بخشی از حافظه تاریخی یادآوری، دادخواهی و مبارزه برای پاسخ‌گو کردن جنایت کاران و کشف حقیقت و پایان دادن به سرکوب، جنایت و مصونیت از مجازات جنایتکاران است. جایی که بارها مورد تخریب و بی‌حرمتی و انکار مسئولان دولتی و نیروهای امنیتی حکومت قرار گرفته است.

پنجم اردیبهشت ماه سال جاری، ۸۱ نفر از خانواده‌های دادخواه خاوران ساکن ایران، با نوشتن نامه‌ای سرگشاده خطاب به شهرداری و شورای شهر تهران، تخریب خاوران را مغایر حرمت انسانی خواندند. آن‌ها در متن نامه این‌گونه نوشته اند: «خاوران یادمان عزیزان از دست رفته ماست….روز جمعه سوم اردیبهشت در دیدار از خاک بی نام و نشان عزیزانمان، آنچه را که باورش تکان دهنده بود، دیدیم. قبرهایی در قطعه گورهای دست جمعی عزیزانمان حفر و دو متوفی بهایی نیز در آن قبرها به خاک سپرده شده بودند.».

هم چنین، تعداد قابل توجهی از خانواده‌های خاوران و دیگر دادخواهان کشتارهای دهه شصت، به اشکال مختلف به تعرض دوباره حکومت برای پاک کردن آثار جنایت اش اعتراض کردند و نامه‌هایی به افکار عمومی مردم ایران و جهان و نهادهای بین‌المللی سازمان ملل نوشتند. تعدادی از این خانواده ها در خارج از کشور نیز برای ادامه مستمر این فعالیت ها، با تشکیل گروهی به نام «دادخواهان خاوران» و با هشتک «#خاوران_حافظه_تاریخی»، اولین بیانیه اعلام موجودیت خود را با تیتر: «خاوران به عنوان حافظه تاریخی جنایت های جمهوری اسلامی ایران باید حفظ و در اسناد بین المللی ثبت شود» اعلام می کنند. متن زیر، بیانیه «دادخواهان خاوران» در اعتراض به تخریب گورستان خاوران است، تخریبی که آگاهانه و به منظور زدودن تیرگی از چهره حاکمیت جمهوری اسلامی انجام می‌شود.

خاوران به عنوان حافظه تاریخی جنایت های جمهوری اسلامی ایران
باید حفظ و در اسناد بین المللی ثبت شود!

بیش از ۴۲ سال است که زیر سلطه دیکتاتوری اسلامی ایران، مردم معترض به شدت سرکوب، بازداشت، شکنجه و کشته می شوند و نقض فاحش و سیستماتیک حقوق بشر در ایران تا هم اکنون ادامه دارد.

در اوایل مرداد ۱۳۶۷ روح الله خمینی در فتوای خود حکم می دهد “رحم بر محاربان ساده‌اندیشی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند.”. پس از صدور حکم خمینی، از اوایل تابستان ۱۳۶۷ ارتباط خانواده‌ها با زندانیان سیاسی قطع و زندانیان ممنوع الملاقات می‌شوند و ظرف مدت کوتاهی، زندانیان سیاسی در سراسر ایران توسط «هیئت های مرگ» با چند سوال درباره نظرات سیاسی و یا عقاید مذهبی شان روبرو می شوند. این هیئت های مرگ در کمتر از ۲ ماه، در تابستان ۱۳۶۷، نزدیک به ۵ هزار زندانیان سیاسی را که پیشتر احکام ناعادلانه زندان گرفته و مشغول سپری کردن احکام خود بودند یا محکومیت شان پایان یافته و منتظر آزادی بودند را پشت درهای بسته مورد «تفتیش عقاید یا انگیزاسیون» قرار دادند. سپس آنهایی را که بر سر مواضع خود ایستاده بودند، بدون اطلاع زندانیان و خانواده‌های شان، مخفیانه اعدام کردند و عزیزان ما را در گورهای جمعی خاوران و دیگر گورستان های بی نام و نشان در تهران و شهرستان ها، مخفیانه به خاک سپردند.

اعضای هیئت مرگ در تهران عبارت بودند از:

۱. حسین‌علی نیری: در آن زمان حاکم شرع تهران بود و هم اکنون معاون دیوان عالی کشور و رئیس دادگاه عالی انتظامی قضات است.

۲. مصطفی پورمحمدی: در آن زمان سمت معاونت وزارت اطلاعات را داشت. وی در در کابینه های بعدی به پست هایی مانند جانشین وزیر اطلاعات، وزیر کشور، و رئیس سازمان بازرسی کل کشور رسید و در دور اول ریاست جمهوری روحانی وزیر دادگستری بود.

۳. سید ابراهیم رئیسی: در آن زمان سمت معاون وقت دادستان تهران را داشت و در کابینه های بعدی به پست هایی مانند دادستان تهران، رئیس سازمان بازرسی کل کشور، معاون اول قوه قضائیه، و دادستانی کل کشور رسید و هم اکنون نایب‌ رئیس اول مجلس خبرگان رهبری و رئیس قوه قضائیه دولت روحانی است.

۴. مرتضی اشراقی: در آن زمان دادستان دادگاههای انقلاب تهران بود.

افرادی چون محمد مقیسه (ناصریان) و حمید نوری دادیار و همدست هیئت های مرگ در زندان های اوین و گوهردشت بودند.

اوج جنایت ها در این حکومت را در دهه ی خونین شصت و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ شاهد بودیم و این رویه به شکل سیستماتیک از آغاز حیات این رژیم تا کنون ادامه داشته است. در تابستان ۶۷، زندانیان سیاسی که پیشتر توسط دادگاه های ناعادلانه حکم زندان گرفته و مشغول سپری کردن احکام خود بودند یا محکومیت شان پایان یافته و منتظر آزادی بودند را پشت درهای بسته توسط «هیئت های مرگ» مورد تفتیش عقاید قرار دادند و بدون اطلاع زندانیان و خانواده‌هایشان، اعدام و سر به نیست کردند. ما خانواده های خاوران تا به حال نمی دانیم که این جنایت ها را چرا و چگونه انجام داده‌ و عزیزان ما را در کدام گور بی نام و نشان به خاک سپرده اند و سال هاست که به دنبال کشف حقیقت و دادخواهی هستیم.

فاجعه بارتر این که تمامی این جنایت کاران بدون پاسخگویی به خانواده ها و جامعه، نه تنها در مسند قدرت یا دل بسته به قدرت اند، بلکه برای کسب مقام های بالاتر مردم را به پای صندوق های رای که انتخاب شدن و انتخاب کردن در آن بی معناست، می کشانند. سید ابراهیم رئیسی یکی از چهره های شاخص این جنایت کاران است که از قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ تا هم اکنون در پست های کلیدی بوده است. آخرین سمت او رئیس قوه قضائیه است که در ۱۶ اسفند ۱۳۹۷ به دستور علی خامنه ای برای سرکوب بیشتر مردم گمارده شد و حداقل قتل عام ۱۵۰۰ نفر از مردم در آبان ۱۳۹۸ در خیابان و قتل عام مسافران پرواز ۷۵۲ در آسمان در پرونده های جنایت کاری او و دیگر مسئولان کشور است و باید محاکمه شوند.

متاسفانه در ایران مسئولان کشور از مصونیت از مجازات برخوردارند و دامنه های آن از محدوده ی عدم پاسخ‌ گویی و مسئولیت پذیری در مورد اعدام های فراقضایی دهه ۶۰ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، فراتر می‌رود. بسیاری از مسئولان که بطور مستقیم و غیر مستقیم در کشتارهای دهه ۶۰ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ متهم به مشارکت هستند، همچنان در مسند قدرت اند و سرکوب مردم آینه تمام نمای وجودی آن‌ها و نقطه ی اتحادشان برای حفظ حکومت دیکتاتوری اسلامی است.

مقامات حکومتی، نه تنها از اطلاع رسانی شفاف به خانواده های کشته شدگان درباره ی سرنوشت و محل دفن پیکر عزیزان ما خودداری کرده اند، بلکه خانواده های ما را نیز مدام مورد تهدید، آزار و ارعاب قرار داده اند. تخریب اخیر خاوران، یکی از نمونه‌های آشکار نابود کردن آثار جنایت شان است که با اذیت و آزار و شکنجه و نقض آشکار حقوق خانواده‌ها همراه بوده است و تمامی جناح های در قدرت از اصول گرا تا اصلاح طلب، در قبال این جنایت ها مسئول اند و یا حداقل در پنهان سازی جنایت ها و آزار خانواده‌ها سهیم بوده‌اند و بالاخره روزی باید در دادگاه های عادلانه و علنی پاسخگو باشند.

ما جمعی از خانواده های دادخواه خاوران ضمن تکرار خواسته های خود در نامه مورخ ۵ دی ۱۳۶۷ به حسن حبیبی وزیر دادگستری وقت، خواهان روشن شدن تمامی حقایق جنایت های دهه ۶۰ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ هستیم. ما از نهادهای مستقل بین‌المللی می‌خواهیم که در تشکیل یک کمیسیون حقیقت یاب مستقل بین‌المللی برای رسیدگی به این جنایت ها و مجازات آمران و عاملان آن با ما خانواده‌های دادخواه خاوران همراه شوند و ما را تنها نگذارند.

ما مصرانه می‌خواهیم بدانیم:

۱) چرا و چگونه زندانیان سیاسی را در دهه شصت، به ویژه در تابستان ۶۷، پشت درهای بسته و بدون اطلاع زندانیان سیاسی و خانواده‌ها مخفیانه کشتند و در گورهای فردی و جمعی خاوران و دیگر گورستان های بی نام و نشان، به خاک سپردند، بدون این که حتی کرامت انسانی اعدام شدگان و حق ما خانواده ها برای برگزاری مراسم محترمانه خاک سپاری و سوگواری به رسمیت شناخته شود؟

۲) چرا گورهای فردی و جمعی خاوران و دیگر گورستان های بی نام و نشان را بارها تخریب کردند و ما خانواده‌های خاوران برای ساده‌ترین حق خود برای برگزاری مراسم آزادانه و دانستن حقیقت بی وقفه مورد اذیت و آزار حکومت بوده‌ ایم و وصیت نامه عزیزان ما را نیز به ما تحویل نمی دهند؟

۳) چرا اسامی‌ بسیاری از فعالان سیاسی اعدام شده در زندان یا کشته شده خارج از زندان در دهه شصت و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، در «سامانه جستجوی متوفی» سازمان بهشت زهرای تهران و شهرستان ها ثبت نشده است، و چرا ما هنوز نمی‌دانیم که چه تعداد از زندانیان سیاسی در دهه شصت کشته شده اند؟

۴) چرا تمامی ‌مسئولان نظام در زمان وقوع جنایت، متحدانه تلاش کردند که این جنایت را انکار، تحریف و پرده‌پوشی کنند و این پرده پوشی و تحریف حقایق تا به اکنون ادامه دارد؟

۵) چرا سازمان ملل، گزارشگران ویژه سازمان ملل در ایران و دیگر گزارشگران ویژه شکنجه درباره جنایت های حکومت در دهه ی شصت و به ویژه درباره قتل عام تابستان ۶۷ و آزار و شکنجه خانواده‌ها سکوت کرده اند؟

خاوران سند سرکوب، خشونت، بازداشت، شکنجه و قتل دولتی زندانیان سیاسی دگراندیش، به ویژه فعالان سیاسی چپ گراست و آزار و شکنجه خانواده‌ها در پنهان کاری جنایت و عدم پاسخ‌گویی مسئولان برای کشف حقیقت این جنایت ها را در دل خود دارد. خاوران سند مقاومت و پایداری مادران و خانواده‌های خاوران برای کشف حقیقت، یادآوری و همچنین برای دادخواهی است. خاوران سند همراهی مادران و خانواده‌های خاوران و جامعه بهایی در برابر سرکوب و ستم حکومتی را در دل خود دارد. خاوران باید حفظ شود تا روزی که ما خانواده‌ها و تمامی دادخواهان بدانیم که بر سر عزیزان ما چه آوردند.

دادخواهان خاوران

سیزدهم خرداد ۱۴۰۰

2021-06-03 دولت‌گرایی، انقلاب و جنبش‌های رهای‌خواه – شیدان وثیق

دولت‌گرایی، انقلاب و جنبش‌های رهای‌خواه – شیدان وثیق

شیدان وثیق : دولت‌گرایی، انقلاب و جنبش‌های رهای‌خواه

مسأله‌ی قدرت1 و دولت2 همواره یکی از پرسش‌انگیزهای اصلیِ فلسفه‌ی سیاسی در درازای تاریخ بوده است. در این میان، فیلسوفان، روشنفکران و کُنشگرانِ رهایی‌خواه3 همیشه با این بغرنج رو به رو بوده و می‌باشند که با قدرت سیاسی، با دولت و حکومت، و به طور کلی با قدرت‌خواهی و دولت‌گرائی3 در پهنه‌ی جامعه و آن چه که «سیاست» نامیده می‌شود، چه کار باید کرد؟ حفظ، تقویت، ترمیم و یا زوال؟

این پرسش امروزه در همه جا در جهان مطرح است. از جمله در ایران که زیر سلطه‌ی یک ‌تئوکراسی اسلامی با مناسبات غالب سرمایه‌داری قرار دارد. به‌ویژه در زمانی که بحرانِ ژرفِ وجودیِ نظام حاکم بر ایران، موضوع «کدام رژیم جایگزین؟» را به مسأله‌ی مبرم اپوزیسیونِ قدرت‌طلب و دولت‌گرای این کشور، از چپ تا راست، تبدیل کرده است.

یکی از پاسخ‌‌های کلاسیک به مسأله‌ی قدرت و دولت، پاسخی که به‌ویژه از سوی چپ سنتی و سوسیالیسمِ اقتدارگرا همواره پیش‌‌نهاده می‌شود، تا کنون این بوده است که مشکل دولت با انقلاب کارگری یا سوسیالیستی از بین خواهد رفت. اما تجربه‌ی انقلاب‌ها در دو سده‌ی گذشته، به‌ویژه آن‌ها که موسوم به سوسیالیستی‌ بوده‌اند، در همه جا آشکارا خلاف این مدعا را ثابت کرده است. انقلاب‌ها نه تنها به احتضار دولت‌ نیانجامیدند بلکه قدرت و دولت را استوار‌تر، تواناتر و فراگیرتر از پیش کرده‌اند. انقلاب‌های تاکنونی در همه جا دولت‌گرایی و در نتیجه سلطه را تشدید کرده‌اند.

بدین‌سان، پرسش امروزی، حداقل برای رهروانِ امر رهایی، چه نوع قدرت سیاسی؟ یا کدام دولتِ جایگزین؟ نیست، بلکه چرا قدرت و دولت؟ است. «دولت» از برای چیست و به چه کار آید؟ در همین راستا، «انقلاب» نیز چون اقدامِ تسخیر قدرت و دولت به زیر سؤال می‌رود، هرچند با ادعایِ نابودیِ آن‌ها در یک مرحله‌ی بعدی باشد. مرحله‌ای که البته هرگز فرا نخواهد رسید چون صاحبان جدید قدرت و دولتِ “انقلابی” هیچ‌گاه دست به امحای حاکمیت خود نمی‌زنند.

از پایان سده‌ی بیستم، در همه‌ی کشورها، و نه تنها در غرب، ما شاهد برآمدنِ جنیش‌های نوینی هستیم که مبارزه با قدرت، دولت و سلطه را موضوع حرکت و هدف اجتماعیِ خود قرار می‌دهند. جنبش‌هایی که، هم در شکل و هم در درونمایه، با مبارزات کلاسیکِ سده‌های نوزده و بیست متفاوت‌ می‌باشند، اگر در تضاد نباشند. ترکیبِ اجتماعیِ پلورالیتسیِ این جنبش‌ها، خصلت ضدِ‌دولت‌گرای آن‌ها و خواست ایجاد تغییرات رهایی‌خواهانه و به دور از قدرت، در هر جا و از اکنون، ویژگی‌های اصلیِ این حرکت‌های اجتماعی را تشکیل می‌دهند.

در چنین شرایطی، می‌مانَد این پرسش که وظیفه و نقش رهروانِ رهایی‌خواه چه باید باشد؟

———————————————————

دولت‌گرایی: ایدئولوژیِ سلطه ‌

با پیدایش دول‍ت ‌-‌ ملت‌ها5، دولت‌گرایی تبدیل به یک سیستم فکری و عملی، به یک ایدئولوژیِ سلطه می‌شود. تقدیس قدرت و دولت را می‌توان با انگیزه‌هایی متفاوت هم در راستِ لیبرال و هم در چپِ سوسیالیست مشاهده کرد. دولت‌های حاکم بر مردمی که از این پس «ملت» را تشکیل می‌دهند ابتدا در جهان غرب شکل می‌گیرند. در جریان فروپاشی فئودالیته‌های اروپا در پایان سده‌های میانی در قرن شانزده و با تکوین مناسبات سرمایه‌داری و برآمدنِ انقلاب‌های بورژوازی، چون انقلاب فرانسه در 1789. سپس شکل دولت – ملت فراگیر و جهانی می‌شود، به‌ویژه با نابودی استعمار کهن در زیر ضریه‌های جنبش‌های آزادیبخش ملی در نیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم.

امروزه دولت تبدیل به مهم‌ترین نیروی اِعمال قدرت و سلطه‌ بر انسان‌ها، در تمامی امور زندگی‌شان، در همه‌ی جوانب حیات بشری از تولد تا مرگ شده است. دولت تنها یک دستگاهِ اِعمال “قهر مشروع” (بنا بر تعریف ماکس وِبِر) نیست. روابط قدرت و سلطه در جامعه، می‌دانیم که تنها به رابطه‌ی دولت – مردم و اِعمال قهر پلیسی و سرکوب تقلیل پیدا نمی‌کنند. به گفته‌ی میشل فوکو – نیازی در این جا به بازگویی نظرات او در این زمینه نیست6 – روابط قدرت در اشکالی گوناگون تمامی پهنه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، هنری، دانشگاهی، حرفه‌ای… را در بر می‌گیرند. روابط قدرت و سلطه در میان خودِ مردم نیز حضور داشته و عمل می‌کنند. افزون بر روابط کنترل، نظارت و فرماندهیِ انسان‌ها توسط دولتی که برای «بهروزی و بهزیستیِ مردم» تمام امور زندگی جمعیت کشور را در دست می‌گیرد، باید اشاره کرد به سلطه‌گری در روابط بین مرد و زن، در روابط خانوادگی، در محیط کار، در زمینه‌ی آموزش، بهداشت و غیره. سرانجام امروزه، با جهانی شدن (mondialisation, globalization)، روابط قدرت و سلطه نیز در پهنه‌ی جهانی اِعمال می‌شوند. مبارزه با سلطه‌ی دولتِ خودی جدا از مبارزه با سلطه‌ی قدرت‌های جهانی، دولتی و خصوصی، مالی و صنعتی… نیست.

قدرت و دولت، در اصل، ریشه در دین دارند. دولت‌گرایی، دولت‌مداری و به بیانی گسترده‌تر، «سیاست»7 به معنایِ کلاسیکِ امر حکومت کردن بر جامعه، در واقع ادامه‌ی حاکمیت دینی در شکلی سکولار یا دنیوی‌شده است. در این جا، تز معروف کارل اشمیت به میان کشیده می‌شود که می‌گوید «همه‌ی مفاهیم پرمغز نظریه مدرن دولت چیزی جز مفاهیم الهیات سکولاریزه شده نیستند»8 و این را او به دیگر مفاهیم سیاسی نیز گسترش می‌دهد. به بیانی دیگر، «دولت» و رابطه‌ی آن با جامعه در عصر مدرن امروزی چیزی نیست جز «سکولاریزاسیون» یا «دنیوی شدن» هر آن چه که در دوران فرمان‌روایی مذهب، در دوران دین‌سالاری کلیسای کاتولیک، از سوی این نهاد اِعمال می‌شده است. ما در این جا با انتقال یا تبدیل نمودارها، درونمایه‌ها و بازنمایی‌ها از دایره دینی به دایره دنیوی رو‌به‌رو هستیم. نهاد حاکمیت و قیمومیتِ دولتِ مدرن بر جامعه‌ی امروزی همانا ادامه‌ی حاکمیت و قیمومیتِ نهاد کلیسا بر کُمونُته دینی است، اما در شکلی سکولار.

میشل فوکو، به موضوع ریشه‌ی تاریخی‌- ‌دینیِ قدرت و دولت اشاره می‌کند. در کنفرانسی در ژاپن در 27 آوریل 1978، او گفتاری دارد زیر عنوان فلسفه‌‌ی تحلیلیِ سیاست9. او، در آن جا، خاستگاه «قدرت» را در قدرت شبانیِ10 برخاسته از دین نشان می‌دهد و این گونه آن را توضیح می‌دهد:

“این قدرت، قدرتی است که سرچشمه در مذهب دارد. قدرتی است که ادعای هدایت و رهبری انسان‌ها در تمام طول عمرشان را دارد. قدرتی است که می‌خواهد سرپرستی زندگانیِ انسان‌ها در جزئیات‌ و در سیر حیات از تولد تا مرگ را بر عهده گیرد. و این همه را از برای ملزم کردن آن‌ها به گونه‌ای رفتار و عمل به سوی رستگاریِ‌شان انجام می‌دهد. این همان چیزی است که قدرتِ شبانی می‌نامیم، که در درازای سده‌های میانی در رابطه‌ی فشرده با فئودالیته و در قرن شانزده در رابطه با رفرماسیون [جنبش اصلاح دین و پروتستانتیسم] شکل می‌گیرد. با مسیحیت و نهاد کلیسا که تشکیلاتی سلسله‌مراتبی و منطقه‌ای در پهنه‌ی کشوری است… مفهومی پدیدار می‌شود [منظور «قدرت شبانی» است] که بنا بر آن، جامعه‌ی مسیحی گله‌ای را تشکیل می‌دهد و کسانی که منزلت، مقام و مسئولیت ویژه‌ای دارند [یعنی مقامات کلیسایی] حقوق و وظایفِ چوپانی این گله را بر عهده دارند… [در پروتستانتیسم، کشیش را شبان Pasteur می‌نامند]. سپس در سده‌های شانزده و هفده، نقش مهم قدرت یا حاکمیت شبانی در رشد و توسعه‌ی دولت را مشاهده می‌کنیم. پس از قرن 18، جوامع سرمایه‌داری و صنعتی و به همراه آن، شکل‌ها و الگوهای دولتیِ حافظِ این جوامع، نیاز به روش‌‌ها و سازوکارهایِ فردیت‌بخش داشتند که پیش از آن، شبانِ مذهبی به وجود آورده و به کار بُرده بود… بدین‌سان هر چند که نهادهای دینی نقش خود را در مدرنیته از دست می‌دهند اما راه‌کارهای [تکنیک‌های] شبانی [«گله‌چوپانی»] می‌توانند، در چهارچوب لائیکِ دستگاه دولتی، مستقر شوند، تکثیر و حتا گسترش پیدا ‌کنند“11 (توضیحات در درون کروشه از من است)

در همین راستا، باید اشاره کنیم به فاشیسم، استالینیسم و سوسیالیسمی که در شوروی، چین و اروپای شرقی و چند کشور دیگر در جهان در سده‌ی بیستم برقرار شد. این سیستم‌های توتالیتر، با در دست گرفتن تمامی امور جامعه و از جمله اقتصاد، سیاست، فرهنگ… در دست آهنین دولت، با برچیدن آزادی‌ها، با لغو دموکراسی، با سرکوب پلیسی – نظامی مخالفان و دگراندیشان و سرانجام با سیادت‌طلبی جهانی و منطقه‌ای… تواناترین و خشن‌ترین شکل دولتی در تاریخ بشر تا کنون را به وجود آوردند. به گونه‌ای که دولت و جامعه را به تقریب با هم سرشته کردند.

در نتیجه‌گیری از آن چه که رفت، پرسش امروز‌ی در نقد و نفیِ دولت و دولت‌گرایی در راستای رهایی‌خواهی چه می‌تواند باشد؟ پریسش این است که «دولت» و دولت‌گرایی از برای چیست؟ چرا نباید از آن‌ها گذر کرد؟ آن‌ها را کنار گذارشت و مُلغا ساخت؟ باز هم فوکو در همان‌ کنفرانس یاد شده در بالا، این پرسش اصلی را چنین فرموله می‌کند:

“‌پرسش این نیست که چگونه باید تا میسر است و با کم‌ترین هزینه‌ی ممکن حکومت کرد؟[این پرسشِ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم است ]. پرسش بیش از همه این است: چرا باید حکومت کرد؟ به بیانی دیگر، چه چیز وجود حکومت را ضرور می‌سازد و چه اهدافی نسبت به جامعه را این حکومت باید پی‌جوید تا خود را توجیه کند؟ “12 (توضیح در درون کروشه از من است).

دولت، آنی است که در یک وضعیت مشخص و از راه تجویز آن چه که به طور صوری امکان پذیر است، حُکم می‌راند که چه کار عملی است و چه سیاستی امکان پذیر است یا نیست. دولت امروزه بر تمامیت جامعه به‌وسیله‌ی دستگاه‌های ایدئولوژیکی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قانون‌گذاری، اجرائی، قضائی، امنیتی، فرهنگی، رسانه‌ای… اِعمال حاکمیت، رهبریت، کنترل و نظارت می‌کند. (البته این به معنای یکدست بودن دولت و عدم اختلاف و تضاد در درون آن نیست). افزون بر این‌ها، در پاره‌ای از کشورها چون در ایرانِ کنونی، دولت با دین‌سالاری و دستگاه روحانیت آمیخته و آغشته شده است، و چیزی نیست جز یک دولت تئوکراتیک و تام و تمام دینی- اسلامی.

انقلابِ دولت‌گرا

پارادُکس انقلاب‌های دو سده‌ی گذشته، که همیشه علیه خودکامگی و برای آزادی برپا شدند، در این است که در همه جا سلطه‌ی قدرت و دولت را نه تنها از بین نبُردند بلکه آن را به‌مراتب تحکیم، تشدید و تثبیت کردند. از انقلاب فرانسه (1789)، چون سرآغاز دوران انقلاب‌های مدرن، تا انقلاب اکتبر روسیه (1917)، که خود را نخستین انقلاب سوسیالیستی نامید، از انقلاب چین (1949) و کوبا (1959) تا انقلاب ایران (1979) و پس از آن… همگی نشان دادند که انقلاب‌هایی قدرت‌خواه و دولت‌گرا بودند، هر چند که در ابتدا به نام آزادی، برابری و رهایی از سلطه بر پا شدند.

اما انقلاب سوسیالیستی می‌خواست از نوعی دِگر باشد. در اندیشه و عمل به قدرت‌طلبی و دولت‌گرایی پایان دهد. مارکس و انگلس، با حرکت از تجربه‌ی کُمون پاریس (1871) ، به این درک جدید می‌رسند که پرولتاریا نمی‌تواند دولت را آن گونه که هست تسخیر و به سادگی در اختیار امیال خود قرار دهد (درکی که هنگام نگارش مانیفست حزب کمونیست در سال 1848 از انقلاب داشتند)، بلکه باید این دستگاه را نابود سازد. اما آن چه که نزد آنان در ابهام باقی می‌مانَد و از آن پس در جنبش سوسیالیستی / کمونیستی مشکل‌‌زا می‌شود، این است که آن‌ها از یک‌سو، با حرکت از آموزش‌های کُمون، از نابودی دولت سخن می‌رانند و از سوی دیگر به کُمونرها ایراد می‌گیرند که چرا به گونه‌ی دولتی مصمم و مقتدر عمل نکردند. همین ناروشنی و ابهام در مارکسیسمِ بنیادین است که از آن پس مایه‌ی برآمدنِ انحرافی بزرگ در جنبش مارکسیستی و سوسیالیستیِ پسا مارکسی در جهان می‌شود. از یک‌سو با شکل‌گیری سوسیال‌دموکراسی رو به رو می‌شویم که حفظ و تداوم «دولت» را زیر نام «دولتِ رفاه» دنبال می‌کند و از سوی دیگر، در پی انقلاب اکتبر روسیه، نزد لنین و بلشوییسم، سپس استالینیسم و به طور کلی در «سوسیالیسم واقعاً موجود» در درازای سده‌‌ی بیستم تا فروپاشی آن، و به طور کلی در تمامیِ چپ سوسیالیستی… ما با دریافتی از سوسیالیسم مواجه‌ می‌شویم که در بنیاد آن، دولتی به ‌مراتب قدرت‌مند‌ و سلطه‌گر تحکیم و تثبیت می‌شود. این بار به نام «مالکیت عمومی» و «ملی کردن» که باید خوانده شوند: «دولتی کردن»! این همانی‌ست که سرمایه‌داریِ دولتی یا سوسیالیسمِ دولتی می‌نامیم.

جنبش‌‌های نوینِ ضد سلطه و رهایی‌خواه

امروزه اما، با برآمدنِ جنبش‌هایِ نوینِ ضد‌سلطه و رهایی‌خواه، می‌توان گفت که دوران تاریخیِ سیادت و برتری انقلابِ دولت‌گرا، در اندیشه و عمل، به پایان رسیده است. فوکو، در همان سخنرانیِ‌ِ سال 1978 خود، به راستی از ” پایانِ یک دوران تاریخی انحصارگری انقلاب‌ها با پی‌آمدهای استبدادیِ‌شان، که از انقلاب 1789 فرانسه آغاز می‌شوند” 13صحبت می‌کند. (تأکیدها از من است). امروزه ما با جنبش‌های جدیدی رو‌به‌رو می‌شویم که با درس‌گیری از تجربه‌ی شکست انقلاب‌های دولت‌گرا، تغییرات بنیادین اجتماعی و سیاسی در جامعه را دیگر در راستای کسب قدرت و اِعمال آن از راه استقرار دولتی قدرقدرت و همه‌جا‌خاضر نمی‌اندیشند و نمی‌خواهند.

این جنبش‌های نوین برای تغییرات بنیادینِ اجتماعی خود را از دهه‌ی هفتادِ قرن بیستم به بعد، در اروپا و آمریکا و سپس در سراسر جهان، آشکار می‌سازند. در شکل‌ جنبش‌های مدنی در دفاع از آزادی، برابری و علیه سلطه. در شکل جنبش زنان، دانشجویان، کارگران… در شکل جنبش‌های دفاع از محیط زیست و مبارزه با تولیدگرائی و مصرف‌گرائی. در شکل جنبش اقلیت‌های اجتماعی. در شکل مبارزه برای عدم‌تمرکز، خودمختاری و یا فدرالیسم منطقه‌ای… این جنبش‌ها در سال‌های اخیر، با وجود محدودیت‌ها و ناتوانی‌های‌شان، از رشد و گسترشی قابل توجه برخوردار بوده و می‌باشند. این‌ جنبش‌های نوین امروزی ویژگی‌هایی دارند که آن‌ها را از انقلاب‌ها و جنبش‌های کلاسیکِ گذشته متمایز می‌سازند. این‌ها را در 7 تِم اصلی تبیین می‌کنیم.

1- جنبش‌های نوین در پیِ انقلاب، از نوع کلاسیکِ آن، یعنی با هدف تسخیر قدرت سیاسی و دولت، نیستند. از این‌رو، به مفهوم قدرت‌خواهی و دولت‌گرایی، این جنبش‌ها “انقلابی” نیستند. اما هم‌زمان رفرمیست نیز نیستند، چون با اصلاحات، ساختار دست نخورده باقی می‌مانَد، سیستمِ قدرت و سلطه نه تنها از بین نمی‌رود بلکه تثبیت و تحکیم می‌شود. حال آن که جنبش‌های رهایی‌خواه خواهان تغییرات بنیادین‌اند.

2- نقطه‌ی آغازِ جنبش‌های نوین، خواست‌های کلان و کلی چون تغییر رژیم، حکومت و از این دست نیست بلکه مسائل ویژه و معینِ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، مدنی، محیط زیستی و غیره در زمان و مکان معین است. هر پدیده‌ی کمابیش بزرگ یا کوچک که برابری و عدالت را نقض می‌کند، آزادی را زیر پا می‌گذارد، سلطه اِعمال می‌کند، محیط زیست را تخریب می‌کند… موضوع برانگیزاننده‌ی این جنبش‌ها می‌شود.

3- جنبش‌های نوین چشم به راه روز موعود و فرارسیدنِ آینده‌ای درخشان نیستند که خواستِ‌هایِ‌‌شان در آن هنگام برآورده شوند. آن‌ها خواست‌هایِ‌‌ خود را به زمان و مرحله‌ی پسا تصرف قدرت سیاسی، که انقلاب نامند، وا نمی‌گذارند. «دگرگونی، این جا و اکنون» شعار و معنای مبارزات مردمانی است که در این جنبش‌ها شرکت و مشارکت می‌کنند و می‌خواهند شکل زندگانی خود را از هم اکنون، و نه در آینده‌ای نامعلوم، تغییر دهند.

4- جنبش‌های نوین مستقل و متکی به خود‌ هستند. از دولت‌ها، قدرت‌ها، احزاب و دیگر نهادهای قدرت‌طلب و اقتدارگرا پیروی نمی‌کنند و به هیچ یک از آن‌ها پیوسته یا وابسته نیستند.

5- جنبش‌های نوین، «طبقاتی» نیستند، به معنای کلاسیکِ مارکسیستیِ آن، به معنای جنگ طبقه علیه طبقه و یا به بیانی دیگر به معنای میدان نزاع طبقه‌ای مشخص، به عنوان نمونه کارگران، در برابر طبقه‌ای دیگر، در این جا بورژوازی. در جنبش‌های نوین، مردمان در بسیارگونگیِ‌شان، در چندگانگیِ‌شان، در اشتراک‌ها و اختلاف‌هایِ‌شان… حضور و مشارکت دارند. از این رو، در این جنبش‌ها، از مقاومت و مبارزه‌ی بسیاران multitude سخن می‌رود، پدیداری که انسان‌ها و قشرهای گوناگونِ اجتماعی را دربرمی‌گیرد: چون زحمتکشان، زنان، جامعه‌ی مدنی، دانشجویان، اقلیت‌ها، ملیت‌ها، پناهندگان، خارجی‌های مقیم…

6– جنبش‌های نوین، جریانی متحد، یکدست و یکپارچه نیست. هم‌چنان که «مردم» (People, Peuole) نیز پدیده‌ای متحد، یکدست و یکپارچه نیست. امروزه، چندپارگی و چندگرایی ویژگیِ همه‌ی جوامع در همه جا شده است. جنبش‌های نوین نیز پدیداری جدا و مستثنا از وضعیت عمومی چنددستگی نیستند. این جنبش‌ها نیز دارای اختلاف‌ها و تضاد‌های درونی خود می‌باشند. در آن‌ها خواست‌هایی گوناگون، در زمینه‌های مختلفِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی… در رابطه با برابری، عدالت اجتماعی، سلطه‌ناپذیری، شکل‌های نوینِ «زندگی کردن با هم»، حفظ محیط زیست و غیره طرح می‌شوند. بر سر این خواست‌ها هم اشتراک و هم اختلاف وجود دارد. در نتیجه امتزاج به سوی خواست‌هایی مشترک و مورد توافق و پذیرش همگان امری سخت و بغرنج می‌شود. اما مهم‌تر از همه، خطری که امروزه متوجه این جنبش‌ها‌ست، تبدیل‌شدنِ آن‌ها به میدان رقابت احزاب سیاسیِ قدرت‌طلب و نفوذِ گمراه‌کننده‌ی ایدئولوژی‌های عوام‌فریبانه است که با ارزش‌های رهایی‌ و ضدسلطه‌ و اقتدار تضادی آشتی‌ناپذیر دارند. از آن جمله است: ناسونالیسم، توتالیتاریسم و به‌طور مشخص در زمان ما، پوپولیسم راست و چپ.14

7- جنبش‌های نوین اشکال سازماندهیِ هرمی و سلسله‌مراتبی، شکل‌های سنتی و کلاسیک حزبی یا سندکایی را رد می‌کنند و کنار می‌گذارند. آن‌ها در پی کشف و آزمودن اشکال نوینی از سازماندهی هستند که بر اساس دموکراسی مستقیم، بدون واسطه، بدون نمایندگی و بدون سلسله‌مراتب، به صورت شبکه‌ای و افقی و با رایزنی و تصمیم‌گیری از طریق تشکیل منظم مجمع عمومی عمل کنند. خودمختاری، خودگردانی و عدم تمرکز سه خصوصیت بارز جنبش‌های نوین در امر تشکیلات و سازماندهی را تشکیل می‌دهند. این سه اصل و شیوه‌، در عین حال، ویژگی‌های تبیین کننده‌ی شکل نوین زندگی و جامعه‌ای است که این جنبش‌های ضدسلطه و برای رهایی در هر جا و از هم اکنون می‌خواهند به‌وجود آورند.

نقش و وظیفه‌ی روشنفکران‌

رابطه‌ی روشنفکر با قدرت در درازای تاریخ همیشه بغرنج و مسأله‌انگیز بوده است. در زمینه‌ی رابطه‌ی فلسفه و فلاسفه و به طور کلی‌ روشنفکران با قدرت و دولت، فوکو، در همان سخنرانی، به سه نوع فلسفه یا فیلسوف اشاره دارد که بسیار تأمل‌پذیر است. یکی، فیلسوف‌ ‌- روشنفکرِ قانون‌گذار است که خود سیستمی از قوانین و احکام را برای اِعمال قدرت و حاکمیت بر جامعه ابداع می‌کند. این نوع فیلسوف یا روشنفکر به گونه‌ای می‌خواهد پیغمبری کند. یکی از چهره‌های افلاطون، چون او چند چهره دارد، افلاطونِ قوانین، از این سنخ بود. نوع دوم، فیلسوفانی هستند که «مشاور سلطان» می‌‌شوند، که به قدرت پند و اندرز می‌دهند و به حاکمان رهنمود تا به کج راه نروند. اینان را روشنفکران قدرت یا درباری نامند. افلاطون در کاخ پادشاه سیراکوس (دِنیس اول) و ارسطو در سرای اسکندر مقدونی از این سنخ‌ دوم بودند. سرانجام دسته سومی در تاریخ فلسفه و فلاسفه داریم که در اندیشه و عمل، خود را از قدرت، حکومت و حاکمیت جدا و مستقل نگه‌می‌دارند. فلسفه‌ی کلبی و کلبیون (Cynics) در یونان باستان (قرن پنجم تا سوم پیش از میلاد) از این شمار بودند.

دسته‌بندی فوق، از یونان باستان تا امروز، هم‌چنان اعتبار و اکنونیتِ خود را نگه‌داشته و به قوت خود باقی مانده است. رابطه‌ی مشکوک فلسفه (و به طور کلی خردگرایی و روشنفکری) با قدرت و دولت از ابتدای تاریخ جنبش فکری وجود داشته است. تنها کافی است به رابطه‌ی کمابیش نزدیک متفکران بزرگ با قدرت‌ها در تاریخ توجه کنیم. افلاطون، ارسطو، کانت، هگل، هایدگر… نمونه‌‌هایی چند و‌ بارز می‌باشند. به طور کلی می‌توان گفت که از انقلاب فرانسه یعنی از اواخر سده‌ی هجدهم به بعد، ما با مماشات میان دو پدیدار: قدرت و روشنفکر، روبرو می‌باشیم. به گونه‌ای که در شکل‌گیریِ دولت‌های ایدئولوزیکی، چون فاشیسم، استالینیسم، اسلامیسم (نمونه‌ی ایران)، پوپولیسم(نمونه‌های آمریکای لاتین) و غیره، این مماشات تبدیل به یک آمیختگی ارگانیک، تشکیلاتی و ایدئولوژیکی می‌شود، که توتالیتاریسم راست یا چپ را تشکیل می‌دهد. در این سیستم‌ها، روشنفکران به طور مستقیم یا غیر مستقیم در قدرت شرکت و مشارکت می‌کنند. مضحکه، به قول فوکو در همان‌ جا، این است که فلسفه و فیلسوفِ خِرَدگرا که در اصل باید طرفدار آزادی و به‌ویژه آزادیِ اندیشه و فلسفیدن باشد، خود، مستقیم یا غیرمستقیم، شریک جرمِ قدرتی و دولتی سلطه‌گر و سرکوب‌گر آزادی‌ها می‌شود. ریشخند تاریخ به واقع در آن جاست که زمانی که فلسفه قدرت و دولت را به کف می‌آوَرَد، فلسفه‌ای که نابودیِ دولت را پیش‌بینی و تجویز کرده است (مارکسیسم)، کارَش به جایی می‌رسد که خواسته یا ناخواسته دولت را صدچندان استوار و مقتدر می‌سازد.

وظیفه‌ی فیلسوف یا روشنفکرِ امروز، تأسیس یک قدرت یا دولت جدید پس از نابودیِ قدرت و دولت موجود نیست. بنیاد یک سیستم جدید بر ویرانه‌ی سیستم پیشین نیست. نقش و وظیفه‌اش پیامبری و راهنمایی بشریت کارگر و غیره نیست. قانون‌گذاری نیست. نمایندگی از مردم و رهبری آن‌ها نیست. مماشات، همکاری و سازش با حاکمان و قدرت‌مداران از هر گونه نیست. امروزه، امر روشنفکری را باید از دلبستگی به قدرت و تصرف قدرت به منظور جایگزینی آن با قدرتی جدید، قدرتی دیگر، رها ساخت. بینشی در سیاست و از جمله در تفکر سوسیالیستی و چپ همواره حاکم بوده که امر قدرت، دولت و تصرف آن را در مرکز هستی‌شناسانه‌ی انقلابیِ خود قرار می‌دهد. در این نگاه انحرافی، «سیاست»، «انقلاب» و «تصرف قدرت» در هم آمیخته‌اند. نقش و وظیفه‌ی روشنفکران، به راستی باید در گسست از چنین بینشی، تبیین، تعیین و تعریف شود. در گسست از فلسفه‌ی‌ قدرت طلبانه‌ای که در طول سده‌ی بیستم دست به باز تولید ساختار قدرت و دولتی متمرکز، سلطه‌گر به نام سوسیالیسم می‌زند.

نقش و وظیفه‌ی روشنفکران رهایی‌خواهِ امروز، آشکار‌سازی و شناساییِ هر چه گسترده‌تر جنبش‌های نوینِ ضدسلطه برای رهایی است. همبستگی با آن‌ها، پشتیبانی نظری و عملی از آن‌ها، از راه‌های گوناگون انجام می‌پذیرند. از راه تحلیل و بررسی شرایط پیدایش، رشد و گسترش این جنبش‌ها. از راه برجسته کردن نقطه‌های قوت و نوآورانه‌ی این جنبش‌ها. از راه نشان دادن نارسایی‌ها، کمبودها، محدودیت‌ها و تضادهای این جنبش‌ها. از راه شرکت و مشارکت نظری و عملی در تقویت و تشدید هر چه بیشتر این جنبش‌ها، در هر محل و مکان، در هر کشور، منطقه و جهان. چه می‌دانیم که رهایش از زیر سلطه‌‌ی قدرت‌های امروزی، امری محلی، منطقه‌ای، ملیتی و کشوری نیست، بلکه جهان‌روا و جهانی است.

—————————————————

پانوشت‌ها

1- قدرت : Pouvoir, power

2- دولت : État به فرانسه، State به انگلیسی، Stand به آلمانی

3– رهایی، رهایش، رهایی‌خواهی :Emancipation

4– دولت‌گرایی : Étatisme

5– دولت – ملت‌ها : États-Nations

6- میشل فوکو: Michel Foucault – نگاه کنید به کتاب‌نامه

7– سیاست : Politique

8– کارل اشمیت : Kark Schmitt – الهیات سیاسی – نگاه کنید به کتاب‌نامه شماره 8

9– میشل فوکو – فلسفه‌ی تحلیلی سیاست، گفته‌ها و نوشته‌ها – جلد دوم (1976 – 1988) – ص. 534 – متن شماره 232

10– قدرت شبانی : Pouvoir pastoral

11- میشل فوکو. همانجا

12– میشل فوکو. همانجا

13– میشل فوکو. همانجا

14– در رابطه با پوپولیسم، نگاه کنید به مقاله‌ی من زیر عنوان: جنبش‌های ضد سیستمی – «مردم» موهوم، پوپولیسم توهم‌زا و سیاست رهایی‌ – ژانویه 2020. در: http://www.chidan-vassigh.com/

کتاب‌نامه

FOUCAULT Michel. La philosophie analytique de la politique. Dits et écrits (1976-1988). Tome II. P. 534 N°232
FOUCAULT Michel. Surveiller et punir 1975. مراقبت و تنبیه (1975)
FOUCAULT Michel. Il faut défendre la société 1977. باید از جامعه دفاع کرد (1977)
FOUCAULT Michel. Naissance de la biopolitique 1978-1979. تولد زیست‌سیاست (1978-1979)
ABENSOUR Miguel. La démocratie contre l’État. Collège international de philosophie. 1997
MARX Karl. La guerre civile en France. Œuvres complètes Tome 2. Editions de progrès. 1976
MARX Karl. Critique de la philosophie politique de Hegel. . Œuvres tome III Pléiade
SCHMITT Carl. Théologie politique, I et II, Gallimard, 1988 – politische Theologie, duncker & Humblot, 1988
Michael Haerdt – Antonio Negri. Multitude. Fait et cause. 2000
Michael Haerdt – Antonio Negri. Commonwealth. Fait et cause. 2000
Jacques Rancière. L’introuvable populisme. Qu’est-ce qu’un peuple ? Fabrique, 2013
Continue Reading

2021-06-03 جامعه شناسی سلامت روان زنان – الهه امانی

جامعه شناسی سلامت روان زنان – الهه امانی

جامعه شناسی سلامت روان زنان – الهه امانی
از نظر جامعه شناسی سلامت روان و ضریب احتمال بیماری روانی بستگی به آن دارد که افراد به چه گروه اجتماعی تعلق داشته، در چه دوره تاریخی و چه جامعه‌ای زندگی می‌کنند، دارای چه ارزش‌های فرهنگی هستند، چه احساسی نسبت به هویت اجتماعی و گروهی خود دارند. سلامت روان جامعه و به‌ویژه سلامت روان زنان اهمیت ویژه‌ای دارد که متاسفانه در جامعه ایران از اولویت‌های بودجه‌ای و سیاست‌های دولت‌های گوناگون در خلال دهه‌های گذشته برخوردار نبوده است…

***

الهه امانی: رویکردهای جامعه شناسی و‌ روان شناسی در مورد سلامت روان اساسا متفاوت می‌باشند. برخلاف دیدگاه‌های روان شناسی و بیولوژیکی که به خصوصیات شخصی و ویژگی‌های مغزی افراد می‌پردازند، جامعه شناسان بر تاثیر شرایط اجتماعی بر سلامت روان و بیماری‌های روانی تمرکز می‌کنند. تاکید متمایز رویکردهای جامعه شناسی بر این است که فرآیندهایی مانند زندگی، شرایط اجتماعی و نقش‌های اجتماعی، ساختارهای اجتماعی و باورهای جمعی فرهنگی بر حالات روحی افراد و‌ سلامت روان تاثیرگذار می‌باشند. به عبارتی آن چه سلامت روان افراد را شکل می‌بخشد فقط به شخصیت یا نرون‌های (Nuron) مغزی افراد بستگی ندارد بلکه به شرایط اجتماعی که با آن روبه‌رو هستند بستگی دارد و این شرایط در گروه‌های اجتماعی، جوامع و دوره‌های تاریخی مختلف متفاوت است.

برخی از این تاثیرات اجتماعی مهم شامل وقایع زندگی پر استرس است که افراد با آن روبه‌رو می‌شوند. این حوادث در برهه‌هایی از زندگی فرد سبب افت روانی می‌گردد. از جمله این حوادث، موارد طلاق، از دست دادن شغل، بیماری‌های شدید در مورد خود فرد یا عزیزان، از دست دادن افرادی که به آن‌ها نزدیکی و علاقه وجود دارد. خشونت، بلایای طبیعی، جنگ، تهدید و هراس از وقوع جنگ، سوءاستفاده جنسی و جسمی در دوران ‌کودکی نیز از جمله عواملی هستند که پیامدهای روانی زیادی دارند و هر چقدر تعداد این وقایع و بار آن سنگین‌تر باشد آسیب پذیری سلامت روان بیشتر است.

برخی دیگر از دلایل اجتماعی که باعث آسیب روانی می‌گردد، چون عوامل ذکر شده در بالا نبوده بلکه در بافت روزمره زندگی افراد قرار دارد. در یک زمان با برهه خاص ظاهر نشده بلکه ریشه در زندگی ‌مداوم و روزمره افراد دارد. به عنوان مثال افرادی که در محیط‌هایی زندگی می‌کنند که نرخ بالای فقر، بی‌ثباتی، عدم امنیت، جرم و جنایت، خانه‌های درهم شکسته و خانواده‌های از بین رفته زندگی می‌کنند احتمالا دارای پریشانی روانی زیادی هستند (راس ۲۰۰۰). ازدواج‌های پرتنش، خشونت‌های مستمر خانوادگی، شرایط ظالمانه کار، تبعیضات، عدم وجود آزادی‌های اولیه در جوامع بسته و برای جوانان و کودکان والدین غیرمعقول و باارزش‌های ناسالم از دیگر شرایط پایداری هستند که به طور روزمره شوق حیات را از انسان‌ها می‌رباید و فرسودگی روانی را سبب می‌گردد. این شرایط به ویژگی‌های بیولوژیکی و روان شناختی افراد بستگی ندارد و برخی از جامعه شناسان معتقد هستند که هزینه آسیب‌های روانی آن می‌تواند سنگین‌تر از عوامل بیولوژیکی و روان شناختی باشد.

برخی از عواملی که سبب می‌گردد که افراد به روش‌های مختلف به مشکلات عاطفی و روانی پاسخ دهند شامل ویژگی‌هایی اجتماعی مانند جنسیت، قومیت، سن و تحصیلات است. جنبه‌های دیگر در واکنش به مشکلات روانی مربوط به ارزش‌های فرهنگی است که در ارتباط با اختلالات و بیماری‌های روانی است. به عنوان مثال تفاوت زیادی وجود دارد بین جوامعی که فرهنگ مسلط بر آن بیماران روانی را با انگ‌های اجتماعی به طور مضاعف مورد آسیب قرار می‌دهند و جوامعی که سلامت روانی افراد جامعه از اولویت برخوردار است و افراد بیمار از حمایت‌های گروهی و برخورداری از شرایط اجتماعی هستند که در آن دسترسی، کیفیت، نوع و میزان مراقبت‌های بهداشت روانی مورد توجه خاص قرار می‌گیرد.

از نظر جامعه شناسی سلامت روان و ضریب احتمال بیماری روانی بستگی به آن دارد که افراد به چه گروه اجتماعی تعلق داشته، در چه دوره تاریخی و چه جامعه‌ای زندگی می‌کنند، دارای چه ارزش‌های فرهنگی هستند، چه احساسی نسبت به هویت اجتماعی و گروهی خود دارند.

همچنین جامعه شناسان و پژوهش‌های آنان در زمینه سلامت روان تاکید بر این امر دارد که اختلالات روانی به چندین شاخص از جمله میزان ادغام اجتماعی، نابرابری‌های اجتماعی و اعتقادات و باورهای گروهی بستگی دارد.

امیل دورکیم (Emile Durkhiem) و کتاب وی “خودکشی” اولین مطالعه جامعه شناسی درمورد سلامت روان تلقی می‌گردد (دورکیم ۱۸۹۷-۱۹۵۱). او بر این عقیده بود که ماهیت ارتباطات مردم با یکدیگر و با نهادهای اجتماعی احتمال خودکشی آن‌ها را شکل می‌بخشد.

پژوهش‌های امیل دورکیم بر این دریافت تاکید داشت که افراد منزوی بیشتر از افراد با روابط اجتماعی، افراد غیرمتاهل بیشتر از افراد متاهل و افراد بدون فرزند بیشتر از افراد با فرزند دست به خودکشی می‌زنند زیرا از میزان ادغام اجتماعی کمتری برخوردارند. همچنین مطالعات و‌ پژوهش‌های وی که روی کشورهای اروپایی تمرکز داشت نشان داد که افراد معدودتری در دوران جنگ و انقلاب‌ها به دلیل پررنگ بودن تجارب اجتماعی و مشترک افراد و حس تعلق اجتماعی و ادغام اجتماعی دست به خودکشی می‌زنند.

علاوه بر ادغام و تعلق اجتماعی، طبقات اجتماعی که دربرگیرنده تعاملات دربرگیرنده قدرت موقعیت اجتماعی، منابع اقتصادی است بر سلامت روانی تاثیرگذار است.

فقر اقتصادی نه تنها شامل محرومیت اقتصادی بلکه دربرگیرنده شرایط کار نامناسب و نامطلوب، حس مورد استثمار واقع شدن نیز است. لازم به تذکر است که فقر اقتصادی مفهومی مطلق نیست بلکه “نسبی” است و در مقایسه با سایر افراد گروه اجتماعی، حس فرد و سلامت روان فرد را مورد تاثیر قرار می‌دهد. برای مثال یک ورزشکار که از حقوق بالایی نیز برخوردار باشد چنانچه حس کند که نسبت به سایر افراد تیم از موفقیت اقتصادی مطلوب برخوردار نیست می‌تواند افت روانی داشته باشد. در حالی که فردی از خانواده تهیدستی که احساس کند از امتیازات برجسته‌ای نسبت به سایر افراد‌ گروه اجتماعی برخوردار است می‌تواند از سلامت روانی مناسبی برخوردار باشد.

سومین شاخص جامعه شناسی سلامت روان در کنار ادغام اجتماعی و طبقات اجتماعی، ارزش‌های فرهنگی است که به زندگی فرد معنی می‌بخشد. تعلق به گروه‌های اجتماعی که اهداف مشخص و قابل دستیابی دارند، می‌تواند تاثیرات مثبت بر سلامت روان افراد داشته باشد. این مفهوم هم در مورد گروه‌های اجتماعی است و هم فرهنگ مسلط و باورهای جمعی در جامعه. در مورد گروه‌های اجتماعی همانگونه که اهداف قابل دستیابی می‌تواند تقویت کننده سلامت روان افراد گردد، چنانچه فرهنگ گروه یا فرهنگ در جامعه در افراد انتظاراتی به وجود آورد که افراد نتوانند آن را تحقق بخشند موجب دلسردی و اختلالات روانی از جمله سرخوردگی و افسردگی گردد. برای مثال در فرهنگ آمریکا به طرز سنتی این امر که همه افراد صرف نظر از پیشینه طبقاتی خود می‌توانند موفقیت‌های اجتماعی و اقتصادی بالا را کسب کنند. (مرتون ۱۹۳۸-۱۹۶۸) در بافت فرهنگی تاریخی این جامعه وجود دارد. در چنین گفتمانی کسانی که نتوانند اهداف خود را تحقق بخشند و به علت تبعیضات ساختاری که محدودیت‌هایی را برای تعدادی از افراد جامعه به وجود می‌آورد به موفقیت‌های اجتماعی و اقتصادی دست یابند خود را مورد سرزنش قرار می‌دهند نه فرهنگ و گفتمانی را که این فرضیه را به مثابه فرهنگ غالب بر جامعه مسلط ساخته.

به طور کلی ارزش‌های فرهنگی که سبب انسجام گروهی گردیده و به زندگی افراد معنی می‌بخشد برای سلامت روان افراد مهم است. این ارزش‌ها از ویژگی‌های بیولوژیکی و روان شناختی نیستند بلکه خصوصیات اجتماعی می‌باشند.

سلامت روان و زنان

پاندومی کرونا تکان شدیدی بود بر ساختار قدرت جنسیتی بر زنان و اقتصاد جوامع بشری. از یک سو تکیه جوامع در صف مقدم مبارزه با این اپیدمی قرار داشتند. از سوی دیگر نابرابری‌های دیرپای ساختاری را در عرصه‌های مختلف از بهداشت تا اقتصاد، از امنیت تا حمایت‌های اجتماعی را برملا ساخت. در برهه‌های بحرانی تاریخ، که منابع اندک و توان ساختارها محدود است زنان و دختران بیش‌تر از همیشه به حاشیه رانده می‌شوند و فرایندهای آن بر دوش زنان سنگینی می‌کند و حقوق و دستاوردهایی که به یمن مبارزات زنان کسب گردیده را در ورطه خطر قرار می‌گیرید. در چنین بحران‌های فراگیری چون کرونا نه تنها چاره جویی مصیبت‌ها باید صورت گیرید بلکه تلاش‌های اجتماعی دربرگیرنده ساختن آینده‌ای است که جوامع مقاوم‌تر که حقوق و شرایط اجتماعی و اقتصادی زنان و سایر بخش‌های فرودست جوامع را محافظت کند و نیز باید سازمان داده شود.

در خلال قریب به ۱۸ ماه گذشته نه تنها خشونت علیه زنان رشدی تصاعدی داشته، نه تنها بار گران رکود اقتصادی عمدتا بر دوش زنان است بلکه عرصه سلامت روان زنان نیز به شدت افت داشته است. پاندمی کرونا احتمال بدتر شدن سلامت روانی زنان را سه برابر نموده و بیست و هفت درصد از زنان از فزونی مشکلات مرتبط به بیماری‌های روانی گزارش داده‌اند. این درحالی‌ست که این رقم در بین مردان ده درصد است. پنجاه و پنج درصد از زنان در سطح جهان و سی و چهار درصد از مردان از کاهش درآمد و آینده نامعلوم اقتصادی نگران بوده. افت سلامت روانی زنان در دوران پاندمی کرونا یکی از ابعاد و فرآیندهای این بحران است که بازتاب آن به طور کامل برآمد ننموده است.

در سطح جهان زنان بیشتر از مردان با اختلالات روانی دست به گریبان هستند. علاوه بر مولفه‌های بیولوژیکی در مورد زنان از دوران بلوغ و نوجوانی و تکامل جنسی گرفته تا دوران بارداری، زایمان، شیردهی، پس از بارداری و دوران یائسگی که هر یک از نظر بیولوژیکی می‌تواند زمینه‌های سلامت روان را تاثیر گذارد و علم پزشکی در زمینه ابعاد این تاثیرات و درک عمیق از آنان گام‌های برجسته‌ای برداشته است، فاکتورهای اجتماعی، عوامل فرهنگی و از دیدگاه جامعه شناسی سلامت روان، دلایل گوناگونی برای آسیب پذیری زنان وجود دارد. از این رو میزان بالاتر افسردگی زنان در سطح جهان فقط دلایل بیولوژیکی ندارد بلکه مناسبات قدرت پدر مرد سالاری، تبعیضات جنسی جنسیتی، موقعیت فرودست زنان در جامعه، خشونت علیه زنان زمینه ساز آسیب پذیری روانی را در زنان برجسته می‌کند.

اگر چه بسیاری از مردان اقلیت‌های جنسیتی به میزان فزون‌تری از مردان از استرس و فشارهای عصبی ناشی از فرودستی اقتصادی در نظام طبقاتی و تبعیضات اجتماعی، قومی، مذهبی و سنی رنج برده اما زمینه‌های آن بسیار کمرنگ‌تر از آسیب پذیری زنان است.

جامعه شناسی سلامت روان در مورد زنان به موارد زیر به مثابه زیر ساخت‌هایی که آسیب پذیری زنان را بیشتر از مردان می‌نماید تاکید دارند.

۱. مناسبات قدرت پدر مرد سالاری _ پژوهش‌های علوم اجتماعی بر این امر تاکید دارند که شکاف‌ جنسیتی یکی از شاخص‌های تاثیرگذار بر سلامت روان زنان است.

۲. فقر اقتصادی یکی دیگر از زمینه‌های آسیب پذیری روانی زنان است. فقر سبب نگرانی از آینده عدم اطمینان به فردای زندگی، عدم دسترسی به مراقبت‌های بهداشتی از جمله بهداشت روان، مشاغل بدون ثبات، شرایط سخت اشتغال، عدم وجود مزد برابر و کافی در برابر کار برابر از چالش‌های فقر اقتصادی هستند که بر سلامت روان زنان تاثیر گذاشته.

۳. عدم مشارکت اقتصادی و اشتغال _ عدم استقلال اقتصادی برای زنان سبب افت عزت نفس، احساس عدم کنترل و اراده نسبت به زندگی، وابستگی اقتصادی در مناسبات زندگی زناشویی ناسالم از زمینه‌های آسیب پذیر برای زنان غیرشاغل در کنار عدم ارزش نهادن به نقش زنان و کارهای خانگی به مثابه بخشی از تولید ناخالص ملی که تنها ارزش مصرف دانسته نه مبادله است.

اگر چه بیکاری مصائب خود را دارد اما زنان شاغل نیز در بسیاری از کشورها به ویژه کشورهایی که شکاف جنسی از نظر اجتماعی و فرهنگی زیاد است و زنان از حمایت‌های اجتماعی برخوردار نیستند با زمینه‌های آسیب‌های روانی مواجه هستند. از جمله این زمینه‌ها کار در فضای عمومی در کنار تقسیم کار جنسیتی در فضای خصوصی، مسئولیت نگهداری از کودکان و افراد کهنسال خانواده، نگهداری از افراد بیمار در خانواده (این امر به ویژه در دوران پاندمی کرونا بسیار مطرح است) است. زنانی که لایه‌های گوناگون ستم را بر دوش دارند چون زنان سرپرست خانواده زنانی که مجبور به اشتغال در چند شغل هستند، زنانی که از اقلیت‌های قومی، جنسی و مذهبی بوده و‌ زنان کهنسال از زمینه‌های پررنگ‌تر اختلالا‌ت روانی می‌توانند برخوردار شوند.

۴. اذیت و آزارهای جنسی جنسیتی، خشونت در حوزه خصوصی و عمومی از زمینه‌های مهم آسیب‌های روانی زنان است. زنانی که به دلایل فوق دچار بیماری افسردگی هستند در بسیاری از موارد از زمینه‌های دیگر آسیب‌های روانی چون اضطراب، اختلالات در اشتها، بی‌اشتهایی یا پرخوری و مصرف مواد مخدر و الکل نیز رنج می‌برند.

انگ زنی اجتماعی در مورد بیماران روانی اگر چه در بسیاری از جوامع سنتی وجود دارد اما بار آن در کنار تبعیضات جنسی جنسیتی برای زنان گران‌تر است.

زنان در ایران و سلامت روان در ایران

گفتمان سلامت روان به ویژه در مورد زنان یکی از گفتمان‌هایی است که در خلال ۴۲ سال گذشته همپای سایر جوامع گام‌های مثبت چندانی برنداشته است. تشدید تضادهای طبقاتی، شکاف جنسیتی گسترده، سایه سنگین واپسگرایی در جهت تقویت مولفه‌های جامعه سنتی در زمینه نقش‌های اجتماعی زنان، مشارکت اقتصادی و تقسیم کار جنسیتی، سلامت روان زنان جامعه را با چالش‌های جدی مواجه نموده و دولت تعهدات خود را نسبت به سلامت روان جامعه به ویژه زنان انجام نداده است و نگرانی‌های جدی در زمینه سلامت روان زنان به ویژه تاثیراتی که در کانون خانواده داشته وجود دارد. سر مقاله نشریه دنیای اقتصاد سال ۱۳۹۷ اعلام می‌نماید که ۱۲/۵ میلیون ایرانی حداقل از یک اختلال روانی رنج می‌برند و میزان شیوع اختلالات روانی در کشور را ۲۳/۶ درصد اعلام نموده که دربرگیرنده گروه سنی ۱۵ تا ۶۴ سال است. در ایران به ازای هر ۴۵ هزار نفر یک روانپزشک وجود دارد. درحالی‌که در کشورهای پیشرفته ۱۰ درصد بودجه به طور متوسط به سلامت روان اختصاص داده می‌شود. در ایران این رقم ۶/۳ دهم درصد است و سلامت روان جامعه از اولویت برخوردار نیست. سواد سلامت روان بسیار نازل است و این سبب می‌گردد که از امکانات محدود نیز به گاه استفاده‌های موثر صورت نگیرید. هیچ تحقیق جامع و سراسری در زمینه سلامت روان و مولفه‌های آن صورت نگرفته. در ایران شکاف بین زنان تحصیل کرده و مشارکت اقتصادی آنان قریب به ۵۰ درصد است.

زنان مجرد و تحصیل کرده از تبعیضات فزون‌تری در زمینه اشتغال نسبت به سایر زنان رنج برده، قوانین حمایتی در مورد خشونت علیه زنان در حوزه خصوصی و عمومی یا وجود نداشته و یا قوانین واپسگرایی که وجود داشته از جمله حداقل سن ازدواج اساسا به صورت موثر اجرا نمی‌گردد و تعداد ازدواج‌های زیر سن قانونی که حقوق کودک را در ایران نقض می‌کند، بیانگر این امر است. رسانه‌های ایران نمونه‌های متعددی از مباحث این که چرا دولت خروجی‌هایی برای ازدواج دختران زیر ۱۳ سال قرار می‌دهد، در بر دارند.

خودکشی هر ساله ۵ درصد در ایران افزایش یافته و تنها در سال ۱۳۹۷، ۱۰۰ هزار اقدام به خودکشی به صورت رسمی در ایران ثبت گردیده، خودکشی دختران به ویژه خودکشی دختران جوان، در بسیاری از موارد زیر ۱۸ سال و در سال ۱۳۹۹ شاهد خودکشی‌های زیر ۱۵ سال بوده‌ایم و روند نازل شدن سن خودکشی در ایران روندی بسیار تاثربار و نگران کننده است.

از منظر جامعه شناسی بهداشت روان، ناامیدی نسبت به آینده یکی از مهم‌ترین عوامل فشار روانی محسوب می‌گردد و دلایل خودکشی بیشتر از آن که بر پایه تصمیم فردی یا وضعیت روانی باشد از ساختار ناکارآمد سیاسی، اجتماعی در ایران نشات می‌گیرد. خودسوزی زنان به ویژه در مناطق مرزی از جمله کردستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان نه به معنای تمایل به مرگ بلکه فریادی است برای درخواست کمک و توجه کردن دیگران به مشکلاتشان. همچنین موارد رسانه‌ای شده متعددی از قتل‌های ناموسی است که زیر پرده خودکشی با قرص برنج صورت می‌گیرید. خودسوزی زنان چه امر اعتراضی باشد مانند خودکشی هما دارابی و چه نباشد امری طبقاتی و جنسیتی است.

از آن جا که بیکاری یکی از زمینه‌های آسیب پذیری روانی است، لازم به یادآوری است که درصد افت تعداد زنان شاغل در ایران از پاییز ۱۳۹۸ تا پاییز ۱۳۹۹ یعنی در طول یک سال اول پاندمی کرونا ۱۴ برابر مردان بوده است و از هر شش زن شاغل یکی شغلش را از دست داده است.

این افت دربرگیرنده این واقعیت است که زنان شاغل در بخش غیررسمی اقتصاد و مشاغلی فصلی و نیمه وقت و در بخش‌هایی تمرکز داشته که به دلیل پاندمی دچار رکود گردیده‌اند چون خانه‌های سالمندان، مهد کودک‌ها، مدارس، تولید مواد غذایی و خدمات و غیره.

از طرف صندوق بین المللی پول پیش بینی می‌شود که نرخ بیکاری در ایران تا سال ۲۰۲۴ به ۱۹/۴ درصد خواهد رسید.

در پایان سلامت روان جامعه و به ویژه سلامت روان زنان اهمیت ویژه‌ای دارد که متاسفانه از اولویت‌های بودجه‌ای و سیاست‌های دولت‌های گوناگون در خلال دهه‌های گذشته برخوردار نبوده و در کنار سایر چالش‌ها تبعیضات اقتصادی، اجتماعی ایران را در شاخص “شادمانی” جهانی در رده ۱۱۸ از ۱۵۳ کشور در سال ۲۰۲۱ قرار می‌دهد. شادترین کشورها، کشورهایی هستند که شکاف جنسیتی پایین‌ترین میزان است و سه کشور در صدر لیست شادترین کشورها فنلاند، دانمارک و سوییس می‌باشند.

باشد تا فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.

ماهنامه خط صلح ـ خرداد ۱۴۰۰